اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿أَلَمْ تَرَوْا أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَكُم مَا فِي السَّماوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَأَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظَاهِرَةً وَبَاطِنَةً وَمِنَ النَّاسِ مَن يُجَادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَلاَ هُديً وَلاَ كِتَابٍ مُنِيرٍ (20) وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنزَلَ اللَّهُ قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَا وَجَدْنَا عَلَيْهِ آبَاءَنَا أَوَلَوْ كَانَ الشَّيْطاَنُ يَدْعُوهُمْ إِلَي عَذَابِ السَّعِيرِ (21) وَمَن يُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَي اللَّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَي وَإِلَي اللَّهِ عَاقِبَةُ الْأُمُورِ (22) وَمَن كَفَرَ فَلاَ يَحْزُنكَ كُفْرُهُ إِلَيْنَا مَرْجِعُهُمْ فَنُنَبِّئُهُم بِمَا عَمِلُوا إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ (23) نُمَتِّعُهُمْ قَلِيلاً ثُمَّ نَضْطَرُّهُمْ إِلَي عَذَابٍ غَلِيظٍ (24) وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ قُلِ الْحَمْدُ للَّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ (25) لِلَّهِ مَا فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ (26)﴾
مكي بودن سورهٴ «لقمان» سبب طرح مباحث توحيدي
چون سورهٴ مباركهٴ «لقمان» در مكه نازل شد و مهمترين مسائل سوَر مكّي اصول دين است مخصوصاً توحيد لذا در اين سورهٴ مباركه در آيات متعدّد به تعبيرهاي گوناگون مسئله توحيد مطرح شد. در آيه بيست فرمود مگر نميبينيد كه كلّ جهان مسخَّر جامعه انسانيت است ﴿أَلَمْ تَرَوْا أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَكُم مَا فِي السَّماوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ﴾.
مسخَر جامعه بشري بودن نظام هستي و امكان بهرهوري از آن
كلّ نظام چه زمين و آنچه در زمين هست چه آسمان و آنچه در آسمان هست خدا اينها را براي جامعه بشري مسخَّر كرده است. عالَم با تسخير اداره ميشود نه با قَسر. هاهنا امور: اول اينكه كلّ نظام مسخّر شد براي كلّ انسان نه براي فرد فرد انسان, انسان در هر عصر و مصر و با هر نسلي كه باشد ميتواند از آسمان و زمين بهره بگيرد حالا برخيها در زمين, برخيها در آسمان, برخي در شرق زمين, برخي در غرب زمين, برخي از معادن جامد, برخي از معادن مايع هر كسي به نوبه خود بخواهد از موجودات زميني و آسماني بهره بگيرد امكاناتش هست.
لزوم تبيين فرق بين ذلول و ذليل بودن زمين
تسخيركننده خداي سبحان است جهان مسخّر خداست و خداي سبحان اين جهان را مسخّر كرده رام كرده كه انسان از آن بهره ببرد جهان در اختيار انسان نيست زمين در اختيار انسان نيست اما زمين را براي انسان نرم كرده ارض را ذَلول نه ذليل, ذلول, نرم, آرام كرده اگر همين خدا بخواهد اين زمين را وسيله عذاب انسان تبهكار قرار بدهد فوراً شكافي در زمين ايجاد ميشود قارون را بلع ميكند ميشود ﴿فَخَسَفْنَا بِهِ وَبِدَارِهِ الْأَرْضَ﴾[1] زمين را ذلول و نرم كرده تا انسان از آن استفاده كند زمين, مسخّر انسان كه انسان مسخِّر آن باشد نيست زمين مسخّر است براي انسان و تسخيركننده خداي سبحان است كه فرمود: ﴿سَخَّرَ لَكُم﴾.
بررسي معناي اداره جهان با تسخير نه با قسر
مطلب دوم آن است كه عالَم با تسخير اداره ميشود نه با قَسر يعني تحميلي در عالَم نيست كلّ جهان با تسخير اداره ميشود فرق جوهري تسخير و قسر اين است كه اگر موجودي خاصيّتي داشت يك اثر طبيعي داشت ديگري اين موجود را بر خلاف خاصيّت و اثر طبيعي راهنمايي كرد اين ميشود شتاب, فشار, قسر و تحميل مثل اينكه كسي آب را بخواهد با فواره بالا ببرد اين تا فشار هست بالا ميرود وقتي فشار تمام شد ميريزد زمين, بالا بردن آب بر اساس قسر و فشار و تحميل است اما وقتي باران باريد از قلّه كوه به سينه كوه و به دامنه آمد آب, طبعش اين است كه از بالا به پايين بيايد اگر كشاورز ماهري باشد اين آبها را راهنمايي ميكند به مزرع و مرتع و از آن بهره ميبرد اين كار ميشود تسخير و اگر نباشد اين آب هدر ميرود. فاعل به تسخير آن است كه آن فاعل اين شيء را راهنمايي كند تا در همان مسيري كه ميخواهد برود به نحو سودمند حركت كند اين ميشود تسخير, بر خلافش بخواهد ببرد قسر است جهان با قسر اداره نميشود با تسخير اداره ميشود.
اختصاصي بودن تسخير معجزانه عالم و عام بودن تسخير عالمانه آن
هر موجودي را خداي سبحان مطابق با حكمت الهي خودش با خاصيّتهاي مخصوص آفريد (يك) آن موجود را با همان خاصيّت در راه صحيح اداره و رهبري ميكند (دو) به انسانها هم اين هوش را داده است كه از جهان در مسير صحيح آن بهرهبرداري كنند (سه) گاهي به نحو غير عادي يعني به طور معجزه برخي از موجودات آسمان را مسخَّر پيامبري ميكند نظير اينكه براي سليمان(سلام الله عليه) باد را مسخّر كرد ﴿فَسَخَّرْنَا لهُ الرِّيحَ تَجْرِي بأمْرِهِ﴾[2] كه به دستور او حركت ميكند براي اينكه اين سليمان به مقام ولايت رسيده است بر اساس «كنت ... لسانه الذي ينطق به»[3] ذات اقدس الهي در فصل سوم كه منطقه ممنوعه نيست نه در فصل اول كه مربوط به هويّت ذات است كه منطقه ممنوعه است نه در فصل دوم كه اكتناه صفات ذاتي است كه آن هم منطقه ممنوعه است در مقام فيض و در مقام وجهاللهي و افاضه الهي مطابق حديث قُرب نوافل «كنت ... لسانه الذي ينطق به» شد, اگر در مقام فعل, ذات اقدس الهي لسان سليمان شد در حقيقت گوينده و امركننده گرچه به حسب ظاهر سليمان است اما به لسان الهي است كه ﴿تَجْرِي بِأَمْرِهِ﴾ اين تسخير معجزانه است ولي تسخير عالمانه براي همه هست نه اينكه كلّ آسمانها و زمين را براي كلّ واحد واحد انسان مسخر كرده باشد بلكه «الجميع للجميع» كلّ انسان از آغاز تا انجام همه اينها ميتوانند از نظام استفاده كنند به نحو تسخير.
عدم شمول تسخير «سماء» بر «سماء» باطني
البته اين سماء همين سماي ظاهري است اما آن سماء باطني مسخّر هر كسي نيست آن سمايي كه فرمود: ﴿لاَ تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوَابُ السَّمَاءِ﴾[4] آن سماء براي اولياي الهي است وگرنه اين سماوات ظاهري طوري است كه الآن سفينههاي باسرنشين و بيسرنشين ميفرستند اينكه فرمود: ﴿لاَ تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوَابُ السَّمَاءِ﴾ آن سماء ديگري است. كلّ اين سماء با تسخير اداره ميشود چه اينكه انسان هم با اختيار رهبري ميشود جبري در كار نيست نه انسان با جبر اداره ميشود نه جهان با قسر اداره ميشود هم انسان با اراده تدبير ميشود هم جهان با خاصيّتي كه خدا به آن داده است تدبير ميشود قسر و فشار, مقطعي است آن هم زودگذر ﴿أَلَمْ تَرَوْا أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَكُم مَا فِي السَّماوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ﴾.
بيان بعضي از مصاديق نعمتهاي ظاهري و باطني
بعد فرمود ما به شما نعمتهاي ظاهري داديم نعمتهاي باطني داديم اسباغ يعني فراواني و شادابي, نعمتهاي ظاهري همين مأكولات و مشروبات و ملبوسات و امتعه و مساكن و امثال ذلك هستند درباره جوارح ما, اعضا و جوارح سالم اينها نعمتهاي ظاهري است آن نعمت ادراك و عقل و هوش نعمتهاي باطني است اين براي همه مردم است.
اختصاص بعضي از نعمتهاي باطني به مؤمنين
اما درباره مؤمنين گذشته از اينكه اين نعمتهاي ظاهري را داد و اين نعمتهاي باطني را داد نعمت ولايت را داد, نبوت را داد, امامت را داد, خلافت را داد اينكه فرمود: ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي﴾[5] اين يك نعمت باطني است كه فقط بهره مؤمنان است آن كسي كه طرْفي نميبندد و غدير را رها ميكند به دنبال سقيفه حركت ميكند از اين نعمت عمداً خودش را محروم ميكند پس ﴿أَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظَاهِرَةً وَبَاطِنَةً﴾ نسبت به همه افراد نعمت ظاهر و باطن مشخص است نسبت به مؤمنان الهي گذشته از آن نِعم ظاهر و باطن, نعمت نبوّت است نعمت ولايت است.
استعمال «نعمت» به صورت مطلق در قرآن دال بر نعمت ولايت
به تعبير سيدناالاستاد مرحوم علامه(رضوان الله تعالي عليه) ميفرمايند نعمت هر جا در قرآن بالقول المطلق استعمال بشود نعمت ولايت است[6] يك وقت نعمتهاي ظاهري است نعمت سلامت است نعمت عقل و هوش است قرينه خاص دارد تفصيلي است كه قاطع شركت است اينها نعمتهاي متداول است اما اگر بفرمايد ﴿نِعْمَتِي﴾ مثل آيه سورهٴ «مائده» كه ﴿أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي﴾ و يادي از نعمت خاصّه نكرد اين نعمت ولايت است ذيل اين آيه شريفه ﴿ثُمَّ لَتُسْأَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ﴾[7] آن روايت نوراني هست كه فرمود: «نحن النّعيم»[8] .
شرط بهرهوري از نعمتهاي باطني
اگر كسي از اين نعمتها بخواهد بهره ببرد حتماً كسي است كه «يُسلِم وجهه الي الله» اما اگر كسي از اين فيض غافل بود از همان افراد ظاهري است و نعمتهاي باطني اينها همان عقل و هوشي است كه خداي سبحان به اينها عطا كرده است ﴿أَلَمْ تَرَوْا أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَكُم مَا فِي السَّماوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَأَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظَاهِرَةً وَبَاطِنَةً﴾.
جدال باطل بودن سخن محرومان از ولايت
اما در برابر اين همه نعمتهاي وافر و فراوان برخيها هستند كه نه وحي الهي نصيبشان شد (يك) نه به كمك عقل, چراغي دارند كه بفهمند وحياي كه شده چيست (دو) نه به كمك نقل چراغي دارند كه بفهمند وحياي كه به انبيا شده است چيست (سه) اينها بيراهه حركت ميكنند بالأخره يا خودش بايد وحياي بگيرد كه اين نبيّ است و رسول است يا به وسيله عقل بايد بفهمد كه نبيّ چه چيزي آورد يا به وسيله نقل بايد بفهمد كه نبيّ چه چيزي آورد. كسي كه عالِم نيست از راه عقل نرفته, از راه كتاب منير هم نرفته پيامبر هم كه نيست كه خودش از هدايت الهي بدون واسطه طرْفي ببندد چنين كسي جدال باطل دارد ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن يُجَادِلُ فِي اللَّهِ﴾ در حالي كه هيچ كدام از اين سه حجت را ندارد بالأخره انسان يا خودش بايد وليّ الله باشد يا با برهان عقلي بفهمد وليّ الله چه گفته يا با دليل نقلي معتبر بفهمد وليّ الله چه گفته اگر كسي فاقد اين راههاي سهگانه بود بيراهه خواهد رفت.
بيان نمونهاي از جدال باطل جاهلي در برابر پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم)
لذا فرمود: ﴿وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنزَلَ اللَّهُ﴾ يعني ما آنها را به چراغ دعوت كرديم يك وقت است ميگويند كه شما به اين راه بياييد آن وقت جاي سؤال است كه چرا به اين راه بياييم اما اگر گفتند كه به اين صراط مستقيم بياييد اين ديگر دليل نميخواهد چون اين خودش با دليل بيان شده يك وقت است ميگويند شما دست به اين فلز نزن خب آدم ميپرسد چرا, اما يك وقت ميگويند دست به آتش نزن اين ديگر دليل نميخواهد ميگويند دست به مار و عقرب نزن اگر يك وقت مدّعايي با دليل ذكر شده است اين كارآمدياش بيشتر است يك وقت ميگويند «اتّبعوني» آن وقت دليل ميخواهد چرا تابع شما بشويم براي اينكه من از طرف خدا سخن دارم يك وقت ميگويد ﴿اتَّبِعُوا مَا أَنْزَلَ اللّهُ﴾ اين ﴿اتَّبِعُوا مَا أَنْزَلَ اللّهُ﴾ ديگر دليل نميخواهد چون با دليل ذكر شده است ﴿وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنزَلَ اللَّهُ﴾ آنگاه اينها ﴿قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَا وَجَدْنَا عَلَيْهِ آبَاءَنَا﴾ در بحث ديروز گذشت كه اين سنّت جاهليشان اين بود كه تصديق و تكذيبشان, فعل و ترك گذشتگانشان بود اگر چيزي را گذشتهها انجام دادند براي اينها صحيح بود چيزي را انجام ندادند براي اينها باطل بود اين سنّت جاهلي را دين برداشت فرمود شما به طرف نياكانتان ميرويد چه آنها حق باشند چه آنها باطل اين ﴿أَوَلَوْ كَانَ﴾ يعني اگر به طرف صراط مستقيم باشند كه ميرويد به طرف جهنم هم باشد كه ميرويد پس معيارتان همان حرف نياكانتان شد اين ﴿أَوَلَوْ كَانَ﴾ عطف است بر شيء محذوف اگر به طرف راست دعوت كنند يعني به صراط مستقيم كه ميرويد به طرف جهنم هم كه دعوت كنند كه ميرويد پس معلوم ميشود شما جاهليّتمحوريد عقلمحور نخواهيد بود ﴿أَوَلَوْ كَانَ الشَّيْطاَنُ يَدْعُوهُمْ إِلَي عَذَابِ السَّعِيرِ﴾.
بيان علت دو دسته شدن انسانها در قيامت
در سورهٴ مباركهٴ «روم» قبلاً گذشت كه افراد وقتي كه وارد صحنه قيامت شدند دو گروهاند آيه 43 سورهٴ مباركهٴ «روم» اين بود ﴿فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ الْقَيِّمِ مِن قَبْلِ أَن يَأْتِيَ يَوْمٌ لاَّ مَرَدَّ لَهُ مِنَ اللَّهِ يَوْمَئِذٍ يَصَّدَّعُونَ﴾ اينها مُتصدّعاند متفرّقاند دو دسته ميشوند يك عده مؤمناند به طرف بهشت يك عده كافرند به طرف دوزخ اين تفرقه در سورهٴ مباركهٴ «روم» و ساير سوَر بازگو شد اينجا هم همان است منتها اسم تفرقه را نبردند فرمودند: ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن يُجَادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ﴾ در برابر آن گروه ﴿وَمَن يُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَي اللَّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ﴾ اين يا عقلاً فهميد يا با دليل نقلي فهميد كه چهره هستياش را بايد به طرف خدا متوجه كند اين حُسن فاعلي, ﴿وَهُوَ مُحْسِنٌ﴾ هم حُسن فعلي است. آدم خوبي است چون موحد است كار خوب ميكند چون ﴿وَهُوَ مُحْسِنٌ﴾ چنين آدمي به يك طناب ناگسستني تمسّك كرده است.
سرّ تعبير به «عروة الوثقي» بودن قرآن
قبلاً اين بحث گذشت كه قرآن را خداي سبحان نازل كرد باران را هم نازل كرد اما باران را به زمين انداخت, قرآن را به زمين آويخت; يعني يك طرف ريسمان دست اوست خب اگر يك طرف ريسمان دست اوست ديگر گسستني نيست لذا فرمود اين عُروه, وثقاست اين دستگيره, ناگسستني است اين موثّق است مُتقن است اين ﴿لاَ انفِصَامَ لَهَا﴾ كه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» راجع به عروهٴ وثقا آمده است يعني «لا انفصام لها من بين يديه و لا من خلفه» همانطوري كه در سورهٴ «فصلت» آمده است كه ﴿إِنَّهُ لَكِتَابٌ عَزِيزٌ ٭ لاَ يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَلاَ مِنْ خَلْفِهِ﴾[9] نه در عصر او اين كتاب بطلانپذير است نه بعدها الي يوم القيامه بطلانپذير است چون «حقّ لا ريب فيه» و از نظر استحكام هم يك طرفش به دست خداست اگر ﴿إِنَّهُ لَكِتَابٌ عَزِيزٌ ٭ لاَ يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَلاَ مِنْ خَلْفِهِ﴾ اين كتاب اين عروه وثقا «لا انفصام لها من بين يديه و لا من خلفه» به چه دليل اين كتاب عروه وثقاست براي اينكه شما را به مقصد ميرساند شما كه نميخواهيد پايين برويد نميخواهيد شرق و غرب برويد ميخواهيد بالا برويد ﴿إِلَي اللَّهِ عَاقِبَةُ الْأُمُورِ﴾ اين ﴿إِلَي اللَّهِ عَاقِبَةُ الْأُمُورِ﴾ براي عدم انفصام آن است شما بايد بگيريد و بالا برويد اين ﴿وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ﴾[10] يا «اقرأ و ارقَ»[11] براي اين است كه يك طرف اين طناب به دست خداست اگر طبق آن روايت نوراني كه فرمود: «إنّي تارك فيكم الثقلين» و اين قرآن «طرفه بيد الله»[12] خب اگر اين كتاب يك طرفش به دست بيدستي خداست ديگر انفصامپذير نيست ﴿يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ﴾[13] اگر اين كتاب انفصامپذير نيست «لا من بين يديه و لا من خلفه» و بالاست بنابراين انسان اگر اعتصام بكند زميني نخواهد بود ميشود الهي و آسماني ﴿وَإِلَي اللَّهِ عَاقِبَةُ الْأُمُورِ﴾ در قبال ﴿مَن يُسْلِمْ﴾, ﴿مَن كَفَرَ﴾ است, آنجا كه فرمود: ﴿مَن يُجَادِلُ فِي اللَّهِ﴾ راجع به مسئله توحيد است.
تسلّي دادن پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) با ﴿وَمَن كَفَرَ فَلاَ يَحْزُنكَ كُفْرُهُ﴾
اينجا كه فرمود: ﴿وَمَن كَفَرَ﴾ تسليتي است نسبت به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه دلداري بدهد كه بالأخره اگر عدهاي نكول كردند شما محزون نباشيد اينها در دست ما هستند در چنگ ما هستند ما مختصري اينها را با آب و علف سرگرم ميكنيم بعد هم ميگيريم اينها كه از قدرت ما بيرون نيستند ﴿وَمَن كَفَرَ فَلاَ يَحْزُنكَ كُفْرُهُ﴾ چرا, براي اينكه ﴿إِلَيْنَا مَرْجِعُهُمْ﴾ نه اينكه در قيامت اينها به ما ميرسند الآن در دست ما نيستند نه, به لحاظ قيامت ﴿إِلَيْنَا مَرْجِعُهُمْ فَنُنَبِّئُهُم بِمَا عَمِلُوا﴾ به لحاظ دنيا هم ﴿نُمَتِّعُهُمْ قَلِيلاً ثُمَّ نَضْطَرُّهُمْ﴾ اينها را داريم سرگرمشان ميكنيم.
تصوير زندگي كفران كنندگان نعمت باطني در كلام اميرالمؤمنين(عليه السلام)
در بيانات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) هست كه فرمود برخيها تمام زندگيشان بين آشپزخانه و دستشويي بود, همين! «بَيْنَ نَثِيلِهِ وَ مُعْتَلَفِهِ»[14] معتلف يعني آنجا كه علف ميخورد نَثيل آنجا كه ميرود دستشويي, بعضيها هستند كه تمام زندگيشان بين آشپزخانه و دستشويي است.
تحقير نبودن تعبير به ﴿أُولئِكَ كَالأَنْعَامِ﴾ دربارهٴ گروه مذكور
اگر خداي سبحان فرمود: ﴿أُولئِكَ كَالْأَنْعَامِ﴾[15] اين تحقير نيست اين تحقيق است انسان يا بالأخره خودش بايد چشم باطني داشته باشد ببينيد بعضيها واقعاً حيواناند يا بايد حرف انبيا را گوش بدهد يا دو روز صبر بكند بعد از مرگ ببيند اينها چطوري هستند يكي از سه راه را بايد طي كند فرمود اينها «بَيْنَ نَثِيلِهِ وَ مُعْتَلَفِهِ» دارند زندگي ميكنند همان صدر اسلام بود بعد به آن صورت در آمد اين از بيانات نوراني حضرت است در آن خطبه شقشقيه بعضيها فرمود اينطوري هستند ﴿نُمَتِّعُهُمْ قَلِيلاً﴾ بين همين دو كار! ﴿ثُمَّ نَضْطَرُّهُمْ إِلَي عَذَابٍ غَلِيظٍ﴾ يك عذاب دردناك.
عدم دلالت ﴿إِلَيْنَا مَرْجِعُهُمْ﴾ بر خروج فعلي كافران از قدرت الهي
بنابراين اينها از دست ما بيرون نيستند نه اينكه ما گفتيم ﴿إِلَيْنَا مَرْجِعُهُمْ﴾ يعني در قيامت به كيفرشان ميرسد يا ما آنها را به كيفر ميرسانيم الآن هم در دست ما هستند ﴿إِلَيْنَا مَرْجِعُهُمْ فَنُنَبِّئُهُم بِمَا عَمِلُوا﴾ ما باخبرشان ميكنيم اعمال ظاهريشان را كه ديگران ميبينند كه ما هم ميبينيم, اعمال درونيشان را نه تنها ما از قلبشان باخبريم نه تنها از صدرشان باخبريم از ذاتالصدر آنها هم باخبريم آن راز مستوري كه در درون دل نهادينه شده است را ميگويند ذاتالصدر ما يك دل داريم يك دلمايه ممكن است كسي دل را باخبر باشد ولي از دلمايه بيخبر باشد فرمود ما صدرشان را ميدانيم ذاتالصدر را هم ميدانيم ديگر چيزي براي ما مستور نيست قلبشان را ميدانيم ذاتالقلب آنها را هم ميدانيم ذو قلب يعني صاحب قلب به آنچه در دل هست ميگويند ذاتالقلب, ذاتالصدر فرمود همه اينها نزد ما مشهود است.
علت تعبير به عدم سنجش اعمال كافران در قيامت
پرسش:...
پاسخ: بسيار خوب, فضيلت نيست اما پر از رذيلت است ﴿أَفْئِدَتُهُمْ هَوَاءٌ﴾[16] از نظر فضيلت, از نظر فضيلت خالي است لذا در سورهٴ مباركهٴ «كهف» فرمود: ﴿فَلَا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَزْناً﴾[17] ما براي آنها ترازو نميآوريم ترازو آوردن براي اينكه كالايي را بسنجند اينها نه كالاي اعتقادي دارند نه كالاي عملي ما چه چيزي را بسنجيم كسي كه با دست خالي آمده اما همينها كه با دست خالي آمدند.
امكان استفاده دركه سنجي كافران از قرآن
﴿كَلَّا بَلْ رَانَ عَلَي قُلُوبِهِم مَّا كَانُوا يَكْسِبُونَ﴾[18] انبوهي از گناهان هست وسيله ديگري هست كه با آن دركاتشان را ميسنجند وگرنه به يك عدّه بفرمايد كه درك اسفل نار براي اينهاست يك عده در جهنم مياني به سر ميبرند اين بعد از توزين است نسبت به آن فضايل فرمود آن ترازوي درجهسنجي را براي اينها ما اقامه نميكنيم خب كالايي ندارند كه سنجيده شوند اما آن ترازوي دركهسنجي را بايد اقامه كنيم ببينيم اين چند درجه كفر و تباهي دارد اگر كافر است در همان درجات مياني آتش باشد اگر منافق است ﴿فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ﴾[19] باشد. افئده اينها هواست اما دلهاي اينها رسوبات فراواني دارد ﴿نُمَتِّعُهُمْ قَلِيلاً ثُمَّ نَضْطَرُّهُمْ إِلَي عَذَابٍ غَلِيظٍ﴾.
محكوميت حتمي پيروي از هواي مشركان با جدال احسن
باز به مسئله توحيد برميگردد ميفرمايد در جريان توحيد شما از هر راهي كه حساب بكنيد اينها محكوماند اينها كه ملحد نيستند اينها مشركاند يعني قبول دارند خدايي هست سماوات و ارض را خدا آفريد اما حالا بيراهه ميروند فرمود از اينها اگر سؤال بكنيد كه خالق آسمان و زمين كيست قبول دارند كه خداست اين جدال احسن است يعني از مقدمات معقولِ مقبول, قياس درست ميشود چون ربوبيّت الاّ ولابد به خالقيّت برميگردد هيچ كس نميتواند رب باشد مگر اينكه خالق باشد چون ربوبيّت به معني پرورش, پروراندن يك موجود به اعطاي كمال است به ايجاد كمال است براي اين مُستكمِل اين يك نحوه خالقيت است بايد كمال عطا كند فيض عطا كند برهان ديگر اين است كه اگر كسي بخواهد موجودي را بپروراند الاّ ولابد بايد از حقيقت او و هويّت او آگاه باشد تنها كسي كه از هويّت اشياء آگاه است همان آفريدگار آنهاست پس طبق اين دو برهان يا بر اساس رجوع ربوبيّت به خلقت كه حدّ وسط برهان اول است يا بر اساس تلازم بين ربوبيّت و خالقيّت كه حدّ وسط برهان دوم است الاّ ولابد ربوبيّت به خالقيت برميگردد كه فرمود شما براي غير خدا چه ربوبيّتي قائليد اگر كلّ نظام را خدا آفريد و ربوبيّت هم به يكي از دو برهان به خالقيّت برميگردد شما براي غير خدا چرا ربوبيّت قائليد اين ميشود جدال احسن يعني مقدماتش هم معقول است هم مقبول ﴿وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ الله﴾ اينها هيچ انكاري از اين جهت ندارند با نون تأكيد ثقيله هم ذكر فرمود: ﴿لَيَقُولُنَّ اللَّهُ﴾ اگر اين است پس بگو ﴿الْحَمْدُ للَّهِ﴾ شكر براي اوست; حمد در برابر نعمت است و هر نعمتي هست از اوست پس چرا به غير خدا مراجعه ميكنيد.
علت تفاوت تعبير به كار رفته دربارهٴ كافران و مشركان
پرسش: اگر كافر مطلق وجود ندارد...
پاسخ: چرا دارد ولي آنها نبودند كافر مطلق يعني ملحدان چرا, آنها در آيات ديگر است اما اينها كه در مكه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) با آنها روبهرو بود اينها مشرك بودند اينها قبول داشتند كه خدايي هست و خالق سماوات و ارض است منتها تدبير امور را به ديگري واگذار كرده گروهي هم بودند ملحدان كه ميگفتند: ﴿وَمَا يُهْلِكُنَا الاَّ الدَّهْرُ﴾ مسئله اماته و احيا و امثال ذلك را منكر بودند اينها ملحدند كه مبديي را قائل نيستند با اينها قرآن كريم از راه ديگر بحث ميكند اما مشركان ﴿لَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ﴾ خالقيّت خدا را قبول دارند ولي ربوبيّت را قبول ندارند ميفرمايند حمد كلاً براي خداست چرا, چون حمد براي نعمت است نعمت هستي را او داد نعمت پرورش هم به وسيله اوست از غير او نعمتي ساخته نيست كه ﴿أَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظَاهِرَةً وَبَاطِنَةً﴾ پس ﴿الْحَمْدُ للَّهِ﴾ بالقول المطلق.
فقدان بهرهوري از عقل و نقل سبب ناداني مطلق مشركان
اين گروه آدمهاي نفهمياند نفرمود «بل أكثرهم لا يعلمون» فلان شيء را, يك وقت ميگوييم «أكثرهم لا يعلمون» فلان شيء را, خب اين يك جهل نسبي است اما وقتي فرمود: ﴿بَلْ أَكْثَرُهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ﴾ حذف متعلّق هم مفيد عموم است يعني هيچ چيزي نميفهمند براي اينكه بخواهيم بگوييم مقلِّد باش بايد از كسي تقليد كنند كه «يدعوهم الي الهدي» نه ﴿يَدْعُوهُمْ إِلَي عَذَابِ السَّعِيرِ﴾ بخواهند محقّق باشند كه برهان نميفهمند لذا در آنجا فرمود خدايي كه ﴿أَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظَاهِرَةً وَبَاطِنَةً﴾ شما نه با برهان عقلي حركت ميكنيد نه با برهان نقلي حركت ميكنيد وحي هم كه نداريد يكي از اين سه راه را بايد طي كنيد كه فاقديد اينجا هم فرمود اينها بالقول المطلق ﴿لاَ يَعْلَمُونَ﴾ نه اينكه «لا يعلمون شيئاً خاصّاً» چون حذف متعلّق مفيد عموم است اينها بالقول المطلق جاهلاند ﴿بَلْ أَكْثَرُهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ﴾.
برهان ناداني مشركان با دوري از حمد الهي با ﴿لِلَّهِ مَا فِي السَّماوَاتِ ...﴾
بعد برهان اقامه ميكند ميفرمايد: ﴿لِلَّهِ مَا فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ﴾ كلّ آسمان و زمين براي خداست كلّ سماوات و ارض دارند خدا را ميپرستند و اگر شما نپرستيديد اينطور نيست كه خدا آسيبي ببيند او غني است كه ﴿إِن تَكْفُرُوا أَنتُمْ وَمَن فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِيٌّ حَمِيدٌ﴾[20] او بالذّات غني است نيازي به كار شما ندارد او محمود است خودش, خودش را حمد ميكند (يك) فرشتگان او را حمد ميكنند (دو) انبيا و اوليا او را حمد ميكنند (سه) مؤمنان خالص او را حمد ميكنند (چهار) در اينجا هم ﴿يُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَي اللَّهِ﴾ فرمود در آيه 22, در سورهٴ مباركهٴ «بقره» و مانند آن ﴿أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلّهِ﴾[21] فرمود آن تسليم لوجه لله بالاتر از تسليم الوجه الي الله است اين كسي كه الي الله حركت ميكند يعني هدفش اوست اما آنكه لله است يعني خالصاً براي خداست چيزي براي غير خدا نگذاشت و كمبودي هم ندارد بين ﴿أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلّهِ﴾ با ﴿يُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَي اللَّهِ﴾ خيلي فرق است.
حمد الهي معيار شناخت انسان از حيوان در بيان امام سجاد(عليه السلام)
اين بيان نوراني امام سجاد را نگاه كنيد در همين صحيفه سجاديه; اين دعاها را بخوانيد اينها مثل كفايه است اينها مثل رسائل و مكاسب است اين وقتي انسان را معرفي ميكند فرمود خدايا تو اگر راه حمد را به ما نشان نميدادي ما كه نميفهميديم چه كار بكنيم اگر راه حمد را به ما نشان نميدادي و به ما نميفهماندي كه آفريدگاري هست نِعَمي هست مُنعمي هست بايد ولينعمت را شناخت و حمد كرد ما در نعمت تو تصرّف ميكرديم و تو را حمد نميكرديم و ميشديم حيوان; [22] يعني از وجود مبارك امام سجاد سؤال بكنيد كه «الانسان ما هو» او نميگويد «حيوان ناطق» ميگويد «حيوان ناطق حامد» كه اگر حمد را از انسان برداري نطق و آن نفس ناطقهاش هم گرفته ميشود, ميشود حيوان اين از غرر ادعيه وجود مبارك امام سجاد است ما بايد باور كنيم كه مسئله دعا و امثال ذلك كه از معصوم نقل شده است مثل ادبيات شاعرانه سبعه معلّقه و امثال ذلك نيست كه در آن اغراق و مبالغه و امثال ذلك باشد همانطوري كه در روايات فقهي در جزء جزء اينها با اطلاق و تقييد و عموم و خاص عمل ميشود اين تعبيرات هم همين است اين تشبيه نيست فرمود اگر نبود ما حمد نميكرديم ميشديم حيوان اين ﴿أُولئِكَ كَالْأَنْعَامِ﴾ نزديك حيوانيّت است اين ﴿بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ مرحله سوم را دارد ميبينيد انسان يا نزديك حيوانيّت است يا واقعاً حيوان است يا از حيوان پَستتر اين طفره كه نيست فرمود: ﴿أُولئِكَ كَالْأَنْعَامِ﴾ يعني هنوز حيوان نشدند ﴿بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ آن طرف قضيه است اگر كسي بگويد اين مسافر نزديك فلان محل است بعد بگويد از آن محل گذشت يعني از آن محل عبور كرد اگر گفتند اين مسافر نزديك پل است بعد بگويند بعد از پل است يعني از پل گذشت اين ﴿أُولئِكَ كَالْأَنْعَامِ﴾ مرحله اُولاست ﴿بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ مرحله ثالثه است پس اين وسط را عبور كرد اگر كسي نزديك حيوانيّت باشد, بعد, از حيوانيّت عبور كرده باشد بعد از حيوانيت و پَستتر از حيوانيت باشد پس معلوم ميشود اين مرحله وسط را عبور كرده اين سه قضيه است ﴿أُولئِكَ كَالْأَنْعَامِ﴾ قضية اُوليٰ ﴿بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ قضية ثالثه, بين اُولي و ثالثه, قضيه ثانيه است. اين بيان نوراني امام سجاد كه فرمود اگر ما تو را حمد نميكرديم حيوان ميشديم اين حقيقت است منتها حيوان ناطق هر كه حرف ميزند كه انسان نيست.
مصداق نداشتن كفر در عالم تكوين
پرسش:... پاسخ: آنها هيچ كسي در عالَم كافر نيست مگر انسان, هيچ كسي در عالم مشرك نيست مگر انسان, هيچ موجودي در عالم ملحد نسيت مگر انسان زيرا آنها يك بُعدياند فقط تكويناند در نظام تكوين كه كفر معنا ندارد انسان است كه گذشته از نظام تكوين, نظام تشريع را دارد اين كفر و ايمانش مربوط به نظام تشريع است انسان در نظام تكوين كه كافر نيست تابع مقررات الهي است وقتي اماته كردند ميميرد, احيا كردند زنده است, بخواهند او را بخوابانند ميخوابانند, بخواهند بيدارش كنند بيدار ميكنند اين مثل حيوان است در حيوانيت هيچ كفري نيست مسئوليت انسان در نظام تشريع است آنها مسئول نيستند سالبه به انتفاء موضوع است چون نظام تشريع در جمادات نيست در گياهان نيست در حيوانات نيست كفر و الحاد در آنجا معنا ندارد انسان هم در نظام تكوين كافر نيست يعني هر كاري را كه ذات اقدس الهي درباره انسان تصميم بگيرد از آن وقتي كه ﴿لَمْ تَكُ شَيْئاً﴾[23] بود از آن وقتي كه ﴿هَلْ أَتَي عَلَي الْإِنسَانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُن شَيْئاً مَذْكُوراً﴾[24] بود از آن وقتي كه در سورهٴ «روم» فرمود خداوند انسان را از ضعف به قوّت و بعد از قوّت به ضعف ميآورد[25] در نظام تكوين است و تابع نظام تكوين است وقتي كه وارد قبر بكند تابع است ﴿ثُمَّ إِذَا شَاءَ أَنشَرَهُ﴾ در نظام تكوين است كاملاً تابع است نميتواند نباشد از اين جهت كفر در عالَم تكوين مصداق ندارد اين تنها انسان است كه محكوم به شريعت است و بايد از راه شريعت به كمال برسد اين انسان گاهي مؤمن است و گاهي كافر.
پرسش...
پاسخ: بله جن هم همين طور است.
«و الحمد لله ربّ العاليمن»
[1] . سورهٴ قصص, آيهٴ 81.
[2] . سورهٴ ص, آيهٴ 36.
[3] . الكافي, ج2, ص352.
[4] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 40.
[5] . سورهٴ مائده, آيهٴ 3.
[6] . الميزان, ج4, ص62.
[7] . سورهٴ تكاثر, آيهٴ 8.
[8] . شواهدالتنزيل, ج2, ص476.
[9] . سورهٴ فصلت, آيات 41 و 42.
[10] . سورهٴ آلعمران, آيهٴ 103.
[11] . الكافي, ج2, ص606.
[12] . الامالي (شيخ مفيد), ص135.
[13] . سورهٴ فتح, آيهٴ 10.
[14] . نهجالبلاغه, خطبه 3.
[15] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 179.
[16] . سورهٴ ابراهيم, آيهٴ 43.
[17] . سورهٴ كهف, آيهٴ 105.
[18] . سورهٴ مطففين, آيهٴ 14.
[19] . سورهٴ نساء, آيهٴ 145.
[20] . سورهٴ ابراهيم, آيهٴ 8.
[21] . سورهٴ بقره, آيهٴ 112; سورهٴ نساء, آيهٴ 125.
[22] . الصحيفة السجادية, دعاي 1, بند 9 و 10.
[23] . سورهٴ مريم, آيهٴ 9.
[24] . سورهٴ انسان, آيهٴ 1.
[25] . سورهٴ روم, آيهٴ 54.