أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
﴿وَإِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَي عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِن مِثْلِهِ وَادْعُوا شُهَدَاءَكُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ (23) فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَلَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوْا النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ (24)﴾
٭ تلازم بين معجزه و اثبات دعواي نبوّت
٭ شبهه: عدم تأثير معجزه در صحت رسالت پيغمبر
بحث در تلازم بين معجزه و صحّت رسالت پيغمبر بود. اشكالي كه در اين مسئله طرح كردند اين بود كه نه به معجزه نيازي هست و نه از معجزه كاري ساخته است؛ زيرا اگر حرف پيغمبر مطابق با براهين عقليّه بود همان تطابقش با عقل در قبولش كافي است و اگر مخالف با براهين عقليّه بود كه مردود است و معجزه مخالف عقل را موافق عقل نميكند؛ بنابر اين اعجاز تأثيري ندارد.
٭ جواب شبهه: معجزه، دليل دعواي پيغمبر
جوابش اين بود كه، انبياء دو سخن دارند: يك دعوت دارند و يك دعوا. دعوت اينها به توحيد و معاد و معارف كلّي است دعواي اينها راجع به اصل رسالت است، ميگويند: ما پيامآور خداييم. دعوت اينها بايد مطابق با براهين عقلي باشد، اين درست است كه انبياء برخلاف عقل سخن نميگويند. ممكن است بعضي از سخنان انبياء را عقل نفهمد ولي هرگز برخلاف عقل سخن نميگويند. مطلب ديگر دعواي انبياست، انبياء مدّعي وحي و رسالتاند، ميگويند ما پيامآور حقّيم دعوت را با براهين عقلي اثبات ميكنند؛ يعني انبياء وقتي انسانها را به توحيد دعوت ميكنند، در كنار اين دعوت برهان اقامه ميكنند، با دليل مردم را به مبدأ و معاد دعوت ميكنند؛ چه اينكه قرآن مملوّ از اقامهٴ براهين بر مبدأ و معاد است، امّا انسان تنها به اعتقاد كه زنده نيست انسان يك اعتقاد دارد و يك عمل. اعتقادش را با برهان دريافت ميكند، عملش را چه كند؟ به دستور چه كسي عمل كند؟ هزارها راه فرعي براي رسيدن به مقصد هست كدام راه را انسان طي كند؟ انسان بايد در بين اين راهها، راهي كه معصوم و مصون از خطر است آن راه را طي كند خود كه تشخيص نميدهد، قهراً بايد تابع كسي باشد كه معصوم از خطاست و آن پيغمبر است و بايد با يك برهاني نبوّت آن پيغمبر ثابت بشود تا انسان دستورالعمل را از او دريافت كند معجزه هم برهان عقلي است براي اثبات دعواي نبوّت و هم تأييد آن مسائل عقلي است دربارهٴ دعوت.
فتحصّل [در نتيجه] كه اعجاز دليل دعواست نه دليل دعوت پيغمبران دعوتي دارند به مبدأ و معاد و ادّعايي دارند ميگويند: ما پيامآوريم. اين ادّعا بيّنه ميخواهد. اين ادّعاد را كه با سوگند نميشود اثبات كرد [بلكه] اين را با بيّنه ميتوان اثبات كرد. دليلي كه اين ادّعا را اثبات كند معجزه نام دارد (اين يك مطلب).
پرسش ...
پاسخ: چون خود آنها هم فرمودند كه شما در اصول دين به تقليد اكتفا نكنيد؛ البتّه اگر چنانچه دعواي آنها ثابت بشود، آن دعوتهاي متفرّع بعد از دعوا ثابت ميشود، امّا آن دعوتهايي كه زيربناي اين دعواست اثبات نميشود؛ يعني اگر اين جهان خدايي نداشت مرسلي نداشت رسالت و رسولي هم در كار نخواهد بود. انبياء اگر چنانچه بخواهند سخني بگويند كه ديگران بپذيرند آن سخن مال بعد از قبول مبدأ است؛ البتّه دربارهٴ اوصاف مبدأ سخنان آنها ميتواند دليل باشد، امّا در اصل زيربنا آنكه ميگويد: مادّه ازلي است و با تطوّراتش جهان پيدا شد، با آنكه نميشود از راه معجزه سخن بگويند او در خدا شك دارد، چه رسد به پيامآور خدا.
٭ معجزه، برهان قطعي عقلي
بنابراين مطلبي كه دربارهٴ معجزه احياناً گفته ميشود اين است كه، ميگويند «معجزه يك دليل عوام پسند است، دليل عاميانه است، نه برهان عقلي». اين حرف ناصواب است [بلكه] معجزه يك برهان قطعي عقلي است؛ مانند براهين رياضي، منتها عوام به معجزه گرايش بيشتري دارند.
٭ توجه عوام به معجزه
فرق است بين اينكه معجزه دليلي است عاميانه يا نه، گرايش عوام به معجزه بيش از براهين عقلي است. تودهٴ مردم به معجزه گرايش بيشتري دارند، تا با براهين علمي، اما معجزه «في نفسها برهان قطعيٌ عقلي» و هرگز ساحت وحي عوام فريبي نميكند، حرف عاميانه در محدوده وحي راه ندارد [بلكه] حرف اينها محكم و متقن است، كار اينها هم محكم و متفن است كاري كه پايه عقلي و علمي نداشته باشد از ساحت انبياء دور است، منتها كارهاي اينها چند قسم است: بعضي از كارهاي اينها را خواص بهتر ميپذيرند، بعضي از كارهاي اينها را عوام بهتر ميپذيرند، ولي كار سراسر «حقٌّ لاريب فيه». ممكن نيست يك پيغمبر به خودش اجازه بدهد كاري عوامانه كند. همهٴ كارهاي اينها حكيمانه است منتها بعضي از كارها بهتر مورد پسند تودهٴ مردم است، بعضي از كارها بهتر مورد پذيرش خواصّ مردم است.
٭ سخن محقق طوسي در گرايش تودهٴ مردم به معجزه
بيان ذلك همان است كه مرحوم خواجه طوسي در شرح اشارات اشاره كرده است. محقّق طوسي (رضوان اللّه عليه) ميفرمايد: خواص به سراغ معجزات علمي ميروند [و] و عوام به سراغ معجزات فعلي و عملي ميروند. خواص وقتي قرآن را باز ميكنند، يك سوره را ميبينند، متحيّراً ميپذيرند كه اين كلام الٰهي است و «لاريب فيه»، امّا تودهٴ مردم به فكر ايناند كه كجا فلان مريض به فلان امام متوسّل شد و شفا پيدا كرد؟ آن شفا پيدا كردن معجزه است [و] «حقّ لاريب فيه»، امّا يك محقّق كه به دنبال اين نميرود، محقّق به دنبال يك امر بالاتر از اين ميرود. محقّق وقتي قرآن را ديد، ديگر به سراغ اينكه فلان مريض را فلان امام شفا داد نيازي نيست به سراغ اين حركت كند. تعبير مرحوم خواجه نصير اين است كه خواص «للمعجزات القولي اطوع منهم المعجزات الفعلي»؛ يعني اطاعتشان و پذيرششان بيشتر است ولي عوام «للمعجزات الفعلي اطوع منهم للمعجزات القولي» گرايش تودهٴ مردم به اين معجزات فعلي، خيلي بيش از گرايش اينهاست به خود قرآن كريم؛ چون ادراك معارف قرآن ميسور آنها نيست و كساني كه وحي را ميپذيرند، يا بدون معجزه ميپذيرند يا با معجزه، آنها كه با معجزه ميپذيرند يا جزء خواصاند كه به معجزات علمي علاقهمندتر هستند يا جزء تودهٴ مردماند كه به معجزات فعلي علاقهمندتر هستند.
٭ انواع ايمان آورندهگان به پيامبران
قهراً مؤمنين به يك پيغمبر سه دسته اند: يك عدّه بدون اعجاز تسليم ميشوند، يك عدّه جزء خواصاند با معجزات علمي و قولي تسليم ميشوند، عدّهاي هم -كه اكثري مؤمنين و مسلمين را تشكيل ميدهند- با معجزات فعلي و عملي تسليم ميشوند.
٭ سرعدم نياز اوحدي از اهل ايمان به معجزه
امّا آن قسم اوّل كه اوحدّي از اهل ايماناند اينها نيازي به معجزه ندارند؛ مثل اينكه اميرالمؤمنين (سلام اللّه عليه) همين كه دعوت رسول خدا (صلّي الله عليه و آلهِ وسلّم) را شنيد، ايمان آورد، ديگر از حضرت معجزه مطالبه نكرد. شايد بعضي از اصحاب هم اينچنين بودند كه اينها نيازي به معجزه نداشتند تا خداي سبحان به وسيله پيغمبر، مردهاي را زنده كند و اينها ايمان بياورند. سرّش اين است كه اگر روح مطهّر و مصفّا شد اين حق و واقع را مييابد، نه با انديشه بفهمد. اگر حق و واقع را يافت ديگر در او ترديدي ندارد؛ نظير آنچه را كه زيدبنحارثه به رسول اللّه (صلّي اللّه عَليه وَ آلهِ وسلّم) عرض كرد حضرت كه به زيد فرمود: «كيف أصبحت؟» عرض كرد: «أصبحت موقناً»[1]. حضرت فرمود: حيقيقت ايمانت چيست؟ عرض كرد: طوري من صبح كردم كه گويي جهنّم و اهلش را ميبينم. اين راه باز است، نه اينكه اين راه بسته باشد «اليوم» هم اين راه باز است. اينكه خداي سبحان وعده داد، فرمود: ﴿كَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ اليَقِينِ ٭ لَتَرَوُنَّ الجَحِيمَ ٭ ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَيْنَ اليَقِينِ ٭ ثُمَّ لَتُسْأَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ﴾[2] اين راه مشاهده را باز كرده است فرمود: اگر خودبين نباشي، الآن جهنّم را ميبيني و اهلش را ميبيني كه چه كسي دارد ميسوزد؛ يعني گوشهاي از معراج نصيب شما ميشود. رسول خدا (صلّي اللّه عَليه وَ آلهِ وسلّم) به آن اوج عروج كرده است، وارد بهشت شد و جهنم را هم از ديد گذراند آنها كه اهل بهشت بودند و آنها كه اهل جهنّم بودند سرگذشتشان را مشاهده كرد. شاگردان خاصّ آن حضرت كه به اين پايگاه نرسيدند، نمونهاي از اين عروج نصيب آنها ميشود كه نصيب زيدبنحارثه شده است كه عرض كرد من جهنّم و اهلش را ميبينم. اين طور نيست كه اين راه بسته باشد. قرآن به ما تشويق كرد، اين راه را به ما نشان داد فرمود: اين راه باز است فرمود: اگر مواظب شكمتان، دهنتان، چشمتان، گوشتان باشيد اين راه باز است. اينچنين نيست اين راه بسته باشد مخصوص صدر اسلام باشد. يك قدري مواظب خودتان باشيد گاهي خوابهاي خوب ميبينيد، گاهي هم در بيداري چيزهايي را ميبينيد و اين هم مخصوص زيدبنحارثه نبود. فرمود: ﴿كَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ اليَقِينِ ٭ لَتَرَوُنَّ الجَحِيمَ﴾[3] ميبينيد كه چه كسي الآن دارد آتش ميخورد، اينها را هم مشاهده ميكنيد. اگر انسان اين راه را طي كرد نبوّت را هم اينچنين مشاهده ميكند، ديگر نيازي نيست كه حالا حضرت يك درخت پژمردهاي را سرسبز كند تا او ايمان بياورد. اميرالمؤمنين (سلام اللّه عليه) اين راه را طي كرد كه ديگر نيازي به معجزه نداشت.
٭ عدم نياز حضرت علي (عليهالسلام) به معجزه در ايمان به پيامبر اكرم (صلّيالله عليهوآلهوسلّم)
در خطبهٴ قاصعه نهجالبلاغه -ملاحظه ميفرماييد كه تقريباً طولانيترين خطبهٴ نهج[البلاغه] است- آنجا اميرالمؤمنين [سلام الله عليه] به رسول خدا (صلّي اللّه عَليه وَ آلهِ وسلّم) عرض ميكند كه «لقد سمعت رنّة ...»[4]؛ من اين أنين[5]، آه و نالهاي كه شنيدم چيست؟ فرمود: اين ناله شيطان است و اين نالهٴ يأسآميز اوست، او فهميد ديگر در اين سرزمين بتپرستي رونقي ندارد . [و] نااميد شد كه كسي در اين سرزمين بتپرستي كند؛ البتّه راه معصيت باز است، ولي راه بتپرستي بسته است آن گاه فرمود: «يا عليّ انّك تسمع ما اسمع و تري ما اريٰ الاّ انّك لست بنبيّ ولكنّك لوزير و انّك لعليٰ خير»[6] فرمود: يا علي؛ آنچه را كه من ميبينم تو ميبيني، آنچه را كه من ميشنوم تو ميشنوي منتها تو پيغمبر نيستي، تو وزيري. (اين در خطبه قاصعه [نهجالبلاغه] است). اگر كسي اين راه را طي كرد آن نبوّت را مشاهده ميكند با جان دل، و چون مشاهده كرد با جان دل با آن علم شهودي و حضوري ديگر نيازي به معجزه ندارد. اين مال اوحدي از اهل ايمان است.
٭ سركافيبودن معجزات علمي و قولي براي علما و محققان
از اينها كه بگذريم، خواصّ از مؤمنين به معجزات قولي بيشتر از معجزات فعلي سرميسپارند الآن وقتي خبر دادند كه فلان جا، فلان مريض شفا پيدا كرد، ميبينيد در علماء خيلي اثر نميكند؛ براي اينكه بهتر از آن را يافتهاند و در علما و محقّقين كمتر اثر ميكند؛ براي اينكه علماء و محقّقين فهميدند كه از اهل بيت (عليهم السّلام) كارهايي صدها برابر از آن ممكن است؛ مثل اينكه شما بگوييد: فلان جا يك مقدار آبي هست كه بتواند درختها را سرسبز كند، ايشان ميگويد: من در كنارش يك دريا سراغ دارم، آن وقت شما خبر ميدهيد يك چشمهاي آنجا جوشيده است اگر كسي به خود قرآن و به معجزات علمي مأنوس بود او ميداند كه اينها مخازن غيباند [و] كليددار غيباند، آن وقت هزارها كار قويتر از درمان يك مريض از اينها برميآيد، چه رسد به شفاي مريض. اين است كه آنها گرايششان به معجزات علمي و قولي، بيشتر از گرايش آنهاست به معجزات فعلي اگر كسي براي او ثابت شد آنچه كه در جهان آفرينش ميگذرد، از مخزن غيب تنزّل ميكند و معصومين (عليهم السّلام) كليددار مخزن غيباند، او هميشه خود را در كنار معجزات اهلبيت ميبيند، به اينجا رسيده است، ميگويد: عالم سراسر كرامت است، منتها كرامتها چند جور است يك كرامتهاي مستمر؛ يك كرامتهاي احياني و همهٴ اينها به بركات آن مفاتيح غيب است. اگر انسان به اين پايگاه رسيد ديگر براي او خيلي جاذبه ندارد كه فلان مريض را فلان امامزاده شفا داد؛ براي اينكه او هر روز هزارها فيض را از آنها دريافت ميكند.
٭ علت گرايش بيشتر مردم به معجزات فعلي
امّا گروه سوّم گروهياند كه به اين پايگاه علمي راه نيافتهاند. آنها به معجزات فعلي گرايش بيشتري دارند تا معجزات علمي؛ يعني تحقيقات قرآني براي آنها گوارا نيست؛ چون انسان از چيزي لذّت ميبرد كه او را درك كند. اگر شعاع درك كسي به معاني قرآن نرسيد، او به دنبال معجزات فعلي است، از معجزات فعلي بهتر لذّت ميبرد تا معجزات قولي. معجزهٴ فعلي هم مثل معجزهٴ قولي، متقن و قول ثقيل و قوي است نه اينكه معجزهاي باشد عاميانه [بلكه] معجزهاي است كه عوام بهتر ميپذيرند، نه معجزه عاميانه. كار عاميانه آن كاري است كه به برهان قطعي و تكيهگاه حقيقي وابسته نيست و اين كار از ساحت وحي دور است، امّا كاري كه يك سطح نازلتري باشد ولي حق، آن را ممكن است عوام بهتر بپذيرند.
فتحصّل [در نتيجه] كه معجزه حقّ است كه عوام معجزات فعلي را بهتر از معجزات قولي ميپذيرند. نه اينكه معجزه يك دليل عاميانه باشد و خلاصهاش هم در بحث قبل به عرض رسيد كه معجزه؛ يعني ارتباط يك انسان به ماوراي طبيعت و از آنجا خبرآوردن يا از آنجا اثرآوردن. اگر كسي به ماوراي طبيعت ارتباط داشت، يك سخني گفت شكستناپذير يا كاري كرد شكستناپذير، عقل و برهان قطعي ميگويد: اين انسان، انساني است به ماوراي طبيعت مرتبط است، زيرا اگر از امور طبيعي استمداد ميكرد قابل شكست بود، حال يا در گذشته تاريخ يا در آيندهٴ تاريخ ادّعاي جهاني نميكرد و معناي معجزه هم اين نيست كه آورندهٴ معجزه از علل خفيّه استمداد كند تا انسان بگويد: روزي در اثر پيشرفت علوم آن علل خفيّه ميشود جزء علل جليّه، آن وقت ديگران هم بكنند آنچه را انبيا ميكردند، اين طور نيست. علل خفيّه، نه يعني يك موجودات طبيعي كه فعلاً در دسترس علم نيست و بعداً در دسترس علم قرار ميگيرد [بلكه] علل خفيّه؛ يعني علل غيبيّه و غيب هم در بحثهاي قبل ملاحظه فرموديد كه يك غيب نفسي است؛ يك غيب قياسي، اين به غيب نفسي برميگردد نه غيب قياسي. الآن ممكن است يك انسان نابغهاي با ابتكارش يك صنعتي بكند كه ريشهاش جزء علل خفيّه است؛ يعني ممكن است كسي يك كاري بكند با سرنشين، يك سفينهاي به دورترين اختر ثابت يا سيّار بفرستد با همهٴ امكاناتي كه ممكن است در زمين انجام بگيرد اين علل خفيّه طبيعي دارد ممكن است درآينده نزديك يا دور آن علل خفيّه در دسترس علم قرار بگيرد [و] بشود جزء علل جليّه ديگران هم مثل اين يا بهتر از اين بياورند. معجزه اينچنين نيست كه آورندهاش از علل طبيعي منتها خفيّه استفاده كند، او از علل خفيّ؛ يعني از علل غيبي كه احدي به او دسترسي ندارد، مگر خود انبياء.
٭ نتيجــه:
بنابراين اينچنين نيست كه قابل شكست باشد يا اتيان مثل ميسور باشد اگر گفته شد معجزه علل خفيّه دارد؛ يعني عللي كه مخفياند نفساً، نه مخفياند قياساً غيب نفسي است نه غيب قياسي؛ يعني به ماوراي طبيعت وابسته است اگر انساني به ماوراي طبيعت مرتبط نباشد، نميتواند معجزه بياورد (اين تلازم سلبي) و اگر كسي معجزه آورد حتماً به ماوراي طبيعت مرتبط است (اين بعد اثباتي) و كسي كه به ماوراي طبيعت مرتبط است، پيغمبر (صلّي اللّه عَليه وَ آلهِ وسلّم) است. پس معجزه يك برهان عقلي است؛ گرچه عوام بهتر او را از خواص ميپذيرند؛ نه معجزه يك كار عاميانه است يك دليل عاميانه است اصولاً عوام زدياني يا عوامپرستي يا عوامزدگي اينها در اثر نقص است و انسانهاي كامل منزّه از ايناند.
٭ شيوههاي دعوت انبيا
خداي سبحان راه دعوت انبيا را مشخّص كرد كه با چند راه ميتوانند مردم را دعوت كنند و سيرهٴ مباركه انبيا هم عملاً مسئله عوام فريبي و عوامانه سخنگفتن را محكوم كردند. امّا اوّلي در سورهٴ مباركهٴ «نحل» آيه ۱۲۵ راه دعوت انبياء را مشخّص كرد. به رسول خدا (صلّي اللّه عَليه وَ آلهِ وسلّم) ميفرمايد: ﴿ادْعُ إِلَي سَبِيلِ رَبِّكَ بِالحِكْمَةِ وَالمَوْعِظَةِ الحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ﴾ بيش از اين سه راه نميتواني دعوت كني، اين هم به نحو مانعةالخلوّ است، نه مانعة الجمع يا با حكمت و برهان قطعي يا از راه موعظه و پند و اندرز يا اگر خواستي جدال بكني، جدال بعد از برهان و بعد از موعظه است؛ لذا او را در مرحلهٴ آخر ذكر فرمود، آن هم با تغيير سياق، نفرمود «ادع الي سبيل ربك بالحكمة و الموعظة الحسنة و الجدال». بعد فرمود: ﴿ وَجَادِلْهُم بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ﴾؛ آنها اگر خواستند جدال كنند تو جدال بكن، امّا ﴿بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ﴾ جدال «بالّتي هي احسن» آن است كه نه حقّي ابطال بشود و نه باطلي احقاق بشود. اگر يك جدالي در اثر احقاق باطل و يا ابطال حق صورت گرفت، آن جدال محرّم است عموماً و در حج خصوصاً كه ﴿لاَ جِدَالَ فِي الحَجِّ﴾[7] كه با آن لا واللّه گفتن، بلي والله گفتن در حج همراه است آنها بيش از اين سه راه ندارند يا برهان قطعي است يا موعظه حسنه است و يا جدال احسن.
٭ عدم راهيابي فعل عوامانه در حرم وحي الهي
كار عاميانه در حرم وحي نيست به كاري بكنند كه خود اين كار عوامانه باشد نشانهاش آن است كه وقتي ابراهيم «پسر پيغمبر (صلّي اللّه عَليه وَ آلهِ وسلّم)» رحلت كرد، اتّفاقاً آن روز شمس منكسف شد، عدّهاي از عوام اهل اسلام گفتند: اين معجزه پيغمبر است، براي اينكه مرگ پسر او در آسمان اثر گذاشت و شمس منكسف شد. حضرت فرمود: «الصّلاة جامعةً» اينها را در مسجد جمع كرد و سخنراني كرد فرمود: «انّ الشمس والقمر آيتان من آيات اللّه لاتنكسفان لموت احدٍ»[8]؛ فرمود آفتاب و ماه دو نشانه از نشانههاي خداي سبحاناند.
٭ نحوه به وجود آمدن كسوف
طبق جريان طبيعي وقتي كه سايه قمر بيفتد در جلوي ما در حقيقت زمين را ظل ميگيرد، نه آفتاب را ظل بگيرد اينكه ميگوئيم: آفتاب را ظل گرفت، در حقيقت ماه در ظلّ قرار گرفتيم نه آفتاب؛ يعني سير ماه طوري است كه بين ما و آفتاب قرار ميگيرد، آفتاب بالا، ماه وسط و زمين پايين، اگر سير به اين صورت درآمده است، نور آفتاب ميخورد به سطح قمر، قمر هم مثل زمين يك جرم كروي تيره است، سايهاش ميافتد در زمين زمين تاريك ميشود در حقيقت زمين را ظل گرفت و ما از نور خورشيد محروم شديم ميگوئيم: آفتاب را ظلّ، گرفت. ظل مال زمين است نه مال آفتاب آفتاب را هرگز ظل نميگيرد.
عليٰاي حال فرمود: «انّ الشمس و القمر آيتان من آيات اللّه لا تنكسفان لموت أحد» اينچنين نيست كه مرگ پسر من در آفتاب اثر گذاشته باشد و آن منكسف شده باشد، اينچنين نيست.
٭ مبارزه دين با عوام فريبي
همانطوري كه ميفرمايد: «طلب العلم فريضة»[9] با عوام و عوامبودن و عوامانه زندگيكردن هم مبارزه ميكند،. با فكر عوام فريبي هم مبارزه ميكند و اگر -معاذ اللّه- او دنبال يك فرصت مناسبي بود كه از آنان بهره بگيرد و دين را از اين راه ترويج كند، نه اهل فرصت باطل بود و نه دين نيازي دارد كه انسان از جهل مردم استفاده كند و كارهاي باطل را به عنوان وسيلهٴ حق ذكر كند و بگويد هدف وسيله را توجيه ميكند اينچنين نيست حق با حق پيش ميرود و هرگز حق با باطل پيش نميرود ممكن نيست باطل يك راهي باشد كه انسان را به حق برساند بين هر راه و هدفش يك ارتباط است اگر راه باطل بود، پايانش سقوط است، پايانش ثبات نخواهد بود ممكن نيست كسي از راه گناه بتواند به مقصد برسد اين شدني نيست؛ وگرنه نظام، نظام علّي و معلولي نبود راه حق را بايد طي كرد و به حق رسيد حضرت از اين فرصت بهرهٴ سوء نبرد، نفرمود فعلاً اسلام ضعيف است، ما بالاخره از اين كار به عنوان يك معجزه استفاده ميكنيم بعداً كه اسلام تقويت پيدا كرد مسئله را حل ميكنيم، اينچنين نيست.
٭ عالمانه و حكيمانه بودن فعل پيامبر اكرم (صلّيالله عليهوآلهوسلّم)
اينكه خداي سبحان لبان مطهّر پيغمبر (صلّي اللّه عَليه وَ آلهِ وسلّم) را هم معصوم و مصون كرد، فرمود: ﴿مَا يَنطِقُ عَنِ الهَوَي﴾[10] سرّش اين است اينچنين نيست كه او حرفي بزند عاميانه؛ البتّه بعضي از كارهاي او را عوام بهتر ميفهمند تا خواص، نه اينكه بعضي از كارهاي او عوامانه باشد، بعضي از كارهاي او عالمانه، كارهاي او همه و همه عالمانه و حكيمانه است منتها فهمندهها فرق ميكنند.
٭ تنزل فيض الهي به اندازهٴ ظرفيت انسان
نظير آنچه را كه خداي سبحان در سورهٴ «رعد» به عنوان فيض عام ذكر فرمود كه: ﴿أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَسَالَتْ أَوْدِيَةُ بِقَدَرِهَا فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَداً رَابِياً﴾[11]، فرمود: فيض ما مثل باران تنزّل ميكند، هر كسي به اندازهٴ ظرفيت از آن فيض استمداد ميكند. اينچنين نيست كه از بالا كف ببارد. فرمود: ما كف نميباريم ما باران ميباريم، كف اينجاها پيدا ميشود اينچنين نيست كه خداي سبحان كف بدهد، نه او باران ميدهد باران وقتي كه در عالم طبيعت كنار هم جمع شد يك كفي هم روي او پيدا ميشود. ﴿أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ﴾ نه زبداً نه «ماءً و زبداً» او نه كف ميفرستد و نه آب را با كف ميفرستد بلكه او آب زلال ميفرستد. وقتي سيل شد در نشئه طبيعت؛ ﴿ فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَداً رَابِياً﴾ اينچنين نيست كه از طرف خداي سبحان زَبَد و كفي بياد، آب ميآيد، منتها هر كس به اندازهٴ ظرفيّت خود از آب استفاده ميكند.
بنابراين تلازم بين معجزه و صحّت دعواي انبياء امري يقيني و برهاني است؛ چه معجزه قولي باشد چه معجزه فعلي باشد.
٭ بيان مشبهههاي منكرانوحي و رسالت در قرآن
قرآن كريم در عين حال كه اين معارف را نقل ميكند، شبهات منكرين وحي و رسالت را هم نقل ميكند ميفرمايد: حرف منكرين وحي ما، حرف عوامانه است، حرفمان حكيمانه است اينها يا افراطياند يا تفريطي، يا ميگويند: بشر نميتواند پيغمبر باشد، بلكه بايد يك فرشتهاي پيغمبر باشد. (اين حرف افراطيها) حرف تفريطيها اين است كه يك انسان متوسّط يا مستضعف يا محروم نميتواند پيغمبر باشد، يك سرمايهدار بايد پيغمبر باشد. اينكه جاهل «اما مفرط او مفرّط» حرفشان را قرآن نقل ميكند يك عدّه در اثر افراط ميگويند: وحي بايد بر فرشته نازل بشود، فرشته بايد بيايد با ما سخن بگويد نه يك انسان، انسان نميتواند پيغمبر باشد عدّهاي هم در اثر تفريط ميگويند يك سرمايهدار بايد پيغمبر باشد، يك انسان عادي كه نميتواند پيغمبر باشد. اين حرف را قرآن ميگويد «عوامانه». به پيغمبر (صلّي اللّه عَليه وَ آلهِ وسلّم) ميفرمايد: ببين چه كسي عاميانه حرف ميزند: ﴿انظُرْ كَيْفَ ضَرَبُوا لَكَ الأَمْثَالَ﴾[12] ببين حرفشان چيست؟ اينها يك قسمت در سورهٴ «انعام» آمده است يك قسمت هم در سوره «زخرف» و ساير سور در سورهٴ «انعام» آيه هشت و نه اين است كه ﴿وَقَالُوا لَوْلاَ أُنْزِلَ عَلَيْهِ مَلَكٌ وَلَوْ أَنْزَلْنَا مَلَكاً لَقُضِيَ الأَمْرُ ثُمَّ لاَ يُنْظَرُونَ﴾ ميگويند: اگر او پيغمبر است، يك فرشتهاي بايد همراهش باشد و ما او را ببينيم و آن فرشته او را تأييد كند تا ما با تأييد فرشته بفهميم او پيغمبراست؛ والاّ خودش بگويد من پيغمبرم و فرشتهاي نيايد و ما فرشته را از نزديك نبينيم اين دعواي او مقبول نيست: حرف افراطيهاي آنها اين است كه بشر نميتواند پيغمبر باشد.
٭ جواب خداي سبحان از شبهههاي منكران وحي و رسالت
آن گاه ميفرمايد: ﴿وَلَوْ جَعَلْنَاهُ مَلَكاً لَجَعَلْنَاهُ رَجُلاً وَلَلَبَسْنَا عَلَيْهِم مَا يَلْبِسُونَ﴾[13] اگر هم بالاخره ما پيغمبر را از جنس فرشته قرار بدهيم، جزء آن است كه آن فرشته بايد بيايد در زمين با اينها سخن بگويد؛ آنها را ببيند آنها فرشته را ببينند، مصاحبه بكنند، احتجاج بكنند، استدلال بكنند، حرفهاي آنها را گوش بدهند خُب، چنين موجودي بشر خواهد بود ما اگر هم فرشته را پيغمبر بكنيم بايد فرشته را به صورت يك انسان دربياوريم كه آنها ببينند و احتجاج بكنند و حرفهاي آنها را بشنوند و ادلّه فرشته را بشنوند و مانند آن فرشته با حفظ فرشتهبودن كه ديده نميشود، ناچاريم كه او را به صورت انسان دربياوريم. خُب، اگر به صورت انسان در آورديم، تازه اوّل اشتباه اينهاست همان حرفي كه دربارهٴ تو ميگويند، درباره آن فرشته ميگويند.
٭ فرشته خويش پيامبر اكرم (صلّيالله عليهوآلهوسلّم) در بيان سيد نورالدين
مرحوم حاج سيّد نورالدّين (رضوان اللّه عليه) در اين كتاب شريف تفسير القرآن و العقل در همان جلد اوّل ذيل اين آيه است كه ميگويد: اينها باطن پيغمبر (صلّي اللّه عَليه وَ آلهِ وسلّم) را نشناختند، اگر باطن پيغمبر را ميشناختند، نميگفتند پيغمبر بايد فرشته باشد، او فرشته است؛ چون باطن او فرشته است. ظاهرش البتّه بشر است: ﴿إِن نَّحْنُ إِلاَّ بَشَرٌ مِّثْلُكُم﴾[14]؛ مال ظاهرش است باطنش فرشته است كه حرف بلند و لطيفي اين بزرگ مفسّر دارد (مراجعه بفرماييد).
٭ بازگشت به بحث (جواب خداي سبحان از شبهههاي منكران وحي و رسالت)
عليايحال اگر خداي سبحان يك فرشتهاي را بخواهد رسول قرار بدهد، بايد به لباس انسان در بياورد؛ و الاّ فرشته كه آمده است انسان كه او را نميبيند، حرف او را هم كه نميشنود، چگونه او پيغمبر باشد؟ يك كسي كه انسان نه حرفش را ميفهمد و نه او را ميبيند اينكه پيغمبر نيست؛ لابد او را بايد به صورت انسان دربياورد كه ديگران او را ببينند و حرف او را بشنوند تازه اوّل شبهه و اشكال است ﴿لَلَبَسْنَا عَلَيْهِم مَا يَلْبِسُونَ﴾[15]؛ اين سخن را كه در سوره «انعام» فرمودند، مشابهش در سوره «فرقان» هم آمده است.
در سورهٴ «فرقان» آيه هفت اين است كه ﴿وَقَالُوا مَالِ هذَا الرَّسُولِ يَأْكُلُ الطَّعَامَ وَيَمْشِي فِي الأَسْوَاقِ لَوْلاَ أُنزِلَ إِلَيْهِ مَلَكٌ فَيَكُونَ مَعَهُ نَذِيراً﴾ يك فرشتهاي هم لااقل با او بيايد كه دوتايي انذار كنند كه ما ببينيم خُب، جوابش اين است كه اگر فرشته با پيغمبر بيايد، بايد به صورت يك انسان دربيايد، آن وقت آن انسان با پيغمبر شما را هدايت كنند؛ مثل موسيٰ و هارون ميشود كه دو انساناند، دارند هدايت ميكنند. اگر فرشته با حفظ آن صورت فرشته بودن پيغمبر بشود نه شما او را ميبينيد، نه حرف او را ميشنويد و اگر بخواهد به صورتي دربيايد كه شما حرفش را بشنويد و او را ببينيد، ميشود انسان [و] تازه ميشود اوّل حرف و اگر اصرار داريد فرشته با همان وضعي كه هست ما او را ببينيم صبر كنيد يك روزي ميرسد كه فرشته را ميبينيد و آن روز احتضار و مرگ است فرمود اگر دلتان ميخواهد كه فرشته به صورت بشر در بيايد [و] او را ببينيد، ميبينيد امّا آن روز روز سختي است بر شما و اگر دلتان ميخواهد با همين وضع عادي ببينيد خُب، ناچار او بايد به صورت انسان دربيايد كه شما او را ببينيد. وقتي هم كه به صورت انسان درآيد تازه ميشود اوّل شبهه و اشكال شما.
٭ بهانهجويي منكران نبوذت
در همين سورهٴ «فرقان» آيه ۲۱ اين است كه: ﴿وَقَالَ الَّذِينَ لاَ يَرْجُونَ لِقَاءَنَا لَوْلاَ أُنزِلَ عَلَيْنَا المَلاَئِكَةُ أَوْ نَرَي رَبَّنَا﴾؛ اگر وحي حق است و رسالت حق است خُب، فرشته نازل بشود [و] ما او را ببينيم. يا خدا را ببينيم دو پيشنهاد دادند: ﴿لَوْلاَ أُنزِلَ عَلَيْنَا المَلاَئِكَةُ أَوْ نَرَي رَبَّنَا﴾؛
٭ جواب خداي سبحان از دو پيشنهاد منكران نبوّت
جوابش اين است كه ﴿ لَقَدِ اسْتَكْبَرُوا فِي أَنفُسِهِمْ وَعَتَوْ عُتُوّاً كَبِيراً﴾[16] سركشي سختي كردند؛ خدا كه اصلاً ديدني نيست، امّا فرشته را ميبينند روزي كه به آنها سخت ميگذرد: ﴿يَوْمَ يَرَوْنَ المَلاَئِكَةَ﴾[17] آن روز احتضار و مرگ است، ميبينند. ﴿ لاَ بُشْرَي يَوْمَئِذٍ لِلْمُجْرِمِينَ وَيَقُولُونَ حِجْراً مَحْجُوراً﴾[18] كه فرياد آنها بلند است ﴿حِجْراً مَحْجُوراً﴾ يعني «منعاً ممنوعاً» به سراغ ما نيا. آن روز براي مجرمين بشارتي نيست.
٭ افراط يا تفريط كردن منكران نبوّت
بنابراين اگر انسان بخواهد با همين چشم ببيند، ناچار فرشته بايد به صورت انسان دربيايد. اگر انسان بخواهد فرشته را با همان وضعي كه دارد ببيند، خود بايد منتقل به عالم ديگر بشود انسان مادامي كه در نشئه طبيعت است با چشم طبيعي و مادّي نميتواند فرشتهها را ببيند اگر فرشته ديده بشود بايد به لباس انسانيّت و بشريّت دربيايد سخن افراطيهاي اينهاست كه «الجاهل امّا مفرط او مفرّط»[19] امّا تفريطيهاي اينها ميگويند: يك انسان سرمايهدار ميتواند پيغمبر بشود خيال كردند نبوّت هم شأني از شئون دنيايي است و شئون دنيايي را سرمايهدارها به عهده دارند؛ لذا گفتند كه اگر نبوّت حق باشد، يك سرمايهداري در مكه و طائف و مانند آن بايد به مقام رسالت برسد. اين در سورهٴ «زخرف» آيه 32 آمده است: ﴿وَقَالُوا لَوْلاَ نُزِّلَ هذَا القُرْآنُ عَلَي رَجُلٍ مِنَ القَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ﴾؛ چرا اين قرآن بر يك سرمايهدار مكه و طائف مثلاً نازل نشده است؟ يا در طائف فلان شخص و در مكه فلان سرمايهدار پيغمبر بشود. خيال كردند نبوّت يك شأني از شئون طبيعي دنياست.
٭ نمونهاي از تفريط منكران نبوّت
مرحوم فيض (رضوان اللّه عليه) در محجّه نقل كرده است كه روزي رسول خدا (صلّي اللّه عَليه وَ آلهِ وسلّم) روي بستر زبري مثل حصير خوابيده بودند، وقتي هم كه از خواب بيدار شدند تار و پود خشن حصير در چهرهٴ مبارك پيدا بود وقتي انسان صورت را روي حصير بگذارد بالاخره نقش آن تار و پود حصير در صورت پيدا ميشود ابن مسعود يا ديگري به حضرت عرض كرد: اگر اجازه بدهيد ما يك فرش نرم تهيّه كنيم فرمود: «أ زعمت أنّها ملك إن هي الاّ النبوّة» تو خيال كردي من ملك و سلطنت آوردم كه روي فرش نرم بخوابم [بلكه] نبوّت آوردم آنها فكر ميكردند كه نبوّت شأني از شئون عالم طبيعت است و امور طبيعي را هم كه سرمايهدارها بايد به عهده بگيرند؛ لذا گفتند: اگر نبوّت حق است فلان سرمايهدار مكي يا طائفي بايد پيغمبر باشد اين سخن در بسياري از آيات هست.
٭ انديشه و تفكر فرعون در مسئلهٴ نبوّت
اينكه احياناً گفته ميشود كه چرا او از كسبهاي يدي استفاده ميكند؟ چرا مثلاً گنجي براي او نازل نميشود يا باغ و حياتي ندارد و امثال ذلك، اينها همه نشان ميدهد كه اينچنين ميانديشيدند، همانطور كه فرعون هم از اين فكر سوء استفاده ميكرد؛ مثلاً در همين سورهٴ «زخرف» آيه ۵۱ به بعد عوام فريبيهاي فرعون را خداي سبحان نقل ميكند اين عوام فريبيها و حرفهاي عوامانه را كه جمع بندي ميكند، آن گاه به پيغمبر (صلّي اللّه عَليه وَ آلهِ وسلّم) ميفرمايد: ببين چه عوامانه حرف ميزنند، ميگويند: يا ملك باشد يا سرمايهدار. سوره «زخرف» آيه ۵۱ به بعد اين است كه ﴿وَنَادَي فِرْعَوْنُ فِي قَوْمِهِ قَالَ يَا قَوْمِ أَلَيْسَ لِي مُلْكُ مِصْرَ وَهذِهِ الأَنْهَارُ تَجْرِي مِن تَحْتِي أَفَلاَ تُبْصِرُونَ﴾؛ اين را به صورت يك قياس اقتراني -گاهي شكل اوّل، گاهي شكل دوّم- قابل تقرير هست فرعون ميگويد: پيغمبر بايد سرمايهدار باشد من سرمايهدارم؛ پس من پيغمبرم يا به صورت شكل ثاني: پيغمبر بايد سرمايهدار باشد، اين سرمايهدار نيست؛ پس اين پيغمبر نيست اين دو حرف را فرعون گفته است. ﴿ أَلَيْسَ لِي مُلْكُ مِصْرَ وَهذِهِ الأَنْهَارُ تَجْرِي مِن تَحْتِي أَفَلاَ تُبْصِرُونَ﴾ زعيم بايد سرمايهدار باشد، من سرمايهدارم؛ پس من زعيمم ﴿أَمْ أَنَا خَيْرٌ مِنْ هذَا الَّذِي هُوَ مَهِينٌ وَلاَ يَكَادُ يُبِينُ ٭ فَلَوْلاَ القِيَ عَلَيْهِ أَسْوِرَةٌ مِن ذَهَبٍ أَوْ جَاءَ مَعَهُ المَلاَئِكَةُ مُقْتَرِنِينَ﴾[20]؛ يا فرشتگان گروه گروه بيايند ما ببينيم، او را تأييد كنند يا يك سرمايهٴ سنگيني داشته باشد، ما در اثر سرمايهٴ او خضوع كنيم: ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ﴾[21]؛ يعني قوم خود را خفيف و تهيمغز كرد قوم تهيمغز از فرعون اطاعت كردند استخفاف كردن؛ يعني اينها را خفيف بارآوردن با اين حرفهاي عوامانه، قوم خود را خفيف كرد، از قوم خفيف و تهيمغز اطاعت كشيد. ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ إِنَّهُمْ كَانُوا قَوْماً فَاسِقِينَ﴾[22]؛
٭ جواب خداي سبحان به انديشه و تفكر فرعوني
آن گاه وقتي اين جريانها را نقل ميكند يك اصل كلّي را در همين سوره «زخرف» آيه ۳۲ ميفرمايد: ﴿أَهُمْ يَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّكَ نَحْنُ قَسَمْنَا بَيْنَهُم مَعِيشَتَهُمْ فِي الحَيَاةِ الدُّنْيَا﴾؛ مگر نبوّت به دست اينهاست كه به دلخواه اينها به فلان سرمايهدار داده بشود، مگر رحمت خاص دادن كه نبوّت جزء رحمت خاص است اينها بايد تقسيم بكنند يا ما بايد تقسيم بكنيم: ﴿أَهُمْ يَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّكَ﴾ در سورة فرقان آيه نه وقتي كه اين جريانها را تبيين ميكند كه قبلش اين است: ﴿أَوْ يُلْقَي إِلَيْهِ كَنزٌ أَوْ تَكُونُ لَهُ جَنَّةٌ يَأْكُلُ مِنْهَا وَقَالَ الظَّالِمُونَ إِن تَتَّبِعُونَ إِلاَّ رَجُلاً مَّسْحُوراً﴾[23]؛ آن گاه بر پيغمبر (صلّي الله عليه و آلهِ وسلّم) فرمود: ﴿انظُرْ كَيْفَ ضَرَبُوا لَكَ الأَمْثَالَ فَضَلُّوا فَلاَ يَسْتَطِيعُونَ سَبِيلاً﴾[24]؛ فرمود: نگاه كن اينها چه عوامانه حرف ميزنند. امثال؛ يعني اوصاف نبوّت را چه توصيف ميكنند، ميگويند از يك طرف يك عدّه ميگويند: بايد فرشته بيايد از يك طرف عدّهاي ميگويند فلان سرمايهدار بايد پيغمبر باشد ببين چه عوامانه حرف ميزنند اين حرف وقتي مبره نباشد، خداي سبحان به رسولش ميفرمايد: ﴿انظُرْ كَيْفَ ضَرَبُوا لَكَ الأَمْثَالَ﴾.
٭ «قول ثقيل» بودن قرآن
پس معجزه خود قول ثقيل است؛ قولي كه مبرهن است، قولي ثقيل است و اينكه خدا فرمود: ﴿ إِنَّا سَنُلْقِي عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقِيلاً﴾[25]؛ حرف عوامانه را نميگويد، قول ثقيل كار عوامانه را نميگويد، قول ثقيل آن كار محكم را خدا ثقيل ميداند.
٭ منظور از «قول ثقيل» بودن قرآن
منظور از اين قول تنها حرف نيست، يعني آن روش. اينكه احياناً به پيغمبر (صلّي اللّه عَليه وَ آلهِ وسلّم) ميگفتد: حرفت را عوض كن: ﴿أئْتِ بِقُرْآنٍ غَيْرِ هذَا أَوْ بَدِّلْهُ﴾[26]؛ حرفت را عوض كن، نه يعني فقط گفتارت را عوض كن؛ يعني رفتارت را هم عوض كن. اگر ميگويي: منطق فلان شخص اين است، نه يعني حرفش اين است، منظور اين است كه سيره او اين است؛ يعني اينچنين عمل ميكند. اگر خداي سبحان به رسولش فرمود: ﴿ إِنَّا سَنُلْقِي عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقِيلاً﴾؛ نه يعني فقط حرفهاي تو محكم است نه، روش تو محكم است. اگر هم در سورهٴ «بيّنه» فرمود: «رسول خدا صحف مطهرّه را تلاوت ميكند»، نه يعني فقط گفتار سخنان او مطهّر است، بلكه در همهٴ شئون رفتار، گفتار، كلمات او مطهّر است. در سورهٴ «بيّنه» آيه دو اين است كه ﴿رَسُولٌ مِنَ اللَّهِ يَتْلُوا صُحُفاً مُّطَهَّرَةً ٭ فِيهَا كُتُبٌ قَيِّمَةٌ﴾[27].
٭ «سهل ممتنع» بودن كلام خداي سبحان
اگر صحيفههايي كه انبيا نقل ميكردند، رفتاري كه از آنها نقل شده است، گفتاري كه از اينها نقل شده است ـ معاذاللّهـ عاميانه بود يعني به برهان تكيه نميكرد كه مطهّر نبود. حرف عاميانه، حرف مطهّر نيست؛ براي اينكه خيال در او راه دارد، كذب در او راه دارد وهم در او راه دارد حرف موهوم كه حرف مطهّر نيست حرفي كه به حق تكيه نكرده است و معناي باطل در او راه دارد كه حرف مطهّر نيست. حرفي كه فقط عوام ميپذيرند نه عقل بپذيرد، حرف مطهّر نيست. انسان بايد كاري بكند كه هم عوام بفهمد و هم محقّق بپذيرد، اين دو كار را بايد بكند. اين را ميگويند «سهل ممتنع» سهل مممتنع آن است كه انسان طوري حرف بزند، طوري بنويسد كه وقتي به دست افراد ساده ميدهي، ميفهمد. وقتي به دست يك محقق ميدهي نميتواند نقد كند قرآن اينچنين كتابي است؛ يعني حرفي است كه همه ميفهمند، هر كس به اندازه خود ميفهمد و أحدي قدرت نقد ندارد اين ميشود مطهّر كه: ﴿رَسُولٌ مِنَ اللَّهِ يَتْلُوا صُحُفاً مُّطَهَّرَةً﴾[28] نه اينكه حرف حرف عوامانه باشد.
٭ معجزه، برهان قطعي عقلي
پس معجزه چه فعلياش و چه قولياش برهان قطعي است؛ همانطوري كه اصل قرآن معجزه است و دليل قطعي بر صدق دعواي پيغمبر است آنجا هم كه بيمار را شفا ميدهد آن هم برهان قطعي بر صحّت دعواي اوست؛ زيرا اگر معجزه شد؛ يعني آن شرايط را داشت كه به ماوراي طبيعت متّكي بود و غير قابل شكست بود. اين به آن مخزن غيب متّكي است، حالا يا به صورت درمان يك بيمار، خواه به صورت انزال يك سوره.
٭ معجزات ابتدايي و اقتراحي
مطلب بعدي آن است كه در اين بحثها به طور كلّي فرقي بين معجزههاي ابتدايي و معجزههاي اقتراحي نيست؛ چون معجزه را قرآن كريم به دو قسمت تقسيم كرد يك سلسله معجزات ابتدايي است كه انبياء با سلاح آن معجزات مبعوث ميشدند؛ يعني خداي سبحان يك پيغمبر را با اين معجزات مبعوث ميكرد، ميگفت: تو با اين سرمايه براي هدايت فلان قوم اعزام شدهاي؛ يك وقت پيغمبري با معجزه مثلاً وارد ميشود، قوم او اين اعجاز را نميپذيرند، يك معجزهاي را اقتراح ميكنند، يعني پيشنهاد ميدهند كه با اقتراح و با پيشنهاد آن قوم به دست اينها خداي سبحان يك آيه و علامتي را اظهار ميكند؛ نظير آنچه را كه دربارهٴ صالح پيامبر (سلام اللّه عليه) نقل كردهاند[29]. اين ميشود معجزهٴ اقتراحي؛ نظير آنچه را كه حضرت امير (سلام اللّه عليه) در همين خطبهٴ از نهجالبلاغه قاصعه دارد كه آن را هم در بحثهاي گذشته ملاحظه فرموديد. در آنجا حضرت دارد كه آمدند گفتند اين درخت را بِكّن كه شرح مبسوطي دارد كه در هيمن خطبه قاصعه است حضرت ميفرمايد: من در حضور پيغمبر [صلّي اللّه عَليه وَ آلهِ وسلّم] ايستاده بودم كه درخت حركت كرد، آمد و شاخههاي او روي دوشهاي ما بود[30]، كه شرح مبسوطي دارد كه در بحثهاي قبل آمده ديگر تكرار نميكنيم، اينها معجزات اقتراحي است؛ يعني پيشنهاد ميدهند و خداي سبحان انجام ميدهد.
٭ نتيجـه بحث:
معجزه چه ابتدايي باشد، چه اقتراحي باشد در خطوط كلّي ياد شده سهيم و يكسان است؛ يعني برهان قطعي بر صحّت دعواي نبوّت است. از اين جهت فطرت قرآن كريم هر دو قسمش را نقل ميكند.
«و الحمد للّه ربّ العالمين»
[1] ـ مشكاة الأنوار، ص14.
[2] ـ سورهٴ تكاثر، آيات 5 ـ 8.
[3] ـ سورهٴ تكاثر، آيات 5 و 6.
[4] ـ نهجالبلاغه، خطبه 192.
[5] ـ نالهكردن؛ فرهنگ دهخدا.
[6] ـ نهجالبلاغه، خطبه 192.
[7] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 197.
[8] ـ كافي، ج3، ص463.
[9] ـ كافي، ج1، ص30.
[10] ـ سورهٴ نجم، آيهٴ 3.
[11] ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 17.
[12] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 48.
[13] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 9.
[14] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 11.
[15] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 9.
[16] ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 21.
[17] ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 22.
[18] ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 22.
[19] ـ نهجالبلاغه، حكمت 70 «لا تري الجاهل لاّ مفرط اومفرّط».
[20] ـ سورهٴ زخرف، آيات 52 و 53.
[21] ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 54.
[22] ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 54.
[23] ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 8.
[24] ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 9.
[25] ـ سورهٴ مزمّل، آيهٴ 5.
[26] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 15.
[27] ـ سورهٴ بينه، آيات 2 و 3.
[28] ـ سورهٴ بيّنه، آيهٴ 2.
[29] ـ سورهٴ اعراف، آيات 77 ـ 79.
[30] ـ نهجالبلاغه، خطبه 192.