اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَقَاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ وَاعْلَمُوْا أَنَّ اللّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (244) مَن ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللّهَ قَرْضاً حَسَناً فَيُضَاعِفَهُ لَهُ أَضْعَافاً كَثِيرَةً وَاللّهُ يَقْبِضُ وَيَبْصُطُ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (245)﴾
فرمود در راه خداي سبحان مقاتله و مبارزه كنيد و بدانيد كه تحقيقاً خداوند شنوا و داناست كيست. كه به خداي سبحان قرضالحسنه اعطا كند تا در قبال اين قرضالحسنه خداوند چند برابر به او برگرداند و خداوند ميگيرد، قبض ميكند و پهن ميكند، ميگشايد و مرجع همه شما خداست، اين ترجمه اين دو آيه. اين آيات تا پايان نُه آيه ديگر كه به ﴿تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَي بَعْضٍ﴾[1] برسيم اينها ظاهرشان يك سياق است كه درباره مبارزه و جهاد و جريان داوود و طالوت و جالوت و شكست مخالفان و پيروزي داوود و پيروان او مطرح است.
دعوت به قتال و بيان قتال مطلوب
در مقدمه اين قصه دعوت به قتال ميفرمايد كه شما در راه خدا مبارزه كنيد خواه جهاد ابتدايي خواه به عنوان دفاع؛ منتها خصوصيات اين را ساير آيات و يا روايات بايد بيان كنند كه جهاد ابتدايي كجاست و دفاعي كجاست، اين مقاتله در راه خدا هر دو قسم را شامل ميشود. از اينكه فرمود: ﴿وَقَاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ﴾ معلوم ميشود آن قتالي مطلوب است كه منظور «لتكون كلمةُ الله هي العُليا»[2] باشد. اساس جهاد براي اين است كه «لتكون كلمة الله هي العُليا»[3] كه اين بيان حضرت، مستفاد از همان آيهاي است كه فرمود خداوند ﴿جَعَلَ كَلِمَةَ الَّذِينَ كَفَرُوا السُّفْلي وَكَلِمَةُ اللّهِ هِيَ العُلْيَا﴾[4] هر گونه مبارزهاي كه براي احياي كلمه حق و دين حق باشد اين في سبيلالله است. در حقيقت سيري است كه سالك را به مقصد ميرساند، در مقابل سبيل الله، سبيل الغي است كه انسان هر چه جلوتر ميرود هم راه را گم ميكند و هم بي هدفيش روشن ميشود كه از او به عنوان سبيل الغي ياد ميشود. اينكه فرمود: ﴿وَقَاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ﴾ گوشههايي از اين مبارزه و مقاتله را در اين آيه ذكر فرمود و همچنين آيه بعد. بخشهاي ديگري كه مربوط به قتال است در آيات ديگر آمده مقاتله كردن كار آساني نيست، لذا در بعضي از امور پاداش مهمي كه براي مجاهد في سبيل الله است، آمده در بعضي از امور چيزهايي كه اين قتال را سبك ميكند و از آن وحشتش ميكاهد بيان فرمود، چيزهايي كه زمينه پيروزي را فراهم ميكند ذكر فرمود، در اين آيه بخشي از جريان قتال را ذكر كرد، فرمود: ﴿وَاعْلَمُوْا أَنَّ اللّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ﴾.
پرسش ...
پاسخ: بله ديگر؛ بله آنها اصنافاند ﴿فَمَاذَا بَعْدَ الحَقِّ إِلاَّ الضَّلاَلُ﴾[5].
تبيين معناي سبيل الله
يك راه است به نام راه خدا بقيه بيراهه است، لذا راهي در مقابل راه خدا نيست از اين جهت ميفرمايد: ﴿فَأَيْنَ تَذْهَبُونَ﴾[6] و جامع همه اينها اين آيه است كه فرمود: ﴿فَمَاذَا بَعْدَ الحَقِّ إِلاَّ الضَّلاَلُ﴾ چون جامه همه ضلالت است گاهي ميفرمايد: ﴿سَبِيلِ الطَّاغُوتِ﴾[7] گاهي ميفرمايد: ﴿سَبِيلَ الغَيِّ﴾[8] و امثال ذلك. در حقيقت در بحثهاي قبل ملاحظه فرموديد كه ما دو راه نداريم يك راه خدا و يك راه شيطان. راه بيش از يكي نيست بقيه بيراهه است اگر او راه بود بالاخره به مقصد ميرساند هر جايي كه آدم پا گذاشت راه نيست راه، آن است كه مقصدي داشته باشد چون غير از صراط مستقيم هيچ چيزي مقصد ندارد و به مقصد نميرساند، لذا تعبير قرآن اين است كه ﴿فَأَيْنَ تَذْهَبُونَ﴾؛ كجا ميرويد، نه اينكه واقعاً غير از صراط مستقيم جاي ديگر هم راه باشد. مثل اينكه به انسان ميگويند از اين اتوبان فاصله نگير غير از اين سقوط است هر جا كه اتومبيل ميرود كه راه نيست اين ميرود كه بيفتد نميرود كه بيارمد، لذا در قرآن كريم دارد كه رسول اكرم(صلي الله عليه و آله و سلم) مأمور شد كه به مردم بگويد كه ﴿وَأَنَّ هذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ وَلاَتَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَن سَبِيلِهِ﴾[9] و هر چه كه براي احياي كلمه حق بود في سبيلالله است.
ارتباط سميع و عليم بودن خدا با مسألهٴ جنگ
آنچه در اين آيه از شئون مسئله قتال مطرح فرمود، همان سميع و عليم بودن خداست فرمود: ﴿وَاعْلَمُوْا أَنَّ اللّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ﴾. اينكه فرمود خدا شنواست و داناست براي آن است كه وقتي سخن از جنگ به ميان ميآيد هر كسي حرفي دارد آنجا كه وعده نصرت است ميفرمايد شما بجنگيد دين خدا را اگر ياري كرديد خدا ناصر شماست[10] و مانند آن كه آن آيات ديگر است، اما در خصوص اين آيه چون زمان جنگ هر كسي حرفي دارد و فكري دارد يا بهانه ميگيرد يا بهانه نميگيرد جاهل است يا ابزار دارد، ولي إعمال نميكند و يا ندارد اما نميداند كه كار با ابزار پيش نميرود. حرفهاي گوناگوني كه انسانها در جريان جنگ ميزنند خدا سميع است و نيتهاي گوناگوني كه انسانها در اين زمينه دارند خدا داناست؛ هم حرف منافقانه گروهي كه ميگويند به جبهه نرويد و خود را به كشتن ندهيد خدا ميشنود هم مناجات و زمزمههاي مجاهدين في سبيلالله را خدا ميشنود و هم كساني كه با قرضالحسنه و مانند آن ديگران را تشويق ميكنند خداوند به حرف آنها گوش ميدهد.
بيان تقسيم سَمع و بَصَر دربارهٴ خداي سبحان به مطلق و خاص
درباره «سميع» كه خدا «سميع» است دو بحث است؛ يكي سمع مطلق است كه او «بكل شيء سميع» است، نه تنها «بكل شيء سميع» است بلكه طبق بيان حضرت امير (سلام الله عليه) «سميعاً إذ لا مسموع»،[11] چون سمع و بصر از اوصاف ذاتي حق است نه از اوصاف فعلي. فرمود: «بصيرٌ اذ لا منظور»[12] «سميعاً إذ لا مسموع» و مانند آن. اين سمع ذاتي است و بصر ذاتي است آن سمع به هر مسموعي تعلق ميگيرد آن بصر به هر مبصري تعلق ميگيرد نوع مفسرين، مسئله «سميعٌ بصير» را به «عليمٌ» برميگردانند. وقتي گفته ميشود خدا بصير است ميگويند يعني خدا عليم به مبصرات است «بصيرٌ» يعني «عالمٌ بالمبصرات». ديگران «عليمٌ» را به «بصيرٌ» برميگردانند؛ وقتي گفته ميشود خدا عليم است يعني بصير است همه چيز را مشاهده ميكند نه اينكه صورت ذهني آنها پيش خدا باشد آنها علم، را به بصر برميگردانند چون علم حق شهودي و حضوري است به هر حال يك سمع مطلقي است و يك بصر مطلقي است كه خداي سبحان به همه امور علم دارد و سميع است و بصير. يك سمع و بصر خاصي است كه براي گروهي از انسانهاست نسبت به بعضي از امور است نسبت به همه امور نيست، همان طوري كه درباره بصير بودن، اين دو مطلب مطرح است درباره سميع بودن هم اين دو مطلب مطرح است. درباره بصير بودن اين دو مطلب مطرح است يكي بصر عام كه ﴿إِنَّهُ بِكُلِّ شَيءٍ بَصِيرٌ﴾[13] همه چيز را ميبيند يك بصر خاص است كه اين نسبت به مؤمنين مطرح است و نسبت به غير مؤمن مطرح نيست. فرمود خدا يك عده را اصلاً نميبيند خدا يك عده را نگاه نميكند ﴿لاَ يُكَلِّمُهُمُ اللّهُ وَلاَ يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ يَوْمَ القِيَامَةِ﴾؛[14] يك عده را اصلاً نگاه نميكند، اينكه فرمود: ﴿لاَ يُكَلِّمُهُمُ اللّهُ﴾ يا ﴿وَلاَ يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ﴾ اين همان نظر تشريفي است. در اين دعاها كه ميگوييم خدايا! ما را نگاه كن يعني نظر تشريفي وگرنه آن نظر عام كه ﴿بِكُلِّ شَيءٍ بَصِيرٌ﴾ است. همان طوري كه در بصر اين دو مسئله مطرح است؛ يكي بصر عام كه خدا ﴿بِكُلِّ شَيءٍ بَصِيرٌ﴾ است؛ يكي نظر تشريفي كه مخصوص مؤمنين است درباره سمع هم اينچنين است؛ يك سمع مطلق است كه خدا «بكل شيء سميع» است؛ هر حرفي را انسان بزند خدا ميشنود چه بد و چه خوب؛ يك سمع خاص است كه در تعبيرات عرفي ما هم هست كه ما ميگوييم فلان كس گوش به حرف ما نميدهد يا گوش به حرف ما ميدهد اين سميع بودن يعني توجه ميكند. اينكه در بعضي از آيات آمده است خدا ﴿سَمِيعُ الدُّعَاءِ﴾[15] است يعني گوش به دعاي داعي ميدهد نه يعني ميشنود خب، او فحش را هم ميشنود اينكه ابراهيم خليل (سلام الله عليه) عرض كرد خدايا! تو سميع الدعايي يعني اين صفت توست كه گوش به دعا ميدهي و اعتنا ميكني. اينكه در پايان ادعيه ميگوييم «انك سميعٌ» در كنارش «مجيبٌ» را ذكر ميكنيم «انك سميعٌ مجيب»[16] يعني تو گوش به حرفمان ميدهي، حرف ما را اعتنا ميكني يعني خواستههاي ما را اعتنا ميكني نه يعني ميشنوي وگرنه آن شنيدن مطلق كه با محتواي دعا سازگار نيست. در جريان جهاد اينچنين است هر حرفي كه هر كه بزند خدا طبق آن سمع مطلق ميشنود و هر زمزمه و مناجاتي كه مجاهدين، در راه قتال في سبيل الله بكنند او را هم خدا ميشنود؛ منتها اين سميع بودن يعني گوش به حرف خواننده و خواهنده دادن پس سمع هم مثل نظر و بصر دو قسم است؛ آن قسم عام كه در قرآن كريم فراوان است او «بكل شيء سميع» است او سميع است عَلِيمٌ است و امثال ذلك، نيازي به خواندن و استشهاد ندارد. اما اين قسم خاص كه يك سمع مخصوص است اين در موارد اولياي الهي كه دعايشان مستجاب است در آنگونه از موارد آمده است كه خدا سميع است يعني گوش به حرف اينها ميدهد، نظير آيه 35 سوره مباركه «آلعمران» كه ﴿إِذْ قَالَتِ امْرَأَةُ عِمْرَانَ رَبِّ إِنِّي نَذَرْتُ لَكَ مَا فِي بَطْنِي مُحَرَّراً فَتَقَبَّلْ مِنِّي إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ العَلِيمُ﴾؛ خدايا تو سميعي يعني گوش به دعا ميدهي اين دعاي ما را گوش بده! در اين «مناجاتِ شعبانيه» كه عرض ميكنيم «واسمع دعائي إذا دَعَوتُك»[17] يعني گوش به دعاي ما بده، اعتنا بكن نه اينكه آن سمع مطلق را اعمال بكن سمع مطلق كه همه جاست چه اجابت بكند. چه اجابت نكند اينكه در دعاها عرض ميكنيم كه تو سميع الدعايي دعاي ما را گوش بده اين همان سمع تشريفي است كه در تعبيرات عرفي ما هم است كه ميگوييم آقا به حرفمان گوش بدهيد نه يعني بشنويد و ترتيب اثر ندهيد نه بشنويد و ترتيب اثر بدهيد. در اينجا مادر مريم (سلام عليها) زن عمران به خداي سبحان عرض كرد كه ﴿ إِنِّي نَذَرْتُ لَكَ مَا فِي بَطْنِي مُحَرَّراً فَتَقَبَّلْ مِنِّي إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ العَلِيمُ﴾[18] و همچنين در آيه 38 سوره مباركه «آلعمران» دعاي زكريا هم با عنوان ﴿سميعُ الدعاء﴾ بودن خدا ختم شده است ﴿ هُنالِكَ دَعَا زَكَرِيَّا رَبَّهُ قَالَ رَبِّ هَبْ لِي مِن لَدُنْكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعَاءِ﴾؛ تو گوش به دعا ميدهي يعني «مجيب الدعواتِ» هستي.
پرسش ...
هر كسي شرايط دعا فراهم باشد نسبت به همه آنها اصل ثابت است كه ﴿وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ﴾[19] اين اصل ثابت است هر كه خدا را بخواند خدا ﴿سميعُ الدعاء﴾[20] است، هر كسي غير خدا را بخواند؛ منتها در لفظ نام خدا را ببرد اين واجد شرايط استجابت نيست وگرنه خداي سبحان به عنوان يك وصف ثابت همان طوري كه در جمله زكريا بود ﴿سميعُ الدعاء﴾ است او «سريع الرضا»[21] است ﴿سميعُ الدعاء﴾ هم است، اينها از اسماء حسناي حقاند و ملكات ثابته هم هستند.
پرسش ...
آداب دعا درخواست خير
پرسش ...
پاسخ: ما خير بخواهيم پيشنهاد ندهيم، يكي از آداب دعا يمان اين است كه پيشنهاد ندهيم، نگوييم اين را ميخواهيم آن را ميخواهيم، چون ما نميدانيم كه چه چيزي برايمان خوب است كه حق پيشنهاد نداريم بايد از خدا خير بخواهيم او يقيناً اجابت ميكند اين (يك). اگر پيشنهاد داديم گفتيم فلان مطلب را به ما بدهيد خب ﴿عَسَي أَن تُحِبُّوا شَيْئاً وَهُوَ شَرٌّ لَكُم﴾[22] باشد، چون دعاي ما گرچه به مصلحت نيست ولي ما طبق خلوص دعا كرديم در بحثهاي قبل گذشت كه يكي از امور سهگانه هست اگر آن پيشنهادي كه ما داديم و به خدا عرض كرديم كه ما فلان شيء را از شما مسئلت ميكنيم مصلحت دنيا و آخرت ما در آن بود، اعطا ميكند و اگر مصلحت نبود هر چه بناليم و با اخلاص هم بخواهيم نميدهد، براي اينكه او به ما از خود ما مهربانتر است مثل كودكي كه با اخلاص و ناله غذايي كه براي او ضرر دارد از والدينش مسئلت ميكند، او با ناله ميخواهد با ضجه ميطلبد واقعاً هم ميخواهد با خلوص نيت هم ميخواهد، اما برايش خوب نيست آن والدي كه براي او دل ميسوزاند مصلحتش را در اين ميداند كه اين غذايي كه براي او زيانبار است به او ندهد چيز ديگر را جبران كند.
مصلحت امر يا جبران آن
اگر همان شيء مورد مصلحت بود كه خدا اعطا ميكند نبود جبران ميكند جبرانش به اين است كه يا سيئهاي از سئيات را ميآمرزد اگر كسي اهل سيئه نبود حسنهاي بر حسنات او ميافزايد اينها به عنوان مانعة الخلو است كه جمع را شايد، لذا در ادب دعا گفتند به اينكه دستي كه به سوي خداي سبحان دراز شد خالي بر نميگردد مستحب است كه انسان دست را به صورت بمالد براي اينكه اين دست حتماً با اجابت برگشت، اگر مصلحت بود كه همان مطلب را خدا اعطا ميكند نبود سيئهاي را ميبخشد يا حسنهاي را افزون ميكند اگر دعا داراي شرايط باشد، اگر نباشد كه اثر ندارد.
پرسش ...
پاسخ: بله؛ چرا براي اينكه وقتي مريم را كه ديد اينگونه است ﴿هُنالِكَ دَعَا زَكَرِيَّا رَبَّهُ﴾[23] وگرنه او بچه نميخواست كه پيشنهاد خوبي است پيشنهاد خوبي است يعني آن دوران عمر را گذرانده، اما وقتي كه مريم را كه ديد يك زني است داراي مقام ولايت كه ﴿ كُلَّمَا دَخَلَ عَلَيْهَا زَكَرِيَّا المَحْرَابَ وَجَدَ عِنْدَهَا رِزْقاً﴾[24] وقتي اين را ديد از آن به بعد از خدا فرزند خواست، اين چيز خيري است فرزند صالح طلب كردن خير است ولو به صورت پيشنهاد. درباره اينكه نظر خدا دو قسم است آيه 77 سوره «آلعمران» است كه فرمود: ﴿لاَ يُكَلِّمُهُمُ اللّهُ وَلاَ يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ يَوْمَ القِيَامَةِ﴾ كه اين به عنوان شاهد بحث ذكر شده است.
شواهدي بر دعاهاي مستجاب در قرآن
در سوره مباركه «ابراهيم» و همچنين سوره مباركه «يوسف» اين دعاهاي مستجاب را ذكر ميكنند كه يوسف عرض كرد كه ﴿رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ وَإِلاَّ تَصْرِفْ عَنِّي كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَ وَأَكُن مِنَ الجَاهِلِينَ ٭ فَاسْتَجَابَ لَهُ رَبُّهُ فَصَرَفَ عَنْهُ كَيْدَهُنَّ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ العَلِيمُ﴾[25] يوسف عرض كرد خدايا تو اگر مرا حفظ نكني ممكن است من آلوده بشوم زندان ميروم اما دست به آن كار نميزنم، خدا دينش را حفظ كرد فرمود ما دعاي او را مستجاب كرديم نه اينكه او زندان نرفت بلكه دعاي او را مستجاب كرديم دامنش آلوده نشد براي اينكه خدا گوش به حرف دعا كنندهها ميدهد ﴿فَصَرَفَ عَنْهُ كَيْدَهُنَّ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ العَلِيمُ﴾ يعني خداست اعتنا ميكند به دعاي دعاكنندهها. مشابهاش در سوره «ابراهيم» آيه 39 جريان حضرت ابراهيم است كه ميگويد ﴿ الحَمْدُ للَّهِ الَّذِي وَهَبَ لِي عَلَي الكِبَرِ إِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَاقَ إِنَّ رَبِّي لَسَمِيعُ الدُّعَاءِ﴾ خدا از اسماي حسناي او اين است كه گوش به دعا ميدهد دعاها را اعتنا ميكند.
نمونهاي از سخنان مطرح در جريان جنگ
در موارد ديگر هم مشابه اين مطلب است عمده آن است كه در جريان جنگ حرفهاي گوناگوني زده ميشود عدهاي ميگويند به اينكه اينگونه از افراد كه ميخواهند به جبهه بروند با چه قدرتي ميخواهند به جبهه بروند از كجا مدد ميگيرند چه كسي اينها را ياري ميكند، درباره اين گروه ميفرمايد كه ﴿لَقَدْ سَمِعَ اللّهُ قَوْلَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ فَقِيرٌ وَنَحْنُ أَغْنِيَاءُ﴾؛[26] خدا حرف اينها را شنيده كه اينها چه حرف ميزنند يا در سوره مباركه «آلعمران» آيه 168 حرف منافقين را اينچنين ياد ميكند: ﴿الَّذِينَ قَالُوا لإِخْوانِهِمْ وَقَعَدُوا لَوْ أَطَاعُونَا مَا قُتِلُوا﴾؛ اينها كه به جنگ نرفتند هنگامي كه اجساد پاك شهدا را ميآوردند اينها به هم ميگفتند كه اگر اين رزمندهها حرف ما را گوش ميدادند و اطاعت ميكردند و به جبهه نميرفتند كشته نميشدند خب اين حرف، خدا اين حرف را ميشنود. فرمود حرفشان اين بود: ﴿ قُلْ فَادْرَءُوا عَنْ أَنْفُسِكُمُ المَوْتَ إِن كُنْتُمْ صَادِقِينَ﴾ شما كه ميگوييد: ﴿لَوْ أَطَاعُونَا مَا قُتِلُوا﴾؛ اگر اين مجاهدين اطاعتمان ميكردند و به جبهه نميرفتند كشته نميشدند شما كه كاري با جنگ نداريد مرگ را از خود دفع كنيد و نميريد اگر راست ميگوييد. خوب اين سخن را هم خدا شنيد در قبالش هم فرمود: ﴿وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ أَمْوَاتاً﴾[27] هر گونه حرفي كه در اين زمينه يا زمينههاي ديگر بزنند خدا سميع است مخصوصاً در همين زمينه جنگ كه ذيل آيه قتال آمده. آيه هشتاد سوره مباركه «زخرف» براي بيان اين مطلب است كه خدا همه چيز را ميشنود ﴿أَمْ يَحْسَبُونَ أَنَّا لاَ نَسْمَعُ سِرَّهُمْ وَنَجْوَاهُم﴾؛ اينها خيال بكنند كه حرفهاي علني و عمومي را ما ميشنويم، اما آن رازهايي كه با هم ميگويند آن زمزمههايي كه در جلسات خصوصي با هم دارند خيال ميكنند ما آنها را نميشنويم ﴿ أَمْ يَحْسَبُونَ أَنَّا لاَ نَسْمَعُ سِرَّهُمْ وَنَجْوَاهُم بَلَي وَرُسُلُنَا لَدَيْهِمْ يَكْتُبُونَ﴾؛ نه تنها ما ميشنويم گزارشگران ما هم همه را ضبط ميكنند. در سوره مباركه «آلعمران» اين قسمتها زياد است، نظير همان آيه 181 سوره «آلعمران» كه اشاره شد: ﴿لَقَدْ سَمِعَ اللّهُ قَوْلَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ فَقِيرٌ وَنَحْنُ أَغْنِيَاءُ﴾ از اين قرضالحسنهها و اينگونه از تعبيرات آنها سوء استفاده ميكردند ميگفتند كه خوب خداي سبحان كه به ما دستور انفاق ميدهد معلوم ميشود مقدورش نيست بعد ﴿لَقَدْ سَمِعَ اللّهُ قَوْلَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ فَقِيرٌ وَنَحْنُ أَغْنِيَاءُ﴾ چون اينها گرفتار مكتب تفويض بودند، ميگفتند كار گذشت خدا آفريد و كار گذشت يوم القيامه خدا دوباره ربوبيتي دارد.
﴿قَالُوا إِنَّ اللّهَ فَقِيرٌ وَنَحْنُ أَغْنِيَاءُ سَنَكْتُبُ مَا قَالُوا وَقَتْلَهُمُ الأَنْبِيَاءَ بِغَيْرِ حَقٍّ وَنَقُولُ ذُوقُوا عَذَابَ الحَرِيقِ﴾[28] بنابراين اينگونه از كلمات را چه موافق چه مخالف بگويد ميشنود، اما آنچه را كه مرحوم آقا سيد نورالدين (رضوان الله عليه) به مناسبت اينكه خودشان در جبهه بودند و اين كتاب شريف را در جنگ نوشتهاند ايشان در ذيل اين آيه يك تعبير لطيفي دارند. اين سه جلد كتاب كه از تفسير شريف ايشان چاپ شد تا پايان سوره «احزاب» هست اين را در اين مسافرت جنگ جهاني دوم نوشتند. مرحوم آقا سيد محمد تقي شيرازي آن فتوا را داده بود مرحوم آقا سيد محمد تقي خوانساري (رضوان الله عليه) در جنگ شركت كرد مرحوم آقاي كاشاني (رضوان الله عليه) در جنگ شركت كرد اين مرجع تقليد و بزرگوار هم در جنگ شركت كرد. در طليعهاش هم ميگويد ما ديديم كه عدهاي به انتظار كمك بيگانگان نشستهاند و هيچ يك از اين انتظارها روا نبود فريب خوردند و چارهاي نبود، مگر اينكه ما قيام بكنيم و در آغاز كتاب هم اول كه شروع ميكند به تفسير سوره مباركه «بقره» عذر خواهي ميكند ميگويد «اقول معتذراً كما اشرت اليه كراراً في ما كتبت ان هذه الكتابات وقعت في حالٍ لم يكن عندي من الكتب شيءٌ الاّ معالم الاُصول الذي يقرأه قُرة عيني السيد عطاءالله عندي»؛ در اين جنگ جهاني كه من شركت كردم هيچ كتابي همراهم نبود فقط كتاب معالم بود كه پسرم سيد عطاءالله نزد من ميخواند «لا من اللغة ولا الاخبار ولا التفاسير و ليس معي الاّ عقلي»؛ فقط عقل با من بود؛ منتها چون حكيم بود فقيه بود محدث بود به همه اين علوم آشنا بود عقل را با نقل به همراه خود برد مطلبي را تفسير نكرد كه مخالف روايات باشد. آنگاه در موارد زياد هم ميگويد ما اين جمله را وقتي به موصل رسيديم تفسير كردم وقتي به كركوك رسيديم تفسيركردم به آنجا كه رسيديم اين قدر نوشتم. در مقدمهاش ميگويد «كان دخولنا في البلدة المذكورة» «يوم الاثنين المطابق لخمس و عشرين من جمادي الاولي من سنة خمس وثلاثين بعد الثلاثمائة من الألف الثاني و خرجنا منها عشية يوم الثلاثاء المطابق لأربع و عشرين من جمادي الثاني و في تلك الايام كتبت ما يزيد علي الألف و ستمائة بيتاً»؛ بيش از 1600 خط نوشتم «ثم دخلنا في الموصل يوم الاحد المطابق للتاسع و عشرين من جمادي الثانية» روز بيست و نهم جمادي الثاني همان سال وارد موصل شديم «و بقينا فيه الي يوم السبت»؛ روز يكشنبه وارد شديم تا روز شنبه مطابق با ششم رجب الاٴصبّ همان سال در موصل بوديم «و كتبت فيه بما يقرب من ثلاثمائة بيت»؛ سيصد بيت نوشتم «ثم خرجنا منه و دخلنا في الحلب يوم الاحد المطابق لرابع عشر من الشهر المذكور و بدا لي ان اغير الوضع و كتبت ما يد الله علي كون الآيات القرآني» كذا و كذا.
بياني لطيف از صاحب تفسير القرآن و العقل
ايشان در ذيل اين آيه شريف ﴿وَقَاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ وَاعْلَمُوْا أَنَّ اللّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ﴾ يك بيان لطيفي دارند فرمود: «الظاهر من الآية الشريفة وجوب الجهاد في سبيل الله و انه يسمع أنفاس المجاهدين و قعقعة سلاحهم»؛ آنها را هم خدا ميشنود اين كسي كه ميخواهد تپهاي را فتح كند نفس نفس زنان بالا ميرود اين را هم خدا ميشنود «و انّه يسمع انفاس المجاهدين و قعقعة سلاحهم و يعلم حالهم اٴما وجوب الجهاد» كه فرمود آيه دلالت ميكند بر اينكه جهاد واجب است «فعلي طبق حكم العقل اذ بعد كون حقيقة الانسان هو الادراك و العقائد الحقة» چون حقيقت انسان همان اعتقاد و ايمان است كفار اين حقيقت را ندارند و مانعاند كه اين حقيقت در ديگران احيا بشوند «و العقائد الفاسدة موجبةٍ للخلود في النار» گرچه عمل حرام مايه خلود نيست، اما عقيده كفر مايه خلود است چون اينچنين است «تكون الدعوة حتي بالسيف الي العقائد الحقّة للمنعم الحقيقي لازماً»؛ دعوت به حق ولو با شمشير كه مردم به منعم حقيقيشان معتقد بشوند لازم است به امر آن منعم حقيقي كه خداست «للوسائط في هذا الإجراء»؛ آن منعم حقيقي به انبياء و مرسلين (عليهم السلام) كه وسايط اجرا هستند دستور داد. اگر كسي مسلمان شد ولو با شمشير بعد از مدتي ميانديشد و به عقايد حقه ميرسد و به درجه عاليه نائل ميشود و ممكن نيست كسي بينظر باشد و فحص بكند و حق براي او روشن نشود و اگر اسلام نياورد و در برابر شمشير مقاومت كرد از بين بردن او باعث ميشود كه نسل او از آتش نجات پيدا ميكنند و محفوظ ميشوند. فوايدي را براي جنگ ذكر ميكند بعد فرمود تا آنجا كه مقدور است اين جهاد ادامه پيدا ميكند بعد به قسمت دوم بحث ميرسند «و اما سماعه تعالي و علمه» كه ﴿سميعٌ عليم﴾ «فمن الوضوح لا يحتاج الي البيان» عمده آن است كه كسي كه در جبهه بخواهد آيه را تفسير كند از مصاديق بارز ﴿سميعٌ عليم﴾ اين است كه اين سر و صداهاي جنگي را خدا ميشنود به اينها هم پاسخ مثبت ميدهد در تفسيرهاي ديگر اينگونه از لطايف نيست كه خدا آن نفسهايي كه يك رزمنده براي پيمودن و گرفتن يك تپه بالا ميرود خدا ميشنود، اما كسي كه در متن جنگ است از اين آيه اين فرد را هم استنباط ميكند، گر چه اطلاق آيه اين را شامل ميشود اين كتاب را مورد ملاحظه بفرماييد، چون تا آخر سورهٴ مباركهٴ «احزاب» را مرقوم فرمودند.
سخت بودن جهاد مالي با تعبير «مَن ذا الّذي...»
در مسئله قتال چون گذشته از حضور، جهاد مالي هم لازم است، لذا به دنبال مسئله ﴿وَقَاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ وَاعْلَمُوْا أَنَّ اللّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ﴾ فرمود به اينكه ﴿مَن ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللّهَ قَرْضاً حَسَناً﴾ اين ﴿مَن ذَا الَّذِي﴾ معلوم ميشود يك كار آساني نيست، نظير ﴿وَأَنْفِقُوْا فِي سَبِيلِ اللّهِ﴾[29] نيست. يك وقت است انسان ميخواهد با كسي كه آشناست احياناً يك وقت هم ممكن است كاري از او بخواهد يا خود را نزد او معرفي كند به اين شخص كمك ميكند. يك وقت است انسان بينشان كمك ميكند، خيليها علاقهمندند كه حتماً آن كسي كه پول را از اينها ميگيرد مرجعشان باشد و از نزديك با او ارتباط داشته باشند، اما اگر بگويند كه بي نام و نشان به فلان شماره پول بريزيد كمتر اين كار را ميكنند اگر پول باشد آن هم مهم باشد آن هم بي نام و نشان باشد يك كار سختي است، هر كسي نميكند. در اين كار سخت خدا فرمود آن مردي كه اين كار را بكند كيست ﴿مَن ذَا الَّذِي﴾ اين تعبير ﴿مَن ذَا الَّذِي﴾ غير از ﴿وَأَنْفِقُوْا فِي سَبِيلِ اللّهِ﴾ است كارهاي مهم را ميگويند كه چه كسي است كه اين كار را بكند، مثل مسئله شفاعت ﴿مَن ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ﴾[30] مگر هر كسي حق شفاعت دارد. آن روز به مردم اصلاً حق حرف زدن نميدهند يك وقت است انسان تبهكار عذر خواهي ميكند مقداري بالأخره خودش را سبك ميكند يك انسان روسياه ولو ميداند كه حرف او اثر ندارد، ولي براي اينكه مقداري آن رنج دروني را كم بكند عذرخواهي ميكند. اين عذرخواهي كردن او و طلب عفو او با اينكه يقين دارد سودي ندارد براي تخفيف رنج درون است. در آن روز به اين تبه كارها اجازه عذرخواهي هم نميدهند ﴿لاَ يُؤْذَنُ لَهُمْ فَيَعْتَذِرُونَ﴾،[31] ﴿لاَّ يَتَكَلَّمُونَ إِلاَّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَقَالَ صَوَاباً﴾[32].
پرسش ...
پاسخ: آنكه در سوره مباركه «توبه» است و ﴿إِنَّ اللّهَ اشْتَرَي مِنَ المُؤْمِنِينَ﴾[33] آنها را تنگاتنگ طرف مقابله قرار داد مثل يك خريد و فروش محضري كه شش امر را مقيد كرد بايع مشخص فروشنده مشخص ثمن مشخص مثمن مشخص قباله مشخص شاهد مشخص همه را شش امر را آنجا بيان كرده با همه خصوصيات اما در يك چنين موردي يك وقت است مسجد محل ميخواهند بسازند خب خيليها كمك ميكنند. يك وقت است كه راه خودشان را ميخواهند درست بكنند خيليها كمك ميكنند. يك وقت است كه از يك مرجع ملاقات گرفتند ميخواهند با او مصافحه كنند شايد خيليها حاضر باشند، اما بي نام و نشان را كم حاضرند آن هم رقمهاي سنگين. اينجاست كه فرمود: ﴿مَن ذَا الَّذِي﴾ كيست كه اين كار را بكند ﴿مَن ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللّهَ قَرْضاً حَسَناً﴾ نظير ﴿مَن ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ﴾[34] ﴿مَن ذَا الَّذِي﴾[35] كذا» اين ﴿مَن ذَا الَّذِي﴾ تقريباً بيان آن است كه ميسور هر كسي نيست خلاصه. عدم نياز خدا و دين به قرض الحسنه
مبادا كسي خيال كند اين قرضالحسنه به اين معناست كه دين نيازي به اين امور دارد و خداي سبحان كه صاحب دين است نيازي به اين دارد اينچنين نيست اولاً هر جا سخن از قرضالحسنه است يا در صدرش يا در همان آيه يا بعد غنا و استقلال ذات اقدس الهي را بازگو ميكند، نظير سوره «حديد» كه در آنجا سخن از ﴿مَن ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللّهَ قَرْضاً حَسَناً﴾ آمده صدر آن سوره است ﴿سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِي السَّماوَاتِ وَ الأَرْضِ﴾[36]، كه تسبيح حق وتنزيه حق از هر فقر و نقص در صدر آيه سوره مطرح است. بعد خدايي كه از هر نقص و نيازي منزه است ميگويد كيست كه قرضالحسنه بدهد.
منظور از قرض الحسنه
منظور از اين قرضالحسنه، قرضالحسنه مصطلح نيست كه كسي به ديگري وام بدهد همه عبادات ما قرضالحسنه است و از بهترين مصاديق براي قرضالحسنه همين جبهه رفتن و جهاد مالي است اين قرضالحسنه صوم و صلات را شامل ميشود جهاد مالي را شامل ميشود حج را هم شامل ميشود قرضالحسنهاي كه كسي به ديگري ميدهد آن را هم شامل ميشود. اينكه فرمود: ﴿مَن ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللّهَ قَرْضاً حَسَناً﴾ در صدر آيه عظمت اين مقام را ذكر كرد.
پرسش ...
پاسخ: بله؛ قرضالحسنه گذشته از اينكه حسن فعلي دارد مال حلال است، حسن فاعلي هم دارد كه لله است با اخلاص خواهد بود.
تبيين فرازهاي متعدد آيهٴ كريمه و نيازمند نبودن حقتعالي
آنگاه در همين قسمت چهار جمله را بيان كرد كه مبادا كسي خيال كند خداي سبحان نيازمند است غير از آن تجليلي كه در صدر آيه به عمل آورد. جمله اولي اين است كه﴿فَيُضَاعِفَهُ لَهُ أَضْعَافاً كَثِيرَةً﴾ اول نفرمود «يَردّوا» نفرمود چند برابر رد ميكند از همان اول سخن از «ضِعف» است از همان اول سخن از دو چندان است. حداقل «ضعف» دو برابر است، گاهي «ضعف» به معناي دو برابر است گاهي «ضعف» به معناي چند برابر اين اولش از همان اول شروع ميكند به چند برابر تا كسي خيال نكند خدا نيازي به كسي دارد.
پرسش ...
پاسخ: بله ديگر؛ الآن خود قرآن ميفرمايد كيست كه خدا را قرضالحسنه بدهد اين نمازي كه ما ميخوانيم گاهي سخن از بيع است گاهي سخن از اجاره است گاهي سخن از قرضالحسنه است طرف قرضالحسنه خداست، فرمود به خدا قرضالحسنه بدهيد خب آن پيداست آن نمازي كه ما ميخوانيم داريم به خدا قرضالحسنه ميدهيم چرا قرضالحسنه است، براي اينكه برميگردد رايگان نيست گاهي تعبير بيع است گاهي تعبير اجاره و اجرت است گاهي تعبير قرض است نفرمود به زيد قرض بدهيد لله، فرمود به خدا قرض بدهيد. اگر بفرمايد شما به مؤمنين قرض بدهيد لله، اين همان قرضالحسنه متعارف است اما اگر بفرمايد به خدا قرض بدهيد مثل اينكه فرمود به خدا بفروشيد: ﴿فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِي بَايَعْتُم﴾[37] يا ﴿إِنَّ اللّهَ اشْتَرَي مِنَ المُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم﴾[38].
معناي كثير در «أضعافاً كثيرة»
اگر فرمود به خدا قرض بدهيد براي آن است كه معلوم بشود كاري كه انسان انجام ميدهد هدر نيست بر ميگردد آن هم نه نظير قرضالحسنه دنيا كه معادلش برگردد، بلكه ضِعف برميگردد آن هم اضعاف برميگردد آن هم آن اضعاف چقدر است معلوم نيست اينقدر است كه كثير است آن هم كثير عندالله است نه كثير عند الناس. يك وقت است انساني كه دريا نديده است وقتي به سراغ دريا رفت ميگويد آب كثير، اما خداي سبحان كه دريا را كثير نميداند صحرا را كثير نميداند چيزي را كه خدا كثير بداند زياد است، آن كه به حساب در نميآيد اين است كه فرمود: ﴿بِغَيْرِ حِسَابٍ﴾[39] چون كثير عندالله با كامپيوترهاي بشري محاسبه نميشود قابل حساب نيست، چون سخن از ابديت است پس از همان اول شروع كرد به ضعف گويي آنهم «اضعاف» آنهم «كثير» آنهم «كثير عندالله»
﴿فَيُضَاعِفَهُ لَهُ أَضْعَافاً كَثِيرَةً﴾ اين يك فراز، فراز دوم ﴿وَاللّهُ يَقْبِضُ﴾ سوم ﴿وَيَبْصُطُ﴾ چهارم ﴿وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ﴾ «هُو القابض» «هُو الباسط»، «هُو المرجع»، «هُو المضاعِف»، اين چند برابر پاداش دادن قبض كردن به عهده او است بسط كردن به عهده اوست مرجع اوست ديگر وجهي ندارد كه كسي به خدا قرضالحسنه ندهد.
«وَ الحمد لله رب العالمين»
[1]. سورهٴ بقره، آيهٴ 253.
[2]. نهجالبلاغه، حكمت 373.
[3]. نهجالبلاغه، حكمت 373.
[4]. سورهٴ توبه، آيهٴ 40.
[5]. سورهٴ يونس، آيهٴ 32.
[6]. سورهٴ تكوير، آيهٴ 26.
[7]. سورهٴ نساء، آيهٴ 76.
[8] . سورهٴ اعراف، آيهٴ146.
[9]. سورهٴ انعام، آيهٴ 153.
[10] . سورهٴ محمد، آيهٴ7.
[11]. الكافي، ج1، ص139.
[12]. نهجالبلاغه، خطبهٴ 1.
[13]. سورهٴ ملك، آيهٴ 19.
[14]. سورهٴ آلعمران، آيهٴ 77.
[15]. سورهٴ آلعمران، آيهٴ 38.
[16]. بحار الانوار، ج 82، ص226.
[17] . بحار الانوار، ج91، ص97.
[18]. سورهٴ آلعمران، آيهٴ 35.
[19]. سورهٴ بقره، آيهٴ 186.
[20] . سورهٴ آل عمران، آيهٴ38.
[21] . اقبال الاعمال، ص709.
[22]. سورهٴ بقره، آيهٴ 216.
[23]. سورهٴ آلعمران، آيهٴ 38.
[24]. سورهٴ آلعمران، آيهٴ 37.
[25] . سورهٴ يوسف، آيات 33 و 34.
[26]. سورهٴ آلعمران، آيهٴ 181.
[27]. سورهٴ آلعمران، آيهٴ 169.
[28] . سورهٴ آل عمران، آيهٴ181.
[29]. سورهٴ بقره، آيهٴ 195.
[30]. سورهٴ بقره، آيهٴ 255.
[31]. سورهٴ مرسلات، آيهٴ 36.
[32]. سورهٴ نبأ، آيهٴ 38.
[33]. سورهٴ توبه، آيهٴ 111.
[34]. سورهٴ بقره، آيهٴ 255.
[35] . سورهٴ احزاب، آيهٴ 17؛ سورهٴ حديد، آيهٴ 11.
[36]. سورهٴ حديد، آيهٴ 1.
[37]. سورهٴ توبه، آيهٴ 111.
[38]. سورهٴ توبه، آيهٴ 111.
[39]. سورهٴ آلعمران، آيهٴ 37.