15 12 2012 4763494 شناسه:

تفسیر سوره عنکبوت جلسه ۱۰ (1391/09/۲۵)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿الم (1) غُلِبَتِ الرُّومُ (2) فِي أَدْنَي الْأَرْضِ وَهُم مِّن بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَيَغْلِبُونَ (3) فِي بِضْعِ سِنِينَ لِلَّهِ الْأَمْرُ مِن قَبْلُ وَمِنْ بَعْدُ وَيَوْمَئِذٍ يَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ (4) بِنَصْرِ اللَّهِ يَنصُرُ مَن يَشَاءُ وَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ (5) وَعْدَ اللَّهِ لاَ يُخْلِفُ اللَّهُ وَعْدَهُ وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ (6) يَعْلَمُونَ ظَاهِراً مِنَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ(7) أَوَ لَمْ يَتَفَكَّرُوا فِي أَنفُسِهِم مَا خَلَقَ اللَّهُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ وَأَجَلٍ مُّسَمّي وَإِنَّ كَثِيراً مِنَ النَّاسِ بِلِقَاءِ رَبِّهِمْ لَكَافِرُونَ(8)

بررسي مفهوم واژه «ذوق» در آيات قرآن کريم

سؤالي در بخش پاياني بحث‌هاي سورهٴ مباركهٴ «عنكبوت» مانده است اين مطلب چون چند بار ذكر شد پاسخش هم با همان اشكالات ذكر شد آ‌ن مطلب اين است كه در آيه 57 سورهٴ مباركهٴ «عنكبوت» آمده است كه ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ ثُمَّ إلَيْنَا تُرْجَعُون﴾ چون هر ذائقي, مذوق خود را از بين مي‌برد پيام اين آيه اين است كه در حقيقت انسان, مرگ را مي‌ميراند انسان نمي‌ميرد به دليل اينكه انسان از دنيا وارد برزخ مي‌شود در آنجا مرگي نيست از برزخ به ساهره قيامت منتقل مي‌شود و مرگي نيست و از آنجا ـ ان‌شاءالله ـ به بهشت منتقل مي‌شود و مرگي نيست مرگ فقط در كشاكش دنياست اين انسان است كه مرگ را مي‌چشد و مي‌ميراند و از بين مي‌برد گاهي گفته مي‌شود كه به جهنمي‌ها مي‌گويند ﴿ذُوقُوا﴾ در حالي كه در آنجا ذوق استعمال شد ذائق استعمال شد با اينكه جهنم محيط به كافرين است و از بين نمي‌رود اين سؤال چند بار مطرح شد جهنم يك اصل كلي است يك چيز جامع همه تبهكاران است جهنم, محيط به كافرين است و در تعبيرات قرآني هم نيامده كه خدا به انسان جهنمي بگويد جهنم را بچش جهنم, مذوق نيست چه اينكه ذائق هم نيست جهنم يك فضاي گداخته‌اي است كه دوزخيان را در جهنم مي‌اندازند اما عذاب‌ها چه به صورت حميم چه به صورت ضريع كه آن بوته پرتيغ است و مانند آن, آن آب داغ را آن غذاي پرتيغ را به جهنمي‌ها مي‌گويند: ﴿ذُوقُوا[1] او هم مي‌چشد يا مي‌خورد و هضم مي‌كند اما با تلخي با سختي با دشواري؛ ذائق, مذوق را هضم مي‌كند آنجا هم همين‌طور است بنابراين كلمه ذوق معناي خاصّ خودش را دارد، همه‌جا هر ذائقي مذوق را هضم مي‌كند ذائق, جهنم را ذوق نمي‌كند در قرآن چنين تعبيري هم نيامده ذائق آن آب داغ را آن طعام اثيم را آن غِسلين را كه ﴿لاَيَأْكُلُهُ إِلَّا الْخَاطِئُونَ[2] آن ضريع را, آن بوته پرتيغ را مي‌خورد و مي‌چشد كسي كه مرتب با گفتارش با رفتارش با نوشتارش به اين تيغ مي‌زند به آن تيغ مي‌زند خب در جهنم همين ضريع را به او تغذيه مي‌كنند غرض اين است كه ذائق همه جا معناي خودش را دارد ذائق, مذوق را هضم مي‌كند و انسان است كه مرگ را مي‌چشد و مي‌ميراند.

استناد پيروزي ايران در مقابل روم با استفاده از مفهوم آيه

اما سورهٴ مباركهٴ «روم» آغازش همان حروف مقطّعه است كه بحث مبسوطش در اول سورهٴ مباركهٴ «بقره» گذشت يك قصّه تاريخي را قرآن كريم نقل مي‌كند و آن اين است كه در آن روز دو قطب در خاورميانه به سر مي‌بردند يكي امپراطوري ايران بود يكي هم امپراطوري روم اين روم, گفتند همان رُم است كه در اثر قدرت فراواني كه پيدا كرده آسياي صغير را گرفته شرق و غرب را توسعه داده اين رُم شرقي شده روم با واو كه نزديك كشورهاي اسلامي بود و مركزش هم استامبول بود آن روز دو قطب در خاورميانه بيشتر نبود يكي قطب امپراطوري ايران بود يكي هم قطب امپراطوري روم نظير اينكه در سابق قطب سوسياليستي شوروي بود يكي هم آمريكا يكي متلاشي شد ديگري هم ـ ان‌شاءالله ـ به بركت صاحب امروز متلاشي خواهد شد اگر سابقاً گفته مي‌شد شوروي شكست خورد يعني آمريكا پيروز شد ديگر لازم نيست آن فاعل پيروز ذكر بشود براي اينكه بيش از دو قطب رسمي آن روز نبود و اتحاد جماهير سوسياليستي شوروي از هيچ كس شكست نمي‌خورد مگر از آمريكا, آمريكا هم از هيچ كس شكست نمي‌خورد مگر از شوروي اگر سابقاً مي‌گفتند شوروي شكست خورد يعني آمريكا پيروز شد اگر مي‌گفتند آمريكا شكست خورد يعني شوروي پيروز شد اگر آن مفعول را بيان كنند فاعل مشخص است ديگر لازم نيست كه بگويند چه كسي پيروز شد آن روز در اين بخش از خاورميانه و بخشي از غرب غير از اين دو امپراطوري بزرگ كسي نبود امپراطوري روم بود و امپراطوري ايران اگر گفته شد روم شكست خورد يعني امپراطوري ايران پيروز شد ﴿غُلِبَتِ الرُّومُ﴾ يعني امپراطوري ايران پيروز شد.

عدم اثبات استناد نشاط مشرکان از شکست روم به کفر ايرانيان

 اين ﴿غُلِبَتِ الرُّومُ﴾ برخي‌ها نقل كردند كه مسلمان‌ها متأثّر شدند و غمگين شدند و مشركان مكه خوشحال شدند گفتند چون ايرانيان مجوس‌اند و اهل كتاب نيستند اينها در نبرد پيروز شدند رومي‌ها كه مسيحي‌اند و اهل كتاب‌اند شكست خوردند همان‌طوري كه در اين جنگ كساني كه اهل كتاب نيستند پيروز شدند و كساني كه اهل كتاب‌اند شكست خوردند مشركان هم كه اهل كتاب نيستند پيروز مي‌شوند مسلمان‌ها كه اهل كتاب‌اند شكست مي‌خورند اين باعث نشاط مشركان و اندوه مسلمان‌ها شد[3] اين را شما بررسي كنيد ببينيد يك تاريخ مستند قطعي دارد يا روايت صحيح معتبري دارد يا نه به اين بند است نه به آن, اگر يك وقت بگويند مجوس, مشرك است اين‌چنين نيست اين موافق با قرآن كريم نيست براي اينكه قرآن كريم شش طايفه را مقابل هم شمرده يكي از آن طوايف شش‌گانه مجوس است كه در برابر مشركين است در سورهٴ مباركهٴ «حج» اين بحث را قبلاً ملاحظه فرموديد آيه هفده سورهٴ مباركهٴ «حج» اين است ﴿إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا﴾ كه ناظر به مسلمان‌هاست ﴿وَالَّذِينَ هَادُوا﴾ كه ناظر به يهودي‌هاست ﴿وَالصَّابِئِينَ﴾ كه ناظر به صابئين است ﴿وَالنَّصَاري﴾ كه ناظر به نصاراست ﴿وَالْمَجُوسَ وَالَّذِينَ أَشْرَكُوا﴾ خب اين تفصيل قاطع شركت است مجوس, مشرك نيست بت‌پرست نيست شما از ايرانيان قديم بت‌پرستي سراغ نداريد كه اينها بت مي‌پرستيدند گروهي به نام ثنويّه بعد در گوشه‌اي از ايران زمين پيدا شدند ولي ثنوي غير از مجوس است پس طبق آيه هفده سورهٴ مباركهٴ «حج» مجوس غير از مشرك است نمي‌شود گفت كه همان‌طوري كه مجوس كه اهل كتاب نيست پيروز شد ما هم پيروز مي‌شويم براي اينكه اين آيه ـ با توجه به اينكه تفصيل قاطع شركت است ـ مجوس را در قبال مشركين قرار داد پس تاريخ معتبري بايد پيدا بشود روايت صحيحي پيدا بشود كه ثابت كند كه سرّ نشاط مشركان و اندوه مسلمان‌ها اين است كه چون ايراني‌ها اهل كتاب نبودند و مسيحي‌ها اهل كتاب بودند اين كساني كه اهل كتاب نيستند پيروز شدند و كساني كه اهل كتاب‌اند شكست خوردند اين يك تفأل نسبي براي مشركان باشد ولي هيچ سندي ندارد.

بررسي راز خوشحالي مؤمنان در روز پيروزي روميان

آن‌گاه ما بايد ببينيم كه اين نشاطي كه هست چيست اندوه مسلمان‌ها ذكر نشده و نشاط مشركان هم ذكر نشده فقط نشاط مؤمنان ذكر شده بايد ببينيم رازش چيست. فرمود: ﴿غُلِبَتِ الرُّومُ ٭  فِي أَدْنَي الْأَرْضِ﴾ امپراطوري ايران به رم حمله كرد اين ﴿أَدْنَي الْأَرْضِ﴾ اين الف و لامش يا به ارض عرب برمي‌گردد كه معهود مسلمان‌هاي حجاز است يعني نزديك‌ترين منطقه به شما كه همان شام باشد ايراني‌ها در منطقه شام بر رومي‌ها پيروز شدند كه شام ادناي ارض عرب است يا نه, ﴿أَدْنَي الْأَرْضِ﴾ يعني ارض روم, امپراطوري ايران آن‌قدر حمله كرد مهاجمانه وارد شد تا مردم روم را در نزديك سرزمين آنها از پا در آورد خب اگر اينها اين‌قدر قدرت دارند كه از منطقه خودشان خيلي فاصله بگيرند و نزديك منطقه رومي‌ها آنها را از پا در بياورند معلوم مي‌شود كه رومي‌ها خيلي ضعيف‌اند و اينها خيلي قوي. خب اين بخش از روم در شمال غربي ايران واقع است در شمال غربي ايران تركيه اين‌طور است از آيه برنمي‌آيد كه مسلمان‌ها اندوهگين شدند (يك) و مشركان خوشحال شدند (دو) فقط در روزي كه رومي‌ها پيروز شدند آن روز مسلمان‌ها خوشحال شدند اين تعبير نشان مي‌دهد كه زمينه نشاط و سرور مسلمان‌ها از پيروزي رومي‌هاست اين را شايد بعضي‌ها خواستند وسيله قرار بدهند ببينيم آيا آيه اين را هم دلالت مي‌كند يا آيه اين را نمي‌خواهد بگويد اگر ما نتوانستيم ثابت كنيم كه نشاط مسلمان‌ها در اثر پيروزي مسيحي‌ها باشد آن وقت معناي خاصّ خودش را پيدا مي‌كند.

استناد به کلام ابوريحان بيروني در عدم کفر و الحاد ايرانيان

 حالا ملاحظه بفرماييد فرمود: ﴿غُلِبَتِ الرُّومُ ٭  فِي أَدْنَي الْأَرْضِ وَهُم مِّن بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَيَغْلِبُونَ﴾ اينها بعد از اينكه شكست خوردند پيروز مي‌شوند جمله معترضه در وسط براي حساسيّت مطلب است كه مبادا آن كه غالب شد خيال كند كه قدرت به دست اوست و آن كه مغلوب شد خيال كند كه هيچ سهمي از قدرت ندارد نه, در هر دو حال ﴿لِلَّهِ الْأَمْرُ﴾ اين تقديم خبر بر مبتدا مفيد حصر است كار فقط دست خداست ﴿لِلَّهِ الْأَمْرُ مِن قَبْلُ وَمِن بَعْد﴾ يعني مِن قبل فتح غالب و مِن بعد فتح غالب, مِن قبل شكست مغلوب و مِن بعد شكست مغلوب در هر چهار حالت قدرت در دست خداست ﴿لِلَّهِ الْأَمْرُ مِن قَبْلُ﴾ قبل فتح و قبل شكست خوردن ﴿وَمِنْ بَعْدُ﴾ بعد فتح و بعد شكست خوردن اما اينكه فرمود: ﴿وَهُم مِّن بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَيَغْلِبُونَ﴾ يعني اين رومي‌ها الآن شكست خوردند ولي بعداً پيروز مي‌شوند اين سين علامت تسويف است يعني بعداً پيروز مي‌شوند اما خب تا چه وقت؟ فرمود: ﴿فِي بِضْعِ سِنِينَ﴾ اين ﴿فِي بِضْعِ﴾ يعني بين سه تا ده سال از سه سال تا ده سال اين مقطع هر چه اتفاق بيفتد مي‌گويند ﴿فِي بِضْعِ سِنِينَ﴾ پس رومي‌ها كه الآن شكست خوردند بعداً پيروز مي‌شوند يا بعد از سه سال يا تا نُه سال و ده سال يعني تا سه سال پيروز نمي‌شوند از سه سال تا ده سال اين وسط‌ها اگر حادثه‌اي پيش آمد اينها پيروز مي‌شوند پس تفسير سين ﴿سَيَغْلِبُونَ﴾ با اين ﴿فِي بِضْعِ سِنِينَ﴾ است كار به دست خداي سبحان است حالا يا مقدَّر و مصلحت اين است كه بعد از سه سال باشد يا مصلحت اين است كه بعد از چهار سال يا پنج سال هر سالي كه خداي سبحان خواست انجام بدهد.

سرّ نشاط مؤمنان در همزماني پيروزي مسلمانان در بدر با پيروزي روميان

 پس تا حال ما از آيه دليلي پيدا نكرديم كه با پيروزي ايراني‌ها مشركان خوشحال بشوند با شكست رومي‌ها مسلمين نگران بشوند ولي اينكه فرمود بعد از اينكه رومي‌ها شكست خوردند پيروز مي‌شوند در ظرف پيروزي رومي‌ها آن روز ﴿يَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ﴾ خب اين روز همان روزي است كه گفتند جنگ بدر اتفاق افتاده و مسلمان‌ها در بدر پيروز شدند خب فرح و نشاط مسلمان‌ها براي پيروزي آنها در جنگ بدر است نه براي اينكه رومي‌ها بر ايراني‌ها پيروز شدند آيا اين حرف سند دارد كه چون رومي‌ها شكست خوردند مسلمان‌ها غمگين شدند و چون ايراني‌ها پيروز شدند مشركان خوشحال شدند و اين حرف سند ندارد روايت معتبري هست يا فقط همان «قيل» كه كشاف و امثال كشاف نقل كردند اين امر مهم به سندي, جايي متّكي است كه ما بگوييم ايراني‌ها چون اهل كتاب نبودند با اينكه ظاهر قرآن اين است كه اينها در برابر مشرك‌اند.

استناد به کلام ابوريحان بيروني در عدم کفر و الحاد ايرانيان

 قبلاً هم حرف مرحوم ابوريحان بيروني به عرضتان رسيد بعد از اينكه وجود مبارك ابراهيم خليل(سلام الله عليه) در خاورميانه‌اي كه بين شرك و الحاد به سر مي‌برد يا عدّه‌اي مشرك بودند يا عدّه‌اي ملحد بودند قيام كرد آن براهين توحيد را اقامه كرده اثر نكرد و دست به تبر گذاشت و اينها را ريز ريز كرد و خيلي‌ها را منفعل كرد تا حدودي اثر كرد اما مراسم ﴿حِرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَكُمْ[4] پيش آمد وجود مبارك ابراهيم خليل آن آتش‌سوزي را تحمل كرد و در امواج آتش وارد شد و ﴿يَا نَارُ كُونِي بَرْداً وَسَلاَماً عَلَي إِبْرَاهِيمَ[5] درست است آن روز وضع رسانه‌ها مثل رسانه‌هاي كنوني نبود اما حادثه به قدري مهم بود كه در ظرف مدت كوتاهي كلّ خاورميانه را گرفت از آن به بعد افرادي كه در سرزمين‌هاي روشني زندگي مي‌كردند حافظ آثار وجود مبارك ابراهيم خليل بودند بعد هم البته انبياي ابراهيمي آمدند و مسئله توحيد را حفظ كردند. ابوريحان بيروني نام دو منطقه را مي‌برد از يكي گله مي‌كند و از يكي حق‌شناسي آنجا كه حق‌شناسي مي‌كند مي‌گويد يونان بالأخره آن آثار ابراهيم خليل را حفظ كرده است سقراطي بود براي حفظ توحيد تا مرز شهادت رفت آن سم را نوشيد كه بالأخره شرك را امضا نكرد الحاد را امضا نكرد توحيد را حمايت كرد و مسمومانه شهيد شد بعد افلاطون پيدا شد بعد ارسطو پيدا شد نگذاشتند شرك و بت‌پرستي در يونان سامان بپذيرد, گِله‌اي كه دارد از هند گِله دارد كه علماي هند نتوانستند كار سقراط را بكنند متأسفانه آنجا سخن از برهمن و بودا و امثال ذلك آمد, آمد كه آمد هنوز هم كه هنوز است اينها هست و مسئله گاوپرستي و موش‌پرستي و امثال ذلك در اين سرزمين وسيع راه پيدا كرده و از بين نمي‌رود[6] اشكال ايشان نسبت به علماي هند است اوايل امسال بود يا اواخر سال گذشته بود عدّه‌اي از هند آمده بودند ما همين قصه را براي آ‌نها گفتيم, گفتيم جاي گِله از علماي هند هست من ديدم اشك از چشم دانشمندان و علماي هند ريخته شد كه بله, نياكان ما قصور كردند تقصير كردند توحيد را ياري نكردند و همچنان مسئله بودا و برهمن مطرح است اساس كار به عهده علماي دين است كه حافظ توحيد باشند درباره ايران چنين حرفي نبود كه اينها بت‌پرست بودند و شرك داشتند و هيچ وقت ايراني اين كار را نمي‌كرد.

عدم امکان همزماني پيروزي روميان با نشاط مسلمانان دال بر نظر مختار

بنابراين اين اگر تاريخ است ببينيم اين تاريخ معتبري است يا نه, اگر روايت است روايت معتبري هست يا نه, دليلي تا حال پيدا نكرديم كه معتبر باشد روايت صحيح باشد كه ثابت كند وقتي ايراني‌ها پيروز شدند مشركان خوشحال شدند براي اينكه اينها اهل كتاب نيستند وقتي ايراني‌ها پيروز شدند مسلمان‌ها نگران شدند براي اينكه يك غير كتابي بر كتابي پيروز شده اين نيست اما اينكه گفتند: ﴿يَوْمَئِذٍ يَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ﴾ اين فرح براي آن است كه همان روز ـ كه بعدها البته روشن شد ـ كه رومي‌ها پيروز شدند همان وقت روز جنگ بدر بود كه مسلمان‌ها پيروز شدند اين نشاط مسلمان‌ها به سبب فتح خودشان است وگرنه تا خبر پيروزي رومي‌ها به مسلمان‌ها برسد خب چند روز طول كشيد اما آنجا همان روز خوشحال شده باشند دشوار است كه همان روزي كه رومي‌ها پيروز شدند همان روز مسلمان‌ها خوشحال شده باشند پس اگر فرح و نشاطي نصيب مسلمان‌ها شد در اثر جنگ بدر بود نه بر اثر پيروزي رومي‌ها بر ايراني‌ها.

استفاده از دو قاعده اصولي در تطبيق ﴿يَوْمَئِذٍ﴾ بر روز بدر

پرسش:... پاسخ: بله خب دليل مي‌خواهد يعني اگر ما قرينه داشته باشيم مي‌توانيم بگوييم ﴿يَوْمَئِذٍ﴾ يعني در آن عصر, مي‌بينيد در اصول دو قانون است يكي اينكه استعمال, اعم از حقيقت و مجاز است يك يعني يك اصل, دو: اصل در استعمال, حقيقت است اين دو قاعده اصولي هر كدام جاي خودشان را دارند هيچ تعارضي هم بين قاعدتين نيست اينكه مي‌گويند اصلِ در استعمال, حقيقت است معنايش آن است كه يك: لفظي كه ما از متكلّم شنيديم يا در كتاب او خوانديم ما موظّفيم اين لفظ را بر معناي حقيقي حمل كنيم نمي‌دانيم چه كسي اراده كرده حقيقي اراده كرده يا مجازي اراده كرده وظيفه ما اين است كه اصلِ در استعمال, حقيقت است اين را بر معني حقيقي حمل كنيم, دو: اگر ما مي‌دانيم آن متكلّم يا آن نويسنده اين لفظ را در اين معنا استعمال كرد چون اين لفظ را در اين معنا استعمال كرد ما نمي‌توانيم بگوييم اين مستعمل فيه معناي حقيقي است چرا, چون استعمال اعم از حقيقت و مجاز است اين متكلّم اين لفظ را در اين معنا استعمال كرد بسيار خوب, ما هم مي‌فهميم كه مقصودش اين معناست, اما حالا اين معنا, معناي حقيقي اين لفظ است يا معناي مجازي اين, اصلِ در استعمال, اعم است اين دو قاعده را در اصول براي همين تبيين كردند كه اصل در استعمال, حقيقت است يك قاعده, استعمال اعم از حقيقت و مجاز است اين دو قاعده, ماييم و كلمه ﴿يَوْمَئِذٍ﴾ خب ما اين ﴿يَوْمَئِذٍ﴾ را نمي‌دانيم به معناي عصر است يا به معناي همان روز, خب ظاهرش اين است كه همان روز است نه آ‌ن عصر نه چند ماه قبل نه چند ماه بعد, اگر ما دليل معتبري داشته باشيم كه ﴿يَوْمَئِذٍ﴾ يعني در دو ماه قبل يا دو ماه بعد خب مي‌گوييم استعمال اعم از حقيقت و مجاز است. غرض اين است كه آن حرف به جايي بند نيست تا ما بگوييم كه چون ايراني‌ها اين‌طور بودند.

سخن شيخ اشراق درباره موحّد بودن حکماي ايران دال بر نظر مختار

 خب خدا غريق رحمت كند مرحوم شيخ اشراق را اين ابتكاري دارد كه در بين حكماي اسلامي كم‌نظير است او اصرار دارد كه حكماي خسرواني در ايران‌زمين موحد بودند و ما حكيم مشرك در ايران نداشتيم حكيم غير الهي در ايران نداشتيم اصرار مرحوم شيخ اشراق همين است ايشان از همين سهرورد زنجان است مي‌بينيد از يك روستاي دورافتاده خدا چه خلق مي‌كند همان شيخ اشراق در حكمة الاشراق دارد كه تاكنون ما وقفنامه‌اي كشف نكرديم كه خدا علمي را وقف مردم سرزميني بكند[7] شما الآن تاريخ علما و بزرگان را نگاه مي‌كنيد مي‌بينيد در تمام گوشه‌هاي ايران علماي بزرگ برخاستند معلوم مي‌شود كه علم, وقف يك سرزمين خاصّي نيست شما كمتر محلّي پيدا مي‌كنيد كمتر روستا يا شهري پيدا مي‌كنيد كه مفاخر نداشته باشند خود شما بزرگان هم بالأخره از هر گوشه ايران آمديد خب از روستايي كه خيلي نزديك هم نيست قدري دورافتاده است به نام سهرورد اين بزرگان برخاستند ايشان اصرار دارد كه در ايران ما حكيم ملحد يا حكيم مشرك نداشتيم.

تقابل مجوس با مشرک در قرآن دال بر عدم الحاد ايرانيان

پرسش: چندتا حكيم غير از توده مردم‌اند؟

پاسخ: نه, توده مردم مشرك نبودند بت‌پرست نبودند.

پرسش: پس اگر اين‌طور است اسلام به ايران چه داد؟

پاسخ: اسلام به مسيحيّت چه چيزي داد به يهوديّت چه چيزي داد يهودي كه مشرك نبود مسيحي كه مشرك نبود صابئين كه مشرك نبودند.

پرسش: ثنويت؟

پاسخ: گروه خاصي بودند در ايران زمين نه اينكه ايراني‌ها ثنوي بودند نه اينكه مجوس, ثنوي بود خب مرحوم صاحب جواهر(رضوان الله عليه) درباره مجوس هم دارد كه مي‌شود از اينها ذمّه گرفت براي اينكه پيغمبري داشتند, كتابي داشتند[8] منتها همان‌طوري كه يهودي‌ها ﴿يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ الْحَقِّ﴾ اينجا هم يك عدّه بودند كه دست به چنين كاري زدند ما بت‌پرست در ايران نداشتيم ما ملحد در ايران نداشتيم يك وقت است كه شما مي‌بينيد در يك كشور پهناوري چهار نفر چهار فكر جدا دارند آن حرف ديگر است در مسيحي‌ها همين‌طور است در يهودي‌ها همين‌طور است در صابئين همين‌طور است آيه هفده سورهٴ «حج» مجوس را در برابر مشركين قرار داد معلوم مي‌شود مجوس, مشرك نيست و فرمايش شيخ اشراق اين است كه خسرواني‌ها كه بالأخره رهبري فكر مردم را به عهده داشتند اينها موحد بودند گروهي حالا پيدا شده به نام ثنوي حرف ديگر است. آن بايد ثابت بشود اگر يك تاريخ معتبر قطعي داشته باشيم خب مورد قبول است, اگر روايت معتبري داشته باشيم مورد قبول است.

بررسي زمينه استناد نشاط مشرکان به کفر ايرانيان

 شما مي‌بينيد در بحث‌هاي فقهي, خدا اين فقهاي ما را با انبيا و اوليا محشور كند اينها خيلي تلاش كردند هم فنّ رجال را نوشتند هم فن درايه را نوشتند الآن يك محقّق بخواهد ثابت كند كه فلان روايت ضعيف است يا نه, خيلي دشوار نيست اين‌قدر كتاب رجال و درايه نوشته شده كه اين كار آسان است اما ما در بخش‌هاي ديگر مشكل جدّي داريم روايات تفسير, روايات مقتل, روايات تاريخ, روايات اخلاق, روايات حقوق اينجاها مشكل جدي است شما مي‌بينيد يك روايت مرسل مثلاً در تفسير نورالثقلين نقل شده فوراً مي‌گوييم كه قرآن را بايد اهل بيت معنا كنند و به آ‌ن تمسّك مي‌كنيم.

پرسش:... پاسخ: نه آ‌ن تثليث را خود قرآن ذكر مي‌كند گروهي از آنها بودند و آنها را ابطال مي‌كند ولي نصارا را در برابر مشركين قرار مي‌دهد نه اينكه نصارا مشرك باشند لذا اهل كتاب‌اند احكام ذمّه بر اينها بار است.

نصرت الهي در پرتو عزّت و رحمت الهي

ولي آن ﴿لِلَّهِ الْأَمْرُ مِن قَبْلُ وَمِنْ بَعْدُ﴾ را هم باز اينجا روشن مي‌كنند اينكه فرمود: ﴿وَيَوْمَئِذٍ يَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ﴾ مؤمنون خوشحال مي‌شوند به چه چيزي؟ ﴿بِنَصْرِ اللَّهِ﴾, فرمود: ﴿بِنَصْرِ اللَّهِ﴾ خوشحال مي‌شوند ﴿يَوْمَئِذٍ يَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ ٭ بِنَصْرِ اللَّهِ﴾ كه اين متعلّق و مفعول‌واسطه است به آن ﴿يَفْرَحُ﴾ خدا البته ﴿يَنصُرُ مَن يَشَاءُ﴾ و مشخص كرده است كه چه گروهي را ياري مي‌كند فرمود: ﴿إِن تَنصُرُوا اللَّهَ يَنصُرْكُمْ[9] خداي سبحان دو اسم از اسماي حسناي خود را دليل اين مطلب قرار داد چرا ﴿لِلَّهِ الْأَمْرُ مِن قَبْلُ وَمِنْ بَعْدُ﴾ براي اينكه او عزيز مطلق است, قادر مطلق است, نفوذناپذير است عزّت به معناي غلبه نيست در آيات قبل هم گذشت عزّت به معناي نفوذناپذير است انساني كه نمي‌شود در او نفوذ پيدا كرد نمي‌شود به وسيله هيچ كس او را فريب داد اين داراي عزّت است زميني كه با هيچ بيل و كلنگي شكاف برنمي‌دارد نمي‌شود از آن كاست مي‌گويند ارضٌ عزاز يعني زمين سِفتي است اين همان بيان نوراني امام عسكري(سلام الله عليه) كه «مَن كانَ مِن الفقهاء صائناً لنفسه» يعني همين! صائن به معناي عادل, صائن به معناي متّقي, صائن به معناي كسي كه مواظب بر واجبات و ترك محرّمات است نيست چون آن جمله‌هاي بعدي آن را حل مي‌كند «مخالفاً لهواه مطيعاً لأمر مولاه»[10] اينها معناي تقوا و عدالت را مي‌رساند «صائناً لنفسه» يعني فريب نمي‌خورد يعني هيچ كس نمي‌تواند او را با وسوسه يا دردهاي ناروا او را از پا در بياورد اين «صائناً لنفسه» مي‌شود عزيز, پس يك موجود نفوذناپذير را مي‌گويند عزيز چون نفوذناپذير است پيروز است آن‌وقت غلبه, لازمه عزّت است نه معناي عزّت, پس او عزيز است و قادر است و نفوذناپذير چه كسي را پيروز مي‌كند رحيم است هر كه را بخواهد بر اساس حكمت انجام مي‌دهد اين بيان نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) كه از محكمات روايات ماست در دعاي صحيفه سجاديه همين است «يا مَن لا تبدّل حكمته الوسائل»[11] اي خدايي كه با هيچ توسل نمي‌شود كاري كرد كه شما ـ معاذ الله ـ بر خلاف حكمت كار كنيد با هيچ وسيله‌اي نمي‌شود مسير حكمت شما را برگرداند كه شما جايي ـ خداي ناكرده ـ كاري غير حكيمانه انجام بدهيد «يا مَن لا تبدّل حكمته الوسائل» اينجا هم فرمود رحيم است مي‌داند به چه كسي رحم بكند بنابراين آن تفسير و آن رواج تام نيست بعد فرمود اين وعده خداست ما به مسلمان‌ها وعده داديم يعني بين سه تا ده سال وضع بدر و اينها پيش آمد و همان‌طور هم شد پيش‌آمد اين ﴿وَعْدَ اللَّهِ﴾ كه اين مفعول مطلق است براي فعل محذوف يعني «وعد الله وعده» منتها چون «الله» و «وَعَد» حذف شد اين كلمه «الله» به عنوان مضاف‌اليه مصدر ذكر شد.

تخلفناپذيري وعده الهي در نصرت مؤمنان

پرسش:... پاسخ: بله, فرمود: ﴿لِلَّهِ الْأَمْرُ مِن قَبْلُ وَمِنْ بَعْدُ وَيَوْمَئِذٍ يَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ﴾ ممكن است در يك روز اتفاق بيفتد صحبت اين بود كه حالا كه يك روز اتفاق افتاده مسلمان‌ها از كجا مي‌فهمند كه ايراني‌ها پيروز شدند آيه هم كه نازل نشده تا خبر به اينها برسد چند روز طول مي‌كشد اين‌چنين نيست كه اگر ايراني‌ها پيروز شدند همان روزي كه ايراني‌ها پيروز شدند مسلمان‌ها خوشحال بشوند بايد بگوييم بعد از دو, سه ماه خوشحال شدند اما اين ﴿يَوْمَئِذٍ يَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ﴾ اين ناظر به پيروزي خود مسلمان‌هاست در جنگ بدر اين وعده الهي است اين صغرا كه «وَعَدَ الله وَعْدَه» (يك) ﴿لاَ يُخْلِفُ اللَّهُ وَعْدَهُ﴾ اين كبراي قضيه است كه خدا خلف وعده نمي‌كند اين به نحو قضيه حقيقيه است چون خدا خُلف وعده نمي‌كند پس اين وعده خدا قطعي است خب اينكه ﴿وَعْدَ اللَّهِ﴾ خدا وعده داد يك قضيةٌ واقعة به مسلمان‌ها وعده داد اما آن يك قضيه حقيقيه است كه ﴿لاَ يُخْلِفُ اللَّهُ وَعْدَهُ﴾ خدا خُلف وعده نمي‌كند مستحضريد كه قضايايي كه چه در قرآن چه در روايات واقع شده است قضيه بي‌جهت نيست جهت, آن كيفيت پيوند محمول و موضوع را به هم مي‌رساند اگر گفتيم «زيدٌ قائم» براي اينكه معلوم بشود اين قيام براي زيد ضروري است يا نه, مي‌گوييم ضروري نيست مي‌گوييم «زيدٌ قائمٌ بالإمكان» اما اگر خواستيم بگوييم اين محمول براي موضوع ضروري نيست مي‌گوييم «زيد ناطق بالضروره» منتها اين ضرورت ضرورت ذاتي است قرآن كريم وقتي محمولي را به عنوان اسمي از اسماي حسنا به خداي سبحان اسناد مي‌دهد يا به وحي‌اش اسناد مي‌دهد يا به انبيا اسناد مي‌دهد گاهي جهت قضيه را ذكر مي‌كند جهت قضيه كه ضرورت است يا امكان است ذكر مي‌كند آ‌نجا كه دارد ﴿لَعَلَّ﴾,[12] ﴿لَيْتَ[13] معلوم مي‌شود ضروري نيست آنجا كه دارد ﴿لِمَن يَشَاءُ﴾,[14] ﴿إِن شَاءَ[15] معلوم مي‌شود ضروري نيست اما آنجايي كه مي‌فرمايد: ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾ اين ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾ قرآن كريم به مثابه بالضروره منطق است ﴿جامِعُ النّاس لِيَومٍ لاَ رَيْبَ فِيهِ[16] يعني «المعاد آتٍ بالضروره», «المعاد موجود بالضروره» اين كتاب آيه هدايت است بالضروره, ﴿ذلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾ كه ﴿هُديً لِلْمُتَّقِينَ[17] است. اين‌گونه از تعبيرات به اصطلاح قرآني همان تعبير «بالضروره» است پس آ‌نجا كه دارد ﴿لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ﴾,[18] ﴿لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ[19] و مانند آن مفيد امكان است آنجا كه دارد ﴿لِمَن يَشَاءُ﴾ مفيد امكان است آنجا هم كه دارد ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾ مفيد ضروره است اما قضيه ﴿لاَ يُخْلِفُ اللَّهُ وَعْدَهُ﴾ چه قضيه‌اي است خب اين قضيه ضروريه است.

تبيين تفاوت ديدگاه اماميه و معتزله در تخلفناپذيري وعده الهي

 وقتي از اشاعره سؤال مي‌كني اين مي‌گويد قضيه ممكنه است ممكن است خُلق وعده بكند ما چه مي‌دانيم چون حُسن و قبح عقلي را كه قائل نيست عمده آ‌ن نزاع بين اماميه و معتزله است معتزله مي‌گويد يقيناً خدا خُلف وعده نمي‌كند ما هم مي‌گوييم يقيناً خدا خُلف وعده نمي‌كند منتها تفاوت اساسي ما و آنها طبق رهنمود اهل بيت اين است كه ما مي‌گوييم «يَجِبُ عن الله» او مي‌گويد «يجب علي الله» او ـ معاذ الله ـ خدا را محكوم يك امر مي‌داند مي‌گويد خدا حتماً بايد به وعده‌اش عمل بكند وگرنه خُلف وعده قبيح است ما مي‌گوييم حتماً مي‌كند نه حتماً بايد بكند ما يك قانون نوشته يا نانوشته‌اي نداريم در خارج كه آن قانون ـ معاذ الله ـ بر خدا حكومت كند هر چه در جهان هست فعل و فيض اوست فعل خدا, فيض خدا كه حاكم بر او نيست او قدرت مطلقه دارد اراده‌اش به استناد آن قدرت مطلقه است حكمت مطلقه دارد علم مطلقه دارد اين خدايي كه حيّ است و قيّوم است و ازلي است و ابدي است و عليم است و قدير است يقيناً خُلف وعده نمي‌كند مي‌شود «يَجِب عن الله».

گستردگي زمينه تقيّه سبب سختي شناختن علماي راستين شيعه

 اما معتزله مي‌گويند «يَجِب علي الله» براي تشخيص اينكه كدام يك از بزرگان شيعه‌اند يا كدام يك از بزرگان سنّي به صِرف اينكه نام فلان خليفه را با اجلال و تكريم مي‌برند نيست تقيّه كارهايي كرده است كه روزي سيدناالاستاد مرحوم آيت الله العظمي داماد در اثناي فقه اين روايت را كه مي‌خواند من ديدم اين سيّد اولاد پيغمبر اشك از چشمش ريخت روايت از وجود مبارك ابي‌ابراهيم امام كاظم(سلام الله عليه) است اين به هارون(عليه لعائن الله و الملائكة و الناس اجمعين) صريحاً فرمود «يا أميرالمؤمنين» من ديدم اين سيد دارد گريه مي‌كند خب اين اشك دارد از اين قضايا در عالَم زياد است اگر ما مي‌بينيم امام معصومي به خليفه‌اي كه كارش بيّن‌الغي است بگويد «يا اميرالمؤمنين» مي‌فهميم تقيّه تا كجاست اگر چهارتا عالِم, چهارتا دانشمند, چهارتا شاعر از چهارتا خليفه حمايت كردند تعريفشان كردند اين دليل بر تسنّن آنها نيست ما اگر خواستيم در فقه بفهميم اين فقيه شيعه است يا سنّي به مدح و قدحي كه با تقيّه همراه است نمي‌شود تشخيص داد اگر سه طلاقه را, عمره تمتّع را, عمره حج را, كيفيت وضو را به روال اماميه فتوا مي‌دهد خب معلوم مي‌شود شيعه است راه شيعه‌شناسي, مدح و قدح نيست كه پر از تقيه است راه شيعه‌شناسي شناختن آن فتواست اگر خواستيم ببينيم اين حكيم شيعه‌مشرب است يا سنّي ببينيم جبر و تفويض را چطور حل مي‌كند بدا را چطور حل مي‌كند توحيد را چطور حل مي‌كند عصمت را چطور حل مي‌كند نبوّت را, وحي را, ولايت را, امامت را چطور حل مي‌كند از چه كسي حمايت كرده از چه كسي تعريف كرده از چه كسي تمجيد كرده نسبت به چه كسي اجلال كرده نسبت به چه كسي تكريم كرده بازار تقيّه فراوان بود شما ببينيد غالب حكما بين «يجب عن الله» و «يجب علي الله» فرق گذاشتند ما حكيمي نداريم كه بگويد بر خدا واجب است كه فلان كار را بكند همه اينها از بوعلي و ديگري گرفته تعبير همه اين است كه «يجب عن الله» يقيناً خدا مؤمن را به جهنم نمي‌برد نه اينكه بايد نبرد پس ﴿لاَ يُخْلِفُ اللَّهُ وَعْدَهُ﴾ «بالضرورة الناشئة عن الله» نه «بالضرورة الحاكمة علي الله».

«و الحمد لله ربّ العالمين»

 

[1] . سورهٴ آل‌عمران, آيهٴ 181.

[2] . سورهٴ حاقّه, آيهٴ 37.

[3] . التبيان في تفسير القرآن, ج8, ص228; الكشاف, ج3, ص466

[4] . سورهٴ انبياء, آيهٴ 68.

[5] . سورهٴ انبياء, آيهٴ 69.

[6] . ر.ك: تحقيق ماللهند, ص21.

[7] . ر.ك: حكمةالاشراق (سهروردي), ص9.

[8] . جواهرالكلام, ج21, ص228 ـ 230.

[9] . سورهٴ محمد, آيهٴ 7.

[10] . تفسير الامام العسكري, ص300.

[11] . الصحيفة السجادية, دعاي 13.

[12] . سورهٴ احزاب, آيهٴ 63؛ سورهٴ شوری, آيهٴ 17؛ سورهٴ طلاق, آيهٴ 1.

[13] . سورهٴ قصص, آيهٴ 79؛ سورهٴ يس, آيهٴ 26؛ سورهٴ زخرف, آيهٴ 38.

[14] . سورهٴ بقره, آيهٴ 261.

[15] . سورهٴ بقره, آيهٴ 70.

[16] . سورهٴ آل‌عمران, آيهٴ 9.

[17] . سورهٴ بقره, آيهٴ 2.

[18] . سورهٴ بقره, آيهٴ 21.

[19] . سورهٴ بقره, آيهٴ 189.

​​​​​​​


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق