أعوذ بالله من الشّيطان الرّجيم
بسم الله الرّحمن الرّحيم
﴿كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللّهِ وَكُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْيَاكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (28) هُوَ الَّذِي خَلَقَ لَكُم مَا فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّماءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ (29)﴾
خداي سبحان بهرهاي كه انسانها از قرآن ميبرند كرد بعد فرمود تنها اهل تقوا هستند كه از او بهره ميبرند آنگاه غير متّقي يا كافر است يا منافق اوضاع اينها را بر شمردند احكام كفّار را هم ذكر كردند آنگاه مسألهٴ نبوّت را مبسوطاً بيان كردند ضرورت نبوّت و معناي معجزه را بيان كردند تا رسيدند به اين قسمت. ميفرمايند: «كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللّهِ وَكُنْتُمْ أَمْواتاً» با براهين مبسوط هر گونه كفر را نفي ميكند ميفرمايد: شما چگونه به خدا كفر ميورزيد در حالي كه قبلاً ... مرده بوديد خدا شما را زنده كرد بعد شما را ميميراند بعد شما را زنده ميكند بعد هم به سوي خداي سبحان رجوع ميكنيد. در اين كريمه ... مراحلي را براي انسان بيان كرد كه آن مراحل يك مقدارش مورد قبول كفّار است يك مقدارش مورد انكار كفّار است و كفّار نميپذيرند در اين كريمه فرمود انسان سابقه ممات داشت. مرده بود بعد خدا او را احيا كرد (اين مرحلهٴ دوم) بعد او را ميميراند (اين مرحلهٴ سوم) بعد او را زنده ميكند (اين مرحلهٴ چهارم) بعد از حيات هم بازگشت نهاييش به خداي سبحان است كه رجوع الله است (مرحلهٴ پنجم).
كفّار موت قبلي را ميپذيرند حيات وسط را ميپذيرند موت بعدي را هم ميپذيرند امّا نه حيات بعد از موت را ميپذيرند و نه رجوع الي الله و اين حياتي هم كه در وسط ميپذيرند حيات را ميپذيرند نه احيا را. ميگويند ما مرده بوديم و زنده شديم خاك بوديم و زنده شديم. كسي ما را زنده نكرد. قهراً محل نزاع بين موحّد و ملحد در اين بود كه هر دو موت قبلي را قبول دارند كه هر دو ميپذيرند انسان قبلاً مرده بود خاك بود يا نطفه بودو مانند آن. و معناي اين موت هم يا موت در اصلاب رجال و ارحام نساء بود يا موت در مزارع و مراتع بود به صورت خاك و مواد غذايي و گياهان و امثال ذلك بالاخره انسان سابقهٴ موت داشت مرده بود اين را ميپذيرند.
حيات بعد از موت را هم ميپذيرند چون محل نزاع نيست انسان زنده است آنچه كه محور نزاع موحّد است با ملحد است اينست كه موحّد ميگويد ما كه مرده بوديم خدا ما را زنده كرد ملحد ميگويد ما كه مرده بوديم روي تطوّرات حركت زنده شديم نه كسي ما را زنده كرده باشد موحّد ميگويد احيا است ملحد ميگويد فقط حيات است. در مقطع سوم هر دو ميپذيرند كه انسان بعد از زندگي ميميرد اين را نميتوانند انكار كنند كه به دنبال حيات مرگي هست منتها موحّد ميگويد اماته است ملحد ميگويد فقط موت است ميگويد ميميريم موحد ميگويد ما را كسي هست كه بميراند ما را ميميرانند نه ما بميريم آن مراحل بعد از موت كه حيات است خواه حيات برزخي خواه حيات قيامت كبريٰ آن را اصلاً ملحد نميپذيرد و موحّد هم اصلش را اثبات ميكند هم اسنادش را به فاعل هم حيات را اثبات ميكند هم احيا را. هم رجوع بعد الحياة را اثبات ميكند هم ارجاع را. ولي ملحد نه حيات را ميپذيرد فضلاً عن الإحياء نه رجوع را ميپذيرد فضلاً عن الإرجاع.
جريان بعد از موت رأساً مورد اختلاف بين موحّد و ملحد است و جريان قبل از موت يعني قبل از برزخ و قيامت حيات و ممات مورد اتّفاق طرفين است. احياء و اماته است كه مورد اختلاف است برهان از نظر قرآن كريم اينست كه همان طوري كه مرده بوديد آن طور زنده نشديد كسي شما را زنده كرد و كسي شما را ميميراند.
بنابراين فعلاً قبل از ورود در بحث در معاد مسألهٴ توحيد مطرح است كه آيا انسان فقط حيات دارد يا احيا نصيبش شده است. زنده شد يا او را زنده كردهاند. و همچنين آيا ميميرد يا او را ميميرانند. حيات و ممات مخلوق خداست به يد فاعل است يا حيات و ممات دو نحوه حركت از حركتهاي يك شيء متحرك است اين نزاعي اساسي بين موحّد و ملحد.
پس بحث در دو مقام است مقام اول آنچه كه به توحيد برميگردد و مبدأ مقامي ثاني آنچه كه به معاد و برزخ برميگردد. آنچه كه به برزخ و معاد برميگردد آن مقام ثاني بحث است. كه اصل ريشه را منكر و ملحد نفي ميكند فعلاً بحث در مقام اول است. در مقام اول خداي سبحان فرمود شما چگونه به خودتان اجازهٴ كفر ميدهيد در حالي كه مرده بوديد و خدا به شما حيات داد. اين را با تعجّب ذكر ميكند يا با توبيخ ذكر ميكند. مگر ميشود كه مرده از آن نظر كه مرده است حيات پيدا كند؟ يا شما بايد قايل به بخت و اتفاق بشويد بگوييد روي تصادف و گتره يك موجود مرده زنده شد كسي كه قابل به بخت و اتفاق است نميتواند تفكر داشته باشد نميتواند استدلال داشته باشد اگر قايل به بخت و اتفاق شديد يعني هيچ ربطي بين موجودات و پديدهها نيست اگر ربط نبود هرگز بين دو مقدّمه و يك نتيجه ربط نيست. چگونه شما دو مقدّمه ترتيب ميدهيد و نتيجهٴ الحادي ميگيريد و ميگوييد به اين كه مبديي در عالم نبود؟ اگر كسي قايل به بخت و اتفاق شد اصلاً نميتواند بينديشد انديشه براي آنست كه از مقدّمات پي به نتيجه ببرد. اگر رابطهٴ ضروري بين مقدّمات و نتيجه نبود اگر ربط علّي بين سبب و ذي سبب نبود اگر پيوند ضروري بين اشيا نبود پس از هر مقدمهاي ميشود به هر نتيجهاي رسيد ممكن است دو مقدّمه ترتيب بدهيد يك نتيجه بگيريد ديگري همان دو مقدّمه را ترتيب بدهد و نتيجه خلاف بگيرد. چون سخن از بخت و اتّفاق است و سخن از شانس نه سخن از ربط ضروري.
بنابراين اگر كسي اصل نظام علّي را نپذيرفت و قايل به بخت و اتفاق شد او در درجهٴ اول نبايد به خودش اجازهٴ انديشه و فكر بدهد و هيچ بحثي مستقرّ نخواهد شد بحث وقتي است و قبل از بحث تفكّر و انديشه وقتي است كه ما نظام علّي را بپذيريم يعني بگوييم بين اشيا يك ربط ضروري هست يعني اگر دو مقدّمه مناسب را ترتيب داديم از اين دو مقدّمه نتيجهٴ مناسب اين دو مقدّمه را بايد استنتاج كنيم نه هر نتيجه را و براي نيل به اين نتيجه هم بايد دو مقدّمهٴ مناسب اين نتيجه را ترتيب دهيم نه هر مقدمهاي را. اگر ما ربط ضروري اشيا را پذيرفتيم يعني نظام علّي را پذيرفتيم بايد به احكام عامهٴ عليّت تن در بدهيم آنگاه خداي سبحان ميفرمايد به اين كه مرگ قبلي و موت قبلي حالا يا به صورت نطفه بوديد يا به صورت خاك بوديد اين مفروغ عنه است. اگر در نطفه و در خاك ذرات ريز جاندار هستند آن حيات مطرح نيست حيات انساني مطرح است.
شما كه موت قبلي را ميپذيريد يا بايد بگوييد كه خود به خود يك موجود مرده زنده ميشود بدون هيچ عاملي موجود مرد زنده ميشود يا بايد بگوييد همين موجودي كه مرده است خودش خودش را حيات ميدهد. غير از اين كه راهي نيست. يا ديگري كه مثل اينست به او حيات ميدهد اين سه راه بيشتر ندارد. راه اول اينست كه شما بگوييد كه يك موجود مرده يعني خاك از آن جهت كه مرده است بدون هيچ عالمي بغتهٴ روي تصادف ميشود زنده. اين بازگشتن به انكار علّيّت است و اين را هيچ مادي نميپذيريد قايل به بخت و اتفاق و شانس كسي است كه ميخواهد رنج فكر كردن را بر خودش تحميل نكند فكر نكند اگر كسي مكتبي دارد و فكري دارد حتماً نظام علّي را ميپذيرد پس اين حرف را يك متفكّر مادي نميتواند بگويد كه موجود مادي خود به خود بدون هيچ عاملي بدون ربط علي زنده شده است. ميماند دو فرض ديگر يكي از آن دو فرض اينست كه اين موجود مادي كه مرده بود در عين حال كه حيات نداشت خود عامل حيات خود شد. حركت و تلاش و كوشش كرد حيات پيدا كرده است. اين معنايش آنست كه يك شيئي كه فاقد حيات است ندارد اين در عين حال كه ندارد دارا باشد و اعطا كند و اين هم بازگشتش به جمع بين نقيضين است.
اگر يك موجود متحرّك فاقد حيات است و حيات را ندارد وقتي كه ندارد بخواهد به خودش حيات بدهد حياتدار بشود معنايش آنست كه در عين حال كه ندارد دارد. در عين حال كه ندارد ميتواند عامل حيات باشد. اين بازگشتش به جمع بين نقيضين است. پس نميتوان گفت يك موجود مادي در اثر تحرك و خودكار زنده ميشود حيات پيدا ميكند زيرا حيات امري است وجودي اين امر وجودي سابقهٴ عدم داشت نبود و پيدا شد چيزي كه نبود و پيدا شد سبب و عامل ميخواهد عامل او بايد او را داشته باشد و بدهد بايد اين كمال را داشته باشد و بدهد چيزي كه گيرنده است دهنده نخواهد بود ميماند فرض سوم؛ فرض سوم آنست كه كه اين موجود مادي كه خودش عامل حيات نيست و حيات ندارد قابل حيات است حيات را از ديگري يا ديگران دريافت ميكند موجودات ديگرند كه او را حيات ميدهند آنگاه به سراغ آن موجود ديگر ميرويم قرآن كريم روي شخص كار ندارد كه حال زيد مرده بود زنده شد يا عمرو مرده بود و بعد زنده شد پسر مرده بود و زنده شد تا انسان بگويد پدر عامل حيات اوست و مانند آن. ميگويد بالاخره انسان حالا اين سلسله يا محدود يا نا محدود اين انسان حيات خود را از كجا دريافت ميكند؟ اگر شما بگوييد اين فرد حياتش را از فرد قبلي دريافت ميكند قرآن كريم ميفرمايد من دربارهٴ شخص كار ندارم ميگويم اين حياتي كه نبود و پيدا شد از كجا پيدا شد حالا چه دربارهٴ اين فرد چه دربارهٴ فردي كه ميلياردها سال قبل بود و چه دربارهٴ فردي كه ميلياردها سال بعد است.
بالاخره اين سلسله چه محدود چه نامحدود اين حياتي كه نبود و بعد پيدا شد از كجا پيدا شد اگر سخن از اين شخص و آن شخص و آن شخص بود يك سائلِ پُرحوصلهاي لازم دارد و يك مجيب پرحوصله كه زياد حرف بزنند و نتيجه نگيرند و اين طرز تفكّر عقلي نيست كه انسان سؤال كند زيد را كي آفريد بگويند پدرش بعد بگويد پدر زيد را كه آفريد بگويد جدّش و هكذا. و امّا اگر انسان خواست عميقانه سؤال كند ميگويد به اين كه سؤال وقتي درست طرح شد منتظر جواب است آن جواب اگر اين سؤال را تكرار كرد معلوم ميشود جواب نيست. جواب آنست كه سؤال را قطع كند. نه جواب آنست كه سؤال را تكرار كند.
الآن اگر كسي از ما بپرسد كه چرا اين شبستان روشن است جواب بگوييم چون در را باز كرديم در را باز كردن كافي نيست كه به اين سؤال جواب بدهند. انسان سؤال ميكند در كه باز شد چرا اين سالن روشن شد ديگري جواب ميدهد چون فضاي بيرون روشن است. تا بالاخره ما به شمس نرسيم اين سؤال ادامه دارد. معلوم ميشود آن جواب اول جواب نبود. جواب آنست كه سؤال را قطع كند اگر سؤال تكرار بشود و ادامه پيدا بكند معلوم ميشود جواب نبود. اگر كسي از ما بپرسد به اين كه عامل حيات اين موجود چيست اين خاك را كي زنده كرد جوابش اين باشد كه آن موجود قبلي اين را زنده كرد خُب، آن موجود قبلي هم كه مثل اين سابقهٴ خاكي داشت كي آن موجود را ايجاد كرد جواب بگويند كه آن موجود اسبق به اينها حيات داد آن موجود اسبق هم كه سابقهٴ خاكي داشت مرده بود كي او را موجود كرد اينگونه از جوابها معلوم ميشود جواب نيست بهانه است جواب آنست كه سؤال را قطع كند اگر استدلال قرآن كريم اينست كه شما كه مرده بوديد كي شما را زنده كرد بگوييد بغتتاً ما زنده شديم كه تصادف است بگوييد خودمان خودمان را زنده كرديم كه اتحاد فاعل و قابل است و تنافض است بگوييد مثل ما ما را زنده كرد كه مثل شما مثل شماست.
ما بايد سؤال را دربارهٴ مثل شما بكنيم شما به آن جواب نداديد اينست كه ميفرمايد به اين كه شما چگونه ميتوانيد «الله» را منكر بشويد؟ اصلاً قابل انكار نيست همين معنا را در سورهٴ طور فرمود كه؛ «أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْءٍ أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ» آن تعبير يك قدري فنّيتر است يعني آنچه در سورهٴ طور فرمود همين معنا را بيان ميكند منتها با يك لسان فنّيتر در سورهٴ طور آيهٴ ٣٥ و ٣٦ اينست «أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْءٍ أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ» اين قدري به اصطلاح دور و تسلسل نزديكتر است اگر بگوييد من غير شيء خلق شدند يعني فعل بيفاعل است چون من غير شيء كه قرآن ميگويد يعني من غير علّه فاعليّه وگرنه ملحدان و مادّيان علّت مادي را ميپذيرند. آنها از پذيرش علّت مادي استنكافي ندارند ولي قبول علّت مادي مشكل قرآن را حل نميكند. نه قرآن به اين رضا ميدهد كه آنها علّت مادي را قبول بكنند نه آنها امتناعي دارند از قبول علّت مادي آنها ميگويند نه ما در اثر تطوّرات مادهٴ قبل موجود شديم من غير شيء خلق نشديم. من شيءٍ خلق شديم انسان قبلاً به صورت مادهٴ ديگر بود آن ماده هم به صورت مادهٴ اسبق بود و هكذا.
از اين كه قرآن فرمود: «أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْءٍ» يعني من غير فاعلٍ. مادي ميگويد انسان من غير فاعل خلق شد الهي ميگويد انسان بالفاعل خلق شد من غير شيء يعني من غير علّهٴ فاعليّهٴ وگرنه علّت قابلي را آنها ميپذيرند آنها ميگويند نه انسان من غير شيء خلق نشد. من شي خلق
يعني من علّهٴ قابليّهٴ خلق شد قبلاً ماده بود، اتم بود، كذا بود كذا بود بعد به اين صورت درآمد. نه آنها از پذيرش علّت مادّي استنكاف دارند نه پذيرش علّّت مادي مشكل قرآن را حل ميكند. قرآن ميفرمايد: شما من غير شيء خلق شديد يا من شيء خالق شديد. از جايي به عنوان فاعل نشأت گرفتيد يا نه؟ اين مِن، مِنِ نشئيّه است. مادي ميگويد انسان از كجا برخواست الهي ميگويد انسان از كجا نشأت گرفت. انسان از كجا تنزّل كرد از كجا صادر شد؟ از كجا صادر شديد مصدرتان كجاست؟ «أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْءٍ» يعني من غير مصدرٍ.
مادي ميگويد بله انسان خُلِق من غير مصدر و إلاّ آن شيء به معناي علّت قابلي را مادي قبول دارد. خُلق من شيء يعني من علّهٴ قابليّهٴ آن وقت نزاع ملحد و موحّد در مصدر است موحّد ميگويد انسان خلق من شيء يعني خلق من مصدر و منشاءٍ مادي ميگويد انسان خُلِق من غير مصدر و من غير منشاءٍ انسان از جايي صادر نشده است. از جايي نشأت نگرفته است بلكه از خاك برخاست از ماده برخاست. مبدأ قابلي را ميپذيرد ولي مبدأ فاعلي را نميپذيرد.
جواب سؤال: بالاخره حيات تفصيلاً ممكن است در بحثهاي آينده مطرح شود حيات يك مبدئي است يك امر وجودي است نه امر عدمي است با آن امر وجودي انديشه و كار آميخته است. يك موجودي كه كار ميكند عالمانه و ميفهمد و به دنبال فهم كار ميكند كارش از انديشهاش مايه ميگيرد و انديشهاش به كارش رهمنود ميدهد او را ميگويند زنده. حيات امري است، علم امري است و فعاليت امري است. حيات موجود فعال مدرك است. موجودي كه درك نكند زنده نيست. موجودي كه كار نكند زنده نيست. موجودي كه ميانديشد و كار ميكند نه مجموع علم و قدرت را بگويند حيات آن حيثيّتي كه انديشه را سايهافكن كار ميكند و كار در تحت رهبري انديشه صورت ميگيرد آن مبدأ را ميگويند حيات. اين معنا تا حدودي روشن است و اين معنا در خاك نبود در نطفه نبود گر چه اينها همراه با حيات حيواني بودند تغذيه داشتند بالاخره ذرّات ريز حيواني در همهٴ موجودات هست و امّا اين حياتي كه بينديشد و كار انديشمندانه بكند نبود.
جواب سؤال: نه حالا به اين كار نداريم كه علم مادّي است يا نه. ولو علم مادي باشد. كاري به تجرّد علم نداريم.
جواب سؤال ديگر: بالاخره اين درجهٴ حيات قبلاً نبود. علي أيّ حال اين حياتي كه انسان بينديشد و كار بكند و كارش زير پوشش انديشه باشد و انديشه اشراف بر كار داشته باشد در خاك نبود.
جواب سؤال ديگر: هر چه بود اين نبود اين يك امر وجودي است. منظور اينست كه اين وجود قوي، قوهٴ يك نحوهٴ وجود است اين نحوهٴ وجود يا بايد بگوييم به تصادف يا خودشان دادند يا مثلشان دادند.
جواب سؤال ديگر: نه ضعيف بود نه قوي قوت يك درجهٴ وجودي داشت.
جواب سؤال ديگر: ضعيف كه با هم تركيب شوند كه تركيب خارجيشان فراوانتر از يك انسان است. تمام كوهها از تركيب خاص معلوم ميشود يك امر وجودي همراهش هست. حيات كمّ و كيف و امثال ذلك كه نيست و الاّ كوهها هم دور هم جمع شدهاند كيفيت خودش يك امر وجودي است. اين امر وجودي را يا بايد بگوييم تصادفاً پيدا شد يا خودساخته است يا مماثل او را به وجود آورده است.
جواب سؤال ديگر: يعني هيچ رابطهاي بين اين حركت و پيدايش حيات پس اين حيات كه پيدا شد ميشود يك امر وجودي است اگر اين را نميگوييم اين امر وجودي را اگر نظام علّي است يا خودش بايد به خودش بدهد يا مماثلش يا نه خودش ميدهد نه مماثلش بلكه كسي كه «ليس كمثله شيء» از اين چهار حال بيرون نيست. سه حالش باطل يك حالش حق.
جواب سؤال ديگر: ما ميسازيم، ما مشكّليم، ما فاعليم.
[در اين بخش بحث به صورت بين اثنيني بود لذا چندان قابل استفاده نبود حذف نمودم.]
اين معناي آيهٴ سورهٴ بقره سوره طور فنّيتر بيان كرده است يعني اگر اين انسان بخواهد به اصطلاح بيان كند اين نزديكتر است. «أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْءٍ» اين يك فرض، من غير شيء يعني من غير علهٴ فاعليّهٴ من غير مصدر و لا منشأ اين را كه نميتواند بپذيرند اگر من غير شيء نيست باطل است حتماً منشأ ميخواهد مصدر ميخواهد مصدر انسان چيست؟ يا خود انسان است يا غير انسان خود انسان يا خود شخص فاعل خودش است. يا مماثل نوعي او فاعل او هستند. چه شخصي چه مماثل نوعي او فاعل باشند هر دو يكي است لذا فرمود: «أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ» يا بدون خالق خلق شدند يا با خالق خلق شدند ولي خالق خودشان خودشانند. اگر خالق شخص خود شخص باشد اين دور است. خالق شخص مثل او باشد تسلسل است. اين نزديكترين آيهاي است كه با اصطلاحات فنّي قابل تعبير هست. اگر كسي بگويد «أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْءٍ» انسان چي جواب ميگويد؟ مادي ميگويد نه «خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْءٍ» اگر بگويد «لنا إن نختار الشقّ الأوّل و نقول خلقوا من غير شيء» جزو آنست كه ما با بحثهاي علّت و معلول و ضرورت نياز هر معلولي به علّت فاعلي بايد اين جواب بدهيم. چون او كه ميگويد «خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْءٍ» يعني من غير فاعلٍ نه من غير قابلٍ قابل را او ميپذيرد و قرآن با آن قبول اكتفا نميكند چون بحث علت فاعلي است نه علّت قابلي. پس اگر يك ملحد گفت «لنا إن فختار الأوّل و نقول خلقوا من غير شيء» چه بايد بگوييم؟ جز اين چاره نيست كه بگوييم چيزي كه هستي او عين ذات او نيست. سبب ميخواهد.
اين همان بيان مبارك حضرت امير «سلام الله عليه» است بيان مبارك امام هشتم «سلام الله عليه» است. آن بحثش هم در نهج البلاغه است كه مرحوم سيّد رضي ميفرمايد: اين خطبه مشتمل است بر علومي كه «لا يشتمل عليها غيرها» هم در خطبههاي مبارك امام هشتم «سلام الله عليه» است. فرمود: «كلّ قائم في سواه معلول». يعني هر چيزي كه هستياش به خود نيست به غير متّكي است معلول است. اگر چيزي هستي او عين ذات او بود اين به غير متّكي نيست نه عرضي است كه بر موضوع باشد نه صورتي است كه در ماده باشد نه نفسي است كه با بدن باشد. چيزي كه هستيش به غير متّكي نيست اين معلول نيست چيزي كه هستياش به غير متّكي است به هر نحو باشد اين معلول است. «كلّ قائمٍ في سواه فهو معلول». اين نظام علّي است.
پس اگر كسي ملحدانه جواب داد گفت «لنا نختار الشقّ الأوّل و نقول خلقوا من غير شيء» بايد با همان راههاي نظام علّي كه قرآن كريم مصاديقش را تثبيت ميكند و در سنّت اصل كلّيش تبيين شده است بايد به او جواب داد. و اگر بگويد كه نه ما ميپذيريم كه انسان منشأ و مصدر دارد ولي منشأ و مصدر انسان خود انسان است. اين را انسان باز تحليل ميكند. اگر منشأ فرد خود فرد باشد اين همان دور است يعني زيد خالقخود زيد است اين دور است اگر نه منشأ فرد افراد مماثل او هستند اين تسلسل است.
بالاخره اينها كه هيچ كدام ذاتاً حيات ندارد چه كسي به اينها حيات داد. «أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْءٍ أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ» يعني «هم الخالقون لأنسهم و لغيرهم» اين هم به دور و تسلسل برميگردد. يا نفي علّيّت است يا بعد از پذيرش عليّت دور است و تسلسل كه اينها از احكام عامهٴ عليّت است آنگاه فرمود: اين نظام را كي آفريد. بسيار خُب، اين آب و خاك كه جمع بشوند اينها را كي خلق كرد. شما ميگوييد آب و خاك جمع شدند باد اينها را تكان داد دور هم جمع شدند شدند انسان اين باد را كي خلق كرد اين آب و خاك را كي خلق كرد پس شما جواب ما را نداديد چون ما كه نميخواهيم آمارگيري كنيم كه زيد را كي خلق كرد عمرو را كي خلق كرد. اين يك بحث عقلي نيست. ميگوييم اين كه هستي او عين ذاتش نيست او را كي خلق كرد؟ مگر ما در خصوص زيد و عمرو سخن ميگوييم تا شما بگوييد بلاذرّات عالم را جمع كرد. دور هم جمع كردند اينها كمّيتشان مشخص حركتشان پيچيده با كيفيّت خاص شده درخت، شده حيوان، شده انسان. ما ميگوييم چيزي كه هستي او عين ذات او نيست او را كي خلق كرده. شما چرا به باد و آسمان حواله ميدهيد. شما چرا تكثير امثله ميكنيد؟ ما دربارهٴ زيد و عمرو يا انسان و فرس و بقره و غنم به خصوص كه بحث نميكنيم.
بحث اينست كه چيزي كه هستي او عين ذات او نيست او را كي خلق كرد. حالا مثال زديم گفتيم مثل انسان. اين تمثيل است نه تأييد. مگر ما يك بحثهاي علمي داريم يا بحثهاي عقلي. اگر بحث اينست كه ما معدنشناسي ميكنيم كسي بيايد كند و كاو كند كه اين ذغالسنگ چگونه در دل خاك پيدا شده است يا گياه از خاك روييده است تا شما جواب بگوييد گياه از او پيدا شده است. ذغالسنگ از او پيدا شده است. اين بحث علمي است نه بحث عقلي. ما بحثمان اينست كه چيزي كه هستي او عين ذاتش نيست كي به او هستي داد. شما حالا بگوييد كه بادها جمع شدند و حركت كردند و اين ذرّات را جمع كردند شد درخت. ما اگر گفتيم اين درخت را كي آفريد به عنوان مثل ذكر كرديم ميگوييم چيزي كه هستي او عين ذات او نيست چه زمين چه موجودات دل زمين چه موجودات روي زمين چه موجودات فضا چه موجودات سينه فضا فرق نميكند لذا در آيهٴ بعد فرمود: «أَمْ خَلَقُوا السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ بَل لاَ يُوقِنُونَ» سخن از آسمان و زمين است بگوييد اختران آسمان تابش نورشان زمين را آماده كرد بارش زمين را آماده كرد اينها همه از باب تكثير مثال است هر جا شما حركت كنيد اين سؤال به دنبال جوابتان ميآيد؛ بالاخره اين اختر را كي آفريد؟ اين باد كه هستي او عين ذاتش نيست كي آفريد؟
لذا مسألهٴ سماوات و أرض را هم كنار مسألهٴ انسان ذكر ميكند انسان هستيش عين ذات او نيست محتاج مبدأ است هستي سماوات و أرض هستي آنها عين ذات آنهانيست محتاج ميداند چيزي كه هستياش عين ذات او نيست و هستي پيدا كرد كي به او داد سماوات و ارض هم به تعبير سيّدنا الأستاد «رضوان الله عليه» اگر چنانچه ما فيهمنّ و ما بينهنّ و امثال ذلك در كنارش نباشد مراد مجموع نظام آفرينش است يك وقتي خدا ميفرمايد سماوات و أرض و ما فيهنّ و ما بينهنّ آنجا منظور از سماوات خود آسمانها و منظور از أرض خود زمين است. يك وقت ميفرمايد: سماوات و أرض بدون اين كه بفرمايد: و من فيهنّ و يا ما فيهما و امثال ذلك. اينجا مراد مجموع نظام هستي است. بالاخره اين نظام را كي آفريد؟
تك تك اينها كلّ اينها به عنوان يك قضيّهٴ حقيقيّه موجبهٴ كليّه يعني حكم بر همه صادق است كه همهٴ اينها مشمول اين امرند كه هستي آنها عين ذاتشان نيست. چيزي كه هستي او عين ذاتش نبود آن هستي را از كجا پيدا كرد؟ از سه حال بيرون نيست يا تصادف است خود به خود پيدا شد يا خودش به خودش هستي داد يا مماثل او به او هستي داد اگر خود به خود پيدا شد ميشود تصادف خودش به خودش حيات داد ميشود دور مماثل او به او حيات داد ميشود تسلسل.
جواب سؤال: اين حيات يك موجودي است ممكن. حيات ذاتي كه نيست نبود پيدا شد. حيات امر عدمي نيست امر وجودي است يك اين وجود ذاتي اشيا نيست زيرا سابقه موت داشته «كُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْيَاكُمْ» چيزي كه نبود و پيدا شد سبب ميخواهد اين سبب را يا خودتان داديد يا مماثلتان داد يا خود به خود پيدا شد اين شيء كه امر وجودي است يا سبب نميخواهد يا ميخواهد اگر سبب ميخواهد سببش يا شماييد يا مماثل شما. اگر سبب نخواست ميشود تصادف سبب خواست و سببش شما بوديد ميشود دور سبب خواست و سببش مماثل شما بود ميشود تسلسل.
جواب سؤال ديگر: نه اصلاً سؤال او اين است كه اين چيزي كه نبود كي او را آفريد ميگوييم آنكه «ليس كمثله شيء» خواه حيات باشد خواه وصف ديگر باشد چيزي كه نبود و پيدا شد مبدأ ميخواهد.
جواب سؤال ديگر: بله، اماته هم همين طور است يعني چيزي كه نبود و پيدا شد سبب ميخواهد چيزي كه نبود و پيدا شد آنها ميگويند حيات است قرآن ميگويد احيا است. آنها ميگويند ما زنده شديم قرآن ميگويد شما را زنده كرديم. چرا؟ براي اين كه اين حيات امر وجودي است نبود و پيدا شد. اين نبود و پيدا شد يا خود به خود پيدا ميشود كه ميشود تصادف يا خود موجود مرده به خود حيات داد كه ميشود دور يا مماثل او به او حيات داد ميشود تسلسل يا مبدئي كه «ليس كمثله شيء» به او حيات داد كه هو الحق».
قرآن ميگويد: احيا است اينها ميگويند حيات است تمام محور نزاع الحاد و توحيد اينست آنها ميگويد ما زنده شديم. قرآن ميگويد شما را زنده كرد و همچنين در سرازيري از اين طرف قرآن ميگويد اماته آنها ميگويند: «نموت و نحيا» لحن يك ملحد اينست كه «إِنْ هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَنَحْيَا» قرآن ميفرمايد: «أَحْيَاكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ» آنها ارتباط انسان را از خدا قطع ميكنند قرآن ميگويد انسان به خدا مرتبط است احيا و اماته است آنها ميگويند حيات و ممات است آنها فقط مادي مينگرند ميگويند مرده بود و زنده شد. الهي، الهي ميانديشد ميگويد احيا است و اماته.
بنابراين آن آيه سورهٴ طور به اصطلاح يك مقدار روي مسألهٴ فنّي شدن نزديكتر است. امّا آيهٴ محل بحث بايد با مقداري عنايت حل بشود. بنابراين تمام نزاع آنست كه موت قبلي مورد اتّفاق است آن هم ثمري ندارد. الآن محور نزاع آنست كم ملحد ميگويد بعد از موت حيات است موحّد ميگويد بعد از موت احيا است. «كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللّهِ وَكُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْيَاكُمْ» بعد «ثُمَّ يُمِيتُكُمْ» هم مسألهٴ احيا مطرح است هم اماته. امّا در مقام ثاني علي حده بحث ميشود كه آيا بعد از موت حياتي هست يا نه علي حده بحث ميشود. فعلاً بحث در اينست كه ملحد تمام اصرارش بر اينست كه انسان جز موت و حيات چيز ديگر ندارد قرآن نظرش اينست كه انسان با احيا و اماته زنده است و ميميرد.
«و الحمد لله ربّ العالمين»