أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
﴿إِنَّ اللّهَ لاَ يَسْتَحْيِي أَنْ يَضْرِبَ مَثَلاً مَا بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا فَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَأَمَّا الَّذِينَ كَفَرُوا فَيَقُولُونَ مَاذَا أَرَادَ اللّهُ بِهذَا مَثَلاً يُضِلُّ بِهِ كَثِيراً وَيَهْدِي بِهِ كَثِيراً وَمَا يُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفَاسِقِينَ (26) الَّذِينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللّهِ مِنْ بَعْدِ مِيثَاقِهِ وَيَقْطَعُونَ مَا أَمَرَ اللّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَيُفْسِدُونَ فِي الأَرْضِ أُوْلئِكَ هُمُ الخَاسِرُونَ (27)﴾
٭ هدايت و ضلالت الهي
ضمن اينكه فائده تمثيل را بيان كرد فرمود: تمثيل براي تبيين مطلب است، آن گاه به مسئلهٴ هدايت و ضلالت اشاره كرد، فرمود: ضلالت و هدايت چند قسم است و امّا ضلالت ابتدايي اصلاً به خداي سبحان استناد ندارد چون فعل قبيح است و ضلالت كيفري از طرف خداي سبحان دامنگير فاسقين خواهد شد.
٭ استناد ضلالت ابتدايي به شياطين انس و جنّ
و آن ضلالتهاي ابتدايي را كه به معناي وسوسه، اغوا و دعوت به گناه باشد، آن را خداي سبحان به شيطان و فرعون و سامري و امثال ذلك استناد داد به شياطين انس و جنّ استناد داد. در سورهٴ «طه» آيهٴ ٧٩ اضلال ابتدايي را به فرعون استناد داد، فرمود: ﴿وَأَضَلَّ فِرْعَوْنُ قَوْمَهُ وَمَا هَدَي﴾. دعوت به گناه و قانون بد وضع كردن و مردم را به اجراي قوانين ناصواب وادار كردن اضلال ابتدايي است و اين اضلال ابتدايي را خداي سبحان به فرعون استناد داد كه شيطان إنسي است فرمود: ﴿وَأَضَلَّ فِرْعَوْنُ قَوْمَهُ وَمَا هَدَي﴾ در همين سورهٴ «طه» آيهٴ ٨٥ اظلال ابتدايي را به سامري استناد داد، فرمود: ﴿وَأَضَلَّهُمُ السَّامِرِيُّ﴾ سامري زمينهٴ ضلالت اينها را فراهم كرد، اينها را به گوسالهپرستي فرا خواند كه اين هم يك شيطان إنسي است. اين دو شيطان إنسي در اثر تدبير و تربيت شيطان خارجي به مرحلهٴ شيطنت رسيدهاند.
در سورهٴ «يس» آيهٴ ٦٢ دربارهٴ شيطان اينچنين سخن ميفرمايد: ﴿وَلَقَدْ أَضَلَّ مِنكُمْ جِبِلاًّ كَثِيراً أَفَلَمْ تَكُونُوا تَعْقِلُونَ﴾، كه اين اضلال ابتدايي را به شيطان نسبت داد و اصل برنامه شيطان را به هنگام رجم اعلام كرد كه شيطان كارش اين است كه: ﴿وَلأُضِلَّنَّهُمْ وَلأُمَنِّيَنَّهُم﴾[1] و مانند آن، كه من اينها را گمراه ميكنم. خداي سبحان هم فرمود: گروهي كه در تحت ولايت تو قرار بگيرند تو بر آنها مسلّطي ولي بندگان خاصّ من در تحت ولايت تو قرار نميگيرند. اگر كسي تحت ولايت شيطان قرار گرفت؛ مثل فرعون، مثل سامري خود ميشود شيطان جزء شيطان الإنس ميشود؛ پس اضلال ابتدايي را خداي سبحان به شيطان إنس و جنّ نسبت ميدهد.
٭ اسناد اضلال كيفري به خداوند سبحان
و امّا اضلال كيفري را «كما مرّ» [چنان چه گذشت] او را به خودش نسبت ميدهد؛ چون او به معناي كيفر و مجازات است و اگر در اين آيهٴ مباركه مطلبي به نظر آمد ممكن است در طي بحثهاي بعد به عرض برسد.
٭ انحصار اضلال كيفري خداوند به فاسقان
در پايان اين آيه فرمود: ﴿وَمَا يُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفَاسِقِينَ﴾، اضلال را خداي سبحان منحصر به فاسقين ميداند، امّا هدايت را منحصر به گروه خاص نميداند. نميفرمايد: «و ما يهدي الله إلاّ من ينيب». گاهي هم ممكن است كسي كه فاسق باشد مشمول لطف خدا قرار بگيرد، دعاي پدر و مادر يا دعاي كسي دربارهٴ او اثر كند او از رحمت خاصّه برخوردار بشود. لذا دربارهٴ هدايت چنين حصري نيامده است كه خدا جزء افراد متّقي كسي را هدايت نميكند، ولي دربارهٴ ضلالت آمده است كه فرمود: جزء فاسقين احدي را خدا اضلال نميكند.
٭ تبيين معناي «فسق»
منظور از اين فاسقين مطلق افرادي است كه از راه مستقيم متجاوز شدهاند؛ چون فسق خروج از طريق مستقيم است و اگر در آيهٴ بعد نمونههايي از فسق را ذكر ميكند از باب تمثيل است، نه تعيين يا از باب ذكر افراد خاص است افراد شاخص و ممتاز است نه از باب حصر باشد. اين كه فرمود: ﴿وَمَا يُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفَاسِقِينَ ٭ الَّذِينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللّهِ مِنْ بَعْدِ مِيثَاقِهِ وَيَقْطَعُونَ مَا أَمَرَ اللّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَيُفْسِدُونَ فِي الأَرْضِ﴾ كه سه صفت براي فاسقين ذكر ميكند اينچنين نيست كه گناهان منحصر در اين سه صفت باشد يا فاسقين همين گروه مخصوص باشند بلكه از باب ذكر نمونه يا ذكر افراد ممتاز اين آيه قابل توجيه است اينچنين نيست كه فقط منظور از فاسقين همين سه گروه باشند.
٭ سه صفت از صفات فاسقان
فرمود: ﴿وَمَا يُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفَاسِقِينَ﴾ فاسقين چه كساني هستند؟ ﴿الَّذِينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللّهِ﴾ آنها كه عهد الله را نقض ميكنند و آنچه را كه خدا دستور وصل داد اينها فصل ميكنند، آنچه را كه خدا دستور اصلاح داد اينها افساد ميكنند در نتيجهٴ اين نقض عهد و در نتيجهٴ قطع صله در نتيجهٴ افساد، سرمايه را ميبازد ميشود خاسر. خاسر كسي است كه سرمايه را ميبازد.
٭ عهدهاي خدا و انسان
اينكه فرمود: ﴿الَّذِينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللّهِ﴾، معلوم ميشود بين عبد و مولا يك پيماني هست كه اگر اين پيمان رعايت نشود نقض عهد است.
٭ تشبيه پيمان به «حبل»
پيمان را ميگويند حبل تشبيه معقول به محسوس است؛ همان طوري كه طناب بين دو شيء ارتباط برقرار ميكند، چون تعهّد و پيمان بين دو گروه يا دو شخص ارتباط برقرار ميكند، از آن جهت پيمان را ميگويند «حبل»؛ تعهّد را ميگويند «حبل». در بعضي از غزوات ابن تّيهان به رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) عرض كرد «إن بيننا و بينهم حبلاً»[2]؛ بين ما و كفّار يك حبلي است؛ يعني ما يك تعهّدي به هم سپردهايم. تعهّد را ميگويند «حبل»؛ چون طناب و حبل رابط بين دو شيء است و تعهّد متهاهدين را به هم مرتبط ميكند از جهت تشبيه معقول به محسوس تعهّد را ميگويند «حبل». آن گاه آثار حبل و طناب را بر عهد بار ميكنند. حبل و طناب قابل گسستن و نكث و نقض است، همين معنا را به عهد اسناد ميدهند، ميگويند: عهد را نقض كرده است نكث كرده است، نكث عهد كرده است، نقض عهد كرده است، آن رشته را دوباره از هم بافت و مانند آن [كه] ﴿وَلاَ تَكُونُوا كَالَّتِي نَقَضَتْ غَزْلَهَا مِن بَعْدِ قُوَّةٍ أَنكَاثاً﴾[3] از همين قبيل است.
اگر تعهّد بين طرفين به منزلهٴ طناب است و اگر طناب گاهي گسيخته ميشود و قطع ميشود و تعهّد هم گاهي گسيخته و قطع ميشود لذا اثر و صفتي كه مال طناب است به اين عهد نسبت دادهاند، ميگويند: نقض عهد كرده است، نكث عهد كرده است و مانند آن. ﴿الَّذِينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللّهِ مِنْ بَعْدِ مِيثَاقِهِ﴾؛ يعني بعد از آنكه با خداي خود عهد موثّق و مستحكمي بستند اين عهد را نقض كردند پس اگر عهدي كه با خدا بست نقض بكند فاسق است.
٭ چهاروجه در تبيين معناي «عهدالله»
از اين كريمه پيدا است كه انسان با خداي خود يك عهدي دارد اين عهد كجاست و چگونه انسان تعهّد سپرد؟ در آن وجوهي ذكر شده است كه لابد ملاحظه فرمودهايد. بعضي گفتند: منظور از اين عهد همان پيماني است كه در عالم ميثاق و علم ذرّيه يا ذر گرفته شد؛ بعضي گفتند: منظور از اين عهد همان پيماني است كه خداي سبحان به وسيلهٴ حجّت باطنه از انسان گرفته است وقتي خداي سبحان به انسان عقل مرحمت كرده است اين عقل حجّت باطن است كه «به يحتجّ المولي علي العبد و به يحتج العبد علي المولي».
٭ عقل، وسيله احتجاج انسان و خداي سبحان
عقل يك حجّتي است كه هم انسان ميتواند با اين عقل بر خدا احتجاج كند هم خدا ميتواند با اين عقل بر انسان احتجاج كند انسان با داشتن عقل ميتواند احتجاج كند [و] به خدا بگويد: چرا براي ما پيغمبر نفرستادي؟ اين حكم را عقل ميگويد اينكه در سورهٴ «نساء» خداي سبحان فرمود ما انبيا را اعزام كرديم ﴿رُسُلاً مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَي اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾[4]؛ تا مردم بعد از اعزام انبيا حجّتي بر خدا نداشته باشند؛ معلوم ميشود اگر خداي سبحان پيامبراني را اعزام نكند، مردم «يوم القيامة» احتجاج ميكنند، ميگويند: ما كه از اسرار عالم باخبر نبوديم و راه بلد نبوديم ما را در جهاني آوردي كه راههاي گوناگون سر راه ما هست، چرا راهنما نفرستادي؟ براي اينكه مردم در قيامت احتجاج نكنند ما انبيا فرستاديم خود همين آيه دليل است كه عقل «حجّة العبد علي المولي» و «حجّة المولي علي العبد» است، عقل به تنهايي كافي نيست، اگر عقل به تنهايي كافي بود خداي سبحان نميفرمود ما انبيا را فرستاديم تا اينها احتجاج نكنند. خُب، اگر عقل كافي بود خدا ميفرمود: من به شما عقل دادم ديگر چه نيازي به وحي؛ چون بسياري از مسايل را وحي بايد حل كند.
٭ عقل، وسيله احتجاج انسان و خداي سبحان
پس خود عقل كه حجّت باطنه است، تعهّدي است بين عبد و مولا، هر چه را كه عقل قبيح ميداند نبايد انجام بدهد و خداي سبحان كه به انسان عقل داد؛ يعني در محدودهٴ عقل از انسان تعهّد گرفت و اگر كسي برخلاف مسير عقل حركت كرد [و] سفيهانه قدم برداشت، نقض عهد كرده است؛ پس منظور از اين عهد همان عقل و حجّت باطنه است كه خداي سبحان اعطا كرده است (اين وجه دوم).
٭ وجه سوّ در تبيين معناي «عهدالله»
وجه سوم گفتند: منظور از اين عهد همان است كه خداي سبحان به وسيلهٴ انبيا از انسان تعهّد گرفت منظور از عهد همان حجّت ظاهري است همان وحي است همان اعزام انبياست. وقتي انبيا اعزام شدند آمدن يك پيغمبر اخذ ميثاق مولا از عبد است و پذيرش امّت [به] دعوت پيغمبر تعهّد سپردن است وقتي مردم نبوّت يك پيغمبر را قبول كردند؛ يعني اين تعهّد را سپردهاند [و] اگر بعد از اين برخلاف وحي عمل كردند نقض عهد كردهاند پس احتمال سوم آن است كه منظور از اين عهد حجّت ظاهره باشد، آنچه را كه خداي سبحان به وسيلهٴ وحي از مردم تعهّد گرفت و مردم با آمدن وحي ايمان آوردند و تعهّد سپردند، منظور از عهد همين خواهد بود.
٭ وجه چهارم: عهد، همان وحي خاص
قسم چهارم وجه چهارم -كه در برابر اين سه وجه نيست در طول يكي از اين وجوه سهگانه است نه در عرض اينها- اين است كه، منظور از اين عهد همان وحي خاصّي باشد كه خداي سبحان به وسيلهٴ كتب انبياي پيشين از امم گذشته گرفته است تا به نبوّت خاتم انبيا (عليهم الصّلاة و عليهم السّلام) ايمان بياورند.
قهراً فاسقين عبارت از آن گروه اهل كتاب خواهند بود كه به پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) ايمان نياوردهاند با اين كه خداي سبحان همهٴ خصوصيّات پيغمبر را در كتب انبياي پيشين بيان كرده است اين يك عهد خاص است و يك تعهّدسپردگان خاص اين وجه چهارم در برابر وجوه سهگانه نخواهد بود در عرض آنها نيست [بلكه] اين مصداقي از مصاديق وجه سوم است در حقيقت؛ يعني منظور از عهد، عهدالله است كه به وسيلهٴ وحي از مردم گرفته شده منتها خداي سبحان به وسيلهٴ هر پيغمبري از همان امّت تعهّد ميگيرد و همهٴ امم تعهّد سپردهاند، اهل كتاب هم تعهّد سپردهاند كه برابر تورات و انجيل عمل كنند [و] در تورات و انجيل خصوصيّات خاتم انبيا (عليهم السّلام) آمده است و اينها كه نپذيرفتهاند نقض عهد كردهاند. اين وجه چهارم در طول وجه سوّم است نه در عرض وجوه سهگانه ياد شده.
پرسش ...
پاسخ: وقتي كه انسان عقل را يافت خود عقل تعهّد طرفيني است، عقل ميگويد: جهان مبدأي دارد؛ عقل ميگويد ما مخلوق يك مبدأيم؛ عقل ميگويد بايد در برابر آن مبدأ خاضع باشيم و مانند آن. همين عقل تعهّد طرفيني است وحي بعد از ثبوت و روشن شدنش تعهّد طرفيني است.
٭ ردّ وجهاول از وجوه چهارگانه در معناي «عهدالله»
امّا در اين وجوه ياد شده وجه اولش كه مربوط به عالم ذر و ذريّه است، اين در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» بايد حل بشود كه اصلاً عالم ذر به اين معناست كه خداي سبحان از صُلب حضرت آدم ذرّات ريزي را اخراج و استخراج كرد و ارواح به همان ذرات ريز تعلّق گرفتهاند و از اينها تعهّد گرفت، چنين معنايي است به نام أخذ عهد؟ يا معناي ديگري دارد؟ اين معنا كه از صُلب آدم (سلام الله عليه) ذرّات ريزي را خداي سبحان استخراج كرده باشد و ارواح به اين ذرّات ريز تعلّق گرفته باشد و از اينها خداي سبحان تعهّد گرفته باشد، اين نه تنها مطابق با عقل نيست [بلكه] مطابق با خود آيهٴ سورهٴ «اعراف» هم نيست؛ چون در سورهٴ «اعراف» ندارد كه ﴿وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِن آدَمَ مِن ظَهْرِهِ ذُرّيتَهُ﴾ [بلكه] دارد ﴿وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِن بَنِي آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ﴾[5]؛ يعني از پشت تمام بنيآدم ذريّه اينها را استخراج كرد و از اينها تعهّد گرفت سخن از ذريّه است نه سخن از ذر و سخن از بني-آدم از همهٴ بنيآدم است- نه از آدم. و تعلّق ارواح به يك سلسله ذرّات ريز در يك موطن و دوباره، ارواح از آن ذرّات ريز قطع علاقه بكنند اين به تعبير مرحوم شيخ طوسي (رضوان الله عليه) در تبيان يك نحوهٴ تناسخي خواهد بود[6].
لذا محقّقين از مفسّرين -از اماميه مخصوصاً- أخذ پيمان به اين معنا را رد كردهاند؛ چون اين يك نحوهٴ تناسخي خواهد بود و اين تفسيرش به خواست خدا مربوط به سورهٴ «اعراف» است. چيزي كه «في نفسه» محل بحث است و راهي هم براي اثبات آن فعلاً نيست آن نميتواند يك وجه صحيحي براي آيهٴ مباركهٴ ﴿الَّذِينَ يُوفُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ﴾ باشد.
٭ صحت وجه دوم از وجوه چهارگانه در معناي «عهدالله»
امّا معناي دوم ﴿الَّذِينَ يُوفونَ بِعَهْدِ اللّهِ﴾، به معناي آن تعهّد عقلي باشد، اين قابل تطبيق و صحيح است. قابل تطبيق است نه به اين معنا كه آيه همين را ميخواهد بگويد و لا غير كه حصر باشد، بلكه اين «في نفسه» قابل تطبيق و صحيح است؛ زيرا خداي سبحان وقتي كه انسان را ميآفريند، ممكن است از نظر جسم بعضي «ناقصالخلقة» باشند، بعضي «غيرمستويالخلقة» باشند، ولي از نظر روح، آن كه انسان است و مكلّف است هيچ نقصي در خلقت او نيست، تمام انسانهاي «مستوي الخلقة» يافت ميشوند.
٭ نفي نقصان از حقيقت انسان
بيان ذلك اين است كه جسم انسان ممكن است گوناگون باشد، بعضي «اعميٰ» به دنيا بيايند، بعضي «اصمّ و ابكم» به دنيا بيايند، بعضي بدون انگشت به دنيا بيايند يا داراي انگشت زايد به دنيا بيايند و امثال ذلك نقص خلقت در بدن ممكن است و اين نقص خلقت در بدن هم در حقيقت نقص نيست؛ چون آن كه داري پنج انگشت است با آن كه داراي شش انگشت است در اصول كلّي انسان يكي است، در ادراكات و انديشه يكي است در تكليف يكي است و مانند آن. اين مواد اگر در رحم آنچنان قرار بگيرد يك صورت زائد ميپذيرد؛ وگرنه يك صورت كمتر ميپذيرد، اين مربوط به بدنهٴ انسان است و امّا جان انسان كه تكليف متوجّه اوست و حقيقت انسان را هم او تشكيل ميدهد، اين نقص در او راه ندارد. خداي سبحان همهٴ انسانها را كه ميآفريند ميفرمايد: ما «مستويالخلقة» خلق كرديم، فرمود: ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا﴾[7]؛
٭ معناي تسويه روح
خدايي كه نفس را تسويه كرده است، «مستويالخلقة» خلق كرده است. «مستويالخلقة» خلق كرد. يعني چه؟ روح كه جسم نيست، روح كه مادّي نيست، روح كه مجرّد است [و] خداي سبحان او را «مستويالخلقة» خلق كرد يعني چه؟ يعني او را عالم و با الهام آفريد. ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا﴾. خُب؛ معناي تسويهٴ روح چيست؟ با «فاء» تفريع و تفسير بيان كرد فرمود: ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾[8]؛ هر نفسي با اين سرمايه خلق شد گرچه از علوم بيروني استفاده نميكند مگر به تدريج از راه چشم و گوش ياد بگيرد ولي از نظر درون خدا هر كسي را با يك سرمايهاي خلق كرد؛ يعني به او روحي داد كه فجور خود و تقواي خود را ميفهمد ممكن است فجور و تقواي ديگران را نفهمد يا فجور و تقوايي كه مربوط به نفس نيست نفهمد امّا فجور و تقوايي كه مال نفس است يقيناً ميفهمد و اين را خداي سبحان به او الهام كرده است ممكن است صنعتها و حرفهها را نداند و بعدها ياد بگيرد؛ چه اينكه در سورهٴ «نحل» فرمود: ﴿وَاللَّهُ أَخْرَجَكُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَيْئاً﴾[9] بافندگي، دامداري و مانند آن از صنعتها و حرفهها را انسان بعدها ياد ميگيرد، امّا بدي و خوبي را به همراه خود دارد. الهام فجور و تقوا را به همراه خود دارد. كسي در عالم نيست كه بگويد: «من بدي را نميفهمم، خوبي را نميفهمم» همه چيز عالم يكسان است همه بدند يا همه خوباند يا هر چه به حال من گواراست خوب است و هر چه به حال من گوارا نيست بد است، اينچنين نيست.
٭ آگاهي همه انسانها از فجور و تقواي خويش
هر كسي در طليعهٴ فطرتش اگر اين فطرت را دفن نكند، آگاه است كه فجور او چيست و تقواي او چيست؟ ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا﴾[10]، كه تسويهٴ نفس؛ يعني تنظيم اين ساختمان مجرّد عبارت از الهام بخشيدن است اگر روح جاهل باشد ناقص است و اگر روح عالم باشد «مستويالخلقة» است. خداي سبحان فرمود: ما جاهل نيافريديم، كسي نداند تقواي او چيست، فجور او چيست، اينچنين نيست. و گرچه در اين سورهٴ «شمس» به نحو قضيّه موجبهٴ كليّه بيان نكرد اين به نحو قضيه مهمله است، اين «في الجمله» را اثبات ميكند نه «بالجملة» را، امّا همين معنا را در سورهٴ «روم» به صورت «بالجملة» و قضيه موجبهٴ كليه بيان كرد، فرمود: ﴿فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾[11]؛ يعني انسانهاي گذشته اينچنين بودند، انسانهاي معاصر اينچنين هستند انسانهاي آينده بشرح أيضاً [همچنين]. آنها هم اينچنين هستند. اصلاً عوض نميشوند كه خدا يك كسي را «غيرمستويالخلقة» خلق كند كسي را بيافريند كه ملهم نباشد، فجور و تقوا را نداند، اينچنين نيست: ﴿لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾ نه خود خدا اين دستگاه را عوض ميكند؛ چون «أحسن الخالقين» [است.] [و] خيلي خوب، خلق كرد و نه ديگري توان تعويض دارد نه غير خدا قدرت تبديل دارد و نه خود خدا عوض ميكند امّا خدا عوض نميكند؛ چون «أحسن الخلقة» است، ديگري هم كه توان اين كار را ندارد؛ لذا گاهي تبديل را نفي ميكند، گاهي مبدِّل را نفي ميكند به عنوان نفي جنس گاهي ميفرمايد: ﴿لاَ مُبَدِّلَ﴾[12] گاهي ميفرمايد: ﴿لاَ تَبْدِيلَ﴾[13]. كلمات حقّ همين موجودات تكوينياند.
٭ عدم سكوت عقل در برابر حالات مختف انسان
بنابراين اين تعهّد فطري را خداي سبحان از هر انساني گرفت عقل به انسان ميگويد چيزي را كه ميداني بد است انجام نده چيزي را كه ميداني خوب است انجام بده، چيزي را كه نميداني از وحي بپُرس عقل آرام و خاموش نيست، در هيچ جا عقل بدون فتوا نيست. عقل ساكت نيست عقل آنجا كه ميگويد «من نميدانم» ميگويد «من حكم ميكنم كه از شرع بپرس». عقل يك چنين قاضي دروني است، دستور او و فتواي او هميشه روشن است بعضي از امور است كه جزء مستقلاّت عقلي است از قبيل حسن عدل و قبح ظلم و امثال ذلك.
بعضي از چيزهاست كه عقل نميداند، امور جزئيّه را عقل نميداند، چگونه عبادت كند؟ چگونه اطاعت كند؟ نميداند. در آنجا ميگويد: برو از وحي بپرس، نه آرام بنشين نه پبش خودت سخن بگو [كه] اين را هم عقل ميگويد؛ پس عقل همواره دارد نور ميدهد. اينچنين نيست كه در يكجا عقل تاريك باشد و خاموش باشد، مگر كسي با هوس جلوي اين نور را بگيرد؛ وگرنه عقل -مادام كه عقل است- مرتّب ارشاد ميكند و فتوا ميدهد. جايي را كه خودش بلد است مي«گويد راهش اين است»، جايي كه بلد نيست ميگويد كسي كه بلد است وحي است و لا غير، برو از او بپرس و اين عهد الهي است، خاصيّت عقل اين است.
٭ اخذ تعهد فطري خداوند از انسان
و اگر خداي سبحان اين الهام را به نام فطرت، به نام عقل فطري به هر كسي مرحمت كرده است، اين عقل عملي و اين بينش را به هر كسي مرحمت كرده است از او تعهّد گرفته است. اگر كسي بر خلاف فتواي اين عقل عمل كند، اين نقض عهد كرده است و اين عقل همان است كه در بسياري از جوامع روايي روي او تكيه شده است. اينكه گفته شد «العقل ما عبد به الرّحمن»[14] اين عقل است، نه آن عقل به معناي جهانبيني؛ آن عقل به معناي جهانبيني يك نحوهٴ انديشه است، آن كاري به عمل ندارد آنكه به انسان دستور ميدهد، فتوا ميدهد كه اين كار بكن وادار ميكند كه انسان اين كار را انجام بدهد، اين عقل عملي است عقل عملي همان نيروي فرمانرواست، آن قوّهٴ مجريه است؛ اين قوهٴ مجريه، يك سلسله آگاهيها را خداي سبحان به او داد كه او مسئول اجراي همان مواد الهامي است. روي اين عقل است كه كتاب و سنّت خيلي تكيه ميكند و آن عقل در برابر تفكّر و انديشه و جهانبيني، همه و همه زمينه است براي اينكه «العقل ما عبد به الرّحمن»[15] شكوفا بشود. علم براي آن است كه انسان نيروي اجرايي پيدا بكند و در دستگاه خود عمل كند وگرنه بداند و عمل نكند يك جهلي بيش نخواهد بود همان «ربّ عالم قد قتله جهله»[16] در بيانات حضرت امير (سلام الله عليه) است كه «لا تجعلوا علمكم جهلاً و يقينكم شكّاً إذا علمتم فأعملوا و إذا تيقّنتم فأقدموا»[17] بسياري از اين عقل كه در كتاب و سنّت آمده است عقل عملي است يعني آن قدرتي كه در انسان نيروي اجرايي باشد رييس قوهٴ مجريه در انسان عقل عملي است. آن انديشهها را عقل نظري به عهده ميگيرد و هر دو بالياند براي انسان هر چه انسان ضعيفتر باشد، فاصلهٴ اين دو بال از يكديگر بيشتر است تا به جايي ميرسد كه اصلاً يكي هست و ديگري نيست و هر چه قويتر باشد، فاصلهٴ اين دو بال كمتر است تا به جايي ميرسد كه يكي عين ديگري است.
٭ عينيت عقل نظري با عقل عملي در انسانهاي متكامل
در انسانهاي متكامل عقل نظريشان عين عقل عملي است جدا نيست درافراد ضعيف از يكديگر فاصله دارند تا برسند به جايي ممكن است يكي باشد و اصلاً ديگري نباشد مثل سمع و بصر است [كه] سمع و بصر در موجودات داني غير از هماند، به قدري غير از هماند كه ممكن است يكي باشد و ديگري نباشد امّا در مراحل عالي آن موجود كامل هم سميع است هم بصير؛ سمعش عين بصر است نه اينكه يكجا جاي چشم باشد جاي ديگر جاي گوش باشد. در موجودات نازل، ممكن است سمع و بصر آن چنان از هم جدا باشند كه يكي باشد و ديگري اصلاً نباشد يا ضعيف باشد، يا اصلاً هيچ كدام نباشد؛ يعني ممكن است يك كسي نابينا و ناشنوا باشد يعني نه سمع داشته باشد؛ نه بصر، يا هر دو را دارد، منتها ضعيف يا يكي ضعيف است ديگري قوي يا هر دو قوي است، اقسامي دارد.
٭ تفاوت انسانها در بهرهمندي از عقل نظري و عملي
عقل نظري و عقل عملي هم در انسانهاي متوسّط اينچنين است، گاهي ممكن است انسان فاقد هر دو باشد مثل آدم جاهل فاسق. كه نه ميفهمد و نه عمل ميكند، گاهي ممكن است عقل نظري باشد [و] عقل عملي هم نباشد؛ مثل عالم فاسق. يا ممكن است عقل عملي باشد و عقل نظري نباشد؛ مثل مقدّس و زاهدي كه نميداند چه بكند، هر چه به او بگويند انجام ميدهد آدم خوبي است، امّا نميداند چه بكند. از همهٴ اينها قويتر كسي است كه خوب ميفهمد و خوب هم عمل ميكند هر دوي اين عقل نظري و عقل عملي جزء قواي روح انسانياند كه خداي سبحان به انسان مرحمت كرده است و هر كدام به نوبهٴ خود صفحهاي از صفحات ميثاق و تعهّد مشترك عبد و مولاست و اگر كسي بر خلاف اين تعهّد عمل كرده است نقض عهد كرده است، اين درست است.
پرسش ...
پاسخ: آنها براي روح قوايي قايلاند كه مرتبهٴ عاليه قوهٴ روح همان عقل نام دارد.
٭ احتمال سوم: منظور از عهد، همان وحي الهي
احتمال سوم اين بود كه منظور از عهد همان وحي الهي باشد كه خداي سبحان به وسيلهٴ انبيا از مردم گرفته است وحي يك تعهّدي است بين انسان و خداي سبحان. وقتي خداي سبحان وحي فرستاده است و مردم وحي را شناختند و پذيرفتاند يعني تعهّد سپردند. اگر كسي بر خلاف وحي عمل كرد نقض عهده كرده است آنگاه اين نقض عهد، خواه در محدودهٴ همان اموري باشد كه عقل ميفهمد، مثل خوبي عدالت و بدي ظلم، يا اموري باشد كه عقل نميفهمد؛ مثل بسياري از فروع جزئيه كه عقل درك نميكند كه فلان كار را بايد انجام داد و فلان كار را نبايد انجام داد، فلان عمل را در فلان روز بايدانجام داد يا فلان كار را در فلان وقت نبايد انجام داد. روزه كه اين همه فضيلت دارد و «جُنّة من النّار»[18] است در ساير روزها يا واجب است يا مستحب و در عيدين حرام است اينها را عقل چه ميفهمد؟ وقتي كه به وحي سر سپرد و ايمان آورد، اگر بخواهد بر خلاف دستور وحي عمل كند نقض عهد كرده است؛ يعني تعهّدي كه سپرد نقض كرده است.
و چون تفسير چهارم و وجه چهارم در طول وجه سوّم است، در عرض وجوه سهگانهٴ قبلي نيست؛ بنابراين آن بحث جدايي ندارد.
٭ عهدهاي شرعي و عقلي در قرآن
قرآن كريم همهٴ اينها را در موارد مختلف به عنوان عهد ميداند؛ بعضي از امور را به عنوان عهد عقلي [و] بعضي از امور را به عنوان عهد شرعي ميداند، ميگويد ما از يك عدّه عهد گرفتهايم، اينها نقض عهد كردند. در مسايل وحي و شرعي خداي سبحان افراد را به دو گروه تقسيم ميكنند ميفرمايد: بعضي به عهدشان وفا ميكنند، بعضي به عهدشان وفا نميكنند.
٭ نمونهاي از تعهد مسلمانان در حمايت از حريم اسلام
در سورهٴ «احزاب» اين جريان را مطرح كرد، فرمود: اينها كه مسلمان شدند تعهّد سپردند كه به دستور اسلامي از حريم اسلام حمايت كنند كه اگر محدودهٴ اسلام آسيب ديد، اينها برخيزند [و] دفاع كنند، اين تعهّدي بود كه در برابر ايمان به خدا سپردند. بعضي اين عهد را نقض كردند و پشتسر گذاشتند، بعضي اين عهد را وفا كردند. اين آيهٴ مباركهٴ ﴿مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُم مَّن قَضَي نَحْبَهُ وَمِنْهُم مَّن يَنتَظِرُ﴾[19] اين عِدل آيهٴ ديگري است در همين آيهٴ پانزده سورهٴ «احزاب» كه ﴿وَلَقَدْ كَانُوا عَاهَدُوا اللَّهَ مِن قَبْلُ﴾ منتها اين آيهٴ دوم معروف است و آيهٴ اول كمتر معروف است. آيهٴ دوم را شهداي ما معروف كردند و آيهٴ اول كمتر معروف است خداي سبحان در سورهٴ «اعراف» مردم را به دو قسمت تقسيم كرده است فرمود بعضي تعهّد سپردهاند از اسلام حمايت كنند، ولي خانه نشستند؛ بعضي تعهّد سپردند كه از اسلام حمايت كنند، به صحنه آمدند و شهيد شدند، هر دو را نقل ميكند. دربارهٴ كساني كه نقض عهد كردند آيهٴ پانزده سورهٴ «احزاب» اينچنين است.
٭ اهميت پيروزي اسلام در جنگ «احزاب»
جنگ احزاب -را عنايت داريد- جنگي بود كه بيگانه تجاوز كرد و به مدينه حمله كرده بود. در همان جنگ بود كه اگر خداي ناكرده -آنها پيروز ميشدند، اساس اسلام برچيده ميشد و هيچ نامي ديگر از اسلام نبود و در همان جنگ بود كه رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) دربارهٴ ضربت حضرت امير (سلام الله عليه) فرمود: «ضربة عليّ يوم الخندق أفضل من عبادة الثّقلين»[20]. گاهي ميشود كه يك شمشير زدن از عبادت اولين و آخرين بالاتر است، نه به خاطر اينكه حضرت امير در اينجا خلوص فراوان داشت، كدام كار حضرت امير با خلوص نبود؟! كارهاي ديگر حضرت امير يا بالاتر از اين بود يا [در] همين سطح بود.
٭ حضرت علي (عليهالسلام) مصداق كامل «وجهالله»
خلوصي كه در نوع كارهاي حضرت امير (سلام الله عليه) بوده است، آن كسي كه جزء بندگان مخلَصِ باشد همهٴ كارهايش اينچنين است. آن ﴿إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ﴾[21] مگر كمتر خلوص داشت و خلوصش كم بود؟! آن كه سه روز روزه ميگيرد و نان خود را به يك كافر ميدهد. اينكه فرمود: ﴿وَيُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَي حُبِّهِ مِسْكِيناً وَيَتِيماً وَأَسِيراً﴾[22]، سه شب با آب خالص افطاركردن و سهميّهٴ افطاري خودشان را به سائل دادن، ظاهرش اين است كه آن اسير كافر بود؛ چون اين جريان در مدينه اتّفاق افتاد و يكسري از آيات سورهٴ «هل أتي» هم در مدينه نازل شد و در مدينه كه مسلمان اسير نداشتيم در مدينه هر كه بود آزاد بود، مسلمين مدينه كه در اسارت كسي نبودند اينكه فرمود: ﴿وَيُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَي حُبِّهِ مِسْكِيناً وَيَتِيماً وَأَسِيراً﴾ ظاهرش همان اسير كافر بود. آن مسكين و يتيم ممكن است مسلمان و غير مسلمان باشند، امّا آن اسير ظاهرش كافر بود؛ براي اين كه زمان قدرت حكومت اسلامي بود و در مدينه يك مسلماني به اسارت نرفته بود. اين البته فرض دارد كه يك كافري اسير شده [و] آمده در مدينه، در اسارت مسلمين بود و بعداً اسلام آورد، امّا بالاخره مصداق روشنش همان كافر است، خُب؛ اگر كسي اين فداكاري و گذشت را دارد و آن همه تجليل را خداي سبحان در سورهٴ «هل أتي» از اين خاندان به عمل ميآورد كه اينها اينچنينند كه ميگويند: ﴿إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ﴾[23] لوجه الله كار ميكنند ﴿لاَ نُرِيدُ مِنكُمْ جَزَاءً وَلاَ شُكُوراً﴾[24] اخلاص اين علم كم نيست؛ پس نميتوان گفت به خاطر اينكه حضرت امير در جريان جنگ خندق اخلاصش زياد بود حضرت كارش چون جزء بندگان مخلص است، همواره با اخلاص است، مخصوصاً كارهايي كه باعث آيات نزول سورهٴ «هل أتي» است. كار از اين خاندان كه [مخلص] محضاند، خالص است امّا، تا كار چه كاري باشد.
٭ امّت اسلام، و امداد رشادتهاي حضرت علي (عليهالسلام)
يك وقت است كه اساس دين در خطر است، اگر اساس دين در خطر است؛ پس يك شمشير باعث حفظ همان دين است اگر حفظ همان دين است؛ پس همهٴ ما الان در كنار سفرهٴ حضرت امير نشستهايم و اينچنين نيست كه حالا، حضرت يك كاري كرده است ما هم يك كار ديگر كرديم، منتها او پيشگام باشد، اينچنين نيست.
اگر ميگويند «شجرهٴ طوبا» اصلش در خانهٴ عليبنأبيطالب است و تمام خانههاي مؤمنين از شاخههاي شجرهٴ طوبا برخوردارند و هر كسي ميوهاي دارد از شجرهٴ طوباست و اصل اين شجرهٴ طوبا در خانهٴ عليبنأبيطالب است؛ چه اينكه اصل اين شجرهٴ طوبا در خانهٴ رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) است؛ چه اينكه خانهٴ علي (عليه السلام) و خانهٴ رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) در قيامت يكجاست، سرّش آن است كه در حقيقت اينها اين سفره را پهن كردند لذا فرمود: «ضربة علي يوم الخندق أفضل من عبادة الثّقلين»[25]؛
٭ سرّ برتري مداد و مركب عالم از خون شهيدان
گرچه «مداد العلماء أفضل من دماء الشهداء»[26]، امّا در جريان عادي اينچنين است؛ يعني در جريان عادي مداد عالم و مركّب عالم، أفضل از دماي شهيد است، اگر جهات ديگري در كار نباشد؛ براي اينكه آن مداد، آن گفتن، آن نوشتنهاست كه بالاخره افراد را متديّن ميكند و به جبههها اعزام ميكند؛ اين نقش را دارد. امّا آن خوني كه اين مدادها را هم به راه انداخت، آن شمشيري كه اين قلمها را به دست صاحبان قلم داد، آن شمشير اصل است. لذا فرمود: «ضربة علي يوم الخندق أفضل من عبادة الثّقلين» گاهي عبارت اينچنين است.
٭ بازگشت به بحث (اهميت پيروزي اسلام در جنگ «احزاب»)
جنگ احزاب اين طور بود؛ يعني به حق جريان اسلام و كفر بود لذا وقتي حضرت امير (سلام الله عليه) در برابر عمروبنعبدود قرار گرفت، حضرت فرمود: «برز الإيمان كلّه إلي الكفر كلّه»[27] يعني الآن فقط جنگ اين دو تن نيست، او كه رفت اصلاً اسلام ميرود. اگر عليبنأبيطالب ـ معاذ اللهـ در آن صحنه شهيد ميشد اصلاً اسلام رفته بود؛ لذا حضرت فرمود: «برز الإيمان كلُّهُ إلي الكفر كلِّهِ» مبالغه كه در كلمات اينها نيست، اينها كه شاعر نيستند كه از باب «أحسنه»، «اكذبه» ببافند: ﴿وَمَا عَلَّمْنَاهُ الشِّعْرَ وَمَا يَنبَغِي لَهُ﴾[28]، حرفهاي خيالبافي شاعرانه اصولاً در حرم وحي راه ندارد.
- اقسام متعهّدان
٭ نقض عهد عدهاي از مردم براي شركت در جهاد
در چنين موقعيّتي مردم به دو قسمت تقسيم شدند عدّهاي نقض عهد كردند؛عدّهاي عهدشان را وفا كردند. در همين جريان جنگ احزاب ميفرمايد: ﴿وَلَقَدْ كَانُوا عَاهَدُوا اللَّهَ مِن قَبْلُ لاَ يُوَلُّونَ الأَدْبَارَ﴾[29] اينها قبلاً تعهّد سپردهاند كه اگر دشمن حمله كرد رو برنگردانند. وقتي مسلمان شدند «بما جاء به النبيّ» سر سپردند؛ يعني تعهّد سپردند كه در جنگ و صلح تابع رهبري پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) باشند اين تعهّد را سپردهاند: ﴿وَلَقَدْ كَانُوا عَاهَدُوا اللَّهَ مِن قَبْلُ﴾ كه چه كنند؟ كه بمانند [و] صحنه را ترك نكنند كه ﴿لاَ يُوَلُّونَ الأَدْبَارَ وَكَانَ عَهْدُ اللَّهِ مَسْؤُولاً﴾[30] امّا متأسفانه صحنه را ترك كردند.
٭ افشاي بهانه جويي مردمازعدم شركت در جنگ «احزاب» توسط خداي سبحان
آن گاه خداي سبحان به پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) ميفرمايد: به اينها بگو ﴿قُل لَّن يَنفَعَكُمُ الْفِرَارُ إِن فَرَرْتُم مِنَ الْمَوْتِ أَوِ الْقَتْلِ وَإِذاً لا تُمَتَّعُونَ إِلاَّ قَلِيلاً﴾[31] حالا از قتل يا از مرگ فرار كنيد بالاخره چند صباحي بيشتر نميمانيد. اينچنين نيست كه حالا از مرگ نجات پيدا كنيد و اين فرار هم به حال شما نافع نيست: ﴿لَّن يَنفَعَكُمُ الفِرَارُ﴾ «فرار» نه به معناي اينكه انسان برود در جبهه و بعد گريز داشته باشد در خانه نشستن فرار است. فرار يعني نرفتن نه يعني رفتن و برگشتن. چون اينها نرفته بودند اصلاً اينها صحنه را ترك كرده بودند. بهانهٴ اينها اين بود كه خانهٴ ما تنهاست ما اطراف مدينه خانه ساختيم هنوز ديوار ندارد هنوز در و پيكر درستي ندارد ﴿يَقُولُونَ إِنَّ بُيُوتَنَا عَوْرَةٌ وَمَا هِيَ بِعَوْرَةٍ إِن يُرِيدُونَ إِلاَّ فِرَاراً﴾[32] اين را خداي سبحان پردهبرداري كرد، افشاگري كرد. فرمود: پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) اينها ميگويند: خانهٴ ما در آخر شهر است، هنوز در و پيكر درستي ندارد و بچهها تنها هستند و سرپرست نداريم، اينها بهانه است. مگر حافظ بچهها ماييم. اگر دين در خطر است، حافظ خانه ماييم فرمود: اينها چه چيزي ميگويند كه خانهٴ ما در و پيكر ندارد، ما آخر محل خانه ساختهايم!
در همين سورهٴ مباركهٴ «احزاب» آيهٴ سيزده اين است كه ﴿ويَسْتَأْذِنُ فَرِيقٌ مِّنْهُمُ النَّبِيَّ﴾[33]، عدّهاي از پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) اجازه ميخواهند كه به جبهه نروند، چرا؟ براي اينكه ﴿يَقُولُونَ إِنَّ بُيُوتَنَا عَوْرَةٌ﴾ خانههاي ما در آخر محل ساخته شد و در و پيكر ندارد وضع ما روشن نيست. خدا ميفرمايد: ﴿وَمَا هِيَ بِعَوْرَةٍ إِن يُرِيدُونَ إِلاَّ فِرَاراً﴾؛ اينها نميخواهند بيايند اين جبههنرفتن را قرآن فرار ميداند، اين فرار از «زحف»[34] است و جزء معاصي كبيره است اين طور نيست كه اگر كسي وارد ميدان شد و گريخت، آن فرار از زخف باشد؛ البتّه او مصداق روشن فرار از زحف است، امّا همين را كه انسان حاضر نيست به جبهه برود -مخصوصاً در شرايط كنوني- فرار از جبهه تلقّي ميشود، فرمود: ﴿إِن يُرِيدُونَ إِلاَّ فِرَاراً﴾[35]، پس آيهٴ پانزده سورهٴ «احزاب» اين است كه عدهاي تعهّد سپردند و اين عهد را رعايت نكردند.
٭ وفاي به عهد عدهي از مردم براي شركت در جنگ «احزاب»
در همين سورهٴ «احزاب» آيهٴ ٢٣ -همان آيهٴ معروف- كه؛ ﴿مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ﴾؛ بعضي از مؤمنين مردانياند كه به تعهّدشان صادقانه وفا كردند تعهّد سپردند كه در برابر رهبري پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) تسليم باشند، تسليم شدند، روز صلح، اهل اصلح باشند؛ روز جنگ، اهل جنگ باشند. تعهّد سپردند و صادقانه به عهدشان وفا كردهاند: ﴿صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ﴾، رفتند به ميدان، يا پشت جبهه را حفظ كردند، آمادگي را اعلام كردند بعضي نوبتشان بود، رفتند شهيد شدند [و] بعضي هم منتظرند در نوبتاند ﴿فَمِنْهُم مَّن قَضَي نَحْبَهُ﴾[36]؛ بعضيها رفتند دينشان را دادند «نحب» آن نذر لازم را ميگويند؛ يعني اين رفتن جبهه را قرآن «نحب» ميداند؛ يعني نذر لازم. اين گروه، نه تنها به اصل عهدهاي متعارف عمل ميكنند، بلكه اين مسئله حضور در جبههها را هم «نحب» ميدانند؛ يعني نذر لازم. اينها رفتند قرضشان را دادند، دينشان را ادا كردند؛ حالا يا پيروز شدند يا شهيد شدند.
٭ اهميت حفظ خلوص نيّت در جهاد
اين طور نيست كه ثواب يك سرباز فاتح كمتر از يك سرباز شهيد باشد. آن سرباز فاتح هم اگر آن خصلت خلوصش را حفظ بكند، اگر جلوتر از شهيد نباشد كمتر از او نيست. اينچنين نيست كه همهٴ ثوابها براي كسي است كه بميرد خُب، نشانهاش هم جريان حضرت امير (سلام الله عليه) است؛ فرمود: اين پيروزي از عبادتهاي «ثقلين» بالاتر است دربارهٴ شهادت او كه اين گفته نشد كه «شهادت عليبنأبيطالب أفضل من عبادة الثّقلين» او هم جزء برجستهترين فضايل است، امّا شهادت او اگر رنگ و طعمي دارد به بركت اين پيروزي اوست. شهادت او را پيروزي او شكوفا كرد، حتي شهادت او هم محصول پيروزي اوست.
٭ وجود فضيلت در تمامي مراحل جهاد
در سورهٴ مباركهٴ «توبه» هم بسياري از مواردي را ذكر ميكند كه هر جا پيشرفت ميكنيد، تپّهاي را ميگيريد، كوهي را ميگيرد: ﴿لاَيَنَالُونَ مِنْ عَدُوٍّ نَيْلاً إِلاَّ كُتِبَ لَهُم بِهِ عَمَلٌ صَالِحٌ﴾[37]؛ هر مقداري كه پيشروي داريد، عمل صالح است. تيري ميزنيد، عمل صالح است اين طور نيست اگر كسي جانباز انقلاب بود، حتماً بايد تير بخورد تا ثواب ببرد، تيرزدن ثواب ندارد، اينچنين نيست. براي نوع اين مراحلي كه رزمندهٴ پيروز در پيش دارد، لحظه به لحظه آيات سورهٴ «توبه» فضيلت ذكر كرده است، فرمود: غنيمتي كه ميگيرد، همين غنيمت گرفتن فضيلت است: ﴿وَلاَيَطَأُونَ مَوْطِئاً يَغِيظُ الكُفَّارَ لاَيَنَالُونَ مِنْ عَدُوٍّ نَيْلاً إِلاَّ كُتِبَ لَهُم بِهِ﴾[38]، يك قدم كه پيشروي ميكنند فضيلت دارد.
٭ مقام والاي شهادت، مرهون پيروزي حضرت علي (عليهالسلام) در جنگ احزاب
ما در اسلام چنين چيزي نداريم كه مثلاً كشتهشدن و مردن و شهادت فضيلت باشد پيروزي و فتح و غلبه فضيلت نباشد آن هم اين نمونه كه دربارهٴ حضرت امير است، دربارهٴ هيچ شهادتي نيست كه مثلاً شهادت فلان شهيد «أفضل من عبادة الثّقلين» چون اگر شهادت شرفي دارد به بركت همان پيروزي حضرت امير در جريان أحزاب است.
در اين قسمت فرمود: ﴿فَمِنْهُم مَّن قَضَي نَحْبَهُ﴾[39]؛ بعضيها رفتند «نحب»شان را دادند دينشان را ادا كردند ﴿وَمِنْهُم مَّن﴾[40]؛ بعضي هم منتظر نوبتاند ﴿وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلاً﴾[41]؛ نه آن پيشگاماني كه رفتند و دينشان را ادا كردند پشيماناند و نه اين افرادي كه در نوبتاند و ميخواهند بروند پشيماناند نه آنها كه جبهه را كمك كردند [و] نه آنها كه پشت جبهه [بودند]، هيچ كدام پشيمان نشدند و آن تصميم را عوض نكردند و آن عهد را تبديل نكردند كه اگر تبديل ميكردند نقض عهد بود: ﴿وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلاً﴾.
٭ تعهد متقابل بين انسان و خداي سبحان
خداي سبحان عهدي را كه از ما گرفت، گرچه به گروه ديگر خطاب كرد امّا شامل حال همهٴ تعهّد سپردههاست، فرمود: ﴿أَوْفُوا بِعَهْدِي أُوفِ بِعَهْدِكُم﴾[42]؛ شما به عهدم وفا كنيد من هم به عهدم وفا ميكنم. معلوم ميشود يك تعهّد متقابلي است بين عبد و مولا همان طوري كه انسان به خداي سبحان تعهّد سپرد، خداي سبحان هم به انسان تعهّد دارد در مقام عمل.
٭ عهده يكي از بهترين نشانههاي رحمت خاصه خداي سبحان
يكي از بهترين نشانههاي رحمت خاصه حق اين است كه به ما اجازهٴ عهد دادند كه با خدا عهد ببنديم. عهد يك امر طرفيني است؛ همان طوري كه نذر يك تعهّد خاصّي است، يمين يك تعهّد خاصّي است عهد يك تعهّد خاصّي است. بزرگان در اين زمينه رسالههايي دارند؛ بعضي براي خودشان تعهّداتي دارند در زندگي من عهد كردم اين كار را نكنم، ... بعضي از بزرگان -وقتي سرگذشتشان را مطالعه ميكنيد- رسالهٴ عهديّه دارند؛ عهد كردم كه فلان كار را نكنم؛ عهد كردم كه خودم را به قصّه سرگرم نكنم، آنها كه تفكّر عقلي دارند عهدشان اين است. من عهد كردم كه قصّه نخوانم؛ چون قصّه انسان را با تفكر عقلي مأنوس نميكند؛ انسان را داستانسرا ميكند، فكر را كمي نازل بار ميآورد يك رياضيدان هرگز نميتواند خودش را به قصّه سرگرم كند؛ چون بار فكري قصّه كم است، آنها اينچنيناند؛ عهد كردم كه فلان كتابها را نخوانم، در اين رشته كار كنم نماز شبم ترك نشود، روزي يك مقدار قرآن بخوانم اين عهدي است كه بزرگان داشتهاند؛ رسالهٴ عهديّه هم مينوشتند. تعهّدات مشترك بين عبد و مولا برقرار بود.
٭ وفاي به عهد، از برجستهترين خُلقهاي فعلي خداوند متعال
و خداي سبحان هم به اصل كلّي در قرآن وعده داد، فرمود: اگر به عهدتان وفا كرديد من به عهدم وفا ميكنم، فرمود: ﴿أَوْفُوا بِعَهْدِي أُوفِ بِعَهْدِكُم﴾[43]، خُب؛ دربارهٴ شهدا فرمود: ﴿فَمِنْهُم مَّن قَضَي نَحْبَهُ﴾[44]؛ فرمود: اينها عهدشان را وفا كردند. خُب، خدا به عهدش وفا كرد؟ آري، فرمود: ﴿وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ أَمْوَاتاً بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ﴾[45]، آنها پيش مناند، من به عهدم وفا كردم. آنها تعهّد سپردند [كه] صحنه را ترك نكنند [و] به عهدشان وفا كردند: ﴿فَمِنْهُم مَّن قَضَي نَحْبَهُ﴾، من هم به عهدم وفا كردم اينها را مهمان خاصّم كردم. اگر در يكجا به عنوان اصل كلّي فرمود: ﴿أَوْفُوا بِعَهْدِي أُوفِ بِعَهْدِكُم﴾، نمونههاي خاصّش هم ذكر كرد. كساني كه به عهد خدا عمل كردند چه كساني بودند و خداي سبحان دربارهٴ آنها به عهد خودش عمل كرد، چه كرد؟ همه را گفت. اگر اينها را نگفته باشد كه كتاب نور نيست.
٭ نوربودن سراسر قرآن
كتاب وقتي نور است كه همه نقاط مسئله را روشن بكند كه روشن كرده است، يعني در سراسر قرآن جاي ابهام نيست، منتها ما بايد دستي به چشم بكشيم كه گرد و غبار كنار برود [و] ببينيم نه اينكه بايد آيات را كند و كاو بكنيم كه گرد و غبار از آيات كنار برود تا آيه روشن بشود.
اگر خداي سبحان فرمود: سراسر قرآن نور است يعني هيچ جايش ابهام ندارد، كمرنگ و تاريك نيست [و] اگر غباري هست در چشم انديشهٴ ماست؛ پس همهٴ خصوصيّات را بيان كرده است.
دربارهٴ اين گروه فرمود: اينها تبديلي روا نداشتند نه آنها كه «نحب»شان را ادا كردند، نه اينها كه منتظر نوبتند كه «نحب»شان را ادا كنند و به عهدشان وفا كنند، هيچكدامشان تبديل نكردند.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 119.
[2] ـ .
[3] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 92.
[4] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 165.
[5] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 172.
[6] ـ تبيان، ج5، ص26.
[7] ـ سورهٴ شمس، آيهٴ 7.
[8] ـ سورهٴ شمس، آيهٴ 8.
[9] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 78.
[10] ـ سورهٴ شمس، آيهٴ 7.
[11] ـ سورهٴ روم، آيهٴ 30.
[12] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 34.
[13] ـ سورهٴ روم، آيهٴ 30.
[14] ـ كافي، ج1، ص11.
[15] ـ كافي، ج1، ص11.
[16] ـ نهجالبلاغه، حكمت 107.
[17] ـ نهجالبلاغه، حكمت 274.
[18] ـ كافي، ج4، ص63: «قال رسول الله (صلّياللهعليهوآلهوسلم): الصوم جُنّة من النار».
[19] ـ سورهٴ احزاب، آيهٴ 23.
[20] ـ اقبال الاعمال، ص467.
[21] ـ سورهٴ انسان، آيهٴ 9.
[22] ـ سورهٴ انسان، آيهٴ 8.
[23] ـ سورهٴ انسان، آيهٴ 9.
[24] ـ سورهٴ انسان، آيهٴ 9.
[25] ـ اقبال، ص467.
[26] ـ ر.ك، من لايحضره الفقيه، ج4، ص399 «فتوزن دماء الشهداءس مع مداد العلماء فيرجّح مداد العلماء علي دماء الشهداء».
[27] ـ بحارالانوار، ج39، ص1.
[28] ـ سورهٴ يس، آيهٴ 69.
[29] ـ سورهٴ احزاب، آيهٴ 15.
[30] ـ سورهٴ احزاب، آيهٴ 15.
[31] ـ سورهٴ احزاب، آيهٴ 16.
[32] ـ سورهٴ احزاب، آيهٴ 13.
[33] ـ سورهٴ احزاب، آيهٴ 13.
[34] ـ لشكري كه به سوي جهاد و دشمن ميرود؛ فرهنگ دهخدا..
[35] ـ سورهٴ احزاب، آيهٴ 13.
[36] ـ سورهٴ احزاب، آيهٴ 23.
[37] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 120.
[38] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 120.
[39] ـ سورهٴ احزاب، آيهٴ 23.
[40] ـ سورهٴ احزاب، آيهٴ 23.
[41] ـ سورهٴ احزاب، آيهٴ 23.
[42] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 40.
[43] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 40.
[44] ـ سورهٴ احزاب، آيهٴ 23.
[45] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 169.