تبيين نکات باقي مانده از آيات قبل
چگونگي تسلّط شيطان بر انسان با استفاده از زمينههاي دروني او
بيان دو طايفه از آيات پيرامون آسمان و ارتباط بين آنها
امکان استفاده محدود شياطين از برخي اخبار غيبي بدون وحي
چگونگي حفظ وحي از لحظه صدور تا نطق پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم)
تازگي تفسير آيات پيرامون آسمان و علت عدم طرح آن در گذشته
لزوم تقسيم مباحث معاد در برابر منکران آن در دو مقام
مقام اول: اثبات قابليت فاعل و قابل در خلق مجدد
مقام دوم: بر محور حق بودن نظام آفرينش و معاد لازمه آن
حضور خاضعانه در صحنه قيامت سرانجام انکارکنندگان معاد
امر به سؤال از منکران معاد در علت انکار آنان
جاي تعجب بودن تمسخر حق محض و انکار آن
کوري واقعي منکران معاد علت ناديده گرفتن ضرورت آن
اخبار از حقيقت بودن آيات دال بر سقوط انسان به مقام حيوانيت
آيات دال بر چگونگي حشر با نفخ دوم و اعتراف منکران معاد
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿فَاسْتَفْتِهِمْ أَ هُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمْ مَنْ خَلَقْنا إِنَّا خَلَقْناهُمْ مِنْ طينٍ لازِبٍ (11) بَلْ عَجِبْتَ وَ يَسْخَرُونَ (12) وَ إِذا ذُكِّرُوا لا يَذْكُرُونَ (13) وَ إِذا رَأَوْا آيَةً يَسْتَسْخِرُونَ (14) وَ قالُوا إِنْ هذا إِلاَّ سِحْرٌ مُبينٌ (15) أَ إِذا مِتْنا وَ كُنَّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ (16) أَ وَ آباؤُنَا الْأَوَّلُونَ (17) قُلْ نَعَمْ وَ أَنْتُمْ داخِرُونَ (18) فَإِنَّما هِيَ زَجْرَةٌ واحِدَةٌ فَإِذا هُمْ يَنْظُرُونَ (19) وَ قالُوا يا وَيْلَنا هذا يَوْمُ الدِّينِ (20) هذا يَوْمُ الْفَصْلِ الَّذي كُنْتُمْ بِهِ تُكَذِّبُونَ (21)﴾
تبيين نکات باقي مانده از آيات قبل
بخشي از مطالبي كه مربوط به مسائل قبل بود اين است كه كلمه مباركه «الله» اسم ذات است و هيچ موجودي به كلمه «الله» متّصف نخواهد شد و موسوم هم نخواهد شد، اما ساير اسماي حسناي الهي بيانگر تعيّنات و شئون خاص پروردگار هستند.
مطلب دوم آن است كه ابليس هرگز از اسم اعظم برخوردار نبوده و نيست؛ ابليس حداكثر مظهر اسم مُضل است و در تحت تدبير اسم مُضل كار ميكند و اينطور نيست كه از اسم اعظم برخوردار باشد.
سوم اينكه گرچه شش هزار سال سابقه عبادي داشت و در جمع فرشتهها بود، اما فرشتهها براساس ﴿وَ ما مِنَّا إِلاَّ لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ﴾[1] درجاتي دارند؛ اين همراه با فرشتگان برتر كه نبود، در ملأ اعلا كه نبود، با همين فرشتگان مياني به سر ميبرد؛ اينطور نيست كه اگر در جمع فرشتهها بود در جمع ملأ اعلا هم حضور داشت، اينچنين نبود.
مطلب ديگر اين است كه آسمان در قرآن كريم و همچنين برابر روايات به دو قسم تقسيم ميشود: يك آسمان ظاهري است كه علم نجوم و نظام سپهري آن را همراهي ميكند كه مشخص است.
پرسش:...
پاسخ: بله, منافق معنايش همين است؛ منافق معنايش اين است كه عبادتش عبادت كافرانه است که اين مستور بود و به وسيله امتحان, مشهور شد.
چگونگي تسلّط شيطان بر انسان با استفاده از زمينههاي دروني او
يك نفاق لايه اول و دوم هست كه قابل باور است و نفاقي است در درونِ درون, قرآن كريم در همين زمينه تعبيرش اين است كه من ميدانستم ﴿وَ أَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ﴾[2] اين «كان» نشان ميدهد كه كتمان بود, اصرار بر كتمان و استمرار كتمان هم بود و طوري است كه بر خود انسان هم مخفي است؛ گاهي بر خود انسان مخفي است که خيال ميكند دارد كار خير انجام ميدهد، اين خفا براي آن است كه ما از درونِ درون بيخبريم. آن كسي كه در درون ماست، اگر ابليس يا غير ابليس باشد كه در درون انسان است و اگر خود ابليس باشد آن دلمايه وهمي و خيالي و استكباريِ او طوري او را تنظيم ميكند كه اين خيال ميكند خودش است. آن بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) كه در خطبه هفت نهجالبلاغه[3] بود خيلي راهگشاست، آن در برابر قُرب نوافل است؛ قرب نوافل را هم مرحوم كليني(رضوان الله عليه) و هم ساير محدّثين نقل كردند. خدا غريق رحمت كند مرحوم مجلسي را که در مرآة العقول[4] دارد اين طريق حَسن دارد, طريق موثّق دارد و روايات فراواني در اين زمينه هست؛ اهل سنّت هم فراوان نقل كردند كه اگر سالك و بنده صالح مؤمني در اثر نوافل به خدا نزديك شد و از مقام محب بودن به مقام محبوب بودن رسيد، فرمود: «فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِي يَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِي يُبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِي يَنْطِقُ بِهِ وَ يَدَهُ الَّتِي يَبْطِشُ بِهَا»[5] كه معروف است. مشابه اين قُرب نوافل در طرف زشتي و سوء براي شيطان است. آن خطبه نوراني حضرت امير اين است كه شيطان وقتي ميخواهد نفوذ كند اول از راه مكروهات و بعد معاصي صغيره و بعد معاصي كبيره ـ اينها كه مقدمات كار است ـ خودش را وارد ميكند، وقتي وارد كرد سعي ميكند كه مواظب باشد كه چه وقت درون دل باز ميشود كه به دلِ دل راه پيدا كند؛ اگر كسي موحّد و مؤمن باشد ﴿إِنَّ الَّذينَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ تَذَكَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ﴾[6] او را طرد ميكند، اما اگر غافل باشد اين شيطان وارد درون و صحنه دل ميشود، وقتي كه وارد صحنه دل شد آشيانه و لانه درست ميكند، وقتي لانه درست كرد جفتگيري ميكند و تخمگذاري ميكند، وقتي تخمگذاري كرد اين تخمها را زير پر خود قرار ميدهد و جوجه درست ميكند، وقتي جوجه درست كرد تمام فضاي ذهن و خيال او را اينكه ميبينيد كسي از اين خاطرات آرام نيست «دَبَّ وَ دَرَجَ» ـ «دابّه» را كه ميگويند «دابّه»، براي همين جهت است ـ كلّ فضاي خيال او را اين «دابّه»ها و خاطرات باطل ميگيرند. فرمود وقتي وارد شد آشيانه ساخت «فَبَاضَ» بيضه ميگذارد «وَ فَرَّخَ» ـ «فَرْخ» و «فرُّوخ» يعني جوجه ـ اين بيضه و تخم را جوجه در ميآورد «وَ فَرَّخَ فِي صُدُورِهِمْ وَ دَبَّ وَ دَرَجَ» اينكه ميبينيد در نماز يا غير نماز كسي آسوده نيست و مرتب در فضاي ذهن ميلولد، اينها چه چيزي هستند؟ چه كسي هستند؟ انسان با اينكه در برابر خدا ايستاده است و تصميم گرفته نماز بخواند، در اين حال است، براي اينكه او بيرونِ نماز را مواظب نبود؛ چنين موجودي «دَبَّ وَ دَرَجَ». همانطور كه در فضيلت گاهي انسان خودكفاست؛ مثل انبيا و اوليا نگاران به مدرسه رفته نيستند، در شقاوت هم خودكفاست؛ ابليس ديگر معلّم بيروني نداشت كه كسي او را گمراه كند. تعبير قرآن اين است كه ﴿وَ أَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ﴾ آن لايههاي سوم و چهارم و پنجم و ششم را هم من باخبر بودم، من با امتحان شما را روشن كردم. غرض اين است كه او چنين موجودي بود، اما معناي اينكه در جمع فرشتهها بود اين نيست كه حالا از اسم اعظم برخوردار بود يا در ملأ اعلا بود.
بيان دو طايفه از آيات پيرامون آسمان و ارتباط بين آنها
به هر تقدير آيات قرآن درباره آسمانها چند طايفه است: يك طايفه مربوط به مسائل نجومي است كه خسوف و كسوف و شروق و غروب و مشرق و مغرب و مشارق و مغارب و اينها را به همراه دارد و روشن است كه علم است و در دسترس بشر است. يك طايفه ديگر علمي نيست، آن با سير و سلوك قرآني و روايي حل ميشود. از وجود مبارك امام صادق سؤال كردند كه چرا كعبه چهار ديوار دارد؟ يا خود حضرت شروع كرد به بيان كردن كه اين حديث را بارها شنيدهايد؛ فرمود براي اينكه كعبه محاذي «البيت المعمور» است كه آن «البيت المعمور» به وسيله فرشتهها آباد ميشود؛ مسجد را ﴿إِنَّما يَعْمُرُ مَساجِدَ اللَّهِ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ﴾،[7] اما آن بيت را فرشتگان به وسيله عبادتشان آباد ميكنند. چون آن بيت معمور چهار ضلع دارد، كعبه هم محاذي آن است و برابر آن است چهار ضلع دارد و اگر سؤال شود چرا «بيت المعمور» چهار ضلع دارد؟ براي اينكه عرش چهار ضلع دارد و اگر سؤال شود كه عرش چرا چهار ضلع دارد «لِأَنَّ الْكَلِمَاتِ الَّتِي بُنِيَ عَلَيْهَا الْإِسْلَامُ أَرْبَعٌ وَ هِيَ سُبْحَانَ اللَّهِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ اللَّهُ أَكْبَرُ»[8] ميبينيد حرف از كجا شروع ميشود و به كجا ختم ميشود. حضرت ميفرمايد كلماتي كه دين روي آنها استوار است همين چهارتاست: توحيد است, وحي است, نبوّت است كه همه اينها «بلاواسطه» يا «معالواسطه» به اسماي الهي برميگردد، چون تسبيحات چهارتاست عرش چهار ضلع دارد, «بيت المعمور» چهار ضلع دارد، آن موجود مادي هم كه به نام كعبه باشد چهار ضلع دارد که اينها از مسير اين «بيت المعمور» و عرش از مسير همان آسماني كه ﴿لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ﴾[9] برميگردند و اخبار غيبي كه ﴿لَنَزَّلْنا عَلَيْهِمْ مِنَ السَّماءِ مَلَكاً رَسُولاً﴾[10] از آنجاست ﴿وَ أَوْحي في كُلِّ سَماءٍ أَمْرَها﴾[11] از آنجاست. بنابراين بين اين سماء ظاهري و آن سماء باطني ارتباطي هست؛ مثل اينكه براي معارف قرآن و براي معارف وحياني، زمان قدر و زمان ماه مبارك رمضان يا زمين مكه و زمين حرم بيارتباط نيست.
امکان استفاده محدود شياطين از برخي اخبار غيبي بدون وحي
اگر ارتباطي بين زمان و زمين و آن معارف الهي هست ممكن است كه اين شياطين در اثر اُنس با بعضي از اماكن بتوانند برخي از اسرار غيبي را از برخي از فرشتهها بشنوند، اما هر چه که اينها ميشنوند در محدوده ملاحم و روزگار است و سرگذشت افراد است، ذرّهاي از وحي به اينها نميرسد؛ چه آسمان شهابسنگ داشته باشد و چه نداشته باشد.
چگونگي حفظ وحي از لحظه صدور تا نطق پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم)
اينطور نيست كه حالا وحي را ذات اقدس الهي همينطور باز بگذارد كه گوشهاي از وحي به دست ديگران برسد. براي وحي يك اسكورت مخصوصي, يك رصد مخصوصي, يك برنامه مخصوصي از صدر تا ساقه تنظيم كرده است؛ فرمود از مبدأ غيبي كه از من وحي شروع ميشود تا به قلب مطهّر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم), يك; از قلب مطهّر پيغمبر به حافظه او و ساير قواي دروني او, دو; از حافظه و ساير قواي دروني تا به لبان مطهر آن حضرت, سه; همه و همه تحت مسئوليت من است، من هيچ اجازه نميدهم احدي در اينجا ورود پيدا كند ﴿يَسْلُكُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَداً ٭ لِيَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ﴾[12] تا ميرسد به لبان مطهر حضرت که فرمود: ﴿ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوي﴾[13] آنچه ما الآن در خدمت آن هستيم عين فرموده پيغمبر است; منتها خداي سبحان از راه وحي با ما سخن نگفت؛ دو مطلب است: يكي اينکه اين كلام وحي است «بلا ريب»; ديگر اينكه نحوه گفتن آن وحياني نيست؛ فرشته به ما نگفته, پيغمبر هم به ما وحي نفرستاده، بلکه به طريقه عادي براي ما قرآن خوانده است ﴿يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِنَا﴾[14] شد؛ اما فرمود اينچنين نيست كه حالا ما اجازه دهيم چه مَلَك و چه فَلَك دخالت كند يا حتي ـ معاذ الله ـ خود پيغمبر دخالت كند، گفتيم ﴿لا تُحَرِّكْ بِهِ لِسانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ﴾[15] ما اين اقيانوس را در قلب تو انداختيم؛ درست است كه وجود مبارك پيغمبر طوطي نيست و زنبور است، اما زنبوري است که در اقيانوس وحي حركت ميكند، نه اينکه از سرمايه خودش عسل توليد كند و يك عالِم معمولي نيست كه اجتهاد كند و چيزي به مردم بگويد؛ بله, مجتهد است، اما اين اقيانوس نامتناهي را ذات اقدس الهي به او داد، او در اين اقيانوس غوّاص است و هر چه که در هر عصر و مصری لازم بود براي مردم بيان ميكند؛ فكر ميكند كه براي اين مردم كدام قسمت از اقيانوس نامتناهي وحي مربوط است همان را ميگويد. زنبور بودن وجود مبارك حضرت از باب تشبيه معقول به محسوس به اين نيست كه از انديشه خود يا ديگران ـ معاذ الله ـ اجتهاد كند، اين در كلمات الهي غوّاصانه غوطهور ميشود و هر چيزي كه براي مردم در هر منطقهاي لازم بود بيان ميكند.
تازگي تفسير آيات پيرامون آسمان و علت عدم طرح آن در گذشته
غرض اين است كه در اين آياتي كه مربوط به آسمان است چند طايفه است و آياتي كه مربوط به زمين است چند طايفه است، البته همه اين حرفها بِكر و تازه است، براي اينكه قرآن تازه به بركت كار امام و شهدا(رضوان الله عليهم) در حوزهها مطرح شد. قرآن به عنوان كتابي بود كه حداكثر بحثهاي موعظهاي و اخلاقي از آن استفاده ميشد؛ شيخ طوسي آدم كمي نيست، شما در طی اين هزار سال افرادي مثل شيخ طوسي واقعاً كم داريد و بعد هم امينالاسلام که از اين سلسله مطالب هيچ خبري در تبيان طوسي نيست، خبري از مجمعالبيان طبرسي نيست كه اين چه آسماني است؟ حداكثر چهارتا توجيه كردند و رد شدند، همه اين اشكالات مانده است و سرّش اين است كه خيال ميكردند قرآن درسي نيست.
لزوم تقسيم مباحث معاد در برابر منکران آن در دو مقام
به هر تقدير وقتي به مسئله معاد رسيديم، فرمود از اينها سؤال كن مشكلشان چيست؟ ما در چند مقام با اينها بحث ميكنيم؟ در مقام اول درباره امكان است كه آيا معاد ممكن است يا نه؟ مقام دوم اينکه ما كه نميخواهيم بحث علمي كنيم و بگوييم ممكن است؛ نه، بحث عملي داريم که حتماً معادي هست، ما نميخواهيم بحث كنيم كه خدا ميتواند دوباره مُرده را زنده كند، آن مشكل ما را حل نميكند؛ مشكل ما را يك معاد نقد حل ميكند تا ما بدانيم نسبت به آنچه انجام داديم مسئول هستيم. پس در دو مقام بحث است: يكي اينكه آيا احياي مجدّد مُردهها ممكن است يا نه؟ مقام ثاني اين است كه حالا كه ممكن شد, ضروري هم هست يا نه؟ قبلاً هم ملاحظه فرموديد اين اصطلاح ضروري كه در منطق و علوم عقلي مطرح است ميگوييم «الانسان ناطق بالضروره» يا «الأربعة زوج بالضروره» در كتاب و سنّت از اين «ضرورت» به عنوان «لا ريب فيه» ياد ميشود اگر گفتند: ﴿الم ٭ ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فيهِ﴾؛[16] يعني «هُديً بِالضَرورة» يا ﴿رَبَّنا إِنَّكَ جامِعُ النَّاسِ لِيَوْمٍ لا رَيْبَ فيهِ﴾؛[17] يعني «المَعادُ حقٌّ بِالضَرورة»، اين ﴿لا رَيْبَ فيهِ﴾ قرآن همان «بالضرورة» است؛ يعني شكبردار نيست. پس صِرف اثبات امكان يك بحث علمي است و قرآن تنها بحث علمي ندارد، يك بحث علمي است که با عمل دوخته است؛ هم ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ﴾ هست, هم ﴿وَ الْحِكْمَةَ﴾[18] هست و هم ﴿يُزَكِّيهِمْ﴾ هست. «المعادُ موجودٌ بالضرورة» نه «المعادُ ممكنٌ»، پس بحث در دو مقام است و هر دو مقام را اين بخش از آيات به عهده دارند.
مقام اول: اثبات قابليت فاعل و قابل در خلق مجدد
اما در مقام اول كه احياي مجدّد ممكن است؛ شما ممكن است گاهي از نظر فاعل اشكال كنيد كه فاعل اين قدرت را ندارد و يك وقت ممكن است از نظر فاعل بگوييد که قدرتش نامتناهي است؛ ولي قابل و لياقت آن را ندارد، ما از هر دو جهت بحث ميكنيم. نسبت به قدرت نامتناهي بودن خداي سبحان اينکه خداي سبحان كارهاي مهمتر را انجام داد، آن مرتبه اول كه شما هيچ نبوديد ـ طبق بحث جلسه گذشته ـ آن «ليس» تامّه را «كان» تامّه كرد، «ليس» ناقصه را «كان» ناقصه كرد، بزرگتر از خلق شما كار انجام داد ﴿أَ أَنْتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّماءُ بَناها ٭ رَفَعَ سَمْكَها فَسَوَّاها﴾[19] كارهاي مهمتر, مشكلتر و سنگينتر از خلق شما انجام داد، شما كه ﴿أَ لَمْ يَكُ نُطْفَةً مِنْ مَنِيٍّ يُمْني﴾[20] بوديد، پس در قدرت فاعلي هيچ ترديدي نيست. ميماند قابليّت قابل؛ شما گفتيد که ما خاك ميشويم، قبلاً هم خاك بوديد! در سوره مباركه «رعد» آيه پنج كه در بحث قبل اشاره شد اينها گفتند: ﴿أَ إِذا كُنَّا تُراباً أَ إِنَّا لَفي خَلْقٍ جَديدٍ﴾ قبلاً هم «تراب» بوديد، قبلاً مگر چه چيزي بوديد؟ قبلاً كه برليان نبوديد، قبلاً خاك بوديد الآن هم خاك هستيد. پس نه اشكال از طرف فاعل هست, نه اشكال از طرف قابل, پس امكان هست؛ يعني «المعادُ ممكنٌ» و درباره روح كه اصلاً معدوم نشد تا ما بگوييم خدا دوباره ايجاد كند؛ درباره روح فرمود عنوان فوت نيست، عنوان وفات است؛ شما متوفّا ميشويد خدا متوفّي است و ملائكه متوفّي هستند، گفتيد: ﴿قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذي وُكِّلَ بِكُمْ﴾؛[21] شما در دست نمايندگان ما هستيد شما متوفّا هستيد، آنها مستوفيانه و به صورت استيفاكننده همه حقيقت شما را ميگيرند؛ اگر كسي مطلبي را گفت و همه جوانب آن را ادا كرد، ميگويند مستوفا بيان كرد و اگر كسي حقّ خودش را گرفت ميگويند مستوفا گرفت؛ فرمود فرشتگان ما مستوفا, متوفا و متوفّي شما را وفات ميكنند نه فوت, پس شما در دست فرشتهها هستيد که اين براي جانتان هست. بدنِ شما, يك; تلفيق بدن و جان, دو; اينها كه كار آساني است و قبلاً هم كرديم، پس از اين جهت مشكلي نميماند و روح هم كه از بين نرفته.
مقام دوم: بر محور حق بودن نظام آفرينش و معاد لازمه آن
مسئله مقام ثاني كه آيا هست يا نيست؟ فرمود ما عالَم را ياوه خلق نكرديم كه هر كسي هر كاري كند, عالم بيهوده نيست كه هر كسي هر كاري خواست كند؛ اين را قرآن مبسوطاً در چند طايفه از آيات که در بعضي به صورت سالبه كليه و بعضي به صورت موجبه كليه بيان نمود كه هيچ بطلان در عالم نيست, صدر و ساقه عالَم حق است ﴿ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما باطِلاً﴾,[22] يك; ﴿ما خَلَقْناهُما إِلاَّ بِالْحَقِّ﴾,[23] دو; اين نظام حق است. نظامي كه پوچ باشد و هر كسي هر كاري كرده حساب و كتابي نباشد، نظام باطلی است و ياوه است. هر كسي هر فكري داشت، هر كاري داشت و هر عملي كرد حسابي نيست، كتابي نيست يَله و رها، از اين باطلتر ديگر چيست؟! فرمود ما كه آفريديم چنين نيست! ﴿ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما باطِلاً﴾, يك; ﴿إِلاَّ بِالْحَقِّ﴾, دو; وقتي ﴿إِلاَّ بِالْحَقِّ﴾ شد «فالمعاد ضروريٌ ممّا لا ريب فيه»؛ پس هم مقام اول را ثابت كرد كه ممكن است از نظر فاعل و از نظر قابل, هم مقام ثاني را از نظر مبدأ غايي ثابت كرد؛ بالأخره عالَم هدفي دارد و ياوه و باطل نيست، شما به جايگاه حق ميرسيد و هر کسی هر کاری کرد میچشد.
حضور خاضعانه در صحنه قيامت سرانجام انکارکنندگان معاد
فرمود اين حرفهاي ماست، شما دو كار ميكنيد: براي عدّهاي برهان اقامه ميكنيد ﴿إِذا ذُكِّرُوا لا يَذْكُرُونَ﴾، براي يك عدّه معجزه ميآوريد ﴿إِذا رَأَوْا آيَةً يَسْتَسْخِرُونَ﴾ چارهاي جز نيست؛ ما برهان اقامه ميكنيم، متذكّر نميشويد و تعقّل و تدبّر نميكنيد؛ معجزه ميآوريم، ميگوييد سِحر است. اينچنين نيست ﴿وَ أَنْتُمْ داخِرُونَ﴾ با «دخور», با خضوع, با خشوع, كشانكشان بالأخره شما را به صحنه ميآوريم ﴿إِنْ كَانَتْ إِلاَّ صَيْحَةً وَاحِدَةً فَإِذَا هُمْ خَامِدُونَ﴾[24] آن روز تازه حالا بيدار ميشويد و ميگوييد قيامت كه ميگويند اين است؟! معاد كه ميگويند اين است؟! بنابراين اين بخش از آيات هم مقام اول را تثبيت كرده, هم مقام ثاني را تثبيت كرده, هم دماغ اينها را خاكمال كرده که گفته شما نه دليل نقلي قبول ميكنيد، نه دليل عقلي قبول ميكنيد، نه معجزه قبول ميكنيد و نه برهان قبول ميكنيد.
امر به سؤال از منکران معاد در علت انکار آنان
فرمود: ﴿فَاسْتَفْتِهِمْ﴾؛ براي مقام اول از اينها استفتا كن که مشكل آنها چيست؟ آيا در فاعليّت فاعل و قدرت فاعلي اشكال دارند؟ ﴿أَ هُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمْ مَنْ خَلَقْنا﴾ ما گفتيم آسمان و زمين و ملائكه و اينها را خلق كرديم. اين جدال أحسن است، شما كه قبول داريد ملائكه خلق شدند، قبول داريد اين آسمان و سماوات سبع را ما خلق كرديم؛ ميماند مشكل مبدأ قابلي كه اگر بگوييد ما وقتي كه مُرديم خاك ميشويم، بله قبلاً هم خاك بوديد ﴿إِنَّا خَلَقْناهُمْ مِنْ طينٍ لازِبٍ﴾. در سوره مباركه «رعد» آيه پنج مشكل اينها اين بود ﴿وَ إِنْ تَعْجَبْ فَعَجَبٌ قَوْلُهُمْ﴾ ميگويند: ﴿أَ إِذا كُنَّا تُراباً أَ إِنَّا لَفي خَلْقٍ جَديدٍ﴾ قبلاً هم همين بوديد، قبلاً مگر چه چيزي بوديد؟ اين «تراب» و «طين» و ﴿حَمَإٍ مَسْنُونٍ﴾[25] كه سابقه شماست، الآن هم همينطور هستيد. پس نه از نظر قدرت فاعلي مشكل داريد و نه از نظر لياقت و قابليت قابلي مشكل داريد.
جاي تعجب بودن تمسخر حق محض و انکار آن
﴿بَلْ عَجِبْتَ وَ يَسْخَرُونَ﴾ به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود كه شما تعجّب ميكنيد، جاي تعجّب هم هست اينها دارند ـ معاذ الله ـ مسخره ميكنند، چه چيزي را مسخره ميكنند؟ حقّ محض را مسخره ميكنند؛ چرا اينجا جاي تعجّب است؟ براي اينكه ﴿وَ إِذا ذُكِّرُوا لا يَذْكُرُونَ﴾ برهان اقامه ميكني, تذكره ميدهي و يادآوري ميكني اينها متذكّر نميشوند؛ معجزه ميآوري مسخره ميكنند و ميگويند سحر است و كهانت است و شعبده است و جادوست، پس جاي تعجب دارد ﴿وَ إِذا رَأَوْا آيَةً يَسْتَسْخِرُونَ﴾ بعد بدتر از ﴿يَسْخَرُونَ﴾؛ ﴿يَسْتَسْخِرُونَ﴾ كه باب استفعال است و شدّت را ميرساند. ﴿وَ قالُوا إِنْ هذا إِلاَّ سِحْرٌ مُبينٌ﴾ حرفشان باز همان حرف اوّلي است كه استبعاد دارند، اينها دليل بر استحاله ندارند ميگويند: ﴿أَ إِذا مِتْنا وَ كُنَّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ﴾؛ شما قبلاً اين هم نبوديد، چون ﴿قَدْ خَلَقْتُكَ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ تَكُ شَيْئاً﴾[26] كه ملاحظه فرموديد اين «كان», «كان» تامّه است آن ﴿شَيْئاً﴾ خبر نيست كه منصوب به خبريت باشد؛ يعني قبلاً «لا شيء» بوديد، بعد كمكم شيئي شديد كه قابل ذكر نبود كه ﴿هَلْ أَتي عَلَي الْإِنْسانِ حينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئاً مَذْكُوراً﴾،[27] براي اينكه ﴿مِنْ مَنِيٍّ يُمْني﴾ بوديد و قابل ذكر نبوديد. پس يك مرحله كه «ليس» تامّه بود، يك مرحله هم كه وجود پيدا كرديد و قابل ذكر نبود، ما شما را به اين صورت درآورديم. الآن صدها دانشكده است كه فقط ميخواهند بدن انسان را بشناسند هنوز نميتوانند بشناسند، چه رسد به روح, يك; چه رسد به پيوند روح و بدن, دو; اينها فقط بدن را ميخواهند بشناسند بسياري از بيماريها هنوز كشف نشده و بسياري از داروها هنوز كشف نشده، مگر بيش از يك قطره آب بود؟ فرمود: ﴿أَ لَمْ يَكُ نُطْفَةً مِنْ مَنِيٍّ يُمْني﴾ هم با تنوين تحقير, هم با وصف ﴿يُمْني﴾؛ ميگويد مگر بيش از اين بود؟ ما اين را به اين صورت در آورديم كه «محيّرالعقول» است، شما مشكلتان چيست؟!
کوري واقعي منکران معاد علت ناديده گرفتن ضرورت آن
اين بيان نوراني سيّدالشهداء(سلام الله عليه) در دعاي «عرفه» اين نفرين نيست «عَمِيَتْ عَيْنٌ لَا تَرَاكَ»[28] اين خبر است؛ يعني واقعاً كسي كه تو را نميبيند كور است، نه اينکه كور باد؛ «عَمِيَتْ عَيْنٌ لَا تَرَاكَ عَلَيْهَا» فرمود كور است، البته شايد از آيه سوره مباركه «حج» استفاده فرمودند که ﴿لا تَعْمَي الْأَبْصارُ وَ لكِنْ تَعْمَي الْقُلُوبُ الَّتي فِي الصُّدُورِ﴾[29] اين تحقير نيست كه فرمود يك عدّه كورند يا تنزيل نيست؛ يعني واقعاً كور هستند. انسان که يك قطره بود به اين صورت در بيايد و انسان آن فاعل را نبيند و انكار نكند حقيقتاً كور است؛ لذا فرمود جاي تعجّب است ﴿أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ﴾ مخصوصاً پدران و نياكان ما كه اينها خاك شدند, پودر شدند و نرم شدند آنها هم زنده ميشوند؟ ﴿أَ وَ آباؤُنَا الْأَوَّلُونَ ٭ قُلْ نَعَمْ﴾؛ از اين ﴿نَعَمْ﴾ مقام ضرورت شروع ميشود كه حتماً همه شما برميگرديد. فرمود: ﴿قُلْ نَعَمْ وَ أَنْتُمْ داخِرُونَ﴾ برميگرديد، اما «داخر» و خاضع و خاشع و ذليل و بردهوار برميگرديد.
پرسش: اقرار به مبدأ در واقع همان اقرار به معاد است، چگونه ... .
پاسخ: اگر تحليل بكنند بله, اما بسياري از اينها مبدأ را قبول داشتند ﴿لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ﴾ که میگفتند ﴿لَيَقُولُنَّ اللَّهُ﴾،[30] اما همينها اينجا ميگويند: ﴿أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ﴾.
پرسش: چطور قرآن میفرمايد که اقرار به مبدأ دارند، اما استدلالش برای معاد است؟
پاسخ: در دو مقام بحث كردند: يكي امكان ـ چه از لحاظ مبدأ فاعلي و چه از لحاظ مبدأ قابلي ـ و يكي هم ضرورت؛ ضرورت اين است: آن كسي كه اين عالم را آفريده فرمود عالم ياوه نيست.
اخبار از حقيقت بودن آيات دال بر سقوط انسان به مقام حيوانيت
الآن «الانسان ما هو؟» را بايد از قرآن سؤال كنيم. ديگري ميگويد انسان حيوان ناطق است، اما آنكه انسان را آفريد بايد بگويد انسان «حيّ متألّه» است. اگر انسان حيات قرآني را نداشت که ﴿اسْتَجيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْييكُمْ﴾[31] ميشود ﴿إِنْ هُمْ إِلاَّ كَالْأَنْعامِ﴾[32] قرآن كه نخواست يك عدّه را توهين كند، فرمود يك عدّه واقعاً حيوان هستند؛ سه راه دارد تا شما باور كنيد يا خودتان چشم باطن پيدا كنيد که در اين صورت اسرار اينها را ميبينيد, يك; يا حرف انبياي ما و اهل بيت را قبول كنيد, دو; يا دو روز صبر كنيد پسفردا با هم ميميريد معلوم ميشود که چه كسي انسان است و چه كسي حيوان است، ما كه نميخواهيم به كسي توهين كنيم، اين تحقير نيست اين توهين نيست، بلکه اين بيان واقعيّت است كه واقعاً اينها اينطور هستند؛ حالا اينها اگر متذكّر ميشدند ديگر نميگفتند: ﴿أَ وَ آباؤُنَا الْأَوَّلُونَ﴾. فرمود: ﴿وَ إِذا ذُكِّرُوا لا يَذْكُرُونَ﴾، همان رسوبات جاهلي ﴿بَلْ رانَ عَلي قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ﴾[33] شد که حرفها را گوش نميدهند.
آيات دال بر چگونگي حشر با نفخ دوم و اعتراف منکران معاد
اما در مقام ضرورت، بله حتماً شما محشور ميشويد ﴿وَ أَنْتُمْ داخِرُونَ﴾ چطور بعد از مرگ محشور ميشويد؟ با يك تشر؛ همانطوري كه ما با يك تشر همه را خاموش كرديم، با يك تشر و با يک «ضجره» كه نفخه دوم است همه را زنده ميكنيم. در سوره مباركه «يس» به هر دو قسم آن اشاره فرمود، در آيه 47 به بعد فرمود: ﴿وَ يَقُولُونَ مَتي هذَا الْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ ٭ ما يَنْظُرُونَ إِلاَّ صَيْحَةً واحِدَةً تَأْخُذُهُمْ وَ هُمْ يَخِصِّمُونَ ٭ فَلا يَسْتَطيعُونَ تَوْصِيَةً وَ لا إِلي أَهْلِهِمْ يَرْجِعُونَ ٭ وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَإِذا هُمْ مِنَ الْأَجْداثِ إِلي رَبِّهِمْ يَنْسِلُونَ﴾[34] كه نفخه دوم است. همين دو نفخه را در بعضي از سوَر مثل سوره مباركه «زمر» آيه 68 به بعد به اين صورت فرمود, فرمود: ﴿وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ﴾ اين نفخ اول است ﴿فَصَعِقَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ إِلاَّ مَنْ شاءَ اللَّهُ ثُمَّ نُفِخَ فيهِ أُخْري فَإِذا هُمْ قِيامٌ يَنْظُرُونَ﴾ اين ﴿فَإِذا هُمْ قِيامٌ يَنْظُرُونَ﴾ كه در آيه 68 سوره «زمر» آمده، در همين سوره مباركه «صافات» آيه نوزده آمده که فرمود: ﴿فَإِنَّما هِيَ زَجْرَةٌ واحِدَةٌ فَإِذا هُمْ يَنْظُرُونَ﴾ اين نفخ دوم است كه همه برميخيزند؛ حالا كه برخاستند ﴿قالُوا يا وَيْلَنا﴾ ميگويند امروز همان روز «دِين», روز جزا و روز معادي است كه انبيا به ما ميگفتند ﴿قالُوا يا وَيْلَنا هذا يَوْمُ الدِّينِ ٭ هذا يَوْمُ الْفَصْلِ الَّذي كُنْتُمْ بِهِ تُكَذِّبُونَ﴾؛ به اينها ميگويند اين همان روزي است كه شما باور نداشتيد خود آنها هم ميگويند اين ﴿يَوْمُ الدِّينِ﴾ است و فرشتگان الهي و اولياي الهي ميگويند اين همان روزي است كه شما در دنيا تكذيب ميكرديد.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1]. سوره صافات, آيه164.
[2]. سوره بقره, آيه33.
[3]. «اتَّخَذُوا الشَّيْطَانَ لِأَمْرِهِمْ مِلَاكاً وَ اتَّخَذَهُمْ لَهُ أَشْرَاكاً فَبَاضَ وَ فَرَّخَ فِي صُدُورِهِمْ وَ دَبَّ وَ دَرَجَ فِي حُجُورِهِمْ فَنَظَرَ بِأَعْيُنِهِمْ وَ نَطَقَ بِأَلْسِنَتِهِمْ فَرَكِبَ بِهِمُ الزَّلَلَ وَ زَيَّنَ لَهُمُ الْخَطَلَ فِعْلَ مَنْ قَدْ شَرِكَهُ الشَّيْطَانُ فِي سُلْطَانِهِ وَ نَطَقَ بِالْبَاطِلِ عَلَى لِسَانِه».
[4]. مرآة العقول، ج10 ، ص382.
[5]. الکافی(ط ـ اسلامی)، ج2 ، ص352.
[6]. سوره اعراف, آيه201.
[7]. سوره توبه, آيه18.
[8]. من لا يحضره الفقيه, ج2, ص191.
[9]. سوره اعراف, آيه40.
[10]. سوره اسراء, آيه95.
[11]. سوره فصلت, آيه12.
[12]. سوره جن, آيات27 و 28.
[13]. سوره نجم, آيه3.
[14]. سوره قصص, آيه59.
[15]. سوره قيامت, آيه16.
[16]. سوره بقره, آيات1 و2.
[17]. سوره آل عمران, آيه2.
[18]. سوره بقره, آيه129.
[19]. سوره نازعات, آيات27 و 28.
[20]. سوره قيامت, آيه37.
[21]. سوره سجده, آيه11.
[22]. سوره ص, آيه27.
[23]. سوره دخان, آيه39.
[24]. سوره يس, آيه29.
[25]. سوره حجر, آيات26 و 28 و 33.
[26]. سوره مريم, آيه9.
[27]. سوره انسان, آيه1.
[28]. بحارالانوار، ج95, ص226.
[29]. سوره حج, آيه46.
[30]. سوره عنکبوت, آيه61.
[31]. سوره انفال, آيه24.
[32]. سوره فرقان, آيه44.
[33]. سوره مطففين, آيه14.
[34]. سوره يس, آيات48 ـ 51.