اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَن كَانَ يَرْجُوا اللَّهَ وَالْيَوْمَ الْآخِرَ وَذَكَرَ اللَّهَ كَثِيراً (21) وَلَمَّا رَأَي الْمُؤْمِنُونَ الْأَحْزَابَ قَالُوا هذَا مَا وَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَصَدَقَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَمَا زَادَهُمْ إِلَّا إِيمَاناً وَتَسْلِيماً (22) مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُم مَّن قَضَي نَحْبَهُ وَمِنْهُم مَّن يَنتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلاً (23) لِيَجْزِيَ اللَّهُ الصَّادِقِينَ بِصِدْقِهِمْ وَيُعَذِّبَ الْمُنَافِقِينَ إِن شَاءَ أَوْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ إِنَّ اللَّه كَانَ غَفُوراً رَّحِيماً (24) وَرَدَّ اللَّهُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِغَيْظِهِمْ لَمْ يَنَالُوا خَيْراً وَكَفَي اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ الْقِتَالَ وَكَانَ اللَّهُ قَوِيّاً عَزِيزاً (25) وَأَنزَلَ الَّذِينَ ظَاهَرُوهُم مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ مِن صَيَاصِيهِمْ وَقَذَفَ فِي قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ فَرِيقاً تَقْتُلُونَ وَتَأْسِرُونَ فَرِيقاً (26) وَأَوْرَثَكُمْ أَرْضَهُمْ وَدِيَارَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ وَأَرْضاً لَّمْ تَطَؤُوها وَكَانَ اللَّهُ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ قَدِيراً (27)﴾
موقعيت نظامي و سياسي جنگ احزاب
جريان جنگ احزاب, موقعيّت نظامي و سياسياش به اين صورت بود كه فرمود احزاب آمدند خودِ حزب از يك گروه و جمعيّتي حكايت ميكند پس چند نفر نبودند چند گروه بودند چه اينكه از اين چند گروه به چند جُند ياد كرده است فرمود: ﴿إِذْ جَاءَتْكُمْ جُنُودٌ﴾[1] يك نفر را نميگويند جُند چه اينكه يك نفر را نميگويند حزب پس چند گروه بودند كه از آنها به عنوان احزاب ياد كردند و چند گروه بودند كه از آنها به عنوان جنود ياد كردند. اينها از آن جهت كه يك تفكّر سياسي و اجتماعي براي براندازي داشتند, شدند احزاب از آن جهت كه نيروي مسلّح بودند شدند جنود ممكن است كارها تقسيمشده باشد ولي غالب اينها مسلّح بودند پس از آن جهت كه كار نظامي ميكردند تعبير به جنود شد از آن جهت كه كار سياسي, اجتماعي داشتند تعبير به احزاب شد.
سرّ وعده بودن آزمون الهي در احزاب
مطلب دوم آن است كه آزمون الهي كه پايانش خير و رحمت است وعده است نه وعيد, خداي سبحان در سورهٴ مباركهٴ «بقره» همانطوري كه آيهاش قبلاً گذشت فرمود شما حادثهاي را در پيش داريد كه با آزمون الهي همراه است طوري است كه همه شما متزلزل ميشويد و لرزه در فضاي زندگي شما حكومت ميكند ﴿وَزُلْزِلُوا حَتَّي يَقُولَ الرَّسُولُ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ مَتَي نَصْرُ اللّهِ﴾[2] كه گفتار وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به عنوان استدعاست و گفتار برخيها هم احياناً به صورت استبطاء يعني دير شده, چرا وعده نرسيد. اين حادثهاي كه خدا در سورهٴ مباركهٴ «بقره» خبر داد و وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به آنها گزارش داد كه چنين حادثهاي در پيش است مؤمنان راستين اين را به عنوان يك وعده خدا تلقّي كردند نه وعيد لذا فرمود وقتي كه احزاب را ديدند مؤمنان گفتند: ﴿هذَا مَا وَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسُولُهُ﴾ اين وعده الهي است براي اينكه ما در اينجا اميدواريم صابر باشيم حسنه دنيا و حسنه آخرت نصيب ما ميشود اين ميشود وعده الهي ديگر سخن از وعيد و اوعدَ و امثال ذلك نيست مؤمنان راستين ميگويند اين وعده خداست اينچنين نيست كه عذاب الهي باشد و مانند آن.
نيازمندي مطالب عملي به الگو و معرفي رسول خدا براي آن
مطلب ديگر آن است كه مطالب علمي با گفتن و اقامه برهان حل ميشود اما مطالب عملي گذشته از اينكه نياز به تعليم دارد يك الگوي عملي هم ميخواهد كه انسان چگونه اين را پياده كند از يك طرف وهم و خيال مزاحماند از يك طرف شهوت و غضب معارضاند اما وقتي انسان ببيند كه عدهاي همين مطلب را خوب فهميدند و پياده كردند و جواب خوبي داد اينها ميتوانند به آنها اقتدا كنند فرمود اين معارف و عقايد و اخلاق و مسائل حقوقي به وسيله وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و اهل بيتي كه به اينها ملحقاند عملشده است خروجياش هم خوب است شما اينها را ميبينيد به اينها تأسّي ميكنيد ﴿لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ﴾ وجود مبارك آن حضرت چهل سال قبل از بعثت و رسالت آزمون داد بعدش هم كه سيزده سال در مكه الآن هم كه چهار, پنج سال است در مدينه دارد امتحان ميدهد پس اين ميتواند اُسوه خوبي باشد يعني خروجي خوبي دارد راه عملي هم دارد از ديرزمان اين مسئله اُسوه مطرح بود.
لزوم الگوپذيري از اسوهها به مقدار مقدور
در سورهٴ مباركهٴ «ممتحنه» كه از اسوه بودن وجود مبارك ابراهيم(سلام الله عليه) و اوحدي از اهل ايمان سخن به ميان آمد آنجا آيه چهار و شش سورهٴ مباركهٴ «ممتحنه» درباره اسوه بودن آن ذوات مقدس است آيه چهار سورهٴ مباركهٴ «ممتحنه» اين است ﴿قَدْ كَانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِي إِبْرَاهِيمَ وَالَّذِينَ مَعَهُ﴾ حالا لازم نيست كسي به آن حدّي برسد كه خدا درباره او بفرمايد: ﴿يَا نَارُ كُونِي بَرْداً وَسَلاَماً عَلَي إِبْرَاهِيمَ﴾[3] آن مقدور نيست ما هم مأمور به آن حد نيستيم اما آن براهين قبلي, مبارزات قبلي, آن استقامتهاي قبلي مقدور ديگران هم است فرمود: ﴿قَدْ كَانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِي إِبْرَاهِيمَ وَالَّذِينَ مَعَهُ﴾.
آيه شش سورهٴ مباركهٴ «ممتحنه» اين است ﴿لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِيهِمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَن كَانَ يَرْجُو اللَّهَ وَالْيَوْمَ الآخِرَ وَمَن يَتَوَلَّ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ﴾ اينها الگو هستند پس نميشود گفت اينها يك سلسله مطالب ذهني و وهمياند و فقط در خاطرات رؤيايي ميگنجند نه خير نتيجه عملي هم دارند خروجي خوبي هم دارند.
نكاتي ادبي آيه در تثبيت سيره رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و ابراهيم(عليه السلام)
مطلب بعدي آن است كه اين كار به عنوان يك اصل مسلّم تثبيتشده است به ما امر نفرمود كه شما به پيامبر تأسّي كنيد ائتسا كنيد اقتدا كنيد فرمود يك حقيقت تثبيتشده است با ﴿كَانَ﴾ تعبير كرده ﴿لَقَدْ﴾ آورده فرمود اين يك چيز تثبيتشده است سنّت, اينهاست سيره, اينهاست, اسوه, اينهاست طريقه, اينهاست درباره حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) همين است درباره وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم همين است نفرمود «اقتدوا بالرسول» فرمود اين يك اصلِ تثبيتشده است ﴿لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ﴾ درباره حضرت ابراهيم هم همين است فرمود: ﴿قَدْ كَانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِي إِبْرَاهِيمَ﴾ پس اينچنين نيست كه يك امر ظاهري باشد اين حقيقتي است مستقر يعني اين الگو براي راهيان است چيزي است كه اگر كسي بهانهاي نداشته باشد تثبيتشده است با «قد» با فعل ماضي به صورت جمله خبريه كه البته به داعي انشاء القا شده است ترسيم فرمود: ﴿قَدْ كَانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِي إِبْرَاهِيمَ﴾ در آيه محلّ بحث سورهٴ «احزاب» هم فرمود: ﴿لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ﴾.
قرآن و اهلبيت تنها ارائه كننده سيره رسول خدا
پرسش:... پاسخ: خب حالا ديگر سيره حضرت مشخص است سيره حضرت را بايد از قرآن و اهل بيت گرفت غير از اين ما راه ديگر نداريم بيگانه خب بيگانه است. خدا غريق رحمت كند مرحوم علامه طباطبايي و علامه اميني را! اينها خب هم همشهري بودند هم در نجف مأنوس بودند سيدناالاستاد ميفرمود وقتي مرحوم علامه اميني آمد منزل گفت من هر فضيلتي كه درباره حضرت امير يافتم اطمينان دارم براي ديگري هم آمده بدون ترديد, دو سه روز بعد كه جستجو كردند ديدند بله براي آنها هم جعل كردند آنها منتظر بودند ببينند كه چه بياني وجود مبارك پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) درباره حضرت امير دارد با فاصله كم به بهانهاي براي اوّلي و دومي, ديگران جعل كردند بالأخره راه مشخص است منتها اين راه براي همه است اين راه مستقيم براي همه است.
بهرهوري مردان الهي از اسوهها
اينكه فرمود: ﴿لِمَن كَانَ يَرْجُوا﴾ نظير اينكه درباره قرآن از يك طرف فرمود: ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾[4] اما از يك طرف فرمود: ﴿هُديً لِلْمُتَّقِينَ﴾[5] يعني مردان باتقوا از اين كتاب بهره ميبرند گرچه اين كتاب براي هدايت همه مردم است مردان الهي, از اسوه بودن حضرت بهره ميبرند گرچه آن حضرت اسوه براي همه است خدا او را براي همه اُسوه قرار داد نه اينكه براي گروه خاصي, منتها اين گروه خاص استفاده ميكنند در جريان حضرت ابراهيم هم همينطور است آن حضرت براي همه انسانها اسوه است منتها گروه خاصّي بهره ميبرند ﴿هُديً لِلْمُتَّقِينَ﴾ اينطور است ﴿وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ﴾[6] از همين قبيل است.
علت اندك حساب شدن عبادت منافقين
﴿لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَن كَانَ يَرْجُوا اللَّهَ وَالْيَوْمَ الْآخِرَ وَذَكَرَ اللَّهَ كَثِيراً﴾ اين ذكر كثير در چند جاي قرآن آمده ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْراً كَثِيراً﴾[7] كه ما را به كثرت ذكر امر كردند يعني كثرت نفسي نه تنها كثرت نسبي حالا غفلت احياناً عارض شد هيچ, بسياري از موارد انسان بايد به ياد خدا باشد منافقين هم همين را داشتند در نمازها حضور داشتند آثار سجده هم در پيشاني بعضيها بود نه اينكه اينها كمتر عبادت ميكردند يا كم عبادت ميكردند ولي چون عبادت اينها براي دنيا بود و بر اساس ﴿قُلْ مَتَاعُ الدُّنْيَا قَلِيلٌ﴾[8] فرمود: ﴿وَلاَ يَذْكُرُونَ اللّهَ إِلَّا قَلِيلاً﴾[9] وگرنه اينها اينطور نبود عبادتشان كم باشد اينها وقتي به نماز ميايستادند ﴿إِذَا قَامُوا إِلَي الصَّلاَةِ قَامُوا كُسَالي﴾[10] براي اينكه از نماز لذّتي نميبردند براي تقرّب الي الله نبود غرض اين است كه كار اينها كه عبادتهاي سوري بود كم نبود.
چگونگي مديريت پيامبر در مقابله با احزاب
بعد اينكه در طليعه بحث به عنوان متن فرمود وقتي كه اين جنود و احزاب از چند طرف آمدند مدينه را محاصره بكنند ﴿تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا﴾[11] شما گروههاي مختلف شديد آراي مختلف داشتيد پنج, شش قول در اينجا تاكنون نقل شده است قبل از اينكه آنها به اطراف مدينه برسند وجود مبارك حضرت چون باخبر شده بود زمينهاي فراهم كرده سپاهيانش را مسلّح كرده از مدينه خارج كرده كه آنها به مدينه حمله نكنند و مسئله حفر خندق هم مطرح شد سلمان اين پيشنهاد را داده كه ما ايرانيها و فارسها وقتي بيگانه ميخواست به شهر ما حمله كند خندق حفر ميكرديم حضرت هم پيشنهاد او را پذيرفت.[12] فرمود در اين فضا ما نگذاشتيم بيگانهها حمله كنند جلوي اينها را گرفتيم جنگي هم در حقيقت رخ نداد عمروبنعبدود به وسيله وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) به هلاكت رسيد.
سرّ نامگذاري عمر بن عبدود به عبدوَد و توصيه اسلام
وَدْ نام يكي از بتهاست كه در سورهٴ مباركهٴ «نوح» از ودّ و يعوق و امثال ذلك نام ميبرد[13] اينها ميگفتند عبدود بعد دين آمده گفته بگوييد عبدالله, عبدالرحمن و مانند اينها, عبدوَد و امثال ذلك را بگذاريد كنار; فرمود خداداد بگوييد, مهرداد نگوييد; دين اسلام آمده و اينگونه از نامها را عوض كرده.
ديدگاه مؤمنان در مواجهه با احزاب
فرمود وقتي اينها آمدند ﴿تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا﴾ آرايتان مختلف است چهار, پنج قول تاكنون گذشت قول مؤمنان راستين اين است ﴿هذَا مَا وَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَصَدَقَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَمَا زَادَهُمْ إِلَّا إِيمَاناً وَتَسْلِيماً﴾ براي اينكه ميگفتند ما بالأخره پيروزيم ﴿إِحْدَي الْحُسْنَيَيْنِ﴾[14] نصيب ما ميشود اينطور نيست كه ما آسيب ببينيم كم بياوريم يا شهادت است يا پيروزي و فتح هر دو براي ما حسنه است.
استفاده تربيتي قرآن از ماجراي احزاب
پرسش: آيه اسوه با آيات قبل و بعد ارتباط دارد يا نه؟
پاسخ: بله, قرآن كه كتاب قصه نيست در متن يك جريان فوراً آن سهم تربيتي آن اصل تربيتي آن اصل موعظتي را بازگو ميكند اگر يك كتاب قصه بود خب اوّلش را ميگفت آخرش را ميگفت تاريخش را ميگفت اصلاً در قرآن سخن از تاريخ نيست هيچ جا نميگويد كه در چه زماني اتفاق افتاده چون كتاب تاريخ و قصه نيست در وسط مطلب, اسوه بودن آن رهبر را ذكر ميكند فرمود: ﴿وَمَا زَادَهُمْ إِلَّا إِيمَاناً وَتَسْلِيماً﴾.
تبيين معناي بيعت و غاصبانه بودن خروج از احزاب
قبلاً فرموده بود كه تعهّد عمومي مطابق آيه پانزده سورهٴ «احزاب» اين بود ﴿وَلَقَدْ كَانُوا عَاهَدُوا اللَّهَ مِن قَبْلُ لاَ يُوَلُّونَ الْأَدْبَارَ﴾ همه تعهّد سپردند بيعت هم معنايش هم قبلاً گذشت انسان واقعاً بايد بيع بكند داد و ستد بكند يعني جان و مال و عِرض و آبرويش را به خدا بفروشد اگر ﴿إِنَّ اللّهَ اشْتَرَي﴾[15] درست است اگر ﴿فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِي بَايَعْتُم بِهِ﴾[16] درست است ميشود بيعت, اگر كسي جانش را نفروشد كه بيعت نكرده اگر جانش را فروخت واقعاً بيعت كرده وقتي بيعت كرده يعني بيع كرده هر گونه تصرّفي در جان خودش, وقت خودش, عمر خودش, اعضا و جوارحش بكند بدون اذن آن خريدار اين ميشود غاصبانه بايد بالأخره مالكش اجازه بدهد اگر انسان بيعت كرده خودش را فروخته بهشت گرفته اين جان و مال و اعضا و جوارح ديگر براي او نيست اگر بخواهد در زبانش تصرّف بكند, در چشم و گوشش تصرّف بكند بايد به اجازه مالك باشد مالك هم حرام را اجازه نميدهد بنابراين معناي بيعت اين است حالا فرمود شما تعهّد سپرديد كه فرار نكنيد يك عدّه مرتب بهانه ميگرفتند كه فرار كنند.
مجاز بودن خروج جابر بن عبدالله از احزاب و معجزه پيامبر
يك عده با اذن از حضرت رفتند معجزهاي را به دنبال داشت جابربن عبدالله انصاري ديد وجود مبارك حضرت روي حِجرش چيزي بسته است اين حَجر نيست ظاهراً حِجر است بالأخره انسان وقتي دلش درد ميكند دست ميگذارد فشار ميآورد اين دلش را ميگيرد گاهي درد شكم هست گاهي در اثر گرسنگي انسان آسيب ميبيند دامن را حِجر را به شكم ميبست نه حَجَر را از زير بغل تا اين محدوده شكم اين قسمت را ميگويند حِجر و اگر دامن را به اين قسمت ببندد يا شالي را به اين قسمت ببندد كه شكم پيچ نخورد از درد آسيب نبيند ميگويند معصوبالحجر است يعني اين قسمت را بست كه آسيب نبيند نه اينكه حَجر بست بنابراين ديدند حضرت اين كار را كرده جابر از اصحاب است و فهميد كه وجود مبارك حضرت در اثر شدت گرسنگي اين كار را كرده چيزي به شكم بست عرض كرد به من اجازه ميدهيد كه من بروم براي شما غذايي در منزل تهيه كنم فرمود چه چيزي داري گفت من كه ميآمدم يك مَن جو داشتيم و يك بزغاله و اينها هم داشتيم اجازه ميدهيد من اين كار را بكنم حضرت اجازه داد و ايشان از همان ميدان جنگ حركت كرد آمد در مدينه و به همسرش گفت اين صاع از شعير را فوراً به صورت آرد و نان در بياور اين گوساله هم كه ما داريم را به صورت غذايي آماده كن كه ما مهمان داريم بعد آمد ميدان جنگ بعد از مدتي آمد به وجود مبارك حضرت عرض كرد كه اين آماده است و بفرماييد اين غذا را ميل كنيد, فرمود من كه تنها نبايد بيايم اين جمعيت بايد بيايند خب چند صد نفر بودند اينها هم بايد بيايند جابر عرض كرد چشم! آمد به منزل به همسرش گفت اما خب مضطرب بود اين حداكثر براي دو, سه نفر ميتوانست غذا باشد جابر نگران بود همسرش گفت كه به حضرت گفتي كه ما چقدر غذا داريم گفت بله گفتم, فرمود پس مطمئن باش چون بقيه به عهده خود حضرت است. آمدند مدينه همه مهمان جابر بن عبدالله انصاري شدند با همان غذاي دو, سه نفره همه سير شدند و تمام نميشد.[17]
بررسي معجزه و قابل اعجاز نبودن محالات عقلي
آن خدايي كه درباره مريم(سلام الله عليها) دارد كه ﴿كُلَّمَا دَخَلَ عَلَيْهَا زَكَرِيَّا الْمَحْرَابَ وَجَدَ عِنْدَهَا رِزْقاً﴾[18] ميتواند اين كار را انجام بدهد يعني كلّ اين نظام همه اين عناصر ميتوانند در درازمدت بشوند گوشت, بشوند نان, در كوتاهترين مدت كه شده ميشود معجزه, بر اساس عادت, درازمدت ميخواهد بر اساس معجزه, كوتاهترين مدت حل ميشود مثل طيّالأرض و مقامات ديگر, محالات عقلي قابل اعجاز نيست اما خلافهاي عرفي قابل اعجاز است و همين كار را هم كردند. جابر با اجازه حضرت از ميدان نبرد آمده شهر و برگشت.
بهانه فراريان از احزاب و ايستادگي مؤمنان
اما يك عده خواستند بگويند خانه ما كسي نيست و زن و بچه تنها هستند و مانند اينها كه ﴿إِنَّ بُيُوتَنَا عَوْرَةٌ﴾ كه فرمود: ﴿وَمَا هِيَ بِعَوْرَةٍ إِن يُرِيدُونَ إِلَّا فِرَاراً﴾[19] در برابر آيه پانزده كه فرمود عدهاي تعهّد سپردند كه فرار نكنند و معذلك رو برگرداندند اينها كساني بودند كه ﴿مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا﴾ اينها ديگر ايستادند, ايستادند با ايستادگي, بعضي شهيد شدند بعضي منتظرند ﴿مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُم مَّن قَضَي نَحْبَهُ﴾ دِيْن خودش را داد يعني تعهّدي كه كرده بود مثل نذر, نَحب آن نذر مؤكّد است انسان كه نذري كرد كه وفاي به آن نذر واجب است وقتي به نذرش وفا بكند ميگويند: «قضي نحبه» كم كم درباره اجل هم هست كه اگر كسي رخت بربست ميگويند «قضي نحبه» ﴿فَمِنْهُم مَّن قَضَي نَحْبَهُ وَمِنْهُم مَّن يَنتَظِرُ﴾ كه نوبت او برسد چون ﴿فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لاَ يَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلاَ يَستَقْدِمُونَ﴾[20] منتظرند نوبتشان برسد و جانشان را تقديم كنند.
پرسش: استاد اين نحوه گرفتن تعهّد مثل بيعت در غدير بوده؟
پاسخ: نه, عموماً كسي كه ايمان ميآورد معنايش همين است يك وقت عمومي است يك وقت بيعت تحتالشجره است يك وقت بيعت رسمي با پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است يك وقت نه, تك تك ميآيند ايمان ميآورند معناي ايمان همين است گاهي بيعت تحتالشجره است كه يك امر رسمي است يا نظير غدير است كه يك امر رسمي است يك وقت نه, تك تك اينها ايمان ميآورند.
تفاوت بين تولي و توكيل
پرسش: استاد بيعت رسمي با انتخابات چه فرقي دارد؟
پاسخ: انتخاب غير از تولّي است ما يك تولّي داريم كه ولايتپذيري است يك انتخاب داريم كه توكيل است انتخاب اين است كه انسان حقّي كه در اختيار اوست قدرتي كه در اختيار اوست به كسي ميدهد كه از طرف او كار ميكند اما تولّي آن است كه سرپرستي او را, ولايت او را ما ميپذيريم او از طرف خدا سِمتي دارد مأموريتي دارد هدايت ما را به عهده دارد ما هم بايد بپذيريم ما او را انتخاب نميكنيم كه حق با ما باشد و سِمت براي ما باشد به او بدهيم تا او اجرا كند بلكه هدايت براي اوست ما پذيراي رهبري و هدايت اوييم بين تولّي و توكيل خيلي فرق است.
پرسش:...پاسخ: بله خب, انسان كاري كه ميخواهد بكند به عدهاي واگذار ميكند انتخابات همان وكالت است عقد وكالت يعني عقد وكالت! اين يك كتاب رسمي از كتابهاي فقه ماست انسان وكيل ميگيرد يك وقت يك فرد, وكيل ميگيرد يك وقت يك جمعيت, وكيل ميگيرند انتخابات همان عقد وكالت است اين بايد محدودهاش مشخص باشد وكالت در چيست موكّل چه كسي است آن شخص وكيل چه تعهّدي دارد حوزه وكالتش چيست و مانند آن, گاهي وكالت بلاعزل است گاهي وكالت معالعزل است و مانند آن, كتاب وكالت براي همين است. ما يك ولايت داريم و يك وكالت, مسئله انتخابات مثل مسئله وكالت است.
زمان انتساب سلمان به «منّا اهلالبيت»
به هر تقدير جنگي اتفاق نيفتاده موقع حفر خندق ديدند سلمان(رضوان الله عليه) نيروي توانمندي است مهاجرين گفتند: «سلمان منّا» انصار گفتند «سلمان منّا» وقتي مهاجر گفت سلمان جزء ما باشد انصار گفت سلمان جزء ما باشد وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: «سلمان منّا أهل البيت»[21] اين «سلمان منّا أهل البيت» يك مدال پرافتخاري است البته بعضي از زنها و بعضي از مردها, بعضي از اين محدّثان قمي هم كساني هستند كه ائمه(عليهم السلام) درباره آنها فرمودند «منّا أهل البيت»[22] اين مدال براي چند نفر آمده تنها مخصوص سلمان نيست سلمان در آنجا يك عنصر قوي بود فعاليت داشت و در حفر خندق در خدمت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) تلاش و كوشش ميكرد.
مبارزه علي(عليه السلام) در احزاب و معادل جن و انس بودن آن
حالا اين گروه كه اين خندق را حفر كردند در چنين فضايي بعضي از قسمتها را يا سنگ بود يا صخره صمّا بود مقدور نبود كمي تنگتر بود سه نفر توانستند با پرش اسب از آن طرف خندق به اين طرف بيايند و مبارز طلب كنند يكي عمروبنعبدود بود كه وجود مبارك حضرت امير رفت و بساط او را برچيد و او را به هلاكت رساند.
در آن زمينه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: «لضربة عليٍّ لعمرو يوم الخندق تَعدل عبادة الثقلين»[23] خب درست است شهادت, يك مقام برجستهاي است اما بالاتر از شهادت آن فتحي است كه اين شهادتها در دامنه و در سايه آن سفره فتح به ثمر ميرسد.
سرّ معادل عبارت ثقلين بودن ضربت علي(عليه السلام) در خندق
فرمود پيروزي حضرت امير معادل عبادت جن و انس است, اگر ـ معاذ الله ـ آن روز وجود مبارك حضرت امير آن شمشير را نميزد و او را به هلاكت نميرساند آنها ميآمدند مدينه را قتلعام ميكردند غارت ميكردند ديگر اثري از اسلام نبود اسلام نه تنها خودش را حفظ كرد نبوّت انبياي ابراهيمي را هم حفظ كرد خدا غريق رحمت كند مرحوم كاشفالغطاء را! اين را ما چند بار در همينجا به عرضتان رسانديم مرحوم كاشفالغطاء ميفرمايد اگر قرآن نبود, اسلام نبود, اهل بيت نبودند اثري از يهوديّت و مسيحيّت نبود براي اينكه اين انجيل تحريفشده اين تورات تحريفشده اين كتابي كه ـ معاذ الله ـ شُرب خمر را به انبيا اسناد ميدهد اين كتابي كه ـ معاذ الله ـ آمدن خدا از آسمان به زمين و كُشتيگيري با يعقوب و امثال اينها را نسبت ميدهد اين ديني نيست كه با پيشرفت علم بماند[24] مختصري علم پيشرفت كرده اينها كليسا را زدند كنار, اگر قرآن نبود عترت نبود اثري از تورات و انجيل نبود اما وجود مبارك پيغمبر و همچنين قرآن آمده عظمت ابراهيم را, عظمت موسي را, عظمت عيسي را, مبارزات با آلفرعون را, جريان ﴿فَأَخَذْنَاهُ وَجُنُودَهُ فَنَبَذْنَاهُمْ فِي الْيَمِّ﴾[25] را, طهارت عيسي را, عَذرا بودن مريم را, قداست مريم را, قدّيس بودن اين دودمان را تثبيت كرد و گفت و گفت و گفت تا مسيحيت را زنده كرد يهوديت را زنده كرد فهميدند انبياي الهي از هر آسيب و گزندي مصوناند موسي آن نيست كه آنها ميپندارند عيسي آن نيست كه آنها ميپندارند مريم آن نيست كه ـ معاذ الله ـ به خلاف متّهم بشود اين قرآن, انبياي ابراهيمي را وجود مبارك موسي را وجود مبارك عيسي را وجود مبارك مريم(سلام الله عليهم) را به عظمت معرفي كرد تا به اين روز اينها را نگهداشت, اگر قرآن نبود اثري از دين الهي نبود چه يهوديّت چه مسيحيّت لذا فرمود: «لضربة عليٍّ لعمرو يوم الخندق تَعدل عبادة الثقلين» حتي شهادت خود حضرت امير(سلام الله عليه) هم در سايه بركت همين پيروزي است اگر اسلام رفته بود خب اگر كسي را ميكشتند ديگر مسئله شهادت مطرح نبود جريان كربلا هم مديون همين فتح خندق است اگر اسلامي نبود ميشد جنگ طايفهاي, جنگ طايفهاي كه ديگر سيّدالشهداء در خود ندارد لذا گاهي ممكن است يك پيروزي معادل چندين شهادت و برتر از چندين شهادت باشد همانطوري كه مِداد علما بالاتر از دماء شهداست[26] بعضي از اعلاميههاي امام بالاتر از دِماء شهدا بود الآن هم همينطور است غرض آن است كه وجود مبارك حضرت اين كار را كرده شما اين را ببينيد در كدام يك از جوامع روايي نقل شده.
اخلاص علي(عليه السلام) در زدن ضربت علت ديگر معادل بودن آن
در كتابهاي ادبي و عرفاني اين هست كه وقتي آن حضرت, عمروبنعبدود را به خاك انداخت رفت بالاي سرش و «او خدو انداخت بر روي علي» همه ديدند كه وجود مبارك حضرت امير از سينه نحس عمرو برخاست دوباره رفت و سرِ او را جدا كرد. علت را از حضرت سؤال كردند فرمود من عصباني بودم و خواستم سرِ او را جدا كنم ولي مايل نبودم كه سرِ دشمن را از آن جهت كه با ما مخالف است به ما آسيب رساند جدا كنم فقط براي رضاي خدا بايد جدا كنم يك مقدار كنار نشستم كه آن خصوصيتهاي نفساني برود كنار, بشود قربة الي الله تا سرش را جدا بكنم[27] آن وقت اين ميشود «تَعدل عبادة الثقلين».
پرسش: اينها ميفرمودند «رضي الله رضانا».[28]
پاسخ: البته, ولي منظورم اين است كه خب اينها بالأخره بايد همان رضاي الهي را به ما نشان بدهند اين در كتابهاي ادبي نظير مثنوي مولوي و اينها هست اگر اين به عنوان يك روايت پيدا بشود جزء غنائم روايي ماست.
به هر تقدير حضرت اين كار را كرده هم موقعيت نظامي اينطور بود كه اگر ـ معاذ الله ـ آنها پيروز ميشدند اثري از مدينه نبود و هم اخلاص وجود مبارك حضرت امير طوري بود كه فرمود: «لضربة عليٍّ لعمرو يوم الخندق تَعدل عبادة الثقلين».
استثناي عبارت رسول خدا از معادل بودن ضربت علي(عليه السلام)
پرسش: از عبادت پيامبر هم بالاتر بوده؟
پاسخ: عبادت پيامبر كه همين را پروراند خودِ متكلّم, مستثناست براي اينكه او به دستور متكلّم رفته اين كار را كرده نه از او بالاتر است براي اينكه متكلّم به او دستور داد فرمان متكلّم بود كه او رفت اين كار را كرده و وجود مبارك حضرت امير, محصول و خروجي تعليم و تزكيه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است.
بررسي عاشقانه بودن ضربت علي(عليه السلام) در خندق
پرسش:... پاسخ: اين به بركت همين است هواي نفس نبود حضرت امير براي ترس از جهنم كار نميكند با اينكه ترس از جهنم نعمت خوبي است براي شوق به بهشت كار نميكند با اينكه شوق به بهشت چيز بسيار خوبي است مؤمنين معمولاً يا «خوفاً من النار» كار ميكنند يا «شوقاً الي الجنّة» شما در ميليونها نفر مؤمن شايد كم و بيش كسي را پيدا كنيد كه بگويد «لا خوفاً من النار و لا شوقاً الي الجنّة» خوف از نار هم براي حضرت امير نبود شوق الي الجنّة هم براي حضرت امير نبود اين «حباً لله» بود اين «حبّاً لله» خب بالأخره مراقبت ميخواهد بنابراين اين عبادت صد درصد خالصانه اگر مقداري اطعام بشود به فقرا آيه ﴿هَلْ أَتَي﴾[29] نازل ميشود و اگر بخشهاي ديگر باشد اين حديث نوراني «تَعدل عبادة الثقلين» صادر ميشود.
ايجاد اختلاف مأموريت فرشتگان (جنود الهي) در احزاب
جنود و سپاهياني كه در آن صحنه آمدند دو گروه بودند مخالفان, سلاح نظاميشان مشخص بود شمشير بود, تير بود, خنجر بود, عمود بود و اينها اما جنودي كه ذات اقدس الهي در كنار آن رياح فرستادند كه فرمود: ﴿فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ رِيحاً وَجُنُوداً لَّمْ تَرَوْهَا﴾[30] در سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» قبلاً خوانديم كه يك عدّه فرشتههايي را خدا فرستاد آنها وارد صحنه نبرد شدند[31] اما اينجا جنگي اتفاق نيفتاد اين جنود الهي چه كردند؟ اين جنود الهي اين سپاه الهي اين ارتش الهي چه كار كردند جنگي كه اتفاق نيفتاد؟ گفتند كارهايي كه اين فرشتهها كردند بخشي القاي رعب بود كه ﴿قَذَفَ فِي قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ﴾ است كه وجود مبارك حضرت رسول(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم فرمود من منصور به رعب هستم[32] اين ايجاد هراس در دل اين كار اين جنود الهي است (يك) دو: ايجاد اختلاف شديد بين اينها كه بمانيم, برگرديم, مقاومت كنيم, مقاومت نكنيم اين اختلاف شديدي كه بين جنود و احزاب تركيبشدهٴ از قريش بتپرست و اهل كتاب و منافقين و مانند آن بود اين اختلاف, عذاب الهي است.
عذاب بودن اختلاف بعد از علم و ابتلاي امم گذشته به آن
اختلاف بارها به عرضتان رسيد كه دو قسم يك اختلاف قبلالعلم كه اين بركت است براي اينكه تمام تلاش و كوشش براي اين است كه حق معلوم بشود اختلاف قبلالعلم بركت است دو نفر بحث ميكنند تا معلوم بشود حق چيست بعد از اينكه معلوم شد, هر دو به آن توافق ميكنند و ميشود نعمت. هم آن اختلاف قبلالعلم بركت است هم حدوث علم بركت است هم وفاق بعدالعلم بركت است اما اختلاف بعدالعلم, كه ﴿فَمَا اخْتَلَفُوا إِلَّا مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْياً بَيْنَهُمْ﴾[33] عذاب الهي است اگر كسي ـ خداي ناكرده ـ اين غدّه سرطان را درمان نكند خدا مدتي مهلت ميدهد بعد اينگونه از فرستادهها را اعزام ميكند كه بين اينها آن شِقاق را ايجاد كنند آن اختلافي كه در اثر عصيان الهي پديد آمد آن ديگر قطعاً عذاب الهي است در سورهٴ مباركهٴ «مائده» گذشت كه خداي سبحان فرمود ما بين يهوديها اختلاف ايجاد كرديم ما بين مسيحيها اختلاف ايجاد كرديم درباره مسيحيها كه يك مقدار نَرمترند اِغراء تعبير شده درباره يهوديها كه خشنترند القاء تعبير شده درباره يهوديها فرمود: ﴿أَلْقَيْنَا بَيْنَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ إِلَي يَوْمِ الْقِيَامَةِ﴾[34] ما اينها را به جان هم انداختيم درباره مسيحيها هم فرمود: ﴿فَأَغْرَيْنَا بَيْنَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ﴾[35] اگر ـ خداي ناكرده ـ قهر الهي دامنگير ملتي بشود خدا بين اينها يا القاي عداوت يا اغراي عداوت بكند آن ملت و امت ديگر روي سعادت نميبينند لذا ميگويند مواظب گفتار, مواظب رفتار تا آنجا كه ممكن است انسان محتاطانه سخن بگويد كسي را نرنجاند آبروي كسي را نبرد وقتي ممكن است انسان دوستانه مشكل را حل بكند خصمانه وارد صحنه نشود براي همين است اگر ـ خداي ناكرده ـ به آن روز رسيد هيچ چيزي آن را درمان نميكند.
اين جنود كه آمدند براي همين كار آمدند يكي براي ايجاد رعب, يكي براي ايجاد اختلاف بين احزاب كفر و احزاب شرك, بين جنود كفر و جنود شرك, اينها وارد شدند لذا فرمود اينها هيچ چاره نداشتند جز اينكه شكستخورده برگردند.
پيروزي مسلمانان در احزاب پاداش الهي بر مؤمنان
اينكه فرمود ما اين كارها را انجام داديم براي اينكه خداي سبحان هر كسي را كه هدايت شده به پاداش خوب و حسنه برساند و اگر كسي با سوء اختيار خودش بيراهه رفته است او را تعذيب كند؛ آيه 24 اين است ﴿لِيَجْزِيَ اللَّهُ الصَّادِقِينَ بِصِدْقِهِمْ وَيُعَذِّبَ الْمُنَافِقِينَ﴾ منتها ﴿إِن شَاءَ﴾.
غالباً وعده الهي تصريح است وعيد الهي تلويح, درباره وعده ديگر مقيّد نكرده فرمود ما به كسي كه عمل خوب بكند يقيناً پاداش ميدهيم اما درباره سيّئه فرمود اگر بخواهيم, مقيّد كرده منتها مشيئت الهي مستحضريد حكيمانه است ديگر ﴿إِن شَاءَ﴾. ﴿أَوْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ﴾ يا عذاب بكند يا توبه بر آنها روا بدارد كه آنها برگردند ﴿إِنَّ اللَّه كَانَ غَفُوراً رَّحِيماً ٭ وَرَدَّ اللَّهُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِغَيْظِهِمْ﴾ هيچ چيزي اين احزاب نيرومند را از صحنه جنگ خندق بيرون نبرد مگر ذات اقدس الهي, خدا اينها را بيرون برد در حالي كه اينها عصباني بودند. در بخشهايي از سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» دارد كه ﴿قُلْ مُوتُوا بِغَيْظِكُمْ﴾ آيه 119 دارد كه ﴿قُلْ مُوتُوا بِغَيْظِكُمْ إِنَّ اللّهَ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ﴾ هم مؤمنان اهل غيظاند نسبت به كفار, هم كفار نسبت به اهل ايمان. در سورهٴ مباركهٴ «شعراء» آنجا گذشت كه آلفرعون گفتند مؤمنان ﴿إِنَّهُمْ لَنَا لَغَائِظُونَ﴾ اينها مخالف ما هستند آيه 55 سورهٴ «شعراء» بود كه آلفرعون درباره مؤمنان گفتند: ﴿إِنَّهُمْ لَنَا لَغَائِظُونَ﴾ اينجا هم فرمود: ﴿وَرَدَّ اللَّهُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِغَيْظِهِمْ لَمْ يَنَالُوا خَيْراً﴾ اينها به چيزي نرسيدند و خدا اين جنگ را كفايت كرد ﴿وَكَفَي اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ الْقِتَالَ وَكَانَ اللَّهُ قَوِيّاً عَزِيزاً﴾.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . سورهٴ احزاب, آيهٴ 9.
[2] . سورهٴ بقره, آيهٴ 214.
[3] . سورهٴ انبياء, آيهٴ 69.
[4] . سورهٴ بقره, آيهٴ 185.
[5] . سورهٴ بقره, آيهٴ 2.
[6] . سورهٴ اسراء, آيهٴ 82.
[7] . سورهٴ احزاب, آيهٴ 41.
[8] . سورهٴ نساء, آيهٴ 77.
[9] . سورهٴ نساء, آيهٴ 142.
[10] . سورهٴ نساء, آيهٴ 142.
[11] . سورهٴ احزاب، آيهٴ 10.
[12] . تفسير القمی، ج 2، ص 177.
[13] . سورهٴ نوح، آيهٴ 23.
[14] . سورهٴ توبه, آيهٴ 52.
[15] . سورهٴ توبه, آيهٴ 111.
[16] . سورهٴ توبه, آيهٴ 111.
[17] . تفسير القمي, ج2, ص178 و 179.
[18] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 37.
[19] . سورهٴ احزاب, آيهٴ 13.
[20] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 34; سورهٴ نحل, آيهٴ 61.
[21] . مجمعالبيان, ج8, ص533; المعجم الكبير (طبراني), ج6, ص213.
[22] . الامالي (شيخ طوسي), ص45 و 525؛ رجال(الکشی)، ص214 و 332؛ ر.ک: الاختصاص(شيخ مفيد)، ص223؛ ر.ک: الثاقب فی المناقب، ص281.
[23] . عوالي اللّآلي, ج4, ص86.
[24] . كشفالغطاء (ط ـ الحديثه), ج4, ص323 و 324.
[25] . سورهٴ قصص, آيهٴ 40; سورهٴ ذاريات, آيهٴ 40.
[26] . من لا يحضره الفقيه, ج4, ص399.
[27] . ر.ك: مثنوي معنوي, دفتر اول, بخش 164.
[28] . كشف الغمّة, ج2, ص29.
[29] . سورهٴ انسان. آيهٴ 1.
[30] . سورهٴ احزاب, آيهٴ 9.
[31] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 124.
[32] . من لا يحضره الفقيه, ج1, ص240 و 241.
[33] . سورهٴ جاثيه, آيهٴ 17.
[34] . سورهٴ مائده, آيهٴ 64.
[35] . سورهٴ مائده, آيهٴ 14.