اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللّهُ لَكُمْ آيَاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ (242)﴾
اينچنين خداي سبحان احكام خود را بيان ميكند تا شما تعقل كنيد و عاقل باشيد. سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) در ذيل اين آيه بحث مبسوطي درباره اصطلاحات و الفاظي كه قرآن كريم در مسائل علمي به كار بردند مطرح كردند و شرح كوتاهي هم درباره بسياري از آن اصطلاحات دادند، نظير فهم، حفظ، خبرويت كه كسي خبير باشد بصير باشد معرفت داشته باشد امثال ذلك. عمده در بين اين عناويني كه مطرح است مسئله عقل است. بسياري از اين عناوين را خداي سبحان درباره خودش هم به كار برد نظير عليم بودن[1] حفيظ بودن[2] خبير بودن[3] بصير بودن[4] شاهد و شهيد بودن[5] و امثال ذلك. اما خيلي از اين عناوين را درباره خودش به كار نبرد كه يكي از آن عناويني كه درباره خداي سبحان بكار نرفت مسئله عقل است؛ كلمه عاقل بر خداي سبحان اطلاق نشد.
تعريف و تقسيم عقل به نظري و عملي
اين عقل دو اصطلاح دارد: يك عقل نظري است و ديگر عقل عملي. در معناي عقل نظري اختلافي نيست، ولي در تفسير عقل عملي اختلاف است. عقل نظري يعني نيرويي كه در انسان هست و اموري را ادراك ميكند كه هستي آنها در اختيار انسان نيست به اصطلاح، جهانبيني را عقل نظري ميگويند يعني اگر چيزي را ادراك كرد چه انسان باشد چه انسان نباشد آنها در موطن خود محققاند امور نظري را ادراك كرد و نه امور عملي را، در اين صورت اين قوه مدركه را عقل نظري ميگويند و اگر اموري را ادراك كرد كه بود و نبود آنها به اختيار انسان وابسته است يعني امور عملي را ادراك كرده است، نظير وجوب و حرمت يا قبيح و حسن يا خير و شر يا نفع و ضرر و امثال ذلك اين قوه را عقل عملي مي گويند. اگر قوهاي چيزي را ادراك كند كه هستي آنها به اختيار انسان وابسته نباشد اين عقل نظري است، اما عقل عملي آن است كه امور عمليه را ادراك بكند اين مورد اختلاف است. بعضي بر آناند كه عقل عملي آن است كه چيزي را ادراك بكند كه هستي آنها در اختيار انسان باشد يعني امور عملي، خير و شر عملي نفع و ضرر عملي؛ چه چيزي واجب است و چه چيزي حرام چه چيزي حسن است و چه چيزي قبيح اگر عقل اين امور عملي را ادراك كرده است آن را عقل عملي ميگويند. اين تقسيم در حقيقت به لحاظ متعلِّق است نه به لحاظ خود عقل. اينكه ميگويند روح داراي قوايي است كه يكي از آن قوا عقل نظري است و ديگري عقل عملي اين تقسيم، به لحاظ متعلِّق است نه به لحاظ خود قوه، زيرا اگر انسان چيزي را ادراك كرد كه آن متعلِّق يعني آن معلوم كاري به انسان نداشت و در حيطه انسان نبود در اينجا نيروي مدركه او را ميگويند عقل نظري و اگر اموري را ادراك كرده است كه در اختيار انسان است آن را ميگويند عقل عملي. اين تفسير و تعبير در خيلي از كتابها هست. اما اين تقسيم رَوَايي نيست.
تقسيم قواي نفس به لحاظ شئوون گوناگون
آنچه رواست و ينبغي آن است كه قوه نفس را قواي نفس را، به لحاظ شئون گوناگون تقسيم بكنيم، چون در انسان كارهاي گوناگوني است و هر كار را قوهاي به عهده دارد از راه تعدد كار تعدد قوا اثبات ميشود، قهراً قوه نظري و قوه عملي، عقل نظري و عقل عملي بايد به يك وضع ديگري تفسير بشود. در انسان دو نيرو هست با يك نيرو ميفهمد با يك نيرو كار ميكند. آن نيرويي كه در انسان هست و عهدهدار فهم و انديشه است ميگويند عقل نظري، آن نيرويي كه در انسان هست و عهدهدار كار است ميگويند عقل عملي يعني عقل يا عالم است يا عامل. اينكه در بعضي از تقسيمها قواي نفس به اين وضع منقسم ميشود به قوه علامه و قوه عماله يا در تعبيرات حكماي پيشين ميگفتند قوه بينش و قوه كنش ناظر به اين تفسير است. گرچه تفسير اول در كلمات خيلي از بزرگان آمده و اما اين تفسير دوم هم در كلمات ديگران هم از بزرگان اهل فن آمده و اين تقسيم، تقسيم فنيتر به نظر ميرسد كه ما قوه را به لحاظ خودش تقسيم بكنيم نه به لحاظ متعلقش. در انسان دو نيروست با يك نيرو ميانديشد و ميفهمد، با يك نيرو كار ميكند.
يك قوه در انسان هست كه كارهاي علمي را به عهده دارد، قوه ديگري در انسان هست كه كارهاي عملي را به عهده ميگيرد. براي هر كدام از اين دو قوه هم درجات و مراتبي است كه احكام و فروعي را هم به دنبال دارند.
درجات و مراتب قوّهٴ مربوط به كارهاي علمي و عملي
از احساس و تخيل و توهم و تعقل همه اينها جزء شئون قوه نظر است يعني آن قوهاي كه بايد ادراك كند يا در حد احساس ادراك ميكند يا درحد تخيل يا توهم و يا تعقل يا جزئي است به ماده بسته است يا به وضع و محاذات بسته است يا به مقدار و شكل بسته است يا مجرد از همه اين امور است اين يك سلسله تقسيمات. يك وقت است كه اين نيرويي كه ادراك ميكند ادراك او ضعيف است يك وقت ادراك او متوسط است يك وقت ادراك او قوي است. اينجاست كه مسئله احتمال مسئله وهم مسئله شك مسئله مظنه مسئله طمئنينه و علم و سرانجام مسئله يقين و جزم مطرح است. همه اين امور يعني از احساس تا تعقل گرفته در يك سير طولي و از احتمال تا يقين گرفته در يك سير ديگر همه اين اقسام و اصناف را عقل نظري به عهده ميگيرد. عقل عملي، قوهاي است كه كار به عهده اوست. كار يك وقت است كه كار بد است يك وقتي كار خوب است، مثل اينكه عقل گاهي مصيب است گاهي مخطئ گاهي خوب ميفهمد گاهي بد ميفهمد اين قوه عامله و عقل عملي هم گاهي كار بد ميكند گاهي كار خوب ميكند گاهي در كارش ضعيف است گاهي در كارش متوسط است گاهي در كارش قوي است مسئله نيت، اراده، عزم، جزم، جزم در مقابلش ترديد نه جزم در مقابل شك آن جزم در مقابل شك از شئون عقل نظري است آن جزم در مقابل ترديد كه آيا بكنم يا نكنم كه سرانجام به تصميم مبدل ميشود آن جزم جزء شئون عقل عملي است. اين گونه از امور كه اخلاص و اراده و نيت همه اينها را به دنبال دارد جزء شئون عقل عملي است. اگر عقل به اين سبك تقسيم و تفسير بشود ما در ساير مسائل راحتتر ميتوانيم بحث كنيم.
مراد از عقل در روايات عقل و جهل
در قرآن كريم در مقابل عقل، جهل را قرار داد چه اينكه در روايات مقابل عقل، جهل است. اين عقلي كه مقابلش جهل است اين عقل عملي است. انسان يا عاقل است يا جاهل، جاهل يا عالم است يا درس نخوانده انسان از اين سه حال بيرون نيست. تقسيم اولي آن است كه انسان يا عاقل است يا جاهل اگر جاهل شد اين جاهل يا تحصيل كرده است يا تحصيل كرده نيست.
اينكه در جوامع روايي كتاب العلم و الجهل معنون نيست بلكه كتاب العقل و الجهل[6] معنون است سرّش همين است. انسان يا عاقل است يا جاهل، جاهل كه شد يا سواد خواندن و نوشتن دارد يا نه خب، عقل چيست.
تعريف عقل در روايات به عقل عملي
عقل را معنا كردند العقل «ما عُبِدَ به الرَّحمان و اكتُسِبَ به الجِنان»[7] عقل آن است كه انسان را بنده خدا بكند عقل آن است كه انسان با داشتن او بهشت برود انسان يا بهشتي است يا جهنمي. جهنميها يا درس خواندهاند يا درس نخوانده، اين راه منطقي تقسيم است. اينكه فرمود عقل آن است كه به وسيله او خدا عبادت بشود اين عقل عملي است كار را صفت اين عقل دانست نفرمود عقل چيزي است كه «به يدرك و يتصور و يصدق و يعلم و يفهم» و امثال ذلك. نفرمود عقل چيزي است كه انسان با داشتن او فكر ميكند ميانديشد تصور و تصديق دارد استدلال ميكند منطقي فكر ميكند اينها نيست. اصلش آن است كه اين عقل از آن عِقال گرفته شده «عقال» به آن زانو بندي ميگويند كه به زانوي شتر جموح و چموش ميبندند. شتر آرام، نيازي به عقال ندارد ايستاده است آن شتر سركش است كه عقال ميطلبد در آن حديث معروف هم كه رسول اكرم(صلي الله عليه و آله و سلم) به آن اعرابي فرمود: «اعقل و توكل»[8] يعني اين شتر را عقال بكن با توكل زانوي اشتر را عقال بكن ناظر به همين است. آن زانوبند را كه از سركشي باز ميدارد «عقال» ميگويند. خداي سبحان به انسان قدرت شهوت و غضب داد كه ابزار كار او باشد اگر اين شهوت و غضب كه جموح و چموشند عقالي نداشته باشند سركشي ميكنند، لذا در حديثي ديگر از رسول اكرم(صلي الله عليه و آله و سلم) نقل شد كه «ان العقل عقال»[9] براي اينكه به وسيله اين نور و اين نيرو، قواي شهوت و غضب زانوهاي آنها عقال ميشود. انسان يا در بند است يا رها، آن رها يا سواد خواندن و نوشتن داد يا ندارد.
توضيح حصر عقلي انسان بين عاقل و جاهل
در تقسيمها اگر حصر، حصر عقلي شد حتماً بايد به دو منفصله برگردد. بيان ذلك اين است كه ممكن نيست حصر عقلي باشد و ما بگوييم كمتر از اين محال است و بيشتر از اين محال است، مع ذلك اين سه ضلع داشته باشد. اگر حصري عقلي بود كمتر از آن محال بود و بيشتر از آن هم محال بود حصر، حصر عقلي بود نه استقرائي اين با يك منفصله تأمين نميشود چرا، چون وقتي حصر عقلي است كه داير بين نقيضين باشد شيء يا هست يا نيست نه بيش از اين فرض دارد نه كمتر از اين اگر ما خواستيم مطلبي را حصر كنيم بگوييم نه كمتر از اين محال است نه بيشتر از اين بايد به نفي و اثبات برگردد يعني نقيضين و چون شيء بيش از يك نقيض ندارد، لذا در منفصله حقيقيه يك مقدم و يك تالي است، اما در منفصله مانعة الجمع چندين تالي هست يا درمنفصله مانعةالخلو چندين تالي هست چند مقدم و چند تالي در منفصله مانعة الجمع فرض دارد در منفصله مانعةالخلو فرض دارد، اما در منفصله حقيقيه فرض ندارد. اينكه در منفصله حقيقيه گفتند اجتماع هر دو محال است ارتفاع هر دو محال است براي اينكه مقدم و تالي نقيض هماند هم جمعشان مستحيل است هم رفعشان مستحيل، اگر مقدم و تالي هر دو صادق باشند جمع نقيضين است و هر دو كاذب باشند رفع نقيضين، لذا در منفصله حقيقيه احدهما صادق و ديگري يقيناً كاذب در اين قسمت كه انسان گفته ميشود يا عاقل است يا جاهل، بعد جاهل هم يا تحصيل كرده است يا تحصيل نكرده اين دوتا منفصله است در همه مواردي كه حصر عقلي است و سه ضلعي است بايد به دو منفصله برگردد يعني بايد اينچنين بگوييم كه انسان يا عاقل است يا نه، اين منفصله حقيقيه است و نقيض هم، هم هستند.
اين يك قضيه است، اين انسان يا عاقل است يا نه و اگر كسي عاقل نبود ما ليس بعاقل يا عالم است يا نه. محصول اين دوتا منفصله حقيقيه اين سه صنف است و اين سه صنف همان است كه به اين صورت بيان ميشود انسان يا اهل بهشت است يا اهل جهنم، اهل جهنم دو صنفاند يا سواد خواندن و نوشتن دارند يا ندارند العقل« ما عُبِدَ به الرَّحمان»[10] خب، عكس نقيض اين حديث شريف طبق بيان سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) چيست؟ عكس نقيضش همان است كه در آيه 113 سوره مباركه «بقره» بيان شد العقل «ما عُبِدَ به الرحمان» عكس نقيضش اين است كه «ما لا يعبد به الرحمان فليس بعقل». آن نوري كه با او انسان خدا را بشناسد و بتواند بهشتي بشود آن عقل است. اگر كسي نتواند خدا را بشناسد و اهل بهشت بشود او عاقل نيست اين است كه عكس نقيضش در همين سورهٴ مباركهٴ «بقره» قبلاً بحث شد. در آيه 130 از سورهٴ مباركهٴ «بقره» فرمود: ﴿وَمَن يَرْغَبُ عَن مِلَّةِ إِبْرَاهِيمَ إلاّ مَن سَفِهَ نَفْسَهُ﴾؛ هر كس از روش ابراهيم خليل(سلام الله عليه) فاصله گرفت سفيه است انسان يا عاقل است كه «يعبد الرحمان و يكتسب الجنان» يا سفيه است كه يرغب، اين هم نشان ميدهد كه راه عمل را بيان ميكند. اعراض يك كار عملي است در مقابل اقبال و تسليم كه كار عملي است انسان يا راه خليلالله را طي ميكند عاقل است يا از اين راه رو برميگرداند سفيه است اينها مقابل هماند و اگر احياناً در جوامع روايي كتاب العقل و الجهل مقابل هم قرار گرفت، چه اينكه مرحوم كليني اين كار را كردند[11] به اين نكته است براي اينكه معيار آن است كه انسان يا آن نوري كه او را به بهشت ببرد دارد يا ندارد. اگر آن نور را داشت عاقل است اگر آن نور را نداشت جاهل است يعني آنچه را كه اين قوا را عقال كند ندارد. اين كسي كه جاهل است يعني عاقل نيست اين گروه دو صنفاند يا سواد خوندن و نوشتن دارند يا ندارند.
جمع شدن جهل با علم در برخي روايات، نشانهٴ عدم تقابل بين علم و جهل
اينكه در بيان حضرت امير(سلام الله عليه) در نهجالبلاغه در آن كلمات قصارشان فرمودند: «ربُّ عالِم قد قَتَلَهُ جهلُه و عِلمُهُ معهُ لا يَنفَعُهُ» ناظر به همين است. كلمه 107 از كلمات قصار حضرت فرمود چه بسا علمايي كه كشته جهلاند خب، اين جهل كه در مقابل علم نيست اين جهل در مقابل عقل است يعني آن نيرويي كه اين غرايز را عقال بكند ندارد وقتي «ما عُبِدَ به الرحمان و اكتسب به الجنان»[12] را نداشت ميشود جاهل «ربِّ عالم قد قَتَلَهُ جهلُهُ و عِلمُهُ معه لا يَنفَعُهُ» با اينكه عالم است چون عاقل نيست جاهل است اين جهل در مقابل علم نيست، چون با علم جمع شد اين جهل در مقابل عقل است كه با عقل جمع نميشود. فرمود اين شخص با اينكه عالم است كشته جهل است در همين كلمات قصار در شماره 274 اينچنين فرمود: «لا تَجعَلوا عِلمَكُم جهلاً و يقينكم شكّاً»؛ شما علمتان را جهل قرار ندهيد مگر انسان ميتواند دانستن را ندانستن قرار بدهد جمع نقيضين محال است و تحت تكليف نيست. اين جهلي كه با علم جمع ميشود، بلكه خود علم گاهي جهل ميشود معلوم ميشود اين جهل مقابل علم نيست گاهي علم، با جهل جمع ميشود. گاهي علم عين جهل ميشود آن علمي كه با جهل جمع ميشود مثل كسي كه كاملاً ميداند كه غيبت حرام است دروغ حرام است امثال ذلك، مع ذلك مرتكب ميشود اين علم با جهل جمع شد ولي عين جهل نشد. يك وقت است علم آدم كشي ياد ميگيرد علم انفجار ميآموزد علم ويراني فرا ميگيرد آن علم را ياد گرفت تا بمبها را خنثي كند و اين از اين جهت، كمال است اما آن شخص همين علم را جهل قرار داد، همين علم را وسيله كشتن قرار داد لذا فرمود علمتان را جهل قرار ندهيد. گاهي انسان مسائل را ياد ميگيرد كه خود ياد بگيرد و به ديگران بگويد و عمل كند. گاهي همين درس و بحث و قيل و قال مدرسه را وسيله اغوا قرار ميدهد، اينجا علم را جهل قرار دادن است. آن حديث شريف جهل با علم جمع شد امّا در اين حديث شريف علم عين الجهل شد. شما در مقابل رهآورد انبيا(عليهم السلام) كه ملل آوردند قبلاً هم بحث شد كه ملاحظه فرموديد علما و دانشمندان نحل آوردند همه بدعتها را صاحبان علم آوردند همه تنبّيهها را صاحبان علم آوردند، در مقابل انبيا(عليهم السلام) متنبيها پيدا شدند كه علمشان را وسيله دينسازي كردند يعني علم را جهل كردند. يك وقت كسي ميداند غيبت حرام است و غيبت ميكند اينجا علم با جهل جمع شد. يك وقت است كسي يك سلسله علوم را فرا گرفت كه همين را وسيله اغوا قرار بدهد اينجا علم را جهل كرد، لذا بين اين دو حديث فرق است. در آن حكمت شماره 107 نهج البلاغه فرمود: «رُبَّ عالِم قد قَتَلَهُ جهلُه و علمُه معه لا يَنفَعُهُ» در اين شماره فرمود: «لا تجعلوا علمكم جهلاً»[13]
اهميت عقل عملي در برابر عقل نظري
پرسش ...
پاسخ: آن هم جزء همين شواهد است، آنهايي كه ﴿جَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ﴾[14] مثل آلفرعون با اينكه يقين داشتند مع ذلك نپذيرفتند، اينها علمشان را جهل قرار دادند همان دانش را وسيله اغوا قرار دادند يا لااقل علمشان با جهلشان جمع شده است آنها ميدانستند ﴿و جَحَدُوا بِهَا﴾ اما ﴿وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ﴾ با اينكه يقين داشتند عقل نظريشان از نظر جهانبيني به اين جا رسيد كه خدايي هست و قيامتي هست و اما چون عقل عملي نداشتند اين زانوي شهوت و حب جاه، عقال نشد و كار را به دست شهوت سپردند. اينكه فرمود: «كَم مِن عقلٍ اسيرٍ تَحتَ هَوَي اميرٍ»[15] اين عقل نظري است يعني عاقل هست عالم هست، اما همه محصولات علمي خود را بايد به دست شهوت يا غضب بدهد. اسير غير از قتيل في المعركه است اسير را با اعمال شاقه محكوم ميكنند. اگر در جهاد اكبر عقل انسان به اسارت رفت اين چنين نيست كه شهوت يا غضب عقل او را از بين ببرد اگر عقل او را از بين ببرند كه او بشود يك حيوان و غير مكلف كه راحت ميشود از آن به بعد، عقل او را نميكشند بلكه عقل او را اسير ميگيرند «كم مِن عقلٍ اسيرٍ تَحتَ هَوَي اميرٍ»، لذا همه درس و بحثها را بايد در اختيار شهوت و غضب قرار بدهد چطور به مقصد برسد چطور ديگري را از مقصد رسيدن باز دارد. تمام رهآورد اين عقل نظر بايد در اختيار شهوت يا غضب قرار بگيرد، اين اسير كردن با اعمال شاقه است.
پرسش ...
پاسخ: بله؛ اين جهل مركب و بسيط در مقابل عقل نظري است، اما در مقابل عقل عملي آن كسي كه ميداند و عمل نميكند اين عقل نظرياش تام است، اما عقل عملياش ناقص است به جهل تبديل شده.
تقسيم انسانها به چهار دسته بر اساس قوّت و ضعف عقل عملي و نظري
اين دو قوه كه در انسان هست دو امر جداي از هم است در انسانهاي ضعيف و انسانهاي متوسط و انسانهاي متعارف اينها دو قوهاند و جداي از هم و از اين جهت كه جداي از هماند انسانها به چهار دسته تقسيم ميشوند: بعضيها هستند كه هم عقل نظري آنها قوي است هم عقل عملي آنها قوي است اينها عالم عادلاند خوب، مسائل را درك ميكنند و ادراك كردهها را هم خوب عمل ميكنند؛ صنف دوم گروهياند كه عقل نظري آنها قوي است ولي عقل عملي آنها ضعيف است يعني مسائل الهي را خوب درك ميكنند، اما در موقع امتحان دستشان ميلرزند عالم غير عادلاند؛ صنف سوم كسانياند كه عقل عملي اينها قوي است با اخلاصاند مصمماند و اهل اراده اما بينش آنها ضعيف است اينها را بايد راهنمايي كرد، درك اينها ضعيف است هرچه فهميدند عمل ميكنند منتها نيروي درك اينها ضعيف است؛ صنف چهارم كسانياند كه فاقد هر دو فضيلتاند هم از نظر مسائل علمي نرفتند ياد بگيرند بسيار عقب افتادهاند هم اگر هم بدانند باز عمل نميكنند اين صنف چهارم جاهل فاسقاند. اگر انسان از اين مراحل عادي بگذرد به آن مراحل بالاتر برسد آنجا ديگر عقل نظر و عمل كنار هم قرار ميگيرد به منزله همان علم و اراده و علم قدرت خواهد بود تا برسد به جايي كه از اتحاد سر از وحدت در آورد، نظير آن موجودات بالاتر و اينكه خداي سبحان در مسائل جهانبيني گاهي ميفرمايد تفكر كنيد گاهي تعقل كنيد اين عقل نظري است. گاهي هم ميفرمايد من آيات خودم را ميگويم تا شما تعقل كنيد اين عقل عملي است احكام الهي را ميگويد تا شما عاقل بشويد و عمل بكنيد و اگر كسي اين گونه از مسائل را عمل نكرده است در عين حال كه عالم است جاهل به شمار ميآيد. در بعضي از آيات قرآن كريم اين گروه را به عنوان جاهل يا كاري را به جهالت كردهاند معرفي كرد.
پرسش ...
پاسخ: آخر ميفرمايد ما اين احكام را ميگوييم، نظير ﴿لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ﴾[16] ﴿لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ﴾[17] كه در سير ساير آيات هست. احكام الهي را ميفرمايد ما گفتيم تا شما عاقل بشويد يعني آن «ما عُبِدَ به الرَّحمان و اكتسب به الجنان»[18] را فراهم بكنيد.
جهالت به معناي مقابل عقل در آيهٴ 54 سورهٴ أنعام در مسألهٴ توبه
در بعضي از قسمتها نظير آيه 54 سورهٴ مباركهٴ «انعام» فرمود كه ﴿وَإِذَا جَاءَكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِآيَاتِنَا فَقُلْ سَلاَمٌ عَلَيْكُمْ كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلَيٰ نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنكُمْ سُوءاً بِجَهَالَةٍ ثُمَّ تَابَ مِن بَعْدِهِ وَأَصْلَحَ فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾ ذيل همين آيه 54 سوره انعام اين است فرمود كه از رحمت خداي سبحان آن است كه اگر كسي بر اساس جهالت گناهي كرد بعد توبه كرد خدا ميآمرزد. اين جهالت به معناي مقابل عقل است نه مقابل علم نه يعني اگر كسي ندانسته معصيت كرد خب، اگر كسي ندانسته كه مؤاخذ نيست مخصوصاً اگر جهل موضوع باشد. اينكه فرمود: ﴿بِجَهَالَةٍ﴾ معصيت بكند يعني عاقل نباشد هر معصيت كاري جاهل است جهالت دارد آن عقل را ندارد، زيرا در همان آيه 130 سوره «بقره» فرمود هر كس از روش ابراهيم خليل اعراض كرد سفيه است و ابراهيم(سلام الله عليه) رشيد است كه ﴿وَلَقَدْ آتَيْنَا إِبْرَاهِيمَ رُشْدَهُ مِن قَبْلُ وَكُنَّا بِهِ عَالِمِينَ﴾[19] و هر كس راه او را نرود سفيه است، در مقابل سفيه رشيد و عاقل است اين راه رفتن از شئون عقل عملي است. بنابراين در بعضي از آيات نظير سورهٴ مباركهٴ «عنكبوت» آنجا مشخص كرد فرمود ما اصولاً يا سورهٴ مباركهٴ «انبيا» از يك نظر.
تفكيك بين علم و عقل و بيان هدف بودن عقل در آيهٴ 43 سورهٴ عنكبوت
در سورهٴ مباركهٴ «عنكبوت» هم آمده است كه ﴿وَتِلْكَ الأمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَمَا يَعْقِلُهَا إلاّ الْعَالِمُونَ﴾[20] آيه چهل و سوم سوره «عنكبوت» فرمود: ﴿وَتِلْكَ الأمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَمَا يَعْقِلُهَا إلاّ الْعَالِمُونَ﴾ از اينجا گذشته از اينكه معلوم ميشود عقل غير از علم است مطلب ديگري معلوم ميشود و آن اين است كه علم هدف نيست بلكه عقل هدف است انسان درس نميخواند كه فقيه مجتهد و مانند آن بشود اينها بين راه است درس ميخواند كه عاقل بشود، البته عاقل شدن بدون علم ممكن نيست، لذا در اين كريمه فرمود: ﴿وَمَا يَعْقِلُهَا إلاّ الْعَالِمُونَ﴾.
پرسش ...
پاسخ: آنجا قبلاً بحث شد كه در صدر همان آيه اول مسئله تهذيب نفس كه عقل عملي است بازگو كرد، آنجا چهار مطلب بود يكي اينكه فرمود: ﴿أَمَّنْ هُوَ قَانِتٌ آنَاءَ اللَّيْلِ سَاجِداً وَقَائِماً يَحْذَرُ الآخِرَةَ وَيَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّهِ قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ﴾[21] چهار مطلب اين بود كه در صدر آيه فرمود انسانها دو دستهاند؛ يك عده قانتاند و ساجدند و خاضعاند و از قيامت ميترسند؛ گروه ديگر مقابل اينها هستند ﴿أَمَّنْ هُوَ قَانِتٌ آنَاءَ اللَّيْلِ﴾ اين شخص با كسي كه اين كار را نميكند مساوي هماند، نه. وقتي اين مسئله را در صدر آيه بيان كرد آنگاه فرمود تحصيل كرده با تحصيل نكرده مساوي نيستند، درست است. اين چهار گروه دو گروه اول اصلاند دو گروه دوم فرع فرمود انسان يا اهل سجود و ركوع است يا نيست. معيار همان است كه در صدر آيه بيان شد آنگاه فرمود عالم و غير عالم يكسان نيستند خب، عالمي كه ﴿يَحْذَرُ الآخِرَةَ﴾ باشد ﴿قانت﴾ باشد «آناء الليل و اطراف النهار» ارزش دارد در اين كريمه هم يعني آيه.
پرسش ...
پاسخ: ايمان عقل عملي است غير از علم است ايمان فعل است ايمان كار است علم نيست؛ انسان عالم يا مؤمن است يا كافر.
پرسش ...
پاسخ: اعتقاد عمل است. در بحثهاي قبل هم ملاحظه فرموديد كه ما دو عقد داريم؛ يك عقد بين موضوع و محمول است كه آن را ميگويند تصديق در مقابل تصور و آن را ميگويند عقد و قضيه را از اين جهت ميگويند عقد. قضيه را كه عقد ميگويند براي اينكه بين موضوع و محمول گره خورده است اين به درد نميخورد بلكه اين يك سرپل است.
تبيينِ عقل عملي بودن ايمان
پرسش ...
پاسخ: ايمان عمل قلبي است به دنبالش عمل جوارح است مؤمن البته بايد عالم باشد كه عالمانه ايمان بياورد. ايمان فعل قلب است اقرار، فعل زبان است قيام و قعود، فعل جوارح كه مجموعه اينها ميشود ايمان. آن اعتقاد آن عقد كه قضيه را از اين جهت عقد ميگويند يك گرهي است بين موضوع و محمول. اين در هر عالم مبرهني هست، اما اگر اين مطلب علمي با جان انسان گره خورد اين شخص مؤمن ميشود معتقد ميشود عقيده پيدا ميكند و اگر اين مطلب علمي اين گره دوم را نخورد يعني با جان انسان گره نخورد اين فقط علم است و اعتقاد نيست اين ﴿جَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ﴾[22] عقد علمي دارد، ولي اعتقاد ايماني را ندارد يعني بين موضوع و محمول گره خورد يعني آلفرعون فهميدند خدا هست، قيامت هست وحي و نبوت و رسالت هست بين آن محمول و اين موضوع گره خورده است، اما بين اين علم و بين اين جان گره نخورد، لذا ﴿جَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ﴾[23].
علم، مقدمهاي براي رسيدن انسان به عقل
بنابراين در اين آيهٴ 43 سوره «عنكبوت» فرمود اين معارفي كه ما گفتيم امثال است در حقيقت يعني شما وقتي كه يك سلسله مسائل را در اوايل امر ميبينيد خيال ميكنيد اين مرحله نهايي است وقتي جلوتر ميرويد ميبينيد تازه اين مثل است و الگو و نمونه و نقشه است براي مراحل بالاتر. خب، چه كسي اين مراحل را يكي پس از ديگري طي ميكند، عالم است كه عاقل ميشود: ﴿وَمَا يَعْقِلُهَا إلاّ الْعَالِمُونَ﴾[24] پس علم يك سرپل و مقدمه است كه انسان به آن عقل برسد وگرنه اين عقل به معناي فهميدن نيست چون اگر فهميدن بود كه خب عالم فهميده بود. فرمود كه آنهايي كه ميفهمند ميتوانند عاقل بشوند اگر اين عقل عقل نظري بود كه ضرورت به شرط المحمول بود خب، هر عالمي عاقل بود ولي اين عقل عقل عملي است يعني آنهايي كه ميفهمند ميتوانند زانوي غضب و شهوت و ساير غرايز را عقال كنند.
پرسش ...
پاسخ: نه؛ ما براي همه گفتيم، ما براي همه گفتيم مثل اينكه فرمود: ﴿ هُديً لِلنَّاسِ﴾[25] اما آنكه بهره ميبرد متقيان است، مثل اينكه فرمود: ﴿قُمْ فَأَنذِرْ﴾[26] اما فرمود: ﴿إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرُ مَن يَخْشَاهَا﴾[27] نه اينكه فقط حضرت زهاد را ميترساند اما آن كه ميترسد مردان با فضيلتاند، در اينجا فرمود ما براي همه گفتيم.
پرسش ...
پاسخ: نه نفرمود كه كل عالم عاقل كه از آن طرف فرمود فرمود، همه عقلا بايد عالم باشند درست است تا انسان عالم نباشد كه عاقل نميشود ﴿وَمَا يَعْقِلُهَا إلاّ الْعَالِمُونَ﴾[28] از اين طرف كل عاقل بايد عالم باشد براي اينكه اگر نداند چگونه عقال بكند، اما بعضيها ممكن است كه عالم باشند و عاقل نباشند.
بررسي حديث جنود عقل و جهل
اين حديث شريف را كه اجمالش را مطرح ميكنيم ولي تفصيلش را حتماً ملاحظه بفرماييد در نوع جوامع روايي آمده است در كتاب عقل و جهل آمده و مرحوم فيض هم مبسوطاً شرح كرده است،[29] البته اين حديث همان صحيحه سماعة بن مهران است و حديث معروف هم هست كه خود اين حديث به نوبه خود معجزه است كه در يك جلسه امام صادق(سلام الله عليه) عقل و جنودش و جهل و جنودش را مشخص كرده است اصل حديث را كه مرحوم كليني نقل ميكند ميفرمايد سماعة بن مهران گفت من نزد امام صادق(سلام الله عليه) بودم و عدهاي از دوستان حضرت در حضورش مشرف بودند سخن از عقل و جهل به ميان آمد، امام ششم(سلام الله عليه) فرمود: «اعرِفُوا العقل و جُندَه و الجهل و جُندَه تهتدوا»؛ شما عقل و سپاه عقل، جهل و ستاد جهل را بشناسيد هدايت ميشويد. سماعة عرض كرد «جُعِلتُ فِدَاكَ لا نعرف الّا ما عرَّفتَنَا»؛ ما نميدانيم مگر اينكه شما يادمان بدهيد اين همان است كه ﴿وَيُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾[30] آنگاه امام ششم(سلام الله عليه) فرمود كه خداي سبحان عقل را خلق كرد و اين اولين خلقي است از روحانيون الهي از يمين عرش و از نور حق است به او گفت «اٴَدبِر فَاَدبَرَ» بعد فرمود «اَقبِل فَاَقبَلَ» يعني عقل در همه امور تابع حق است. بعد فرمود خلقي را به عظمت و كرامت تو نيافريدم سپس جهل را از درياي تلخ تاريك آفريد به او فرمود رو برگردان، رو برگرداند. به او فرمود اقبال بكن اقبال نكرد بعد به جهل فرمود «استَكبَرتُ فَلَعَنَهُ ثمَّ جعل للعقل خمسةً و سبعين جُندا»؛ آنگاه براي جهل هم 75 سپاه است تا درگير هم بشوند آنگاه فرمود: «فكان مِمّا اَعطَي العقل من الخمسة و السبعين» از آن 75 سپاهي كه خداي سبحان به عقل مرحمت كرد اين است «الخير ... و الايمان ... و التصديق ... و الرجاء ... و العدل ... و الرضا ... و الشكر ... و التوكل ...» كه همه اينها مسائل عملي است و اگر احياناً بعضي از امور علمي ذكر ميشود آن علمي است در مقابل عمل، مثل اينكه معرفت را جزء جنود عقل ميشمارد و اين معرفت منظور اعتراف است نه فهميدن، براي اينكه فرمود معرفت از جنود عقل است «و ضدها الانكار» انكار در مقابلش اعتراف است و نه معرفت، تا اينكه اين 75 سپاه را كه ميشمارد آنگاه ميفرمايد: «فلا تَجتَمِعُ هذه الخِصَال كلُّها مِن اَجنَادِ العقل الّا في نبيٍّ او وصي نبي او موٴمن قد امتَحَنَ الله قلبه للايمان و اَمَّا سائر ذلك مِن مَوَالِينَا فَاِنَّ اَحَدَهُم لا يخلو مِن اَن يكون فيه بعض هذه الجُنُود حتي يَستَكمِلَ»؛ افراد ديگر از شيعيان ما بعضي از اين فضايل را دارند و بايد در صراط تكامل باشند كه به همه اينها برسند «فَعِندَ ذلك»؛ اگر كامل شدند «يكون في الدرجة العُليا مع الانبياء و الاوصياء و اِنَّما يُدرَكُ ذلك بمعرفةِ العقل و جُنُوده و بِمُجانَبَةِ الجهل و جنودُهُ وفَّقَنَا الله و اياكم لطاعتِهِ و مرضاته». مرحوم صدرالمتألهين در ذيل شرح اين حديث ميفرمايد همانطوري كه بسياري از مسائل نظير قبر و سؤال قبر و عذاب قبر و امثال ذلك را بايد از مشكات نبوت فرا بگيريم بسياري از اين گونه از معارف را مثل عقل و جنود عقل و جهل و جنود جهل را بايد از مشكات ولايت فراهم كرد.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] . سورهٴ بقره، آيهٴ 137.
[2] . سورهٴ شوري، آيهٴ 6.
[3] . سورهٴ انعام، آيهٴ 18.
[4] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 1.
[5] . سورهٴ انعام، آيهٴ 19.
[6] . الكافي، ج1، ص10.
[7] . الكافي، ج 1، ص 11.
[8] . شرح نهج البلاغه، ج11، ص201.
[9] .مستدرك الوسائل، ج1، ص83.
[10] . الكافي، ج 1، ص 11.
[11] . الكافي، ج 1، ص 10.
[12] . الكافي، ج 1، ص 11.
[13] ـ نهجالبلاغه، حكمت 274.
[14] . سورهٴ نمل، آيهٴ 14.
[15] . نهجالبلاغه، حكمت 211.
[16] . سورهٴ بقره، آيهٴ 21.
[17] . سورهٴ انعام، آيهٴ 152.
[18] . الكافي، ج 1، ص 11.
[19] . سورهٴ انبياء، آيهٴ 51.
[20] . سورهٴ عنكبوت، آيهٴ 43.
[21] . سورهٴ زمر، آيهٴ 9.
[22] . سورهٴ نمل ، آيهٴ 14.
[23] . سورهٴ نمل ، آيهٴ 14.
[24] . سورهٴ عنكبوت، آيهٴ 43.
[25] . سورهٴ بقره، آيهٴ 185.
[26] . سورهٴ مدثر، آيهٴ 2.
[27] . سورهٴ نازعات، آيهٴ 45.
[28] . سورهٴ عنكبوت، آيهٴ 43.
[29] . الوافي، ج1، ص61 – 78.
[30] . سورهٴ بقره، آيهٴ 151.