اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَلَقَدْ صَدَّقَ عَلَيْهِمْ إِبْلِيسُ ظَنَّهُ فَاتَّبَعُوهُ إِلَّا فَرِيقاً مِنَ الْمُؤْمِنينَ (20) وَمَا كَانَ لَهُ عَلَيْهِم مِن سُلْطَانٍ إِلَّا لِنَعْلَمَ مَن يُؤْمِنُ بِالْآخِرَةِ مِمَّنْ هُوَ مِنْهَا فِي شَكٍّ وَربُّكَ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ حَفِيظٌ (21) قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُم مِن دُونِ اللَّهِ لاَ يَمْلِكُونَ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ فِي السَّماوَاتِ وَلاَ فِي الْأَرْضِ وَمَا لَهُمْ فِيهِمَا مِن شِرْكٍ وَمَا لَهُ مِنْهُم مِن ظَهِيرٍ (22) وَلاَ تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ عِندَهُ إِلَّا لِمَنْ أذِنَ لَهُ حَتَّي إِذَا فُزِّعَ عَن قُلُوبِهِمْ قَالُوا مَاذَا قَالَ رَبُّكُمْ قَالُوا الْحَقَّ وَهُوَ الْعَلِيُّ الْكَبِيرُ (23) قُلْ مَن يَرْزُقُكُم مِنَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ قُلِ اللَّهُ وَإِنَّا أَوْ إِيَّاكُمْ لَعَلَي هُديً أَوْ فِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ (24)﴾
تبيين دو راه مهمّ نفوذ شيطان در انسان
بعد از اينكه فرمود مشكل اساسي مشركين مكه و مانند آن, آن است كه تحت اغواي شيطان هستند دو مطلب اساسي را مثل آيات ديگر اينجا ذكر ميكند: يكي اينكه مهمترين راه نفوذ شيطان, مجاري ادراكي انسان است يعني شيطان در مجراي انديشه اثر ميگذارد وقتي در مجراي انديشه اثر گذاشت او باور ميكند وقتي باور كرد مطابق باورش كار ميكند اين براي يك گروه. گروه ديگر كسانياند كه شيطان در مجاري انگيزه آنها و نه انديشه, اثر ميكند وقتي اينها به چيزي انگيزهمند شدند همان راه را ادامه ميدهند اين دو گروه. گروه سوم كسانياند كه شيطان هم در بخش انديشه آنها اثر ميگذارد هم در بخش انگيزه آنها. براي كساني كه مشكل علمي ندارند شيطان در انگيزه آنها وسوسه ميكند شهوت آنها را تحريك ميكند, غضب آنها را تحريك ميكند كه اينها ميشوند عالِم بيعمل. آنها كه مشكل علمي دارند اين معارف را فرا نگرفتند با خرافات و امثال خرافات در بخش انديشه آنها اثر ميگذارد آنها را به امور باطلي باورمند ميكند گروهي كه از هر دو فضيلت محروماند شيطان هم در بخش انديشه آنها, آنها را خرافاتزده ميكند هم در بخش انگيزه آنها, آنها را با شهوت و غضب انگيزهمند ميكند. اينكه خداي سبحان ميفرمايد: ﴿أَيَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَلَّن نَجْمَعَ عِظَامَهُ ٭ بَلَي قَادِرِينَ عَلَي أَن نُّسَوِّيَ بَنَانَهُ﴾[1] انسان اول خيال ميكند كه ما استخوانهاي او را نميتوانيم جمع بكنيم ميگويد: ﴿مَن يُحْيِي الْعِظَامَ وَهِيَ رَمِيمٌ﴾[2] غافل از اينكه ما نه تنها استخوانهاي او را كه اعضاي درشت بدن او هستند خطوط ريز سرانگشتان او را به حالت اوّلي برميگردانيم بعد ميفرمايد آنها مشكل علمي ندارند شبهه علمي ندارند شهوت عملي دارند ﴿بَلْ يُرِيدُ الْإِنسَانُ لِيَفْجُرَ أَمَامَهُ﴾ اين مشكل علمي ندارد اين ميخواهد جلويش باز باشد اين گروه, شبهه علمي براي آنها مطرح نيست مشكل علمي ندارند اما شهوت عملي دارند ميخواهند جلويشان باز باشد. عدهاي گرفتار جهل علمياند شيطان از راه شبهات علميه كه ﴿إِنَّ الشَّيَاطِينَ لَيُوحُونَ إِلَي أَوْلِيَائِهِمْ لِيُجَادِلُوكُمْ﴾[3] اين مغالطات را در قلب اينها القا ميكند اينها به جاي اينكه برهاني فكر كنند مغالطي فكر ميكنند اين مغالطاتي كه به وسيله ﴿إِنَّ الشَّيَاطِينَ لَيُوحُونَ إِلَي أَوْلِيَائِهِمْ﴾ در قلب اينها القا شد اينها باور ميكنند به خرافاتي دل ميسپارند. آنها كه مشكل علمي ندارند شهوت و غضبِ اينها را بر عقل عملي اينها پيروز ميكند, چيره ميكند اينها يا به سمت شهوت حركت ميكنند يا به سمت غضب.
موفقيت جامع گمان شيطان با تصرف در انديشه و انگيزه انسان
گروهي كه گرفتار هر دو نقصاند شيطان گاهي در بخش انديشه و علم, گاهي در بخش انگيزه و عمل، اينها را به دام مياندازد. اينجا از مواردي است كه شيطان به نحو جامع, ظنّ خود را بر اينها پيروز كرد در اين آيه خدا نفرمود شيطان در ظنون آنها تصرّف ميكند تا بشود بخش انگيزه, شيطان ظنّ خودش را, گمان خودش را بر اينها مسلّط كرد گمانش اين بود ﴿لَأُغْوِيَنَّهُمْ﴾[4] گمانش اين بود كه ﴿وَلاَ تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شَاكِرِينَ﴾[5] گمانش اين بود كه من اكثري اينها را گرفتار ميكنم حالا گرفتاري به سه نحو است بعضيها را از راه جهل علمي, بعضيها را از راه جهالت عملي, بعضيها را از هر دو راه. اين مظنّه خود را بر آنها چيره كردن معنايش اين نيست كه در ظنون و گمان و علم و انديشه آنها اثر گذاشت معنايش آن است كه گمان خود را بر آنها مسلّط كرد گمان او اين بود كه ﴿وَلاَ تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شَاكِرِينَ﴾ راه اغوا هم سه نحو است كه بيان شده.
عدم تسلّط شيطان جن و انس بر انسان
ولي انسان به وسيله شيطان وسوسه بشود چه به وسيله شيطان جن, چه به وسيله شيطان انس, هرگز مجبور به گناه نيست اگر كسي مركز فساد درست كرد, راههاي فراواني براي اغواي جوانها درست كرد هرگز هيچ كسي مجبور نميشود اگر در شرايطي كسي در اثر سهو, نسيان, خطا, الجا, اجبار, اضطرار و مانند آن تن به گناه داد مطابق حديث رفع[6] اصلاً اين معصيت نيست و اگر كسي به حدّ الجا و اضطرار و سهو و نسيان و امثال ذلك نرسيد عالماً عامداً معصيت كرده است اين معذور نيست معاقَب است هر چه بگويد فلان گروه, فلان ماهواره, فلان نقش, فلان عكس, فلان وسوسه ما را فريب داد اين چه در «شياطينُ الجن» چه در «شياطينُ الانس» صريح قرآن كريم اين است كه هيچ كسي بر انسان مسلّط نيست انسان تا آخر عمر آزاد است اگر يك وقت حادثهاي پيش آمد انسان تحت قهر قرار گرفت مطابق حديث رفع اصلاً معصيت نيست. اين جريان اينكه شيطان مسلّط نيست در چند آيه بود در سوره «حجر» بود[7] در سوره «ابراهيم» بود[8] كه هر دو را خوانديم.
نفي تسلّط مستكبران بر مستضعفان در قرآن
اما آنچه مربوط به انسانهاي عادي است يعني مستكبراني كه مستضعفان را به دام كشيدند آن را در سوره مباركه «صافات» ميفرمايد اينها هم در قيامت ميگويند ما بر شما مسلّط نبوديم ما مركز فساد داير كرديم بله, ما ماهواره داشتيم بله, اما شما ميخواستيد نياييد اين همه صداي قرآن و عترت و دعاي كميل و دعاي توسل و امثال ذلك هست شما چرا اينجا آمديد؟! در سوره «صافات» آيه سي اين است وقتي مستكبران و مستضعفان اينها در قيامت با يكديگر گفتگو ميكنند حرف مستكبران اين است كه ﴿وَمَا كَانَ لَنَا عَلَيْكُم مِن سُلْطَانٍ﴾ ما مسلّط نبوديم ما مركز فساد داير كرديم بله, خودمان هم داريم ميسوزيم اما نميشود گفت چون شما مركز فساد درست كرديد تبليغ سوء درست كرديد ما مجبور شديم, هيچ كسي بر انسان مسلط نيست نه شيطان بر انسان مسلط است نه انساني كه جزء شياطين الانس است ﴿وَمَا كَانَ لَنَا عَلَيْكُم مِن سُلْطَانٍ بَلْ كُنتُمْ قَوْماً طَاغِينَ﴾.
اصل كلّي بودن عدم تسلّط شيطان انس و جن بر انسان
پس اين بيان نوراني آيه سوره «سبأ» كه فرمود هيچ سلطنتي ندارند يك اصل كلي است آيه 21 سوره «سبأ» فرمود: ﴿وَمَا كَانَ لَهُ عَلَيْهِم مِن سُلْطَانٍ﴾ نه شيطان جنّي نه شيطان انسي نه هر دو با هماهنگي يكديگر هرگز بر انسان مسلط نيستند البته راه فساد را درست كردند مركز فساد درست كردند خودشان هم به عذاب اليم گرفتار ميشوند اينها هست اما اينطور نيست كه حالا كسي ماهواره درست كرده مركز فساد درست كرده انسان به جهنم برود براي اينكه آنها آدم را در وسوسه انداختند.
تبيين معناي خارج از ذات بودن علم حاصل از امتحان
فرمود: ﴿وَلَقَدْ صَدَّقَ عَلَيْهِمْ إِبْلِيسُ ظَنَّهُ فَاتَّبَعُوهُ إِلَّا فَرِيقاً مِنَ الْمُؤْمِنينَ ٭ وَمَا كَانَ لَهُ عَلَيْهِم مِن سُلْطَانٍ إِلَّا لِنَعْلَمَ مَن يُؤْمِنُ بِالْآخِرَةِ مِمَّنْ هُوَ مِنْهَا فِي شَكٍّ﴾ كه اين علم, علم فعلي است. اينكه در بحث ديروز گفته شد كه علم فعلي خارج از ذات است نه يعني خارج از احاطه ذات است يعني عينِ ذات واجب نيست صفات را مستحضريد در علوم عقلي در كلام در حديث به دو قسم تقسيم كردند صفتي است كه عين ذات است كه زوالپذير نيست مثل حيات خدا, علم خدا, قدرت خدا اينها صفاتي است عين ذات, صفاتي است كه خارج از ذات است و نفي و اثباتپذير است مثل شفا, مثل رزق, مثل قبض, مثل بسط و مانند آن كه گاهي اين هست گاهي اين نيست؛ خارج از ذات است نه يعني خارج از احاطه ذات است يعني صفت ذات نيست قائم به ذات است قيام صدوري دارد.
اقامه برهان عقلي در نقد اعتقاد به خدا و شفاعت مشركان
بعد در اينجا با برهان عقلي, مشركان حجاز را متوجه ميكند ميفرمايد شما كه به قيامت معتقد نيستيد تا مسئله شفاعت قيامت مطرح بشود شما اصلاً براي چه به خدا معتقد هستيد انسانهاي عادي كه به خدا معتقدند اين يا براي جذب منفعت است يا دفع مفسده; يك وقت است در بحثهاي عقلي سخن از اثبات واجب است آن راه ديگري دارد كه اگر چيزي هستيِ آن عين ذات آن نبود اين محتاج به مبدأ است اين بيان نوراني حضرت امير در نهجالبلاغه هست اين بيان نوراني امام رضا(سلام الله عليهما) در توحيد صدوق هست كه فرمودند: «كلّ قائمٍ في سواه معلولٌ»[9] يعني هر چيزي كه هستيِ آن عين ذات آن نيست چون تصادف و بخت و شانس در عالَم باطل است اگر چيزي هستيِ آن عين ذات آن نبود بعد موجود شد معلوم ميشود آفريدگاري دارد و جهان اينطور است هيچ موجودي از موجودات جهان, هستيِ آنها عين ذات آنها نيست لذا محتاج به ذات اقدس الهي هستند اين از قواعد مسلّم عقلي است كه وجود مبارك حضرت امير فرمود در نهجالبلاغه هست وجود مبارك امام رضا(سلام الله عليهما) فرمود كه در توحيد صدوق هست «كلّ قائمٍ في سواه معلولٌ» هر چيزي كه هستيِ آن عين ذات آن نيست اين معلول است و علت دارد خب اين يك برهان عقلي است اما توده مردم كه بر اساس آن برهان عقلي خدا را عبادت نميكنند همان بيان نوراني كه از ائمه(عليهم السلام) نقل شد كه مردم گاهي «خوفاً مِن العقاب» گاهي «شوقاً الي الثواب» عبادت ميكنند گروهي هستند كه جزء احرارند و ما جزء آن گروهيم كه «حُبّاً» عبادت ميكنند «فتلك عبادة الأحرار»[10] توده مردم خدا را براي اين ميخواهند كه مشكلشان را حل كنند اگر نيازمند به چيزي هستند آن چيز را خدا به آنها بدهد اگر از چيزي هراس دارند خدا آنها را از آن امر مخوف حفظ بكند يا «خوفاً من النار» است يا «شوقاً الي الجنّة» اين «خوفاً من النار» يا «شوقاً الي الجنّة» به عنوان مصداق تمثيلي است نه تعييني; مشركين كه خدا را عبادت ميكردند منتها از راه بتها اين يا «خوفاً من الفقر و الهلاكة» بود يا «شوقاً الي الغني و الثروة» بود براي اينها سخن از بهشت و جهنم نبود مشركان وقتي بتها را عبادت ميكردند براي يكي از اين دو عامل بود.
نقد عبادت مشركان در برابر بتها با نفي مطلق مالكيت از آنها
ذات اقدس الهي با اينها در ميان ميگذارد ميفرمايد شما چرا اين بتها را عبادت ميكنيد براي اينكه اينها يا مشكل جذب را حل كنند يا مشكل دفع را يعني چيزي كه شما احتياج داريد به شما بدهند يا چيزي كه از آن هراس داريد شما را از آن نجات بدهند يا براي اين است يا براي آن.
از اين بتها بر اساس صور چهارگانهاي كه ترسيم ميشود هيچ كاري ساخته نيست اينها يا بايد بالذّات ذرّهاي از ذرّات عالم را مستقلاً مالك باشند يا بالشركه ذرّهاي از ذرّات عالم را مالك باشند نه بالاستقلال, يا بالمظاهره و دستياري و معين بودن و معاون بودنِ پروردگار، ذرّهاي را مالك باشند يا اگر مستقلاً مالك نيستند بالشركه مالك نيستند بالمظاهره مالك نيستند حقّ شفاعت داشته باشند؛ در دستگاه الهي مقرّب باشند خدا به اينها حقّ شفاعت بدهد بيش از اين چهار قسم كه نيست اگر اينها سِمتي داشته باشند يا براي آن است كه اينها بالذّات و بالاستقلال ذرّهاي را مالكاند يا بالذّات ذرّهاي را شريكاند يا بالذّات در ذرّهاي معين و معاوناند يا حقّ شفاعت دارند «و التالي بأسره مستحيل فالمقدم مِثله» اينها نه بالذّات در عالَم چيزي را مالكاند نه بالشركه مالكاند نه بالمظاهره مالكاند نه حقّ شفاعت دارند خب چرا اينها را عبادت ميكنيد؟! ﴿قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُم﴾ حالا شما بخوانيد اين يك تحدّي علمي است شما اين بتها و اصنام و اوثاني كه ميپرستيد ميگوييد: ﴿مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَا إِلَي اللَّهِ زُلْفَي﴾[11] و ميپنداريد كه ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾[12] از اينها بخواهيد, مشكلي داريد از اينها بخواهيد ثابت كنيد كه اينها ميتوانند كاري براي شما انجام بدهند ﴿قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُم مِن دُونِ اللَّهِ﴾ اينها هيچ كدام از اين صوَر چهارگانه را ندارند اگر هيچ كارهاند چرا اينها را ميپرستيد؟! يك: ﴿لاَ يَمْلِكُونَ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ فِي السَّماوَاتِ وَلاَ فِي الْأَرْضِ﴾ ذرّهاي را اينها بالاستقلال مالك باشند نيست; چون ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾[13] قبل از اينكه شما اين سنگها و چوبها را بتراشيد خدا اينها را آفريد, پس اينها ذرّهاي را بالاستقلال مالك نيستند اين يك تالي فاسد; دوم: ﴿وَمَا لَهُمْ فِيهِمَا مِن شِرْكٍ﴾ نه تنها ذرّهاي را بالاستقلال مالك نيستند در ذرّهاي هم شريك الباري نيستند كه قدري براي اينها قدري براي خدا, قدري خدا خلق كرده باشد قدري اينها خلق كرده باشند خدا و اينها خالق باشند, خدا و اينها پروردگار باشند اينها نه آفريدگارند نه پروردگار در هيچ ذرّهاي در آسمان و زمين ﴿وَمَا لَهُمْ فِيهِمَا مِن شِرْكٍ﴾ اين دو; سوم: ﴿وَمَا لَهُ مِنْهُم مِن ظَهِيرٍ﴾ ذات اقدس الهي از اينها ظَهير نگرفته ظهير يعني پشتيبان, ظَهْر يعني پشت, اينكه ميگويند تظاهرات يعني ظَهر هم ميدهند مظاهر هم هستند ظهير هم هستند ﴿وَلَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيراً﴾ يعني اين, پشت به پشت هم دادن را ميگويند ظهير بودن, مظاهر بودن, تظاهرات كردن, نه ظاهر شدن, ظهير شدن. فرمود: ﴿لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنسُ وَالْجِنُّ عَلَي أَن يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لاَ يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيراً﴾[14] ظهير يعني پشتوانه و پشتيبان. فرمود اينها پشتيبان خدا باشند نيست, پشتوانه الهي باشند نيست, كمك و دستيار و معين و معاون الهي باشند نيست, در ذرّهاي ذات اقدس الهي از اينها كمك گرفته باشد اينها بشوند ظهير الهي اين هم نيست پس اين سه قسم تالي، مستحيل است يعني آنها بالذّات مالك ذرّهاي نيستند, بالذّات شريك نيستند, بالذّات ظهير نيستند اينها اصلاً محال است نه تنها اينها نيستند غير اينها هم كسي نيست.
نقد اعتقاد به شفاعت بتها با نفي دو عنصر محوري آن
ميماند يك مسئله آن تالي فاسد چهارم آن مسئله شفاعت است, شفاعت حق است اما دو عنصر محوري دارد: شافع بايد مأذون باشد; مشفوعله بايد مأذونله باشد چه كسي شفاعت بكند از چه كسي شفاعت بكند هر دو عنصر اذن ميخواهد و ذات اقدس الهي به اينها اذن نداد كه از شماها شفاعت كنند نه اينها مأذوناند نه شما مأذونله, پس چرا اينها را عبادت ميكنيد؟! شفاعت حق است لذا در آيهاي جدا مطرح كرد اين سه قسمش مستحيل است يعني هيچ كس در عالَم اينطور نيست حالا نه تنها اصنام و اوثان, انبيا و اوليا هم اينطور نيستند ﴿مَّا أَشْهَدتُّهُمْ خَلْقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾[15] كه در سوره مباركه «كهف» گذشت هيچ كسي را خداي سبحان شاهد آفرينش قرار نداد خدا بود و بود و بود و هست و هست و هست نه كسي با او بود نه كسي با او هست نه كسي با او خواهد بود كسي با او نيست او با همه اشيا هست با همه اشخاص هست اما كسي با او نبود كسي با او نيست كسي با او نخواهد بود اين اصل كلي است در اين جهت فرقي بين انبيا و اوليا و ملائكه و ديگران نيست.
تبيين دو عنصر محوري در شفاعت
اما ميماند مسئله شفاعت, شفاعت حق است لا ريب فيها و دو شرط دارد كه آن شفيع بايد مأذون باشد ﴿لاَ يَتَكَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَقَالَ صَوَاباً﴾ آن مشفوعله هم بايد مرتضيالمذهب باشد ﴿لاَ يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَي﴾[16] اگر كسي مرتضيالمذهب نباشد كه كسي حق ندارد درباره او شفاعت كند مرتضيالمذهب كسي است كه دينِ خداپسند داشته باشد دين خداپسند در سوره «مباركه» مائده مشخص است كه دين ولايت است بعد از اينكه فرمود: ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي﴾ فرمود: ﴿وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلاَمَ دِيناً﴾[17] من اين اسلام را پسنديدم اسلامِ خداپسند همين است, پس اسلام خداپسند, اسلامِ ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ﴾ است اگر كسي اين اسلام را داشت ميشود مرتضيالمذهب اگر مرتضيالمذهب شد ميتواند مشفوعله باشد كه ﴿لاَ يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَي﴾ پس كسي بخواهد شفيع باشد بايد مأذون باشد بخواهد مشفوعله باشد بايد مرتضيالمذهب باشد نه اين بتهاي شما مأذوناند نه شما مرتضيالمذهب هستيد پس اگر دعواي شما حق باشد كه اين بتها را ميپرستيد اگر اينها سِمتي داشته باشند معبود باشند اين مقدم, حتماً يا براي آن است كه مالك ذرّهاي هستند بالاستقلال يا بالشركه يا بالمظاهره يا حقّ شفاعت دارند «والتالي بأسره مستحيل فالمقدم مثله» پس چرا اينها را ميپرستيد.
تفاوت شفاعت مصطلح نزد موحدين و مشركين
مطلب مهم اين است كه مسئله شفاعتي كه ذات اقدس الهي درباره اينها مطرح ميكند و اينها هم به استناد شفاعت, اين بتها را ميپرستند كه ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾ اين شفاعت مصطلح ما نيست شفاعت مصطلح ما اعم از دنيا و آخرت است و قسمت مهم, آخرت است اما شفاعت اينها همين شفاعت دنياست براي اينكه به آخرت معتقد نيستند اينهايي كه ميگويند: ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾ نه معنايش اين است كه در قيامت اينها از ما شفاعت ميكنند, اينها ميگويند: ﴿إِنْ هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَنَحْيَا﴾,[18] ﴿ذلِكَ رَجْعٌ بَعِيدٌ﴾,[19] ﴿وَمَا نَحْنُ بِمُسْتَيْقِنِينَ﴾[20] از اين آيات فراوان است كه از الحاد آنها درباره معاد سخن گفتند اينها ميگويند انسان ميميرد ميپوسد تمام ميشود ميرود! اين دين است كه ميگويد مرگ از پوست به در آمدن است نه پوسيدن; اين دين است كه ميگويد انسان مرگ را ميميراند نه به عكس; اين دين است كه در زير اين آسمان حرف تازه آورده شما مشرق برويد مغرب برويد شمال برويد جنوب برويد اين حرف, حرف تازهاي است كه انبيا آوردند كه انسان, مرگ را ميميراند اين حرف هميشه تازه بود هميشه تازه است هميشه تازه خواهد بود هيچ وقت مرگ, انسان را از پا در نميآورد ما يك دشمن داريم به نام مرگ در آن مصاف و درگيري، ما او را ميميرانيم و از پا در ميآوريم و وارد صحنه برزخ ميشويم ديگر مرگ همراه ما نيست ما هستيم و مرگ نيست در برزخ, ما هستيم و مرگ نيست در ساهره قيامت, ما هستيم و مرگ نيست در بهشت, اين حرف تازه انبياست حرفي است كه براي هميشه تازه است خب خيليها كه بيراهه ميروند خيال ميكنند انسان با مردن ميپوسد ميگويد حالا كه آخر كار همين است پوچي است ما چرا از اين قدرت سوء استفاده نكنيم.
غرض اين است كه آنها معتقد بودند انسان با مردن ميپوسد, انبيا آمدند گفتند با مردن از پوست به در ميآييد; اينها خيال ميكردند مرگ, انسان را از پا در ميآورد انبيا آمدند گفتند شما مرگ را ميميرانيد ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾[21] نه «كل نفس يذوقها الموت» مرگ, ذائق نيست مرگ, مذوق است. اينها كه به شفاعتِ قيامت معتقد نبودند اينها به شفاعت دنيايي معتقد بودند ميگفتند: ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾ يعني اگر ما مشكلي داشته باشيم درباره باران, درباره تأمين رزق, درباره مسائل مالي و درمان و مانند آن, اين بتها را اگر بپرستيم اينها شفيع ما هستند عند الله و با شفاعت اينها مشكل ما حل ميشود.
اذن و قابليت «مشفوعله» دو شرط شفاعت در دنيا و آخرت
شفاعت چه در دنيا باشد چه در آخرت اين دو عنصر محوري را دارد آن شفيع بايد مأذون باشد (يك) مشفوعله بايد مرتضيالمذهب باشد (دو) گاهي شفاعت اينها به اذن خداي سبحان است همانطوري كه خود خداي سبحان كافر را, مشرك را تأمين ميكند مشكل آنها را حل ميكند روزيِ آنها را تأمين ميكند آن ديگر شفاعت مصطلح نيست آن را ذات اقدس الهي در سوره «هود» فرمود هر موجودي كه در جهان هست عائله من است تمام مار و عقرب عائله من هستند و من مُعيلم اينها نزد من پرونده دارند و من مسئولم ﴿وَمَا مِن دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلاَ عَلَي اللَّهِ رِزْقُهَا﴾ اين خب خداست ديگر, چه در دل كوه, چه در دل غار, چه در زير دريا, چه در آسمانها هيچ مار و عقربي نيست, هيچ پرنده و جنبندهاي نيست مگر اينكه پرونده غذايي مشخص دارد ﴿وَمَا مِن دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلاَ عَلَي اللَّهِ رِزْقُهَا وَيَعْلَمُ مُسْتَقَرَّهَا وَمُسْتَوْدَعَهَا﴾[22] اگر يك وقت ذات اقدس الهي صلاح ديد به بركت الهي وليّاي از اولياي خود را از بالا او را واسطه قرار بدهد كه براي ملحدي, براي كافري, براي مشركي, براي ماري, براي عقربي وساطت كند آن راه باز است اما اين راهي كه از پايين بخواهد شروع بشود كه انسان استحقاق داشته باشد و شايسته دريافت شفاعت باشد اين با دو عنصر محوري است: يكي اينكه شفيع بايد مأذون باشد, يكي اينكه مشفوعله بايد مرتضيالمذهب باشد و كلاهما از ملحدان, منتفيان است, بنابراين اين به صورت يك قياس استثنايي تنظيم شده و بطلان شرك و بطلان وثنيّت و صنميّت را با اين بيان كرده ﴿قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُم مِن دُونِ اللَّهِ لاَ يَمْلِكُونَ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ فِي السَّماوَاتِ وَلاَ فِي الْأَرْضِ﴾ بالاستقلال (يك) ﴿وَمَا لَهُمْ فِيهِمَا مِن شِرْكٍ﴾ (دو) ﴿وَمَا لَهُ مِنْهُم مِن ظَهِيرٍ﴾ (سه) اينها چون ذاتاً محال بود و براي همه يكسان است در آيه جداگانه ذكر كرد ميماند مسئله شفاعت.
بررسي ادبي «لام» در ﴿لِمَن أذِنَ لَه﴾
فرمود شفاعت حق است شافعين فراواني ما داريم حق است اما ﴿وَلاَ تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ عِندَهُ﴾ يعني نزد خدا ﴿إِلَّا لِمَنْ أذِنَ لَهُ﴾ جناب زمخشري و ديگران هم ﴿أذِنَ لَهُ﴾ را احتمال دادند كه مِلكي باشد هم ﴿أذِنَ لَهُ﴾ را احتمال دادند كه براي تعليل باشد اگر نسبت به شفيع است مأذونله شفيع است يعني شفاعت را خدا مِلك او قرار ميدهد يعني به او تمليك ميكند يعني به او اجازه ميدهد و اگر منظور از آن «مَن» مشفوعله باشد «لام» ﴿لِمَنْ أذِنَ لَهُ﴾ يعني براي او شما بخواهيد شفاعت كنيد كه اينها تعليل باشد و غايت باشد به هر تقدير هم شفيع هم مشفوعله هر دو بايد مأذون باشند و اذن مشفوعله به اين است كه مرتضيالمذهب باشد.
تبيين قرآني صاحبان حقّ شفاعت در قيامت
پس چه كسي شفاعت ميكند؟ آنها كه مأذوناند براي مرتضيالمذهب شفاعت ميكنند در سوره مباركه «نبأ» آيه 38 به بعد مشخص كرد فرمود: ﴿يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَالْمَلاَئِكَةُ صَفّاً لاَ يَتَكَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَقَالَ صَوَاباً ٭ ذلِكَ الْيَوْمُ الْحَقُّ﴾ در صحنه قيامت كه شفاعت حق است و اينها به قيامت معتقد نيستند همه اينها وارد صحنه قيامت ميشوند تنها يك گروه حقّ شفاعت دارند آن انبيا و اوليا و ملائكه هستند كه خداي سبحان به اينها اذن ميدهد اينها هم در آن روز بدون اذن حرف نميزنند در سوره مباركه «اعراف» بود كه هيچ كس آن روز حقّ حرف ندارد مگر اهل بيت, چه مقامي است, خيلي است آخر آن روز هيچ كس حقّ حرف ندارد ﴿وَعَلَي الْأَعْرَافِ رِجَالٌ﴾[23] همينها هستند بر اهل بيت تطبيق شده است[24] آن روز احدي حقّ حرف ندارد نه اينكه تشريعاً, زبان بند آمده فقط اينها مجازند حرف بزنند ملائكه هم حقّ حرف ندارند ﴿رَبِّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا الرَّحْمنِ لاَ يَمْلِكُونَ مِنْهُ خِطَاباً﴾[25] آنگاه هيچ كس حرف نميزند ﴿يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَالْمَلاَئِكَةُ صَفّاً لاَ يَتَكَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ﴾ و آن روز هم جز حق چيز ديگري نميشود گفت ﴿وَقَالَ صَوَاباً﴾ آنها حالا ميخواهند شفاعت كنند بله آنها مأذوناند ميخواهند شفاعت كنند آنها وقتي كه اين حريم گرفته شد تازه به حال ميآيند ميگويند چه حادثهاي بود چطور شد كه زبانها بند آمد قدرتها از ما گرفته شد اين آيه محلّ بحث كه دارد اگر فزع برطرف بشود بعضيها از بعضي سؤال ميكنند كه جريان چه بود ناظر به همين مطلب است آيه 23 سوره «سبأ» كه محلّ بحث است فرمود: ﴿وَلاَ تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ عِندَهُ إِلَّا لِمَنْ إِذِنَ لَهُ حَتَّي إِذَا فُزِّعَ عَن قُلُوبِهِمْ﴾ اين فزع, اين جزع, اين هراس, اين دلهره از دلهاي اينها كه كَنده شد اينها آرام شدند ميگويند چه خبر بود چه شد چطور زبانها بند آمد چه حادثهاي پيش آمد چه كسي حرف زد البته اينها درجاتشان يكي نيست بعضيها مطيعاند بعضيها مطاعاند از آنها كه در درجه برترند سؤال ميكنند كه چه بود چه شد چه حادثهاي اتفاق افتاد آنها پاسخ ميدهند و آنكه عليّ كبير است كه ذات اقدس الهي است فوق اينهاست ﴿وَلاَ تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ عِندَهُ﴾ يعني عند الله ﴿إِلَّا لِمَنْ إِذِنَ لَهُ﴾ اگر شفيع مشخص شد چه كساني هستند, مشفوعله كه مرتضيالمذهب هستند مشخص شد چه كساني هستند در آن روز كه مسئله شفاعت حق است قبل از اينكه شفاعت بكنند ﴿حَتَّي إِذَا فُزِّعَ عَن قُلُوبِهِمْ﴾ اين فزع گرفته شد آن اضطرار و دلهره كه ﴿لاَ يَتَكَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَقَالَ صَوَاباً﴾ گرفته شد آنگاه به حرف ميآيند ﴿قَالُوا مَاذَا قَالَ رَبُّكُمْ﴾ خدا چه فرمود. آنها كه برترند و در همان صعقه اول كه نفخه اول بود ﴿فَصَعِقَ مَن فِي السَّماوَاتِ وَمَن فِي الْأَرْضِ إِلَّا مَن شَاءَ اللَّهُ﴾[26] كه يك عدّه را خدا استثنا ميكند حتي در نفخه صور يك عده را استثنا ميكند كه همه در صحنه هستند مگر يك عده, آنها شايد مجاز باشند بگويند: ﴿قَالُوا الْحَقَّ﴾ يعني خدا حق گفت, پروردگار حق گفت, مطلب حق بود ﴿قَالُوا مَاذَا قَالَ رَبُّكُمْ قَالُوا الْحَقَّ وَهُوَ الْعَلِيُّ الْكَبِيرُ﴾ علوّ او آن روز ظهور ميكند, كبريايي او آن روز ظهور ميكند. غرض آن است كه اين بخش پاياني، ارتباط مستقيمي با ابطال سخنان مشركان ندارد ميفرمايد شما بالأخره خدا را ميپرستيد براي چه خدا را ميپرستيد و براي چه بتها را شريك قرار ميدهيد ميگوييد: ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾ يا ميگوييد: ﴿مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَا﴾ براي اينكه مشكل شما را حل بكند مشكل شما يا جذب منفعت است يا دفع مضرّه، شما كه جزء اوحدي اهل ايمان نيستيد كه بگوييد «حُبّاً» عبادت ميكنم, عبادت احرار را داشته باشيد اينها را ميخواهيد از غير خدا اينها ساخته نيست.
مرتضای مذهب بودن, شرط شفاعت شفيعان
پرسش: اگر قرار باشد که شريک با خدا حق باشد ... پس چگونه با اين همه رواياتی که از ائمه اطهار(عليهم السلام) و پيامبر(صلی الله عليه و آله و سلّم) آمده که ما شفاعت نمیکنيم سازگار است؟
پاسخ: بله ديگر خدا به اينها اذن ميدهد اينها به قُرب نوافل رسيدند كه اين روايت را شيعهها نقل كردند هم سنّيها نقل كردند كه بنده صالح و سالك الهي وقتي مقرّب شد محبوب الهي شد خداي سبحان «كنت سمعه... بصره... لسانه»[27] مجاري ادراكي و تحريكي او ميشود خب اگر ذات اقدس الهي لسان كسي شد آن گوينده با لسان الله دارد شفاعت ميكند خب يقيناً مأذون است اگر در دنيا آن رامي به دستِ بيدستي خدا رمي كرده در جريان جنگ بدر, خدا ميفرمايد: ﴿وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلكِنَّ اللّهَ رَمَي﴾[28] اينها هم با لسان بيلساني الهي دارند حرف ميزنند خب يقيناً مأذوناند «كنت... لسانه الذي ينطق به»[29] خب اگر اين است يقيناً مأذوناند لذا فرمودند ما مأذونيم و درست هم فرمودند اما فرمودند شما كاري بكنيد كه به صورت انساني در بياييد كه يعني مرتضيالمذهب باشيد كه ما بتوانيم از شما شفاعت كنيم.
بنابراين خودِ قياس استثنايي به اين صورت تام است برهان تام است يعني اگر شما اين اصنام و اوثان را ميپرستيد براي فايدهاي بايد باشد يا جلب فايده يا دفع مضرّه; جلب فايده يا دفع مضرّه به احد انحاي اربعه است و تمام اين اقسام چهارگانه مستحيل است پس از اينها كاري ساخته نيست اين برهان مسئله است ﴿وَلاَ تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ عِندَهُ إِلَّا لِمَنْ إِذِنَ لَهُ﴾ آن وقت كساني كه مأذوناند در قيامت همين فرشتگان و اولياي الهي هستند ﴿حَتَّي إِذَا فُزِّعَ عَن قُلُوبِهِمْ﴾ .
بررسي يكسان نبودن مواقف و خطرات آن در قيامت
ميبينيد قيامت كه پنجاه موقف دارد همه اينها يكسان نيست در بعضي از موقفها از بس جاي خطر است آنجا جاي سؤال و جواب نيست ﴿فَيَوْمَئِذٍ لاَ يُسْأَلُ عَن ذَنبِهِ إِنسٌ وَلاَ جَانٌّ﴾[30] اين يك موقف است از بس آن موقف, موقف خطيري است يك موقف هم مثل ايست بازرسي است كه فرمود: ﴿وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُولُونَ﴾[31] اينها را نگه بداريد ما از اينها سؤال بكنيم خب اين ﴿وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُولُونَ﴾ براي يك موقف است ﴿لاَ يُسْأَلُ عَن ذَنبِهِ إِنسٌ وَلاَ جَانٌّ﴾ براي موقف ديگر است آنجا چرا سؤال و جواب نميشود براي اينكه آن موقف به قدري خطير است كه اسرار باطني ظهور كرده چرا ﴿لاَ يُسْأَلُ عَن ذَنبِهِ إِنسٌ وَلاَ جَانٌّ﴾ براي اينكه ﴿يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِيَماهُمْ﴾[32] خب كسي به صورت حيوان در آمده آن وقت شما ميخواهي سؤال بكني؟! براي چه سؤال بكني؟ سؤال براي اينكه روشن بشود در درون او چيست, حالا كه در درونش مشخص شد ﴿يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِيَماهُمْ﴾ اين برهان مسئله است كه «فإن قيل» چرا ﴿لاَ يُسْأَلُ عَن ذَنبِهِ إِنسٌ وَلاَ جَانٌّ﴾ براي اينكه سؤال براي اين است كه باطن معلوم بشود حالا معلوم شد ديگر, اگر بر پيشاني كسي نوشته شده كه فلان كاره است شما براي چه ميخواهيد سؤال بكنيد, با دستي كه خلاف كرده روي آن دست نوشته است, روي پايي كه جاي بد رفته نوشته است خب شما از چه چيزي ميخواهيد سؤال بكنيد ﴿لاَ يُسْأَلُ عَن ذَنبِهِ إِنسٌ وَلاَ جَانٌّ﴾ چرا؟ چون ﴿يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِيَماهُمْ﴾ اينجا جاي سؤال نيست حالا جايي كه سيما نيست, وَسمه نيست, موسوم نيست, علامت نيست, سِمه نيست بله جا, جاي سؤال است كه «أعاذنا الله من شرور أنفسنا و سيّئات أعمالنا».
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . سوره قيامت, آيات 4 و 5.
[2] . سوره يس, آيه 78.
[3] . سوره انعام, آيه 121.
[4] . سوره حجر, آيه 39; سوره ص, آيه 82.
[5] . سوره اعراف, آيه 17.
[6] . التوحيد (شيخ صدوق), ص353.
[7] . سوره حجر، آيه 42.
[8] . سوره ابراهيم, آيه 22.
[9] . نهجالبلاغه, خطبه 186; التوحيد (شيخ صدوق), ص35.
[10] . الكافي, ج2, ص84.
[11] . سوره زمر, آيه 3.
[12] . سوره يونس, آيه 18.
[13] . سوره رعد, آيه 16; سوره زمر, آيه 62.
[14] . سوره اسراء, آيه 88.
[15] . سوره كهف, آيه 51.
[16] . سوره انبياء, آيه 28.
[17] . سوره مائده, آيه 3.
[18] . سوره مؤمنون, آيه 37.
[19] . سوره ق, آيه 3.
[20] . سوره جاثيه, آيه 32.
[21] . سوره آلعمران, آيه 185؛ سوره انبياء، آيه35؛ سوره عنکبوت، آيه 57.
[22] . سوره هود, آيه 6.
[23] . سوره اعراف, آيه 46.
[24] . الكافي, ج1, ص184; بصائرالدرجات, ص495 ـ 500.
[25] . سوره نبأ, آيه 37.
[26] . سوره زمر, آيه 68.
[27] . الكافي, ج2, ص352; ر.ك: صحيح البخاري, ج7, ص190.
[28] . سوره انفال, آيه 17.
[29] . الكافي, ج2, ص352.
[30] . سوره الرحمن, آيه 39.
[31] . سوره صافات, آيه 24.
[32] . سوره الرحمن, آيه 41.