اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿أَلَمْ تَرَ إِلَي المَلاَءِ مِن بَني إسرائيل مِن بَعْدِ مُوسَي إِذْ قَالُوا لِنَبِيٍّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنَا مَلِكاً نُقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللّهِ قَالَ هَلْ عَسَيْتُمْ إِن كُتِبَ عَلَيْكُمُ القِتَالُ أَلاَّ تُقَاتِلُوا قَالُوا وَمَا لَنَا أَلاَّ نُقَاتِلَ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَقَدْ أُخْرِجْنَا مِن دِيَارِنَا وَأَبْنَائِنَا فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ القِتَالُ تَوَلَّوْا إِلاَّ قَلِيلاً مِنْهُمْ وَاللّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ (246) وَقَالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكاً قَالُوا أَنَّي يَكُونُ لَهُ المُلْكُ عَلَيْنَا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالمُلْكِ مِنْهُ وَلَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِنَ المَالِ قَالَ إِنَّ اللّهَ اصْطَفَاهُ عَلَيْكُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِي العِلْمِ وَالجِسْمِ وَاللّهُ يُؤْتِي مُلْكَهُ مَن يَشَاءُ وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ (247)﴾
نحوهٴ في سبيل الله بودن جنگ براي استرداد سرزمين
بعد از بيان لزوم دفاع ﴿فِي سَبِيلِ اللّهِ﴾ جريان گروهي از بنيإسرائيل آواره را مطرح فرمود و مصداقي از آن جامع كلي را ذكر كرد. آن مصداق مطروح در اين آيه آن است كه اگر كسي به خدا و قيامت معتقد باشد و به دستور خدا و رسول خدا براي استرداد سرزمين خود و رهايي از آوارگي و همچنين براي آزادي اسرا و زندانيها مبارزه كند اين جنگ و اين قتال ﴿فِي سَبِيلِ اللّهِ﴾ است. في سبيلالله، اختصاصي به دعوت ديني ندارد. مطلب بعدي آن است كه اين كلمه «ملاء» مثل قوم و جيش و رهط اسم جمع است كه مفرد ندارد، براي مفرد وضع نشد براي جمع وضع شد مثل قوم و رهط ولي مفردي از ماده خود ندارد.
وجوب مبارزه در راه خدا و لزوم تعيين رهبري در جهاد
از اين كريمه گفتند چند مطلب استفاده ميشود؛ اول وجوب مبارزه است در راه خدا ولو به عنوان آزادي اسرا و زندانيان و پس گرفتن آب و خاك، زيرا آن اصل كلي را كه خداي سبحان فرمود: ﴿وَقَاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ﴾[1] به دنبالش جريان آوارگان را ذكر فرمود، معلوم ميشود اين مصداقي از آن اصل خواهد بود و آن امر شامل اين مصداق هم ميشود، پس اگر عدهاي به زندان افتادند يا به اسارت رفتند و سرزمين آنها اشغال شد ديگران موظفاند به عنوان قتال ﴿فِي سَبِيلِ اللّهِ﴾ مبارزه كنند. مطلب بعدي آن است كه هر جنگ يك فرمانده لشكر و رهبري لازم دارد، اين از يك اصل كلي ديني نشأت ميگيرد و آن حفظ نظم است به وحدت رهبري. زمخشري در كشاف نقل كرده است كه از رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) رسيده است كه شما اگر مسافرت ميكنيد ولو گروه كمي هم كه باشيد يك نفر را به عنوان راهنما و رهبر اين قافله انتخاب كنيد،[2] مضمون اين همان است كه در احياءالعلوم غزالي آمده و در محجهٴ مرحوم فيض هم هست كه «إذا كُنتم ثلاثةً في سفرٍ فأَمِرّوا أحدَكم»؛[3] اگر خواستيد مسافرت كنيد و سه نفريد يكي را به عنوان امير قافله انتخاب كنيد. اگر كسي يك نفر بود، ديگر نيازي به انتخاب امير و راهنما ندارد و اگر دو نفر بود انتخاب كار آساني نيست، چون اكثريت حاصل نيست ولي اگر سه به بالا شدند ديگر نظم به اين است كه يك نفر راهنما و امير قافله باشد. اين «إذا كُنتم ثلاثةً في سفر فأمّروا أحدَكم» مضمون رواياتي است كه در كتب اهل سنت آمده است گاهي تعبير اين است كه «إذا خرَجَ ثلاثة في سفرفَليُؤَمِّروا أحدهم»[4] گاهي به صورت فعل ماضي هست، گاهي به صورتهاي ديگر كه اين مضمون آمده است، لذا زمخشري در كشاف ميگويد «روي ان رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) قال:» كه اگر مسافرت كرديد و سه نفر همسفر شديد يكي از شما امير قافله باشد. اين نشانه آن است كه كار بينظم پيش نميرود.
لزوم اطاعت از رهبر و بيان «أمر الله» بودن حكومت
مطلب بعدي آن است كه اطاعت حرف آن امير، لازم است زيرا اگر امير و راهنما معين شد و اطاعت او لازم نبود نقض غرض لازم ميآيد؛ منتها اين نه به آن معناي وسيع است كه اهل سنت ميگويند: ﴿قَدْ أَفْلَحَ اليَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَي﴾[5] هر كسي زمام كار را به دست گرفت اولواالامر ميشود نه، بلكه آن كه وليّ امر است اگر زمام امر را به دست گرفت اطاعت او لازم است و امر و فرمانروايي و حكومت بر مردم، اين در اختيار خود مردم نيست كه مردم كسي را امير خودشان بكنند به عنوان راهنما و حاكم چرا، زيرا اگر مسئله رهبري و حاكميت، حق مسلم مردم بود كه مردم براي خود راهنما معين كنند در نتيجه مسئله رهبري هم نظير انتخابات باشد كه رهبر منتخب مردم باشد وكيل مردم باشد نه وليّ مردم، ديگر اين را خداي سبحان معين نميكند و نميگويد: ﴿أَطِيعُوا اللّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الأَمْرِ مِنْكُم﴾[6] و نميشود گفت كه حكومت براي خود مردم است مردم با مشورت، كسي را به عنوان رهبر انتخاب ميكنند براي اينكه خداي سبحان فرمود: ﴿وَأَمْرُهُمْ شُورَي بَيْنَهُم﴾[7] اين در آن بحث ولايت فقيه به عرض رسيد كه تمسك به عام در شبهه مصداقيه است ما اول بايد ثابت كنيم كه حكومت بر مردم، امرالله نيست بلكه امرالناس است بعد بگوييد اين حكومت امرالناس است و هر چه كه امرالناس شد شوراست طبق آيه ﴿وَأَمْرُهُمْ شُورَي بَيْنَهُم﴾ پس مسئله حكومت شورايي است با انتخاب مردم حل ميشود با مشورت مردم حل ميشود يا مردم خودشان رهبري را به نحو شورايي حل ميكنند يا با مشورت هم رهبر انتخاب ميكنند، ولي اگر مسئله رهبري جزء امرالله بود نه امرالناس به دليل اينكه خداي سبحان براي اين امر ولي معين كرده است متولي معين كرده است فرمود آنهايي را كه من معين كردهام اولياي امورند ﴿أُولِي الأَمْر﴾ ند، وليّ اين امرند معلوم ميشود حكومت جزء امرالله است نه امرالناس اينچنين است و اگر كسي بخواهد به صرف ﴿وَأَمْرُهُمْ شُورَي بَيْنَهُم﴾[8] تمسك كند اين همان تمسك به عام در شبهه مصداقيه خود عام است كه احدي اجازه نداد، پس نصب رهبر لازم است و اطاعت از رهبر هم لازم است و اين كار هم به دست مردم نيست، اين سه مسئله را از اين كريمه ميتوان استفاده كرد.
اگر در سوره «شوري» فرمود: ﴿وَأَمْرُهُمْ شُورَي بَيْنَهُم﴾ بايد ثابت بشود كه آيا ولي تعيين كردن نظير طرح ترافيك شهر است، نظير ساختن شهركهاست، نظير خيابانكشي و بيابانبندي است كه جزء امرالناس است يا نظير امور الهي است كه جزء امرالله است. اگر چيزي امرالله بود الله بايد معين كند، اگر چيزي جزء امرالناس بود خدا فرمود خودتان با مشورت حل كنيد حالا لازم نيست آيه نازل بشود كه ما طرح ترافيك را چگونه كنيم كدام خيابان يك طرفه كدام خيابان دو طرفه، اين را فرمود شما خودتان آزاديد، اما آيا مسئله حكومت و رهبري جزء امرالناس است كه با شورا حل بشود حالا يا شورايي باشد يا با مشورت رهبري را معين كنند، يا اينكه نه اصلاً حكومت بر مردم جزء امرالناس نيست، بلكه جزء امرالله است و امرالله به يدالله است مثل اينكه نماز و روزه شورايي نيست ساير مسائلي كه به دست خداست با مشورت مردم حل نميشود، اگر ما خواستيم با آيه ﴿وَأَمْرُهُمْ شُورَي بَيْنَهُم﴾[9] استدلال كنيم قبلاً بايد ثابت بشود كه حكومت و رهبري امرالناس است نه امرالله، بعد بگوييم هذا امرالله و هر چه امرالله شد: ﴿أَمْرُهُمْ شُورَي بَيْنَهُم﴾ پس رهبري هم شورايي است.
نقض قرض بودن عدم لزوم اطاعت از رهبري
مطلب بعدي آن بود كه اگر اطاعت آن رهبر لازم نباشد نصبش نقض غرض است خب، خداي سبحان كسي را معين بكند به عنوان فرمانده لشكر، ولي اطاعت او واجب نباشد اينچنين نيست. پس اين سه مسئله از اين فراز استفاده ميشود. مطلب بعدي آن است كه اين حرف نه تنها در امم گذشته و بنيإسرائيل بود، در بين امت اسلامي هم بود كه وقتي رنج ميديدند پيشنهاد مبارزه ميدادند وقتي دستور نبرد ميآمد عقبنشيني ميكردند. اين در سورهٴ مباركهٴ «احزاب» هم هست ﴿قَدْ يَعْلَمُ اللَّهُ المُعَوِّقِينَ مِنكُمْ وَالقَائِلِينَ لإِخْوَانِهِمْ هَلُمَّ إِلَيْنَا وَلاَ يَأْتُونَ البَأْسَ إِلاَّ قَلِيلاً ٭ أَشِحَّةً عَلَيْكُمْ فَإِذَا جَاءَ الخَوْفُ رَأَيْتَهُمْ يَنظُرُونَ إِلَيْكَ تَدُورُ أَعْيُنُهُمْ كَالَّذِي يُغْشَي عَلَيْهِ مِنَ المَوْتِ فَإِذَا ذَهَبَ الخَوْفُ سَلَقُوكُم بِاٴَلسِنَةٍ حِدَادٍ أَشِحَّةً عَلَي الخَيْرِ أُولئِكَ لَمْ يُؤْمِنُوا فَأَحْبَطَ اللَّهُ أَعْمَالَهُمْ وَكَانَ ذلِكَ عَلَي اللَّهِ يَسِيراً﴾؛[10] اينها گروهي هستند كه در دو طرف حادثه زبانشان دراز است قبل از شروع جنگ زبانشان دراز است بعد از اينكه جنگ تمام شد اوضاع آرام شد باز زبانشان دراز است اين وسطها كه هنگام اعزام به جبهه است مثل اينكه دارند به طرف مرگ ميروند، اينها ﴿أَشِحَّةً عَلَيْكُمْ﴾؛ اينها خيلي شحيحاند؛ خيلي حريصاند با حرص و ولع و حماسه شعار ميدهند جنگ، جنگ تا پيروزي اما موقع رفتن كه شد ميبينيم شلاند، اينها ﴿أَشِحَّةً عَلَيْكُمْ﴾اند خيلي شحيحاند خيلي حريصاند خيلي بخيلاند يعني اصرار دارند بر اين جنگ، اما ﴿فَإِذَا جَاءَ الخَوْفُ﴾ روز ترس كه شد: ﴿رَأَيْتَهُمْ يَنظُرُونَ إِلَيْكَ تَدُورُ أَعْيُنُهُمْ كَالَّذِي يُغْشَي عَلَيْهِ مِنَ المَوْتِ﴾؛ مثل اينكه كسي را ميخواهند به پاي دار اعدام ببرند اين حدقه چشمش از ترس ميگردد، انسان هراسناك چشمش نشانه رعب اوست چشم اينها ميگردد از ترس، وقتي اوضاع آرام شد باز همان حرفهاي حماسهاي را دارند: ﴿فَإِذَا ذَهَبَ الخَوْفُ سَلَقُوكُم﴾ «سلق» يعني خيلي بسيط اللسان است زبانش دراز است خلاصه، «سلقكم» يا ﴿سَلَقُوكُم﴾ يعني «بسطوا السنتهم» خيلي حماسهاي آن وقت شعار ميدهند در حال آرامش ﴿فَإِذَا ذَهَبَ الخَوْفُ سَلَقُوكُم﴾ يعني «بسطوا السنتهم عليكم»، ﴿بِاٴلسِنَةٍ حِدَادٍ﴾ با زبانهاي خيلي حديد و تيز و تند ﴿أَشِحَّةً عَلَي الخَيْرِ﴾؛ خيلي حريص بر كار خير هستند، روي شعار ﴿أُولئِكَ لَمْ يُؤْمِنُوا فَأَحْبَطَ اللَّهُ أَعْمَالَهُمْ وَكَانَ ذلِكَ عَلَي اللَّهِ يَسِيراً﴾[11].
پرسش ...
پاسخ: آن هم در شبهه مصداقيه خاص، در شبهه مصداقيه عام كه احدي تفوه نكرد، اگر كسي گفت «اكرم العلماء» بعد درباره يك عدهاي هم فرمود كه «الا الفساق» و درباره زيد شك كرديم كه آيا فاسق است يا نه، چون اصل عالميتش را احراز كرديم اينجا احياناً كسي ممكن است توهم كند تمسك به عام، در شبهه مصداقيه خاص جايز است، اما اگر ما شك كرديم زيد عالم است يا نه، تمسك به عام در شبهه مصداقيه خود عام را كه احدي نگفت كه.
ديدگاههاي مؤمنين و افراد ضعيف الايمان دربارهٴ آيات جهاد
مشابه اين آيه، آيهاي است كه در سورهٴ مباركهٴ 47 است كه به نام رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) است در آن آيه آمده است كه آيه بيستم كه ﴿وَيَقُولُ الَّذِينَ آمَنُوا لَوْلاَ نُزِّلَتْ سُورَةٌ﴾؛ مؤمنين ميگويند چرا سورهاي كه دستور جهاد و قتال در او هست نازل نميشود؟ اين لولاي تحضيضيه است يعني اينها بيصبرانه منتظر دستور جنگاند: ﴿فَإِذَا أُنزِلَتْ سُورَةٌ مُحْكَمَةٌ وَذُكِرَ فِيهَا القِتَالُ رَأَيْتَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ يَنظُرُونَ إِلَيْكَ نَظَرَ المَغْشِيِّ عَلَيْهِ مِنَ المَوْتِ﴾؛[12] وقتي سورهاي بيايد و آيهاي بيايد كه جزء متشابهات نيست تا آنها توهم كنند بلكه جزء محكمات است يعني خيلي روشن؛ توجيه پذير نيست، اگر سوره و آيهاي درباره مبارزه بيايد كه با دلالت روشن، مسئله جنگ را تبيين ميكند آنها كه قلبشان مريض است چشمشان از ترس ميگردد: ﴿رَأَيْتَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ يَنظُرُونَ إِلَيْكَ نَظَرَ المَغْشِيِّ عَلَيْهِ مِنَ المَوْتِ﴾؛ مثل انساني كه به حالت غشوه رفته است حالت اغماست در اثر احتضار مرگ مثلاً، اين هم افراد ضعيف الايمان را شامل ميشود هم منافقين را، افراد ضعيف الايمان گاهي در مقابل ﴿الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾ قرار ميگيرند آنجا معلوم ميشود: ﴿الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾ منظور منافقيناند، گاهي زير پوشش ﴿في قلوبهم مرضٌ﴾ است كه ضعف ايمان هم به نوبه خود يك بيماري است. در اين كريمه فرمود: ﴿يَنظُرُونَ إِلَيْكَ نَظَرَ المَغْشِيِّ عَلَيْهِ مِنَ المَوْتِ فَأَوْلَي لَهُم﴾؛ اين حالت ترس از مرگ و ذلت و امثال ذلك براي اينها شايسته است، پس همان طور كه در بنيإسرائيل كساني بودند كه ميگفتند: ﴿ابْعَثْ لَنَا مَلِكاً﴾ و رسولشان فرمود كه ﴿هَلْ عَسَيْتُمْ إِن كُتِبَ عَلَيْكُمُ القِتَالُ أَلاَّ تُقَاتِلُوا﴾ و در ذيل همان آيه آمده است كه ﴿فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ القِتَالُ تَوَلَّوْا إِلاَّ قَلِيلاً مِنْهُم﴾ در اين امت هم افرادي بودند، لذا رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود نوعاً در بين شما كساني هستند كه دنبالهروي بنيإسرائيلاند.
حداقل افراد اطاعت كنندگان جهاد
مطلب بعدي آن است كه گروه كمي نداي آن رسول را استجابت كردند و اين گروه كم آن طوري كه زمخشري ظاهراً دارد همان عدد اصحاب بدر بودند؛ 313 نفر بودند[13]: ﴿إِلاَّ قَلِيلاً مِنْهُمْ وَاللّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ﴾. اين 313 نفر يك انسانهاي عادي نيستند، كساني هستند كه بالأخره در آن صلح جهاني نقشي دارند حالا فرض كنيد ولي عصر (ارواحنا فداه) وقتي ظهور كرد 313 نفر ياوري دارد كه حداقل هر كدامشان مثل اماماند، اگر بخواهند عالم را اصلاح كنند بايد اين 313 نفري كه حداقلشان مثل اماماند در پاي ركاب آن ذات مقدس باشند تا بتواند كل عام را اصلاح كند. مطلب بعدي آن است كه فرمود: ﴿وَاللّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ﴾ اين نكته در بحث قبل عرض شد كه اگر گروهي تن به آوارگي و اسارت و زندان بدهد و مبارزه نكند ظالم است، اما آيه بعد اين بود كه ﴿وَقَالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكاً﴾ گرچه دستور رسول خدا دستور خداست ولي براي تثبيت آن امر گاهي رسول اكرم و هر پيامبري ميگويد خدا اينچنين فرموده است، با اينكه گفته رسول، گفته خداست ﴿مَا أَرْسَلْنَا مِن رَسُولٍ إِلاَّ لِيُطَاعَ بِإِذْنِ اللّهِ﴾[14] ولي گاهي براي تسجيل امر،رسول ميگويد خدا اينچنين فرموده است كه مبادا كسي عصيان كند: ﴿قَالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكاً﴾.
حاكم للناس بودن رهبري در نظام الهي
رهبر به سود مردم است، لذا حكومت رهبر به نفع مردم است نه عليه مردم، هم در آيه قبل ﴿ابْعَثْ لَنَا مَلِكاً﴾ است هم در آيه بعد ﴿إِنَّ اللّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكاً﴾ است، بر خلاف حكومتهاي مردمي يا حكومتهاي استبدادي و مانند آن، كه آن شخص حاكم عليالناس است نه حاكم للناس، ولي در نظام الهي رهبر حاكم للناس است ﴿إِنَّ اللّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكاً﴾ طالوت هم مثل كلمه جالوت و مثل كلمه داوود، عبري است و عربي نيست، حالا استدلال آنها را ملاحظه بفرماييد: ﴿قَالُوا أَنَّي يَكُونُ لَهُ المُلْكُ عَلَيْنَا﴾.
پرسش ...
پاسخ: آن گاهي مثل خود داوود است يا مثل خود سليمان است و امثال ذلك كه سليمان ميگويد كه اگر نپذيرفتند به آنها بگو كه ﴿فَلَنَأْتِيَنَّهُم بِجُنُودٍ لاَّ قِبَلَ لَهُم بِهَا﴾[15] گاهي فرمانده لشكر همان فرمانده كل قواست، مثل جريان حضرت امير (سلام الله عليه) در جنگها كه مباشرت داشتند يا جريان سليمان (سلام الله عليه)، گاهي فرمانده لشكر غير از فرمانده كل قواست مثل جريان مصر كه وجود مبارك حضرت امير (سلام الله عليه) مالك اشتر (رضوان الله عليه) را به عنوان فرمانده لشكر اعزام كرده است، چون شخصاً حضور نداشت به هر حال گاهي يك نفر است گاهي آن ديگري زير نظر فرمانده كل قوا بايد كار كند.
اعتراض بنيإسرائيل به فرماندهي طالوت
در اين كريمه فرمود: ﴿أَنَّي يَكُونُ لَهُ المُلْكُ عَلَيْنَا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالمُلْكِ مِنْهُ وَلَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِنَ المَالِ﴾ اينها سه تا اعتراض كردند اول گفتند: ﴿أَنَّي يَكُونُ لَهُ المُلْكُ عَلَيْنَا﴾ در برابر تصميم خدا گفتند چرا، خدا طبق بيان آن رسول براي اينها طالوت را به عنوان فرمانده لشكر و امير لشكر نصب كرد: ﴿إِنَّ اللّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكاً﴾ آنها گفتند چرا، اين ﴿أَنَّي يَكُونُ لَهُ المُلْكُ عَلَيْنَا﴾ اعتراض است در برابر خدا. جمله دومشان آن است كه اگر كسي بايد فرمانده لشكر باشد بايد ما باشيم. جمله سوم آن است كه اگر ما نبوديم كسي باشد كه سرمايهدار باشد اين سه جمله.
علّت ممنوعيّت اعتراضها به دستورات خداوند
جمله اول كه ﴿أَنَّي يَكُونُ لَهُ المُلْكُ عَلَيْنَا﴾ در برابر ﴿إِنَّ اللّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكاً﴾ در اين امت اسلامي هم عدهاي مبتلا بودند و خداي سبحان فرمود در برابر دستور خدا شما هر گز اعتراض نكنيد. آيه 36 سوره «احزاب» اين است كه ﴿وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلاَ مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَي اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَن يَكُونَ لَهُمُ الخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِم﴾؛ هيچ مرد مسلمان و زن مسلمان حق ندارد در برابر حكم و داوري و حكومت خدا و رسولش حق انتخاب داشته باشد، زيرا انساني كه نه ميداند از كجا آمد نه ميداند كجا ميرود نه به ميل خود آمد نه به ميل خود ميرود نه از اسرار عالم باخبر است نه سود و زيان خود را ميداند آخره حق اظهار نظر ندارد، كسي كه مبدأ او را ميداند منتهاي او را ميداند به كل جهان آشنايي دارد از خصوصيات او باخبر است نيازهاي او را ميداند عاملي كه نياز او را رفع ميكند ميداند و به حال او از او مهربانتر است كار را بايد به او سپرد، ما نه تنها نسبت به ذات اقدس الهي آن طور عالم نيستيم، بلكه مهر خدا به ما از خود ما به ما بيشتر است وگرنه خداي سبحان ﴿ارحم الراحمين﴾[16] بالقول المطلق نبود، زيد نسبت به خودش مهربانتر است يا خدا نسبت به خود زيد، پدر نسبت به پسر مهربانتر است يا خدا نسبت به پسر، اين فرض ندارد كه موجودي نسبت به موجودي چه خود چه ديگري از خداي سبحان مهربانتر باشد، چون او ﴿ارحم الراحمين﴾ است بالقول المطلق خب اگر او ﴿ارحم الراحمين﴾ است بالقول المطلق، ديگر فرض ندارد كه ما در برابر امر او اعتراض كنيم اين فرض صحيح ندارد. يك وقت كسي ميگويد من خير خودم را بهتر ميدانم اينچنين نيست او ﴿ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ﴾[17] است يك وقت ميگويد من خير خودم را بهتر ميطلبم اينچنين نيست او «بالقول المطلق ﴿ارحم الراحمين﴾ است يك وقت كسي ميگويد من تواناييام براي انجام خير بيشتر است اينچنين نيست او بالقول المطلق است، لذا خداي سبحان ميفرمايد معنا ندارد كه شما به غير خدا توكل كنيد اصلاً فرض صحيح ندارد كسي خدا را بشناسد آن وقت كار خود را به دست خود يا به ديگري بدهد.
پرسش ...
پاسخ: فرض بكنيم كه اعتراض آنها دو گونه است؛ يك اعتراضي است كه در خلفاست يعني شيطان راه پيدا كرد آن را الآن عرض ميكنيم، يكي اينكه خود خلفا سؤال كردند سؤال آنها استفهام بود در حقيقت، پس حق سؤال را خداي سبحان از انسان ميگيرد يعني اگر كسي درست بينديشد به خودش حق سؤال نميدهد، پس ﴿وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلاَ مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَي اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَن يَكُونَ لَهُمُ الخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِم﴾[18] پس اين ناظر به آن جمله اولي كه گفتند: ﴿أَنَّي يَكُونُ لَهُ المُلْكُ﴾ اين ﴿أَنَّي﴾ ندارد، چون ﴿إِنَّ اللّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكاً﴾.
پرسش ...
پاسخ: نه؛ شخص طالوت را نسبت به دليل دوم و سوم قبول ندارد اما درباره اينكه خداي سبحان به رسول اكرم معرفي كرد از طرف خداي سبحان است فرمود كه ﴿إِنَّ اللّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكاً﴾ نگفت كه اين خليفه شماست يا فرمانده لشكر است تا آنها اعتراض بكنند. سرّ اينكه آن رسول فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ﴾ و تعبير هم طوري بود كه وقتي به عربي ترجمه ميشود به صورت جمله اسميه درميآيد، با تأكيد بيان ميشود و اسم خداي سبحان بازگو ميشود معنايش آن است كه خدا او را به عنوان فرمانده لشكر قبول كرد. يك وقت است ميگويند ما بهتر از اوييم اين جمله دوم است يك وقت ميگويند او لايق نيست اين جمله سوم است يك وقت ميگويند «اٴنيّ» ديگر «اٴنيّ» جا ندارد كه.
اشاره به تفكر شيطاني بنيإسرائيل
اما جمله دوم گفتند: ﴿وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالمُلْكِ مِنْهُ﴾ اين همان تفكر شيطاني است، همان طوري كه ذات اقدس الهي به همه فرشتگان امر كرد و شيطان هم در بين فرشتهها بود: ﴿اسْجُدُوْا لآِدَمَ﴾[19] آنها نگفتند ما از آدم بهتريم، آنها گفتند راز چيست؟ اگر براي تسبيح است كه از ما هم برميآيد او چه چيزي دارد كه ما نداريم، اين در حقيقت استعلام است استفهام است، شيطان ميگويد كه ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾؛ اين طرز تفكر من از او بهترم اين براي شيطان است. اين در بنيإسرائيل به اين صورت ظهور كرد: ﴿وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالمُلْكِ مِنْهُ﴾ ما بهتريم اين ما بهتريم تفكر شيطان است ﴿قَالُوا أَنَّي يَكُونُ لَهُ المُلْكُ عَلَيْنَا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالمُلْكِ مِنْهُ﴾؛ من از او بهترم. اين من از او بهترم در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» و يا ساير سور آمده است كه از زبان شيطان بازگو شد. آيه دوازده سوره «اعراف» اين است كه چون در قبلش يعني آيه يازده فرمود: ﴿وَلَقَدْ خَلَقْنَاكُمْ ثُمَّ صَوَّرْنَاكُمْ ثُمَّ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكِةِ اسْجُدُوا لآِدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ لَمْ يَكُن مِنَ السَّاجِدِينَ﴾ چرا سجده نكرد، براي اينكه خداي سبحان فرمود: ﴿مَا مَنَعَكَ أَلاَّ تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ قَالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾.
تبيين معناي استصنام المال از جانب بنيإسرائيل
منشأ اين ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾ شيطان و ﴿نَحْنُ أَحَقُّ بِالمُلْكِ مِنْهُ﴾ بنيإسرائيل، آن اصل سوم است. آن اصل سوم به تعبير ظريف بعضي از اهل تفسير استصنام المال است «استصنام» يعني صنمگيري يعني مالپرستي، مال را بت دانستن چرا طالوت نميتواند رهبر باشد فرمانده لشكر باشد و امثال ذلك، براي اينكه ﴿وَلَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِنَ المَالِ﴾ اين ﴿وَلَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِنَ المَالِ﴾ براي ردّ فرماندهي طالوت است آن جمله ﴿وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالمُلْكِ مِنْهُ﴾ براي اينكه اينها به يك تبار اصيلي بسته بودند به همان نياكان پوسيده اكتفا كردند فعلاً خب، اين ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾ به صورت ﴿وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالمُلْكِ مِنْهُ﴾ در آمده است آن جمله ﴿وَلَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِنَ المَالِ﴾ بر محور استصنام المال است كه مال را صنم و بت بدانند. اين تفكر در بنيإسرائيل بود و در جاهليت قريش بود و همچنين هست.
پرسش ...
پاسخ: آنها در نوع سؤالها، اول ﴿سُبْحَانَكَ﴾ را مطرح ميكنند اين ﴿سُبْحَانَكَ﴾ يعني تو منزه از هر نقصي ما را تفهيم كن. اگر سؤال مصدّر به تسبيح بود معلوم ميشود استفهام است و اگر مصدّر به تسبيح نبود بوي فخر ميدهد اينها در درجه اول همهاش ﴿سُبْحَانَكَ لاَ عِلْمَ لَنَا﴾ ﴿ سُبْحَانَكَ ﴾، ﴿ سُبْحَانَكَ ﴾ اين ﴿سُبْحَانَكَ﴾، ﴿سُبْحَانَكَ﴾ در صدر حرفهاي فرشتهها هست، اما بر خلاف شيطان تازه حرف هم كه ميزند: ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾[20].
پرسش ...
پاسخ: نه؛ نه اينكه نميفهميد گفتند كه من نگفتم من ميدانم و شما نميدانيد آنها هم كه اول عرض كردند ﴿سُبْحَانَكَ لاَ عِلْمَ لَنَا إِلاَّ مَا عَلَّمْتَنَا﴾[21] آنها هم همين حرف را زدند، لذا خداي سبحان به استفهام آنها پاسخ مثبت داد اما استكبار شيطان را طرد كرده است.
اما اين مسئله سوم كه گفتند: ﴿وَلَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِنَ المَالِ﴾ اين تفكر در آل فرعون بود و در جاهليت حجاز هم بود.
معناي استخفاف كردن بنياسرائيل توسط فرعون
آيه 51 به بعد سوره «زخرف» اين است دارد كه وقتي موسي (سلام الله عليه) دعوت و دعوا را آغاز كرد فرعون اينچنين اعلام كرد: ﴿يَا قَوْمِ أَلَيْسَ لِي مُلْكُ مِصْرَ وَهذِهِ الأَنْهَارُ تَجْرِي مِن تَحْتِي أَفَلاَ تُبْصِرُونَ﴾؛ بالاي قصر نشسته بود اين نهرها از زير كاخش ميگذشتند گفت اين نهرها از زير ما روانند: ﴿أَمْ أَنَا خَيْرٌ مِنْ هذَا الَّذِي هُوَ مَهِينٌ وَلاَ يَكَادُ يُبِينُ ٭ فَلَوْلاَ القِيَ عَلَيْهِ أَسْوِرَةٌ مِن ذَهَبٍ﴾؛ او چرا دستبندهاي طلا ندارد ﴿أَوْ جَاءَ مَعَهُ المَلاَئِكَةُ مُقْتَرِنِينَ﴾؛ يا يك صفي از فرشتهها به همراه او نيست، خدا ميفرمايد: ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ إِنَّهُمْ كَانُوا قَوْماً فَاسِقِينَ﴾؛[22] ملت و مردم خود را استخفاف كرد يعني خفيف العقل كرد، تهي مغز كرد بعد از آنها اطاعت گرفت. حرف فرعون اين بود كه او چرا طلا ندارد؟ اين او چرا طلا ندارد يك فكر رسمي بود در مصر اين استصنام المال و بتپرستي مال در آن روز رايج بود كه اينها قبول كردند با اين امر تهي مغز شدند آن وقت بار اطاعت فرعون را كشيدند ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ﴾ اول شستشوي مغزي داد خفيف كرد بعد ﴿فَأَطَاعُوهُ﴾ همين معنا در جاهليت حجاز هم بود كه اليوم هم هست.
آيه 31 سوره «زخرف» اين است كه وقتي رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) دعوت و دعوايش را اعلام كرد جاهليّين حجاز اينچنين گفتند: ﴿وَقَالُوا لَوْلاَ نُزِّلَ هذَا القُرْآنُ عَلَي رَجُلٍ مِنَ القَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ﴾؛ اين قرآن كه نشانه رهبري آورنده قرآن است بايد بر يكي از سرمايهداران بنام طائف يا مكه نازل ميشد مثلاً، يك مرد عظيمي بايد پيامبر بشود و عظمت آنها هم همان مال بود وگرنه معنويت را كه اينها عظمت نميدانستند اين تفكر بود. بنابراين بنيإسرائيل هم در برابر ﴿إِنَّ اللّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكاً﴾ گفتند: ﴿أَنَّي يَكُونُ لَهُ المُلْكُ عَلَينا﴾ و هم در اثر تفكر شيطاني و خودبيني گرفتار فخر فروشي بودند و گفتند: ﴿وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالمُلْكِ مِنْهُ﴾ و هم بر اساس آن استصنام المال و مال پرستي، عظمت را در محور مال خلاصه ميكردند ميگفتند: ﴿وَلَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِنَ المَالِ﴾.
جواب خداي سبحان در مقابل تفكرات بنياسرائيل
در مقابل اين تفكرات باطل سهگانه خداي سبحان جواب داد فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ اصْطَفَاهُ عَلَيْكُمْ﴾ نگوييد ﴿اني﴾ چون زمام كار به دست خداست او صفوة الله است، در گوهر او در جوهر و فطرت و استعداد او خصوصيتي است كه شما نداريد اين براي آن فطرت اوليهاش كه اصلاً خميرمايه او بهتر از خميرمايه شماست، چون «الناس معادن كمعادن الذهب والفضة»[23] درباره اموري كه مربوط به فرمانروايي و رهبري است دو چيز مهم است همان امر معروف، چون مصطفاي خداست پس فطرت توحيديش محفوظ است آن تعهد ديني را دارد. در امور كشورداري يا جنگجويي بايد متخصص باشد خداي سبحان او را از علم فراوان برخوردار كرد ﴿وَزَادَهُ بَسْطَةً فِي العِلْمِ﴾ يا در همه رشتههاي علوم اسلامي يا در خصوص رشته جنگجويي و فرمانروايي، نسبت به فرماندهي لشكر نص است نسبت به ساير امور احياناً مطلق است به ظاهر و براي اهميت مسئله تخصص علمي نسبت به قدرتهاي بدني اول «بسطهٴ في العلم» را ذكر فرمود، بعد مسئله جسم را ﴿وَزَادَهُ بَسْطَةً فِي العِلْمِ﴾ پس در اين امر متخصص است نه تنها عالم است، بلكه متخصص است و كارآمد هم است توان اجراي اين كار را هم دارد: ﴿والجسم﴾ پس براساس فطرت توحيدي يك انسان متدين و متعهدي است بر اساس مسائل علمي يك انسان متخصص است اين عمل هم كه كار جنگي است قدرت بدني ميخواهد نيرومند هم كه است اگر آنجا كه قدرت بدني نميخواست فقط اداره يك وزارتخانه ميخواست آن همان ديانت است و تخصص.
عدم كفايت تخصص و تعهد جهت حضور در جهاد في سبيل الله
پرسش...
پاسخ: يك انسان متعهد و يك انسان متدين قدرت روحي دارد و مسئله تخصص اگر يك وزيري بخواهد اداره كند همان مصطفا بودن و متخصص بودن كافي است، ولي اگر كسي خواست فرمانده لشكر باشد اين صرف اينكه آدم با تقوايي است و صرف اينكه در مسائل جنگ تخصص دارد كافي نيست او اگر بخواهد نقشه بكشد در قرارگاه كافي است اين دو امر كافي است ولي اگر بخواهد در خط آتش باشد بايد گذشته از صفوة الله بودن و گذشته از تخصص قدرت بدني هم داشته باشد وگرنه اگر او بيفتد كه ديگري نميتواند جاي او را پر كند كه، فرمود اين چون فرمانده لشكر است هم آ ن تعهد را دارد كه صفوة الله است هم آن تخصص نظامي را دارد نقشه هاي نظامي خوب بلد است هم در خط آتش از شما قويتر است ﴿زَادَهُ بَسْطَةً فِي العِلْمِ وَالجِسْمِ﴾.
آنگاه فرمود اگر او عاقل باشد مال پيدا ميكند آن كه صفوة الله است آن كه متخصص است آن كه نيروي بدنياش خوب است او اسير ميگيرد و غنايم جنگي، چه اينكه گرفتند آن كه اين امور را ندارد هرچه داشته باشد از دست ميدهد، چه اينكه دادند.
برتري طالوت و پشتيباني خداوند از او
نكته چهارم فرمود كه ندارد خب خدا به او ميدهد. شما الآن نقد ميخواهيد يا ساز و برگ نظامي ميخواهيد در هنگام جنگ آن نفوذ را ﴿وَاللّهُ يُؤْتِي مُلْكَهُ مَن يَشَاءُ﴾ آن نفوذ را خدا ميدهد هر راهي كه بايد ملك بشود، اگر بخواهد ملك بشود و سلطان بشود يا از اين تخصصهاي فكرياش استفاده ميكند ابتكار دارد و اختراع ميكند يا پيشرفت ميكند و از دست ديگران ميگيرد، بالأخره اين مُلك و سلطنت را خدا به هر كه خواست ميدهد هم آن گوهر درونش كه مايه صفوه اوست شما نداريد هم تخصص علمي كه او دارد شما نداريد هم قدرت بدني كه او دارد شما نداريد هم زمام ملك و سلطنت بخشي به دست زيد و عمرو نيست به دست خداست ﴿وَاللّهُ يُؤْتِي مُلْكَهُ مَن يَشَاءُ﴾ خب، اگر گذشتگان شما كه داشتند همه اين گذشتهها كه داشتند جز آن است كه به يك فرد عادي ختم شدند كه در بحث قبل گذشت يا اگر خداي سبحان به گذشتگانتان داد مگر تمام شد ديگر نميتواند به ديگري بدهد ﴿وَاللّهُ وَاسِعٌ﴾ او كه واسع است كه تمام نميشود و ميداند به چه كسي بدهد ﴿عَلِيمٌ﴾ اين كه پشت سر هم در اينجا سه بار نام مبارك ﴿الله﴾ برده ميشود ميفرمايد كه ﴿ إِنَّ اللّهَ اصْطَفَاهُ عَلَيْكُمْ﴾ ﴿وَاللّهُ يُؤْتِي مُلْكَهُ مَن يَشَاءُ وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ﴾ با اينكه يك بار كافي بود دو بار را ميتوانست با ضمير حل كند، اين ذكر اسم ظاهر موضع ضمير براي تعظيم مسئله است وگرنه بر اساس همان جهات ادبي بار اول كه اسم ظاهر آمد بقيه ضمير كافي است «وَهو واسع عليم وَ هو يوتي ملكه من يشاء»، امّا اصرار بر اين اسم ظاهر براي آن است كه كسي در برابر الله ديگر اعتراض نكند: ﴿وَاللّهُ يُؤْتِي مُلْكَهُ مَن يَشَاءُ وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ﴾.
«وَ الحَمدُ للهِ رَبّ العالمين»
[1]. سورهٴ بقره، آيهٴ 244.
[2] . الكشاف، ج1، ص291.
[3] . المحجة البيضاء، ج5، ص291؛ نيل الاوطار، ج9، 157.
[4] . المجموع. ج4، ص390.
[5]. سورهٴ طه، آيهٴ 64.
[6]. سورهٴ نساء، آيهٴ 59.
[7]. سورهٴ شوري، آيهٴ 38.
[8]. سورهٴ شوري، آيهٴ 38.
[9]. سورهٴ شوري، آيهٴ 38.
[10] . سورهٴ احزاب، آيات 18 و19.
[11]. سورهٴ احزاب، آيهٴ 19.
[12]. سورهٴ محمد، آيهٴ 20.
[13] . الكشاف، ج1، ص291.
[14]. سورهٴ نساء، آيهٴ 64.
[15]. سورهٴ نمل، آيهٴ 37.
[16] . سورهٴ اعراف، آيهٴ151.
[17]. سورهٴ بقره، آيهٴ 29.
[18]. سورهٴ احزاب، آيهٴ 36.
[19]. سورهٴ بقره، آيهٴ 34.
[20] . سورهٴ اعراف، آيهٴ12.
[21]. سورهٴ بقره، آيهٴ 32.
[22]. سورهٴ زخرف، آيهٴ 53 و54.
[23]. الكافي، ج8، ص177.