24 08 1985 2128927 شناسه:

تفسیر سوره بقره جلسه 70 (1364/06/02)

دانلود فایل صوتی

 

أعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

﴿وَإِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَي عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِن مِثْلِهِ وَادْعُوا شُهَدَاءَكُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ (23) فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَلَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوْا النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ (24)

٭ خلاصه‌اي از مباحث گذشته

در اين آيهٴ دوم [آيه 24 محل بحث] خداي سبحان فرمود: اگر توان اتيان مثل قرآن را نداريد؛ پس جزم پيدا كنيد كه اين كلام‌الله است و لازمهٴ كلام‌الله بودن قرآن اين است كه ايمان بياوريد و لازمهٴ ايمان آن است كه از بهشت برخوردار باشيد؛ چه اين‌كه لازمهٴ عدم ايمان و كفر هم آن است كه گرفتار جهنّم باشيد؛ لذا بدون طرح آن اصطلاحات علمي بطلان تالي را به اين صورت بيان كرد فرمود: ﴿فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَلَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوْا النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ﴾.

سخن در آتش قيامت بود خداي سبحان آتش قيامت را يك امر موجود بالفعل ميداند براي اين كه فرمود: ﴿أعدّت﴾؛ اين آماده شد. در موارد ديگر هم فرمود: ﴿إِنَّا أَعْتَدْنَا[1] ما آماده كرديم. پس نار بالفعل موجود است وقود اين نار؛ يعني آتشگيره كه آتش از كجا نشئت ميگيرد، آن را هم فرمود: انسان است و حجاره كه ﴿وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ﴾ و مراد از اين حجاره به شهادت سورهٴ «انبياء» همان بتهايي بودند كه از سنگ تراشيده ميشدند: ﴿إِنَّكُمْ وَمَا تَعْبُدُونَ مِن دوُنِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ[2].

٭ ماده شوختني و آتش گيره دوزخ

٭ انسان تبهكار، ماده سوختني، آتش‌گيره و آتش زنه دوزخ

چون وقود نار انسان است و ابزار افروختن هم خود انسان است قهراً آن موجود افروخته شده هم خود انسان خواهد بود. در پيدايش آتش يك وقود و آتشگيره لازم است كه آتش از آنجا نشئت ميگيرد. يك موادّ سوختني؛ مثل هيزم يا سنگ لازم است كه اين مواد سوختني؛ مثل هيزم از آن آتشگيره آتش ميگيرند اگر آتشگيرهاي باشد و مواد سوختني باشد قهراً يك شيء سوخته و مشتعل پيدا ميشود قرآن كريم به هر سه امر اشاره كرد، فرمود: هم آتشگيره؛ يعني مبدأ پيدايش آتش خود انسان است [و] هم ابزار سوختني؛ يعني آن موادي كه بايد سوخته بشود؛ مثل هيزم خود انسان است و اگر اين مواد سوختني با آتشگيره ارتباط پيدا كرد يك شيء مشتعل شده پيدا ميشود كه آن هم خود انسان است، هر سه امر را در دايرهٴ خود انسان پياده كرده است.

٭ خود انسان آتش‌گيره و وقود جهنم

امّا امر اول كه وقود و منشأ پيدايش خود انسان است _در همين آيهٴ محلّ بحث كه فرمود: ﴿وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ﴾ در آن آيهاي كه قبل از سورهٴ «بقره» نازل شد. (همان آيهٴ سورهٴ «تحريم») فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قُوا أَنفُسَكُمْ وَأَهْلِيكُمْ نَاراً وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ[3] و دربارهٴ بعضي از اشخاص هم بالصّراحه اسم برده است كه اينها وقود نارند. در آيهٴ ده سورهٴ «آل‌عمران» فرمود: ﴿إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَن تُغْنِي عَنْهُمْ أَمْوَالُهُمْ وَلاَ أَوْلاَدُهُم مِنَ اللّهِ شَيْئاً وَأُولئِكَ هُمْ وَقُودُ النَّارِ﴾؛ پس اين امر اول كه آتشگيره خود انسان است.

٭ انسان تبهكار، ماده سوختي و هيزم جهنم

امّا امر ثاني (كه مواد سوختني هم خود انسان است) اين را در سورهٴ «جن» قبلاً خوانديم كه فرمود: ﴿وَأَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً[4]؛ آنها كه اهل قسط و ظلم‌اند، هيزم جهنّم‌اند؛ پس هيزم جهنّم از بيرون نميآيد كه از درختهاي بيرون هيزمي بياورند و در جهنّم اين هيزمها را مشتعل كنند بلكه هيزم جهنّم به حسب اين آيه همان افراد گرفتار قسط و جور و ظلم‌اند كه ﴿وَأَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾.

٭ آتش افروزي و خود سوزي انسان

پس اگر هيزم حاصل شد و وقود _كه آتشگيره است_ آن هم حاصل شد، قهراً يك شيء مشتعل افروخته پيدا ميشود كه آن هم باز خود انسان است آن را در سورهٴ «مؤمن» آيهٴ ٧١ و ٧٢ بيان فرمود: ﴿إِذِ الأَغْلاَلُ فِي أَعْنَاقِهِمْ وَالسَّلاَسِلُ يُسْحَبُونَ ٭ فِي الْحَمِيمِ ثُمَّ فِي النَّارِ يُسْجَرُونَ﴾؛ يعني اينها گرفتار غُل و سلسله خواهند بود و اينها در موادّ سوختني، گرم و داغ كشانده ميشوند تا اينكه در آتش مسجور ميشوند مسجور؛ يعني مشتعل. به حار تسجير ميشوند؛ يعني مشتعل ميشوند پس اگر يك چيزي آتشگيره خودش بود و مواد سوختني خودش بود قهراً خود مشتعل ميشود سراپا ميشود شعله.

٭ عذاب جسمي و روحي در دوزخ

و چون انسان تنها روح نيست بلكه جسم هم دارد و تنها جسم نيست، بلكه روح هم دارد و در همهٴ اين بخشهاي قرآن كريم راجع به انسان سخن ميگويد، نه راجع به جسم انسان فقط يا راجع به روح انسان، معلوم ميشود انسان با جسم و روحي كه دارد _هر دو با هم_ وقود نارند، هم هيزم جهنّم‌اند، هم سراپا مشتعل ميشوند. آن‌گاه استفاده‌كردن از آيهٴ سورهٴ «نساء» و آيهٴ سورهٴ «همزه» به خوبي روشن ميشود در سورهٴ «نساء» فرمود: ﴿كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَيْرَهَا لِيَذُوقُوا الْعَذَابَ[5]؛ معلوم ميشود اين جلد و اين پوست ميسوزد، در سورهٴ مباركهٴ «همزه» فرمود: ﴿وَمَا أَدْرَاكَ مَا الْحُطَمَةُ ٭ نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ ٭ الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَي الأَفْئِدَةِ[6]؛ اين يك آتشي است كه فؤاد و روح را ميسوزاند، چرا؟ چون روي آن تحليل تنها جسم وقود نيست، خود انسان است كه وقود است و از آن جهت كه انسان مركّب از جسم و روح است؛ پس اين انسان مركّب از جسم و روح _دو تايي با هم_ وقود نارند و چون خود انسان حطب جهنّم است: ﴿وَأَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً[7]؛ معلوم ميشود هم روحش هيزم است و هم جسمش هيزم و در سوره «مؤمن» كه فرمود: انسان در قيامت مسجور مي‌شود، معلوم مي‌شود هم روحش افروخته ميشود و هم جسمش، منتها البته هيزم روحاني يك حساب ديگري دارد، هيزم جسماني يك حساب ديگري. عذاب روحاني طرزي است و عذاب جسماني طرز ديگر.

پس اگر در سورهٴ «مؤمن» فرمود: ﴿ثُمَّ فِي النَّارِ يُسْجَرُونَ[8]؛ يعني خود انسان مسجور ميشود؛ يعني هم با روحش هم با جسمش؛ لذا يك بخشي كه مربوط به عذاب جسماني بود [كه] در سورهٴ «نساء» بيان كرد، فرمود: ﴿كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَيْرَهَا[9] و قسمت ديگري كه مربوط به عذاب روحي است در سورهٴ «همزه» بيان فرمود كه فرمود: ﴿نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ ٭ الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَي الأَفْئِدَةِ[10] اين هم مربوط به بحثهاي سهگانه دربارهٴ «نار». و افرادي هم كه وقود نارند، اينها هم مشخّص‌اند كه چه كسي هستند؟

٭ وجود فعلي بهشت و جهنم

مطلب ديگر اين است كه فرمود: اين نار ﴿أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ﴾ از اينكه فرمود: ﴿أُعِدَّت﴾ معلوم ميشود كه الآن موجود است. ظواهر ديني (كتاب و سنّت) اگر برهان قطعي برخلافش نباشد، حجّت است و بايد اخذ بشود. ادلّهٴ عقلي نه تنها مناقض با اين بحث نيست، بلكه اينها را هم تأييد ميكند. بنابراين ظاهر اين آيات حجّت خواهد بود؛ يعني جهنّم بالفعل موجود است و بهشت هم بالفعل موجود است منتها بعداً ظهور ميكند اين كلمهٴ ﴿أُعِدَّت﴾؛ يعني آماده شد، نشانهٴ وجود فعلي اوست؛ چه اينكه دربارهٴ بهشت هم همين تعبير شده است كه ﴿أُعِدَّت للمتّقين[11]؛ يعني بهشت براي اهل تقوا آماده شد يا ﴿أُعِدَّتْ لِلَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ[12]؛ براي كساني كه به خدا و پيغمبر [صلّي الله عليه و آله و سلّم] ايمان آوردند بهشت آماده است اين تعبير _اينكه بهشت آماده است يا جهنّم آماده است_ نشان ميدهد كه اينها بالفعل موجودند.

٭ شواهدي بر وجود فعلي بهشت و جهنم

چه اينكه وجود مبارك رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم در معراج وارد بهشت شدند و جهنّم را هم از نزديك بازديد كردند، جهنّم را ديدند و وارد بهشت شدند عدهاي هم كه در بهشت متنعّم بودند حضرت آنها را ديد، عدهاي هم كه در جهنّم معذّب بودند حضرت آنها را ديد[13]، و بياني هم از امام رضا (سلام الله عليه) رسيده است كه بهشت و جنّت اليوم مخلوق‌اند و اگر كسي انكار كند اين مطلب را از ما نيست[14]؛ لذا بزرگان علماي اماميّه نوعاً معتقدند كه بهشت و جهنّم بالفعل موجود است؛ چه اينكه بعضي از اقوال اينها در بحث قبل نقل شد در متن تجريد مرحوم خواجه طوسي شرحش مال مرحوم علامه در كلمات مرحوم شيخ بهايي و ساير بزرگان تصريح شده است كه بهشت و جهنّم الآن مخلوق است[15].

٭ عذاب مؤمنان فاسق

پس ﴿أُعِدَّتْ﴾؛ به همان ظاهرش باقي است؛ يعني جهنّم آماده براي كافرين است؛ چه اينكه مشابه اين تعبير دربارهٴ بهشتيها آمده است كه جنّت ﴿أُعِدَّت للمتّقين[16].

٭ نپداري باطل در مورد اختصاص جهنم براي كافران

مطلب بعدي آن است كه فرمود: ﴿أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ﴾؛ از اينكه فرمود: جهنّم براي كافرين آماده است، بعضيها پنداشته‌اند كه مؤمن فاسق به جهنم نمي‌رود؛ براي اينكه خدا فرمود جهنم براي كافر آماده است نه براي كافر و فاسق اگر كسي اهل معصيت بود ولي كافر نبود جهنّم نميرود چرا؟ براي اينكه خدا فرمود: ﴿أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ﴾؛ اين پندار باطل بعضيها.

٭ عدم اختصاص جهنم براي كافران

امّا جوابش اين است كه دراين كريمه كه فرمود: ﴿أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ﴾ منظور از اين كافرين كساني‌اند كه مقابل مؤمنين‌اند، نه مقابل منافقين؛ يعني در اوايل سورهٴ «بقره» كه بحث شده بود، خداي سبحان مردم را به سه دسته قسمت تقسيم كرد: مؤمن، كافر، منافق، دربارهٴ هر سه گروه هم بحث كرد كه كافر در مقابل منافق قرار گرفت؛ چه اينكه در مقابل مؤمن هم قرار دارد.

بعد از اينكه مردم را به سه دسته تقسيم فرمود: (مؤمن، كافر، منافق) حكم هر يك از گروههاي سه گانه را بيان كرد آن‌گاه در اَيهٴ ٢١ فرمود: ﴿يَاأَ يُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ وَالَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ﴾ دستور عبادت داد وقتي دستور عبادت داد مردم در برابر اين دستور به دو گروه تقسيم ميشوند يا مؤمن‌اند يا غير مؤمن غير مؤمن (چه منافق باشد، چه كافر) در برابر مؤمن قرار دارد. و منظور از اين كافرين كساني‌اند كه موحّد نيستند. _خواه كافر باشند، خواه منافق_ و در اين قسمت از آيات كه فرمود: ﴿أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ﴾ در مقابلش فرمود: ﴿وَبَشِّرِ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ[17]؛ يعني وقتي ما دستور عبادت داديم، مردم به دو قسم منقسم‌اند يك عده مؤمن‌اند و با عمل، يك عدّه مؤمن با عمل نيستند (حالا يا كافرند يا منافق).

پس اينكه فرمود: ﴿أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ﴾؛ منظور از كافرين مقابل مؤمنين است نه مقابل منافقين، قهراً شامل منافقين هم خواهد شد؛ زيرا گرچه در بحثهاي قبلي همين سوره، مردم به سه گروه تقسيم شدند به (گروه مؤمن و كافر و منافق) به در آن بحث سابق كافر در مقابل منافق بود امّا وقتي كه آن بحث به پايان رسيد، بحث ديگر شروع شد و خداي سبحان همگان را به عبادت دعوت كرد، در برابر دعوت الهي مردم دو دستهاند يا مؤمن‌اند يا غير مؤمن. آن غير مؤمن (يا كافر است اصطلاحاً، يا منافق) كافر و منافق در يك سمت و مؤمن در سمت ديگر اينكه فرمود ناري كه ﴿وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ﴾ براي كافرين آماده شد اين شامل منافق و كافر هر دو خواهد شد گذشته از اين كه در بسياري از آيات براي خود منافقين وعيد عذاب آمده است؛ يعني در همين بحثهاي سورهٴ مباركه «بقره» هم عذاب براي كافرين مشخّص شد، هم براي منافقين دربارهٴ كفّار فرمود: ﴿خَتَمَ اللّهُ عَلَي قُلُوبِهِمْ وَعَلَي سَمْعِهِمْ وَعَلَي أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ[18]، اين دربارهٴ كفّار است بعد دربارهٴ منافقين فرمود: ﴿فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ بِمَا كَانُوا يَكْذِبُونَ[19]، در همين آيات گذشته سورهٴ «بقره» (در آيهٴ هفت و ده) هم براي كفّار عذاب معيّن كرده است، هم براي منافقين؛ بنابراين اين هم دليل دوم خواهد بود كه ﴿أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ﴾ شامل منافقين هم ميشود؛ پس اين‌چنين نيست كه آتش مال كافر باشد [و] مال منافق نباشد.

٭ قطعي بودن شمول جهنم براي منافقان

از طرفي هم دربارهٴ خصوص منافقين آيات وعيديه ديگر آمده است كه فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ جَامِعُ الْمُنَافِقِينَ وَالْكَافِرِينَ فِي جَهَنَّمَ جَمِيعاً[20] يا ﴿إِنَّ الْمُنَافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ[21] در سورهٴ «نساء» براي كفّار و منافقين، جهنّم را به عنوان يك جايگاه حتمي بيان ميكند آيهٴ ١٤٠ سورهٴ نساء اين است: ﴿إِنَّ اللّهَ جَامِعُ الْمُنَافِقِينَ وَالْكَافِرِينَ فِي جَهَنَّمَ جَمِيعاً﴾؛ چه اينكه در همين سورهٴ نساء آيهٴ ١٤٥ فرمود: ﴿إِنَّ الْمُنَافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ وَلَن تَجِدَ لَهُمْ نَصِيراً﴾.

بنابراين در اين بحث نيست كه ﴿أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ﴾ شامل منافقين هم ميشود؛ بحث مهمي كه هست اين است كه آيا شامل مؤمن فاسق هم ميشود يا نه؛ وگرنه اين احتمال كه ﴿أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ﴾؛ شامل منافقين نشود يك احتمال وجيهي نيست امّا اين احتمال كه ﴿أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ﴾ شامل فاسقها نشود شامل مؤمن گناهكار نشود، اين احتمالي است كه ممكن است ابتدائاً در ذهن رسوخ كند؛ چه اينكه عدهاي هم اين احتمال را دادهاند، ولي دربارهٴ اينكه شامل منافقين ميشود، احتمالي هم در ذهن منعقد نميشود، كسي هم اين سخن را ندارد.

٭ سر نظر دربارهٴ نحوه شمول عذاب نسبت به مؤمن فاسق

براي اثبات اين مطلب كه اين ﴿أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ﴾ دلالت ندارد بر اينكه مؤمن فاسق به جهنّم نميرود ميشود از ادلهاي استفاده كرد.

٭ نظر اول: منظور از كافران، كفر اعتقادي و عملي

اولاً كافر ممكن است هم كفر اعتقادي را بگيرد هم كفر عملي را، نظير آنچه كه در پايان آيهٴ «حج» آمده است كه ﴿وَلِلّهِ عَلَي النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلاً وَمَن كَفَرَ[22]، اين ﴿مَن كَفَرَ﴾ كه در ذيل آيهٴ حج است كفر اعتقادي كه نيست، كفر عملي است؛ يعني اگر مستطيعي عمداً مكّه نرفته است در مقام عمل كافر است؛ لذا در حال احتضار به او ميگويند: يا در صف يهوديها بايست يا در صف مسيحيها؛ يعني در صف كافر قرار بگير، اين كفر عملي است نه كفر اعتقادي اگر ﴿أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ﴾ منظور از اين كافرين اعم از كفر اعتقادي و كفر عملي باشد، شامل مؤمن فاسق هم خواهد شد.

٭ چگونگي ردّ نظر اول در شمول عذاب نسبت به مؤمن فاسق

آن وقت اين جواب بعيد است، براي اينكه آيه در سياق كساني است كه مكذّب وحي‌اند، ميفرمايد اگر شما بعد از روشن‌شدن عجز ايمان نياوريد، از آتشي بپرهيزيد كه ﴿وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ﴾  اين بعيد است كه غير از كافر اعتقادي را شامل بشود؛ يعني لفظ ابا ندارد؛ چون «الكافرين» جمع محلّي به «الف» و «لام» است، امّا سياق دربارهٴ كفّار اعتقادي است، كساني كه به كفر اعتقادي گرفتارند.

٭ نظر دوم در نحوهٴ شمول عذاب نسبت به مؤمن فاسق

جواب ديگر آن است كه اين ﴿أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ﴾ي كه در همين آيه بيان شد خداي سبحان فرمود: از آتشي كه ﴿وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ﴾ است، بپرهيزيد كه براي كافرين آماده شد، همين خداي سبحان مؤمنين را از همين آتش ميترساند. به مؤمنين ميفرمايد: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قُوا أَنفُسَكُمْ وَأَهْلِيكُمْ نَاراً وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ[23]؛ مؤمنين را هم با همين آتش ميترساند. معلوم ميشود مؤمن اگر مواظب خود نبود مواظب اهل و عيالش نبود، گرفتار همين آتش ميشود. در سورهٴ «تحريم» آيه ششم وقتي مؤمنين را انذار ميكند ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قُوا أَنفُسَكُمْ وَأَهْلِيكُمْ نَاراً وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ﴾؛ پس اين‌چنين نيست كه فقط مخصوص كفّار باشد، به مؤمن هم ميفرمايد: اگر خود و اهلت را حفظ نكردي گرفتار همين آتش ميشوي، يا اهل تو اگر هدايت نشد و امر به معروف تو در آنها اثر نكرد، گرفتار همين آتش ميشوند. اين طور نيست كه آنها را رها كرده باشد يا به عذاب ديگري وعيد داده باشد. ﴿قُوا أَنفُسَكُمْ وَأَهْلِيكُمْ نَاراً وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ﴾.

٭ وجود عصمت براي مسئولان جهنم

آن گاه نظم معصومانهٴ قيامت را هم مشخص كرد فرمود: در جهنّم، گرچه آتشگيره خود انسان است، گرچه مواد سوختني هم خود انسان است، گرچه در اثر برخورد اين مواد سوختني با آن آتشگيرٴ خود انسان سراپا مشتعل ميشود، امّا آنجا حساب، حساب عصمت است كسي اشتباهي نميسوزد، كسي كمتر يا بيشتر از آن مقدار نميسوزد؛ زيرا مسئولان جهنّم يك سلسله فرشتگان‌اند كه معصوم‌اند؛ ﴿عَلَيْهَا مَلاَئِكَةٌ غِلاَظٌ شِدَادٌ لاَ يَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ وَيَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ[24]؛ سرپرستان جهنّم يك سلسله انسانهاي عادي نيستند [بلكه] سرپرستان جهنّم ملائكهٴ خداي سبحان‌اند كه معصوم‌اند.

٭ مبدأ قابلي و فاعلي آتش جهنم

و خداي سبحان از اين ملائكه _كه سرپرستان جهنّم‌اند_ به عنوان «اصحاب‌النار» ياد ميكند[25]. «اصحاب‌النار»؛ يعني كساني كه نار در اختيار آنهاست؛ چون «اصحاب‌النار» در قرآن بر دو گروه اطلاق ميشود يك عدهاي كه مبدأ قابلي نارند؛ يعني به وسيلهٴ آنها نار پيدا ميشود و ميسوزند، يك عده مبدأ فاعلي نارند كه سرپرستان آتش‌اند دربارهٴ ملائكه فرمود: ﴿وَمَا جَعَلْنَا أَصْحَابَ النَّارِ إِلاَّ مَلاَئِكَةً[26]. سرپرستان جهنّم را جز فرشتهها كسي ديگر قرار نداديم؛ يعني بر جهنّم جز عصمت چيز ديگر حاكم نيست تا كسي آنجا اعتراض كند كه من زيادتر سوختم يا بيجا سوختم، اين‌چنين نيست. ﴿وَمَا جَعَلْنَا أَصْحَابَ النَّارِ إِلاَّ مَلاَئِكَةً﴾ و اين ملائكه هم در همين سورهٴ «تحريم» اوصافشان مشخص شده است كه ﴿لاَ يَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُم[27]؛ ملائكه معصوم خواهند بود هيچ فرشتهاي گناه نخواهد كرد.

٭ بازگشت به بحث (نظر دوم در نحوه شمول عذاب نسبت به مؤمن فاسق)

و اگر خداي سبحان به همان معياري كه كفّار را ميترساند به همان معيار مؤمن را ميترساند معلوم ميشود مؤمن هم اگر چنانچه معصيت كرد گرفتار همان آتش ميشود، منتها فرقي كه بين مؤمن معصيتكار و كافر هست، همان فرق خلود است يا درجات عذاب فرق ميكند، وگرنه اصل عذاب كه ﴿وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ﴾؛ براي همه است، هم ﴿أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ﴾، هم «أعدّت للعصاة» هم «أعدّت للفسقه» و مانند آن درجاتش فرق ميكند، خلود و غير خلود فرق ميكند و مانند آن.

٭ نظر سوم: عدم دلالت جملهٴ ﴿أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ﴾ در اختصاص عذاب بر كافران

مطلب بعدي آن است كه اين آيه ﴿أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ﴾ دليل نيست كه اين جهنّم براي غير كافر نيست. به اصطلاح آقايان اهل اصول اين اطلاق ندارد نه مقيّد به عدم است يك وقت ميگوييم: اين آيه دلالت ميكند كه غير كافر به جهنّم نميرود؛ يك وقت ميگوييم اين آيه دلالت ندارد كه غير كافر به جهنّم ميرود، اين دو بيان است اين آيه اطلاق ندارد كه فاسق و تبهكار اهل ايمان را شامل بشود، نه دلالت دارد كه فقط كافر وارد جهنّم ميشود. آيه ميگويد: ﴿أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ﴾ اگر آيهٴ ديگر بگويد: اين جهنّم «أعدّت للعصاة و الفسقه» اينها با هم تعارض ندارند؛ چون مثبتين هستند.

اگر چنانچه يك دليل بگويد «اكرم الفقيه» دليل ديگر بگويد «اكرم المفسّر» اينها چون مثبتين هستند، معارض هم نيستند. دو تا مثبت هرگز معارض هم نيستند. اگر يك دليل بگويد بهشت براي اهل نماز آماده است؛ يك دليل ديگر بگويد: بهشت براي اهل روزه آماده است، اينها معارض هم نيستند؛ چون اينكه ميگويد «بهشت براي اهل نماز آماده است» نميگويد براي فضيلت ديگر در بهشت جايگاهي نيست اين طور نيست يا عمل ديگر انسان را به بهشت نميرساند. لسان اين ادلّه، لسان اثبات است، نفي نيست. وقتي لسان نفي نداشت، نه دلالت ميكند بر اينكه جهنّم براي غير كفّار نيست، نه اگر يك مطلق يا عام ديگري كه بگويد «جهنّم هم براي كفّار است هم براي معصيت كار» اين دليل، مقيد يا مخصص او خواهد بود. عدم الاطلاق غير از تقييد است؛ يعني اگر يك روايتي اطلاق نداشت به اين معناست كه ما از اين روايت يا از اين آيه نميتوانيم عموم يا اطلاق استفاده كنيم، نه اگر يك روايت مطلقي در جاي ديگر بود اين ميتواند او را تقييد بزند.

بنابراين از آيهٴ ﴿أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ﴾ بيش از اين استفاده نميشود كه جهنّم آماده براي كافرين است، نه دو مطلب استفاده بشود يكي اينكه جهنّم مال كفّار است؛ امر ديگر اينكه جهنم مال غير كافر نيست، لسان نفي ندارد. چون لسان نفي ندارد، اگر يك آيهٴ ديگري دلالت بكند كه هر كه معصيت كرد به جهنّم ميرود.

٭ نتيجــه بحث

آن‌گاه اين آيه مقيّد او نخواهد بود. بيان ذلك آن اياتي است كه ميفرمايد: ﴿وَمَن يَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَإِنَّ لَهُ نَارَ جَهَنَّمَ[28]. مثلاً دربارهٴ بعضي از معاصي خداي سبحان وعيد جهنّم داد. آيهٴ ٩٣ سورهٴ «نساء» اين است ﴿وَمَن يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزَاؤُهُ جَهَنَّمُ خَالِداً فِيهَا وَغَضِبَ اللّهُ عَلَيْهِ وَلَعَنَهُ وَأَعَدَّ لَهُ عَذَاباً عَظِيماً﴾؛ اگر كسي مؤمني را عمداً بكشد اين جزايش جهنّم است؛ خواه اين قاتل كافر باشد خواه مسلمان. اگر يك مسلماني يك مؤمن را عمداً كشت جزايش جهنّم است براي بعضي از معاصي خداي سبحان وعيد نار داده است بالصراحه. اين‌چنين نيست كه آتش مخصوص كفّار باشد و غير كافر هر معصيتي كه بكند در امان باشد. اين طور نيست.

در سورهٴ «توبه» آيهٴ ٣٥ فرمود: -كه قبلاً گذشت_ هر زراندوزي كه اكتناز بكند و از مال حرام جمعآوري بكند و در راه حلال حقوق الهي را نپردازد آن طلا و نقرهاش را داغ ميكنند و به پيشاني و پهلو و پشت او ميزنند، خُب، اين جزء وعيد نار است؟! اين جز وعيد جهنّم است؟ چه مؤمن و چه غير مؤمن چه مسلمان و چه غير مسلمان.

٭ نقش «واو» ﴿وَالَّذِينَ يَكْنِزُونَ﴾ در معناي آيه

آن جريان تاريخي لابد به عرضتان رسيد كه معاويه در شام اصرار داشت كه اين «واو» ﴿وَالَّذِينَ يَكْنِزُونَ[29]؛ را بردارد كه بن‌ابيّ‌‌كعب شمشير كشيد، گفت «لا أضع السيف من عاتقي حتي توضع الواو في مكانها»[30] گفت من شمشير از دوشم نميگيرم مگر اينكه «واو» سرِ جايش باشد. آنها كه اهل قرائت قرآن بودند، گفتند: يك «واو» اين قدر سر و صدا ندارد كه شمشير كشيدي، مگر جريان چيست؟ بن‌ابيّ كعب گفت: معاويه دستور داد اين قرآنهايي را كه ميخواهند دست نويس كنند، اين «واو» را ﴿وَالَّذِينَ﴾ را بردارند بشود «الّذين». وقتي «الذين» شد عطف بيان ميشود (مربوط به گذشته است)؛ يعني اگر اكتناز مال احبار و رهبان باشد، اين عذاب جهنّم دارد ولي اگر يك مسلمان اكتناز بكند نه، عيبي ندارد. اثر اين «واو» اين است كه گذشته را از آينده قطع ميكند. اين «واو»، «واو» استينافيه است. صدر آيه اين است كه ﴿يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ كَثِيراً مِنَ الأَحْبَارِ وَالرُّهْبَانِ لَيَأْكُلُونَ أَمْوَالَ النَّاسِ بِالْبَاطِلِ وَيَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللّهِ وَالَّذِينَ[31] اين «واو» ﴿وَالَّذِينَ﴾ اگر نباشد، معنايش اين است كه «الّذين»؛ يعني همان احبار و رهبان كساني‌اند كه ﴿يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلاَ يُنفِقُونَهَا فِي سَبِيلِ اللّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ ٭ يَوْمَ يُحْمَي عَلَيْهَا فِي نَارِ جَهَنَّمَ[32]؛ يعني اين طلا و نقرهٴ كنز شده را داغ ميكنند [و] بر پيشاني و پهلو و چهرهٴ احبار و رهبان ميزنند امّا «واو» ﴿وَالَّذِينَ﴾ اگر باشد، واو استيناف است، گذشته را از آينده قطع ميكند [و] به عنوان يك قانون ابتدايي خدا بيان ميكند ﴿وَالَّذِينَ﴾ هر كه اهل اكتناز باشد؛ خواه احبار و رُهبان اهل كتاب؛ خواه سرمايهداران مسلمان، هر كه اهل اكتناز باشد به اين عذاب گرفتار ميشود. براساس اين نقشه سياسي معاويه دستور داد: اين «واو» ﴿وَالَّذِينَ﴾ را ديگر در مصاحف خطّي ننويسند و در جلسات قرائت هم نخوانند ابيّ و اباذر و ديگران (اين بزرگان) فهميدند كه نقشهٴ معاويه چيست، شمشير كشيدند، گفتند: ما شمشيراز دوشمان پايين نمي‌آوريم؛ مگر اينكه اين «واو» سر جايش باشد: «لا أضع السيف من عاتقي حتي توضع الواو في مكانها»[33] بالاخره به هر وسيلهاي بود اين «واو» را حفظ كردند كه قرآن از هر نظر مصون است و احياناً اينكه گفته ميشود نه يك «واو» كم نه يك «واو» زياد، يكي از بهترين مصاديقش همين قرآن كريم است كه جزم داريم آنچه كه الآن در خدمت او هستيم، همان است كه از لبان مطهّر رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) از ذات اقدس الهي به ما رسيده است. در اين كريمه خداي سبحان هر زراندوزي كه از راه حرام مال فراهم كرده است يا از راه حلال فراهم كرده است ولي حقوق الهي را نپرداخته است، وعيد عذاب داده است. خُب، معلوم ميشود جهنّم مخصوص كفّار نيست هم كافر و هم مسلمان فاسق.

٭ تمايل قلبي به كفّار، عامل گرفتار شدن در عذاب دوزخ

چه اينكه در بعضي از بخشها هم مستقيماً خداي سبحان به نوع افراد تبهكار وعيد عذاب داده است در آيهٴ ١١٣ سورهٴ «هود» بيان خداي سبحان اين‌چنين است كه ﴿وَلاَ تَرْكَنُوا إِلَي الَّذِينَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمْ النَّارُ وَمَا لَكُم مِن دُونِ اللَّهِ مِنْ أَوْلِيَاءَ ثُمَّ لاَ تُنصَرُونَ﴾ فرمود: به ظالم ركون نكنيد. ركون؛ آن ميل قلبي قليل است. آن ميل قلبي را ركون ميگويند فرمود شما به ﴿الَّذِينَ ظَلَمُوا﴾ (به ستمكاران) ميل پيدا نكنيد؛ وگرنه آتش شما را ميگيرد.

در همين زمينه يك رسالهٴ مختصري مرحوم خواجه نصير (رضوان الله عليه) دارد به نام آغاز و انجام _يك رسالهٴ فارسي مختصري است به نام مبدأ و معاد (در حقيقت) اسم اين رساله آغاز و انجام است؛ يعني آغاز عالم و انجام عالم در حقيقت مبدأ و معاد است_ در اين رسالهٴ كوتاه فارسي كه جريان مبدأ و اسماي حسناي خدا را ذكر ميكند بعد ميرسد به قيامت و اهوال قيامت آنجا مسئلهٴ صراط را به خوبي تشريح ميكند. اينكه ميگويند صراط از مو باريكتر است و از شمشير تيزتر؛ يعني چه؟ آن‌گاه به همين آيه و مشابه همين آيه استدلال ميكند اشاره ميكند كه صراط آنچنان دقيق است كه اگر اندك غفلتي بشود انسان سقوط ميكند؛ لذا گفتند: شما نه تنها ظالم نباشيد يا ظالم را كمك نكنيد، بلكه ميل به ظالم هم نكنيد[34]. اين ميل به ظالم با مساس نار همراه است. يك وقت انسان خودش ظالم است؛ يك وقت ظالم را در ظلم كمك ميكند؛ يك وقت ظالم را در غير ظلم كمك ميكند؛ مثل اينكه براي ظالم لباس ميدوزد (همهٴ اين قسمتها را لابد در مكاسب محرّمه ملاحظه فرموديد) يك وقت اصلاً به ظالم يك علاقهاي دارد، دوست دارد او باشد، همين مقدار باعث مساس نار است، نه اينكه به ظالم در ظلم كمك بكند مثل اينكه تازيانه به دست ظالم بدهد، اينكه معونت ظالم است، اين كه في نفسه جزء معاصي است و نه اينكه به ظالم در غير موارد ظلم كمك بكند، مثل اينكه براي ظالم لباس بدوزد، براي ظالم كفش بدوزد اين كمك به ظالم است در غير مورد ظلم، اينها نه، بحثش جداست. يك ميل قلبي به انسان ظالم دارد. در اين كريمه فرمود شما ميل به ظالم نداشته باشيد؛ وگرنه گرفتار آتش ميشويد.

٭ عدم اختصاص آتش جهنم براي كفار

معلوم ميشود آتش قيامت مخصوص كفّار نيست؛ گرچه فرمود: ﴿أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ﴾؛ امّا هر كه معصيت بكند گرفتار آتش ميشود آن آيهٴ ﴿أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ﴾ با اين آيات معارض نيست؛ چون اين آيه ﴿أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ﴾ حدّ اكثر اين است كه اطلاق ندارد نه مقيّد به عدم است وقتي مقيّد به عدم نبود، ادلّهٴ ديگري كه يا بالصراحه، يا بالمعموم، يا بالإطلاق دلالت داشت كه هر كسي معصيت كرد گرفتار آتش ميشود، آن آيه را تقييد نميكند، به اصطلاح مثبتين هستند.

٭ علت با «الف و لام» آمدنكلمه «النار» در آيه محل بحث

پرسش ...

پاسخ: اين عرض شد به اينكه اولين بار كه اين نازل شده است شناخته شده نبود؛ يعني در سورهٴ «تحريم» كه فرمود: ﴿نَاراً وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ[35] و سورهٴ «بقره»، چون بعد از سوره «تحريم» نازل شده است؛ پس آن «نار» شناخته شده است. آن‌گاه خداي سبحان ميفرمايد: همان ناري كه ما قبلاً در سورهٴ «تحريم» جريانش را به شما گفتيم، از آن نار بپرهيزيد؛ لذا چون سورهٴ «بقره» بعد از سورهٴ «تحريم» نازل شد، سورهٴ «بقره» با «الف و لام» است و سورهٴ «تحريم» بدون «الف و لام»؛ است نظير آنچه را كه حضرت ابراهيم (سلام الله عليه) در جريان مكّه فرمود: وقتي فرزندانش را به همان سرزمين آورد، آنجا شهر نبود، حضرت دعا كرد: ﴿رَبِّ اجْعَلْ هَذَا بَلَداً آمِناً[36] بدون «الف و لام» ذكر كرد. فرمود: اينجا را شهر قرار بده، الآن سرزمين باز و آزادي است نه تنها اينجا زراعت نميكنند، بلكه اينجا قابل زراعت نيست عرض كرد: ﴿رَبَّنَا إِنِّي أَسْكَنتُ مِن ذُرِّيَّتي بِوَادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ[37]؛ نه وادي است «لم يُزرع» (زراعت نشد) قابل زراعت نيست اصلاً وادي كه زراعت نشد، غير از وادي است كه غير ذي‌زرع باشد غير ذي‌ذرع باشد؛ يعني اصلا قابل كشت نيست در اين مرحله عرض كرد خدايا! اين سرزمين را شهر قرار بده: ﴿رَبِّ اجْعَلْ هَذَا بَلَداً آمِناً[38] وقتي اين دعا مستجاب شد عدهاي آنجا آمدند، زمينهٴ شهرسازي فراهم شد بار ديگر كه حضرت آمد عرض كرد: ﴿اجْعَلْ هذَا الْبَلَدَ آمِناً[39] اينجا با «الف و لام» ذكر كرد عرض كرد: خدايا اين شهر را شهر آمن (شهرامن) قرار بده كه اين دعا را هم خداي سبحان مستجاب كرد. غرض اين است كه اولين بار چون شناخته شده نبود نكرده است، بار دوم معرفه است.

 

٭ شواهد قرآني بر عدم اختصاص عذاب قيامت براي كافران

٭ شاهد اول: وعده عذاب براي بسياري از معاصي در قرآن

در بعضي از بخشهاي ديگر خداي سبحان به بعضي از معاصي كبيره، وعيد آتش داده است در سورهٴ «فرقان» آيهٴ ٦٧ به بعد اين است كه ﴿وَالَّذِينَ لاَ يَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ وَلاَ يَقْتُلُونَ النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ إِلاَّ بِالْحَقِّ وَلاَ يَزْنُونَ وَمَن يَفْعَلْ ذلِكَ يَلْقَ أَثَاماً ٭ يُضَاعَفْ لَهُ الْعَذَابُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَيَخْلُدْ فِيهِ﴾ _كه «فيه» هم احياناً خوانده شد_ ﴿إِلاَّ مَن تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ عَمَلاً صَالِحاً﴾ در اينجا براي بسياري از اين معاصي وعيد عذاب داده شده است؛ يعني اين وعيد مال جميع است، نه مال مجموع. نه؛ يعني اگر كسي آدم كشت و كافر شد و تن به بيعفّتي داد گرفتار جهنّم ميشود نه، براي تك تك اينها عذاب هست و اينها معاصي كبيره هم درش هست و كفر هم درش هست. خداي سبحان براي بسياري از معاصي كبيره هم در قرآن كريم وعيد نار داده است، مثل همين آيه يا آيات ديگر؛ بنابراين آيهٴ محل بحث كه ميگويد ﴿أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ﴾ اين مقيّد آياتي كه دلالت ميكند غير كافر هم در جهنّم ميسوزد نخواهد بود.

٭ شاهد دوم: عذاب قيامت براي مجرم كافر و غير كافر

آيهٴ دوازده سورهٴ «سجده» اين است كه ﴿وَلَوْ تَرَي إِذِ الُمُجْرِمُونَ نَاكِسُوا رُؤُوسِهِمْ عِندَ رَبِّهِمْ رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا فَارْجِعْنا نَعْمَلْ صَالِحاً إِنَّا مُوقِنُونَ﴾؛ مجرمين در قيامت سرازيرند «منكوس‌الرأس» محشور ميشوند؛ مثل حيوانات كه «منكوس‌الرّأس» است. اينها كه تمام تلاششان به طرف طبيعت و خاك است همّتشان خاك است [و] ميكوشند كه از زمين چيزي در بياورند و زمين را مزيّن كنند و با دست خالي برگردند اينها چون به خاك مايل‌اند، در قيامت هم منكوس الرأس محشور ميشوند سر به خاك سر به زمين؛ مثل حيوان محشور ميشوند، فرمود: اينها «منكوس الرأس»اند مجرمين در قيامت اين‌چنين‌اند. خُب، مجرمين اعم از كافر و غير كافر است. اين‌چنين نيست كه مجرمين در قرآن مخصوص كافر باشد، البته سنگينترين جرم كفر اعتقادي است، امّا مجرم شامل حال كافر و غير كافر هم ميشود. اين هم كه فرمود: ﴿إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمِينَ مُنتَقِمُونَ[40]؛ شامل كافر و غير كافر هر دو خواهد شد.

٭ شاهد ديگر بر عدم اختصاص عذاب قيامت براي كافران

در سورهٴ «احزاب» آيهٴ ٥٧ اين‌چنين است كه ﴿إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِي الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ وَأَعَدَّ لَهُمْ عَذَاباً مُّهِيناً﴾. خُب، آنهايي كه آزار ميكنند لازم نيست حتماً كافر يا منافق باشند ممكن است يك مسلمان تبهكار هم دست به ايذاي خدا و پيغمبر [صلّي الله عليه و آله و سلّم] بزند اين هم گرفتار عذاب ميشود و خداي سبحان براي او عذاب خواركننده را آماده كرده است؛ چه اينكه در آيهٴ ٢٣ سورهٴ «جن» اين‌چنين فرمود: ﴿وَمَن يَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَإِنَّ لَهُ نَارَ جَهَنَّمَ خَالِدِينَ فَيهَا أَبَداً﴾ اين ﴿مَن يَعْصِ﴾ مطلق است (خواه كافر خواه مسلمان فاسق) هر كسي كه معصيت بكند گرفتار عذاب ميشود و چون اين آيه مطلق است؛ مثل ساير آيات و آيهٴ ﴿أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ﴾ اطلاق ندارد، نه مقيّد است؛ بنابراين آن ساير آيات به اطلاقشان باقي است و به اطلاق ساير آيات ميشود استدلال كرد.

٭ شاهد چهارم: عذاب دردناك قيامت براي ظالم كافر و غير كافر

در پايان سورهٴ «دهر» آيهٴ ٣١ اين‌چنين است كه فرمود: ﴿يُدْخِلُ مَن يَشَاءُ فِي رَحْمَتِهِ وَالظَّالِمِينَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذَاباً أَلِيماً﴾ براي هر ظالم (خواه كافر خواه غير كافر) عذاب دردناك را آماده كرده است. معلوم ميشود عذاب قيامت مخصوص كافر نيست اين آيه هم مثل ساير آيات ياد شده مطلق است و آيهٴ محل بحث (يعني در سورهٴ «بقره» كه فرمود: ﴿أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ﴾) اطلاق ندارد، نه مقيّد است و چون اطلاق ندارد با آيهاي كه با اطلاق شامل كافر و غير كافر ميشود، معارض نيست.

٭ اشكال: استفاده حصر عذاب قيامت براي كافران از طريق سوره «ليل»

آنها كه فكر ميكردند از اين ﴿أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ﴾ استفاده ميشود كه غير كافر به جهنّم نميرود آن استدلالش تام نبود، ولي در سورهٴ «ليل» آيهٴ چهارده و پانزده حصر استفاده ميشود ﴿فَأَنذَرْتُكُمْ نَاراً تَلَظَّي ٭ لاَ يَصْلاَهَا إِلاَّ الأَشْقَي ٭ الَّذِي كَذَّبَ وَتَوَلَّي﴾؛ اين لسان، لسان نفي و اثبات است [و] با ساير مطلقات معارض است. در اين كريمه ميگويد: اين آتش جزء انسان اشقي به [سراغ] كسي ديگر نميرود: ﴿فَأَنذَرْتُكُمْ نَاراً تَلَظَّي﴾؛ آتش افروختهاي كه ﴿لاَ يَصْلاَهَا إِلاَّ الأَشْقَي﴾ اين لسان، لسان حصر است؛ يعني «اشقي» وارد اين آتش ميشود و غير «اشقي» وارد نميشود.

اين ميتواند احياناً معارض آيات ديگر باشد؛ ﴿لاَ يَصْلاَهَا إِلاَّ الأَشْقَي ٭ الَّذِي كَذَّبَ وَتَوَلَّي ٭ وَسَيُجَنَّبُهَا الأَتْقَي ٭ الَّذِي يُؤْتِي مَالَهُ يَتَزَكَّي ٭ وَمَا لأَحَدٍ عِندَهُ مِن نِعْمَةٍ تُجْزَي ٭ إِلاَّ ابْتِغَاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الأَعْلَي ٭ وَلَسَوْفَ يَرْضَي[41].

٭ جواب ازاشكال فوق

امّا درهمين سوره فرمود آن كسي كه «اتقي»، است او محفوظ است، آن گاه ميماند يك كسي كه نه «اشقي» است نه «اتقي»، او گرفتار آتش ميشود يا نه؟ چون از اين طرف فرمود: ﴿لاَ يَصْلاَهَا إِلاَّ الأَشْقَي﴾ فقط «اشقي» وارد آتش ميشود؛ از آن طرف فرمود كسي كه «اتقي» است _حق مالي و غير مالي بر عهدهٴ او نيست _او محفوظ است. خُب، اگر يك مسلمان فاسقي كه نه «اشقي» بود و نه «اتقي» آيا وارد نار ميشود يا نه؟ ساير آيات و مطلقات ميگيرد (يك) و ثانياً اين يك نار مخصوصي است كه ﴿فَأَنذَرْتُكُمْ نَاراً تَلَظَّي[42] يك نار مخصوصي است آن نار مخصوص مال «اشتقي» است؛ چون در قيامت همان طوري كه براي بهشت درجات است، براي جهنّم هم دركات است. بعضي از دركاتش مال «اشقي» است، در آن مرحله ﴿لاَ يَصْلاَهَا إِلاَّ الأَشْقَي ٭ الَّذِي كَذَّبَ وَتَوَلَّي[43]؛ كسي كه هم كفر اعتقادي دارد و هم كفر عملي امّا نارهاي فراوان ديگري است كه دامنگير عصات[44] و طغات ديگر خواهد شد؛ پس اين دلالت ندارد كه هيچ ناري در قيامت نيست مگر همين نار و در اين نار هم هيچ‌كسي نميسوزد مگر «اشقي». اين اگر از يك طرف حصر كرده است، از طرف ديگر، نيران ديگر را حصر نكرده است. اين فرمود: در اين نار غير از «أشقي» كسي نميسوزد، امّا نيران فراواني هم هست، آتشهاي فراواني هم هست؛ دركاتي هم براي نار ذكر شده است. اگر چنانچه آيه بخواهد دلالت كند به اينكه، غير از كافر كسي وارد جهنّم نميشود بايد دلالت كند كه تنها آتشي كه در قيامت است همين آتش است ﴿نَاراً تَلَظَّي﴾ و تنها گروهي هم كه وارد اين نار ميشوند ﴿الَّذِي كَذَّبَ وَتَوَلَّي[45] آن آيات اصلاً دلالت بر نفي نداشت؛ يعني آيهٴ ﴿أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ﴾ و امثال ذلك، امّا اين آيه؛ گرچه دلالت دارد بر اينكه غير از «اشقي» كسي نميرود امّا در يك نار مخصوص، نه در كل نارهاي قيامت در قيامت نيران فراواني است يك آتش است با يك دركه خاص كه در اين دركه فقط «أشقي» ميروند؛ گذشته از اينكه در همين آيات هم دارد كه «اتقي» مصون است. مي‌فرمايد: غير «أتقي» مشمول همان اطلاقات: ﴿مَن يَعْصِ اللَّهَ[46] است و مانند آن.

 و امروز به مناسبت شهادت امام باقر (سلام الله عليه) گرچه هرچه هست و هر بركتي كه هست، مال اهل بيت (عليهم السّلام) است. تمام اين ثوابها را از خداي سبحان ميخواهيم _بعد از قبول_ به عنوان بهترين هديه نثار روح مطهّر امام باقر (سلام الله عليه) بفرمايد.

٭ معرفت به «الله» عامل بازدارندهٴ انسان از گناه

يكي از كلمات قصار امام باقر (سلام الله عليه) اين است كه «ما عرف الله من عصاه»[47] فرمود: كسي كه خدا را معصيت ميكند او را نشناخت. ممكن نيست كسي خدا را بشناسد و معصيت كند انسان كه معصيت ميكند چه چيزي ميخواهد؟ ميخواهد به يك مقصدي برسد به همان مقصد از راه حلال و صحيح ميتواند برسد خُب، چرا معصيت كند؟! اگر به مقصد از راه حلال ميتواند برسد، چرا بيراهه برود؟! و اگر كسي بداند خدا در همهٴ حالات با اوست: ﴿وَهُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ[48]، او چگونه به خودش اجازه معصيت ميدهد؟ لذا فرمود: «ما عرف الله من عصاه»[49]، چه اينكه فرمود: «من كان ظاهره ارجح من باطنه خفّ ميزانه»[50] كسي كه ظاهرش بهتر از باطنش باشد، در قيامت ترازوي او سبك است؛ چون در قيامت اعمال انسان را ميسنجند.

٭ حق، وسيله سنجش اعمال انسان

در اوايل سورهٴ «اعراف» فرمود: أعمال را كه ميسنجند، اين‌چنين نيست كه با سنگ يا با يك جرم سنگين ديگر بسنجند اين‌چنين نيست كه عبادات و عقائد را باسنگ بسنجند يا با متر مساحت كنند. فرمود: ﴿وَالوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الحَقُّ[51]؛ نه «و الوزن حقّ»، نه اينكه يك ميزاني هست، يك وزني هست نه، وزن در آن روز حق است؛ چون در توزين‌كردن، انسان كه بخواهد چيزي را بسنجد يك وزن است و يك موزون و يك ميزان؛ يعني يك ترازوست و يك وزن است، يك واحد سنجش است و يك كالا كه اين كالا را در اين ترازو با آن واحد سنجش ميسنجند شما اگر خواستيد نان را توزين كنيد، نان را در يك كفّهٴ ترازو قرار ميدهيد سنگ را در كفّهٴ ديگر، اين ترازو -كه داراي دو كفّه است_ مشخّص ميكند كه اين نان سبك است يا سنگين؛ پس براي سنجش يك ميزان لازم است، يك وزن لازم است و يك موزون. در قيامت اين وزن و ميزان ظاهراً يكي است. خُب، آن وزني كه با او عقايد و اعمال را ميسنجند آن چيست؟ آيا با سنگ و امثال سنگ، اين عقايد و عبادات را ميسنجند؟ يا با چيز ديگري ميسنجند؟ فرمود: ﴿وَالوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الحَقُّ[52] نه «و الوزن حقّ» يك وزني هست نه، حق وزن اعمال است، همه چيز را با حق ميسنجند؛ عبادات را با حق ميسنجند، عادات و سنن را با حق مي‌سنجند، اعمال را با حق مي‌سنجند. اگر آن عمل حقيقت داشت، ميشود وزين: ﴿فَأَمَّا مَن ثَقُلَتْ مَوَازِينُهُ ٭ فَهُوَ فِي عِيشَةٍ رَاضِيَةٍ[53] و اگر عمل حقيقت نداشت سبك خواهد بود. ﴿وَأَمَّا مَنْ خَفَّتْ مَوَازِينُهُ ٭ فَأُمُّهُ هَاوِيَةٌ[54]؛ پس عمل را با حق ميسنجند و حق هم يك امر محسوس نيست [بلكه] حق امري است غير محسوس؛ لذا آن كسي كه خود حق است و حق در محور آنهاست و حق با آنهاست: «و الحقّ معكم و فيكم و منكم و إليكم»[55] با اينهاست خلاصه؛ يعني خود امام باقر (سلام الله عليه) فرمود: «من كان ظاهرهُ أرجح من باطنه خفّ ميزانه»[56]، چون ظاهر را كه نميسنجند [بلكه] با حق ميسنجند، حق هم كه امر ظاهري نيست، آن نيّت و اراده و اعتقاد اوست اين عمل اگر روي نيّت صحيح صادر بشود ميشود عمل حق و اگر به نيّت باطل انجام بگيرد كه حق نيست.

٭ اعمال انسان براساس ايمان، اعتقاد و نيّت

پس آن كالايي كه در يك طرف ترازو قرار ميگيرد و حق در طرف ديگر آن همان ايمان، اعتقاد، نيّت و اراده است كه مبدأ پيدايش اعمال است. يك عمل صوري و ظاهري را دو نفر انجام ميدهند، يك وقت انسان مؤمن انجام ميدهد، يك وقت انسان مرائي انجام ميدهد پس اساس كار همان ايمان، اعتقاد و نيّت است كه «يحشر النّاس عليٰ نيّاتهم»[57] اگر بيرون ضعيف بود و درون قوي اين انسان راحت است و اگر درون ضعيف بود و بيرون قوي، معلوم ميشود يك مقدار گرفتار شرك است؛ چون براي غير خدا دارد كار ميكند و اگر كسي درونش ضعيف بود و بيرونش قوي بود و بيرونش روشنتر از درون او بود و راجحتر از درون او بود اين ترازويش سبك است. اين صغرا را امام باقر (سلام الله عليه) بيان كرد كبرا هم كه در قرآن بيان شده است؛ «وَأَمَّا مَنْ خَفَّتْ مَوَازِينُهُ ٭ فَأُمُّهُ هَاوِيَةٌ[58] حضرت فرمود: «من كان ظاهره ارجح من باطنه خفّت ميزانه»[59] اين براي ما كه معمّم و روحاني هستيم، يك درس آموزنده است؛ همان طوري كه ظاهر ما ظاهر دين است، باطنمان _خداي ناكرده_ باطن دين نباشد و اگر _خداي نكرده_ باطن ما ضعيف و ظاهر ما از باطن ما ارجح شد، از همان باطن آتش درميآيد و انسان، سبك ميزان ميشود. وقتي سبك ميزان شد، ﴿فَأُمُّهُ هَاوِيَةٌ﴾ اين را ميدهند به آتش ميگويند اين را بپروران؛ چون كودك را به مادرش ميسپارند كه در دامن مادر تربيت بشوند و همين خاندان‌اند كه حقّ‌اند.

٭ كرامتي از مادر امام باقر (عليه السلام)

مرحوم كليني (رضوان الله عليه) در كتاب شريف كافي در باب مولد ابي‌جعفر محمد‌بن‌علي (عليه السلام) نقل ميكند كه وقتي از عظمت اين خاندان سخن به ميان ميآيد، امام پنجم (سلام الله عليه) از خانداني اين‌چنين به دنيا آمده است كه خود امام باقر (سلام الله عليه) نقل ميكند، ميفرمايد: «قال: كانت امّي قاعدة عند جدار»[60] امام باقر (سلام الله عليه) ميفرمايد مادرم كنار ديواري تكيه داده بود و نشسته بود. «فتصدّع الجدار»[61]؛ ديوار ميخواست سقوط كند «و سمعنا هدّةً شديدةً»[62]؛ ما يك صداي تندي شنيديم كه معلوم بود ديوار ميخواهد شكاف بردارد و سقوط كند «فقالت بيدها لا وبحقّ المصطفي»[63]؛ امام باقر (سلام الله عليه) ميفرمايد: كه ما درم با دستش اشاره كرد فرمود: نه بحقّ مصطفي «لا وحقّ المصطفيٰ ما إذن الله لك في السقوط»[64]؛ خدا اجازه نداد تو بيفتي. امام باقر (سلام الله عليه) فرمود: «فبقي معلّقاً في الجوّ»[65] اين ديوار همان طوري كه ميخواست سقوط كند، در حال سقوط در همان فضا ماند، «حتي جازته»[66]؛ تا اينكه مادرم از كنار ديوار فاصله گرفت، آن وقت «فسقط» مثلاً؛ ديوار برگشت. نه اينكه اين ديوار سرجايش ماند، ديواري كه «سمعنا هدّة شديدة»؛ ما صداي سقوط را شنيديم كه حالا دارد آوار ميريزد، در همين حال مادرم با دستش اشاره كرد فرمود: «لا بحقّ المصطفي» اين در همان حال ماند «فبقي» اين جدا «معلّقاً في الجوّ حتّي جازته»؛ تا مادرم از كنار اين ديوار معلّق عبور كرد، آن گاه «فتصدّق أبي عنها بمائه دينار»[67] و روايات ديگري هم در مدح اين خاندان است كه ملاحظه ميفرماييد.

«و الحمد لله ربّ العالمين»

 

 

[1] ـ سورهٴ كهف، آيهٴ 29.

[2] ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 98.

[3] ـ سورهٴ تحريم، آيهٴ 6.

[4] ـ سورهٴ جن، آيهٴ 15.

[5] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 56.

[6] ـ سورهٴ همزه، آيات 5 ـ 7.

[7] ـ سورهٴ جن، آيهٴ 15.

[8] ـ سورهٴ مؤمن (غافر)، آيهٴ 72.

[9] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 56.

[10] ـ سورهٴ همزه، آيات 6 و 7.

[11] ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 133.

[12] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 21.

[13] ـ بحارالأنوار، ج18، ص292.

[14] ـ بحارالانوار، ج8 ص119 ؛ عيون اخبار الرضا، ج1، ص116.

[15] ـ ر . ك ، كشف المراد، ص453 ؛ تفسير صدرالمتألهين، ج2، ص170.

[16] ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 133.

[17] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 25.

[18] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 7.

[19] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 10.

[20] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 140.

[21] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 145.

[22] ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 97.

[23] ـ سورهٴ تحريم، آيهٴ 6.

[24] ـ سورهٴ تحريم، آيهٴ 6.

[25] ـ سورهٴ مدثر، آيهٴ 31.

[26] ـ سورهٴ مدثر، آيهٴ 31.

[27] ـ سورهٴ تحريم، آيهٴ 6.

[28] ـ سورهٴ جن، آيهٴ 23.

[29] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 34.

[30] ـ ر . ك، الدّرالمنثور، ج3، ص232: «لتلحقنها او لأضعن سيفي علي عاتقي فألحقوها».

[31] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 34.

[32] ـ سورهٴ توبه، آيات 34 و 35.

[33] ـ ر . ك، الدر المنثور، ج4، ص179: «لتلحقنها او لأضعن سيفي علي عاتقي فالحقوها».

[34] ـ آغاز وانجام، ص33.

[35] ـ سورهٴ تحريم، آيهٴ 6.

[36] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 126.

[37] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 37.

[38] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 126.

[39] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 35.

[40] ـ سورهٴ سجده، آيهٴ 22.

[41] ـ سورهٴ ليل، آيات 15 ـ 21.

[42] ـ سورهٴ ليل، آيهٴ 14.

[43] ـ سورهٴ ليل، آيات 15 و 16.

[44] ـ عصات: جمع عاصي ـ طغات: جمع طاغي؛ يعني نا فرمان ؛ فرهنگ دهخدا.

[45] ـ سورهٴ ليل، آيهٴ 16.

[46] ـ سورهٴ جن، آيهٴ 23.

[47] ـ بحارالانوار، ج75، ص174؛ تحف العقول، ص294.

[48] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 4.

[49] ـ بحارالانوار، ج75، ص174؛ تحف العقول، ص294.

[50] ـ من لايحضره الفقيه، ج4، ص404.

[51] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 8.

[52] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 8.

[53] ـ سورهٴ قارعه، آيات 6 و 7.

[54] ـ سورهٴ قارعه، آيات 8 و 9.

[55] ـ من لايحضره الفقيه، ج2، ص612 ؛ مفاتيج الجنان، زيارت دوم جامعه كبيره..

[56] ـ من لايحضره الفقيه، ج2، ص404.

[57] ـ وسائل الشيعه، ج1، ص48.

[58] ـ سورهٴ جمعه، آيهٴ 2.

[59] ـ من لايحضره الفقيه، ج2، ص404.

[60] ـ كافي، ج1، ص469.

[61] ـ كافي، ج1، ص469.

[62] ـ كافي، ج1، ص469.

[63] ـ كافي، ج1، ص469.

[64] ـ كافي، ج1، ص469.

[65] ـ كافي، ج1، ص469.

[66] ـ كافي، ج1، ص469.

[67] ـ كافي، ج1، ص469.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق