أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمٰن الرحيم
﴿وَيَا آدَمُ اسْكُنْ أَنتَ وَزَوْجُكَ الْجَنَّةَ فَكُلاَ مِنْ حَيْثُ شِئْتُمَا وَلاَ تَقْرَبَا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونَا مِنَ الْظَّالِمِينَ(19) فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّيْطَانُ لِيُبْدِيَ لَهُمَا مَا ووُرِيَ عَنْهُمَا مِن سَوْءَاتِهِمَا وَقَالَ مَا نَهَاكُمَا رَبُّكُمَا عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ إِلاّ أَن تَكُونَا مَلَكَيْنِ أَوْ تَكُونَا مِنَ الخَالِدِينَ(20) وَقَاسَمَهُمَا إِنِّي لَكُمَا لَمِنَ النَّاصِحِينَ(21)﴾
بحث در آن مطلبي بود كه سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) در تحت عنوان وجود شيطان و اسرار آفرينش او مطرح كرده بودند تا حدودي روشن شد كه وجود عامل وسوسه, ضروري است يعني در كل نظام وجود شيطان لازم است. وجود جهنّم لازم است گرچه هر كدام از اينها نسبت به بعضيها شرّند و آفتاند و مانند آنها ممكن است چنين سؤالي مطرح شود كه با وجود نفس أمّاره و مسوّله و مانند آن كه انسان را به تباهي دعوت ميكنند, نيازي به شيطان نباشد. يعني اين مسئله مقبول هست اين مطلب مقبول هست كه وجود عامل وسوسهٴ لازم هست تا گناه نباشد اطاعت ضروري ميشود و اگر گناه نباشد اطاعت ضروري خواهد شد و اگر اطاعت ضروري بود نيازي به شريعت نيست. لكن وجود شيطان ضروري نخواهد بود براي اينكه خود نفس أماره و نفس مسوّله و مانند آن كافيست اين مطلب ناتمام است براي اينكه نفس أمّارهٴ و نفس مسوّله اوّل كه وجود ندارد اوّل در انسان, از در مجاري ادراك, قوّه خيال است وهم. و از جهت عملي قوّه شهوت است غضب. هرگز قوّه شهوت و غضب در امور عملي انسان را به گناه دعوت نميكند در مجاري ادراك وهم و خيال انسان را به مغالطه دعوت نميكند وهم كارش ادراك معاني جزئي است و خيال كارش ادراك صور است. هر كدام از اينها ميتوانند حقّ باشند ميتوانند باطل. البته در تصورات هرگز خطا راه ندارد آن تصديق است كه خطا در او راه دارد، خُب شهوت و غضب هم هرگز اقتضاي ذاتي آنها گناه نيست شهوت آن است كه انسان قوه شهوي انسان را به طرف جزم و ملايم دعوت ميكند و غضب انسان را به دفع منافي و منافر سُوق ميدهد هر كدام از اينها دو قسم دارند حلال دارند و حرام, حقّ دارند و باطل. هرگز اقتضاي شهوت معصيت نيست. هرگز اقتضاي غضب گناه نيست. هر چيزي كه قوّه شهويّه طلب بكند دو قسمش در جهان موجود است يكي حلال و ديگري حرام هم نكاح است هم سفاح هم أكل مال حلال هست هم أكل مال حرام غضب هم، هم نسبت به ﴿أَشِدَّاءُ عَلَی الْكُفَّارِ﴾[1] هست هم ممکن است ـ معاذ الله ـ يک خصومت داخلی رخنه كند. پس هيچ كدام از آنها به طرف گناه دعوت نميكند منتها وسيلهاند كه آن عامل بيروني از اين وسيلههاي علمي نظير وهم و خيال در جهت مغالطه استفاده ميكند و از اين وسيلههاي عملي به عنوان شهوت و غضب به عنوان گناه استفاده ميكند اوّل كه انسان داراي نفس مسوّله نيست و نفس امّارهٴ نيست اوّل نفس مُلهمه است گاريش انسان به خوبي است بينش انسان هم يكسان است يعني انسان از نظر بينش, متساوي است هم فجور را ميفهمد هم تقوا را كه﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾. از نظر بينش اين طور نيست كه خوبيها را بهتر بفهمد بديها را آن چنان نفهمد يا بديها و فجور را بهتر بفهمد خوبيها را آن چنان نفهمد نه از نظر الهام و از نظر درك يكسان است فرمود:﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا٭ فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾[2] اين براي بينش، يکسان انسان میفهمد مثل اينكه به انسان شامّهاي دادهاند كه بوي بد و خوب را يكسان تشخيص بدهد به انسان باصرهاي دادهاند كه منظرهٴ زشت و زيبا را يكجا ميفهمد, لكن از نظر گرايش انسان يكسان نيست يعني ميل انسان به بدي و خوبي يكسان نيست انسان طبعاً گرايشاش به طرف خوبي است. به طرف امانت است به طرف صدق است به طرف عدالت است به طرف احسان است شما كودك را اگر بد بار نيارند ميبينيد او راست ميگويد نه از نظر تصوير نه از نظر آهنگ نه از نظر گفتار، رفتار و كردار دروغ به بچهٴ ياد ندهند ولو از راه هزل او اصلاً دروغ ياد نميگيرد. خيانت با او نكنند و يادش ندهند ولو به عنوان شوخي, بچه خيانت نميفهمد. طبع أوّلي كودك, اين است كه راست ميگويد. نه اينكه گاهي راست بگويد گاهي دروغ. طبع اوّلياش احسان است ايثار است عدالت است و مانند آن. بنابراين انسان از نظر بينش، درك خوب و بد يكسان است. از نظر گرايش, ميلش به خوبي خيلي بيش از ميلش به بدي است. پس چنين چيزي طبعاً نميتواند به طرف گناه مايل باشد چنين چيزي هرگز نفس مسوّله ندارد چنين چيزي نفس اماره ندارد. در طليعه امر نفس ملهمه دارد كه﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا٭ فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾[3] عامل بيروني است كه او را از راه وهم و خيال اوّل فريب ميدهد بعد با ابزار شهوت و غضب ميگويد كه اين كار كه مورد اشتهاي تو است و بد هم كه نيست آسان هم كه است خب، چرا انجام نميدهي؟ اين ﴿لأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الأَرْضِ﴾[4] و ﴿َلأُمَنِّيَنَّهُمْ﴾[5] كم كم آن ابزار دروني را به عنوان, دستاويز و دستآموز خود طرح ميكند ميشود نفس مسوّله. بعد كه او را به اسارت گرفته است از آن به بعد اين نفس او را به زشتي فرا ميخواند اين هم باز بالأخره پيام شيطان را ميرساند كه ذات اقدس الهي در عين حال كه نفس امارهٴ را ذكر كرد امّا از شيطان﴿يَأْمُرُكُمْ بِالسُّوءِ﴾ ياد فرمود. او عامل اصلي است و اين نفس چه در بخش ادراك به نام وهم و خيال، چه در بخش عمل به عنوان شهوت و غضب مجري دستورات شيطان است.
پرسش ...
پاسخ: اين در نشئهٴ انسان است اگر سؤال در اين بود كه هر موجودي عامل بيرون ميخواهد آن وقت اين اشكال وارد امّا اگر گفته شد, هر انساني عامل بيرون ميخواهد ديگر او تخصصّاً خارج است اينكه انسان نيست.
مطلب بعدي آن است كه ذات اقدس الهي در جريان انسان, براي اينكه هم او را با آيات انفسي و هم با آيات آفاقي و اسرار خلقت آشنا كند بخشهاي وسيعي از آفرينش بدن او چه انسان اوّليّه چه انسان ثانوي را ذكر فرمود چه اينكه تا حدودي دربارهٴ كيفيّت روح او بيانات سودمندي ارائه كرد. ولي دربارهٴ شيطان چنين چيزي نيست فقط يك جمله كوتاهي دارد كه شيطان از جن است و دارد به اين كه﴿وَ الْجَانَّ خَلَقْنَاهُ مِن قَبْلُ مِن نَّارِ السَّمُومِ﴾ امّا حالا زاد و ولد او چگونه است آن ابليس اوّليّه چگونه خلق شد؟ اين براي انسان سودآور نيست برخلاف آفرينش انسان, كه از آن جريان انسانهاي اوّلي ذكر فرمود بعد دربارهٴ انسانهاي ثانوي فرمود و نسلش از آب است﴿ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِن سُلاَلَةٍ مِن مَاءٍ مَهِينٍ﴾[6] بعد فرمود اين نطفه است اين علقه است مضغه است عظام است﴿فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً﴾[7] بعد ميشود جنين، بعد﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَر﴾[8] همه اين مراحل را ذكر فرمود, چنين گسترشي در جريان آفرينيش ابليس ذكر نشده است. چون سودي براي ما ندارد. امّا نحوه كارهاي او كه براي ما آموزنده است, مفصّل ذكر كرد. او از راه مجاري ادراكي ميآيد او از راه عواطف ميآيد او از راه خيال و وهم ميآيد او از راه شهوت و غضب ميآيد.﴿لأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الأَرْضِ﴾[9] است﴿لأُضِلَّنَّهُمْ﴾[10] هست ﴿وَلأُغْوِيَنَّهُمْ﴾[11] هست ﴿وَلأُمَنِّيَنَّهُمْ﴾[12] هست. اينها مجاري كه كار رسمي ما است يعني اينها مورد نياز روزانه ما است اينها را مفصّل قرآن ذكر فرمود. امّا دربارهٴ اينكه حالا چگونه شيطان زاد و ولد ميكند اين را براي انسان سودآور نيست اين را ذكر نفرمود اين يک مطلب.
مطلب ديگر اين است كه آيا مُخلَص اصلاً در مسير وسوسه و تيررس وسوسه شيطان نيست؟ و يا وسوسه ميكند لكن در آنجا سودي ندارد. دربارهٴ مُخلَصين يك برهان عقلي در مسئله است كه دليل نقلي او را تأييد ميكند, و يك مرحلهٴ ديگرش است كه دليل نقلي اصل است عقل هم او را تأييد ميكند. از آن مرحلهٴ كه بگذريم برهاني نيست كه شيطان آنها را وسوسهٴ نكند. بيان ذلك اين است كه آن مخلصين كه به مقام لقاي الهي بار يافتهاند به حدي رسيدهاند كه﴿إِذْ جَاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ﴾[13] شدند. قلب سليم هم اينچنين تفسير شد كه «ليس فيه احد الاّ الله» قلبشان متعيّن به حبّ خدا شد و قلبشان مملوّ از خشيت الهي شد در اين دل جاي خالي نيست تا بيگانهاي رخنه كند وسوسه كند اين يك مطلب. كه برهان عقلي اين را ميپذيرد وعقل هم اين را تأييد ميكند از اين مرحلهٴ كه بگذريم قرآن كريم مخلصين را استثنا كرده است چه در سورهٴ مباركهٴ «حجر» چه در سورهٴ مباركهٴ «ص» آنها را استثنا فرمود، امّا آنها را از اغوا استثنا كرد نه از وسوسهٴ. شيطان چه در سورهٴ «حجر» چه در سورهٴ «ص» اينچنين آمده است كه شيطان گفت: ﴿فَبِعِزَّتِكَ لأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ ٭ إِلاَّ عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ﴾ مخلصين از تيررس اغواي شيطان مصوناند. كه گمراه بشوند، بيهدف بشوند. امّا از وسوسه آنها برهاني نيست كه اينها مصون باشند. يك وقت وسوسهٴ ميكند و به ثمر نميرسد. يك وقت وسوسهٴ ميكند به ثمر ميرسد. چون بخواهد وسوسه كند، بايد از ابزار دروني كمك بگيرد.ابزار دروني اينها به امامت عقلشان هميشه ساجد، خاضعاند. يعني يك انسان مخلص دستگاه او هميشه اهل نماز جماعت است. هم مجاري ادراكي او به امامت عقل نظري ايشان ميانديشند، هم مجاري تحريكي و عملي آنها به امامت عقل عملي (به عُبدَ الرحمن وأكتسب به الجنان) اهل اقتدا هستند اينها يك سلسلهٴ قافلهاياند و مأمومانياند كه امامهاي آنها عقل است اينها به امامت عقل زندگي ميكنند. يك قدر هم كه بالاتر بروند عقل نظر و عمل در آنجا يكي خواهد شد كلاً تحت رهبري يك نيروي نوراني آنها زندگي ميكنند بنابراين جا براي اغوا نيست. و وسوسه كه بخواهد بكند در حد دعوت است ميگويد فلان كار خوب است او هم ميگويد نعم همين. اصلاً وسوسهٴ نكند ولو در حد تصور ولو در حد دعوت چنين برهاني از قرآن كريم استفاده نميشود. چون آنچه در سورهٴ «حجر» است و آنچه در سورهٴ «ص» است از اغوا استثنا شده است نه از وسوسه ﴿فَبِعِزَّتِكَ لأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ٭ إِلاَّ عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ﴾. سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) ميفرمايد:«براي اولياي الهي هر چه شيطان بخواهد وسوسه كند اثر عكس دارد» آنها مثلاً اين طور مثال ميزنند ميفرمايد كه اگر كسي در يك اتاقي تنها باشد ديگري در آن اتاق بيايد و بخواهد أدلّه فراواني اقامه كند كه در اين اتاق غير از شما كسي نيست هر چه او بيشتر ادعا كند پرحرفي در كند كذبش روشنتر ميشود. آن صاحباتاق ميگويد پس تو چه كسي هستي؟ اگر اينجا كسي نيست پس تو چه كسي هستي هر چه او بيشتر حرف بزند دليل است بر كذب او. شيطان كه در صحنه نفس ميخواهد وسوسه كند ميخواهد انسان را از مسير الهي جدا كند، يا از نظر اعتقاد يا از نظر عمل يا _معاذالله_ بگويد: مبدائي نيست يا بگويد حرف مبدأ را گوش نده، كارش يكي از اين دو تا است. هرچه او بخواهد وسوسه كند، يك صاحبدل ميگويد كه تو مخلوق كسي هستي كه همهٴ ما را آفريد و سعادت همهٴ ما را ميداند و ما را هم به بهشت و جهنّم آشنا كرد و ما را به بهشت رفتن امر كرد تو داري بر خلاف دستور او حرف ميزني هر چه بيشتر او وسوسه كند اخلاص اينها بيشتر ظهور ميكند اين است كه فرمود: ما شيطانمان را به اسارت گرفتهايم. خب اصلاً در محدوده قلب يك ولي خدا _كسي كه به مرحلهٴ مخلصين رسيده است_ شيطان اصلاً وسوسهٴ نميكند، يا وسوسهٴ او سودي ندارد.دليلي نداريم كه وسوسه ميكند ولي برهاني هم بر خلافش اقامه نشده خب پس بنابراين وسوسهٴ او سودي ندارد خُب آن مرحلهٴ قسم اول است. آنها كه قلبشان متعين به حب الله است يك، (وأملأ قَلبي خَشيةً من) دو، و ﴿جَاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ﴾[14] سه، و قلب سليم قلبی است «ليس فيه أحد الاّ الله» چهار، اين مجموعه نشان ميدهد كه در قلب اوحدي از اولياي الهي اصلاً شيطان وسوسه نميكند امّا از آن مرحلهٴ اگر پايينتر آمديم، كسي جزء مخلصين بود.دليلي نداريم كه شيطان دربارهٴ آنها وسوسه ميكند البته دليلي نيست. امّا برهاني هم برخلافش اقامه نشده. برخلاف قسم اوّل كه برهاني، برخلافش اقامه شد. در اين قسم دوم، آن برهاني كه برخلافش اقامه شده و آن مطلبي كه برهاني برخلافش اقامه شده، اگر شيطان بخواهد اينها را اغوا كند البته برابر آيهٴ سورهٴ «حجر» و سورهٴ «ص» اينها مستثنا نيستند.
﴿فَبِعِزَّتِكَ لأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ٭ إِلاَّ عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ﴾.
پرسش ...
پاسخ: براي رفع وسوسه است ديگر چون شيطان آمده گفته، اين كار را نكنيد اين هم رمي كرده است ديگر، اگر رمي نشود آن وسوسه به اغوا منتهي ميشود اگر رمي بشود كه وسوسه برطرف ميشود.
پرسش ...
پاسخ: رمي دليل است براين كه اينها ميآيند منتها طرد ميشوند اگر نيايند كه نيازي به طرد نيست انسان دشمن نيامده را كه تير نميزند.
در سوره مباركهٴ، آيهٴ مباركهاي كه ﴿ الَّذِينَ اتَّقَوْا إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِنَ الشَّيْطَانِ تَذَكَّرُوا فَإِذَا هُم مُبْصِرُونَ﴾ اين دارد مردان با تقوا همين كه احساس كنند كسي ميخواهد دور كعبه دلشان طواف بكند كه آيا در كعبه باز ميشود كه اينها در درون كعبه راه پيدا كند. اينگونه طائفهاي نامحرم كه مُحرم شدند اينها را ميرانند. ﴿إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِنَ الشَّيْطَانِ﴾ اين دارد طواف ميكند دور اين كعبه دل كه راه پيدا كند اينها فوراً ميفهمند و طرد ميكنند خب. دليلي نداريم كه دربارهٴ مخلصين وسوسه راه دارد، امّا برهان برخلافش هم اقامه نشده. اگر بخواهيم به آن استثناي دو تا سورهٴ «حجر» و «ص» تمسّك بكنيم آن استثنا از اغواست نه از وسوسه.
پرسش ...
پاسخ: لذا نميتواند اينها را فريب بدهد امّا وسوسه ميتواند بكند فريب بدهد كه آنها نظير ﴿فَدَلاَّهُمَا بِغُرُورٍ﴾[15] بشود يا مثلاً ﴿لأُمَنِّيَنَّهُمْ﴾[16] بشود كه به﴿لأُضِلَّنَّهُمْ﴾[17] ختم بشود ﴿لأُغْوِيَنَّهُم﴾ ختم بشود آنجاها هست.
پرسش ...
پاسخ: براي اينكه ابزار را از دست او ميگيرد ديگر انسان وقتي كه ابزار را از دست او گرفت خب اين ابزار به دست عقل ميافتد آن شيطان كه از بيرون نميتواند اثر كند كه اگر ما ابزار دروني را در اختيار شيطان قرار ندهيم و در اختيار عقل قرار بدهيم، هرگز شيطان قدرت وسوسه ندارد. الآن مثلاً سمّ، اگر كسي سمّ را در جيبش بگذارد در دستش بگذارد، اينكه آسيب نميبيند. اگر فرض كنيد كسي دستگاه گوارش خود را طوري تربيت كرده است كه هيچ سمّي را جذب نميكند اگر يك سمّي را به خُورد او دادند او فوراً تهوع ميكند،چنين آدمي كه مسموم نميشود سمّ وقتي آدم را مسموم ميكند كه وارد دستگاه گوارش بشود دستگاه گوارش را فريب بدهد دستگاه گوارش او را جذب بكند به عنوان غذا وقتي جذب كرد انسان مسموم ميشود وقتي جذب نشود، انسان مسموم نخواهد شد.
پرسش ...
پاسخ: ﴿مَسَّنِيَ الشَّيْطَانُ بِنُصْبٍ﴾[18] حالا اجازه بدهيد هر حرفي با حرف ديگري مخلوط نشود. فرمايش سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) اين بود: اصل وجود شيطان حالا معلوم ميشود ضروري است نفس كافي نيست قواي دروني كافي نيست و آفرينش شيطان از چه چيزي بود قرآن خيلي تعرض نكرد چون سودآور نيست اينگونه مسائل. دربارهٴ آفرينش انسان، چون سودآور بود هم بدنش را ذكر فرمود و هم روحش را ذكر فرمود امّا دربارهٴ بهشت، اين بهشت به معناي باغي از باغهاي دنيا نيست براي اينكه آن اوصافي كه در سورهٴ مباركهٴ«طه»آمده است بر هيچ اقليم از اقليمهاي دنيايي و مادّي منطبق نيست كه انسان گرسنه نشود، تشنه نشود و مانند آن و اگر اين موجود، _اين جنّت_ جنّت دنيايي بود بالأخره انسان وقتي در دنيا زندگي ميكند يا بايد پيغمبر باشد يا پيغمبر داشته باشد. آن برهان عام نبوّت تعطيلبردار نيست، ترخيصبردار نيست يك مدتي بشريّت بدون نبوّت باشد اين شدني نيست پس كسي در زمين زندگي ميكند يا بايد پيغمبر باشد يا پيغمبر داشته باشد و نميشود يك مدتي آدم(سلام الله عليه)در زمين زندگي بكند نه پيغمبر باشد نه پيغمبر داشته باشد چنين چيزي بايد در غير زمين باشد، حالا اگر زمين نبود آسمان بود آسمان در فرهنگ قرآن دو قسم است يك قسم همين آسمان است كه فرمود ما از آنجا باران ميآريم و مانند آن كه اين منطقهٴ بالا ميگويند آسمان يك آسماني است كه كفّار به آن آسمان راه ندارد كه فرمود: ﴿لاَ تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوَابُ السَّمَاءِ﴾[19] درهاي آسمان به روي كفّار باز نميشود.آن آسمان اين كرات سماوي و منظومه شمسي و امثال ذٰلك نيست. كه الآن اينها ترمينالگونه رفت و آمد ميكنند. فرمود:درِ آسمان به روي كافر باز نميشود.آن آسمان كجاست؟ آنجا كه آه مظلوم به آنجا ميرسد.از اميرالمؤمنين(سلام الله عليه)سؤال كردند به طوري كه طبرسي در احتجاجش نقل كرده، كه بين ارض و سما چقدر فاصله است و سؤالاتي كه مرد شامي آمده بود حضور حضرت امير(سلام الله عليه) در جلد اوّل احتجاج است و هم در سؤالاتي كه از حضرت امير(سلام الله عليه)آمده و هم در جوابهاي كه از وجود مبارك امام حسن مجتبي(سلام الله عليه) است. يكي از آن اسئله اين بود كه بين ارض و سما چقدر فاصله است؟حضرت فرمود: «مدّ البصر و دعوة المظلوم». يعني اگر منظور آسمان ظاهر است همين منتهي اليه ديد. اگر منظور آسمان باطن است آه مظلوم آنجا كه مركز استجابت دعاست، آنجا را ميگويند آسمان آه مظلوم و دعاي مظلوم به آنجا ميرسد. اين معلوم ميشود شهر مادّي نيست فرمود: اگر منظور آسمان غيب است، فاصلهاش آه مظلوم است اگر منظور آسمان مشهود و محسوس است خب «مدّ البصر». خب آن آسماني كه﴿لاَتُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوَابُ السَّمَاءِ﴾[20] آن آسماني كه همهاش در است ﴿وَفُتِحَتِ السَّماءُ فَكَانَتْ أَبْوَاباً﴾[21] اين آسمان غير از آن آسماني است كه منهاي منظومهٴ شمسي است و مانند آن كه بساط آنها (عند اشراط الساعة) برچيده ميشود. ﴿إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ﴾[22] ميشود ﴿وَالْسَّمَاوَاتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ﴾[23] ﴿وَالأَرْضُ جَمِيعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ القِيَامَةِ﴾[24] ميشود. اين نظام كيهاني بساطش برچيده ميشود يك آسمانهاي است كه همهاش در است كه انسانها بخواهند وارد قيامت بشوند بايد از آن در وارد بگذرند ﴿وَفُتِحَتِ السَّماءُ فَكَانَتْ أَبْوَابا﴾ خب. بنابراين اينكه فرمود: ﴿لاَتُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوَابُ السَّمَاءِ﴾ پس معلوم ميشود كه ما دو تا آسمان داريم يك آسمان است كه ﴿إنّا زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيَا بِزِينَةٍ الْكَوَاكِبِ﴾[25]. اين همين آسماني است كه كفّار الآن رفت و آمد ميكنند. يك آسماني است كه دعوة المظلوم آنجاست. يك آسماني است كه﴿وَأَوْحَي فِي كُلِّ سَمَاءٍ أَمْرَهَا﴾[26] آنجاست يك آسماني كه﴿وَفُتِحَتِ السَّماءُ فَكَانَتْ أَبْوَاباً﴾[27] اوست و يك آسماني كه﴿لاَتُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوَابُ السَّمَاءِ﴾[28] اوست. در چنين آسماني، چنان جنّتي مستقر شد كه وجود مبارك حضرت آدم و حوّا آنجا زندگي ميكردند و گرنه يك باغي باشد از باغهاي اقليم دنيايي، خب بالأخره آنجا سؤال مطرح است كه بشر يا پيغمبر است و يا پيغمبر دارد. چون برهان نبوّت عام تخصيصپذير نيست.
مطلب بعدي آن است كه آن مرحله هر چه هست جا براي آن است كه انسان پخته بشود آماده بشود كه وقتي به زمين ميآيد دوره ببيند. وقتي به زمين ميآيد اين قواي فراواني كه در اختيار او هست. و اين عوامل بيروني كه او را به راه راست هدايت ميكنند. به يك سلسله عوامل بيروني كه او را به راه انحرافي هدايت ميكنند اين در اين مصاف چه كند يك نمونهاي به او نشان بدهند كه اين نمونه مشخّص بكند كه جبري در كار نيست تفويضي در كار نيست، ولي او را آرام نميگذارند يك چند لحظهاي حالا چقدر طول كشيد چه بود مناسب آن نشئه است. او بايد دوره ببيند آزمون بشود، كه اين قوا را چگونه بكار بگيرد كه فريب نخورد. از اينكه اين در آسمان بود از سورهٴ مباركهٴ «بقره» و همين سورهٴ مباركهٴ «اعراف» كه محل بحث است كه به خوبي برميآيد كه فرمود: ﴿اهْبِطُوا﴾ براي اينكه (فانّ لكم فيالأرض كذا و كذا) ﴿وَلَكُمْ فِي الأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَمَتَاعٌ إِلَي حِينٍ﴾[29]. معلوم ميشود كه قبلاً در ارض نبودند پس آدم و حوّا اوّل در زمين زندگي كردند و در زمين خلق شدند يك بعد به آسمان رفتند دو، اين آسمان هم، آسماني نيست كه درش به روي كفّار باز بشود اين سه، اين شد جنّت برزخي وسوسهٴ ابليس در چنين آسمان هم آسان است ديگر نميشود گفت كه چطور ابليس در اين بهشت راه يافته. چون چنين جنتّي جنّت برزخي است، نه جنّت خلد است. جنّت برزخي است آنجا كه شجر دارد آنجا كه اكل و شرب دارد جنّت برزخي است. از اين مرحله كه بالاتر برود جنّت عقلي است مثلاً ﴿ إِنَّ الْمُتَّقِينَ﴾ اينكه گفته شد﴿وَلِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ﴾ يك جنّت حسي است و يك جنّت عقلي. اين جنّت حسي همان است ميوه است، درخت است، اكل است، شرب است و مانند آن. يك جنّتي است كه جنّةاللقاء است قرب اليالله است و مانند آن. كه مجموعه اين دو عنوان ﴿وَلِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ﴾ كه در بخش پاياني سورهٴ «قمر» آمده است كه ﴿إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَنَهَرٍ٭ عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ﴾ آن ﴿جَنَّاتٍ وَنَهَرٍ﴾ ميشود حسي، اين ﴿عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ﴾ ميشود عقلي. آنجا ديگر ظرف زمان و مكان كه نيست خب. شيطان در محدودهٴ ﴿فِي جَنَّاتٍ وَنَهَرٍ﴾ حضور و ظهور ميتواند داشته باشد آن هم در جنّت برزخي اينچنيني نه﴿عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ﴾ ﴿عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ﴾ كه مرجوم است فرمود تو رجيمي ﴿وَإِنَّ عَلَيْكَ لعنتي إِلَي يَوْمِ الدِّينِ﴾ اگر چيزي رجيم شد طرد شد كه ﴿عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ﴾ حضور ندارد خب.
پرسش ...
پاسخ: خب غرض آن است كه ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً﴾ بالأخره وجود مبارك آدم از همين اجزاي اوليّه عالم زمين بدن شريفشان ساخته شده. و امّا آن نشئه كه گفت: ﴿اسْكُنْ أَنْتَ وَزَوْجُكَ الْجَنَّةَ﴾ اين جنّت درسما است. بدليل اينكه بعد از ارتكاب آن عمل فرمود: شما برويد زمين ﴿وَلَكُمْ فِي الأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَمَتَاعٌ إِلَي حِينٍ﴾ كه در همين سورهٴ مباركهٴ «اعراف» كه در پيش داريم.آيهٴ ٢٤ به بعدش اين است كه ﴿قَالَ اهْبِطُوا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَلَكُمْ فِي الأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَمَتَاعٌ إِلَي حِينٍ٭ قَالَ فِيهَا تَحْيَوْنَ وَفِيهَا تَمُوتُونَ وَمِنْهَا تُخْرَجُونَ﴾ معلوم ميشود كه آن جنّت در زمين نبود، مشابه همين تعبير در سورهٴ مباركهٴ «بقره» قبلاً گذشت يعني آيهٴ ٣٦ سورهٴ «بقره» اين بود كه﴿ فَأَزَلَّهُمَا الشَّيْطَانُ عَنْهَا فَأَخْرَجَهُمَا مِمَّا كَانَا فِيهِ وَقُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَلَكُمْ فِي الأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَمَتَاعٌ إِلَي حِينٍ﴾ پس جنّت بود كه اينكه در﴿ اسْكُنْ ... الْجَنَّةَ﴾ فيالسماء بود به قرينهٴ اينكه فرمود: ﴿اهْبِطُوا... فِي الأَرْضِ﴾ و جنّت هم ﴿عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ﴾ نبود كه شيطان در آنجا راه نداشته باشد كه آن نسبت به آنجا رجيم است. جنّت هم جنّت برزخي بود، و شايد فايدهٴ اين حضور چند لحظه در جنّت براي اين است كه انسان و انسانيّت كه بخواهد به زمين بيايد، بايد دوره ببيند. بفهمد به اينكه چه بلايي به سر او ميآيد؟چه كساني با او دشمناند؟ چه كساني دوست اويند؟ وجود مبارك آدم: خروجش از جنّت يك هبوطاش من السماء الي الأرض دو، ظهور اندامي كه ظهور آنها عار است سه، همه در اثر اين كار پديد آمد.
پرسش ...
پاسخ: اصل آفرينش اندام تناسلي كه عيب نيست. اين را ذات اقدس الهي به عنوان دوام نوع انساني آفريد.ظهورش عيب است نه وجودش. و اين را هم بعيد است شيطان ميدانست لذا لام لام عاقبت است نه لام غايت. شيطان شايد نميدانست كه با ارتكاب اين عمل چه چيز خواهد شد «خروج من الجنة» ميشود «هبوط الي الأرض» ميشود ابداي سوء ميشود شايد نميدانست كه انسان بگويد كه او از كجا ميدانست كه اين لام لام غايت كه نيست لام عاقبت است نظير ﴿فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِيَكُونَ لَهُمْ عَدُوّاً وَحَزَناً﴾ اگر لام عاقبت است نميشود گفت شيطان از كجا ميدانست ما از كجا ثابت كرديم او ميدانست فقط شيطان شيطنتش اين بود كه اينها را وادار كند برخلاف امر الهي و نهي الهي عمل بكند و اين مقدار مقطوع بود كه بر خلاف عمل كردن نقص ميآورد امّا چه ميشود؟ معلوم نشد و اينكه ذات اقدس الهي فرمود: ﴿فَتَكُونَا مِنَ الظَّالِمِينَ﴾ آيا انسان در همه اين ابعاد ظالم است يا اينكه در بعضي از اين ابعاد؟ شايد در همه اين ابعاد ظالم باشد آن كه اسرار نهاني خود را افشا ميكند كه افشاي آنها عيب است نه اصلش اين ظلم است، ظلم به نفس است. آن كه از جنّت به در ميرود ظلم است، آن كه از آسمان به زمين ميآيد ظلم است به خود ظلم ميكند بالأخره. همه اينها.
پرسش ...
پاسخ: نه در آنجا فرمود:﴿ فَتَكُونَا مِنَ الظَّالِمِينَ﴾ يعني اگر شما از اين شجره منهيعنها از اين درخت ميوهاش نوشيدي، چشيدي، خوردي به خودتان ظلم ميكنيد ظلم كردن به نفس به همين عنهاست يكي اينكه از جنّت بيرون ميآييد يكي اينكه از سما به ارض هبوط ميكنيد يكي هم كه اندامي كه اصل آفرينشش سوءِ نيست ظهورش سوءِ است آبروي شما را ميبرد ظاهر ميشود آبروي شما را ميبرد.
پرسش ...
پاسخ: زمين اگر ميشد خود زمين محل تكليف بود حالا بار اوّل اينها تكليف ميكند اگر بار اوّل بود و آدم(سلام الله عليه)در محدوده تكليفي هم چون فريبي ميخورد چه ميشد او كه نميتوانست پيغمبر باشد اگر در محدوده تكليف يك هم چون چيزي اتفاق ميافتاد خب اين ميشد فريب، ميشد گناه. امّا در نشئهاي كه گناه نيست. در نشئهاي كه عقوبت جهنّم را به همراه ندارد قبل از شريعت است نه اينكه در زمين بود و شريعت در كار نبود چون بالأخره هر كه در زمين هست يا خودش پيغمبر باشد يا پيغمبر داشته باشد برهان عام نبوّت اگر در زمين بود و اين سابقه هم معلوم نبود به خداي ناكرده _معاذ الله_ مثلاً يك هم چون فريبي ميشد چه ميشد؟
پرسش ...
پاسخ: دروغ گفت ديگر اين كذب بود كه، اينكه جعل بود اين چون كه بهشت نه مشروط چيزي است نه ممنوع به چيزي است كه اين به آن بهشت خُلد. اين هم كه شيطان آمده فريب داده، دروغ گفته. يك مطلب علمي ما از شيطان نشنيديم كه شيطان گفت كه اگر اين را بخوريد يا فرشته ميشويد يا مخلّد اين كه نبود يك دروغي جعل كرده و اگر اين گناه را انجام بدهند چه ميشود شيطان فقط ميداند اين يك ضلالت و غوايت است امّا چه كيفري بر اين جرم بار است؟ كه شيطان نميدانست ما دليلي نداريم كه شيطان ميدانست خب.
مطلب بعدي آن است كه اگر شيطان نباشد اين عقل و فطرتي را كه ذات اقدس الهي به انسان داد به دليل اينكه كودك را تا ما خلاف عادت ندهيم اينكه گفتهاند نزد كودكان دروغ نگوييد ولو بالهزل و از بيانات نوراني امام سجّاد(سلام الله عليه) است كه: دروغ صلاحيّت ندارد ولو بالهزل مؤمن ولو شوخي هم شد دروغ نميگويد براي اينكه همين وضع باعث تربيت سوءِ است در كودكان. اگر نباشد چنين چيزي يعني عاملي از بيرون نباشد انسان در اثر آن افزونطلبي كه دارد در مسير﴿َرَبِّ زِدْنِي عِلْماً﴾[30] حركت ميكند. ولي اگر ابليس از بيرون تحريكش كرد ﴿لأُمَنِّيَنَّهُمْ﴾[31] شد ﴿لأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الأَرْضِ﴾[32] شد ﴿لأُضِلَّنَّهُمْ﴾[33] شد در مسير ﴿هَلِ امْتَلأْتِ وَتَقُولُ هَلْ مِن مَزِيدٍ﴾[34] هل من مزيد حركت ميكند. افزونطلبي در انسان هست امّا گناهطلبي يا افزايش گناه كه در او نيست افزونطلبي در راه كمال هست گويي نعمت خوبي است اينچنين نيست كه افزونطلبي چيز بدي باشد كه افزونطلبي در مسير ﴿زِدْنِي عِلْماً﴾ اين خدا رحمت كند مرحوم صدرالمتالين و ديگر حكما را ميفرمودند اين كه شنيديد «خير الأمور أوسطها» اين در مسائل عملي است و گرنه در مسائل علمي «خير الأمور أكثرها، أوفرها و أشدّها و أعلاها» و كذا وكذا كذا و غالب بزرگان فرمودهاند: آن كسي كه بگويد تحصيلم همين مقدار بس است من فارغ التحصيل شدم اوّلين روز جهل اوست بگويد به همين مقدار درس بس است خب پس نفس افزونطلب هست مانع بيروني نباشد به سمت﴿َرَبِّ زِدْنِي عِلْماً﴾ حركت ميكند آن عامل بيروني است كه او را به سمت ﴿ هَلْ مِن مَزِيدٍ﴾ ميكشاند و او ميرود به جايي كه در بخشهاي عملي گفتهاند به اينكه «خير الأمور أوسطها» در داخل منزل، در داخل اجتماع، اگر با كسي دوستي، اگر با كسي دشمني، اگر حرف ميزني رفتار ميكني ميآيي ميروي «خير الأمور أوسطها» امّا حالا اگر ميخواهي چيز بفهمي ديگر «خير الأمور» نشد كه ميخواهي آدم خوب باشي اينجا «خير الأمور أعلاها وأكثرها و أوفرها وأشدّها» اين ميشود دعاي كميل به «؟؟أخص منظرتين منه واقرب منه واخص زلفة عليه ...؟؟» اين بخشهاي علمي تا آنجا كه ممكن است «خير الأمور أعلاها» چون مسائل عملي است كه به ما گفتهاند افراط، تفريط نكنيد البته درس خواندن عمل است فكر كردن عمل است و گرنه خب بالأخره انسان يك ابزار خاصي دارد از دستگاه مغز و قلب بالأخره اين فرسوده ميشود مريض ميشود. گفتهاند زياد مطالعه نكنيد امّا نه زياد نفهميد يك مطلبي را ده بار،صد بار از اين، از آن، از اين كتاب، از آن كتاب بالأخره بفهميد. فهميدن حدي ندارد امّا سخن گفتن، درس خواندن، بحث كردن كار حدي دارد اين كار را يك مقداري كه اين بدن مركب شماست اسير دست شماست «عون الضعيف الصدقة» به او فشار نياريد به جاي اينكه روزي شانزده ساعت كار بكنيد هجده ساعت كار بكنيد روزي همان هشت ساعت كار بكنيد ولي هر روز كار بكنيد اين خيلي فرق دارد كه انسان بگويد كه در مسائل علمي هم همين مقدار فهم بس است خب.
مطلب بعدي آن است كه بين هر گناه و كيفر او يك رابطه است البته. اين امر رابطه تكويني است امّا حالا در خيلي از موارد است كه ما اين رابطه را نميفهميم مثلاً هيچ رابطهاي بين، چه رابطهاي بين مال يتيمخوردن با آتشخوري هست ما اين را نميفهميم در سورهٴ مباركه «نساء» بحثش گذشت كه ﴿الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوَالَ الْيَتَامَي ظُلْماً إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نَاراً وَسَيَصْلَوْنَ سَعِيراً﴾ اين ظاهرش نان است باطنش آتش آنجا هم ظاهرش مثلاً گندم است يا فلان ميوهاي ديگر، ولي باطنش «هبوط إلي الأرض، خروج من الجنة و ظهور سُوءً» چه رابطهاي هست آن خصوصيّتش را ما نميدانيم چون ميدانيد عقل در مسائل جزئي بصير نيست عقل آن برهان كلي را اقامه ميكند كه اگر مسئله مسئله دين و شريعت است در فقهش در حقوقش در اخلاقش رابطه تكويني بين طاعات و پاداش، بين سيئات و كيفرها هست. امّا حالا تك تك امور جزئي است چه رابطهاي بين فلان حسنه و فلان پاداش، يا فلان سيئه و فلان كيفر اين را عقل درك نميكند گفتند بين عفيف بودن با عالم به تعبير رؤيا شدن رابطه است يوسف صدّيق(سلام الله عليه) از اينجا بهره گرفت اين رابطه چيست؟ عقل به او نيل ندارد چون عقل ميفهمد كه خيلي از چيزها را نميفهمد ميگويد من پيغمبر ميخواهم. و خود را هم در اين فهم معصوم ميبيند و هيچ هم احتمال اشتباه در خود نميدهد ميگويد من ميفهمم كه بسياري از چيزها را كه بايد عمل بكنم نميفهمم و كسي بايد باشد من را راهنمايي كند برهان نبوّت عام كه حكيم اقامه ميكند اين است كه بنابراين من مسافرم از جايي آمدهام بايد به جايي بروم كلياتش را ميدانم ولي با كليگويي مشكل حل نميشود با تك تك اجزاي عالم من رابطه دارم امّا كدامهايش بَد است، كدامهايش خوب است چقدر استفاده كنم نميدانم. قدم به قدم كسي بايد باشد من را راهنمايي بكند من ميفهمم كه نميفهمم و در اين فهمم هيچ احتمال اشتباه نميدهم بنابراين كسي بايد باشد از طرف خدا من را راهنمايي بكند درك اين رابطه به نحو كلي ممكن هست ولي به نحو جزئي برهانپذير نيست.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ فتح، ايهٴ 29.
[2] ـ سورهٴ شمس، آيات 7 و 8.
[3] ـ سورهٴ شمس، آيات 7 و 8.
[4] ـ سورهٴ حجر، ايهٴ 39.
[5] ـ سورهٴ نساء، ايهٴ 119.
[6] ـ سورهٴ سجده، ايهٴ 8.
[7] ـ سورهٴ مؤمنون، ايهٴ 14.
[8] ـ سورهٴ مؤمنون، ايهٴ 14.
[9] ـ سورهٴ حجر، ايهٴ 39.
[10] ـ سورهٴ نساء، ايهٴ 119.
[11] ـ سورهٴ حجر، ايهٴ 39.
[12] ـ سورهٴ نساء، ايهٴ 119.
[13] ـ سورهٴ صافات، ايهٴ 84.
[14] ـ سورهٴ صافات، ايهٴ 84.
[15] ـ سورهٴ اعراف، ايهٴ 22.
[16] ـ سورهٴ نساء، ايهٴ 119.
[17] ـ سورهٴ نساء، ايهٴ 119.
[18] ـ سورهٴ ص، ايهٴ 41.
[19] ـ سورهٴ اعراف، ايهٴ 40.
[20] ـ سورهٴ اعراف، ايهٴ 40.
[21] ـ سورهٴ نبأ، ايهٴ 19.
[22] ـ سورهٴ تكوير، ايهٴ 1.
[23] ـ سورهٴ زمر، ايهٴ 67.
[24] ـ سورهٴ زمر، ايهٴ 67.
[25] ـ سورهٴ صافات، ايهٴ 6.
[26] ـ سورهٴ فصلت، ايهٴ 12.
[27] ـ سورهٴ نبأ، ايهٴ 19.
[28] ـ سورهٴ اعراف، ايهٴ 40.
[29] ـ سورهٴ اعراف، ايهٴ 24.
[30] ـ سورهٴ طه، ايهٴ 114.
[31] ـ سورهٴ نساء، ايهٴ 119.
[32] ـ سورهٴ حجر، ايهٴ 39.
[33] ـ سورهٴ نساء، ايهٴ 119.
[34] ـ سورهٴ ، ايهٴ 30.