أعوذ بالله من الشّيطان الرّجيم
بسم الله الرّحمن الرّحيم
﴿كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللّهِ وَكُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْيَاكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (28)﴾
محتمل است «كَيْفَ تَكْفُرُونَ» در مورد تعجّب باشد نه توبيخ نظير آن چه كه در سورهٴ ابراهيم آيهٴ ١٠ آمده است كه «قَالَتْ رُسُلُهُمْ أَفِي اللَّهِ شَكٌّ فَاطِرِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ يَدْعُوكُمْ لِيَغْفِرَ لَكُم مِن ذُنُوبِكُمْ وَيُؤَخِّرَكُمْ إِلَى أَجَلٍ مُسَمّىً قَالُوا إِنْ أَنتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنَا تُرِيدُونَ أَن تَصُدُّونَا عَمَّا كَانَ يَعْبُدُ آبَاؤُنَا فَأْتُونَا بِسُلْطَانٍ مُبِينٍ» انبيا به مردم گفتند خدا قابل شك نيست يعني اگر شما شك كرديد خود اين شك دليل بر اين است كه خدا موجود است چون شك يك امر وجودي است اين امر وجودي بالاخره به يك مبدأ هستي هستي بالذّات تكيه ميكند چگونه شما در خدا شك ميكنيد؟ در آيهٴ سورهٴ ابراهيم مسألهٴ آفرينش جهان را مطرح كرد فرمود خدايي كه آفريدگار جهان است خالق جهان است قابل شك نيست «أَفِي اللَّهِ شَكٌّ فَاطِرِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ» كسي كه فاطر اين نظام است مشكوك نيست در آيهٴ محل بحث سورهٴ بقره آفرينش انسان مطرح است فرمود: «كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللّهِ وَكُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْيَاكُمْ» يعني دربارهٴ خودتان اگر بينديشيد جزم پيدا ميكنيد به خدا. براي اين كه شما نبوديد و بود شديد خاكي بوديد كه از حيات برخوردارتان كردم «كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللّهِ وَكُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْيَاكُمْ» پس وزان آيهٴ سورهٴ بقره يعني همين آيهٴ محل بحث از يك نظر ميتواند وزان آيهٴ سورهٴ ابراهيم باشد كه لسان لسان تعجّب باشد چگونه شما دربارهٴ خدا شك ميكنيد در حالي كه خدا شما را آفريد يا چگونه دربارهٴ خدا شك ميكنيد در حالي كه خدا فاطر كل است فاطر سماوات و أرض است كه فاطر شما هم خواهد بود.
آنگاه در آيهٴ سورهٴ ابراهيم هم مسألهٴ نبوّت را اشاره كرد بعد از توحيد و هم مسألهٴ معاد را فرمود «أَفِي اللَّهِ شَكٌّ فَاطِرِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ» اين ناظر به توحيد است «يَدْعُوكُمْ لِيَغْفِرَ لَكُم مِن ذُنُوبِكُمْ» اين ناظر به وحي و رسالت است يعني خدا شما را دعوت ميكند خدا به لسان وحي و انبيا شما را هدايت ميكند «لِيَغْفِرَ لَكُم مِن ذُنُوبِكُمْ وَيُؤَخِّرَكُمْ إِلَى أَجَلٍ مُسَمّىً» اين ناظر به معاد است.
اصول سه گانه را در آيهٴ سورهٴ ابراهيم اشاره كرد در آيهٴ محل بحث در سورهٴ بقره بر دو اصل از سه اصل اشاره كرده است. فرمود: «وَكُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْيَاكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ» كه اين ناظر به مسألهٴ معاد است به مبدأ و معاد اشاره شد اگر مبدأ و معاد محل بحث است نبوّت و رسالت هم قهراً محل بحث است. زيرا اگر هدف هست راه هست و اگر راه هست راهنما هست. گاهي خداي سبحان از اين جهت كه انسان هدف دارد اين را حدّ وسط قرار ميدهد براي مسألهٴ وحي و رسالت گاهي مسألهٴ معاد دليل ميشود بر مسألهٴ وحي و رسالت چون انسان هدفي دارد يقيناً يك راهي هست چون راهي هست يك راهنما لازم است.
خداي سبحان گاهي از ضرورت معاد مسألهٴ رسالت را اثبات ميكند. چنان كه از راه وحي و رسالت هم ضرورت معاد را اثبات ميكند. در بسياري از آيات فرمود: انبيا حق ميگويند و معصومند و انبيا شما را به معاد انذار ميكنند و به روز قيامت هشدارتان ميدهند. پس گاهي از راه ضرورت معاد مسألهٴ رسالت تضمين ميشود گاهي با قول انبيا و مرسلين مسألهٴ معاد اثبات ميشود در آيهٴ محل بحث به دو اصل از اصول سهگانه اشاره كرد. فرمود: شما مرده بوديد خدا به شما حيات داد بعد شما را ميميراند و دوباره زنده ميكند پس يك حيات بعدي به نام قيامت هست اگر قيامت هست پس هدف هست اگر هدف هست پس راهي هست كه ما با طيّ آن راه بايد به آن هدف برسيم اگر راه هست يك راهنمايي هست.
گاهي خداي سبحان به دو اصل از اصول سه گانه اشاره ميكند براي اين كه آن اصل نبوّت و رسالت در وسط تضمين شده است چگونه ممكن است انسان آغاز داشته باشد و انجام داشته باشد و راه نداشته باشد؟! اگر انسان با مرگ نابود نميشود و از بين نميرود بلكه مرگ يك انتقال است از نشئه به نشئهٴ ديگر يك هدفي در پيش دارد پس راه دارد اگر راه دارد راهنما لازم دارد. راه ميشود صراط مستقيم و دين راهنما ميشود پيغمبر.
گاهي خداي سبحان از راه ضرورت معاد مسألهٴ وحي و رسالت را اثبات ميكند اگر لسان آيهٴ سورهٴ بقره كه محلّ بحث است لسان آيهٴ سورهٴ ابراهيم باشد اين كيف كيف تعجّبي هم باشد يعني جاي اين تعجّب هست كه شما با مشاهدهٴ آيات مبدأ و معاد كفر ميورزيد «كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللّهِ وَكُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْيَاكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ».
قبلاً ملاحظه فرموديد كه تمام نزاع بين موحّد و ملحد در اين است كه موحد ميگويد موتي بود و احيايي و اماتهاي ملحد ميگويد موتي بود و حياتي بود و موتي. او اماته و احيا را منكر است ارتباط موت و حيات را به خالق نميپذيرد نميپذيرد كه كسي هست بيده الموت و الحياة. كسي كه محيي و مميت باشد نميپذيرد ميگويد انسان قبلاً مرده بود هم اكنون زنده است بعد ميميرد موحد ميگويد انسان قبلاً مرده بود مبدأ عالم او را زنده كرد بعد مبدأ عالم او را از اين عالم به نشئهٴ ديگر منتقل ميكند تمام نزاع بين موحد و ملحد آنست كه يكي ميگويد حيات يكي ميگويد احيا يكي ميگويد موت يكي ميگويد اماته. اصلي موتو حيات را او ميپذيرد ميگويد كه «إنّ هي إلاّ حيوتنا الدّنيا نموت و نحيا» مبدئي كه اين حيات و ممات به دست او باشد نميپذيرد.
قرآن كريم ميگويد حيات بدون احيا ممكن نيست چنان كه موت هم بدون اماته ممكن نيست. موت كه به معناي زوال و نابودي نيست كه شيء خود به خود بپوسد. موت به معناي انتقال است اگر انتقال و هجرت است ناقل ميطلبد ناقل همان مميت است كه انسان را از نشئهاي به نشئهٴ ديگر منتقل ميكند لذا فرمود: «كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللّهِ وَكُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْيَاكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ» تا اينجا محسوس است يعني موت قبلي و حيات فعلي و حيات فعلي و موت بعدي و حيات بعدي منتها ارتباطش با فاعل معقول است كه قرآن كريم ميگويد اين حيات و ممات به احيا و اماتهٴ خداي سبحان است يك انسان مادي ميگويد حيات و ممات خودساخته است. امّا مرحلهٴ بعد از موت آن اينست كه فرمود: «ثُمَّ يُحْيِيكُمْ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ» اين مسألهٴ احيا بعد از اماته و مسألهٴ رجوع الي الله از كجا استفاده ميشود؟ اين را قرآن دارد خبر ميدهد در مقام احتجاج خداي سبحان دارد خبر ميدهد؟ كسي كه اصل مسألهٴ وحي براي او روشن نشد به اخبار كي اتّكا كند؟ به اخبار پيغمبر اتّكا كند كه حياتي هست بعد از موت و رجوع الي الله است؟ اين «ثُمَّ يُحْيِيكُمْ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ» چه نقشي دارد؟ دارد خبر ميدهد به كافري كه به اصل وحي معتقد نيست؟ خبر ميدهد به كافري كه به رسالت سرنسپرد؟ به كي خبر ميدهد؟ خبر ميدهد يا در سياق احتجاج است؟ ظاهراً اخبار محض نيست چون اخبار در اينجا نقشي ندارد به كافر انسان خبر بدهد كه بعد از موت حياتي هست خوب نميپذيرد. مگر آن كه بگوييم بايد لسان، لسان احتجاج باشد لسان احتجاج را بعضي از مفسّرين اينچنين معنا كردهاند گفتهاند به اين كه شما را ميميراند دوباره همنوعان شما را احيا ميكند كه «ثُمَّ يُحْيِيكُمْ» به بقاء نوع است آن احياي اولي راجع به شخص است يعني شخصتان مرده بوديد خدا زنده كرد بعد شخصتان را از بين ميبرد و اشخاص ديگر را احيا ميكند كه نوع محفوظ بماند. كه آن را به صورت احتجاج بيان كردهاند منتها «ثُمَّ يُحْيِيكُمْ» را راجع به احيا نوع گرفتهاند در نشئهٴ دنيا. يعني شما مرده بوديد شما را زنده كرد بعد اشخاص شما را از بين برد اشخاص ديگر را احيا كرد كه نوع محفوظ بماند. «فَأَحْيَاكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ» و چون ناظر به نوع است وحدت نوعي مصحّح خطاب است. اين تا حدودي ميتواند مقداري از مشكل را حل كند ولي راهگشاي كافي نيست. زيرا احتجاج اگر يك حدّ وسط جديدي باشد ميتواند حجّت تازهاي باشد امّا حدّ وسط جديدي در اينجا نيست بالاخره همه در يك حكم محكومند و آن اينست كه آنچه كه از انسانهايي كه قبلاً بودند يا انسانهايي كه بعداً هستند يا فعلاً هستند يا انسانهايي كه بعداً ميآيند همهٴ اينها سابقهٴ موت داشتند و خداي سبحان اينها را احيا كرد. اين حرف جديدي نيست كه مثلاً انسان دوباره بگويد شما را از بين ميبرد يك عدّهٴ ديگر را احيا ميكند خُب، يك عدهٴ ديگر را احيا ميكند احياي آنها مثل احياي خود ما و نياكان و گذشتگان ماست اين يك حرف جديدي نيست اگر خداي سبحان بخواهد استدلال كند تنها حدّ وسط اينست كه شما مرده بوديد به شما حيات داد شما اختصاصي هم نداريد گذشتگان اينچنين بودند آيندگان هم اينچنينند اينها از باب تكثير مثال است نه حجّت جديد.
گاهي انسان ميگويد كه شما مرده بوديد خدا شما را زنده كرد بعد ميميراند گاهي همين را تكثير ميكند ميفرمايد: گذشتگان اينچنين بودند آيندگان اينچنينند اينها تكثير مثال است نه حجّت جديد و نه تتمّهٴ حجّت است. چون حجّت اولي حجّت تام است. نه مسألهٴ احياي افراد بعدي و ابقاي نوع تتمّه حجّت است چون حجّت اولي حجّت تام است نه يك حجّت جديد است براي اين كه تكثير مثال است پس اين احتمال را كه مرحوم آقاي بلاغي «قدّس سرّه» در «آلاء الرّحمن» دادند احتمال تامّي نميتواند باشد. اين «ثُمَّ يُحْيِيكُمْ» نه تتمّه حجّت قبلي است نه احتجاج جديد است لابد به يك معناي عليٰ حدّهاي بايد حمل بشود فرمود: «كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللّهِ وَكُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْيَاكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ» اين در حقيقت احتجاج بر معاد است و اين كفّار هم راجع به مبدأ كفر ميورزيدند هم راجع به معاد. هم دربارهٴ هو الأول كافر بودند هم دربارهٴ هو الآخر. نه مبدأ را ميپذيرند نه معاد را. مبدأ را نميپذيرند ميگفتند «وَ مَا يُهْلِكُنَا الاَّ الدَّهْرُ» معاد را نميپذيرند ميگفتند «نَمُوتُ وَنَحْيَا وَمَا نَحْنُ بِمَبْعُوثِينَ» و امثال ذلك. گاهي با اين جمله «وَمَا نَحْنُ بِمَبْعُوثِينَ» معاد را انكار ميكردند گاهي با جملهٴ «وَ مَا يُهْلِكُنَا الاَّ الدَّهْرُ» مبداء را منكر بودند حرفشان اينست حرف يك مادي و ملحد اينست ميگويد عالم نه آغازي دارد و نه انجامي اين روزگار است كه انسان را به تدريج فرسوده ميكند. «إِنْ هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا» اين حصر است يعني آخرت خبري نيست در دنيا هم جز حيات و ممات خبر ديگر نيست سخن از احيا و اماته نيست. «نموت و نحيا» قيامت نيست چون «و ما نحن بمبعوثين» مبدأ نيست. چون «و ما يهلكنا إلاّ الدّهر» با اين گروه خداي سبحان احتجاج ميكند ميگويد: «الله» كه احيا به دست اوست حيات به دست اوست او حتماً مبدأ حكيم است اگر حيّ بالذّات نباشد كه احيا به دست او نيست حيّ بالذّات حكيم است اگر حكيم است حكيم كار ياوه نميكند كه خاكي را زنده كند دوباره زنده را خاك كند و بعد از مرگ خبري نباشد اين ميشود عبث.
اين همانست كه خداي سبحان در سورهٴ مؤمنون آيهٴ ١١٥ فرمود به اين كه؛ «أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثاً وَأَنَّكُمْ إِلَيْنَا لاَ تُرْجَعُونَ» خداي حكيم كار عبث نميكند اگر خداي سبحان خاكي را به صورت انسان درآورد و حياتش ببخشد و دوباره اين را خاك بكند و هيچ اثري بعد از موت دوباره بر او مترتب نباشد اين زندگي، زندگي عبثي است. خدا حكيم است و حكيم كار عبث نميكند پس خدا اينچنين كار نميكند كه بيافريند و معدوم كند اگر «الله» يعني آن ذاتي كه همهٴ كمالات را داراست او به شما حيات داد و شما را از اين عالم منتقل كرد و حياتتان را گرفت يقيناً هدفي در پيش داريد. «ثُمَّ يُحْيِيكُمْ» آن خدا كار عبث نميكند همان طوري كه اين حيات شما لابد به دست يك مبدأ است آن مبدأ كار ياوه نميكند پس اصل حيات شما به دست اوست ميشود احيا او هم كه حكيم است كار ياوه نميكند پس به دنبال اماته شما يك احياي ديگري هم در پيش هست وگرنه ميشود لغو.
بنابراين اين هم ميتواند احتجاج بر مبدأ باشد براي اين كه حيات بدون احيا نميشود خودساخته كه نيست. روي همان تحليلات گذشته (درسهاي قبل). اگر حياتي هست احيايي داريم و اگر احيا است به دست حكيم است حكيم هم كار عبث نميكند كه شما را بيافريند بعد شما را خاك كند اينچنين نيست. اگر «ثمّ يميتكم» هست به دنبال «ثمّ يميتكم» يقيناً «ثمّ يحييكم» بايد باشد. به اين خدا نميتوانيد كفر بورزيد مبدئي است حكيم. مبدأ است چون به شما حيات داد حكيم است زيرا تا حكيم نباشد حيّ بالذّات نيست و حيّ بالذّات نباشد به شما حيات نميدهد. حيات را بايد يك حيّ بالذّات بدهد. آن حيات را خود از ديگري گرفت يا ذاتي اوست؟ اگر چيزي ذاتاً حيات دارد ذاتاً عليم است و قدير است و حكيم است اگر چيزي ذاتاً عليم و قدير و حكيم بود كار عبث نميكند. پس به دنبال اماته يك احيا هم يقيناً هست. «ثمّ يحييكم». خُب، آن احياي بعدي مثل احياي فعلي است كه در بين احيا آن عالم هم كساني باشند كه بگويند «قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَى»؟ يا آن احياي بعدي احيايي است كه جز خدا احدي حكم نميكند «ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ» نه يعني بعداً رجوعتان به خداست الآن هم بازگشتتان به خداست منتها در دنيا جا براي معصيت و گناه هست (به عنوان امتحان) آن نشئه نشئهاي است كه حاكم جز خدا احدي نيست. انسان وسيلهاي ندارد كه با آن وسيله گناه كند.
«وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبَابُ» نه انسان از راه نسب و پيوند ميتواند كاري انجام بدهد (به اصطلاح روابط) نه با اصول سبب و مسبب ميتواند كاري انجام دهد يعني ضوابط نه با رابطهٴ انسان ميتواند كاري بكند براي اين كه «لا بيع فيها و لا خلّة» نه دوستبازي در آنجاست نه خريد و فروش در آنجاست نه با ضوابط و علل و معلول ميتواند كاري بكند چون «تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبَابُ» نظام علّي ديگر در اختيار انسان نيست. انسان در دنيا بالاخره با أحد الأمرين ميتواند مشكلش را حل كند يا از راه دوست و رفيق و امثال ذلك يا از راه علل و معلول يا با كار و كوشش خود يا به كمك دوست در قيامت نه سخن از دوست است «وَلاَ خُلَّة وَلاَ شَفَاعَة» سخن از خليل و شفيع نيست سخن از دوست و كمك نيست و از آن طرف هم «تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبَابُ» يك چنين عالمي است بنابراين اين ميتواند حجّت جديد باشد دعوت به معاد باشد از راه اين كه خدا حكيم است اگر خدا حكيم است كار ياوه نميكند و آفرينش انسان اگر به خاك ختم بشود كار ياوه است و خدا منزّه از اين كار است پس آن خدايي كه حيات بخشيد بعد شما را از اين عالم به عالم ديگر منتقل ميكند چون سخن از اماته است نه اعدام پس يك هدفي در پيش داريد «ثمّ يحييكم» و آن احيا هم احيايي است غير از حيات دنيا «ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ» بازگشت همهٴ شما به سوي خداي سبحان است. بعضيها نظير آنچه كه به عنوان احتمال نظير آنچه در تفسير طبري آمده و مرحوم شيخ طوسي هم در تبيان به آن اشاره كرده و بعضي پذيرفتند احتمال دادهاند كه اين آيهٴ محل بحث سورهٴ بقره نظير آيهٴ سورهٴ غافر (مؤمن) باشد. آيهٴ ١١ سورهٴ غافر اينست؛ جهنّميها در قيامت از راه دور نداي الهي را ميشنوند. «إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوْا يُنَادَوْنَ لَمَقْتُ اللَّهِ أَكْبَرُ مِن مَقْتِكُمْ أَنفُسَكُمْ إِذْ تُدْعَوْنَ إِلَى الْإِيمَانِ فَتَكْفُرُونَ» آنگاه جهنّميها در جهنّم نالهشان به اين نحو بلند است «قَالُوا رَبَّنَا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَأَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ فَاعْتَرَفْنَا بِذُنُوبِنَا فَهَلْ إِلَى خُرُوجٍ مِن سَبِيلٍ» اينها چون راه خروج بر ايشان بسته است هيچ قدرت خروج ندارند. «كُلَّمَا أَرَادُوا أَن يَخْرُجُوا مِنْهَا مِنْ غَمٍّ أُعِيدُوا فِيهَا» جهنّم جايي نيست كه كافر بتواند خارج بشود. اولاً دست و بالش بسته است ثانياً در جهنّم سراسر بسته است «فِي عَمَدٍ مُمَدَّدَة» گر چه او قدرت رفتن ندارد امّا بستن در يك عذابي است فوق عذاب. اگر دست و بال انسان را ببندند دست و بالي كه «مقرّبين في الأصفاد» باشد «أُلْقُوا مِنْهَا مَكَاناً ضَيِّقاً» باشد در جاي تنگ و بسته قدرت حركت در همان محدوده ندارند فضلاً عن الخروج. امّا در جهنّم هم سراسر بسته است. «فِي عَمَدٍ مُمَدَّدَة» براي اين كه عذابي است فوق عذاب و نحوهاش چگونه است خداي ميداند. ولي اجمالاً در سورهٴ فجر فرمود: طوري خدا كافر را عذاب ميكند كه احدي مانند خدا قدرت تعذيب ندارد. «لَا يُعَذِّبُ عَذَابَهُ أَحَدٌ ٭ وَلاَ يُوثِقُ وَثَاقَهُ أَحَدٌ» اصلاً فكر بشر نميرسد هر نوع شكنجهاي كه علم پيشرفت كند و بخواهد با آن شكنجه كند ممكن نيست نظير جهنّم باشد يعني ممكن نيست علم طوري پيشرفت كند كه بتوانند كسي را در دنيا مثل جهنّم شكنجه كنند اين وعيد الهي است. فرمود: اصلاً شدني نيست. «لَا يُعَذِّبُ عَذَابَهُ أَحَدٌ ٭ وَلاَ يُوثِقُ وَثَاقَهُ أَحَدٌ». أعاذنا الله من شرور انفسنا و من سيّئات اعمالنا چنين چيزي است.
بنابراين همان طوري كه علم در مسألهٴ رفاه طوري پيشرفت نميكند كه مثل بهشت در دنيا بسازد علم در مسألهٴ شكنجه و تعذيب ممكن نيست طوري پيشرفت كند كه بتواند مثل جهنّم كسي را در دنيا شكنجه كنند اين اخبار قطعي خداي سبحان است. «وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قِيلاً» در جهنّم آنها ميگويند كه «رَبَّنَا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَأَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ فَاعْتَرَفْنَا بِذُنُوبِنَا فَهَلْ إِلَى خُرُوجٍ مِن سَبِيلٍ» عرض ميكنند خداي ما را دوباره اماته كردي و دوباره احيا كردي ما به گناهانمان اعتراف ميكنيم راه بدهيد ما برويم بيرون نه برويم بيرون كه راحت بشويم برويم بيرون كه ايمان تحصيل كنيم بعد بفهميم چه خبر است.
در قيامت حق ظهور ميكند جاي علم هست نه جاي ايمان. ايمان مكرّر ملاحظه فرموديد كه يك فعل اختياري است بين نفس و ايمان اراده فاصله است انسان ميتواند ايمان بياورد و ميتواند ايمان نياورد امّا علم فعل ارادي نفس نيست وقتي مقدّمات روشن شد نفس مضطرّ به فهميدن است نميتواند بگويد من نميخواهم بفهمم فهم در اختيار انسان نيست مقدّمات فهم مقدور انسان است. انسان ميتواند بگويد من مطالعه نميكنم يا گوش نميدهم دربارهٴ اين مسأله فكر نميكنم نميانديشم اينها مقدّمات است امّا وقتي مقدّمتين طرح شد كسي نميتواند بگويد من نميخواهم بفهمم فهم ضرورتاً بر انسان تحميل ميشود از اين جهت ميگويند اين مقدّمه ضروري است. اگر هم نظري ميشد و به ضروري برگشت باز ميشود ضروري و انسان هم در برابر ضروري مضطرّ است يعني در برابر يك امر ضروري قرار ميگيرد. لذا علم از آن جهت كه علم است فعل اختياري نفس نيست فعل نيست جزو كارهاي عملي نفس نيست جزو شئون علمي نفس است و اگر مقدّمات حاصل شد نفس جزم پيدا ميكند بالإضطرار امّا ايمان فعل اختياري نفس است ممكن است بعد از روشن شدن حق بر اثر آن خودسري و خودخواهي كسي گردن ننهد و ايمان نياورد كه «وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ» ممكن است. يعني انسان با اين كه حق براي او ثابت شد حاضر نيست تسليم بشود ايمان بياورد ايمان يك فعل اختياري است. فعل اختياري در نشئهٴ قيامت راه ندارد كه انسان چيزي را با اختيار كسب كند. لذا در جهنّم حق براي جهنّميها روشن ميشود ميگويند: «رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا» امّا «فَارْجِعْنا نَعْمَلْ صَالِحاً» اين جاجاي ايمان نيست جاي امنّا نيست جاي اَبْصَرنا وسمعنا است عرض ميكنند ما را بهدنيا كه موطن اختيار و تكليف است بيرون ببريد كه نعمل صالحاً و از بهترين اعمال صالح همان ايمان است. جهنّميها عرض ميكنند «فَاعْتَرَفْنَا بِذُنُوبِنَا» يعني اين ديگر روشن است براي ما سيّئات ما را به ما نشان دادي ما ميگفتيم قيامتي نيست ولي الآن فهميديم هست. امّا «فَهَلْ إِلَى خُرُوجٍ مِن سَبِيلٍ» آيا راه باز است كه برويم ايمان بياوريم يا نه؟ در اين آيه سخن از دو اماته هست و دو احيا «قَالُوا رَبَّنَا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَأَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ فَاعْتَرَفْنَا بِذُنُوبِنَا فَهَلْ إِلَى خُرُوجٍ مِن سَبِيلٍ» اين آيه را گفتند از ادلّهٴ وجود برزخ است. زيرا يك اماته همانست كه انسان را از دنيا وارد عالم ديگر ميكند «ربّنا امّتنا» ما را از دنيا به عالم ديگر بردي اين يك اماته امّا اماته دوم بدون تخلّل احيا ممكن نيست اين اماتهٴ دوم كجاست؟ كفّار كه در جهنّم ميگويند پروردگارا يكبار ما را ميراندي بار ديگر ما را اماته كردي اين اماتهٴ دوم حتماً مسبوق به يك احيا است يعني بعد از اماتهٴ اول ما را زنده كردي و بعداز زنده كردن ميراندي اماته كردي اگر احياء بعد اماته نباشد ديگر اماتهٴ دوم معنا ندارد چون اماتهٴ دوم معنا دارد گفتند «ربّنا أمّتنا إثنتين» گر چه حرف حرف كافر است. امّا در مشهد حق و در محضر خدا اين حرف را دارند. و اگر حرف باطلي باشد كه خدا رد ميكند قرآن كريم كه كتاب قصّه نيست كه بگويد «العهدة علي الرّاوي» اين كتاب حديث نيست اين كتاب قصّه نيست هر چه در اين كتاب است حق است اگر قرآن سخني را نقل كرد و باطل بود يقيناً ابطالش ميكند. كتابي نيست كه حرف و افكار ديگران را نقل كند و بگويد «العهدة علي الرّاوي» اگر حق بود روي او صحّه ميگذارد يا همانجا يا در موارد ديگر و اگر باطل بود يقيناً ابطال ميكند يا همانجا يا در موارد ديگر. اين طور نيست كه يك مطلبي از يك كسي قرآن نقل بكند و دربارهٴ او بيتفاوت باشد. اين حرف در مشهد خداي سبحان است در قيامت و قيامت جا براي دروغ نيست. نه جا براي كذب خبري است و نه كذب مخبري. چون صحنه صحنهٴ ظهور حق است. نه در آنجا دروغ ممكن است كسي اشتباه كند و نه كسي ممكن است آنجا عمداً دروغ بگويد. ملكات كاذبهٴ انسان دروغگو در آنجا ظهور ميكند. امّا آنجا به عنوان جدّ خبر نميدهد وقتي بتپرست را تعذيب ميكنند ميگويند چرا بتپرستي كردي ميگويد من كه بت نپرستيدم خداي سبحان به پيغمبرش در قيامت فرمود: «انظُرْ كَيْفَ كَذَبُوا عَلَى أَنْفُسِهِمْ» ببين چه جور دروغ ميگويند اين كذب نيست. اين جدّ رد كذب نيست اين مثل انسان بد دهن لجبازي كه وقتي زير تازيانه قرار بگيرد باز هم فحش ميدهد. اين عادت كرده به بد گفتن. مثل آدم دروغگو كه در خواب هم كه حرف ميزند بار دروغ ميگويد. اين جدّ نيست اين ظهور ملكات نفساني است اين اخبار جدّي نيست يا انسان دروغگو اگر خواب بخواهد. ببيند خواب كاذب ميبيند. در خواب هم كه بخواهد حرف بزند كاذب ميزند. اينچنين نيست كه انسان دروغگو خواب صادق ببيند نفسي كه پليد شد روءياي صادقه نصيب انسان دروغگو نميشود انسان اگر جاني فراهم كرد كاذب و دروغگو اين در عام روءيا خواب خوب هم نصيبش نميشود و در خواب هم اگر خواست حرف بزند حرف دروغين دارد اين خصيصهٴ ملكات نفساني است كه در عالم روءيا ظهور ميكند يا در خواب يا در رؤيا در قيامت ملكات كاذبهٴ مشركين ظهور ميكند ميگويند ما كه بتها را نپرستيديم اين اخبار جدّي نيست امّا اخبار جدّيشان اينست كه عرض ميكنند. «رَبَّنَا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَأَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ» اين حرف حرف حق است و خدا هم روي او صحّه گذاشت پس دو اماته است. امّاتهٴ اول همانست كه انسان از دنيا وارد برزخ ميشود اماتهٴ دوم آنست كه در برزخ يك حياتي بايد باشد اگر در برزخ حياتي نباشد انسان بعد از مرگ ديگر زنده نشود اماتهٴ دوم معنا ندارد. «أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ» اماتهٴ دوم كجاست؟ جواب سؤال: بله دو موت و سه احياء حالا آنها را هم بحث خواهيم كرد الان در تقريب استدلال به اين آيه در برزخيم آنگاه اين استدلال را عدهاي رد كردهاند و سيدنا الاستاد جمع نظر نهايي راگرفتهاند چون اماتهٴ دوم مطرح است معلوم ميشود بين اماتهٴ اول و اماتهٴ دوم يك حياتي متخلل است يعني انسان كه از دنيا رخت بربست به حيات برزخي زنده ميشود. يك حياتي است آنگاه از حيات برزخي وارد صحنهٴ قيامت كبري ميشود اين ميشود انتقال جديد اين ميشود اين ميشود اماتهٴ دوم پس اماته از دنياست و ورود در برزخ كه در برزخ شخص زنده ميشود احياي برزخي است آنگاه از برزخ ميميرد وارد قيامت كبري ميشود كه اماتهٴ ثانيه است و اماته هم همان طوري كه ملاحظه فرموديد به معناي نقل است نه به معناي اعدام.
خداي سبحان كه كسي را ميميراند اينچنين نيست كه او را نابود كند فرمود: «يَتَوَفَّاكُم مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ» انسان كه ميميرد ينتقل من دار الي دار منتها اين شخص كه از دنيا رخت برميبندد به جهان ديگر سفر ميكند چون جايش در دنيا خالي است و ما او را نميبينيم اين چهره مرگ را ما زوال ميپنداريم در حالي كه آن مست مرگ ميلاد است انسان كه ميميرد يعني دنيا را پشتسر ميگذارد وارد نشئهٴ ديگر ميشود اين نسبت به برزخ ميلاد جديد است. چون ما او را در دنيا نميبينيم از اين جهت مرگ را زوال ميپنداريم وگرنه پيش برزخيان كسي كه ميميرد يك ميلاد جديدي پيدا شده است يك دوست تازهاي براي آنها آمده است. چون يك اماته است و يك اماته هم بعد از اين اماته معلوم ميشود وسط يك حيات تازهاي است انسان از دنيا رخت برميبندد وارد عالم ديگر ميشود اين يك اماته ورودش در عالم ديگر كه همان حيات برزخي است يك احياي دومي است اين ميشود يك حيات از برزخ كه وارد عالم اكبر و قيامت كبري ميشود نسبت به برزخ اماته است نسبت به قيامت كبري احيا. پس ميشود دو اماته و احيا.
اماته از دنيا و احيا برزخي اماته از برزخ و احياي قيامت كبري دو اماته است و دو احيا جهنّميها ميگويند «رَبَّنَا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَأَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ» اين تقريب استدلال كساني كه به اين كريمه بر برزخ استدلال كردهاند گر چه براي برزخ آيات و روايات فراواني هست بعضيها خواستند بگويند كه اين آيه سورهٴ غافر به وزان آيهٴ سورهٴ بقره است (آَيهٴ محل بحث) و آيهٴ محل بحث بر برزخ دلالت ندارد پس آن آيه هم بر برزخ دلالت ندارد اين آيه محل بحث سورهٴ بقره را مبيّن و مفسّر آيهٴ سورهٴ غافر قرار دادهاند. گفتند آيهاي كه در سورهٴ غافر هست كه ميگويد: «رَبَّنَا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَأَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ» آن آيه ميگويد دو اماته است و دو احيا و روشن نميكند كه اين دو اماته و دو احيا چيست. اين آيهٴ سورهٴ بقره تمام اين مقاطع چهارگانه را بيان ميكند و در هيچ يك از اين مقاطع چهارگانه سخن از برزخ نيست. پس از اين آيه نميشود جريان برزخ را استفاده كرد چرا؟ زيرا در آيه چنين فرمود: «كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللّهِ وَكُنْتُمْ أَمْواتاً» اين يك «فأحياكم» اين يك موت و يك احيا «ثمّ يميتكم ثمّ يحييكم» در آيهٴ سورهٴ غافر به طور اجمال دو اماته و دو احيا را ثابت كرد امّا اين دو اماته كدام است و دو احيا كدام است بيان نكرد.
در سورهٴ بقره فرمود يك موت است كه انسان قبل از اين كه به حيات دنيايي زنده بشود مرده بود حالا يا نطفه بود يا تراب بالاخره قبل از حيات مرگي بود و يك حيات است كه حيات دنيايي اوست كه فرمود: «كنتم امواتاً فأحياكم» يك اماتهٴ دوم هست كه انسان را از دنيا بيرون ميبرند كه «ثمّ يميتكم» يك احيا هست كه مربوط به قيامت كبري است كه فرمود: «ثمّ يحييكم» ديگر مسألهٴ برزخ كجاست؟ پس آيهٴ سورهٴ غافر كه چهار مقطع درست كرد روشن نكرد اين مقاطع چهارگانه چيست؟ سورهٴ بقره اين مقاطع چهارگانه را به خوبي بيان كرد. پس آن آيه به كمك سوره بقره حل ميشود واز آيهٴ سورهٴ بقره جريان برزخ استفاده نميشود اين توهّم بعضيها بود امّا جواب؛ اگر چنان چه بنا باشد كه براي سورهٴ بقره يك وزاني از قرآن كريم استنباط كنيم آيهٴ سورهٴ غافر وزان اين آيه نيست آياتي ديگري موازن اين آيه است زيرا در سورهٴ غافر مقاطع چهارگانهاي كه بيان شده است سخن از اماتتين و احيايين است دو اماته و دو احيا در سورهٴ بقره سخن از يك موت است و يك اماته و دو احيا اينست كه ارتباطي با هم ندارند. در سورهٴ غافر سخن از دو اماته است و دو احيا... ربنا امتنا اثنتين دو اماته و دو احياء در آيه محل بحث يعني سوره بقره سخن از يك موت است و يك اماته و دو احياء نه سخن از دو اماته و دو احياء فرمود: «كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللّهِ وَكُنْتُمْ أَمْواتاً» اين موت است نه اماته اين موت قبلي را هم ميپذيرند فرمود: شما قبلاً مرده بوديد حالا به صورت نطفه يا به صورت خاك و امثال ذلك مرده بوديد. اماته آنست كه مسبوق به حيات باشد اماته گذشته از آن كه ارتباط با فاعل را تنظيم ميكند سبق حيات را هم در بر دارد خصيصه موت با اماته آنست كه موت ارتباط به فاعل را در بر ندارد و سابقهٴ حيات را هم تفهيم نميكند امّا اماته هم ارتباط به فاعل را در بر دارد هم سابقهٴ حيات را در بر دارد.
بنابراين نميشود موتي كه در سورهٴ بقره است با موتي كه در سوره غافر هست يكي دانست پس مقطع اول از مقاطع چهارگانهٴ سوره بقره موت است و نه اماته و مقطع اول از مقاطع چهارگانه سوره غافر اماته است اماته غير از موت است به اين دو نكتهاي كه بين اماته و موت فرق است پس اين آيه نميتواند مبيّن آن آيه باشد اگر از آيهٴ سورهٴ بقره ما نتوانستيم مسألهٴ برزخ را استفاده كنيم و از آيهٴ سورهٴ غافر برزخ استفاده شد اينها مخالف هم نيستند چون يكي ساكت است يكي ناطق آيهٴ سورهٴ بقره كه برزخ را نفي نميكند دلالت بر برزخ ندارد نه دلالت بر عدم برزخ دارد و آيهٴ سورهٴ غافر به خوبي دلالت بر برزخ دارد. اين اولاً.
و ثانياً؛ از آيهٴ سورهٴ بقره هم ميتوان مسألهٴ برزخ را با اشاره استفاده كرد. زيرا فرمود: «ثُمَّ يُحْيِيكُمْ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ» معلوم ميشود آن رجوع إلي الله غير از اين احيا است نفرمود: «ثُمَّ يُحْيِيكُمْ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ» ريا نفرمود ثمَّ اليه ترجعون فرمود ثم يحييكم ثم اليه ترجعون با دو جملهٴ آن هم با حرف ثمّ ذكر كرده است معلوم ميشود بين احيا بعدي و رجوع الي الله فاصله است. فرمود: «ثُمَّ يُحْيِيكُمْ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ».
بنابراين فتحصّل كه آيهٴ سورهٴ غافر به وزان آيهٴ سورهٴ بقره نيست اولاً و سرّ اين كه هموزن و هممعنا نيستند همان دو نكتهاي است كه بين موت و اماته فرق است ثانياً؛ اگر آيهٴ سورهٴ بقره دلالت بر برزخ نداشت منافات ندارد با آيهٴ سورهٴ غافر كه دلالت بر برزخ ميكند چون يكي ساكت است يكي ناطق. ثالثاً؛ از آيهٴ سورهٴ بقره هم ميتوان مسألهٴ برزخ را به عنوان اشعار استفاده كرد زيرا فرمود: «ثُمَّ يُحْيِيكُمْ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ» يعني بعد از احيا يك ارجاع ديگري هم هست و اگر مسألهٴ «يحييكم» همان مسألهٴ حيات قيامت كبريٰ باشد. همان رجوع إلي الله است حشر است ديگر. «ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ» نخواهد بود.
جواب سؤال: اماته مسبوق به حيات است نه مسبوق به احيا لذا آنجا اول اماته است براي اين كه انسان را از عالم دنيا ميبرد به عالم برزخ و از عالم برزخ ميبرد به عالم قيامت كبريٰ و امّا آن نكته كه لازمهاش آنست كه ما پنج مقطع داشته باشيم نه چهار مقطع يا يك موت باشد و دو اماته باشد و سه احيا. گر چه از جمع بين آيهٴ سورهٴ بقره و سورهٴ غافر استفاده ميشود كه دو اماته است و سه احيا يكي احيا در دنياست يكي احيا در برزخ است يكي احيا در قيامت كبريٰ است. امّا احياي دنيايي باعث ظهور حق نيست به تعبير سيّدنا الأستاد كفّار در جهنّم ميخواهند. دليلي كه با آن دليل كه حق را براي آنها روشن كرده است ذكر كنند و آن احيا برزخي است و احيا قيامت كبريٰ وگرنه احياي دنيا كه در دنيا بودند حق در دو حيات دنيا براي ايشان روشن نيست. اينها در دنيا يا نمييابند با احياي الهي زندهاند محيي را نميبينند در برزخ است كه با چشم برزخي مأموران احياي الهي را ميبينند در قيامت كبريٰ است كه مأموران احياي الهي را مينگرند. اينها در حيات دنيا كه احياي الهي را نديدند آن حياتي كه زمينهٴ اعتراف اينها را فراهم ميكند حيات برزخي است و حيات قيامت كبريٰ. زيرا آنجاست كه حق روشن ميشود وگرنه حيات دنيا حياتي نيست كه حق در حيات دنيا روشن بشود و با احياي دنيايي آنها بفهمند كه حق محيي آنهاست. لذا اصلاً حيات دنيا را مطرح نكردند. عرض كردند خداي تو با چهار كار خودت را ما نشان دادي. يكبار ما را ميراندي در حال احتضار ديديم يكبار در برزخ ما را زنده كردي ديديم بار سوم از برزخ به قيامت منتقل كردي ديديم بارچهارم حيات قيامت كبريٰ به ما دادي ديديم با اين آيات اربع تو را ديديم در دنيا كه چنين حياتي نبود حياتش مشوب به موت است آتش مشوب به غير آيت است براي اينها خيلي روشن نيست.
«و الحمد لله ربّ العالمين»