25 11 2013 1961326 شناسه:

تفسیر سوره فاطر جلسه 8 (1392/09/04)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿مَن كَانَ يُرِيدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعاً إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ وَالَّذِينَ يَمْكُرُونَ السَّيِّئَاتِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ وَمَكْرُ أُولئِكَ هُوَ يَبُورُ (10) وَاللَّهُ خَلَقَكُم مِن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُّطْفَةٍ ثُمَّ جَعَلَكُمْ أَزْوَاجاً وَمَا تَحْمِلُ مِنْ أُنثَي وَلاَ تَضَعُ إِلَّا بِعِلْمِهِ وَمَا يُعَمَّرُ مِن مُعَمَّرٍ وَلاَ يُنقَصُ مِنْ عُمُرِهِ إِلَّا فِي كِتَابٍ إِنَّ ذلِكَ عَلَي اللَّهِ يَسِيرٌ (11) وَمَا يَسْتَوِي الْبَحْرَانِ هذَا عَذْبٌ فُرَاتٌ سَائِغٌ شَرَابُهُ وَهذَا مِلْحٌ أُجَاجٌ وَمِن كُلٍّ تَأْكُلُونَ لَحْماً طَرِيّاً وَتَسْتَخْرِجُونَ حِلَيَةً تَلْبَسُونَهَا وَتَرَي الْفُلْكَ فِيهِ مَوَاخِرَ لِتَبْتَغُوا مِن فَضْلِهِ وَلَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (12)

مروري بر مباحث عزّت‌طلبي انسان و جامعه و راهكار رسيدن به آن

در خلال بيان عناصر محوري اين سوره كه مسئله توحيد و وحي و نبوّت و معاد و خطوط كلي فقه و حقوق است به اين بخش رسيديم كه فرمود عزّت, امري است مطلوب هر فرد و جامعه و اين عزّت تنها در اختيار ذات اقدس الهي است و راه مشخّصي هم دارد كه آن راه, اعتقاد صحيح و عمل صالح است. با تحصيل آن اعتقاد صحيح كه حُسن فاعلي است و عمل صالح كه حُسن فعلي است مي‌شود به خداي عزيز نزديك شد و از عزّت برخوردار شد. آنهايي كه اين راه را طي كردند و عزيز شدند به نام انبيا و اوليا و ائمه(عليهم السلام) و در ذيل آنها مؤمنين, حكمشان در آن سوره‌اي كه در بحث ديروز گذشت آمده كه ﴿وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ[1] پس هم راه مشخص است, هم راهيان راه مشخص‌اند, هم رونده‌هاي اين راه مشخص‌اند, هم به مقصد رسيده‌هاي اين راه مشخص‌اند هيچ محذوري در كار نيست و هيچ ابهامي هم وجود ندارد.

نكته ادبي در مذكّر آوردن فعل, وصف و ضمير در آيه

مسئله فعل مذكّر, وصف مذكّر, ضمير مذكّر هر سه به لحاظ لفظ ﴿الْكَلِم﴾ است كه «تَصعدُ» نفرمود اين فعل مذكر است, «الطيّبة» نفرمود اين وصف مذكر است, «يَرفعها» نفرمود اين ضمير مذكر است هر سه به لحاظ لفظ ﴿الْكَلِمْ﴾ است كه اين اسم جنس است و كار جمع را مي‌كند «يستوي فيه المذكر و المؤنث».

بررسي وجوه مطرح در مرجع ضمير «يرفع»

در ﴿وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ﴾ ضمير فاعل «يرفع» وجوهي مطرح است كه آيا ﴿الْكَلِم﴾ رافع است, ﴿الْعَمل﴾ رافع است, «الله» رافع است درباره ضمير، اختلاف فراوان هست آنها كه خيال مي‌كنند چون كلم طيّب اصل است و عمل, فرع; چگونه عمل, رافع آن است اينها بايد عنايت كنند كه منظور از رفع, رفع قابلي است نه رفع فاعلي. رفع يك وقت رفع فاعلي است نظير آنچه در سوره «مجادله» آمده كه ﴿يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَالَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ[2] خداي ﴿رَفِيعُ ‌الدَّرَجات﴾,[3] درجات مؤمن و درجات عالِم با ايمان را بالا مي‌برد خب اين رفع فاعلي است كه مخصوص خدا و مبادي عاليه است كه ﴿يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَالَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ﴾ اما اين رفع, رفع قابلي است گفتند عمل صالح نظير سكّوي پرواز است و به تعبير برخي از اهل تفسير عمل صالح «كالبُراق» است براي كسي كه اهل معراج است يرفعِ اين بُراق به منزله «يحمل» است اين‌چنين نيست كه اين مبدأ فاعلي باشد و كلم طيّب را بالا ببرد بلكه بار كلم طيّب را حمل مي‌كند بُراق باعث بالا رفتن اهل معراج است ولي اين‌چنين نيست كه رفع بُراق, رفع فاعلي باشد بلكه از سنخ رفع قابلي است كسي كه داراي اعتقاد طيّب است سوار بر مركَب بُراق‌گونه مي‌شود و حركت مي‌كند. بُراق را هم گفتند مثل بَرق خاطف, سريع‌السير است در روايات معراج ملاحظه فرموديد كه اين بُراق, وصفش آمده است كه «خُطاه مدّ البصر»[4] خُطاه يعني گام‌هاي آن, خُطوه يعني گام نه قدم, بين پاشنه تا سرانگشت را مي‌گويند قدم, اين قدم اول كه آدم اينجا گذاشت (يعني بين پاشنه تا سرانگشت) آن قدم دوم را كه آ‌نجا گذاشت بين اين قدمين يك خُطوه است يك گام است گام غير از قدم است «خُطاه مدّ البصر» يعني يك گام بُراق به اندازه چيزي است كه چشم مي‌بيند, الآن ما كه چشم باز كرديم تا دورترين نقطه و ستاره‌هاي آسمان را حالا يا مريخ است يا بالاتر از مريخ است مي‌بينيم. يك گامِ اين بُراق از زمين تا آسمان‌هاست «خُطاه مدّ البصر» حالا چند لحظه بود, چند دقيقه بود كجا رفته,

چنان رفته باز آمده باز پس٭٭٭ كه نايد در انديشه هيچ كس[5]

غرض آن است كه اگر ضمير فاعل ﴿يَرْفَعُه﴾ به عمل برگردد از سنخ رفع قابلي است نه رفع فاعلي, نظير سوره «مجادله» نيست كه ﴿يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا﴾ باشد نظير بُراق است كه راكب خود را رفع مي‌كند محمول خود را حمل مي‌كند.

پرسش: طبق اين فرمايش يعني اينكه ما يك اعتقاد داريم كه عمل صالح اين اعتقاد را ترقّي مي‌دهد در حالي كه اعتقاد شرط حصولش عمل به مقتضايش است.

پاسخ: نه, اعتقاد پيدا مي‌شود به وسيله برهان, عمل صالح, سكّوي پرواز اين اعتقاد است.

فرق بين اعتقاد و علم و رابطه اين دو با عمل

پرسش: يعني اعتقاد و علم يكي است؟

پاسخ: اعتقاد, نتيجه علم است بعد از علم است اول علم است كه به آن مي‌گويند تصديق علمي كه جزم دارد به ثبوت محمول براي موضوع اين مي‌شود علم, بعد عقيده پيدا مي‌شود اينكه در منطق ملاحظه فرموديد كه «تسمّي القضية عقدا» ما دو گِره لازم داريم يك گِره محقّقانه و عالمانه بين موضوع و محمول كه با برهان بفهميم اين محمول براي اين موضوع است و اين موضوع داراي اين محمول است اين را مي‌گويند علم و تصديق و اين قضيه را ملاحظه فرموديد در اصطلاح در منطق مي‌گويند «و تسمّي القضية عقداً» آن‌گاه نوبت به عقيده مي‌رسد يعني عقل نظري كه مطلبي را فهميد, عقل عملي كه «عُبد به الرحمن و اكتسب به الجنان»[6] بايد وظيفه خودش را انجام بدهد بايد عصارهٴ آن قضيه را با جان خود گِره بزند به نام عقيده, باور بكند. خيلي‌ها هستند كه عالِم غير معتقدند يعني مطلب را مي‌دانند ولي باور ندارند.

سرّ عدم ثمربخشي علم در عالمان بي‌عمل

سرّ اينكه ما عالِم بي‌عمل داريم براي آن است كه آن عقل نظري كه مسئول انديشه است كارهاي خودش را انجام داد عقل عملي كه كاملاً مرزش از عقل نظري جداست بايد اين را به جانِ خود گِره بزند دستش فلج است چون دستش فلج است به جان خود گِره نزد وقتي به جان خود گِره نزد اثر نمي‌كند چون علم در گوشه‌اي است و آن‌كه بايد اهل عزم, اراده, نيّت باشد طبق بيان نوراني حضرت امير كه فرمود: «كَم مِن عقلٍ أسير تحت هوي أمير»[7] فلج است آنكه بايد اراده كند, نيّت كند, تصميم بگيرد, فرمان بدهد فلج است آنكه بايد بفهمد, مي‌فهمد, اين شخص خوب سخنراني مي‌كند, خوب حرف مي‌زند, اما  نامحرم را هم نگاه مي‌كند يا روميزي و زيرميزي هر دو را مي‌گيرد براي اينكه آنكه نبايد بگيرد فلج است مثالش هم قبلاً گفتيم يك سلسله نيروهايي در دستگاه بيروني ماست كه مشابه اين در درون ما هم هست ما در بيرون چشم و گوش داريم كه كار آنها فهميدن است دست و پا هم داريم كه كار آنها حركت و فعاليت است اگر كسي چشم و گوش او سالم بود مار را ديد, عقرب را ديد, صداي خطرناك را شنيد اين جزم دارد به ضرر اما اگر دست و پايش فلج باشد اين فرار نمي‌كند اينجا مي‌نشيند و مار هم مي‌آيد و او را مسموم هم مي‌كند نمي‌شود به او گفت تو مگر نمي‌دانستي, به او عينك بدهيد, دوربين بدهيد, ميكروسكوپ بدهيد, تلسكوپ بدهيد مشكلش حل نمي‌شود او مشكل ديد ندارد مشكل علم ندارد مشكل عمل دارد كه دست و پايش بسته است عالم بي‌عمل مشكل حوزوي و دانشگاهي ندارد خوب مسئله را فهميده تمام مشكلش اين است كه در جهاد درون «كَم من عقل أسير تحت هوي أمير» اين دستگاه عزم كه عزم چيزي است جزم چيز ديگر است عزم و اراده و نيّت و اخلاص, اين مسئول انگيزه, فلج شده است لذا صد درصد مسئله را مي‌داند و صد درصد هم گناه مي‌كند. الآن اينها كه معتادند شما بخواهيد نصيحت كنيد عمرتان را تلف كرديد, بخواهيد خطرات اعتياد را بگوييد اين هر شب با اين خطرات دست به گريبان است اين بيش از همه و پيش از همه خطر را مي‌داند شما چه نصيحتي مي‌خواهيد به معتادها بكنيد سفارش و نصيحت و موعظه براي او لغو است براي اينكه او از نظر علمي بيش از ديگران عالِم است.

راهكار ثمربخشي علم در عالمان بي‌عمل

پرسش: براي اين اشخاص چه كار مي‌شود كرد؟

پاسخ: بالأخره بايد انگيزه اينها را, دست و پاي اينها را باز كرد بايد دست و پايِ فلج اينها را باز كرد اين بيان نوراني حضرت رسول(عليه و علي آله آلاف التحيّة والثناء) كه در آخرين جمعه ماه شعبان فرمود اين حرف براي هميشه زنده است فرمود: «إنّ أنفسكم مرهونة بأعمالكم ففكّوها باستغفاركم»[8] اين بسته است فكّ رهن كنيد بياييد دست و پا و زنجيرتان را با توبه باز كنيد اين قدرت هست وقتي انسان اين قدرت را دارد دست و پاي بستهٴ خود را آزاد مي‌كند زنجير را باز مي‌كند غرض آن است كه بر همه ما لازم است اول عقد يعني قضاياي علمي را با برهان، عالمانه بفهميم بشويم محقّق, بعد بشويم متحقِّق كه بالاتر از محقّق است متحقّق كسي است كه نتيجه تحقيق علمي را با جان خود گِره مي‌زند باور مي‌كند مي‌شود مؤمن, اگر باور كرد آن‌گاه در رديف اهل ايمان است و ثواب دارد و امثال ذلك حالا درصدد پرواز است.

عمل صالح سكّوي پرواز صاحبان علم آميخته با ايمان

سكّوي پرواز او عمل صالح است درصدد معراج است «الصلاة معراج المؤمن»[9] نماز, بُراق اوست اگر گفته شد عمل صالح كَلِم طيّب را بالا مي‌برد از سنخ ﴿يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا﴾ كه در سوره «مجادله» آمده است نيست از سنخ آن است كه بُراق, راكب خود را بالا مي‌برد اسب, راكب خود را حمل مي‌كند از اين قبيل است هرگز عمل صالح به اندازه كلم طيّب نيست.

عدم دليل بر عصمت ملائكةالأرض و امكان نقض آن

در جريان ملائكه كه بحث‌هاي قبلي بود كه همه ملائكه معصوم‌اند يا نه باز هم بحث ملائكه در پيش است در جريان ملائكه آ‌نها كه حامل عرش‌اند, حامل وحي‌اند, وحي را تحويل مي‌گيرند به قلب مطهر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نازل مي‌شوند آنجا مهبط وحي است ﴿بِالْحَقِّ أَنزَلْنَاهُ وَبالْحَقِّ نَزَلَ﴾, ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ ٭ عَلَي قَلْبِكَ﴾ آنجا ما برهان عقلي داريم كه حتماً معصوم‌اند دليل نقلي هم تأييد مي‌كند اما ملائكةالأرض كه هر قطره باران را ملائكه مي‌آورند[10] برهان عقلي بر عصمت اينها نيست اگر ظواهر نقلي عموم نظير دعاي سوم صحيفه سجاديه كه دارد بر طهارت اينها بيفزاي, كرامتي بر كرامت اينها بيفزاي به نحو عامّ استغراقي اينها را دعا مي‌كند اين دعاست نه خبر باشد خبر نمي‌دهد كه همه اينها معصوم‌اند اگر هم دليلي باشد بر عصمت اينها چون دليل عقلي نيست دليل نقلي است اگر روايتي آمده كه فلان ملائكةالأرض, فرشته زميني گناه كرده است اين عام, تخصيص مي‌خورد آن مطلق, تقييد مي‌خورد اينها نظير انبيا و ائمه(عليهم السلام) نيستند كه آبي از تخصيص باشند نظير فرشتگان حامل عرش و حامل وحي نيستند كه آبي از تخصيص باشند اينها فرشتگان زميني‌اند بدني دارند, روحي دارند مثل انسان‌اند قدري لطيف‌تر.

دعاي انسان در حق فرشتگان و فايده آن

پرسش: دعاي آنها [اهل بيت(عليهم السلام)] مستجاب است.

پاسخ: بله خب مستجاب است اما معنايش اين نيست كه اينها را معصوم بكن اين دعا را درباره مؤمنين هم كردند.

پرسش: فايده اين دعا در حقّ ملائكه چيست؟

پاسخ: براي اينكه اينها مدبّرات امرند, دستورهاي الهي را دارند انجام مي‌دهند کلّ عالم به وسيله اينها دارد تدبير مي‌شود اينها مأموران الهي‌اند ﴿فَالْمُدَبِّرَاتِ أَمْراً[11] اينها هستند, ﴿النَّازِعَاتِ[12] هستند, ﴿النَّاشِطَاتِ[13] هستند, ﴿السَّابِحَاتِ[14] هستند اينها انحاي گوناگوني دارند كه دارند عالَم را اداره مي‌كنند.

پرسش: كمالي ندارند مگر اينها مجرّد نيستند؟

پاسخ: كمالِ محض نيستند آنها كمالشان, بدو و حشرشان يكي است حالا ان‌شاءالله آيات فراواني هم درباره ملائكه داريم كه خواهد آمد ولي اين مقدار هست كه ملائكه چند قسم است ولي اگر دليلي ـ معاذ الله ـ درباره [خطا كردن يا معصيت كردن] انبيا و ائمه بود حتماً بايد آن دليل توجيه بشود براي اينكه برهان عقلي هست بر عصمت اينها و به هيچ وجه «عقلية الأحكام لا تُخَصّص» دليل عقلي, تخصيص‌بردار نيست. اما ما دليل عقلي بر عصمت ملائكةالأرض و امثال ذلك نداريم مي‌شود عموم لفظي يا اطلاق لفظي هم قابل تقييدند هم قابل تخصيص.

آيه ﴿وَاللَّهُ خَلَقَكُم مِن تُرَابٍ﴾ جامع بحث توحيد و معاد

آيه يازده اين است كه ﴿وَاللَّهُ خَلَقَكُم مِن تُرَابٍ﴾ هم درباره توحيد در اين سوره سخن گفته شد و بحث مي‌شود هم درباره معاد, همان‌طوري كه آيه نُه كه فرمود: ﴿وَاللَّهُ الَّذِي أَرْسَلَ الرِّيَاحَ فَتُثِيرُ سَحَاباً[15] هم صبغه توحيدي دارد هم صبغه معاد، اين هم مي‌تواند صبغه توحيدي داشته باشد و صبغه معاد, در آنجا فرمود ما زمينِ مرده را زنده مي‌كنيم زمين واقعاً مرده است اگر بهار شد باران آمد هنوز مُرده است منتها قابل حيات است وقتي جذب گياه شد; يعني غذاي درخت قرار گرفت, غذاي بوته و خوشه قرار گرفت جان پيدا مي‌كند وگرنه خودش با باران زنده نمي‌شود قابل حيات مي‌شود; يعني قوّه او براي زنده شدن از بُعد به قُرب مي‌رسد قبلاً قوّه بعيده برای حيات داشت الآن قوّه قريبه دارد ولي آيه يازده فرمود: ﴿وَاللَّهُ خَلَقَكُم مِن تُرَابٍ﴾.

تبيين دو وجه در معناي خلقت انسان از خاك

همه شما اصلتان از خاك بود حالا يا براي اينكه فرزندان آدم(سلام الله عليه) هستيد خدا آدم را از خاك خلق كرد يا نه, همه انسان‌ها كه از نطفه خلق مي‌شوند اين نطفه مسبوق به موادّ غذايي است موادّ غذايي هم از خاك گرفته شده قبلاً هم اين نمونه را داشتيم كه اگر كسي برود پشت‌بام اين نظام مي‌بيند اين هفت ميلياردي كه فعلاً روي كُره زمين هستند دويست سال قبل در اين باغ‌ها و مزرعه‌ها و اينها بودند دويست سال بعد هم در باغ و مزرعه هستند يعني اين خاك‌هاي مزارع و مراتع كم كم شده ميوه و بعد آمدند به بازار و نسل قبل از اينها استفاده كردند و شده نطفه, بعد از مدتي مي‌ميرند و بعد هم خاك مي‌شوند بعد هم بعد از مثلاً چهل, پنجاه سال قبرستانشان مي‌شود يك پارك عمومي يعني اين هفت ميليارد هم مسبوق به تراب‌اند هم ملحوق به تراب اين براي بشرهاي عادي حالا اينكه فرمود ما شما را خاك كرديم يا نسبت به حضرت آدم(سلام الله عليه) است كه شما همه فرزندان آدم هستيد و آدم از تراب است يا نه, خود شما از خاك خلق شديد و درست هم است. در سوره «سجده» و امثال «سجده» آمده است كه ﴿ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِن سُلاَلَةٍ مِن مَاءٍ مَهِينٍ[16] اصلش كه حضرت آدم بود از تراب بود نسلش از ماء مَهين است انسان‌هاي فعلي هم همين‌طورند قدم اوّلشان خاك بود قدم بعد وقتي غذا شدند و نطفه شدند ماء مهين است. بعد از اينكه به دنيا آمديد شما را به اصناف و ازواج و قبايل و عشاير تقسيم مي‌كند يكي زن مي‌شود يكي مرد مي‌شود, يكي ابيض مي‌شود يكي اسود مي‌شود و هكذا ﴿ثُمَّ جَعَلَكُمْ أَزْوَاجاً﴾ براي نسل بعد آنها كه مؤنث‌اند بار حمل مي‌كنند يعني فرزند, آن بار را به زمين مي‌نهند هم حملشان هم وضعشان به علم ذات اقدس الهي است اين تعبير ﴿وَمَا تَحْمِلُ مِنْ أُنثَي وَلاَ تَضَعُ إِلَّا بِعِلْمِهِ﴾ يعني هيچ اُنثايي حامل نيست, هيچ انثايي واضع نيست وضع نمي‌كند مگر به علم خدا اين ـ معاذ الله ـ مُشعر به اين نيست كه علم خدا زايد بر ذات خداست اگر گفتيم ﴿بِعِلْمِهِ﴾ مثل اينكه بگوييم بذاته, علم از اوصاف ذاتي ذات اقدس الهي است اگر گفتيم «بقدرته» يعني «بذاته» اين‌چنين نيست كه علم, زايد بر ذات باشد البته علم فعلي بحثش جداست كه در مسائل امتحانيه مطرح شد.

پرسش: ...حركت به تراب و حركت به طين با ﴿ثُمَّ﴾ سازگاري ندارد.

پاسخ: چرا, براي اينكه اين ماده غذايي بود كه اصلش از تراب است.

پرسش: «ثمّ» ترتيب را مي‌رساند.

پاسخ: ترتيب هم هست.

پرسش: خدا شما را از تراب خلق كرد سپس از نطفه.

پاسخ: يعني اصلِ اوّلي‌تان خاك بود بعد از خاك, نطفه است شما وقتي از آن بالا شروع مي‌كنيد اصل اوّلي تراب است بعد نطفه است بعد علقه و مضغه و امثال ذلك است.

در حدّ اقتضا بودن تعيين عمر انسان و امكان تغيير آن

  وقتي كه به دنيا آمديد بعضي‌ها عمر طولاني دارند بعضي‌ها عمر كوتاهي دارند خداي سبحان مطابق مصالحي كه مي‌داند از نظر مبدأ فاعلي استعدادهايي را كه به علم خودش مشخص كرده است از نظر مبدأ قابلي براي هر كسي عمري معيّن كرده است اما اين در حدّ اقتضاست اين‌چنين نيست كه وقتي براي هر كسي عمري معيّن كرده باشد ديگر قابل تغيير نيست فرمود اين در حدّ اقتضاست يعني شما اگر موانعي در كار نباشد و مقتضيات خوبي هم اين را همراهي بكند به اين عمر طولاني دسترسي پيدا مي‌كنيد.

راه‌هاي تقليل يا طولاني شدن عمر انسان

اگر خواستيد عمر اصيلتان بماند با صدقه, با صِله رَحِم, با رعايت بهداشت, با كم خوردن و خوب خوردن, اين مقصود حاصل مي‌شود, گفتند دو بار غذا براي انسان كافي است بارها اين مطلب را شنيده‌ايد كسي در محضر حضرت آروغ زد با اينكه حضرت ﴿لَعَلَي خُلُقٍ عَظِيمٍ﴾ بود به او اعتراض كرد فرمود: «أقْصِر مِن جَشَأك»[17] مگر آدم اين‌قدر مي‌خورد كه در مجلس عمومي آروغ بزند اين با اينكه ﴿لَعَلَي خُلُقٍ عَظِيمٍ﴾ بود فرمود: «أقصر مِن جَشَأك» جلوي آروغت را بگيرد يعني كمتر بخور كه در مجلس آروغ نزني دو بار غذا براي آدم بس است اكثر بيماري‌ها در اثر پر خوردن و بدخوردن است فرمود اگر مواظب خوراكتان باشيد, مواظب صِله رحم باشيد, مواظب صدقه‌تان باشيد عمر طولاني داريد نشد, ﴿يُنقَصُ مِنْ عُمُرِهِ﴾ عمرتان كمتر مي‌شود اين‌چنين نيست كه قضا و قَدَر بر اين مقرّر شده است كه فلان شخص بايد هفتاد سال زندگي كند چه بهداشت را رعايت بكند چه نكند, چه صدقه بدهد چه ندهد, چه صِله رحم بكند چه نكند اين‌چنين نيست آنچه تنظيم شده است در حدّ اقتضاست چون ما در عالَمي هستيم كه با تكاليف و با اعمال خوب و بد روبه‌رو هستيم فرمود اين در حدّ اقتضاست كه اين شخص مي‌تواند مثلاً هفتاد سال يا هشتاد سال يا نود سال يا صد سال زندگي كند در حدّ اقتضاست نه اينكه الاّ ولابد بايد مثلاً هشتاد سال زندگي كند اين مطلب اول. مطلب دوم اين است كه راه طولاني شدن عمر را بيان فرمودند, راهي كه عمر را كوتاه مي‌كند را هم بيان كردند.

عدم تعارض آيه ﴿فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ ... ﴾ با عدم تعيين عمر

مطلب سوم اين است كه براي ماها روشن نيست كه چه وقت عمر ما به پايان مي‌رسد اما جمع‌بندي شده‌اش را ذات اقدس الهي مي‌داند خدا مي‌داند كه فلان شخص با حُسن اختيار خودش راه صدقه و صِله رحم و بهداشت را رعايت مي‌كند و فلان شخص در اثر سوء اختيار خودش راه صدقه و صِله رحم و بهداشت را رعايت نمي‌كند; لذا به صورت جزم و يقين در كتاب ديگر مي‌نويسد عمر فلان شخص هشتاد سال است, عمر فلان شخص صد سال. در نظام الهي هيچ چيزي مبهم نيست اول در حدّ اقتضاست بعد در مرحله بعد عمل، سهم تعيين‌كننده دارد, مرحله سوم جمع‌بندي شده‌ است جمع‌بندي شده‌اش هم در كتاب ديگر نوشته شده; لذا ذات اقدس الهي مي‌داند كه فلان شخص در فلان لحظه خواهد مُرد و فرستاده‌هاي الهي هم مي‌آيند ﴿فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لاَ يَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلاَ يَسْتَقْدِمُونَ﴾.[18]

مراحل سه‌گانه اقتضا, اختيار و تعيين در سرنوشت انسان

 سه مطلب كاملاً جداي از هم است اول تدوين در حدّ اقتضا, بعد مرحله عمل انسان‌هاست كه با حُسن اختيار يا سوء اختيار راه خودشان را مي‌روند مرحله سوم جمع‌بندي شده است كه خداي سبحان مي‌داند فلان شخص با حُسن اختيارش اهل صدقه و صِله رحم و رعايت بهداشت بود عمرش فلان قدر مي‌شود آن را در آن كتاب مي‌نويسد فلان شخص هم در اثر سوء اختيار خودش بهداشت را رعايت نكرده, صدقه را رعايت نكرده, صِله رحم را رعايت نكرده ﴿يُنقَصُ مِنْ عُمُرِهِ﴾ فرمود: ﴿وَمَا يُعَمَّرُ مِن مُعَمَّرٍ وَلاَ يُنقَصُ مِنْ عُمُرِهِ إِلَّا فِي كِتَابٍ﴾ همه اين امور سه‌گانه براي خدا آسان است چون علمش نامتناهي است, قدرتش نامتناهي است همه اينها را تنظيم مي‌كند پس اين هم جزء شواهد توحيدي و تدبير موحّدانه خداست.

اختصاص كلام معصوم(عليه السلام) ـ «الشقيّ مَن شَقِيَ في بطن اُمّه» ـ به مرحله اقتضا

پرسش: تعبيراتي مثل «الشقيّ شَقِي في بطن امّه» براي كدام مرحله است؟

پاسخ: براي مرحله اقتضاست از امام(سلام الله عليه) سؤال كردند «الشقيّ مَن شَقِيَ في بطن اُمّه» يعني چه؟ فرمود: «الشّقي مَن عَلِمَ الله و هو في بَطن امّه أنّه سيعمل أعمال الأشقياء»[19] نه اينكه خداي سبحان ـ معاذ الله ـ براي كسي در رَحِم مادر نوشته اين شخص شقي است اين بيان حضرت را مرحوم صدوق در کتاب شريف توحيد از معصوم (سلام الله عليه) نقل کرد در تفسير «الشقيّ مَن شَقِيَ في بطن اُمّه» خدا همه را بر اساس ﴿فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا[20] آفريده همه را طيّب و طاهر آفريده «كلّ مولودٍ يولد علي الفطرة»[21] ولي وقتي در رَحم مادر هست خدا مي‌داند يك برادر مي‌شود كميل‌بن‌زياد نخعي از شاگردان سرّ وجود مبارك حضرت امير, يك برادر مي‌شود حارث‌بن‌زياد نخعي قاتل بچه‌هاي مسلم، اينها برادرند از يك خانواده‌اند اما خداي سبحان مي‌داند اين شخص «يَعمل عمل الأشقياء بسوء اختياره» آن يكي «يعمل عمل السُّعداء بحسن اختياره».

بررسي تمثيل بودن اختلاف دو دريا نشانه توحيد بودن آن

فرمود: ﴿وَمَا يَسْتَوِي الْبَحْرَانِ هذَا عَذْبٌ فُرَاتٌ سَائِغٌ شَرَابُهُ وَهذَا مِلْحٌ أُجَاجٌ وَمِن كُلٍّ تَأْكُلُونَ لَحْماً طَرِيّاً وَتَسْتَخْرِجُونَ حِلَيَةً تَلْبَسُونَهَا وَتَرَي الْفُلْكَ فِيهِ مَوَاخِرَ لِتَبْتَغُوا مِن فَضْلِهِ وَلَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ﴾ فرمود دو بحر يكي آبش شيرين است, سودمند است, خُنك است, بارد است, گواراست يكي هم شور است و گدازنده است مثل اينكه انسان دارد آتش مي‌خورد; «اُجاج», مي‌گويند: «أجّت النار» يعني شعله سوزنده پيدا كرده اين در اثر شوري, سوزنده و گدازنده است اين دو دريا يكسان نيستند براي اينكه آب‌هايشان فرق مي‌كند اما منافعشان مشترك است پرورش ماهي‌هاي خوب در هر دو هست, پرورش لؤلؤ و مرجان در هر دو هست, كشتيراني براي حمل و نقل كالا و مسافر در هر دو هست, آيا اين آيه دوازده ناظر به يك تمثيل است كه دو دريا يكسان نيستند يكي شيرين است و يكي شور نظير آياتي كه بعد در پيش داريم در همين سوره مباركه «فاطر» يعني آيه نوزده و بيست و بيست و يك و بيست و دو كه در آن آيات آمده ﴿وَمَا يَسْتَوِي الْأَعْمَي وَالْبَصِيرُ ٭ وَلاَ الظُّلُمَاتُ وَلاَ النُّورُ ٭ وَلاَ الظِّلُّ وَلاَ الْحَرُورُ ٭ وَمَا يَسْتَوِي الْأَحْيَاءُ وَلاَ الْأَمْوَاتُ﴾ كه مؤمن و كافر را ذات اقدس الهي به اعما و بصير يا ظلمت و نور يا ظلّ و حرور يا زنده و مُرده تشبيه مي‌كند آيا ناظر به آن است كه اكثر مفسّرين اين را گفتند يا نه, اصلاً مي‌خواهد بفرمايد با اينكه اينها به حسب ظاهر مختلف‌اند آبشان خيلي فرق مي‌كند ولي منافع مشتركي دارند آن ماهي خوش‌گوشت از همين آب شور برمي‌خيزد آن لؤلؤ و مرجان از همين آب شور برمي‌خيزد, كشتيراني براي حمل و نقل مسافر و كالا از همين آب شور برمي‌خيزد اگر اين باشد ناظر به بيان توحيد و قدرت الهي است.

سخن اكثر مفسّران در تمثيل دانستن اختلاف دو دريا و ناتمامي آن

اما آنكه اكثري اهل تفسير گفتند آن ناظر به آن است كه مؤمن و كافر مثل آب شور و آب شيرين‌اند ولي از اينكه هيچ تعرّضي نسبت به اثر مختلف اينها نكرده تفاوت اينها را بازگو نكرده نظير آن آيه نوزده تا بيست و دو همين سوره «فاطر» نيست اين نظر دوم را ظاهراً تقويت مي‌كند. در سوره مباركه «نحل» هم مشابه اين آمده آيه چهارده سوره مباركه «نحل» اين است ﴿وَهُوَ الَّذِي سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأْكُلُوا مِنْهُ لَحْماً طَرِيّاً وَتَسْتَخْرِجوا مِنْهُ حِلْيَةً تَلْبَسُونَهَا وَتَرَي الْفُلْكَ مَوَاخِرَ فِيهِ وَلِتَبْتَغُوا مِن فَضْلِهِ وَلَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ﴾ اين بحر, جامع بين مِلح اُجاج و عَذْب فرات است ديگر نفرمود دو گونه دريا داريم آب‌ها دو قسم است ﴿الْبَحر﴾ را به عنوان مطلق ذكر كرد منافع يادشده سوره «فاطر» را در سوره «نحل» به صورت مبسوط بيان فرمود اما اينجا مي‌فرمايد با اينكه اينها خيلي فرق مي‌كنند ولي پرورش ماهي خوش‌گوشت از هر دو ممكن است, پرورش لؤلؤ و مرجان از هر دو ممكن است, كشتيراني براي حمل و نقل كالا و مسافر از هر دو ممكن است اين تدبير الهي را نشان مي‌دهد و اگر نظير آيه نوزده به بعد بود يك گوشه‌اي اشاره مي‌فرمود مثلاً انذاري, عذابي, چيزي اشاره مي‌فرمود در آن آيات فرمود: ﴿وَمَا أَنتَ بِمُسْمِعٍ مَّن فِي الْقُبُورِ﴾ يعني رسول من! بعضي‌ها پنج, شش نفر در يك خانه زندگي مي‌كنند آنجا مثل يك مقبره خانوادگي است خب در اين قبرستان‌ها مقبره خانوادگي هم كم نيست برخي‌ها هستند كه نماز و روزه در خانه‌شان نرفته, قرآن و دعا نرفته, پنج شش نفر در آن خانه دارند زندگي مي‌كنند يا در آن ويلا زندگي مي‌كنند فرمود اين يك مقبره خانوادگي است در اينجا زنده كه نيست در اينجا پنج, شش‌تا مُرده هستند تو براي آدم‌هاي مرده كه سخنراني نمي‌كني ﴿وَمَا أَنتَ بِمُسْمِعٍ مَّن فِي الْقُبُورِ﴾ اينها در مقبره خانوادگي‌اند خب بله حرف تو را گوش نمي‌دهند شما مگر بروي در قبرستان در مقبره خانوادگي موعظه بكني اثر دارد؟! اثر ندارد اينها هم همين‌طورند ﴿وَمَا أَنتَ بِمُسْمِعٍ مَّن فِي الْقُبُورِ﴾ خب اين نشان مي‌دهد كه اين آيه نوزده تا آيه بيست و دوم درصدد تمثيل است اما در اين آيه محلّ بحث يعني دوازده چنين علامتي نيست بنابراين آنچه را به تعبير فخررازي اكثر مفسّرين گفتند[22] خب صاحب‌نظرند ولي اين‌چنين نيست ظاهرش اين است كه شايد ناظر به تمثيل نباشد و اصلِ بيان توحيد را بيان كند نظير آنچه در سوره مباركه «نحل» آمده.

«و الحمد لله ربّ العالمين»

 

[1] . سوره منافقون, آيه 8.

[2] . سوره مجادله, آيه 11.

[3] . سوره غافر, آيه 15.

[4] . تفسير نورالثقلين, ج2, ص320.

[5] . خمسه نظامی، شرف نامه، بخش4.

[6] . الكافي, ج1, ص11.

[7] . نهج‌البلاغه, حكمت 211.

[8] . عيون أخبار الرضا, ج1, ص296.

[9] . التفسير الكبير, ج1, ص226 و 233.

[10] . الكافي, ج8, ص239; الصحيفة السجادية, دعاي 3.

[11] . سوره نازعات, آيه 5.

[12] . سوره نازعات, آيه 1.

[13] . سوره نازعات, آيه 2.

[14] . سوره نازعات, آيه 3.

[15] . سوره فاطر, آيه 9.

[16] . سوره سجده, آيه 8.

[17] . مجمع الزوائد (هيثمي), ج5, ص31.

[18] . سوره اعراف, آيه 34; سوره نحل, آيه 61.

[19] . التوحيد (شيخ صدوق), ص356.

[20] . سوره روم, آيه 30.

[21] . الكافي, ج2, ص13.

[22] . التفسير الكبير, ج26, ص227.

​​​​​​​


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق