أعوذ بالله من الشّيطان الرّجيم
بسم الله الرّحمن الرّحيم
﴿وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكَةِ اسْجُدُوْا لآِدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ أَبَي وَاسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنَ الكَافِرِينَ (۳٤)﴾
آدم مسجود ملائكه
بعد از جريان خلافت آدم(سلام الله عليه) از راه معرفت اسماي حسنا، مسألهٴ سجدهٴ براي آدم(سلام الله عليه) را مطرح فرمود. ظاهر اين جريان آنست كه اوّل به فرشتگان فرمود من ميخواهم در زمين خليفهاي قرار بدهم كه اين *«في الأرض»* قيد جعل است نه مجعول يعني *«إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً»*﴿1﴾ نه إِنِّي جَاعِلٌ خَلِيفَةً فِي الأَرْضِ بلكه اين جعل در زمين انجام ميگيرد نه اين كه خلافت در زمين باشد او خليفهٴ بر ماسواست حتّي بر شما يعني بر فرشتگان، لذا فرشتگان آن مسأله را طرح كردند و جواب شنيدند جواب اجمالي را خدا فرمود كه *«إِنِّي أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ»*﴿2﴾ بعد آدم(سلام الله عليه) را آفريد و اسماي عالَم را تعليم آدم(سلام الله عليه) فرمود بعد به فرشتگان فرمود *«أَنْبِئُونِي بِأَسْمَاءِ هؤُلاَءِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ»*﴿3﴾ فرشتگان عرض كردند كه *«لاَ عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا إِنَّكَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ»*﴿4﴾ بعد خداي سبحان به آدم(سلام الله عليه) فرمود: *«يَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ»*(5) باز فرشتهها عرض كردند به اين كه تو مورد تسبيح هستي و تو عليم و حكيم هستي. اين جريان گذشت.
كه جريان آفرينش آدم بين اين دو آيه مسألهاش مطرح است. در آيهٴ قبل فرمود: *«إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً»*(6) فرشتگان عرض كردند كه *«وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ»*﴿7﴾ خداي سبحان جواب اجمالي داد فرمود: *«إِنِّي أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ»*﴿8﴾ بعد جريان خلقت پيش آمد كه آدم(سلام الله عليه) را خلق كرد و اسما را به او آموخت بعد از آفرينش آدم و تعليم اسما و مسأله عرضهٴ اسما فرشتگان عرض كردند كه ما نميدانيم مگر آنچه را كه تو يادمان بدهي خداي سبحان فرمود به اين كه من قبلاً گفتم كه غيب سماوات و أرض را ميدانم غرض اينست كه بين اين دو آيه و مسأله آفرينش آدم بايد كه منظور باشد آنگاه مسألهٴ سجده براي آدم مطرح است.
سؤال ...
جواب: خليفهٴ مطلق شدن آدم(سلام الله عليه) در اين است كه در زمين قرار بگيرد چون موجودي كه در زمين هست و انسان كامل است اين هم ميتواند خليفةالله باشد بر موجود زميني، بر موجود مثالي و بر موجودات عقلي.
تفخيم و تعظيم، سرّ ضمير متكلم مع الغير در آيهٴ مورد بحث
آنگاه خداي سبحان مسأله سجده را طرح كرد و فرمود: *«وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكَةِ اسْجُدُوْا لآِدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ أَبَى وَاسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ»* چون در اينجا مخاطب، همهٴ ملائكه هستند پس بين اين فرمان خدا با مأموران واسطهاي در كار نيست. چون واسطهاي در كار نيست اين ضمير متكلّم مع الغير آوردن لابدّ براي تفخيم و تعظيم است.
چون خداي سبحان در بعضي از موارد ضمير متكلم مع الغير ميآورد مثل *«إِنَّا أنزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ»*﴿9﴾، *«أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّيَاطِينَ عَلَى الْكَافِرِينَ»*﴿10﴾، *«وَأَرْسَلْنَا الرِّيَاحَ لَوَاقِحَ»*﴿11﴾ و مانند آن كه در اين گونه از موارد چون مأموران الهي، فرشتگاني كه بإذن خدا مدبّرات امرند سهيمند خدا كار را به همه نسبت ميدهد ميفرمايد ما اينچنين گفتيم كارهايي را كه مدبّرات الهي به اذن خدا دخالت ميكنند باعث ميشود كه در آن قسمت از كارها خداي سبحان ضمير متكلم معالغير بياورد. فرمود كه ما اين كار را كرديم نكتهٴ دوم همان مسأله تفخيم و تعظيم است كه تفخيماً و تعظيماً ميفرمايد ما اين كار را كرديم در مسألهاي كه به همهٴ فرشتگان امر ميشود اگر چيزي بين خداي سبحان و بين فرشتگان فاصله نيست و واسطه نيست و در اين امر جز خدا احدي سهيم نيست اين ضمير متكلم معالغير آوردن براي تعظيم و تفخيم است نكتهٴ ديگر نخواهد داشت.
ولي اگر آن مقام انسان كامل كه واسطه است بين خدا و درجات فرشتگان و آن مقام هم معلّم فرشتگان است و هم مسجود فرشتگان است اگر در اين امر مقام آن انسان كامل دخالت داشته باشد جا براي تعبير به صورت متكلّم معالغير هست. ما گفتيم يعني من و مأموران اجرائي من كه انسان كاملند آنها به فرشتگان دستور داديم كه سجده كنند. در بسياري از موارد فعل، فعل مفرد هست و تنها دارد خداي سبحان امر فرموده است كه فرشتگان سجده كنند.
در بعضي از موارد هم (مثل همين آيهٴ محل بحث) ضمير متكلّم معالغير هست. در سورهٴ ص آيهٴ ٧١ به بعد اينست كه: *«إِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلاَئِكَةِ إِنِّي خَالِقٌ بَشَراً مِن طِينٍ ٭ فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ ٭ فَسَجَدَ الْمَلاَئِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ ٭ إِلَّا إِبْلِيسَ اسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ»*﴿12﴾؛ در اينجا فرمود: خدا گفت همان خدايي كه به فرشتگان فرمود: *«إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً»*﴿13﴾ همان خدا به فرشتگان فرمود كه در برابر اين خليفه سجده كنيد نفرمود *«قلنا للملائكة»* بلكه فرمود: *«إِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلاَئِكَةِ إِنِّي خَالِقٌ بَشَراً مِن طِينٍ»*(14) و مانند آن امّا در موارد ديگر ضمير متكلّم معالغير هست نظير آيهٴ ١١٦ سورهٴ طه كه ميفرمايد: *«وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكَةِ اسْجُدُوْا لآِدَمَ»*﴿15﴾ ما گفتيم اين ضمير متكلم معالغير به همان دو وجه توجيه ميشود در آيهٴ ٥٠ سورهٴ كهف فرمود: *«وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكَةِ اسْجُدُوْا لآدَمَ»*(16) چه اينكه در آيهٴ ٦١ سورهٴ اسراء هم اينست كه: *«وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكَةِ اسْجُدُوْا لآِدَمَ»*﴿17﴾ و در آيهٴ ١١ سورهٴ اعراف هم اينست كه: *«ثُمَّ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكِةِ اسْجُدُوا لآِدَمَ»*﴿18﴾ در اين گونه از موارد كه زياد هم هست به صورت متكلّم معالغير بيان شده به يكي از اين دو وجه توجيه ميشود.
سجده براي غير خدا
اين امر كه صادر شده است در برابر اين امر همهٴ فرشتگان اطاعت كردند *«وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكَةِ اسْجُدُوْا لآِدَمَ»*﴿19﴾ در آيهٴ محل بحث ديگر تأكيد ندارد ولي در آيات ديگر با تأكيد *«كلّهم أجمعون»* و امثال ذلك مؤكد شده است يعني همهٴ فرشتگان بدون استثنا در برابر انسان كامل سجده كردند *«وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكَةِ اسْجُدُوْا لآِدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ أَبَى وَاسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ»*
سجده بر آدم، تكريم و تحيت حضرت آدم(عليه السلام)
اين مسألهٴ سجده غير از عبادت است سجده يك نحوهٴ تكريم و تحيّت و گراميداشت است عبادت بودن سجده ذاتي نيست تا انسان شبهه كند كه سجده براي غير خدا محال است سجده يك نحوهٴ تكريم و تعظيم است مثل ركوع است منتها تكريمي كه در سجده است، قويتر از تكريمي است كه در ركوع است
سجده ذاتاً عبادت نيست
اين طور نيست كه سجده ذاتاً عبادت باشد. و نتوان براي غير خدا سجده كرد اگر ذاتاً عبادت بود كه انفكاك ذاتيش محال بود در حالي كه براي غير خدا سجده كردهاند و ميكنند همهٴ وثنيّين براي غير خدا سجده ميكنند پس عبادت بودن سجده ذاتي او نيست و اگر كسي بگويد نه اصل عبادت بودن سجده ذاتي اوست امّا معبود چه كسي باشد روشن نيست وثنيّين در برابر بت عبادت ميكنند و الهيّين در برابر الله عبادت ميكنند ولي عبادت بودن سجده ذاتي است. اين هم قابل اثبات نيست براي اين كه يك امر اعتباري است جزو اموري است كه عقلا در نحوهٴ تكريم و بزرگداشت اين امر را به عنوان گراميداشت تلقّي ميكنند
سجده بر يوسف، تكريم حضرت يوسف(عليه السلام)
و خداي سبحان همين امر را به عنوان تكريم براي يوسف(سلام الله عليه) قائل شد كه برادران او و پدر و مادر او در برابرش سجده كردند. سجده كردند *«وَخَرُّوا لَهُ سُجَّداً»*﴿20﴾ يعني گرامي داشتشان به نحو سجده بود نه اين كه او را عبادت كردند و اين را هم به عنوان تأويل آن رؤياي الهي ذكر ميكند در آيهٴ 4 سورهٴ يوسف دارد كه *«إِذْ قَالَ يُوسُفُ لأَبِيهِ يَا أبَتِ إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي سَاجِدِينَ»*﴿21﴾ آنگاه در آيهٴ ١٠٠ همين سورهٴ يوسف آمده است كه *«وَرَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَى الْعَرْشِ وَخَرُّوا لَهُ سُجَّداً وَقَالَ يَا أَبَتِ هذا تَأْوِيلُ رُؤْيايَ مِن قَبْلُ قَدْ جَعَلَهَا رَبِّي حَقّاً»*﴿22﴾ اين رؤيا، رؤياي حق بود من ديدم كه يازده ستاره با شمس و قمر در برابر من سجده كردند و الآن ميبينم برادرانم با شما در برابر من سجده كرديد اين تأويل همان رؤيايي است كه خدا قبلاً به من ارائه داد و اين را حق قرار داد. اين سجده كردن اين يازده برادر و پدر و مادر در برابر يوسف يك نحوه تكريم است و خداي سبحان اين را با لسان قبول نقل كرده است.
روش قرآن در مواجهه با باطل
چيزي را قرآن نقل نميكند كه باطل باشد مگر اين كه او را ابطال خواهد كرد. قرآن يك كتاب قصّه نيست كه فقط حرف ديگران و سنّت و سيرهٴ ديگران را نقل بكند و داوري نكند. هر حرفي كه قرآن كريم نقل ميكند اگر باطل است يقيناً ابطال ميكند و اگر حق است او را تصديق ميكند يا با همان لحن كه لحن تصديق است از كنارش ميگذرد اين جريان را به عنوان يك كار خير و كار حق نقل كرده است. معلوم ميشود عبادت بودن سجده ذاتي براي سجده نيست تا اين كه انسان بگويد نميشود براي غير خدا سجده كرد. منتها يك منع فقهي دارد ظاهراً كه نميشود اين احترام خاص را براي غير خدا روا داشت اگر منع فقهي دارد قابل تخصيص فقهي هم هست و در خصوص جريان آدم(سلام الله عليه) خداي سبحان خودش دستور داد كه *«اسْجُدُوا لِآدَمَ»*﴿23﴾ اگر منع فقهي دارد قابل تخصيص هم هست.
آدم مسجود له، نه مسجود اليه
بنابراين، نميتوان گفت اينها سجدهشان براي خدا بود و آدم قبله بود نه سجدهشان، اطاعت امر خدا به اين بود كه براي آدم سجده كنند. آدم، مقام آدميّت كه انسان كامل است مسجودٌ له است و صورت آدميّت مسجودٌ إليه، اين بدن قبله قرار گرفت و آن مقام، مسجودٌ له است به دستور خداي سبحان، اينچنين نيست كه عبادت بودن سجده ذاتي باشد تا قابل تخلّف نباشد اگر منع فقهي دارد به وسيلهٴ دليل خاص ميشود از عموم صرف نظر كرد در خصوص جريان آدم دليل خاص بر جوازش آمده است.
سؤال ...
جواب: ممكن است يك وثني از باب خطاي در تطبيق در برابر غير خدا سجده كند اين كارش منع فقهي دارد لذا قرآن و سنّت نهي كردند گفتند *«لاتسجدوا»* ﴿24﴾.
سؤال ...
جواب: بسيار خوب چون مقصر است معذور هم نيست. هم كارش ممنوع است و هم خودش مقصر است در برابر غير خدا آنها اصلاً داشتند عبادت ميكردند به قصد عبادت سجده ميكردند بتها را و شمس و قمر را و خداي سبحان هم نهي كرد.
سؤال ...
جواب: سجده در خصوص ماها «وضع الجبهة علي الأرض» است ممكن است مصاديق ديگري هم داشته باشد.
سؤال ...
جواب: بسيار خُب اولاً در بعضي از روايات هست كه فرشتگان در زمين سجده كردند(25) و ثانياً سجده مصاديقي دارد و خود بعنوان سجده بما هي سجده حكم فقهي دارد ولي بر مصاديق گوناگون صدق كند. مصاديقش فرق ميكند و حكم متوجه عنوان است اگر سجده بما هي سجده منع فقهي داشته باشد با اين تخصيص آن منع برطرف ميشود. هذا تمام الكلام در صورتي كه سجدهٴ آنها سجدهٴ فقهي و اعتباري باشد امّا اگر سجدهٴ تكويني بود كه اصلاً اين مسائل راه ندارد.
سؤال ...
جواب: چرا ديگر، لسان، لسان تصديق است فرمود: *«هذا تأويل رؤياي من قبل قد جعلها ربّي حقّاً»*﴿26﴾ اين كار را دوتا پيغمبر حق دانستند هم يعقوب و هم يوسف . نه ظاهرش اين است و قرآن قصّه نقل نميكند كه كاري با اصل جريان نداشته باشد هرچه را قرآن نقل ميكند اگر باطل باشد يقيناً ابطال مي كند و اگر حق باشد يا روي او تصديق مي كند يا از كنارش ردََّ ميشود خود نقل قرآن حق است قرآن اين را به عنوان يك كار خير و صحيح ياد ميكند.
بنابراين، اگر سجدهٴ فرشتگان يك سجدهٴ فقهي و اعتباري باشد راه اعتباري و فقهي آن هم باز است امّا اگر سجدهٴ اعتباري و فقهي نبود سجدهٴ تكويني بود قهراً حرمت و وجوب تشريعي هم دربارهٴ اينها راه ندارد اين دربارهٴ اصل سجده.
سؤال ...
جواب: آنجا كه امام جواد(سلام الله عليه) به مواضع سجده(27) فرمود. *«وَأَنَّ الْمَسَاجِدَ لِلَّهِ فَلاَ تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَداً»*﴿28﴾. يعني در مراكز عبادي با خدا غير خدا را نخوانيد آن «فاء» تفريع هم نشان ميدهد كه شما غير از خدا را نخوانيد براي خدا شريك قائل نباشيد اينجا هم فرشتگان براي خدا شريك قائل نشدند به فرمان خدا، انسان را تكريم كردهاند براي مقام انسانيت سجده كردند و قبلهٴ اين ساجدين هم شخص آدم بود آدم قبله بود و مقام انسانيّت، مسجودٌ له بود به فرمان خداي سبحان.
امتناع استكباري ابليس
در مسألهٴ سجده بحثي است كه آيا اعتباري بود يا تكويني كه اين بايد مطرح بشود. در قرآن كريم هر جا مسألهٴ سجود را مطرح كرده است فرمود همهٴ فرشتگان بلااستثنا امتثال كردند فقط شيطان امتثال نكرد. اين كه فرمود: شيطان امتثال نكرد در همهٴ آيات يكنواخت نيست در بعضي از آيات دارد كه شيطان ابا كرده است مثل سورهٴ طه آيهٴ ١١٦ فقط عبارت اين است: *«فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ أَبَى»*﴿29﴾؛ ابليس ابا كرد
تفاوت اباي استكباري و آباي اشفاقي
آنگاه در آيات ديگر اين ابا را معنا كرد كه اين ابا اباي استكباري است نه اباي اشفاقي، نظير *«فَأَبَيْنَ أَن يَحْمِلْنَهَا»* كه در پايان سورهٴ احزاب آمده است نيست. يك وقت مأمور از امتثال ابا ميكند براي اين كه توان آن را ندارد. اين ابا، اباي اشفاقي است و مذموم نيست نظير آنچه كه در عرض امانت بر سماوات و أرض ذكر شده است. *«إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَن يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا»*﴿30﴾. اباي اينها روي اشفاق بود مقدورشان نبود نه اين كه اباي اينها اباي استكباري بود كه مذموم باشد.
و امّا در جريان ابليس فرمود به اين كه: *«ابيٰ و استكبر و كان من الكافرين»* يعني اين اباي او روي استكبار او بود چه اين كه در همين آيهٔ حمل بحث سورهٔ بقره آمده است و در موارد ديگر هم باز سخن از استكبار ابليس مطرح است كه *«أبىٰ و استكبر»* در آيهٔ 74 سورهٔ ص اين است كه *«إلاّ إبليس استكبر و كان من الكافرين»*﴿31﴾ پس اباي او يك اباي مذمومي است. در بعضي از آيات دليل استكبارش را ذكر نميكند
بينش مادّي منشأ استكبار شيطان
در بعضي از آيات دليل استكبارش را ذكر ميكند ميفرمايد به اين كه: چون انسان را از صلصال خلق كردي من در برابر او سجده نميكنم يا او را از گِل خلق كردي، از تراب خلق كردي، از طين خلق كردي من در برابر او سجده نميكنم چون مرا از آتش آفريدي او را از خاك خلق كردي اين بحثها قبلاً اشاره شد كه اين حصر در ماديگري است. يعني بينش مادي شيطان باعث شد كه جنبهٴ نفساني و صوري آدم را نبيند فقط جنبهٴ بدن و مادي او را ببيند و بگويد او از گِل است و من در برابر گِل سجده نميكنم.
سؤال ...
جواب: اين دليل افضليت معلّم بر متعلّم است كسي كه همه اسما را مي داند معلّم فرشتگان است معلّم از متعلّم افضل است و آدم از آن جهت كه عالم اسما شد خليفةالله است و مسجود نه از آن جهت كه از طبن آفريده شد. *«إِلَّا إِبْلِيسَ أَبَى وَاسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ»*.
سؤال ...
جواب: علي اي حال فعلاً بحث در اين است كه او استكبار كرده است و منشأ استكبار او هم اين است كه بينش او ، بينش مادي بود گفت كه *«أأسجد لمن خلقت طيناً»*﴿32﴾ اين است كه من در برابر گل سجده نميكنم.
سؤال ...
جواب: آن بحث بعدي است كه آيا تشريع است يا تكوين، الآن بحث در اين است كه اباي او، اباي استكباري است و منشأ استكبار او هم كوته نظري است كه فقط ماده را ديد و در برابر ماده حاضر نشد سجده كند ، گفت *«أأسجد لمن خلقت طيناً»* در حالي كه در حقيقت مسجودٌ له آن شامخ انسانيت است.
سؤال ...
جواب: آن يك موجودي نوري است آگاه است اهل تسبيح و تقديس است و كسي كه موجود ناري باشد و خود بين باشد اين خودبيني باعث شود كه انسان جز ماده چيز ديگري را نبيند.
كفر مستتر ابليس
قرآن كريم اين معنا را كه دربارهٴ شيطان نقل ميكند ميفرمايد به اين كه اين يك خوي كفرآميز ديرينه داشت نه اين كه يك موجود خوبي بود و در جريان آدم بغتتاً استكبار كرد در قرآن وقتي جريان شيطان را نقل ميكند ميفرمايد كه: *«و كان من الكافرين»*؛ در نهانش اين كفر ذخيره شده بود بوسيلهٴ امتحان ظاهر شد نه اين كه يك موجود شريف و خوبي بود و واقعاً موحّد بود و از لحظهٴ امر به سجده به بعد كافر شد. بلكه *«و كان من الكافرين»* اين *«كان من الكافرين»* نشانهٴ همان كفر رقيقي است كه در نهان موجودات احياناً هست و در روز امتحان ظهور ميكند وگرنه شيطان در برابر خدا سجده ميكرد. بياني كه امير المؤمنين(سلام الله عليه) در خطبهٴ قاصعه نهج البلاغه دارد كه ساليان متمادي، چند هزار سال، شيطان خدا را عبادت كرد معلوم نيست كه اين سالهاي دنياست يا سالهاي آخرت است «لا يُدري أمن سني الدنيا أم من سني الآخرة»(33) معلوم نيست كه اين ٤٠٠٠ سال يا 6000 سالي كه شيطان عبادت كرده است از سالهاي دنياست يا از سالهاي آخرت است *«وَإِنَّ يَوْماً عِندَ رَبِّكَ كَأَلْفِ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ»*﴿34﴾ و امثال ذلك در برابر خدا سجده و عبادت ميكرد امّا يك كفر نهاني در درونش بود و اين كفر در روز امتحان ظهور كرد لذا قرآن ميفرمايد: *«وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ»*
حقيقت استثناي شيطان، استثناي منقطع
در عين حال كه ميفرمايد: *«و كان من الكافرين»* به اين استثنا هم اشاره ميكند كه در حقيقت استثنا، استثناي منقطع است نه متصل گرچه از لحاظ عنوان و صورت استثنا متّصل است ولي در باطن استثنا منفصل است آيهٴ ٥٠ سورهٴ كهف اينست كه *«وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ كَانَ مِنَ الْجِنِّ»*﴿35﴾ اين *«كان من الجن»* نشان ميدهد كه در بين ملائكه بود ولي ملك نبود. اينچنين نبود كه ابليس جزو ملائكه باشد و همهٴ ملائكه سجده كردند و فقط اين يك فرشته سجده نكرد.
سؤال ...
جواب: در مقام بالا راه نداشت آن بالايي كه عقل محض باشد چون فرشتگان درجات فراواني هم دارند *«كلّهم أجمعون»* سجده كردند هم فرشتگان عالي هم فرشتگان متوسّط هم فرشتگان داني.
سؤال ...
جواب: يعني ملك معصيت نميكند نه اين كه در عالمي كه ملائكه هستند معصيت راه ندارد آن ملائكهاي كه در حدّ بندگان مخلَصاند عند ربّك هستند اينها معصيت ندارند. چون ملائك درجاتي دارند *«ما منّا إلاّ له مقام معلوم»*﴿36﴾ ملائكهاي كه در عالم مثالند شيطان در آنجا هست ملائكهاي كه مسيطر بر عالم أرضند معصيت در آنجا هست مثل معصومين(عليهم السّلام) كه در دنيا هستند خودشان معصيت نميكنند ولي دنيا ظرف معصيت است نه به اين معناست كه هر جا معصوم هست ديگر در آنجا گناه راه نداشته باشد.
بنابراين، روح اين استثنا از يك نظر به استثناي منقطع برميگردد كه واقعاً اين جن بود نه شيطان و خداي سبحان هم حرف او را ردّ نكرد. چون شيطان گفت كه: *«خَلَقْتَنِي مِن نَارٍ»*﴿37﴾ و خدا هم حرف او را ردّ نكرد. بلكه يك اصل كلّي را در اين آيه تصديق كرد فرمود: *«و كان من الجن»*﴿38﴾ در آيهٴ ديگر هم فرمود: *«وَالْجَانَّ خَلَقْنَاهُ مِن قَبْلُ مِن نَّارِ السَّمُومِ»*﴿39﴾ پس اين را تصديق كرده است كه شيطان از آتش خلق شده است. چون در اين كه شيطان از جن است اين بيان خداست اين كه جن از آتش خلق شد اين هم بيان خداست لذا وقتي شيطان ميگويد: *«خَلَقْتَنِي مِن نَارٍ»*(40) خدا او را تكذيب نميكند خب البته او از آتش خلق شد امّا آتش أفضل بر خاك نيست.
سؤال ...
جواب: نه، *«كان من الجنّ»*(41) اگر صار بگيريم كه باز ناقصه است. نه *«كان من الجنّ»*، باشد بالاخره كان تامّه هم كه باشد از اين جنس است، از اين جنس است كه متعلق به كان است، بالاخره، *«كان من الجن»* به هر معنا باشد فعل ماضي خودش را حفظ مي كند، معني وجد هم كه باشد فعل ماضي را حفظ مي كند زمان گذشته را حفظ مي كند . اگر كان به معاني ديگر باشد اين ظرف ماضي مشترك بين همه اينهاست يعني از جن بود چون از جن بود بنابراين، در بين ملائك بود از ملك به شمار نميآيد اين چنين نيست كه يك موجودي فرشته باشد مع ذلك معصيت كند.
فرشتگان همانطوري كه عرض شد درجاتي دارند، بعضي حملهٴ عرشند بعضي در حدّ اسرافيل و ميكائيل و عزرائيل و جبرئيل(سلام الله عليهم) هستند بعضيها در مراحل وسطيٰ هستند بعضي در مراحل نازله، در بحث هاي قبل گذشت كه بعضي از فرشتگان مطيعند و بعضي از فرشتگان مطاع و آمرند *«مطاعٍ ثمّ أمين»*﴿42﴾ اين سفرهٴ كرام برره اينها همه مطيع جبرئيل(سلام الله عليه) هستند فرشتگاني كه حملهٴ عرشند مطاعند فرشتگان مادون مطيعند. عزرائيل(سلام الله عليه) مأموراني دارد كه *«توفته رسلنا»*﴿43﴾ آنها مأموران جزئند كه آنها در قبض ارواح نوع مردم حضور دارند خود عزرائيل(سلام الله عليه) براي خواص ظهور ميكند. جبرئيل(سلام الله عليه) مأموراني دارد كه آن مأموران فرشتگاني هستند كه *«تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلاَئِكَةُ أَلاَّ تَخَافُوا وَلاَ تَحْزَنُوا»*﴿44﴾ بر يك عده خاص اهل ايمان نزول دارند و خود جبرئيل(سلام الله عليه) براي أوحدي از انسانهاي كامل نزول دارد همچنين ميكائيل و اسرافيل و مانند آن. آنها كه حملهٴ عرشند و ملائكه اعلين هستند آنها مدبّراتي هم زيردست اينهاست كه خود اينها مطاعند و ديگران مطيعند آنگاه تا برسد به مراحل عالم مثال و امثال ذلك. شيطان با اين فرشتگاني كه در مرحلهٴ نازله قرار دارند مخلوط بود نه با فرشتگاني كه در حدّ حملهٴ عرش بودند.
بنابراين، اين *«كان من الجنّ»*﴿45﴾ نشان ميدهد كه سنخ وجودي او از سنخ فرشتگان جداست.
سؤال ...
جواب: نه خود قرآن دارد آن جريان را نقل ميكند. اين قرآن، نطق به آن نسبت است اين ظرف نزول، نطق نسبت است. اين قصه را دارد نقل ميكند نه اين كه الآن كافر شده است.
سؤال ...
جواب: نه اين خيال كرد آتش بر خاك مقدم است، يك خيال مادي است اين موجودات مادي هيچ كدام به ديگري افضليتي ندارند اگر خاك نباشد آتشي پيدا نميشود براي اين كه مواد سوخت و سوز را آن خاك درست ميكنند
بنابراين، او ادّعاي نورانيّت نكرده است داعيهٴ ناريّت داشته است. خداي سبحان هم ميفرمايد به اين كه او استكباراً سجده نكرد و *«كان من الكافرين»* نفرمود «أبي و استكبر و كفر» از اين كه فرمود: *«ابي و استكبرو كان من الكافرين»* اين نشان ميدهد كه در نهان او يك غريزه و خصيصهٴ خودخواهي بوده است و اين در موقع امتحان ظهور كرده است اين در چند جاي قرآن آمده است كه *«و كان من الكافرين»* شايد اين جملهاي كه خداي سبحان به فرشتگان فرمود: *«وَأَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ»*(46) آنچه را كه شما اظهار ميكنيد و آنچه را كه در نهانتان داريد من ميدانم خطاب را به جمع متوجه كرد چون در بين آنها شيطاني بود كه كفر را در درون تعبيه كرده بود و كفر را كتمان كرده بود خداي سبحان ميگويد من ميدانم آنچه را كه شما كتمان كردهايد و يك روزي بالآخره اظهار خواهم كرد. *«أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ أَن لَن يُخْرِجَ اللَّهُ أَضْغَانَهُمْ»*﴿47﴾ و تعبيراتي ديگري مانند *«وَاللّهُ مُخْرِجٌ مَا كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ»*﴿48﴾؛ فرمود آنچه را كه شما در نهانتان داريد من بالاخره يك روزي اظهار خواهم كرد.
سؤال ...
جواب: بله تغليباً ميشود براي اين كه در جمع آنها بود به شهادت همين استثناء معلوم ميشود كه شامل آنها هم ميشد اگر شامل آنها نميشد كه خداي سبحان استثناء نميفرمود منتهي تغليباً شامل آنها شد كه بعد استثناء كرد.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
پاورقيها:
(1) سورهٔ بقره، آيهٔ 30.
(2) سورهٔ بقره، آيهٔ 30.
(3) سورهٔ بقره، آيهٔ 31.
(4) سورهٔ بقره، آيهٔ 32.
(5) سورهٴ بقره، آيهٴ 33.
(6) سورهٴ بقره، آيهٴ 30.
(7) سورهٔ بقره، آيهٔ 30.
(8) سورهٔ بقره، آيهٔ 30.
(9)سورهٔ قدر، آيهٔ 1.
(10) سورهٔ مريم، آيهٔ 83.
(11) سورهٔ حجر، آيهٔ 22.
(12) سورهٔ ص ، آيات 71 ـ 74.
(13) سورهٔ بقره، آيهٔ 30.
(14) سورهٴ ص، آيهٴ 71.
(15) سورهٔطه، آيهٔ 116.
(16) سورهٴ كهف، آيهٴ 50.
(17) سورهٔ اسراء، آيهٔ 61.
(18) سورهٔ اعراف، آيهٔ 11.
(19) سورهٔ اسراء، آيهٔ 61.
(20) سورهٔ يوسف، آيهٔ 100.
(21) سورهٔ يوسف، آيهٔ 4.
(22) سورهٔ يوسف، آيهٔ 100.
(23) سورهٔ اعراف، آيهٔ 11.
(24) سورهٔ فصلت، آيهٔ 37.
(25) تفسير عياشي، ج 1، ص 34، ح 18؛ قال امير المؤمنين(ع): أوّل بقعهٴ عبد الله عليها ظهر الكوفة، لمّا أمر الله الملائكة أن تسجدوا لآدم، سجدوا علي ظهر الكوفة.
(26) سورهٔ يوسف، آيهٔ 100.
(27) وسائل الشيعة، ج 28، ص 253.
(28) سورهٔ جنّ، آيهٔ 18.
(29) سورهٔ طه، آيهٔ 116.
(30) سورهٔ احزاب، آيهٔ 72.
(31) سورهٔ ص، آيهٔ 74.
(32) سورهٔ اسراء ، آيهٔ 61.
(33) نهج البلاغة، خطبهٴ 192.
(34) سورهٔ حج، آيهٔ 47.
(35) سورهٔ كهف، آيهٔ 50.
(36) سورهٔ صافّات، آيهٔ 164.
(37) سورهٔ اعراف، آيهٔ 12.
(38) سورهٔ كهف، آيهٔ 50.
(39) سورهٔ حجر، آيهٔ 27.
(40) سورهٴ اعراف، آيهٴ 12.
(41) سورهٴ كهف، آيهٴ 50.
(42) سورهٔ تكوير، آيهٔ 21.
(43) سورهٔ انعام، آيهٔ 61.
(44) سورهٔ فصّلت، آيهٔ 30.
(45) سورهٔ كهف، آيهٔ 50.
(46) سورهٴ بقره، آيهٴ 33.
(47) سورهٔ محمّد، آيهٔ 29.
(48) سورهٔ بقره، آيهٔ 72.