أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیطَانِ الرَّجِیم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
﴿إِنَّا أَنْزَلْناهُ فی لَیْلَةِ الْقَدْرِ (1) وَ ما أَدْراکَ ما لَیْلَةُ الْقَدْرِ (2) لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ (3) تَنَزَّلُ الْمَلائِکَةُ وَ الرُّوحُ فیها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ کُلِّ أَمْرٍ (4) سَلامٌ هِیَ حَتَّی مَطْلَعِ الْفَجْرِ (5)﴾.
سوره مبارکهای که «علم بالغلبة» آن «القدر» است، چون تسمیه مأثوری نرسید، این سوره درباره عظمت قرآن و نزول قرآن درباره لیله قدر و همچنین عظمت لیله قدر به مناسبت آن مطالبی که در این ظرف واقع شده است تنظیم شده است «بسم الله» هر سورهای هم پیام محتوای همان سوره را به همراه دارد. در آغازین آیه این سوره فرمود ما قرآن را در لیله قدر نازل کردیم، گرچه نام قرآن قبلاً برده نشد اما چون معروف است و مشهور است و در خاطرهها هست، وقتی بفرماید ما آن را در شب قدر نازل کردیم یعنی قرآن را.
البته در آیات دیگر به صورت شفاف بیان شده است لکن سبق و لحوق این آیات در اینجا خیلی محل بحث نیست که این قرآن در چه ماهی نازل شده است و در چه شبی نازل شده. در این سوره فقط نزول قرآن را در شب به نام شب قدر بیان میکند؛ ولی در سوره مبارکه «بقره» میفرماید این در ماه مبارک رمضان بود ﴿شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ﴾[1] این قرآن که مظروف است و در این شب نازل شده است چند کار کرد و میکند: یکی اینکه این شب را گرامی کرده است، دوم اینکه این ماه را گرامی کرده است؛ زیرا عظمت ماه مبارک رمضان به نزول قرآن کریم است. در ادعیه و روایاتی که مربوط به ماه مبارک رمضان است غالباً این وصف مطرح است که ﴿شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ﴾، نه «شهر رمضان الذی وجب علینا الصیام»! خود روزه گرفتن از رهآوردهای قرآن کریم است. عظمت ماه مبارک رمضان به روزه گرفتن نیست عظمت قرآن کریم به لیله قدر نیست عظمت ماه مبارک رمضان به لیله قدر نیست، بلکه عظمت ماه مبارک رمضان به قرآن کریم است که این قرآن کل این شهر را از شهور دیگر ممتاز کرد و لیله قدر را از لیالی دیگر ممتاز کرد و باعث برکات فراوانی شد که یکی از آنها «ضیوف الرحمن» بودن و روزه گرفتن است.
اگر در ادعیه و روایات ماه مبارک رمضان غالباً این مطرح است که ﴿شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ﴾ نه «الذی وجب علینا الصیام»، برای آن است که روزه گرفتن حکمی از احکام فراوانی است که قرآن کریم آن را به همراه آورده است. اما اینکه فرمود: ﴿شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ﴾ دو سؤال اینجا مطرح است یکی اینکه قرآن در ماه مبارک رمضان نازل شد و بعثت در 27 ماه رجب، بین مبعوث شدن حضرت به رسالت و نزول قرآن که کتاب اوست و مکتب اوست و برنامه دینی اوست و شریعت اوست تلازمی نیست! در شب مبعث حضرت به رسالت رسیده است این پیام الهی را دریافت کرد که تو مبعوثی، تو پیامبری و رسولی. بین آنچه را که ذات اقدس الهی فرمود و آنچه را که حضرت دریافت کرد تفصیلاً روشن نیست، لکن اصل این مقام دادن، جعل این سمَت و منصب برای آن حضرت در شب مبعث بود.
جریان نبوت، جریان ولایت و جریان امامت اینها از منصبهایی است که به دست ذات اقدس الهی باید تأمین شود، نه به انتخاب مردم است نه به شورا و مانند آن؛ بلکه سمَت خاصی است که خدای سبحان عطا میکند و ﴿اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾.[2] در جریان خلیل الهی(سلام الله علیه) وقتی که خدای سبحان آن حضرت را به مقام امامت نائل کرد و حضرت به باری تعالی عرض کرد که به فرزندان من و اهل من این را عطا بفرما! خدای سبحان فرمود: ﴿لاَ یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ﴾[3] این «عهد» فاعل «یَنَالُ» است؛ یعنی ﴿لاَ یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ﴾. رسالت عهد خداست امامت عهد خداست سمَت خداست پُستهای کلیدی است فرمود این عهد من این سمَتی که من باید بدهم این پُستی که من باید بدهم به همه نمیرسد به هر کسی هم نمیرسد ﴿لاَ یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ﴾ یعنی ﴿لاَ یَنَالُ عَهْدِی﴾ این گروه را.
بنابراین امامت میشود عهد، نه انتخاب مردم است نه شورایی است و مانند آن. این را ذات اقدس الهی در لیله 27 رجب به وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) عطا کرده است او شده «رسول الله»؛ چه اینکه قبل از رسالت هم لحظاتی وحیهای نبوی را نه رسالی را دریافت میکرد و مطالبی را از آن راه تلقی میکرد و مانند آن که به استناد آن رهیافتهای قبل از بعثت که صبغه نبوی داشت نه رسالی، عبادتهای خاص خود را انجام میداد. آن بعثت در 27 رجب بود و هیچ تلازمی هم نیست به اینکه وقتی لیله بعثت با لیله نزول کتاب همراه باشد، اصل این سمَت داده شد آن وقت برنامهها بعد از مدتی در لیله قدر نازل شده است، این یک مطلب.
مطلب دیگر آن است که بین انزال و تنزیل فرق است گرچه این فرق، فرق دائمی و ضروری نیست فرق غالبی است ولی به هر حال فرقی بین باب «إفعال» و باب «تفعیل» است. تنزیل آن نازل کردن تدریجی را میرساند، انزال آن نازل کردن دفعی را میرساند. فرق مهم انزال و تنزیل در همین دفعی بودن و تدریجی بودن است ولی حقیقت اینها یکی است و آن این است که قرآن چه به صورت انزال باشد که در این گونه از آیات آمده است ﴿شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ﴾ یا ﴿إِنَّا أَنْزَلْناهُ فی لَیْلَةِ الْقَدْرِ﴾ یا در آیات دیگر که دارد: ﴿نَزَّلْناهُ تَنْزیلاً﴾ یا آیاتی که تنجیمی را تصریح میکند که کتابی است ﴿فَرَقْناهُ﴾ متفرقاً، تنزیلاً، متنجّماً که بعضیها اعتراض میکردند که چرا یکجا قرآن نازل نمیشود؟ فرمود: ﴿لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤَادَکَ﴾.[4] پس تنزیل تدریجی یک امر یقینی است عدهای اعتراض کردند که چرا دفعتاً نازل نمیشود؟ جواب قرآنی آمده است که کتابی است که ﴿لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤَادَکَ﴾ و به تدریج بر مردم قرائت و ابلاغ کنی. پس تنزیل تدریجی امری مسلّم است و «مقطوعٌ به» است و خود قرآن هم اصرار دارد.
انزال دفعی را البته باید جداگانه ثابت کرد و اما آن نکته مهم آن است که قرآن چه به صورت انزال دفعی باشد چه به صورت تدریجی باشد، این به نحو تجلّی است نه به نحو تجافی. فرق جوهری تجلّی و تجافی در نوبتهای قبل مکرر بازگو شد. در تجافی وقتی چیزی از بالا به پایین تنزل میکند، وقتی بالا هست پایین نیست وقتی پایین هست بالا نیست؛ نظیر نزول قطرات باران تگرگ برف و مانند آن که این نازل شدن باشد تنزیل باشد به هر تقدیر به نحو تجافی است؛ اما قرآن چه انزالش و چه تنزیلش به نحو تجلّی است نه تجافی؛ یعنی در عین حال که در بالا هست پایین میآید، وقتی که پایین هم آمده بالا هست؛ نقل مکان نیست نقل مکانت است. تجلی آن است که آن مرحله قوی و غنی آن بالا است، مراحل متوسط آن در مراحل میانی است، مرحله نازله آن در مرحله پایین است و همه اینها یک حقیقتاند، مرحله بالا و متوسط و نازل یک پیام دارد با تفاوت عمق و درجات.
اگر از نظر عمق حساب بکنید نظیر آنچه در دریاها هست، بعضیها عمیقاند بعضی عمیقتر، همه اینها یک حقیقتاند منتها یکی خیلی دقیقتر و عمیقتر است، یکی میانی است، یکی متوسط و اگر از نظر ارتفاع نگاه کنید به سمک برسید به اصطلاح، به طرف آسمان حرکت کنید بعضیها اوج گرفتهاند بعضیها اوج بیشتر و بعضیها اوج میانی دارند. چه در طرف عمیق دریا چه در طرف سمک سماء و ارتفاع «علی أی حال» انزال باشد یا تنزیل، به نحو تجلی است نه به نحو تجافی؛ یعنی در عین حال که در بالا هست همان حقیقت در مراحل میانی در متوسط هست و همان حقیقت در مراحل نازل در پایین هست، این میشود تنزیل یا انزال تجلیگونه و آن میشود تجافی. لذا وقتی از قرآن یاد میشود به عنوان حبل متین است، خدای سبحان قرآن را به زمین آویخت، نه انداخت. باران را به زمین انداخت ولی قرآن را به زمین آویخت؛ خواه دفعتاً آویخته باشد خواه تدریجاً.
در جریان برف و تگرگ و مانند آن خواه سریع بیاید خواه بطیء که آنجا سخن از دفعه و تدرجی است سخن از سرعت و بطأ است به هر وسیله است به نحو تجافی است؛ ولی قرآن کریم چه دفعی باشد چه تدریجی چه سریع باشد چه بطئ به نحو تجلی است نه تجافی، یعنی این حبل متین را به زمین آویخت نه انداخت، لذا این قرآن آنچه در دست مردم است مرحله نازله است گفتند این حبل متین را اعتصام کنید اعتصام به حبل وقتی کارآمد است که به یک سقف بلندی بسته باشد وگرنه طناب انداخته در کنار یک مغازه یا جای دیگری، مشکل دیگری را حل نمیکند چه رسد به اینکه مشکل معتصمان را حل کند! این حبل متین که آویخته است و نه انداخته «أَحَدُ طَرَفَیهِ بِیَدِ اللهِ سُبحَانَهُ وَ تَعَالی وَ الطَرَفُ الآخَرُ بَأَیدِیکُم»[5] که درباره این حبل متین است و درباره قرآن کریم. یک طرفش به دست بیدستی خدایی است که «کِلْتَا یَدَیْهِ یَمِین»[6] و یک طرفش هم به دست شماست به دست توده جوامع بشری است.
در سوره مبارکه «زخرف» تاحدودی صدر و ساقه این حبل متین آویخته را تبیین کردند که این مضمون در همان آغاز سوره مبارکه «زخرف» است: ﴿إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ ٭ وَ إِنَّهُ فی أُمِّ الْکِتابِ لَدَیْنا لَعَلِیٌّ حَکیمٌ﴾[7] این کتاب را ما نازل کردیم عربی مبین قرار دادیم در دسترس شما قرار دادیم تا تلاوت کنید و از احکام و حِکَمش طرفی ببندید؛ اما همین کتاب در نزد خدا نه عبری است نه عربی، نه تازی است نه فارسی، زبان نیست لغت نیست، بلکه ﴿عَلِیٌّ حَکیمٌ﴾ است و اگر کسی به بارگاه رفیع الهی بار یافت و قرآن را آن مشهد و محضر فرا گرفت علم قرآنی او میشود لدنّی. علمی را که انسان از لدن و از نزد ذات اقدس الهی فرا بگیرد که نه زمان دارد نه زمین، آن میشود علم لدنّی.
پس قرآن حبل متین است، یک؛ آویخته به زمین است نه انداخته، دو؛ این آویختگی نام تجلی را به همراه دارد، سه؛ مصون از عنوان تجافی است، چهار؛ و همواره «أحد طرفیه» این قرآن به دست خدای سبحان است و طرف دیگر به دست قاریان، پنج؛ این میشود برکت قرآن کریم و اعتصام به چنین حبلی کارآمد است و سودمند. ﴿إِنَّا أَنْزَلْناهُ فی لَیْلَةِ الْقَدْرِ﴾ به نحو تجلی نه تجافی و به نحو آویختن و نه انداختن و اگر کسی در مشهد و محضر این کتاب باشد دارد به حبلی متمسک میشود که یک طرفش به دست اوست و طرف دیگرش به دست ذات اقدس الهی است یقیناً چنین کتابی نجاتبخش است. لذا درباره عظمت قرآن که سخنان فراوانی در آیات دیگر گذشت، لکن آن ظرفی که توانست این مظروف را تحمل کند درباره عظمت آن ظرف سخن میگوید که البته این باعث شد که خصوص آن ظرف یعنی لیله قدر برکت بیابد، خصوص ماه مبارک رمضان برکت بیابد و جامعه بشری که مکلف به صوم است در آن ماه «ضیف الرحمن» باشد، مهمان الهی باشد و مانند آن.
فرمود: ﴿وَ ما أَدْراکَ ما لَیْلَةُ الْقَدْرِ﴾ آن زمانی که این حبل آویخته شد چه چیزی تو را آگاه کرد از عظمت و جلال و شکوه آن زمان؟ مستحضرید که زمان غیر از حرکت است، حرکت به شش أمر تکیه دارد هیچ کدام از آن امور شش امر مقوّم حرکت نیست که جنس و فصل آنش باشد. حرکت مفهوم است و یک مصداق وجودی دارد ماهیت نیست داخل در هیچ مقولهای . آنهایی که فکر میکردند حرکت در چهار مقوله است یا بیشتر، آن سخن نمیتواند صواب باشد. به هر تقدیر حرکت محرّک میخواهد و متحرّک، دو؛ مبدأ و منتها یعنی قوّه و فعل میخواهد، چهار؛ مسافت و زمان میطلبد، شش. مسافت حرکت همان است که میگویند حرکت در فلان مقوله است، متحرّک خود آن جسم است، مبدأ و معاد یعنی قوّه و فعل آغاز و انجام این حرکت مشخص است، متحرّک که مبدأ قابلی است آن هم جسم است، محرّک که مبدأ فاعلی است عامل حرکت اوست چیز دیگری است و زمان کمّ متصل است داخل در مقوله کمّ است و هیچ ارتباطی با حرکت ندارد که حرکت داخل در مقوله نیست و نمیشود گفت حرکت و زمان یک حقیقتاند منتها به دو اعتبار!
«علی أی حالٍ» این زمان که مقدار حرکت است از نظر کمّ متصل، این در لیله قدر اتفاق افتاده است که ﴿وَ ما أَدْراکَ ما لَیْلَةُ الْقَدْرِ﴾. حرمت این شب که به وسیله نزول قرآن کریم تنظیم شده است به این است که ذات اقدس الهی اموری را که در بخشهای ابتدایی، در بالا به صورت تجلی تنزل میکند این کیفیت تنزل یک امر مجرّد به عالم طبیعت را اندازهگیری میکنند در آن شب اندازهگیری میکنند تقدیر میکنند قَدر و قَدَر هر شیء را سهم و سهام هر کسی را مشخص میکنند. این تقدیر و اندازهگیری بعد از آن است که آن تجلی محفوظ شد به مرحلهای آمد که قابل اندازهگیری است؛ زیرا در آن مرحله والا که تجلی است قابل اندازهگیری، قابل جمعبندی سهام و مانند آن نیست، یک نور واحد و بسیط است که از آن مرحله عالیه تنزل میکند به نحو تجلّی، وقتی پایینتر آمد اندازهگیری میشود که این به فلان جامعه فلان قدر برسد، به فلان شخص فلان قدر برسد، بعضی مشروط بعضی منجّز که لیله قدر زمان اندازهگیری و تقدیر امور و معیشتهای مردم است با حفظ همه شرایط آن. لذا حرمت خاص خودش را دارد و هر سال هم لیله قدر هست؛ اما حالا لیله قدر چه وقت است و چیست؟ اجمالاً در ماه مبارک رمضان است به دلیل جمع بین این سوره و آیه سوره «بقره» که دارد ﴿شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ﴾ معلوم میشود که لیله قدر در ماه مبارک رمضان است.
در سوره «دخان» آمده است که لیله مبارکه است[8] هم تقدیر است هم برکت؛ اما تمام این حرمتها را به ملاحظه آن مظروف دارد که قرآن با جلال و شکوهی که همین فرشتههایی که برای تقدیر میآیند و روح که بزرگترین فرشته است که برای تقدیر میآیند، اینها هم در هنگام تجلّی قرآن کریم ظاهراً سهمی داشتند؛ ولی اساس برنامه آنها برای تنظیم امور سالانه است. ﴿وَ ما أَدْراکَ ما لَیْلَةُ الْقَدْرِ﴾ چه چیزی تو را آگاه کرد؟ البته خدای سبحان با همین بیان دارد عظمت لیله قدر را به وجود مبارک پیغمبر منتقل میکند، عظمت لیله قدر به چیست؟ فرمود ﴿لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ﴾ یک شب از هزار ماه بالاتر است. اینکه لیله قدر از هزار ماه بالاتر است، گاهی خدای سبحان میفرماید که ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾[9] اگر کسی کار خیری انجام داد خدا ده برابر عطا میکند؛ گاهی میفرماید به اینکه از ده برابر بیشتر است: ﴿مَثَلُ الَّذِینَ یُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ کَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ فِی کُلِّ سُنْبُلَةٍ مِاْئَةُ حَبَّةٍ﴾؛[10] مثل آن است که حبهای را در دل خاک در مزرع بپاشد، این یک حبه گندم میشود هفت خوشه، ﴿فِی کُلِّ سُنْبُلَةٍ مِاْئَةُ حَبَّةٍ﴾ در هر خوشهای صد دانه که میشود هفتصد دانه. پس یک کار خیر میشود هفتصد تا؛ ﴿کَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ فِی کُلِّ سُنْبُلَةٍ مِاْئَةُ حَبَّةٍ﴾؛ پس یکی شده هفتصد تا. بعد اگر خلوص بیشتر و برکت بیشتر و طهارت بیشتر و طِیب بیشتری باشد ﴿وَ اللّهُ یُضَاعِفُ لِمَن یَشَاءُ﴾ اگر این به معنی ضِعف دو برابر باشد هفتصد میشود 1400 برابر. اگر ضِعف یعنی چند برابر که اندازهای ندارد، این دو بخش و مرحله دوم است. مرحله سوم مرحله پایانی آن آیه است که فرمود: ﴿وَ اللّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ﴾؛[11] یعنی یک حبه میشود هفت خوشه، هفت خوشه هفتصد حبه دارد، ﴿وَ اللّهُ یُضَاعِفُ لِمَن یَشَاءُ﴾ حداقل این ﴿یُضَاعِفُ﴾ ضِعف است که میشود 1400، بخش پایانی آن ﴿وَ اللّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ﴾ معلوم نیست که از 1400 چقدر بیشتر است!
پس گاهی سخن از ﴿لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ﴾ است، گاهی ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾ است، گاهی یکی به 1400 برابر بلکه ﴿وَ اللّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ﴾ است. این به اخلاص وابسته است، این به طهارت روح وابسته است، این به نیت وابسته است و مانند آن و این به اثرگذاری وابسته است گاهی میبینید با اینکه شهادت از برترین فضایل انسانی است در جبهه جهاد، گاهی یک فتح و پیروزی از آن شهادت بالاتر است؛ نظیر آنچه در جریان حضرت امیر(سلام الله علیه) آمده است که «لَضَرْبَةُ عَلِیٍّ یَوْمَ الْخَنْدَقِ أَفْضَلُ مِنْ عِبَادَةِ الثَّقَلَیْن»؛[12] حتی شهادت خود حضرت امیر هم در کنار سفره آن فتح و پیروزی اوست؛ در جریان «عمرو بن عبدوَد»؛ «وَدّ» از بتهای معروف زمان نوح بود این «وَدّ» و «یعوق» و «یغوث» و «نَسر» و اینها که در سوره «نوح»[13] و امثال «نوح» به عنوان بتهای بتپرستان عصر نوح بود این از دیرزمان این نام بُت به نام «وَد» سابقه داشت تا رسید به جاهلیت معاصر. «عمرو بن عبدوَد» به جای اینکه «عبد الله»، «عبد الرحمن» و مانند آن نامگذاری بشوند عبدوَد میگفتند به بت به اصطلاح اسناد میدادند.
وقتی او وارد شد و از آن خندق پرید، اگر ـ خدای ناکرده ـ پیروز میشد اثری از اسلام نمیماند همه را شهید میکرد، آن فتح و پیروزی امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) اصل اسلام را حفظ کرد وقتی اصل اسلام حفظ شده باشد مسئله شهادت و جهاد و پیروزی در کنار مائده و مأدبه همین اصل است؛ لذا «لَضَرْبَةُ عَلِیٍّ یَوْمَ الْخَنْدَقِ أَفْضَلُ مِنْ عِبَادَةِ الثَّقَلَیْن» و مانند آن.
اگر گفته شد لیله قدر ﴿خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ﴾ است خیلی تعجبی ندارد؛ منتها عمده در همه موارد آن است که از حُسن فعلی به حُسن فاعلی راه یابیم، یعنی این دو انتقال را فراموش نکنیم: اول حسن فاعلی است، یک انسان طیّب و طاهر دست به کار خیر میزند و جز خدا نمیاندیشد، مالی هم جز طیّب و طاهر ندارد، این آغاز کار خدمت اوست او قبل از اینکه این کار خیر را انجام بدهد طیب و طاهر است، وقتی این شخص طیّب و طاهر این مال طیّب و طاهر را در زمین غرس کرد، این فعل بر فضل قبلی او میافزاید یک عبادت است، این یک درجه خاصی از عبادت را قبلاً دارا بود، تصمیم گرفت که این کار خیر را انجام بدهد این کار خیر و این حسنه به دست ذات اقدس الهی میرسد، چون اوست که ﴿یَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ وَ یَأْخُذُ الصَّدَقاتِ﴾؛[14] اول کسی که این کار خیر به دست او میرسد دستان بیدستی ذات اقدس الهی است. پس یک انسان طیّب و طاهری اقدام کرد به قتل «عمرو بن عبدِوَد» قبل از این قتل فضایل خاصی داشت، این قتل که جهاد است بر فضل او افزود؛ در مسئله غرس همین طور است در لیله قدر همین طور است یک مرحله قبلی از حُسن فاعلی را شخص دارا بود بعد با این فعلش بر درجات خود افزود.
این نکته را در بخشهای پایان سوره مبارکه «بقره» تنظیم میکند فرمود: ﴿وَ مَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللّهِ وَ تَثْبِیتَاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ﴾؛[15] یعنی این شخص دارد دو تا کار میکند که بازگشت این دو کار به یک کار است در حقیقت. یک وقت است که کسی کار خیر انجام میدهد بعد میگوییم این کاری خیری که انجام داد ذات اقدس الهی به او پاداشی میدهد، یکی از پاداشهای او به دنیا برمیگردد که موقعیت او را تثبیت میکند، یکی هم به آخرت برمیگردد و مانند آن که حسنه دنیا و حسنه آخرت است. یک وقت است که خود این شخص آگاهانه دارد این کار را میکند؛ میگوید درست است که این خدمت به جامعه است، خدمت به نیازمندان است، خدمت به بشریت است؛ اما قبل از اینکه من به بشریت بشر فکر کنم، قبل از اینکه به رفع نیاز نیازمندان فکر کنم، دو امر را من در نظر میگیرم که یکی تابع است و دیگری اصل که بازگشت آن هم به یک امر است: اول و آخرش رضای خداست ﴿وَ مَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللّهِ﴾، یک؛ ﴿وَ تَثْبِیتَاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ﴾، یعنی این کار خیری که من دارم میکنم برای این است که خودم موقعیت خودم را تثبیت کنم، «لَا تُحَرِّکُهُ الْعَوَاصِف»[16] بشوم، اقبال و ادبار دنیا در من کمترین اثری نگذارد، مرض و سلامت در من کمترین اثری نگذارد، رفاه و شقاق در من کمتری اثری نگذارد، من موقعیت خودم را ثابت کنم در توحید که بازگشت آن به همان ﴿ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللّهِ﴾ است. خیلی فرق است بین این دو تعبیر. یک وقت میگوییم اگر کسی فلان کار خیر را کرد خدا موقعیت او را در جامعه تثبیت میکند، یک وقت میگوییم این شخص در طلیعه امر اصلاً قصد او این است که در راه خدا ثابت قدم باشد؛ ﴿وَ مَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللّهِ وَ تَثْبِیتَاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ﴾؛ آن وقت جزاء از این به بعد شروع میشود. اگر این چنین شد، ممکن است ﴿خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ﴾ باشد ممکن است 1400 برابر باشد، ممکن است ﴿وَ اللّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ﴾ باشد، ممکن است «أَفْضَلُ مِنْ عِبَادَةِ الثَّقَلَیْن» باشد.
به هر تقدیر فرمود: ﴿وَ ما أَدْراکَ ما لَیْلَةُ الْقَدْرِ﴾؛ این نکته نباید مغفول باشد که زمان غیر از حرکت است، حرکت مفهوم است نه ماهیت، یک وجود سیال است، این وجود سیال به شش امر نیازمند است: به متحرّک نیازمند است که به آن تکیه کند، به محرّک نیازمند است که از آن صادر بشود و مسافتی را باید طی کند حالا این حرکت در هر مقوله که شد مسافت او را همان مقوله تأمین میکند، مبدأیی دارد که بالقوّه است نهاد استعدادی است، منتهایی دارد که بالفعل است از این قوّه به آن فعلیت رسید این مبدأ آن منتها، این آغاز آن انجام؛ و زمانی دارد که کمّ متصل تدریجی است، کمّ غیر از زمان است، مسافت غیر از زمان است، چه اینکه متحرک غیر از زمان است، محرّک غیر از زمان است قوّه غیر از زمان است فعل غیر از زمان است. آن امور ششگانه یک طرف، زمان که وابسته به آنهاست، حرکت به این شش امر متّصل است، زمان کمّ متصل تدریجی است و کاملاً از حرکت جداست، حرکت به شش امر محتاج است که یکی از امور ششگانه مسئله زمان است.
«علی أی حالٍ» فرمود این لیله قدر از هزار شب یعنی عبادت این با حفظ اخلاص، با حفظ همان درجات خاص، اگر در یک شب قرار بگیرد کار همین عبادت را در هزار شب قرار میدهد؛ اینها فضایل خاصهای است که به وسیله شب قدر تأمین میشود ﴿خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ﴾. رازش این است که ﴿الْمَلائِکَةُ﴾ که با «الف و لام» است یعنی جمعی است با «الف و لام»؛ معلوم میشود فرشتگان فراوانی نازل میشوند. روح که بزرگترین فرشتهها است و برتر از اینها است نازل میشود، اینها به اذن ربّشان عروجی دارند و صعودی دارند و تنزّلی دارند، اینها هم به نحو تجلّیاند نه به نحو تجافی. این روحی که میآید نه این است که نظیر مسافری که از جایی به جایی رفته باشد جای خودش را خالی کرده باشد، همان جاست در مشهد ارواح و فرشتههای برین، هم در مراحل میانی حضور دارد هم در کنار مسجد و معبد مسلمین که آنها مشغول تلاوت قرآناند و قرآن به سر هستند یا در اتاق خاص خودش مشغول است. این ملائکه هم به نحو تجلّی حضور دارند چه اینکه قرآن هم به نحو تجلّی نزول پیدا کرده است و انسان هم به نحو تجلّی صعود میکند. اگر گفتند صلات معراج مؤمن است یا ﴿إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ﴾[17] یا ﴿لَن یَنَالَ اللَّهَ لُحُومُهَا وَ لاَ دِمَاؤُهَا وَ لکِن یَنَالُهُ التَّقْوَی مِنکُمْ﴾[18] تقوا بالا میرود به نحو تجلّی است، ﴿إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ﴾ به نحو تجلی است و «الصَّلَاةُ مِعْرَاجُ المُؤْمِن»[19] به نحو تجلّی است، این نظیر دود نیست که بالا برود چه اینکه او نظیر باران نیست که پایین بیاید؛ هم از این طرف به نحو تجلی است هم از آن طرف. صعود و نزول اینها فراز و فرود آنها به تعبیر شیخ عطار[20] به نحو تجلّی است. این ﴿تَنَزَّلُ الْمَلائِکَةُ وَ الرُّوحُ فیها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ کُلِّ أَمْرٍ﴾ که برای تقدیر میآیند چون اندازهگیری میکنند.
یک بیان نورانی مرحوم کلینی(رضوان الله تعالی علیه) در کافی نقل کرد که ائمه(علیهم السلام) فرمودند به دیگران بگویید آیا حضرت رسول(صلی الله علیه و آله و سلم) که رحلت کرد لیله قدر منتفی شده است و از بین رفته است؟ یقیناً نمیتوانند بگویند منتفی شد. لیله قدر هست تا روز قیامت و در لیله قدر فرشتهها مقدّرات امور را تجلّی داده و به زمین میآورند. مهماندار فرشتهها کیست؟ بر چه کسی نازل میشوند؟ این امور را به چه کسی تقدیم میکنند؟ آیا کسی در زمین هست که فرشتهها بر او نازل بشوند؛ یا نه، فرشتهها این امور را میآورند و بعد میبرند؟! چرا آوردند که ببرند؟ لابد آوردند که به کسی بدهند، آن کس کیست؟ غیر از ولیّ امر و صاحب امر! غیر از امام هر عصری![21]
بنابراین این از روایات نورانی است که ثابت میکند در لیله قدر فرشتگاه که تجلی میکنند بر قلب مطهر و وجود مبارک امام هر عصری که تتمه بحث ـ إنشاءالله ـ و تطبیق آن در جلسه بعد.
«و الحمد لله رب العالمین»
[1]. سوره بقره، آیه185.
[2]. سوره انعام، آیه124.
[3]. سوره بقره، آیه124.
[4]. سوره فرقان، آیه32.
[5]. غرر الاخبار، ص62.
[6]. وسائل الشیعة، ج24، ص260.
[7]. سوره زخرف، آیات3 و4.
[8]. سوره دخان، آیه3؛ ﴿إِنَّا أَنْزَلْناهُ فی لَیْلَةٍ مُبارَکَة﴾.
[9]. سوره انعام، آیه160.
[10]. سوره بقره، آیه261.
[11]. سوره بقره، آیه261.
[12]. إقبال الأعمال(ط ـ القدیمة)، ج1، ص467.
[13]. سوره نوح، آیه23؛ ﴿وَ قالُوا لا تَذَرُنَّ آلِهَتَکُمْ وَ لا تَذَرُنَّ وَدًّا وَ لا سُواعاً وَ لا یَغُوثَ وَ یَعُوقَ وَ نَسْرا﴾.
[14]. سوره توبه، آیه104.
[15]. سوره بقره، آیه265.
[16]. الکافی (ط ـ الإسلامیة)، ج1، ص455.
[17]. سوره فاطر، آیه11.
[18]. سوره حج, آیه37.
[19]. سفینة البحار، ج2، ص268.
[20]. دیوان اشعار عطار، غزل337؛ «ز سرگشتگی زیر چوگان چرخ ٭٭٭ چو گویی ندانی فراز از فرود».
[21]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج1، ص249.