11 08 1985 2128631 شناسه:

تفسیر سوره بقره جلسه 61 (1364/05/20)

دانلود فایل صوتی

 

أعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

﴿وَإِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَي عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِّن مِّثْلِهِ وَادْعُوا شُهَدَاءَكُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ (23) فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَلَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوْا النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ (24)

٭ تحدي قرآن كريم به اخبار غيب، عدم اختلاف و علوم ادبي

بحث در تحدي قرآن كريم نسبت به اخبار غيب و امور ديگر بود. مسأله تحدي قرآن كريم به اخبار غيب و همچنين تحدي قرآن كريم به عدم اختلاف و تحدي قرآن كريم به علوم ادبي مثل فصاحت و بلاغت اشاره شد و گذشت.

٭ تحدي بودن آيه 54 سوره «مائده» ازنظر علامه طباطبايي

بياني را از سيدنا الاستاد (رضوان الله عليه) نقل كرديم كه نظر ايشان اين است كه آيه سوره «مائده» كه مي‌فرمايد: ﴿فَسَوْفَ يَأْتِي اللّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ[1] اين هم از موارد تحدّي است؛ يعني قرآن با بيان قاطع از يك آيندهٴ پيروزي اسلام خبر مي‌دهد كه حتماً مسلمين پيروز مي‌شوند، اين را با ضرس قاطع بيان مي‌كند و اين بيان براي آن است كه اگر كسي خواست به مبارزه عليه قرآن برخيزد، اين كتاب را بشناسد كه اين كتاب درباره آينده دور با بيان قطعي خبر مي‌دهد. تنها علوم ادبي نيست، تنها سخن از سَبعهٴ معلّقه و امثال سبعه معلّقه بافتن نيست، سخن از اخبارات غيبي هم هست.

٭ سرّ معجزه بودن قرآن كريم

و تحليل قرآن كريم اين است كه اگر اين كتاب معجزه است و احدي توان اتيان مثل او را ندارد، براي آن است كه به يك حقيقتي متّكي است و آنها چون از حقيقت قرآن مستحضر نبودند، قرآن را انكار كردند: ﴿بَلْ كَذَّبُوا بِمَا لَم يُحِيطُوا بِعِلْمِهِ وَلَمَّا يَأْتِهِمْ تَأْوِيلُهُ[2] فرمودند: چون تأويل قرآن، آن بازگشت قرآن، آن حقيقتي كه قرآن به آن مرجع تكيه مي‌كند و برمي‌گردد اينها آگاه نيستند، به مبارزه عليه قرآن برخاسته‌اند [و] خيال كردند يك سلسله علوم ادبي است كه به صورت سوره و كتاب درآمده است.

٭ اساس تحدي خداي سبحان در قرآن

اساس تحدي قرآن روي همان تكيه‌گاه اين الفاظ است. وقتي خداي سبحان مي‌خواهد از عظمت قرآن سخن بگويد، ما را به آن تكيه‌گاه مستحضر مي‌كند كه قرآن به يك تأويلي متّكي است و در اين زمينه كه قرآن به يك تأويل و بازگشت‌نگاه اصيل متّكي است خدا به همه منظومه و آفرينش قسم مي‌خورد: ﴿فَلا أُقْسِمُ بِمَوَاقِعِ النُّجُومِ ٭ وَإِنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُونَ عَظِيمٌ ٭ إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ ٭ فِي كِتَابٍ مَكْنُونٍ ٭ لا يَمَسُّهُ إِلاَّ المُطَهَّرُونَ[3] اين قسم خوردن «بمواقع نجوم» در حقيقت، قسم خوردن به مجموعه نظام مشهود است و قسم خورد و فرمود: اين قسم، قسم عظيمي است اگر بدانيد. اما در همين حد خلاصه نكرد، نفرمود «فلا اقسم بمواقع النجوم فانّه لقسم لو تعلمون عظيم انّه لقران كريم» فرمود: ﴿إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ ٭ فِي كِتَابٍ مَكْنُونٍ[4] يعني اين قرآن يك قرآن دارد اين كتاب يك كتاب ديگري دارد، شما از آن كتاب ديگر كه اصل است، مستحضر نيستيد آن كتاب مكنون و مستور از اوهام و خيالات شماست و در دسترس كسي نيست، جزء مطهرين كه اهل بيت (عليهم السلام)اند ديگران به او دسترسي ندارند.

٭ مرجع ضمير در ﴿لا يَمَسُّهُ

اين ضمير ﴿لا يَمَسُّهُ إِلاَّ المُطَهَّرُونَ[5] اگر به «قرآن» برگردد، يك حكم فقهي از او استفاده مي‌شود؛ يعني كسي كه طاهر نيست حق دست‌زدن به قرآن و بوسيدن آيات قرآن را هم ندارد. اگر كسي طاهر نباشد، نمي‌تواند تبركاً آيه‌اي از آيات قرآن كريم را ببوسد كه اين آيه با گوشه‌اي از بدن يك انسان غير طاهر برخورد كند، ولي اگر اين ضمير به آن ﴿كِتَابٍ مَكْنُونٍ﴾ برگردد نه قرآن «انه لقران كريم في كتاب مكنون» كه ﴿لا يَمَسُّهُ﴾ يعني آن كتاب مكنون را ﴿إِلاَّ المُطَهَّرُونَ﴾ ديگر سخن از طهارت ظاهر نيست. نه به اين معناست انسان تا وضو نداشت و غسل نداشت با آن «كتاب مكنون» تماس نمي‌گيرد. آنجاي تنها جا طهارت ظاهر نيست، آنجا تنها با وضو و غسل نمي‌شود راه پيدا كرد او يك طهارت ضمير مي‌طلبد كه جزء انسان موحّد ديگري را به آن كوي راه نيست.

٭ مناسب‌تر بودن بازگشت ضمير ﴿لا يَمَسُّهُ﴾ به ﴿كِتَابٍ مَكْنُونٍ

و اين ﴿لا يَمَسُّهُ [اگر] ضميرش به ﴿كِتَابٍ مَكْنُونٍ﴾ برگردد، انسب است تا به قرآن برگردد؛ چون اقرب به اوست. قهراً يك انسان طاهر و مطهر است كه بايد قرآن بفهمد و هر اندازه كه انسان از طهارت بهره‌اي داشت از قرآن و تفسير قرآن بهره‌اي دارد.

٭ طهارت دل، راه رسيدن به مراحل برتر قرآن

اين نظير علوم ديگر يا بحثهاي ديگر نيست كه انسان ياد بگيرد ممكن است درسهاي ديگر را انسان شركت كند، ياد بگيرد [و] در آن زمينه كتاب هم بنويسد، اما قرآن نظير درسها و بحثهاي ديگر نيست كه اگر يك كسي طاهر نبود و مطهّر نبود، بتواند قرآن ياد بگيرد، اين‌چنين نيست. خداي سبحان براي عظمت اين مسئله به كلّ نظام قسم مي‌خورد، بعد مي‌فرمايد يك قسم عظيمي است: ﴿فَلا أُقْسِمُ بِمَوَاقِعِ النُّجُومِ ٭ وَإِنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُونَ عَظِيمٌ ٭ إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ ٭ فِي كِتَابٍ مَكْنُونٍ[6]؛ اين كتاب در كتاب ديگر است اين يك مخزني دارد؛ مثل اينكه كتاب «ابرار» در كتاب است: ﴿إِنَّ كِتَابَ الأَبْرَارِ لَفِي عِلِّيِّينَ ٭ وَمَا أَدْرَاكَ مَا عِلِّيُونَ ٭ كِتَابٌ مَرْقُومٌ[7] كتاب ابرار در كتاب ديگر است، آن مخزن اين كتاب است؛ دسترسي به آن مخزن بدون طهارت خزينه دل ميسّر نيست و اگر كفّار مي‌دانستند كه اين كتاب چه كتابي است به مبارزه عليه او بر نمي‌خاستند و خداي سبحان براي اينكه خوب معرفي كند، قسم ياد مي‌كند.

 

٭ تفاوت قسمتهاي قرآن با قسم در محافل بشري

قسمهاي قرآن به تعبير سيدنا الاستاد در برابر بيّنه نيست قسم خدا به بيّنه است نه در برابر بيّنه بيان ذلك اين است كه در محاكم بشري «مدّعي» بيّنه اقامه مي‌كند و «مدّعي عليه» سوگند ياد مي‌كند كه «البيّنه علي المدّعي و اليمين علي من انكر» سوگند در برابر بيّنه است، آنكه بيّنه دارد شاهد اقامه مي‌كند و آنكه بيّنه ندارد سوگند ياد مي‌كند قسم در محاكم بشري در برابر بيّنه است، ولي قسمهاي خداي سبحان به بيّنه است نه در برابر بيّنه؛ نه چون خدا دليل ندارد قسم ياد مي‌كند، بلكه خدا به دليل قسم ياد مي‌كند؛ مثل اينكه شما سوگند ياد كنيد، بگوييد «قسم به آفتاب، الآن روز است» اين به دليل قسم خوردن است نه در برابر دليل. اين طور نيست كه قسمهاي خداي سبحان در مقابل بيّنه باشد. كه چون برهاني ندارد سوگند ياد مي‌كند. خداي سبحان براي اينكه ما را به بيّنه (كه همان «مقسمٴ به» است) توجّه بدهد، سوگند ياد مي‌كند با اين سوگندها آن حقيقت قرآن را تبيين مي‌كند. گاهي مي‌فرمايد: ﴿وَالسَّماءِ ذَاتِ الرَّجْعِ ٭ وَالأَرْضِ ذَاتِ الصَّدْعِ ٭ إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ ٭ وَمَا هُوَ بِالهَزْلِ[8]؛ قسم به آسمان گردنده؛ قسم به زمين ذات شكاف؛ اين كتاب كتاب، سنگين است.

٭ قرآن كريم، فصل محض بين حق و باطل

اين يك قولي است فصل بين حق و باطل تا خود حق محض نباشد كه فاصل بين همه حقوق و اباطيل نيست؛ هرگونه حق و باطلي در جهان باشد، قرآن فاصل است هيچ مكتبي در عالم و در روي زمين نيست؛ چه در عصر نزول قرآن؛ چه در عصرهاي آينده؛ مگر اينكه اين كتاب فاصل است، اين طور نيست كه انسان بگويد «اين مكاتبي كه تازه پيدا شده، قرآن درباره آنها داوري ندارد» اين‌چنين نيست؛ اين حقّ مطلق است و فصل محض. هر مكتبي كه در عصر نزول قرآن و در اعصار آينده در بين بشر در ذهن بشر، رسوخ كند، قرآن داور است: ﴿إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ[9] اين را «بالقول المطلق» فرمود و اگر خود حق محض نباشد، نمي‌تواند هر باطلي را از حق جدا كند.

٭ تحدي خداي سبحان در قرآن

خداي سبحان كتاب را با اين خصوصيات معيّن كرد، بعد فرمود: ﴿فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِّن مِّثْلِهِ﴾؛ ﴿فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِّثْلِهِ[10]، ﴿فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَيَاتٍ[11]، ﴿فَلْيَأْتُوا بِحَدِيثٍ مِثْلِهِ[12] اين گونه از تحدّيها را كرده بعد فرمود خود را به زحمت نيندازيد: ﴿قُل لَّئِنِ اجْتَمَعَتِ الإِنسُ وَالجِنُّ عَلَي أَن يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا القُرْآنِ لاَ يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ[13] اين را هم در مكه تحدّي فرمود هم در مدينه. الآن آيه محلّ بحث كه در سوره «بقره» است در مدينه نازل شده است تا آخرين لحظه هم تحدّي‌اش را داشت، ولي فرمود شما بشناسيد كتاب من و قرآن من چيست تا عليه او مبارزه كنيد.

٭ نمونه‌اي از تحدي خداي سبحان اخبار غيب

در اين كريمه‌اي كه در پايان بحث ديروز اشاره شد كه در سوره «مائده» آيه ۵٤ فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَن دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَي المُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَي الكَافِرينَ﴾ اين هم جزء اخبارات غيبي قرآن كريم است به عنوان ملاحم يعني حوادث مهمّ آينده كه پيش‌بيني مي‌شود آنها را مي‌گويند: «ملاحم».

٭ فراگير شدن دين مبين اسلام

 خداي سبحان به عنوان بهترين و سنگين‌ترين ملحمه فرمود: در آينده اسلام پيروز است، منتها پيروزي اسلام به دست يك سلسله رزمنده‌هايي است كه محبّ خدايند و محبوب خدا؛ گرچه در صدر اسلام به وسيلهٴ اميرالمؤمنين (سلام اللّه عليه) بخشي از اين آيه مصداق پيدا كرد يا در بعضي از روايات رسول خدا (صلّي اللّه عليه و اله وسلّم) به سلمان اشاره كرد، فرمود: «هذا و ذووه»[14] اين مرد و نژاد اين مردند و بستگان اين مردند كه مي‌توانند مصداق آيه باشند، اما تاكنون اين آيه مصداق كامل پيدا نكرده است كه اسلام و مسلمين ﴿أَعِزَّةٍ عَلَي الكَافِرينَ[15] باشند؛ يعني بر همه كفّار روي زمين اشراف داشته باشند، تا كنون اين‌چنين نشده و قرآن كريم با وعده قطعي اين را به ما اخبار داد. اين يا «من اشراط الساعه» است يا از اشراط ؟هور حضرت حجت (سلام اللّه عليه) است، بالاخره ﴿لِيُظْهِرَهُ عَلَي الدِّينِ كُلِّهِ[16] اين وعده را خداي سبحان داد، فرمود: اين كتاب بايد عالمگير بشود و خواهد شد. و اين طور نيست كه اين قرآن رايگان بر همهٴ كتب آسماني و غير آسماني بچربد و عالمگير بشود و كسي هم به ميدان نيايد؛ گرچه فرمود: ﴿أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالهُدَي وَدِينِ الحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَي الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ المُشْرِكُونَ﴾.

 

٭ عالمگير شدن دين خدا به وسيله محبان و محبوبان الهي

اما اين را به دست يك سلسله كساني كه محبان الهي‌اند و محبوبان الهي‌اند.

و همه فضايل هم در محور محبت دور مي‌زند، بخشي از فضائل مربوط به محبان الهي است، بخش ديگرش (كه مهمترين بخش است) مربوط به محبوبان الهي است. فرمود: يك سلسله افرادي كه هم محب خدايند، هم محبوب خدايند، دين را عالمگير مي‌كنند. گرچه اميرالمؤمنين (سلام اللّه عليه) هم محبّ خدا بود، هم محبوب خدا بود امّا عدّه‌اي از همراهان حضرت واجد اين دو شرط اساسي نبودند: علي‌ايّ‌حال قرآن كريم اين هشدار را داد كه اين كتاب عالم‌گير مي‌شود. قهرا اين هم جزء اخبارات غيبيّه قرآن كريم است، آن گاه به اصل مسئله مي‌پردازيم.

٭ نحوهٴ ردّ نظر مرحوم سيد مرتضي در مورد توجه اعجاز قرآن

خداي سبحان وقتي كه تحدّي كرد، فرمود: «كتابي مثل اين يا ده سوره مثل اين يا يك سوره مثل اين بياوريد» اين قرآن و سور قرآن را معرّفي كرد، بعد فرمود: «مثل اين بياوريد» پس آن احتمالي كه مرحوم سيّد از اماميّه و در برخي از كلمات امام رازي در تفسير مشاهده مي‌شود كه اعجاز قرآن روي «صرف» است نه روي خصيصه خود سور و قرآن، اين تام نيست[17]؛ براي اينكه خداي سبحان كه تحدّي مي‌كند از باب وصف به حال موصوف قرآن را مي‌ستايد و مي‌گويد: ﴿إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ[18] شما هم كتابي بياوريد كه قول فصل باشد يا ﴿إِنَّا سَنُلْقِي عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقِيلاً[19]؛ ما يك گفتار وزيني داريم؛ گفتار اگر مبرهن باشد ثقيل است، اگر بي‌برهان باشد خفيف است. فرمود: اين گفتار وزين و سنگين است، شما هم قول ثقيل بياوريد؛ سنگين است نه دشوار.

٭ دو خصيصه در قرآن كريم

فرمود: اين كتاب دو خصيصه دارد: يكي اينكه «ثقيل» است؛ يكي اينكه «يسير» است؛ سنگين است چون مبرهن است، تهي از برهان نيست تا سبك باشد، سبك مغز نيست، وزين است. سنگين است، اما دشوار نيست كه بر فطرت تحميل باشد ﴿وَلَقَدْ يَسَّرْنَا القُرْآنَ لِلذِّكْرِ[20]؛ كتابي است يسير، آسان، سهل. سخت نيست، سنگين هست، اما سخت نيست. سختي بد است، [اما] سنگيني خوب است. حرف مُبرهن سنگين است و خوب، حرف بي‌برهان سبك است و تهي.

٭ نحوهٴ اجتماع دو صفت ثقيل و يسير در قرآن

خداي سبحان اين دو صفت را براي قرآن ذكر كرد كه اين كتاب سنگين است؛ چون همه سخنانش مبرهن است، وزن دارد، وزين است، خفيف نيست و چون با فطرت و حقيقت سازگار است، قبولش بر بشر يك تحميل و تكليف نيست، با فطرت انساني سازگار است. اگر كسي اهل ذكر، حال، معنا و وارستگي باشد، اين كتاب براي او بسيار سهل و روان است ﴿وَلَقَدْ يَسَّرْنَا القُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِن مُدَّكِرٍ﴾ اگر كسي اهل تذكر و ذكري باشد، قرآن يك كتاب ساده و وراني است، سخت نيست، آسان است در عين حال كه سنگين است، آسان است و اين همان سهل ممتنع است؛ يعني مثل او سخن‌گفتن ممكن نيست و با فطرت هم مأنوس است، بر فطرت تحميل نيست [و] چيزي را بر فطرت تحميل نمي‌كند كه قبولش دشوار باشد.

٭ شرط روان و آسان شدن كلام خداي سبحان براي انسان

لذا همان طوري كه سوره «رحمن» با يك ترجيع‌بندهاي ظريفي شروع مي‌شود اين سوره مباركه هم كه ﴿وَلَقَدْ يَسَّرْنَا القُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِن مُدَّكِرٍ[21] هم با ترجيع‌بندهاي مكرر شروع و ختم مي‌شود. چندين بار مي‌فرمايد: يك كسي هست كه متذكر باشد؟ آيا كسي هست كه به ياد خدا و قيامت باشد؟ اگر كسي به ياد خدا و قيامت باشد «مدكر باشد» متذكر باشد اين كتاب كتاب، خوبي است، روان است، آسان است.

٭ بازگشت بحث (ردّ نظر مرحوم سيد مرتضي در مورد وجه اعجاز قرآن)

ـ عدم بحث از مسئله «صرفه» در اعجاز قرآن

خداي سبحان اين كتاب را با اين خصائص معرّفي مي‌كند، بعد مي‌فرمايد: ﴿فَلْيَأْتُوا بِحَدِيثٍ مِثْلِهِ[22] آن گاه سخن از صرفه نيست، صرفه مال آنجايي است كه خود كتاب داراي خصايص نباشد، يك كلام عادي و متعارف باشد، منتها خداي سبحان جلوي آوردن مثل اين كلام متعارف را گرفته است. اين وصف به حال متعلّق موصوف است نه به حال موصوف؛ در حالي كه خداي سبحان اين كتاب را با اين خصايص معرّفي مي‌كند، مي‌گويد: قول فصل است، قول سنگين است قولي است با فطرت سازگار است، قولي است از گذشته‌ها و آينده قطعي خبر مي‌دهد قولي است، كه هماهنگ است اختلاف در او نيست، اينها همه اوصاف قرآن كريم است؛ پس سخن از صرفه نيست.

٭ ويژگيهاي اعجاز در قرآن و تفاوت آن با مسئله «صرف»

مضافاً به اينكه وقتي قرآن مي‌تواند معجزه باشد كه نه در گذشته نزديك يا دور مثل اين گفته شده باشد و نه در آيندهٴ نزديك يا دور اعجاز تنها راجع به آينده نيست، اگر در گذشته هم بشر مثل اين سخن گفته بود، باز مي‌تواند به عنوان نقض در برابر قرآن قيام كند؛ مثل عصاي موسي (سلام الله عليه) كه معجزه است، نه به اين معنا هست كه در آينده كسي مثل موسي (سلام الله عليه) نمي‌تواند عصا را به صورت مار درآورد، در گذشته تاريخ هم بشرح ايضاً [همچنين] يعني از بشر ساخته نبود؛ چه در گذشته، چه در آينده كه چوبي را مار كند و دوباره مار را چوب كند: ﴿سَنُعِيدُهَا سِيرَتَهَا الأُولَي[23] اين در بشر نبود؛ نه در گذشته، نه در آينده. در جريان «ناقهٴ صالح» اين‌چنين است، ﴿فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِيقاً فِي البَحْرِ يَبَساً[24] اين‌چنين است، همه معجزات اين‌چنين‌اند اگر در گذشته اين معجزه شبيهي مي‌داشت يا در آينده اين معجزه نظيري داشته باشد، اين از اعجاز سقوط مي‌كند. اين كتاب كه كلام‌اللّه است نه به اين معناست كه در عصر نزول وحي يا در آينده خداي سبحان اجازه نمي‌هد كسي مثل اين سخن بگويد، بلكه در گذشتهٴ تاريخ هم تا كنون كسي مثل قرآن سخن نگفت و اگر مثل قرآن سخن گفته باشد كلام بشر مي‌شود. اين «صرف» را نسبت به گذشته كه نمي‌شود گفت، بر فرض راجع به آينده بگوئيم.

٭ بيّن بودن بطلان مسئله «صرف»نسبت به اصل قرآن

و اگر مسئله «صرف» در خصوص سوره بطلانش خيلي بيّن نباشد، در اصل قرآن بطلانش بيّن است. يعني قول به «صرف» درباره اصل قرآن «بيّن الغيّ» است كه انسان بگويد قرآن ويژگي ندارد يك كلام متعارفي است كه اتيان مثل او ميسّر هست، ولي خداي سبحان جلوي اتيان مثل او را گرفته است؛ در حالي كه خداي سبحان قرآن را با اين خصائص معرّفي كرد.

٭ منكران رسالت رسول خداي (صلّي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم)

مطلب ديگر آن است كه، منكران رسالت رسول خدا (صلّي اللّه عليه و آله و سلّم) دو گروه بودند. عدّه‌اي منكر نبوّت عامّه بودند كه مي‌گفتند: «اصلاً بشر نمي‌تواند پيغمبر باشد»؛ عدّه‌اي منكر نبوّت خاصّه بودند كه اصل رسالت و نبوّت را مي‌پذيرفتند، ولي دربارهٴ رسالت حضرت شبهه‌اي داشتند.

٭ سخن منكران اصل رسالت بشر

آنها كه اصل رسالت بشر را نمي‌پذيرفتند، مي‌گفتند: «بايد فرشته‌اي بشر باشد و مانند آن»، آن را در سوره مباركه «انعام» و مانند آن سوره[25]، خداي سبحان بيان كرد و جواب داد كه اگر ـ ان‌شاء‌اللّه ـ بحث به آنجا رسيد آن مطرح مي‌شود.

٭ سخن منكران نبوت پيامبر اكرم (صلّي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم)

امّا آنها كه درباره نبوت خاصّه شك داشتند؛ يعني اصل رسالت را مي‌پذيرفتند مي‌گفتند خداي سبحان پيامبري دارد، ولي رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) پيغمبر نيست.

٭ تحدي خداي سبحان در برابر منكران رسالت

خداي سبحان در اين زمينه تحدّي مي‌كند و تحدّي را به محتوا و معناي قرآن ارجاع مي‌دهد نه در لفظ قرآن؛ يعني اساس معجزه بودن قرآن، بر همان تكيه‌گاه حقيقي است كه قرآن به همان تكيه‌گاه متكي است؛ يعني آن كتاب مكنوني كه اين قرآن در اوست؛ آن تأويلي كه قرآن به آن تأويل تكيه مي‌كند؛ البتّه امور ادبي، علوم ادبي، قراردادي لفظ، فصاحت و بلاغت اينها هم بي‌دخالت نيست امّا اساس اعجاز قرآن، بر آن معنويت و حقيقت اوست.

٭ سر رسالت پيامبر اكرم (صلّي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم)

اين را در سوره مباركه «قصص» عنايت مي‌فرمائيد، آيه ٤۷ به بعد در سوره «قصص آيه ٤۷ اين‌چنين است: ﴿وَلَوْلاَ أَن تُصِيبَهُم مُّصِيبَةٌ بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ فَيَقُولُوا رَبَّنَا لَوْلاَ أَرْسَلْتَ إِلَيْنَا رَسُولاً فَنَتَّبِعَ آيَاتِكَ وَنَكُونَ مِنَ المُؤْمِنِينَ﴾ مبادا! يك حادثه دردناكي به شما اصابت كند يك مصيبتي روي بدهد در اثر اعمال بد شما، آن گاه شما بگوييد: خدايا! چرا براي ما پيغمبر نفرستادي كه ما را از بدي باز دارد و ما را هدايت كند كه ما به اين روز سياه مبتلا نشويم؟ ما براي اينكه به اين خطر نيفتيد و آن روز اعتراض نكنيد، براي شما پيغمبر فرستاديم: ﴿وَلَوْلاَ أَن تُصِيبَهُم مُّصِيبَةٌ بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ فَيَقُولُوا﴾ آن گاه اعتراض كنند، بگويند: ﴿رَبَّنَا لَوْلاَ أَرْسَلْتَ إِلَيْنَا رَسُولاً﴾ چرا براي ما پيغمبر نفرستادي كه ما را هدايت كند؟ ﴿فَنَتَّبِعَ آيَاتِكَ وَنَكُونَ مِنَ المُؤْمِنِينَ﴾؛ ما براي اين پيغمبر فرستاديم، براي اينكه «مبادا» بگويند. اين در پايان سوره «طه» مشابه اين هست، براي اينكه حجّتي بر ما نداشته باشند ما بهانه جويي‌هاي منكران رسالت پيغمر اكرم (صلّي الله عليه و آله و سلّم) پيغمبر فرستاديم ﴿فَلَمَّا جَاءَهُمُ الحَقُّ مِنْ عِندِنَا[26]؛ وقتي پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) با حق از نزد ما اعزام شد و به سراغ اينها رفت، ﴿قَالُوا لَوْلاَ أُوتِيَ مِثْلَ مَا أُوتِيَ مُوسَي[27]؛ چرا او با عصا و اژدها نيامده؟ چرا با يد بيضاء نيامنده؟ چرا يك كتاب تدريجي آورده؟ همان طوري كه موسي (عليه السلام) تورات را دفعتاً دريافت كرد و آورد، پيغمبر هم قرآن را دفعتاً دريافت كند و بياورد. چرا در فرصتهاي مناسب يك آيه، يا چند آيه يك سوره يا كمتر يا بيشتر دريافت مي‌كند و براي ما قرائت مي‌كند؟ چرا مثل موسي يكجا تورات را دريافت نكرده است و نياورده؟ اينها كساني‌اند كه اصل رسالت را قبول دارند و مي‌گويند: «بشر نيازي به پيغمبر دارد، منتها به دنبال بهانه مي‌گردند» ﴿فَلَمَّا جَاءَهُمُ الحَقُّ مِنْ عِندِنَا قَالُوا لَوْلاَ أُوتِيَ مِثْلَ مَا أُوتِيَ مُوسَي﴾.

٭ منكران رسالت پيامبر اكرم (صلّي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم) وارث افكار نياكان خويش

آن گاه مي‌فرمايد: ﴿أَوَلَمْ يَكْفُرُوا بِمَا أُوتِيَ مُوسَي مِن قَبْلُ[28] مگر همين گروه نبودند، گذشتگان اينها هم مثل اينها مي‌انديشند، اينها هم وارث افكار نياكان خودشان هستند، اينها هم مثل گذشتگان مي‌انديشند. مگر گذشتگان اينها درباره موساي پيغمبر (سلام الله عليه) نگفتند: او ساحر است! ﴿ أَوَلَمْ يَكْفُرُوا بِمَا أُوتِيَ مُوسَي مِن قَبْلُ قَالُوا سِحْرَانِ تَظَاهَرَا﴾؛ گفتند دو سحري است كه يكي را موسي آورده؛ ديگري را هارون يا يكي را موسي آورده، يكي را هم - معاذاللّه- رسول خدا (صلّي اللّه عليه و اله و سلّم) - معاذاللّه- اينها تظاهر دارند، يعني ظهير يكديگرند، دو ساحرند - معاذاللّه- كه متظاهرند، يعني ظهير و ظهر و پشتيبان يكديگرند و عليه ما به دعوت برخاسته‌اند. ﴿وَقَالُوا إِنَّا بِكُلٍّ كَافِرُونَ[29] ما به همه اينها كافريم.

٭ تحدي خداي سبحان به تورات و قرآن كريم

آن گاه خداي سبحان تحدّي مي‌كند مي‌فرمايد: ﴿قُلْ فَأْتُوا بِكِتَابٍ مِنْ عِندِ اللَّهِ هُوَ أَهْدَي مِنْهُمَا[30]؛ شما يك كتابي بياوريد از نزد خدا كه از تورات و قرآن هادي‌تر باشد. اين گروه معلوم مي‌شود «اللّه» را قبول داشته‌اند، رسالت را هم في الجمله مي‌پذيرفتند و مي‌پذيرفتند كه رسول خدا (صلّي اللّه عليه و اله و سلّم) بايد از طرف خدا، از نزد خدا كتابي بياورد كه مردم را هدايت كند. امّا قرآن دراين زمينه و در اين محدوده تحدّي مي‌كند مي‌فرمايد: ﴿قُلْ فَأْتُوا بِكِتَابٍ مِنْ عِندِ اللَّهِ هُوَ أَهْدَي مِنْهُمَا﴾ آن كتاب از تورات و قرآن «اهدي» باشد؛ يعني هادي‌تر باشد، بهتر هدايت كند. در سوره «اسراء» فرمود: ﴿إِنَّ هذَا القُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتي هِيَ أَقْوَمُ[31].

٭ تحدي خداي سبحان به محتواي قرآن كريم

در اين كريمه مي‌فرمايد: «اگر شما در حقّانيّت اين قرآن ترديد داريد يك كتابي كه اهداي از قرآن و تورات باشد، بياوريد». اين تحدي به محتواي قرآن است، نه به فصاحت و بلاغت. آنچه كه در هدايت نقش دارد، معارف و محتوا و مضمون كتاب است. اين ﴿إِنَّ هذَا القُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتي هِيَ أَقْوَمُ﴾ ناظر به مضمون و قوانين الهي است كه از قرآن مستفاد است، يا ﴿ فَأْتُوا بِكِتَابٍ مِنْ عِندِ اللَّهِ هُوَ أَهْدَي مِنْهُمَا﴾ ناظر به محتواي قرآن كريم است، كتابي بياوريد كه از قرآن و تورات اهدي باشد.

٭ شبهه: تحريف تورات، مانع براي تحدي

منتها اين شبهه هست كه تورات محرّف كه هادي نيست تا آن كتاب اهداي از تورات باشد. اهداي از قرآن فرض دارد؛ يعني در مقام لفظ، امّا اهداي از تورات محرّف فرض ندارد؛ چون اهدي گفتن، يعني تورات هم كتاب هادي است، منتها شما هادي‌تر از تورات بياوريد، در حالي كه تورات محرّف است.

٭ جواب شبهه: قرآن، احيا كنندهٴ تورات

جواب اين شبهه آن است كه البته تورات را قرآن احيا كرد. توراتي را كه آنها تحريف كردند، بعد از جريان «بُخت النصّر» اصل [آن] از دست مردم رفت، بعد هم از خاطره‌ها و حافظه‌ها استفاده كردند [و] چيزي كه در ذهنشان بود نوشتند، بعدها هم ﴿يُحَرِّفُونَ الكَلِمَ عَن مَواضِعِهِ[32] اين تورات اصيل را از دست دادند، بعضي از آياتش را حفظ كردند، قرآن كريم آمد آن تورات اصيل را احيا كرد كه ـ قبلاً هم به عرض شما رسيد ـ اين از سخنان بلند مرحوم «كاشف الغطاء» است. الآن اگر در روي زمين بيش از سه ميليارد انسان مي‌گويد «خدا، قيامت، پيغمبر» به بركت اسلام و قرآن است و اگر نبود قرآن، يهوديّت و مسيحيت ديني نبود كه بتواند روي زمين بماند. هرچه علم و عقل پيشرفت بكند آن تورات و أنجيل محرّف، منزوي‌تر مي‌شود. اگر شما دسترسي به اين احدين تحريف شده داشته باشيد، مي‌بينيد حق با مرحوم كاشف الغطاء است كه قرآن آن تورات و انجيل اصيل را احيا كرده است، قرآن يهوديّت و مسيحيّت را سرپا نگه داشته است. الآن اگر بيش از سه ميليارد مردم روي زمين مي‌گويند: «خدا، قيامت، ملائكه، وحي» و مانند آن؛ به بركت قرآن است.

٭ تحدي خداي سبحان به قرآن

پس اينكه فرمود: كتابي كه اهداي از تورات و قرآن بياوريد به چون آن تورات در پرتو قرآن احياء شده است، بازگشتش به اين است كه، شما كتابي كه اهداي از قرآن باشد بياوريد؛ چون خود قرآن را كه قبول نداريد؛ پس از اين اهدي و هادي‌تر كتابي بياوريد، اين تحدّي به محتوا است، نه تحدّي به فصاحت و بلاغت و مانند، اين با آن آيه ﴿إِنَّ هذَا القُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتي هِيَ أَقْوَمُ[33] مناسب است.

٭ عكس العمل و ثنيين حجاز در برابر تحدي

آن گاه در برابر اين تحدّي فصحايشان علمائشان خود توده وثنييّن حجاز، چاره جز اين نداشتند كه در محافل تحدي آهسته لباس بر سر بكشند، عبا برسر بكشند و سرخم كنند و در بروند، چاره جز اين نبود در سوره «هود» آيه پنج اين‌چنين است: ﴿أَلاَ إِنَّهُمْ يَثْنُونَ صُدُورَهُمْ لِيَسْتَخفُوا مِنْهُ أَلاَّ حِينَ يَستَغْشُونَ ثِيَابَهُمْ يَعْلَمُ مَا يُسِرُّونَ وَمَا يُعْلِنُونَ﴾؛ اينها مُنثني مي‌شوند، سرخم مي‌كنند كه كسي اينها را نبيند و از مجلس بيرون بروند «ثني صدره»؛ يعني سرخم كرد و بيرون رفت، «ثني صدره»؛ يعني منثني شد، منحني شد. ﴿أَلاَ إِنَّهُمْ يَثْنُونَ صُدُورَهُمْ لِيَسْتَخفُوا مِنْهُ﴾ در مجلس مبارزه شرمنده بيرون مي‌روند؛ البته بعد دست به شمشير مي‌كنند﴿أَلاَ إِنَّهُمْ يَثْنُونَ صُدُورَهُمْ لِيَسْتَخفُوا مِنْهُ؛ كسي كه از مجلس مي‌خواهد بيرون برود اين‌چنين است، سرخم مي‌كند كه ديگران او را نبينند. ﴿أَلاَّ حِينَ يَستَغْشُونَ ثِيَابَهُم﴾؛ يا سرخم مي‌كنند كه كسي آنها را نبيند يا اگر سرخم نمي‌كنند لباس بر سر مي‌كشند كه كسي آنها را نبيند: ﴿أَلاَّ حِينَ يَستَغْشُونَ ثِيَابَهُم﴾؛ يا آن ثياب را «غاشيه» و غطا قرار مي‌دهند كه پوشيده بشوند و بيرون بروند يا منثني، منحني، منعطف و مُنحنياً بيرون مي‌روند. اين عكس‌العمل وثنييّن حجاز در برابر تحدي است.

پرسش ...

پاسخ: آن - كه خواست خدا- در بحث اعجاز خواهد آمد كه فعلي است؛ براي اينكه اينها مبدأ قريب‌اند يعني حقيقتاً معجزه از اولياي الهي صادر مي‌شود و حقيقتاً از ذات اقدس الهي صادر مي‌شود، منتها اينها مبدأ قريب‌اند و ذات اقدس الهي علت نخستين و «علة العلل».

٭ تحدي خداي سبحان به قرآن در تمامي زمانها

فتحصل [و] كه قرآن از چند نظر تحدّي كرده است و تحدّيات قرآن اليوم هم موجود است. اين طور نيست كه الآن يك بحث تاريخي داشته باشيم، يك بحث زنده و بحث روز هم است. الآن هم قرآن مي‌فرمايد: ﴿فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِّن مِّثْلِهِ﴾ ﴿فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَيَاتٍ[34] اگر اين كتاب جهاني است، دعوت آن هم جهاني است؛ يعني هم كلّي است و هم دائم؛ چه اينكه كه قبلاً گذشت؛ پس الآن هم قرآن تحدّي مي‌كند [كه] اگر كسي در حقانيت قرآن ترديد دارد يك سوره اي مثل قرآن بياورد.

٭ معجزه بودن قرآن

منتها بحث در اين است كه، روي اين ادلّه ثابت شد كه قرآن كتابي نيست كه مثل او را بتوان آورد. و قهراً مي‌شود معجزه چيزي كه بشر از آوردن مثل او عاجز است اين مي‌شود «معجزه».

٭ طرح مباحث اعجاز

آن گاه معجزه را بايد تحليل كرد كه معجزه چيست؟ منطقه نفوذ اعجاز تا كجاست؟ و چه ارتباطي بين اعجاز و صدق مدّعي رسالت است، چرا هر كه معجزه آورد پيغمبر است؟ چطور اگر يك كسي معجزه آورد پيغمبر است؟ رابطه اعجاز با صدق دعوي رسالت چيست؟ و آيا معجزه در مسائل عقلي راه دارد يا در محالات عادي راه دارد؟ آيا معجزه با قانون عليّت و معلوليّت سازگار است يا سازگار نيست؟ و آيا آن ولي خدا كه معجزه مي‌آورد، مجراي كار است يا خودش مصدر قريب و مبدأ قريب است، خودش هم نقشي دارد، روح پاك او سهمي دارد؟ آيا او فقط مورد اعجاز است يا مبدأ قريب اعجاز هم هست؟ نفوس اولياي الهي اينها هيچ‌كاره‌اند؟ يا نه، به عنوان مبدأ قريب واقعاً مؤثرند؛ گرچه مبدأ نخست و علت علل، ذات اقدس الهي است و مانند آن. اينها مسائلي است كه يكي پس از ديگري درباره اعجاز بايد مطرح بشود.

٭ معناي معجزه

پس بحث اول اين است كه «الاعجاز ما هو»؟ عجاز عبارت از آن است كه كاري را فرستادگان الهي انجام بدهند كه بشر عادي از اتيان مثل او عاجز باشد؛ هرچه هم تحدّي كند، هرچه هم متخصصّان و كارشناسان آن رشته را فرا بخوانند، آنها هماهنگي كنند از اتيان مثل او عاجز باشند. اين معناي «معجزه» است كه «المعجزةُ ما هي»؟ معنايش اين است: چيزي كه بشر از اتيان مثل او عاجز است آن را مي‌گويند: «معجزه».

٭ جهان امكان، منطقه نفوذ اعجاز

و اين كار چون واقع شد و يك نفر يا دو نفر مثل او را آوردند، يعني اصلش را آوردند و ديگران از اتيان مثل او عاجزند، معلوم مي‌شود يك امر ممكن‌الوقوع است، يك امر شدني است يك امري است، در خارج قابل تحقق. چيزي كه در خارج قابل تحقق است محال نخواهد بود؛ زيرا اگر چيزي ممتنع بود، يعني هستي براي او محال بود، چنين چيزي يقيناً موجود نمي‌شود؛ پس معجزه منطقه نفوذ او جهان امكان است؛ يعني يك شيء ممكن الوجود مي‌تواند متعلّق معجزه باشد.

٭ عدم دستيابي معجزه به عالم ضرورت

يك شيء ممتنع الوجود را نمي‌شود با اعجاز از بين برد؛ نه يك شيء واجب الوجود را مي‌شود با اعجاز موجود كرد نه شيء ممتنع الوجود را مي‌شود با اعجاز موجود كرد، دست اعجاز به عالم امكان مي‌رسد نه به عالم ضرورت. اگر چيزي ضروري الوجود بود با اعجاز از بين نمي‌رود [واگر] چيزي «ضروري العدم» بود، با اعجاز موجود نمي‌شود. خواه اين ضرورت ضرورت ازلي باشد - كه فوق بحث است- خواه ضرورت، ضرورت ذاتي باشد. ضرورت ازلي؛ مثل ذات اقدس الهي و اسماي حسنايش فوق بحث است و بيرون از بحث ضرورتهاي ذاتي؛ مثل ثبوت ذات براي ذات ثبوت اجزاي ذات براي ذات، ثبوت لوازم ذات براي ذات، اين گونه از موارد كه رابطه بين محمول [و] موضوع ضرورت است، اينجا در دسترس اعجاز قرار نمي‌گيرد؛ يعني يك معجزه‌اي بيايد ذاتي شيء را از شيء سلب بكند، اين ممكن نيست [و] لازمه ذات را از ذات سلب بكند اين ممكن نيست. همان طوري كه ممكن نيست يك ممتنعي را موجود بكند، ممكن نيست يك واجبي را هم معدوم بكند [و] همان طوري كه ممكن نيست دو دوتا را پنج‌تا كرد، ممكن نيست دو دو‌تا را از چهار بودن انداخت. ثبوت اربعه براي دو بعلاوه دو ضروري است نمي‌شود انسان كاري بكند كه با اعجاز دو دو تا چهارتا نباشد و ثبوت خمسه براي دو بعلاوه دو محال است ممكن نيست كسي كاري بكند كه به وسيله اعجاز خمسه را براي دو علاوه دو موجود كند. آنجا كه جاي ضرورت است، دست اعجاز به آنجا نمي‌رسد معجزه نه مي‌تواند «ضروري الثّبوت» را معدوم كند و نه مي‌تواند «ضروريّ العدم» را موجود كند، بلكه يك امر ممكن قابل وجود را از غير راه علل و شرايط عادي موجود مي‌كند اين معناي معجزه است. آن گاه شواهدي كه يافت مي‌شود كه چگونه ﴿يَانَارُ كُونِي بَرْداً وَسَلاَماً عَلَي إِبْرَاهِيمَ[35] و امثال ذلك. معلوم مي‌شود آنجا كاري انجام نگرفت كه محال عقلي باشد يك كاري است كه محال عادي است كه اگر خداي سبحان در اين زمينه توفيق داد بحثش مطرح مي‌شود.

٭ سر عدم دسترسي معجزه به ضروريات

اگر چيزي ممتنع الوجود بود، بخواهد با معجزه يافت بشود يا اگر چيزي «واجب الوجود» بود، بخواهد با معجزه از بين برود معنايش آن است كه زير بناي مسائل عقلي آب بسته مي‌شود. اگر يك محال عقلي را از دست عقل بگيرند؛ يعني سرمايه انديشه را از عقل بگيرند، آن گاه عقل چگونه مي‌تواند اعجاز را تشخيص بدهد؟ چگونه مي‌تواند خدا را تشخيص بدهد؟ چگونه مي‌تواند وحي و رسالت را تشخيص بدهد؟ چگونه مي‌تواند ارتباط اعجاز با صدق مدّعي رسالت را تشخيص بدهد؟ اگر شمار ابزار را از دست عقل بگيريد، آن وقت عقل با كدام ابزار مي‌انديشد و شما را تصديق مي‌كند عقل با يك سلسله بديهيّات اوّليه - كه رأس‌المال اوست- مي‌انديشد [و] اگر شما اين سرمايه انديشه را از عقل گرفتيد، گفتيد: محال را مي‌شود موجود كرد، ممتنع را مي‌شود موجود كرد، واجب را مي‌شود معدوم كرد؛ يعني چيزي به چيزي ربط ندارد، آن گاه عقل چگونه مي‌تواند درست بينديشد و سخن شما را تصديق كند؟ مثل اينكه شما با نردبان بالا برويد دستتان به اين سقف منبّت‌كاري شده برسد وقتي كه با نردبان بالا رفتيد، بگوييد: نردبان چيست؟! خُب، اگر نردبان نبود كه شما بالا نمي‌رفتي. اگر گفتيد نردبان چيست؟ ناچار انسان همان‌جا سقوط مي‌كند. اگركسي گفت براهين عقلي چيست؟ خُب، اگر گفت براهين عقلي چيست، همان‌جا سقوط مي‌كند. او اصلاً تكيه‌گاهي براي انديشه ندارد. اگر كسي بتواند با معجزه نقيضين را جمع كند، ضدّين را جمع كند، مثلين را جمع كند، يك چيزي كه «ممتنع الوجود» است آن را موجود كند، يك چيزي كه واجب الوجود است او را معدوم كند؛ يعني سرمايه انديشه عقل را از عقل گرفته‌اند؛ يعني چيزي در جهان به چيزي استوار نيست. آن گاه نه جا براي اعجاز مي‌ماند؛ نه جا براي دعوا مي‌ماند؛ نه جا براي تصديق دعواي مدّعي. قهراً محدوده اعجاز در همان منطقه امكان است؛ يعني چيزي كه مي‌تواند بشود و مي‌تواند نشود از راههاي غير عادي اگر محقّق بشود اين مي‌شود «معجزه» آن هم نه هر كسي كار غير عادي كرد او صاحب معجزه است [بلكه] قيود فراواني دارد كه يكي پس از ديگري آن قيود، اين مشاركات در اين جنس را خارج مي‌كند، ولي اصل اعجاز در محدودهٴ امكان است؛ بنابراين معجزه نمي‌تواند چيزي كه محال عقلي است او را از بين ببرد.

٭ ارتباط معجزه با اصل عليت

و خود معجزه معنايش اين نيست كه يك چيزي بي‌علّت يافت مي‌شود. اصل علّيّت را هم عقل تثبيت كرده است؛ هم وحي. اصل عليّت معنايش آن است كه چيزي كه هستي او عين ذات او نيست اين نيازمند به غير است. اگر چيزي هستي او عين ذاتش بود [و] او محض هستي بود، محتاج به غير نيست. و اگر چيزي هستي او عين ذات او نبود اين محتاج به غير است.

٭ تنظيم و تثبت قانون عليت و معلوليّت دو لسان حضرت علي (عليه‌السلام)

در اين خطبه «توحيديّه» امير المؤمنين (سلام اللّه عليه) كه مرحوم سيّد رضي در نهج‌البلاغه دارد: «تجمع هذه الخطبة من اصول المعالم ما لاتجمعهُ خطبة»[36] در همان سطرهاي سوّم و چهارم اين خطبه بلند اين است كه، حضرت فرمود: «كل قائم في سواه معلول»[37]؛ يعني هر موجودي كه به خود متّكي نيست و هستي او عين ذات او نيست اين معلول است [و] اين تنظيم و تثبيت قانون عليّت و معلوليّت است در لسان امير المؤمنين (سلام اللّه عليه).

٭ شبهه‌اي در استناد اصل قانون عليت به كلام حضرت علي (عليه‌السلام)

آنها كه حضرت را نشناخته‌اند، فكر كردند كه اين افكار فلسفي كه در زمان حضرت نبود بعدها از يونان آمده؛ لذا در استناد خُطب حضرت به حضرت شك كردند. يكي از وجوه شكي كه شكاكان نخواستند بپذيرند كه اين خطب مال امير المؤمنين (سلام اللّه عليه) است، مي‌گفتند: اينها جزء مفتريات سيد رضي است - معاذاللّه- به حضرت نسبت داد اين است كه، در آن عصر كه اين سخنان عقلي و مسائل عقلي نبود، قانون علّيّت و معلوليّت نبود سخن از ازليّت نبود، سخن از عدم‌تناهي نبود، اين اصطلاحات فلسفي آن وقت در اسلام نبود، بعدها از يونان آمد؛ پس اين خطب مال حضرت نيست. آنها كه در صحّت استناد اين خطب به اميرالمؤمنين (سلام اللّه عليه) چندين اشكال كردند، مهمترين اشكالشان اين است.

٭ جواب از شبههٴ شكّاكان

اينها چون معصومين را نشاختند، خيال كردند كه اينها هم مانند حكماي عادي‌اند يا افراد عادي‌اند كه به دنبال عصر و تاريخ حركت مي‌كنند؛ يعني يك عصري بايد بيايد و يك سلسله ابتكارات و تفكراتي بايد بيايد، تا اينها دنباله آنها سخن بگويند؛ در حالي كه خود آنها عصر را مي‌سازند؛ خود آنها تاريخ را مي‌سازند. خداي سبحان به روزگار آنها قسم مي‌خورد، اگر مي‌فرمايد: ﴿وَالعَصْرِ ٭ إِنَّ الإِنسَانَ لَفِي خُسْرٍ[38] حالا يا عصر نبوّت است يا عصر ولايت است يا عصر ظهور حضرت حجت (سلام اللّه عليه) است، بالاخره به روزگار اينها قسم مي‌خورد و روزگار را اينها مي‌سازند. اين در بيانات امام رضا (سلام اللّه عليه) هست[39]. اگر فقط در بيانات حضرت رضا (عليه السلام) بود خُب، آنها مي‌توانستند بگويند اين افكار بعداً آمده در اسلام و - معاذاللّه- حضرت از آن افكار متأثّر شد. امّا قبل از بيانات امام رضا (سلام اللّه عليه) در نهج‌البلاغه است. فرمود: «كلّ قائم في سواه معلول»[40]؛ يعني هر چيزي كه به غير تكيه مي‌كند، معلول است و علّت مي‌خواهد. اگر چيزي هستي او عين ذات او نبود، اين معلول است [و] اين را به عنوان يك قضيّه حقيقيّه و موجبه كليّه بيان كرده است.

٭ ردّ اصول ديالكتيك در سخنان امير المؤمنين (عليه‌السلام)

در همان خطبه هم بسياري از اصول ديالكتيك را حضرت ابطال مي‌كند، فرمود: «فاعل لا بمعني الحركات»[41] «لا يجري عليه السكون و الحركة و كيف يجري عليه ما هو اجراه ... و يحدث فيه ما هو احدثه»[42]؛ او منزّه از حركت و سكون است اين اصول ديالكتيكي جزء اصول ماديّت است و اصول منافقين است كه هيچ سازگاري با اصول اسلامي نيست، اين را حضرت در نهج‌البلاغه ردّ كرده است يكي از اصول جهان‌بيني منافقين اين بود كه هيچ موجودي نيست كه حركت نكند، هيچ موجودي نيست كه از حركت و تكامل بيرون باشد «كلّ موجود متحرّك» حضرت در آن خطبه معروف مي‌فرمايد: خداي سبحان منزّه از حركت و سكون است؛ زيرا حركت و سكون را او در عالم آفريد؛ چيزي را كه خدا آفريد، هرگز بر خدا حاكم نيست كه خدا محكوم قانون حركت و تكامل باشد خُب، اگر يك فيلسوف بخواهد حرف بزند، نه به اين قرصي مي‌تواند حرف بزند، نه به اين زيبايي فرمود: «لا يجري عليه السّكون و الحركة و كيف يجري عليه ما هو اجراه ... و يحدث فيه ما هو أحدثه» «فاعل لا بمعني الحركات» اين براي ردّ اصول ديالكتيك است كه خدا موجود هست و منزّه از حركت است او سبّوح است او قدّوس از حركت و حدوث و تغيّر است. آنها چون درك نكردند كه اميرالمؤمنين (سلام اللّه عليه) من هو؟ گفتند: اين خطب مال حضرت نيست، اينها را سيّد رضي بعداً جمع كرد. بسياري از اين خطب هست كه عقل خود سيّد نمي‌رسد.

٭ مقام والاي سيدرضي و سيدمرتضي در بين علاماي شيعه

مرحوم سيدرضي از اوحدّي از علماي اماميّه است و امّا خُب، درك نكرده خيلي از اينها را، بعداً علما آمده‌اند و درك كردند. آنچه مرحوم محقّق طوسي از اين خطبه مي‌فهمند، خُب مرحوم سيّد آشنا نبود سيدرضي و سيدمرتضي كساني بودند كه وقتي مرحوم بحر‌العلوم (رضوان الله عليه) در رجالش نقل مي‌كند، وقتي مرحوم خواجه نصير در درس اسم سيدمرتضي را مي‌برد، نه اينكه مثل ما بگويد مرحوم سيّد چنين فرمود [بلكه] مي‌گفت: «قال السيد المرتضي صلوات اللّه عليه» آن گاه براي رفع اعجاب حضّار در درس مي‌گفت: «فكيف لايصلّي علي المرتضي»؛ چون خدا بر انسان «مرتضي» صلوات مي‌فرستد. ﴿هُوَ الَّذِي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ وَمَلاَئِكَتُهُ[43] به استناد اين آيه خداي سبحان در سوره «احزاب» فرمود: خدا بر شما صلوات مي‌فرستد، ملائكه بر شما (كه مؤمنيد) صلوات ميفرستند: ﴿ هُوَ الَّذِي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ وَمَلاَئِكَتُهُ لِيُخْرِجَكُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ﴾ اگر كسي «مرتضي» بود؛ يعني دينش مرضّي خداي سبحان بود خدا بر او صلوات مي‌فرستد، ملائكه بر او صلوات مي‌فرستند؛ لذا مرحوم خواجه نصير در درس اسم سيّد مرتضي را با اين جلال نقل مي‌كرد: «قال السيّد المرتضي صلوات اللّه عليه» به اين فوائدالرّجاليّة مرحوم بحرالعلوم مراجعه فرماييد تا ادب برخورد با علما را هم عنايت كنيد، با اينكه سيّد مرتضي به آن مقام رسيده بود، سيّد رضي به آن مقام رسيده بود، امّا به خيلي از مطالب نهج‌البلاغه خُب، آشنا نشدند. «فربّ حامل فقه ليس بفقيه و ربّ حامل فقه الي من هو افقه منه»[44] اينها فقيه بودند و نقل كردند: «الي من هو افقه منه».

٭ جواب نقضي از شبهه در استناد مسئلهٴ غليّت به خطبه‌هاي امام علي (عليه‌السلام)

اين مسأله نظام علّي و معلولي اگر فقط در بيانات امام رضا (سلام اللّه عليه) بود، انسان مي‌توانست بگويد در عصر امين، مأمون و هارون اين افكار از غير كشورهاي اسلامي به كشورهاي اسلامي آمد آن وقت حضرت هم - معاذاللّه- از اين اصطلاحات متأثّر شد؛ در حالي كه خود اينها ياد ديگران دادند. «كلّ قائم في سواه معلول»[45]؛ يعني «كلّ موجود قائم بغيره فهو معلول للغير»؛ يعني هر موجود، يا هستي او عين ذات اوست، او قائم به غير نيست، او معلول نيست، او خود علّت است يا نه اين موجود هستي او عين ذات او نيست، به غير متّكي است [كه] اين مي‌شود معلول.

٭ وجود مسئله عليت و معلوليت در قرآن

و قرآن كريم هم در موارد فراوان براي هر پديده سبب ذكر مي‌كند، مي‌فرمايد: ما باران فرستاديم تا زمين سرسبز بشود؛ ﴿مَتَاعاً لَّكُمْ وَلأَنْعَامِكُم[46] ما اگر خواستيم مزرع و مرتع شما سرسبز و خرّم بشود آفتاب را بر شما مي‌تابانيم، باران را براي شما مي‌بارانيم و مانند آن: ﴿وَأَرْسَلْنَا الرِّيَاحَ لَوَاقِحَ[47]؛ تا اينكه اين پديده‌ها سبز بشود. قرآن روي اين نظام علّي و معلولي با ما سخن مي‌گويد و اصل اصطلاح قانون عليت هم در بيانات حضرت امير (سلام اللّه عليه) هست.

 

٭ محدودهٴ نفوذ اعجاز

حالا اگر معجزه خواست يك معلول را بي‌علّت ايجاد كند اين ممكن نيست؛ يعني يك پديده‌اي بدون سبب بخواهد يافت بشود، اين ممكن نيست، بلكه اعجاز در محدوده اي است كه نسبت محمول به موضوع ممكن باشد و نه ضروري. تتمّه‌اش را بعد ملاحظه مي‌فرمائيد.

«و الحمد لله رب العالمين»

 

[1] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 54.

[2] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 39.

[3] ـ سورهٴ واقعه، آيات 75 ـ 79.

[4] ـ سورهٴ واقعه، آيات 76 و 78.

[5] ـ سورهٴ واقعه، آيهٴ 79.

[6] ـ سورهٴ واقعه، آيات 75 ـ 78.

[7] ـ سورهٴ مطففين، آيات 18 ـ 20.

[8] ـ سورهٴ طارق، آيات 11 ـ 14.

[9] ـ سورهٴ طارق، آيهٴ 13.

[10] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 38.

[11] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 13.

[12] ـ سورهٴ طور، آيهٴ 34.

[13] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 88.

[14] ـ فقه القرآن، ج1، ص317.

[15] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 54.

[16] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 33.

[17] ـ روض الجنان و روح الجنان، ج1، ص161.

[18] ـ سورهٴ طارق، آيهٴ 13.

[19] ـ سورهٴ مزمل، آيهٴ 5.

[20] ـ سورهٴ قمر، آيهٴ 17.

[21] ـ سورهٴ قمر، آيهٴ 17.

[22] ـ سورهٴ طور، آيهٴ 34.

[23] ـ سورهٴ طه، آيهٴ 21.

[24] ـ سورهٴ طه، آيهٴ 77.

[25] ـ سورهٴ انعام، آيات 8 ـ 9.

[26] ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 48.

[27] ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 48.

[28] ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 48.

[29] ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 48.

[30] ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 49.

[31] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 9.

[32] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 46.

[33] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 9.

[34] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 13.

[35] ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 69.

[36] ـ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 186 (اول خطبه اين مطلب را سيد رضي كفته است).

[37] ـ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 186.

[38] ـ سورهٴ عصر، آيات 1 و 2.

[39] ـ بحارالانوار، ج4، ص228؛ عيون اخبار الرضا، ج1، ص151.

[40] ـ نهج‌‌البلاغه، خطبهٴ 186.

[41] ـ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 1.

[42] ـ نهج‌‌البلاغه، خطبهٴ 186.

[43] ـ سورهٴ احزاب، آيهٴ 43.

[44] ـ كافي، ج1، ص404.

[45] ـ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 186.

[46] ـ سورهٴ نازعات، آيهٴ 33.

[47] ـ سورهٴ حجر، آيهٴ 22.

​​​​​​​


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق