28 11 2010 4788772 شناسه:

تفسیر سوره انبیاء جلسه 47 (1389/09/07)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿اقْتَرَبَ لِلنّاسِ حِسابُهُمْ وَ هُمْ في غَفْلَةٍ مُعْرِضُونَ ٭ ما يَأْتيهِمْ مِنْ ذِكْرٍ مِنْ رَبِّهِمْ مُحْدَثٍ إِلاَّ اسْتَمَعُوهُ وَ هُمْ يَلْعَبُونَ ٭ لاهِيَةً قُلُوبُهُمْ وَ أَسَرُّوا النَّجْوَي الَّذينَ ظَلَمُوا هَلْ هذا إِلاّ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ أَ فَتَأْتُونَ السِّحْرَ وَ أَنْتُمْ تُبْصِرُونَ ٭ قالَ رَبّي يَعْلَمُ الْقَوْلَ فِي السَّماءِ وَ اْلأَرْضِ وَ هُوَ السَّميعُ الْعَليمُ ٭ بَلْ قالُوا أَضْغاثُ أَحْلامٍ بَلِ افْتَراهُ بَلْ هُوَ شاعِرٌ فَلْيَأْتِنا بِآيَةٍ كَما أُرْسِلَ اْلأَوَّلُونَ﴾

مکی بودن سوره انبيا و مطلق بودن معارف آن

چون سورهٴ مباركهٴ «انبياء» مثل سوره «كهف» و «مريم» و «طه» در مكه نازل شد و به تعبير برخي از مفسران اين چهار سوره جزء عتايق ...‌اند آن سوره‌هايي كه قبل از ساير سور نازل مي‌شدند مي‌گفتند عتيق‌اند عتيق يعني قديم عتيقه يعني كهن آن سوره‌هاي اوليه را مي‌گفتند عتايق اين چهار سوره را مي‌گفتند جزء عتايق ... است كه در مكه قبل از ساير سور اين چهار سوره نازل شده مطلب ديگر آن است كه گرچه فضاي نزول اين آيه مشركان مكه‌اند و قسمت مهم عنايت اين آيه هم اين بخش از آيات هم متوجه مكه است ولي نه مورد مخصص است نه زمينه ديگري براي مانع انعقاد اطلاق يا عموم براي اين آيات است گرچه در بخشهاي بعدي اين آيه اول و دوم سخن از دسيسه مشركان مطرح است ولي هيچ كدام دليل اختصاص يا تقييد اين آيات به مشركان حجاز نيست آنها كه قرآن را متهم كردند به سحر و پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را متهم كردند به شاعر بودن و ساحر بودن و كاهن بودن همان مشركان حجازند ولي به هيچ وجه اين آيه اختصاصي به آنها ندارد

غفلت مشرکان در اثر عدم پذيرش ندای رسالت و فطرت

﴿اقْتَرَبَ لِلنّاسِ حِسابُهُمْ﴾ در ﴿اقْتَرَبَتِ السّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ﴾[1] سخن از اقتراب قيامت است ولي چون مهمترين حادثه قيامت همان صحنه حساب است كه هر كسي مسئول اعمال خودش است آن بخش مهم قيامت را در طليعه سوره «انبياء» ذكر فرمود كه: ﴿اقْتَرَبَ لِلنّاسِ حِسٰابُهُمْ﴾ و اينها غافل‌اند دو تا عامل وجود دارد براي تنبه يكي عامل دروني كه همان عقل و فطرت است كه انسان هرگز خود را پوچ نمي‌داند و خود را ابدي تلقي مي‌كند و به آينده اميدوار است بنابراين بايد براي آينده تلاش و كوشش بكند دوم ادله بيروني كه انبيا و اوليا آمدند ‌«وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ»[2] آنچه را كه در درون دلهاي مردم نهادينه شد آنها را شكوفا مي‌كنند اثاره مي‌كنند اين گروه يعني مشركان و بسياري از افراد مردم نه به نداي دروني توجه دارند نه به صلاي بيروني لذا غافل‌اند و از دستورهاي ديني عقلي و نقلي رو برمي‌گردانند گريزانند

دلبستگی به بازيچه دنيا عامل غفلت مشرکان

منشأ ديگر اين است كه مهمترين عامل غفلت همين دنياست كه «حب الدنيا رأس كل خطيئه»[3] قرآن كريم گاهي به صورت متن آن جامع كلي را ذكر مي‌كند كه ﴿إِنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ﴾[4] گاهي اين متن را شرح مي‌دهد اين مجمل را مفصل مي‌كند اين را مبين مي‌كند مي‌فرمايد ﴿لا تُلْهِكُمْ أَمْوالُكُمْ وَ لا أَوْلادُكُمْ﴾[5] گاهي مي‌فرمايد كه ﴿غَرَّتْهُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا﴾[6] گاهي مي‌فرمايد اين مال براي شما وسيله سرگرمي شماست گاهي مي‌فرمايد تكاثر باعث لهو و شما را سرگرم مي‌كند ﴿أَلْهاكُمُ التَّكاثُرُ﴾[7] به جاي اينكه به سراغ كوثر برويد به دنبال تكاثر مي‌رويد اينها شرح آن متن است تفسير آن مجمل است پس اگر فرمود: ﴿إِنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ﴾[8] اين را باز كرده در آيات ديگر فرمود: ﴿لا تُلْهِكُمْ أَمْوالُكُمْ وَ لا أَوْلادُكُمْ﴾[9] يك، ﴿أَلْهاكُمُ التَّكاثُرُ﴾ دو، در بخشهاي ديگر هم جاه و مقام و امثال ذلك را وسيله لهو و سرگرمي قرار داد سه، اينها به منزله شرح آن متن‌اند و انسان به وسيله گرايش به دنيا غافل است

عواقب ملعبه شدن دين

بدتر از همه كساني‌اند كه دينشان را غفلت قرار دادند بالأخره انسان بي دين نمي‌تواند باشد هر مكتبي كه دارد به او احترام مي‌گذارد براي او حرمت ويژه قائل است دين اوست ولو بت پرستي باشد اينكه فرمود: ﴿لَكُمْ دينُكُمْ وَ لِيَ دينِ﴾[10] همين است در جريان مصر فرعون كه مردم را به پرستش خود دعوت مي‌كرد مي‌گفت ﴿ما عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْري﴾[11] ﴿أَنَا رَبُّكُمُ اْلأَعْلي﴾[12] اين حرفها را مي‌گفت به مردم مصر مي‌گفت كه وجود مبارك موساي كليم(سلام الله عليه) مي‌خواهد شما را از دينتان جدا كند ﴿إِنّي أَخافُ أَنْ يُبَدِّلَ دينَكُمْ أَوْ أَنْ يُظْهِرَ فِي اْلأَرْضِ الْفَسادَ﴾[13] بنابراين هر مكتبي را كه يك ملتي به او احترام بكند دل مي‌بندد دين اوست خواه وثني و صنمي باشد خواه چيز ديگر دين به اين معنا هست در سورهٴ مباركهٴ «انبياء» كه انعام كه قبلاً گذشت فرمود بعضي دينشان را لهو و لعب قرار دادند يا به اين معناست كه با دينشان بازي مي‌كنند يا نه بعضيها بازيگري را دين قرار دادند آيه 70 سورهٴ مباركهٴ «انعام» اين بود ﴿وَ ذَرِ الَّذينَ اتَّخَذُوا دينَهُمْ لَعِباً وَ لَهْواً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا﴾

ملعبه شدن دين توسط امويان

بعضيها دين را بازيچه قرار دادند ملعبه قرار دادند نظير اموي و مرواني و امثال ذلك كه اين قصه را قبلاً هم عنايت فرموديد هم ابوريحان بيروني نقل كرد هم ابوالحسن عامري اين دو نفر از حكماي قبل از هزار سالند هر دو بزرگوار مورد اعتماد علمي‌اند هم ابوريحان نقل كرد هم ابوالحسن عامري كه معاويه بعد از پيروزي در بخشي از منطقه‌هاي غرب شام آنها كه بت پرست بودند بتهاي آنها را گرفت آن بتهاي عادي را كه خب از بين بردند سلاطينشان كه بت پرست بودند بتهاي مجلل و مكلل داشتند او بتها را كه مال سلاطين و رؤساي آن منطقه‌هاي بت پرستي بود به شام آوردند و تزيين كردند و ترصيع كردند و تذهيب كردند بعد از اين آرايش و پيرايش به وسيله كشتي براي سلاطين بت پرست هند مي‌فرستادند و از اين راه تجارت مي‌كردند خب اين خليفه مسلمين بود ديگر بت را به عنوان صادرات مي‌فروخت به جاي اينكه اين را بشكند و كار ابراهيم خليل(سلام الله عليه) را ياد ديگران بدهد اين بت فروشي را ترويج مي‌كرد مي‌گفت خب يك درآمدي است براي ما. ما كه نمي‌پرستيم آنها مي‌پرستند خب اين دين خود را بازيچه قرار داده بود و اگر وجود مبارك ابي عبدالله با آن وضع قيام كرد ديده اگر قيام نكند كل اسلام رخت برمي‌بندد اينها كساني‌اند كه با دينشان بازي كردند.

مصاديق بازی گرفتن و ملعبه شدن دين در کتاب و سنت

اما يك عده هستند كه نه بازيگري را دين قرار دادند مرتب دارد بازي مي‌كند حالا يا بازي با توپ است يا بازي با چيز ديگر است مرتب دارد بازي مي‌كند بازي دين او شد درست است بازي لازم است ورزش لازم است اما يك گوشه‌اي از روز نه اينكه ‌«آناء الليل و اطراف النهار‌» انسان تمام وقتش را صرف برنامه‌ريزي براي بازي بكند آن وقت دين اينها مي‌شود بازي اينها همان طوري كه «دينهم دنانيرهم»[14] يك عده دينارشان دينشان است يك عده هم بازي دينشان است كه اگر در آيه 70 سورهٴ مباركهٴ «انعام» فرمود: ﴿وَ ذَرِ الَّذينَ اتَّخَذُوا دينَهُمْ لَعِباً وَ لَهْواً﴾ از اين قبيل است خب پس متن را فرمود آن متن را شرح داد و اصل كلي را هم تبيين كرد فروع متفرع بر آن را فرمود فرمود اينها دينشان چون به آن صورت هست به دين راستين توجه ندارند اين يك بخش نه تنها توجه ندارند آن روش خود را حق مي‌دانند و دين الهي را باطل مي‌دانند دو، در صدد خاموش كردن چراغ دين‌اند سه، و با اين كار براي اين كار توطئه دارند شب نشيني دارند تبييت دارند پشت درهاي بسته حرف مي‌زنند چهار، خداي سبحان از درون و بيرون باخبر است و همه را گزارش مي‌دهد پنج، فرمود اينها شب نشينيها دارند توطئه دارند تبييت دارند بيتوته دارند ﴿يُبَيِّتُونَ ما لا يَرْضي مِنَ الْقَوْلِ﴾[15] دارند همه اينها را براي پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) تشريح كرد كه اينها در آن جلسات خصوصي دو تا برنامه رسمي دارند و اين دو تا برنامه رسمي را در بين مردم منتشر مي‌كنند تا مردم هم دينشان لهو و لعب بشود اين توطئه مردم مكه بود.

قرآن تذکره ای برای معارف فطری انسان

فرمود: ﴿اقْتَرَبَ لِلنّاسِ حِسابُهُمْ وَ هُمْ في غَفْلَةٍ مُعْرِضُونَ ٭ ما يَأْتيهِمْ مِنْ ذِكْرٍ مِنْ رَبِّهِمْ مُحْدَثٍ إِلاَّ اسْتَمَعُوهُ﴾ درست است كه قرآن به عنوان معلم است ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ﴾[16] را خداي سبحان در قرآن بيان كرده به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اسناد تعليم داد و مانند آن اما در مواردي كه حصر مي‌كند مي‌فرمايد ان هادي ﴿إِلاّ تَذْكِرَةً﴾[17] قرآن فقط مذكر است يادآور است زيرا همه اين معارف را ذات اقدس الهي در درون فطرت هر كسي نهادينه كرده يعني خداوند به انسان لوح نانوشته نداد كه به انسان بگويد برو درس بخوان در اين لوح بنويس با سرمايه انسان را خلق كرد كه ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾[18] اما آن علوم رايج حوزه و دانشگاه را اينها فرمود: ﴿وَ اللّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ لا تَعْلَمُونَ شَيْئاً﴾[19] لكن آن علوم اصلي را كه علوم ميزبان است و صاحبخانه است او را به انسان داد فرمود: ﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوّاها ٭ فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾[20] و مانند آن علوم ديگر را فرمود شما با درس و بحث ياد مي‌گيريد لذا قرآن مي‌شود تذكره يعني عامل يادآوري و ياد سپاري فرمود اينها آنچه را كه ما در درون اينها نهادينه كرديم به كار نمي‌بندند از بيرون هر چه يادآوري مي‌كنيم به يادشان نمي‌آيد ﴿ما يَأْتيهِمْ مِنْ ذِكْرٍ مِنْ رَبِّهِمْ مُحْدَثٍ﴾ كلمه ربّ را هم ذكر فرمود براي اينكه ذات اقدس الهي مربي و مدبر اينهاست اين پيام از طرف پروردگار آنهاست پروردگار ما كسي است كه آفريدگار ما باشد آنكه ما را آفريد بايد ما را بپروراند

بازگشت ربوبيت به خلقت و حقيقت تقرّب الی الله

به دو دليل در بحثهاي قبل هم ملاحظه فرموديد كه ربوبيت به خلقت برمي‌گردد يعني كسي كه رب است الا و لابد بايد خالق هم او باشد براي اينكه او اگر از خلقت و آفرينش خبر نداشته باشد چگونه مي‌تواند بپروراند و ثانياً ربوبيت هم ايجاد ربط و كمال براي يك موجود مستعد و متكامل است و ايجاد ربط و كمال به خلقت برمي‌گردد به اصطلاح كان ناقصه را دارد ايجاد مي‌كند يك خلقت خاص نيست ربوبيت يك امر اعتباري كه نيست كمال بخشي است ايجاد كمال است دست متكامل را گرفتن و بالا آوردن است ديگران خيال مي‌كردند يعني مبناي علمي بيش از اين پيام نداشت كه انسان كه ترقي مي‌كند اين كمالات يكي پس از ديگري بالا مي‌آيد نظير برجي كه بالا آمده اما حكمت متعاليه بر اساس تشكيك وجود يك، و حركت جوهري دو، مي‌فرمايد درست است انسان بالا مي‌آيد انسان مثل برجي نيست كه بالا آمده باشد انسان يك شجره طوبايي است كه بالا مي‌آيد نه اينكه آنكه قبلي داشت آنجا هست روي آن يك چيزي مي‌آيد روي آن چيزي مي‌آيد روي آن چيزي مي‌آيد خير دست قبلي را مي‌گيرد و بالا مي‌آورد اين مي‌شود حركت جوهري يعني اينكه ما مي‌گوييم قربة الي الله يكي دو تا سؤال كه از ما بكنند ما ديگر ساكت مي‌شويم مي‌گوييم ما قربة الي الله داريم بله عبادات ما قربة الي الله است بله به خدا نزديك مي‌شويم بله اما سؤال مي‌كنند اين چه قربي است زماني است زميني است مي‌گوييم نه زماني است نه زميني بله چه قربي است قرب معنوي آن قرب معنوي را توجيه كن ديگر ساكت مي‌شويم حرفي براي گفتن نداريم اما وقتي انسان يك مقداري با علوم عقلي آشنا بشود حرفي براي گفتن دارد تا آنجا كه ممكن است پيش مي‌رود بعد آنجا كه مقدور او نيست توقع هم ندارند ما بالأخره آنچه كه در دستگاه انديشه ماست يا عناوين اعتباري است كه بين ما و خداي ما اين عناوين اعتباري باشد نظير رياست و مرئوسيت و مدير كل و قائم مقامي و اينها كه نيست براي اينكه اينها حقيقت نيست تا ما را به حقيقت برساند مفاهيم معقولات ثانيه منطقي هم نيست چون از اينها كاري ساخته نيست مفاهيم معقولات فلسفي هم نيست چون اينها باري را نمي‌برند ماهيات هم نيست چون ماهيات اگر هم اصيل باشند گسيخته و گسسته‌اند هيچ ماهيتي با ماهيت ديگر رابطه ندارد حقايق وجودي علي التباين هم نيست براي اينكه اگر وجود اصيل باشد و متباين باشد گسيخته است گسيخته كه راه نيست ما صراط مي‌خواهيم بين ما و خداي ما راه است و ما هم كه بالا مي‌رويم مثل برج نيست كه روي هم بچينند يك كمالي را بدهند يك كمالي روي آن بدهند و ما همچنان همان كودك باشيم اين‌‌چنين نيست ولي اگر حقيقت وجو اصيل باشد و تشكيك باشد و حركت جوهري راه داشته باشد يعني ما ضعيف و شديد داريم چون تشكيك است اشتداد و تضعّف داريم يعني ضعيف مي‌تواند شديد بشود اين مي‌شود حركت جوهري بدون حركت جوهري راه براي بالا رفتن نيست اگر از ما سؤال بكنند كه شما ترقي مي‌كنيد تعالي مي‌كنيد چطور مي‌گويي ما چه مي‌دانيم يك قرب معنوي است آن وقت با عوام ديگر فرقي نداريم چون همين حرف را عوام هم مي‌زند ديگر از عوام سؤال بكنيد قربة الي الله چيست مكاني است يا زماني است مي‌گويد هيچ كدام يك قرب معنوي است اما قرب معنوي چيست او خبر ندارد ولي وقتي از يك عالم رباني سؤال بكنيد بين ما و خدا اين صراط چيست اين صراط را تا آنجا كه علم پيشرفت كرده توضيح مي‌دهد كه ممكن است ما بالا برويم نه چيزي نصيب ما بشود ما مثل برج نيستيم يا مثل اين مسجد نيستيم كه چند طبقه روي ما بيايد ما مثل شجره طوباييم كه خود ما بالا مي‌رويم اين با حركت جوهري حل مي‌شود.

ثمره درک حقيقت و عظمت معارف الهی

خب اگر كسي دينش اين شد ديگر لهو و لعب با لهو و لعب مي‌خندند يعني وقتي ببيند يك عده براي يك چيزي دعوا مي‌كنند اين خنده‌اش مي‌گيرد مثل ته سيگار است به تعبير بعضي از اين آقايان اگر چند نفر دعوا بكنند براي جمع كردن ته سيگارها و چوب كبريتهاي سوخته شما نمي‌خنديد اينهايي كه چوب كبريتها را مصرف كردند اين چوب كبريت سوخته را انداختند اين ديگر به كار كسي نمي‌آيد يك عده مي‌دوند دنبال اين كه اين را بيشتر جمع بكنند آنكه حكيم است مي‌خندد كه اينها به دنبال چه دارند مي‌روند خدا غريق رحمت كند مرحوم مجلسي(رضوان الله عليه) را ايشان اين روايت نوراني را از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) نقل كرده كه در مجلس آن حضرت وقتي وجود مبارك آن كلمات نوراني را فرمودند كسي عرض كرد امروز چه جواهري از شما استفاده كرديم حضرت فرمود همين «هل الجوهر الا الحجر»[21] حيف اين حرفها نيست كه تو او را به جواهر تشبيه كردي طلا يك سنگ زردي است آن وقت اين حرفهاي ما را به طلا تشبيه كردي «هل الجوهر الا الحجر» اين حرف كجا آن حرف كجا خب اينكه بارها به عرضتان رسيد اگر ما اشك مي‌ريزيم تنها براي فدك و امثال فدك نيست چون اينها در خانه‌شان بسته شد خيلي از آيات براي ما مجهول مانده يعني آن مشكلات قرآن مانده اين چيزهايي كه نصيب فخر رازيها و كشاف زمخشري و اينها مي‌شود اينها در دسترس هست اما همان مسئله ابديت خب اينها براي ما مشكل است مسئله بهشت حضرت آدم براي ما مشكل است همين صدر الدين قونوي مي‌گويد اين دو تا اشكال را من دارم از علماي ظاهر و باطن سؤال كردم كسي جواب نداد الآن هفتصد سال است اين اشكال يداً بيد در كتابها هست خب اگر آن در خانه باز بود او كه مي‌گفت كه ‌«سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي»[22] حل مي‌كرد ديگر آن وقت معلوم مي‌شد قرآن چيست

مذمت ملعبه شدن و به بازی گرفتن دين

به هر تقدير فرمود كه اينها غافلند دينشان را بازي قرار دادند ورزش چيز بسيار خوبي است اما واقعاً دل ما براي اين عزيزان مي‌سوزد ‌«آناء الليل و اطراف النهار‌» تمام تلاش و كوشششان براي همين فوتبال است اين ما براي اين خلق نشديم يك چيز ديگر است بازي كردن براي رفع خستگي چيز خوبي است دنيا هم الآن به همين طرف دارد مي‌رود نه تنها ايران باشد ايران ما يك صدم مردم جمعيت دنياييم دنياي كنوني الآن هفت ميليارد جمعيت دارد ما هفتاد ميليونيم يك صدم قابل قياس نيست نسبت به نود و نه صدم اكثري مردم همين‌اند فضاي كنوني دنيا اين است حالا قرآن مهمترين داروست و بهترين درمان و شفاست نه تنها داروست شفاست گاهي ممكن است دارو اثر نكند ولي شفا شفاست ديگر ﴿وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ﴾[23] اكثري قاطع اين هفت ميليارد به دنبال همين‌اند وقتي بگويند بازي همه برنامه‌ها را تعطيل مي‌كنند تا ببينند چه كسي گل مي‌زند ﴿اتَّخَذُوا دينَهُمْ لَهْواً وَ لَعِباً﴾[24] پس يا اموي مي‌انديشند كه دين را به بازي مي‌گيرند يا نظير ابتلائات روز است كه بازي را دينشان قرار مي‌دهند هر دو بد است

تبيين عظمت خلقت انسان

فرمود كه: ﴿ما يَأْتيهِمْ مِنْ ذِكْرٍ مِنْ رَبِّهِمْ﴾ او پس پروردگار ماست او ما را آفريد او يك قطره آب را به اين صورت درآورد الآن صدها دانشكده است براي اينكه بفهمند اين بدن تازه بدن انسان درد و درمان بدن انسان من در حدود بيش از بيست سال 21 سال قبل تقريباً به يك طبيبي مراجعه كردم براي سردرد من او عمري هم گذرانده بود او مي‌گفت كه پنج سال قبل پزشكان پژوهشگر سر درد دو هزار و پانصد نوع سر درد كشف كرده بودند 21 سال قبل او مي‌گفت پنج سال قبل محققان پژوهشگر سردرد 2500 نوع تازه سردرد كشف كرده بود اين هم يك قطره آب بود ديگر ﴿أَ لَمْ يَكُ نُطْفَةً مِنْ مَنِيِّ يُمْني﴾[25] او را به اين صورت در آورد خب صدها دانشكده مي‌خواهند همين بدن را بشناسند نمي‌توانند چه رسد به روح كه ﴿قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبّي﴾[26] اصلاً جز خضوع در پيشگاه او نيست اين بيان نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) را شما مي‌بينيد در دعاي عرفه صحيفه سجاديه مي‌گويد خدايا «أَنَا بَعْدُ أَقَلُّ الْأَقَلِّينَ، وَ أَذَلُّ الْأَذَلِّينَ، وَ مِثْلُ الذَّرَّةِ أَوْ دُونَهَا»[27] من يك ذره‌ام بلكه پست‌تر از ذره‌ام اينكه قرآن ناطق است فرقي بين امام سجاد و حضرت امير كه نيست همه اينها ‌«سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي‌»[28]‌اند منتها حالا در خانه اينها را بستند حرف ديگر است عرض مي‌كند خدايا «أَنَا بَعْدُ أَقَلُّ الْأَقَلِّينَ، وَ أَذَلُّ الْأَذَلِّينَ، وَ مِثْلُ الذَّرَّةِ أَوْ دُونَهَا» وقتي در برابر آن حق تعالي قرار مي‌گيرد كه يك قطره آب را چطور اين كار را كرد جز حيرت چيز ديگري نيست لذا كلمه ﴿رَبّ﴾ را در غالب اين آيات ذكر مي‌كند اين پروردگار شماست اين بايد شما را بپروراند آنكه يك قطره آب را به صورت لؤلؤ لالا در آورد او بايد بپروراند شما كجا مي‌رويد

غرض سوء مشرکان از استماع کلام الهی

لذا فرمود: ﴿إِذا قُرِي الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا﴾[29] بعد هم تدبر بكنيد اينها ﴿اسْتَمَعُوهُ وَ هُمْ يَلْعَبُونَ﴾ استمعوا ﴿لاهِيَةً قُلُوبُهُمْ﴾ اين است كه به جايي نرسيدند

پرسش: ...

پاسخ: بله خب غرض اين است كه اينها گوش مي‌دادند ببينند پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) چه مي‌كرد تا راه براي دفاع پيدا كنند نه گوش مي‌دادند كه بفهمند تا قبول كنند گوش مي‌دادند كه چگونه مبارزه كنند بعد دسيسه كنند در آن جلسه توطئه و تبييت شبانه گاهي مي‌گفتند اين سحر است گاهي مي‌گفتند اين شعر است گاهي مي‌گفتند اين كهانت است خوب گوش مي‌دادند كه بتوانند بدلي او جعلي او و مانند آن را در آن جلسه توطئه طرح كنند براي همين بود وگرنه به گوششان كه بخورد كه مي‌شود سماع اينها گوش مي‌دادند تا نقشه بكشند براي اطفاي اين نور

بررسی بحث حدوث يا قدوم قرآن

خب يك بحث معروفي بود كه تبعات فراواني داشت كه آيا قرآن قديم است يا حادث ولي به لطف الهي با روشن شدن جوامع علمي ديگر اين بحث رخت بربست ولي كم و بيش اين حرف در كتابهاي عشائره و اينها هست كه آيا قرآن حادث است يا قديم اگر منظور كلام الهي است آنچه را كه ذات اقدس الهي اعجاز كرده از فعل خب يقيناً حادث است هر فعلي و هر آفرينشي كه ذات اقدس الهي دارد خب يقيناً حادث است ديگر تنها و قديم خداست اگر منظور علم ازلي است كه عين ذات است بله خب آن علم ازلي است و قديم است و عين ذات فخر رازي مي‌گويد كه قرآن كه شما به اين آيه استدلال كرديد گفتيد محدث است بنا بر اينكه منظور از ذكر پيغمبر نباشد خود قرآن باشد اين ذكر محدث است اگر منظور اين الفاظ و اين حروف است بله اين محدث است اما ما كه نمي‌گوييم اين الفاظ و حروف قديم است[30] ما مي‌گوييم كلام الهي قديم است خب بايد توضيح بدهيم كلام اگر فعل خداست ايجاد شده خداست آفريده خداست خب يقيناً حادث است اگر منظور علم ازلي است كه او چيز جديدي نيست خب البته الآن اين حرفها رخت بربست

تبيين معنای آيه ﴿اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسَابُهُمْ﴾

آنچه را كه جناب فخر رازي در بحث تفسير دارد در بحث ديروز گذشت مسبوق است به حرف جناب زمخشري كه تقريباً يك قرن قبل از ايشان است با يك تفاوتي اين حرف را زده زمخشري مي‌گويد الآن پانصد و اندي سال است كه مي‌گذرد و ﴿اقْتَرَبَ لِلنّاسِ حِسابُهُمْ﴾ قيامت هنوز قيام نكرده[31] فخررازي مي‌گويد حدود ششصد سال است كه از اين آيه مي‌گذرد و قيامت قيام نكرده است[32] لكن در بحث ديروز معناي اقتراب مشخص شده است يكي از محتملات هم مي‌تواند اين باشد كه چون اهميت معاد باعث آن است كه ما او را از او به عنوان قريب و نزديك تعبير بكنيم لكن خيلي از مواقع است كه آدم يك چيز نزديكي را دور مي‌داند اينكه فرمود: ﴿تَأْتيهِمْ بَغْتَةً فَتَبْهَتُهُمْ﴾[33] همين است خدا غريق رحمت كند سيدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبايي را ايشان بارها مي‌فرمودند كه انسان يك جايي نشسته يا دارد راه مي‌رود دفعتاً مي‌بيند اوضاع عوض شد يك عده افرادي را مي‌بيند كه قبلاً نمي‌ديد يك صحنه‌هايي را مي‌بيند كه قبلاً نمي‌ديد آنها كه قبلاً مي‌ديد و مأنوس بودند آنها را نمي‌بيند اما نمي‌فهمد چه شد اين كسي كه مرد اولياي الهي حسابشان خب مشخص است كه دنيا و برزخ و قيامت را مي‌دانند اما خيليها نمي‌دانند كه مردند دفعتاً مي‌بينند كه وضع عوض شد اينكه در تلقين ميت مي‌گويند ‌«أنّ الموت حق»[34] كذا حق كذا حق كذا حق يعني تو مردي اين وضعي كه تو داري اين مرگ است تو الآن مردي بدان ديگران هم مي‌ميرند البته خواص مي‌دانند كه دارند مي‌ميرند و مردند شما منتظريد كه كل نظام برگردد حشر اكبر را ببينيد بله آن يك ميقات مشخصي دارد ﴿وَ إِنَّ يَوْماً عِنْدَ رَبِّكَ كَأَلْفِ سَنَةٍ مِمّا تَعُدُّونَ﴾[35] اما قيامت خودت را مي‌خواهي ﴿اقْتَرَبَ لِلنّاسِ حِسابُهُمْ﴾ ديگر بنابراين اگر ما به اعم از قيامت صغرا و كبرا معنا بكنيم و بگوييم اقتراب گاهي به آن است گاهي به اين واقعاً هم اقتراب است ديگر.

پرسش: ...

پاسخ:

بازگشت ادّعای ﴿ذلِكَ رَجْعٌ بَعِيدٌ﴾ به انکار معاد

در بحث ديروز گذشت اگر منظور از بعيد يعني از نظر زماني بعيد باشد بله اما آنها سخن از نظر زماني نبود آنها مي‌گفتند ﴿رَجْعٌ بَعيدٌ﴾[36] نه اينكه قيامت را قبول داشتند مي‌گفتند كه تا قيامت طول مي‌كشد اين را خيلي از توده ماها اين درد را ممكن است داشته باشيم بگوييم حالا اين تسويف تسويف سوف سوف كردن كه خيليها را اين تسويف يعني سوف سوف بعدها بعدها توبه مي‌كنم اين را گرفتار كرده اين گرفتاري ماهاست كه قيامت را قبول داريم ولي مي‌گوييم تا قيامت خيلي ممكن است طول بكشد ﴿إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعيداً ٭ وَ نَراهُ قَريباً﴾[37] اما اگر ان ﴿ذلِكَ رَجْعٌ بَعيدٌ﴾ باشد آن چه آنها مي‌گويند مستبعد است كه قيامت واقع بشود نه زمانش دور است آنها اين‌‌چنين نبود كه قيامت را قبول داشته باشند بعد بگويند كه حالا تا قيامت يك مقداري طول مي‌كشد آنها مي‌گفتند كه ﴿رَجْعٌ بَعيدٌ﴾[38] يعني «مستبعدٌ» و خبر قيامت هم كه مطرح مي‌شد به طنز به يكديگر مي‌گفتند كه فهميديد چه شد مي‌دانيد چه اتفاق افتاده اين چه حرف جديدي مي‌زند آن حرف تازه چيست ﴿إِذا مُزِّقْتُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّكُمْ لَفي خَلْقٍ جَديدٍ﴾[39] يك حرف تازه باور نكردني دارد و آن اين است كه مي‌گويد اگر شما خاك شديد دوباره زنده مي‌شويد خب اين استبعاد است كه مي‌گفتند كه يك كسي آمده مي‌گويد شما كه مرديد و خاك شديد دوباره زنده مي‌شويد ﴿إِذا مُزِّقْتُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّكُمْ لَفي خَلْقٍ جَديدٍ﴾ خب اگر بعيد منظور بعد زماني باشد بله مي‌شود با اين آيه هماهنگ كرد اما اگر منظور از اين بعيد مستبعد باشد كه حرف آنهاست با اين آيه كنوني ما نمي‌تواند هماهنگ باشد

پرسش: ...

پاسخ:

گفتار مشرکان هنگام قيام قيامت

سورهٴ مباركهٴ «احقاف» چهل و ششمين سوره است آخرين آيه‌اش اين است كه ﴿فَاصْبِرْ كَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ وَ لا تَسْتَعْجِلْ لَهُمْ كَأَنَّهُمْ يَوْمَ يَرَوْنَ ما يُوعَدُونَ لَمْ يَلْبَثُوا إِلاّ ساعَةً مِنْ نَهارٍ﴾ خب مشابه اين هم در سورهٴ مباركهٴ «طه» و غير «طه» گذشت[40] مي‌فرمايد اينها كه الآن قيامت را قبول ندارند وقتي قيامت رسيد نسبت به قيامت كبرا آشنا شدند گويا يك لحظه در دنيا بودند ﴿سَاعَةً مِن نَهَارٍ كه ساعت معلوم شد يوم معلوم شد عشرة ايام معلوم شد اما اين مال كسي است كه در زماني كه قيامت قيام كرده است حرف مي‌زند نه الآن الآن كه قيامت را قبول ندارد ولي وقتي قيامت قيام كرد گويا در نسبت به دنيا وقتي قيامت را مي‌سنجند دنيا را نسبت به قيامت مي‌سنجند ﴿لَمْ يَلْبَثُوا إِلاّ ساعَةً مِنَ النَّهارِ﴾ كه مشابه اين در همين سورهٴ مباركهٴ «طه» و مانند آن كه ﴿لَبِثْتُمْ إِلاّ يَوْماً﴾[41] اينها چند تا آيه بود كه در همين سورهٴ مباركهٴ «طه» و اينها گذشت كه آيات سورهٴ مباركهٴ «حج» را هم «مؤمنون» را هم به همين مناسبت در همان سورهٴ مباركهٴ «طه» خوانديم كه اينها اگر وقتي قيامت را ببينند مي‌گويند به اندازه يك روز يا كمتر از يك روز ما بيشتر نمانديم[42] خب بنابراين اينكه فرمود: ﴿لاهِيَةً قُلُوبُهُمْ﴾ اين است

توطئه مخفيانه مشرکان حجاز درباره وحی و رسالت الهی

خب اينها چرا اين كار را مي‌كردند استماع مي‌كردند براي چه براي آن توطئه توطئه‌شان چه بود ﴿وَ أَسَرُّوا النَّجْوَي﴾ ‌«‌نجويٰ» يعني رازگويي خود رازگويي و مناجات در قبال منادات است ‌«‌نجويٰ» در قبال نداست مناجات در قبال منادات است كه علني است پس ‌«‌نجويٰ» يعني رازگويي اين رازگويي را هم روي سرّ و آرام گفتن و زير گوش هم گفتن و مخفيانه مطرح كردن كردند اين يك تأكيدي است ﴿أَسَرُّوا النَّجْوَيٰ﴾ مثل اسرّوا السّر خب چرا اين كار را كردند براي اينكه مشورت كردند توطئه كردند مي‌خواستند در برابر اين دين بايستند بعد وقتي توطئه كردند و يك حرفي را همه جا منتشر كردند اثر سوء تبليغ خام را به همراه دارد به همه مردم هم درباره پيغمبر حرف ناروا مي‌زدند هم درباره قرآن پس نجوا يعني رازگويي اسرار يعني سرورزي اين رازگويي هم تأكيد آن است كه اين مربوط به مجالس شبانه و توطئه و تبييت اينهاست خب برنامه شبانه آنها چيست دو چيز است ﴿وَ أَسَرُّوا النَّجْوَيٰ﴾ چه كسي اين نجوا راه انداخت ﴿الَّذينَ ظَلَمُوا﴾ خب پس ظالمان قريش حجاز جلسه توطئه نجوايي داشتند يك، پشت درهاي بسته بود دو، چه مي‌گفتند اين دو مطلب را ﴿هَلْ هذا إِلاّ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ﴾ يك، ﴿أَ فَتَأْتُونَ السِّحْرَ وَ أَنْتُمْ تُبْصِرُونَ﴾ اين دو، يك توطئه‌اي يك سلسله توطئه‌اي مربوط به شخص پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بود مي‌گفتند اين هم يك آدم عادي است مثل ما چرا ما زير حرف او برويم يك توطئه هم مربوط به قرآن كريم و پيام او بود كه درباره پيامش مي‌گفتند ﴿إِنْ هذَا إِلَّا سِحْرٌ[43] البته شعر و اينها هم هست كه بعداً نقل مي‌كند پس جلسات متعدد بود شبهاي متعدد توطئه‌هاي متعدد برنامه‌هاي رمز و رازدار متعدد گاهي درباره خود پيغمبر حرف مي‌زدند مي‌گفتند اين يك بشري است مثل ما گاهي درباره ره‌آوردش مي‌گفتند سحر است شعر است و مانند آن كه اعاذنا الله من شرور انفسنا و سيئات اعمالنا.

«و الحمد لله رب العالمين»

 

[1]  . سورهٴ قمر، آيهٴ 1.

[2]  . نهج‌البلاغه، خطبهٴ 1.

[3]  . الكافي، ج 2، ص 131.

[4]  . سورهٴ محمد، آيهٴ 36.

[5]  . سورهٴ منافقون، آيهٴ 5.

[6]  . سورهٴ انعام، آيهٴ 70.

[7]  . سورهٴ تكاثر، آيهٴ 1.

[8]  . سورهٴ محمد، آيهٴ 36.

[9]  . سورهٴ منافقون، آيهٴ 9.

[10]  . سورهٴ كافرون، آيهٴ 6.

[11]  . سورهٴ قصص، آيهٴ 38.

[12]  . سورهٴ نازعات، آيهٴ 24.

[13]  . سورهٴ غافر، آيهٴ 26.

[14]  . جامع الاخبار، ص 129.

[15]  . سورهٴ نساء، آيهٴ 108.

[16]  . سورهٴ بقره، آيهٴ 129؛ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 164؛ سورهٴ جمعه، آيهٴ 2.

[17]  . سورهٴ طه، آيهٴ 3.

[18]  . سورهٴ شمس، آيهٴ 8.

[19]  . سورهٴ نحل، آيهٴ 78.

[20]  . سورهٴ شمس، آيات 7 ـ 8.

[21]  . مناقب آل‌ابي‌طالب (ابن شهرآشوب)، ج 4، ص 248؛ بحار الانوار، ج 47، ص 29.

[22]  . نهج‌البلاغه، خطبهٴ 189.

[23]  . سورهٴ اسراء، آيهٴ 82.

[24]  . سورهٴ اعراف، آيهٴ 51.

[25]  . سورهٴ قيامت، آيهٴ 37.

[26]  . سورهٴ اسراء، آيهٴ 85.

[27]  . صحيفه سجاديه، دعاي 47.

[28]  . نهج‌البلاغه، خطبهٴ 189.

[29]  . سورهٴ اعراف، آيهٴ 204.

[30]  . ر . ك: التفسير الكبير، ج 22، ص 119.

[31]  . ر . ك: الكشاف، ج 3، ص 101.

[32]  . ر .  ك: التفسير الكبير، ج 22، ص 118.

[33]  . سورهٴ انبياء، آيهٴ 40.

[34]  . الكافي، ج 3، ص 201.

[35]  . سورهٴ حج، آيهٴ 47.

[36]  . سورهٴ ق، آيهٴ 3.

[37]  . سورهٴ معارج، آيات 6 و 7.

[38]  . سورهٴ ق، آيهٴ 3.

[39]  . سورهٴ سبأ، آيهٴ 7.

[40]  . ر .ك: ط، ايات 103 و 104.

[41]  . سورهٴ ط، آيهٴ 104.

[42]  . ر . ك: سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 113.

[43]  . سورهٴ سبأ، آيهٴ 43.

​​​​​​​


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق