31 08 1985 2129081 شناسه:

تفسیر سوره بقره جلسه 75 (1364/06/09)

دانلود فایل صوتی

 

أعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

﴿وَبَشِّرِ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِيْ مِنْ تَحْتِهَا الأَنْهَارُ كُلَّمَا رُزِقُوْا مِنْهَا مِنْ ثَمَرَةٍ رِزْقاً قَالُوا هَذَا الَّذِيْ رُزِقْنَا مِنْ قَبْلُ وَأُتُوا بِهِ مُتَشَابِهاً وَلَهُمْ فِيهَا أَزْوَاجٌ مُطَهَّرَةٌ وَهُمْ فِيهَا خَالِدُونَ (25) إِنَّ اللّهَ لاَ يَسْتَحْيِي أَنْ يَضْرِبَ مَثَلاً مَا بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا فَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَأَمَّا الَّذِينَ كَفَرُوا فَيَقُولُونَ مَاذَا أَرَادَ اللّهُ بِهذَا مَثَلاً يُضِلُّ بِهِ كَثِيراً وَيَهْدِي بِهِ كَثِيراً وَمَا يُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفَاسِقِينَ (26)

٭ نظر بعضي از مفسّران در تفسير ﴿مِنْ قَبْلُ

در آيهٴ تبشير بعضي از نكات است كه مربوط به خلود است كه در بحثهاي بعد -به خواست خدا- مبسوطاً مطرح ميشود يك نكته مانده است و آنكه، احتمال بدهيم وقتي بهشتيها را از ميوههاي بهشت برخوردار ميكنند، اينها بگويند ما قبلاً در برزخ از اين ميوهها استفاده كرديم كه مراد برزخ باشد نه دنيا. ﴿كُلَّمَا رُزِقُوْا مِنْهَا مِنْ ثَمَرَةٍ رِزْقاً قَالُوا هَذَا الَّذِيْ رُزِقْنَا مِنْ قَبْلُ﴾ كه منظور از ﴿قَبْلُ﴾ برزخ باشد[1].

٭ ردّ نظريه مفسّران در تفسير ﴿مِنْ قَبْلُ

ظاهراً اين احتمال متقن نيست براي اينكه روشن نيست؛ تمام ميوهايي كه به بهشتيان در جنّت كبرا به مؤمنين ميدهند در برزخ هم داده باشند؛ در حالي كه اين به عنوان يك قضيّهٴ كليّه بيان ميكند ميفرمايد: هر ميوههاي كه در بهشت به اينها دادند، اينها ميگويند «ما قبلاً از اين ميوهها برخوردار شديم، خدا روزيِ ما كرده است و روشن نيست تمام ميوههايي كه در جنّت كبرا به مؤمنين ميدهند در برزخ هم داده باشند» برزخ نموداري از جنّت كبراست؛ همان طوري كه دربارهٴ دوزخيان برزخ آنها نموداري از عذاب است نه «اشدّ العذاب»، دربارهٴ جنّتيان هم اين‌چنين است [كه] نموداري از تنعّم و تلذّذ است.

نكتهٴ ديگر اينكه، اگر در بهشت بهشتيان را از ميوه برخوردار كنند، اينها چه لذّتي ميبرند از اينكه بگويند: در برزخ هم از اين ميوهها به ما دادند؟ اصل اين گفتن براي يك نكتهاي است كه آن نكته فقط دربارهٴ دنيا تأمين است انسان وقتي كه وارد قيامت ميشود هر نعمتي كه به او ميدهند ميبيند آن را در دنيا انجام داده است، يا به صورت عقيده بوده، يا اخلاق بود يا عمل حسن و اينها هم جزء روزيهاي انسان است كه خداي سبحان به انسان مرحمت ميكند. انسان ميگويد: يا همين روزي را در دنيا داشتيم منتها مزهاش را نميچشيديم همين نماز را ما در دنيا ميخوانديم ولي از آن مزه لذّت نميبرديم، الآن لذّت ميبريم: ﴿هَذَا الَّذِيْ رُزِقْنَا مِنْ قَبْلُ﴾. و امّا در برزخ نكتهاي ندارد كه انسان در بهشت بگويد اين روزيها را در برزخ هم به ما دادند، بنابراين طبق اين دو نكته احتمال اين كه منظور ﴿قَبْلُ﴾ برزخ باشد احتمال متقني نيست.

٭ اتحاد انسان با عقيده، خلق و عمل

و انسان همهٴ آنچه كه در دنيا انجام ميدهد، اگر محجوب نباشد لذّت ميبرد و يا اگر محجوب نباشد متألّم و رنجور خواهد شد بيان ذلك اين است كه قرآن كريم خودِ كار را بعينه جزاي عمل ميداند؛ يعني در يك بخش قرآن خداي سبحان ميفرمايد هر كاري كه كرديد به شما جزا ميدهيم، در بخش ديگر قرآن ميفرمايد جزاي شما همان عمل شماست: ﴿مَا تُجْزَوْنَ إِلاَّ مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ[2] لسان هم حصر است يعني؛ جزء عمل چيز ديگري نيست. آيهٴ: ﴿وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ[3]، هم نشان داد به اينكه آتش از خود انسان نشئت ميگيرد، آتشگيره انسان است؛ يعني اگر در جهنّم آتشي است، كبريتش خود انسان است، گوگردش خود انسان است، بنزين و گازوييلش خلاصه، خود انسان است، آن سنگ چخماقش خود انسان است. اين‌چنين نيست كه يك آتشي افروخته باشد و انسان را در آتش بيندازند، اين انسان مشتعل ميشود. ﴿ثُمَّ فِي النَّارِ يُسْجَرُونَ[4] كه ظاهر ﴿وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ﴾ اين بود. همين معنا دربارهٴ بهشت هم هست. -ما كه نرفتيم ببينيم چه خبر است، اميدواريم نصيبمان بشود- ظاهر قرآن اين است كه ﴿فَأمَّا إِن كَانَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ ٭ فَرَوْحٌ وَرَيْحَانٌ وَجَنَّتُ نَعِيمٍ[5]، نه «له روح و ريحان». اگر ظاهر اين است كه خود بهشتي بهشت است، خود بهشتي روح است، خود مؤمن ريحان است و اگر بحثهاي عقلي هم اين را تأييد ميكند، ديگر وجهي ندارد كه ما بگوييم: خلاف ظاهر مراد است، چيزي در تقدير است، مجازي در كلمه است يا مجازي در اسناد است، «فروح»؛ يعني «فله روح و ريحان». ظاهرش اين است كه اگر كسي جزء مقرّبين بود خود بهشت است.

در اين رواياتي كه اميرالمؤمنين (سلام الله عليه) به عنوان باب مدينهٴ علم معرّفي شده است، اينها تقريباً فراوان است، ولي لسان بعضيها با بعض ديگر فرق ميكند مرحوم شيخ طوسي (رضوان الله عليه) در تلخيص‌الشّافي اينها را نقل كرده است يكي از آن روايات اين است كه، رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) به امير المؤمنين (سلام الله عليه) فرمود: «أنا مدينة الحكمة و هي الجنّة و أنت يا عليّ بابُها»[6]، من شهر حكمتم و اين حكمت بهشت است، اين معرفت بهشت است و تو در اين بهشتي. اگر ظواهر ديني اين را تأييد ميكند و ظاهر سورهٴ مباركهٴ «واقعه» اين است كه ﴿فَأَمَّا إِن كَانَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ ٭ فَرَوْحٌ وَرَيْحَانٌ وَجَنَّتُ نَعِيمٍ[7]، يعني خود مؤمن بهشت است ضرورتي ايجاب نميكند كه انسان بگويد: مضاف در تقدير است يا حروف جر محذوف است: «اي فله روح و ريحان».

٭ درك لذتها و دردهاي دنيا براي انسان غير محجوب

بنابراين همان طوري كه شعله از خود انسان سر ميزند: ﴿وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ[8]، روح و ريحان شدن هم از خود انسان نشئت ميگيرد، منتها در دنيا انسان چون محجوب است، نه از آن روح و ريحان لذّت ميبرد، نه از اين اشتعال رنجور ميشود و اگر حجاب نباشد، آن گاه روشن ميشود چه كسي در نشاط است و چه كسي در اندوه؟ براي دوزخيان در دنيا رفع حجاب ميسّر نيست، امّا براي بهشتيان هست. آنچه كه در حالات ائمّه (عليهم السّلام) و شاگردان مخصوص اهل بيت (عليهم السّلام) رسيده است، اين است كه آنها از عبادت لذّت ميبردند. آن سخن اُويس‌قَرَني نشانهٴ التذاذ او بود[9]. در دعاي ابوحمزهٴ ثمالي امام سجّاد (سلام الله عليه) عرض ميكند: خدايا! اين‌چنين نيست كه بين انسان و تو حجابي باشد؛ نه تو يك موجود تاريكي هستي، نه بين انسان و تو يك پردهاي آويخته است: «و أنّك لا تَحتَجبُ عن خلقك إلاّ أن تَحجبهم الأعمال دونك»[10]؛ تنها عمل است كه نميگذارد انسان خدا را ببيند. اگر كسي عملش تيره نبود حق را ميبيند و چون حق را ديد در نشاط و لذّت است؛ لذا آن مقداري كه ديگران از فواكه لذّت ميبرند اولياي الهي از صوم و صلاة لذّت ميبرند. بسياري از بزرگان هستند كه اصلاً حاضر نيستند نمازشان تمام بشود؛ مثل يك آدم تشنهاي كه در هواي گرم در استخر زلال خنك دارد شنا ميكند، هر چه شما بگوييد: بيرون بيا، او حاضر نيست بيرون بيايد، منتها صاحب استخر ميگويد: همين چهار ركعت كه خواندي بس است، اصلاً آنها حاضر نيستند از نماز بيرون بيايند. آن كه ميگويد: اي‌كاشّ اول تا آخر دنيا يك شب بود و من به «سبحان ربّي الأعلي» مشغول بودم[11]، اهل اغراق نبود، او لذّت ميبرد و اگر چنانچه انسان محجوب نباشد هم لذّت ميسور است و هم رنج و ألم.

٭ بي‌توجهي تبهكاران نسبت به معاد

گاهي سرگرمي نميگذارد انسان درد را احساس كند اگر در يك پذيرايي جشني مهماندار در تلاش و كوشش باشد، گاهي به استقبال مهمان برود، گاهي براي بدرقه، گاهي براي پذيرايي، در تمام اين مدت كه تلاش و كوشش ميكند آن كفشش فرضاً ميخي دارد [كه] آن ميخ جورابش را پاره ميكند، پا را پاره ميكند، پا خون ميآيد، خون كفش را پر ميكند و او هيچ توجّه ندارد، وقتي همهٴ مهمانها را بدرقه كرد، عصر آن روز ميبيند پايش ميسوزد، نگاه ميكند ميبيند پايش خون آمده است، اين خون كه عصر آن روز نيامده [بلكه] اين خون در وسط آن روز آمده، منتها او سرگرم بود و احساس نميكرد. انسان بعد از مرگ دفعتاً ميبيند كه همه جا سوخته است. اگر فهميد همه جا سوخته است، آن روز پي ميبرد كه اين سوختگي قبلاً بود و او سرگرم بود و احساس نميكرد ميگفت: ﴿لقد كُنَّا فِي غَفْلَةٍ مِنْ هذَا[12].

٭ عقيده، خلق و عمل، تجسم اعمال انسان در بهشت

پرسش ...

پاسخ: چون اينها اگر مملوك و مختصّ صاحب بهشت باشد، اين مقام براي صاحب مقام است جنّت براي صاحب جنّت است، روح و ريحان شدن وصفي است كه در اختيار صاحب وصف است؛ همان طوري كه عقيده در اختيار صاحب وصف است، عمل و خُلق در اختيار صاحب خلق و صاحب عمل هست، همين عقيده و خلق و عمل به صورت بهشت در ميآيد. فردا هم در اختيار صاحب بهشت خواهد بود.

٭ بازگشت به بحث (اتحاد انسان با عقيده، خلق و عمل)

ـ محول، محور اتحاد موضوع با محمول

پرسش ...

پاسخ: خُب بله، آنكه اين ﴿أَنَّ لَهُم﴾، هم تأييد ميكند او را؛ براي اينكه اگر چنانچه جنّت براي اينهاست، همان طوري كه در دنيا عقيده براي اينها بود خلق براي اينها بود، عمل براي اينها بود، در آخرت بهشت هم براي اينهاست؛ همان طوري كه انسان با عقيده متّحد است، با خلق متّحد است، با عمل متّحد است در سه مرحله و موضوع و محمول هم در محور معمول با هم اتّحاد دارند، دربارهٴ بهشت هم ايضاً [همچنين]. شما ميگوييد «زيدٌ مؤمنٌ»، «زيدٌ عادلٌ»، بعد ميگوييد «زيد مصلٍّ» اين سه قضيّه است كه بر زيد حمل ميكنيد در سه محور [و] با زيد اتحاد دارد، امّا صاحب همهٴ محمولات ذات زيد است. آنجا كه ميگوييد «زيدٌ مؤمنٌ» يك اعتقاد خوبي را به زيد نسبت ميدهيد، آنجا كه ميگوييد «زيدٌ عادلٌ» يك صفت خوبي را، آنجا كه ميگوييد «زيدٌ مصلٍّ» يك كار خوبي را به زيد نسبت ميدهيد؛ در همهٴ موارد زيد با اين عقيده و خلق و عمل متّحد است.

٭ تفاوت ايمان با مؤمن

پرسش ...

پاسخ: چون فرق بين ايمان و مؤمن همان به شرط لا و لا به شرط است؛ ايمان كه بيرون از ذات زيد نيست. يك وقت ميگوييم «اين خانه براي زيد است»، اين يك ملكيّت اعتباري است؛ يك وقت ميگوييم «ايمان براي زيد است» اين يك پيوند حقيقي است فرق بين ايمان و مؤمن همان فرق لا بشرط و بشرط لا است؛ وگرنه ايمان چيز جداي از حقيقت زيد نيست، يك وصف دروني است، ملكيّتهاي اعتباري البته بيرون است.

٭ علت عدم توجه انسانا به لذتها و دردهاي بهشت در دنيا

انسان در دنيا كه هست همهٴ آن نعمتها را دارد، منتها لذّت نميبرد، چون سرگرم است؛ چه اينكه اگر اهل كفر و نفاق باشد به همهٴ آن آلام مبتلاست منتها چون سرگرم است رنج نميبرد نه اينكه نسوزد. در بعضي از آيات قرآن كريم تعبير اين است كه، شكم اينها جز آتش چيز ديگر نيست، اين غير از سورهٴ «نساء» است كه قبلاً خوانده شد در سورهٴ «نساء» آيهٴ ده تعبير قرآن كريم حصر نبود فرمود: ﴿إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوَالَ الْيَتَامَي ظُلْماً إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نَاراً وَسَيَصْلَوْنَ سَعِيراً﴾؛ اينها كه اموال مردم را ميخورند، دارند آتش ميخورند. و امّا در بعضي تعبيرات ديگر قرآن كريم اين است كه ﴿مَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ إِلاَّ النَّارَ[13]؛ اينها فقط آتش ميخورند و نميبينند بعضيها فقط سرگرم خوردن آتش‌اند، منتها دفعتاً وقتي بيدار ميشوند كه ﴿«ب«فقطعت أمعاءهم»﴾[14]. دربارهٴ بهشتيها هم اين‌چنين است [كه] اينها سرگرم ميوههاي بهشتياند و چون اشتغالشان به دنيا زياد است لذّت نميبرند، مگر كم [و] آنهايي كه اشتغالشان به دنيا كم بود لذّت فراواني ميبرند.

امّا بحثهاي ديگر كه مربوط به خلود و امثال ذلك است؛ گر چه تا حدودي اشاره شد و امّا آياتي هم در پيش داريم (به خواست خدا).

٭ شيوهٴ تمثيل در قرآن

امّا آيهٴ بعد كه امروز مطرح شد اين است كه ﴿إِنَّ اللّهَ لاَ يَسْتَحْيِي أَنْ يَضْرِبَ مَثَلاً مَا بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا﴾؛ يك سلسله مثلها در قرآن كريم ذكر شده است؛ چه اينكه در همين سورهٴ مباركهٴ «بقره» -كه بحثهايش قبلاً گذشت- آيهٴ هفده تا نوزده مثلهايي بود كه خدا فرمود: ﴿مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِي اسْتَوْقَدَ نَاراً﴾ يا ﴿أَوْ كَصَيِّبٍ مِنَ السَّماءِ فِيهِ ظُلُمَاتٌ وَرَعْدٌ وَبَرْقٌ﴾، اين‌گونه از مثلها را آورده است در موارد ديگر هم گاهي خداي سبحان به عنكبوت مثال ميزند؛ گاهي به مگس مثال ميزند و مانند آن.

٭ علّت اسفاده از مثل

اصل مثل‌زدن براي چيست و به اين امور حقير مَثَل زدن براي چيست؟ اصل مَثَل زدن براي آن است كه، انسان سطح آن مطلب معقول را تنزّل بدهد تا در دسترس فكر قرار بگيرد.

٭ تعريف به مثل

در مسائل منطقي -ملاحظه فرموديد_ كه گاهي انسان در هنگام معرّفي شيء تعريف حدّي دارد؛ گاهي تعريف رسمي دارد گاهي تعريف مَثَل؛ يعني اگر معرّف را به چهار قسم ذكر كردند، در كنارش يك قسم پنجمي هم مطرح است. گاهي با حدّ تام يا حدّ ناقص؛ گاهي با رسم تام يا رسم ناقص؛ گاهي هم با مَثَل مطلب را تعريف ميكنند. حدّ تام و رسم تام شناختش براي بسياري از تودهٴ مردم دشوار است؛ زيرا به ذاتيّات پي بردن به لوازم ذات آشنا شدن سخت است، امّا مثل مطلب را تنزل ميدهد؛ هم فكر را بالا ميبرد، هم مطلب را پايين ميآورد، قهراً محاذي هم قرار ميگيرند و قابل درك‌اند. مَثَل غير از اين حدّين و غير از رسمين است، ذاتيّات را بيان نميكند لوازم ذات را بيان نميكند، يك نسبت دور را ارائه ميدهد؛ مثلاً در معرفي روح كه روح چيست؟ يك تعريف حدي برايش ذكر ميكند، يك تعريف رسمي برايش ذكر ميكنند و مانند آن، امّا درك روح براي تودهٴ مردم دشوار است.

لذا براي اينكه روح را يك مقدار بهتر بشناسند، ميگويند: روح در بدن؛ مثل ناخداي كشتي است، در كشتي كه ناخدا مدبّر كشتي است ولي در كشتي فرو نرفته. نفس در بدن «كالسلطان بالنسبة إلي المدينة أو الربّان بالنسبة إلي السفينة» اين براي آن است كه انسان يك مقداري بفهمد روح در بدن چگونه تدبير ميكند. آيا در بدن فرو رفته است و بدن را تدبير ميكند؟ يا مثل سلطان مدينه است كه مدبّر مدينه است يا مثل ربّان سفينه است كه تدبير سفينه به عهدهٴ اوست، ولي در سفينه فرو رفت و مانند آن [كه] اين را ميگويند مثل مثل زدن براي آن است كه يك مقداري آن معناي معقول متنزّل بشود و در دسترس قرار بگيرد اين كار در كتابهاي عقلي كم هست؛ چون هم اصل اين فن براي گروه خاص نوشته ميشود و هم اينكه رسالت آنها اين نيست كه حرف را در سطح تودهٴ مردم منتقل كنند.

٭ تمثيل، عامل قدرت فهم همگان از معارف قرآن

و امّا قرآن كه نور هدايت عمومي و همگاني است بايد به زبان همهٴ مردم سخن بگويد. چون ﴿هُديً لِلنَّاسِ[15] است. طوري حرف بزند كه أحدي نتواند بگويد من نميفهمم. هيچ احدي عذر ندارد براي اينكه احدي معذور نباشد بايد به زبان همگاني سخن بگويد. و اين كار خداست كه فقط به زبان همه سخن ميگويد؛ در عين حال كه متقن سخن ميگويد؛ در عين حال كه حرفش ثقيل است سهل و آسان هم هست؛ لذا سعي قرآن بر آن است كه هر مطلبي را كه بر او برهان اقامه كرده است، در قالب يك مثل ذكر بكند.

٭ تبيين توحيد ربوبي در قالب برهان فلسفي و به وسيله مثل

در همان جريان توحيد ربوبي آيهٴ سورهٴ «انبياء» به عنوان يك قياس استثنايي بيان شد كه ﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتَا[16] به صورت يك قياس استثنايي بيان شد كه بسياري از علما در تلازم بين مقدّم و تالي شبهه دارند اِشكال دارند، با يك اشكالاتي به زحمت بتوانند بفهمند كه اگر دو خدا باشد جهان فاسد خواهد شد آن گاه اِشكال از اينجا شروع ميشود كه اگر دو خدا هر دو هماهنگ كار كنند طبق واقع كار ميكنند، چرا عالم فاسد ميشود؟ تازه اول القاي شبهات در بين علماست. همين معناي سورهٴ «انبياء» را -كه به صورت قياس استثنايي بيان كرد- كه ﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتَا[17]، همين معنا را به صورت يك مثل در بخش ديگر قرآن بيان كرد فرمود: اگر عالم را بيش از يك خدا اداره كند اوضاع به هم ميخورد؛ مثل اينكه يك غلام و يك عبد در اختيار چند مولاي بد اخلاق نساز باشد كه ﴿فِيهِ شُرَكَاءُ مَتَشَاكِسُونَ[18] اگر يك عبد يك خدمتگذار در اختيار يك مولاي خوش اخلاق باشد وضعش سالم است يا يك خدمتگذار در اختيار چند مولاي بد اخلاق بد سليقه و كج سليقه؟ همين معناي بلند سورهٴ «انبياء» را -كه براي توحيد ربوبي بيان فرمود- به صورت يك مَثل براي ديگران تبيين كرد كه هيچ كسي روي زمين نميتواند بگويد من نميتوانم قرآن بفهمم؛ چون هر معناي بلندي را با مثل حل كرد. اگر نورانيّت مطلقه خداي سبحان در سورهٴ «نور» مطرح است فوراً مسئلهٴ «مشكاة[19]، مصباح، زجاجه، زيت، زيتونه» را به عنوان مثل كنارش ذكر كرد: ﴿اللَّهُ نُورُ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاةٍ فِيهَا مِصْبَاحٌ[20] اين بيان در قرآن كريم هست كه به زبان همهٴ مردم سخن ميگويد.

٭ نقش تمثيل در فهم انسانها

آن كه اهل برهان است با مثل مطلب را بهتر ميفهمد آن كه اهل برهان نيست با مثل اصل مطلب را درك ميكند، تا اينكه ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ وَيَحْيَي مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ[21]؛ لذا در قرآن كريم فرمود ما در همهٴ زمينهها مثل ذكر ميكنيم[22]، ما در بسياري از موارد مثل ياد ميكنيم [و] اين را به عنوان اصل كلّي فرمود؛ آن گاه گاهي به عنكبوت مثل ميزند، گاهي به مگس مثال ميزند.

٭ تناسب با ممثّل، محور اصلي مثل

در اين آيه محلّ بحث ميفرمايد شما نگاه نكنيد كه مورد مَثَل كوچك است و نگوييد كه خدا چطور به پشه مثال ميزند؟! خُب، براي فهماندن يك موجود ضعيف بايد به پشه مثال بزنيم شما ممثِّل را در نظر نگيريد كه خدا بزرگ است، ببينيد مُمثَّل چيست و مثال با مُمثّل منطبق است يا نه؟ ما ميخواهيم بگوييم: ارتباط به غير خدا؛ مثل چنگ زدن به خانهٴ عنكبوت است، البته عنكبوت چيز ضعيفي است، نبايد گفت خدا چرا به عنكبوت مثال ميزند! شما مَثَل را با مُمثَّل بسنجيد، ببينيد مطابق است يا نه كاري نداريد كه گويندهاش خداست كه ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ[23] است. نبايد شما بگوييد خدا با اين عظمت چطور به عنكبوت مثال ميزند! خدا به اين عظمت چرا به مگس مثال ميزند؟! شما ببينيد مثل چيست و مُمثّل چيست؟ خداي سبحان يك مُمثّل دارد يك مطلبي دارد [و] اين مطلب را ميخواهد بفهماند اين مطلب اگر عظيم باشد به مثال عظيم ما را متنبّه ميكند، ميفرمايد: ﴿لَوْ أَنزَلْنَا هذَا الْقُرْآنَ عَلَي جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خَاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ[24] اگر حقير و فرومايه باشد به يك شيء حقير و فرومايه مثال ميزند: ﴿مَثَلُ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ أَوْلِيَاءَ كَمَثَلِ الْعَنكَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَيْتاً وَإِنَّ أَوْهَنَ الْبُيُوتِ لَبَيْتُ الْعَنكَبُوتِ[25]. اگر مُمثّل ضعيف است مَثَل هم ضعيف خواهد بود اگر مُمثّل قوي است مَثَل هم قوي است مُمثّل كه خداي سبحان است در همهٴ حالات ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ[26] است اين چه نقدي است كه اينها بر قرآن كردند كه اگر قرآن كلام خداست حيف خدا نيست كه گاهي به مگس مثال ميزند گاهي به عنكبوت؟!

٭ شيوه قرآن كريم در تمثيل

لذا در اين كريمه فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ لاَ يَسْتَحْيِي أَنْ يَضْرِبَ مَثَلاً مَا بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا﴾ اگر شد به پشه مثال ميزنيم، اگر شد به كمتر از پشه مثال ميزنيم يا به بالاتر از پشه مثال ميزنيم تا مطلب چه چيزي باشد. اگر كسي به غير خدا تمسّك كرد، به جايي تمسّك كرد كه هيچ اعتباري به او نيست و آن بيت عنكبوت است؛ چون غير خدا در جهان نقش ندارد تا انسان كار را به غير او بسپارد چيزي در جهان هست كه جزء ستاد سپاه حق نباشد؟! اگر سراسر عالم سپاه حق است: ﴿وَلِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ والأَرْضِ[27]. غير خدا چيزي نيست، نه چيزي هست و ضعيف است يك وقت انسان ميگويد: غير خدا در برابر خدا ضعيف است [كه] اين يك ديد ناصوابي است نبايد گفت غير خدا در برابر خدا ضعيف است [بلكه] غير خدا در برابر خدا هيچ است؛ نه اينكه ضعيف است؛ چون اگر ربوبيّت نامحدود است جا براي غير نميگذارد.

٭ تمثيل اعمال كافران به سراب

لذا ميفرمايد: كفّار مثل تشنگاني‌اند كه به دنبال سراب مي‌روند؛ يعني به دنبال هيچي، نه به دنبال شيء ضعيف ميروند، فرمود: كفار﴿أَعْمَالُهُمْ كَسَرَابٍ بِقِيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاءً حَتّي إِذَا جَاءَهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئاً[28] نه «وجده لا شيء»؛ چون «لاشيء» قابل وجدان نيست [بلكه] فرمود: ﴿ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئاً﴾ قضيّه سالبه است، نه قضيّهٴ موجبه معدولة‌المحمول نه اينكه يافتند كه چيزي نيست [بلكه] هيچ چيز نيافتند، سراب آن است سراب آبنماست، نه يك شيء ضعيف است انسان ميتواند بگويد: كه لانه عنكبوت يك شيء ضعيف است، «بعوضه»[29] يك شيء ضعيف است. ميشود اشياء را به ضعف و قوت تقسيم كرد و گفت: لانه عنكبوت «شيءٌ ضعيفٌ»، امّا سراب را كه نميشود گفت «شيءٌ ضعيفٌ»، سراب «لاشيء» است سراب؛ يعني آبنماست و هيچ نيست. فرمود: آن كه به دنبال غير خدا رفت همهٴ حقيقت را رها كرد و به دنبال هيچ رفت اين‌چنين است. خُب، انسان اِشكال كند، بگويد خدا چرا به سراب مثال ميزند؟! مُمثّل گرچه عظيم است، امّا اگر مطلب ضعيف بود، مثال ضعيف براي تبيين مطلب ضعيف رساست [و اگر] مطلب قوي بود مثال قوي براي تبيين آن مطلب قوي است و خصوصيّت فصاحت و بلاغت آن است كه انسان خوب حرف بزند و حرف خوب بزند خدا اين‌چنين است [كه] هم خوب حرف زد هم حرفِ خوب زد. همه جا به اندازهٴ همان جا سخن گفت؛ پس كسي نگويد خدا چرا گاهي به مگس مثال ميزند گاهي به خانهٴ عنكبوت مثال ميزند و مانند آن.

٭ تمثيل ضعف تبهاي مشركان به مگس

در سورهٴ «حج» به جريان مگس اشاره كرد آيهٴ ٧٣ سورهٴ «حج» فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ لَن يَخْلُقُوا ذُبَاباً وَلَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ وَإِن يَسْلُبْهُمْ الذُّبَابُ شَيْئاً لاَّ يَسْتَنقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَالْمَطْلُوبُ﴾؛ فرمود: اين بتها توان آن را ندارند كه يك مگس خلق كنند؛ حالا خواه بتهاي چوبي، بتهاي سنگي، بتهاي آسماني، بتهاي زميني (انساني، غير انسان) أحدي توان آفرينش يك مگس را هم ندارد و اگر مگس چيزي از اين معبودهاي دروغين شما بكاهد آنها توان استرداد ندارد. مگس كه خيلي ضعيف است، اينها هم مثل او هستند و ضعيف‌اند شما به كساني تكيه كرديد كه در برابر مگس ضعيف‌اند، نه ميتوانند مثل مگس خلق كنند و نه ميتوانند در برابر مگس مقاومت كنند.

٭ مثيل خداي سبحان دربارهٴ متمسكان به غير خداوند

چه اينكه در سورهٴ «عنكبوت» آيه 41 فرمود: كساني كه اوليايي غير از حق ميگيرند، مثل عنكبوتي است كه خانهاي گرفته ﴿مَثَلُ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ أَوْلِيَاءَ كَمَثَلِ الْعَنكَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَيْتاً وَإِنَّ أَوْهَنَ الْبُيُوتِ لَبَيْتُ الْعَنكَبُوتِ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ﴾؛ غير خدا هر كس هست؛ انسان گاهي به خودش متّكي است، گاهي به ديگري متّكي است فرمود اگر كسي در تحت ولايت غير حق بود؛ مثل عنكبوتي است كه به خانهٴ دستبافت خودش -كه با آب دهن ساخت- تكيه كرده است و سستترين خانه، خانهٴ عنكبوت است؛ يعني سستترين ولايت، ولايت غير خداست خُب، حالا اگر كسي اِشكال كند كه خدا چرا به عنكبوت مثال زده است؟ براي تفهيم اين مطلب كه ارتباط با غير خدا ضعيف است بايد به يك شيء ضعيف مَثَل زد.

٭ مؤمنان و كافران در برابر مثلهاي قرآن

در همين سورهٴ «عنكبوت» آيهٴ ٤٣ ميفرمايد: ﴿وَتِلْكَ الأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَمَا يَعْقِلُهَا إِلاَّ الْعَالِمُونَ﴾ ما مثلي را براي تودهٴ مردم ميزنيم امّا در بين تودهٴ مردم بهره براي كساني است كه داري وسيله‌اند و نتيجه مال كسي است كه از اين وسيله استفاده ميكند بيان ذلك اين است كه فرمود: ما اين مثل را براي همهٴ مردم بيان ميكنيم: ﴿وَتِلْكَ الأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ﴾، همين جريان اتّخاذ بيت عنكبوت را براي همهٴ مردم گفتيم، امّا كسي كه علم دارد وسيلهٴ استفاده از اين مَثَل را دارد اگر از اين علم استفاده كرد و به مرحلهٴ عقل رسيد از اين مَثَل بهره ميبرد.

پس اگر كسي عالم نبود، اهل انديشه و تفكّر نبود يك بهرهٴ ضعيفي از اين مَثَل دارد؛ چون خود همين مَثَل انسان را عالم ميكند. اگر اهل علم و دانش بود، يك نردباني دارد كه به وسيلهٴ نردبان علم به مقام عقل برسد؛ چون علم ذاتاً مطلوب نيست، علم يك نردبان خوبي است كه انسان را عاقل كند.

٭ علم، نردباني براي عاقل شدن

آنچه كه پيش خدا خيلي بها دارد و عزيز است عقل است. اگر به علم حرمتي ميدهند و به علم بها ميدهند، براي اينكه نردبان عقل است و اگر اين علم يك نردباني بود كه به دست مقنّي قرار گرفت [و] انسان را به ته چاه برد، خُب ديگر آن نردبان بالا رفتن نيست: شما اگر اين نردبان را به يك مهندس بدهيد، او تلاش و كوششش اين است كه با آينه و برف اين تالار زهد را مزيّن كند، امّا اگر به دست يك مقنّي بدهيد او پايين ميرود اين‌چنين نيست كه بالا برود اين علم جزء وسيله‌بودن چيز ديگري نيست. فرمود: از اين وسيله فقط صاحب عقل است كه استفاده ميكند: ﴿وَمَا يَعْقِلُهَا إِلاَّ الْعَالِمُونَ[30]؛ عالم است كه ميتواند عاقل بشود؛ يعني بايد عاقل بشود عقل آن است كه «ما عُبد به الرّحمن»[31] و اگر كسي چيزي نداشت كه با او خدا را عبادت كند سفيه است كه بحث آن قبلاً گذشت؛ پس ﴿وَمَا يَعْقِلُهَا إِلاَّ الْعَالِمُونَ﴾. اصل مثل زدن و بهرهبرداري از مثل و كساني كه از اين مثل بهرهبرداري كردهاند همه را در اين كريمه بيان كرده است.

٭ بازگشت به بحث (شيوه قرآن كريم در تمثيل)

در سورهٴ «روم» آيهٴ ٥٨ ميفرمايد: ﴿وَلَقَدْ ضَرَبْنَا لِلنَّاسِ فِي هذَا الْقُرْآنِ مِن كُلِّ مَثَلٍ﴾؛ ما براي مردم در اين قرآن از هر مَثَلي سخني به ميان آوردهايم تا بفهمند؛ چون اين كتاب: ﴿هُديً لِلنَّاسِ[32] است، براي گروه مخصوص نيست؛ لذا همهٴ معارف عقلي را كه قرآن كريم در سطح بلند مطرح كرده است، در سطح مَثَل هم پياده كرده است تا تودهٴ مردم بفهمند مطلبي نيست در قرآن كه بعضي بگويند: ما كه سواد آن را نداريم كه قرآن را بفهميم. به مقداري كه انسان حجّتش تمام بشود قرآن راه را باز كرده است، به زنان همهٴ مردم سخن گفت، به زبان فطرت سخن گفت بدون تكلّف هم سخن گفت، به اصطلاح براي گروه مخصوص سخن نگفت، به زبان فطرت سخن گفت كه يك زبان مشتركي است لذا فرمود: ﴿وَلَقَدْ ضَرَبْنَا لِلنَّاسِ فِي هذَا الْقُرْآنِ مِن كُلِّ مَثَلٍ وَلَئِن جِئْتَهُم بِآيَةٍ لَّيَقُولَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ أَنتُمْ إِلاَّ مُبْطِلُونَ[33].

٭ فراگيربودن مثلهاي قرآن

در جريان سورهٴ «كهف» هم باز وقتي مثل ذكر ميكند، ميفرمايد: ما براي تبيين همهٴ معارف مَثَل ياد كرديم. آيهٴ ٥٤ سورهٴ «كهف» اين است: ﴿وَلَقَدْ صَرَّفْنَا فِي هذَا الْقُرْآنِ لِلنَّاسِ مِن كُلِّ مَثَلٍ﴾؛ براي همهٴ مردم. آنها كه اهل حكمت‌اند با اين مَثَل آن مسائل محكم را بهتر ميفهمند، آنهايي كه اهل موعظهٴ حسنه‌اند با اين مَثَل بهتر ميفهمند، آنها كه اهل جدال حسن‌اند با اين مَثَل بهتر ميفهمند، تودهٴ مردم با اصل مثل مطلب را ميفهمند.

٭ هدف از تمثيلهاي قرآن، تفهيم معارف بلند براي توده انسانها

بنابراين هيچ كس نميتواند بگويد كه معارف قرآن ميسور من نيست از اين جهت خدا در قرآن ادّعا كرد كه ﴿وَلَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ[34] اين كتاب را براي تذكره و تذكّر كتاب آساني قرار داديم و نداي عمومي هم ميدهد ﴿فَهَلْ مِن مُدَّكِرٍ[35] اين مثل ترجيحبند است؛ همان طور كه در سورهٴ «رّحمن» ﴿فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ[36]، را چندين بار تكرار ميكند در اين سورهٴ مباركه هم ﴿فَهَلْ مِن مُدَّكِرٍ﴾ را چندين بار تكرار ميكند ميفرمايد: آيا كسي هست كه متذكّر شود يا نه؟ يك كتاب خوبي است براي تذكره، يك كتاب آساني است خُب، اگر كسي بگويد «قرآن خيلي مشكل است» اين خودش را محروم كرده است؛ البته قرآن خيلي مشكل است، امّا همهٴ مشكلات را به زبان ما هم بيان كرد؛ به زبان ما كه ما هم بفهميم و حركت كنيم هم بيان كرد؛ لذا مرتّب ندا ميدهد: ﴿فَهَلْ مِن مُدَّكِرٍ﴾ سخن «فهل من متعلّم» نيست، سخن اين نيست كه آيا كسي هست كه بيايد ياد بگيرد، سخن اين است كه آيا كسي هست يادش بيايد يا نه؟ يعني اينجا كه بيايد حرف ما را گوش بدهد، يادش ميآيد كه چه بايد بكند يادش ميآيد كه در چه عالمي بود، الآن گم شده است، اينجا كه بيايد يادش ميآيد كه راهش چيست. ﴿فَهَلْ مِن مُدَّكِرٍ[37] اين اصلاً نداي قرآن است، يكبار نيست، دوبار نيست، سهبار نيست. فرمود: ﴿وَلَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ[38] اينجا كه بيايد يادتان ميآيد كه كجايي هستيد، كجا بايد برويد؛ مثل يك آدمي كه گم شد. الآن اگر يك زائري در اطراف اين صحنين گم بشود بالاخره به اطّلاعات مراجعه ميكند، آنجا كه رفت نشاني كه داد [و] نشاني گرفت، آن وقت يادش مييايد. فرمود: اين كتاب به شما نشاني ميدهد [ولي] شما راهتان را گم كرديد. اگر شما را ديگري نبرد شما راهتان را بلد هستيد [و] اين قرآن راه بلد است. بياييد اينجا يادتان ميآيد: ما نميخواهيم باسواد بشويد ميخواهيم راهتان را پيدا كنيد. اگر سواد منهاي تذكره باشد كه با انسان در قبر نيست.

٭ آسان شدن فهم معارف بلند قرآن توسط مثال

مگر خداي سبحان همه را در قيامت عالم محشور ميكند [بلكه] يك گروه خاص هستند كه «بعثه الله يوم القيامة فقيهاً»[39] اصرار قرآن هم اين نيست كه شما عالم و باسواد شويد ميخواهد هر گروهي كه هستيد در هر رشتهاي كه هستيد باشيد ﴿فَهَلْ مِن مُدَّكِرٍ﴾؛ آيا كسي هست كه يادش بيايد يا نه؟ به ما مراجعه كند ما آدرس ميدهيم يادش بيايد؛ پس ياد آمدنش است و خلاصه آسان است، اين طور نيست كه سخت باشد. اگر مسائل خيلي سخت و عميقي دارد، همهٴ آن مسائل عميق را در قالب مثال بيان كرد.

٭ بهره‌مندي متفاوت انسانها از معارف قرآن

هم از سيّد الشّهداء (سلام الله عليه) و هم از امام صادق (سلام الله عليه) نقل شده كه قرآن بر چهار بخش است: «علي العبارة و الإشارة و اللطائف و الحقائق، فالعبارة للعوام و الإشارة للخواص و اللطائف للأولياء و الحقائق للأنبياء»[40]. امّا همه مشركند در اين كه آدرس خانشان را ياد ميگيرند در كجا بايد بروند اين را ياد ميدهند به انسان ﴿فَهَلْ مِن مُدَّكِرٍ[41].

٭ تبديل همه آيات متشابه قرآن به محكمات

آيات متشابه را بعد از ارجاع به محكمات ميشود محكم، سراسر قرآن محكم است؛ لذا فرمود: ﴿كِتَابٌ أُحْكِمَتْ آيَاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَت[42] اگر متشابه منهاي محكم گرفته بشود بله، امّا متشابه وقتي در دامن محكم قرار گرفت، چون محكمات «أمّ الكتاب»اند، «امّ» كودك را ميپروراند تغذيه ميكند شيرش ميدهد، راهش مياندازد [و] ميگويد «برو»، اين خاصيت تربيت كودك در دامن مادر است. اگر خداي سبحان محكمات را «امّ الكتاب» معرفي كرد، اين متشابهات را كه به منزلهٴ كودكي هستند كه قدرت حركت ندارند، بايد در خدمت مادرش برد، آن را تغذيه كرد، شيرش داد [و] آن محكمات اين متشابهات را راه مياندازد؛ لذا سراسر قرآن مي‌شود محكم.

٭ تبديل همه آيات متشابه قرآن به محكمات

آن گاه در سورهٴ «حشر» آيهٴ ٢١ ميفرمايد: ﴿لَوْ أَنزَلْنَا هذَا الْقُرْآنَ عَلَي جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خَاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ وَتِلْكَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ﴾ اين يك مَثَل بلندي است كه صاحبان فكر را وادار به تأمّل و انديشه ميكند و اين مَثَل زدن براي آن است كه فكر را باز كند و چنين كه اين گونه از آثار را هم به همراه دارد؛ بنابراين نبايد گفت كه چرا در قرآن كريم سخن از عنكبوت و پشه و مگس و امثال ذلك است.

پرسش ...

پاسخ: او همهٴ علوم را ميگويد ولي قرآن مسايل فطريّات را ميگويد و افلاطون هم شاگرد يكي از انبياي پيشين بود اينها هر چه دارند از مكتب انبياء دارند نه از خودشان.

٭ آفريده شدن انسان همراه با سرمايه‌هاي خدا شناسي و خدا طلبي

قرآن كريم ميگويد: ما آن علمهايي كه انسان از مدرسه ميآموزد، آن را از سياق چشم و گوش بيايد ياد بگيرد، امّا علمي كه در انسانيّت انسان مؤثّر است، ما زمينه و سرمايهاش را به انسان داديم در سورهٴ «نحل» ميفرمايد: ﴿وَاللَّهُ أَخْرَجَكُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَيْئاً[43] بعد فرمود: ﴿وَجَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالأَبْصَارَ وَالأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ[44]. راهسازي، چاهسازي، مهندسي، طب، آسمانشناسي، زمينشناسي، فرستادن سفينه به كرهٴ مريخ و مانند آن. چيزهايي نبود كه آدم بداند فرمود: اينها را شما نميدانستيد، ما چشم و گوش داديم كه اينها را ياد بگيريد. امّا راه آدم شدن را فرمود ما از اول به شما داديم. ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا ٭ فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا[45] يعني انسان عالماً به دنيا آمده است. اينها علمهاي مهمان هستند؛ يعني طب و علوم تجربي و اين اصطلاحهايي كه ما داريم، اينها مهمان هستند. آن علمي كه صاحبخانه است آن علمي فطري است آن علم خداشناسي و حق طلبي و حقشناسي و امثال ذلك است اين‌چنين نيست كه خدا انسان را بيسرمايه خلق كرده باشد. گاهي مهمان ميآيد صاحبخانه را بيرون ميكند گاهي مهمان متجاوز ميآيد و صاحبخانه را دفع ميكند كه ﴿وَقَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا[46]؛ وگرنه خداي سبحان انسان را با همان سرمايههاي خداشناسي و خدا طلبي آفريد، فرمود: ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾.

به تعبير سيّدنا الأستاد (رضوان الله عليه) اينها در تسويه روح آدمي نقش دارند[47]. اينكه فرمود: ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا﴾ يعني چه؟ روح را مستوي خلق كرد روح كه مثل بدن نيست كه يك گوشهاش كج و يك گوشه راست باشد يك وقت انسان ميگويد: اين بدن «مستوي‌الخلقة» است؛ يعني چشم دارد، گوش دارد، اعضايش متساوي هم هستند، امّا روح «مستوي‌الخلقة است. يعني چه؟ اگر روح عالم باشد و ملحم باشد «مستوي‌الخلقة» است. فرمود: ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا﴾؛ تسويهٴ نفس چيست؟ با «فاء»ي تفريع فرمود: ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾؛ يعني در ساختمان روح مجرّد الهام را دارد [و] روح را با الهام آفريد كه روح ميداند بدي او چيست و خوبي او چيست؟ اين دو خط اصيل را تشخيص ميدهد، البتّه جزئيّاتش را بايد به وسيلهٴ شريعت بفهمند. اگر حرف صحيح اصولاً در عالم پيدا شد به بركت انبياء است.

پس اگر كسي اين‌چنين بگويد كه چرا خداي سبحان مَثَل ميزند يا به چيزهاي كوتاه و كوچك و حقير مَثَل ياد ميكند، اين سؤال وارد نيست.

٭ بازگشت به بحث (شيوهٴ تمثيل در قرآن)

﴿إِنَّ اللّهَ لاَ يَسْتَحْيِي أَنْ يَضْرِبَ مَثَلاً مَا بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا﴾ پشه يا ما فوق پشه، ما فرق پشه در طرف حقير بودن است يا مافوق پشه در جهت بزرگي در مسائل حقير ميگويند «اين شيء و بالاتر از او»، بالاتر از او؛ يعني كمتر از او كه اين ترقّي است وقتي انسان در طرف پايين سير ميكند، ترقّي‌اش اين است كه به پايينتر برسد: ﴿بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا﴾؛ فرمود: ما اگر خواستيم براي تبيين مَثَل ذكر كنيم به پشه، يا كمتر از پشه؛ يا نه پشه و بزرگتر از پشه مثل عنكبوت و مگس كه در آن دو سوره ياد شده؛ چون غرض تبيين مطلب است، چه حيائي خدا دارد.

در روايات است كه خدا «حيي» است؛ يعني اهل حيا و شرم است كه بندهاي دست به سوي خدا دراز بكند و خدا اين دست را خالي برگرداند، اين‌چنين نيست، اين در روايات است، در تأثير دعاست و اين است كه ادب دعاست كه وقتي انسان دست به سمت خداي سبحان دراز كرد، در نيايش دست را به صورت بمالد[48]، اين جزء سنن و ادب دعاست؛ چون دست خالي برنميگردد [و] يقيناً هم خالي برنميگردد، گفتند: يكي از اين امور را يقيناً خداي سبحان خواهد داد اگر كسي دعا كرد و همان مطلب صحيح و صلاح بود، خدا همان مطلب را به او ميدهد و ادب دعا هم اين نيست كه ما از خداي سبحان اين شيء معيّن را بخواهيم، ما چه ميدانيم اين شيء براي ما مصلحت دارد يا نه. گاهي ميگويند ما با اخلاص خواستيم، نماز خوانديم، گريهها كرديم [و] از خدا همين را خواستيم، اينكه صحيح نيست كه انسان به مولايش پيشنهاد كند كه من از تو همين را ميخواهم: ﴿وَعَسَي أَن تُحِبُّوا شَيْئاً وَهُوَ شَرٌّ لَكُمْ[49] ادب دعا اين است كه از خدا خير بخواهد و بگويد: خدايا! اگر خير ما در اين است، اين مطلب را به ما بده؛ مثل يك كودكي كه تمام تلاش و كوشش را مي‌كند با خلوص نيّت با اشك و زاري و ناله از مادرش غذايي مي‌خواهد كه براي او خوب نيست، اين با اخلاص مي‌خواهد، وما ﴿وَعَسَي أَن تُحِبُّوا شَيْئاً وَهُوَ شَرٌّ لَكُم﴾.

٭ ادب دعا

نبايد گفت ما با اخلاص و ضجه خواستيم به ما نداد اين سوءظن است در مسئله دعا. ما ادب را آشنا نيستيم، ما نبايد از او پيشنهاد بدهيم به حضرتش كه اين را از شما مي‌خواهيم، ما كه نمي‌دانيم به مصلحت ما هست يا نه، ما بايد خير را بخواهيم. اگر همان مطلب صلاح بود كه اعطا ميكند (اين يك) اگر آن مطلب صلاح نبود، گناهي از گناهان انسان را ميآمرزد (اين دو) و اگر انسان گناهي نداشت، معصوم بود [و] هيچ گناه نداشت، درجهاي بر درجات او افزوده ميشود (اين سه)؛ پس يا عين آن مطلب را قضا ميكند يا گناهي از گناهانش را ميبخشد يا درجهاي بر درجات او ميافزايد، اينها به عنوان «مانعة‌الخلو» است كه جمع را شايد. گاهي انسان با يك دعا نتايج فراوان ميگيرد؛ هم همان مطلب و هم مغفرت ذنوب و هم ترفيع درجه. اين است كه ممكن نيست دست به سوي خدا دراز شود و خالي برگردد، يكي از اين امور به نحو «مانعة‌الخلو» خواهد بود؛ لذا گفتهاند: ادب دعا اين است كه انسان دست را به صورتش بمالد؛ چون از جاي بلند و شريفي آمده باشد.

٭ عدم اقتضاي حيا در تمثيل براي تفهيم

منظور آن است كه اگر خداي سبحان فرمود: ﴿مَثَلاً مَا بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا﴾؛ يعني در طرف حقيربودن، خدا حيي نيست، خجالت بكشد كه مثال نزند، آن حيا را دارد كه دست را خالي برگرداند. فرمود: اينجا جاي حيا نيست جاي تفهيم است. اينها كه اعتراض ميكنند كه چرا خدا به مگس مثال ميزند، اينها بايد مستحيي باشند، نه خدا. اينجا جاي حيا نيست اين براي تفيهم مطلب است. خدا شرم بكند و مَثَل نزند، اين‌چنين نيست.

٭ مقصود از ﴿فَمَا فَوْقَهَا

اگر مطلب را خواست بفهماند، اقتضا كرد كه به يك شيء حقير؛ مثل بعوضه يا ما فوق بعوضه مثال بزند، تمثيل ميكند. حالا يا ما فوق بعوضه در حقارت [و] ميشود كوچكتر از بعوضه، يا مافوق بعوضه در بزرگي؛ مثل همان مگس يا عنكبوت كه ياد شد. آن وقت در برابر مثل مردم دو گروه‌اند كه ملاحظه ميفرماييد.

 

«و الحمد لله ربّ العالمين»

 

[1] ـ الفرقان، ج1، ص247.

[2] ـ سورهٴ صافات، آيهٴ 39.

[3] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 24.

[4] ـ سورهٴ غافر، آيهٴ 72.

[5] ـ سورهٴ واقعه، آيات 88 و 89.

[6] ـ بحارالانوار، ج40، ص201.

[7] ـ سورهٴ واقعه، آيات 88 و 89.

[8] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 24.

[9] ـ ر . ك، شرح حالات اُويس‌قرني: «اگر هم عمر دنيا يك شب بود همه را به سجده يا ركوع سپري مي‌كردم».

[10] ـ مصباح المتهجد، ص583؛ مفاتيح الجنان، دعاي ابوحمزه ثمالي.

[11] ـ ر . ك، شرح حالات اويس‌قرني.

[12] ـ سورهٴ ق، آيهٴ 22.

[13] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 174.

[14] ـ سورهٴ محمد، آيهٴ 15.

[15] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 185.

[16] ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 22.

[17] ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 22.

[18] ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 29.

[19] ـ طاقي فراخ كه در آن چراغ و قنديل گزارند؛ فرهنگ دهخدا.

[20] ـ سورهٴ نور، آيهٴ 35.

[21] ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 42.

[22] ـ سورهٴ عنكبوت، آيهٴ 58 ﴿لَقَدْ ضَرَبْنَا لِلنَّاسِ فِي هذَا القُرْآنِ مِن كُلِّ مَثَلٍ﴾.

[23] ـ سورهٴ نور، آيهٴ 35.

[24] ـ سورهٴ حشر، آيهٴ 21.

[25] ـ سورهٴ عنكبوت، آيهٴ 41.

[26] ـ سورهٴ نور، آيهٴ 35.

[27] ـ سورهٴ فتح، آيهٴ 4.

[28] ـ سورهٴ نور، آيهٴ 39.

[29] ـ پشه ؛ فرهنگ دهخدا.

[30] ـ سورهٴ عنكبوت، آيهٴ 43.

[31] ـ كافي، ج1، ص11.

[32] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 185.

[33] ـ سورهٴ روم، آيهٴ 58.

[34] ـ سورهٴ قمر، آيهٴ 17.

[35] ـ سورهٴ قمر، آيهٴ 17.

[36] ـ سورهٴ رحمن، آيهٴ 13.

[37] ـ سورهٴ قمر، آيهٴ 17.

[38] ـ سورهٴ قمر، آيهٴ 17.

[39] ـ كافي، ج1، ص49.

[40] ـ بحارالانوار، ج89، ص20 (سيد‌الشهداء عليه‌السلام)، بحارالانوار، ج75، ص278 (امام صادق عليه‌السلام).

[41] ـ سورهٴ قمر، آيهٴ 17.

[42] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 1.

[43] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 78.

[44] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 78.

[45] ـ سورهٴ شمس، آيات 7 ـ 8.

[46] ـ سورهٴ شمس، آيهٴ 10.

[47] ـ ر . ك: الميزان، ج20، ص428.

[48] ـ بحارالانوار، ج90، ص323. «ما ابرز عبدٌ يدهُ الي الله العزيز الجبار عزّوجلّ الاّ استحيا الله عزّوجلّ ان يردّها صفرا حتي يجعل فيها من فضل رحمته ما يشاء فإذا دعا احدكم فلا يرد يده حتي يمسحها علي رأسه و وجهه».

[49] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 216


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق