أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ وَالَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ (21) الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الأَرْضَ فِرَاشاً وَالْسَّمَاءَ بِنَاءً وَأَنْزَلَ مِنَ الْسَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَاتِ رِزْقاً لَكُمْ فَلاَ تَجْعَلُوا لِلّهِ أَنْدَاداً وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (22)﴾
٭ امر به سبب و مسبب
گاهي خداي سبحان به عبادت امر ميكند كه زمينهٴ تقواست؛ گاهي هم مستقيماً به تقوا امر ميكند. گاهي ميفرمايد: ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ ... لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ﴾؛ گاهي هم ميفرمايد: ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمْ إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَيْءٌ عَظِيمٌ﴾[1] گاهي به سبب امر ميكند [و] گاهي به مسبّب؛ نظير آنچه كه در طهارت گفته شد. گاهي به سبب طهارت امر ميشود؛ مثل ﴿إِذَا قُمْتُمْ إِلَي الصَّلاَةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَأَيْدِيَكُمْ إِلَي الْمَرَافِقٍِ﴾[2] كه امر به اين «غسلتين» و «مسحتين» امر به سبب است، تا با اين «غسلتين» و «مسحتين» طهارت حاصل بشود؛ گاهي هم به مسبّب كه طهارت است امر ميشود، ميفرمايد: ﴿إذا كُنتُمْ جُنُباً فَاطَّهَّرُوا﴾[3] كه اينجا امر به مسبّب تعلق گرفته است. اگر عبادت زمينهٴ پيدايش تقواست گاهي خداي سبحان به سبب امر ميكند؛ مثل آيهٴ محل بحث در سورهٴ «بقره» ميفرمايد: ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ﴾؛ گاهي هم به مسبّب امر ميكند مثل اول سورهٴ «حج» كه: ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمْ إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَيْءٌ عَظِيمٌ﴾ كه به مسبّب امر شده است.
٭ تقوا، پايه بنيان سيدت و سنت پارسا
گرچه نفس عبادت هم تقواست، امّا از اين جهت كه تقوا يك ملكهٴ نفساني است و اين ملكهٴ نفساني از راه تمرين بر اعمال صالحه پيدا ميشود؛ لذا عبادت زمينه براي تقوا قرار گرفت كه انسان با عبادت ميتواند به مرحلهٴ تقوا برسد تقوا در اسلام اساس كار است؛ يعني معيار ارزش تقواست [و] اگر خداي سبحان پايه اعتقادي، اخلاقي و اعمالي عدّهاي را معرفي ميكند، ميفرمايد: ﴿أَفَمَنْ أَسَّسَ بُنْيَانَهُ عَلَي تَقْوَي ... خَيْرٌ أَم مَنْ أَسَّسَ بُنْيَانَهُ عَلَي شَفا جُرُفٍ هَارٍ فَانْهَارَ بِهِ فِي نَارِ جَهَنَّمَ﴾[4]؛ يعني مردم دو قمستاند: يك عدّه اساس و پايه آنها تقواست كه روي تقوا كار ميكنند؛ يك عده كه اساسشان تقوا نيست [و] در لبهٴ درهٴ جهنّم زندگي ميكنند كه سقوط و افتادن همان و به ته درّه رفتن همان. اگر كسي متّقي نبود جايگاهش در لبهٴ درهٴ جهنّم است [و] اين درّه جهنّم سقوطش همان و سوزشش همان.
٭ تقوا، مايه قبولي اعمال
بنابراين پس اساس كار را قرآن تقوا ميداند [و] تقوا هم مجموعهاي از عقايد صالحه و اخلاق صالحه و اعمال صالحه خواهد بود؛ چه اينكه محور قبولي اعمال را هم تقوا ميداند كه در سورهٴ «مائده» فرمود: ﴿إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ﴾ كه حرف فرزندان آدم را نقل ميكند آيهٴ ۲۷ سورهٴ «مائده»: ﴿وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَيْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبَا قُرْبَاناً فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِمَا وَلَمْ يُتَقَبَّلْ مِنَ الآخَرِ قَالَ لأَقْتُلَنَّكَ قَالَ إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ﴾. ممكن است بشر از نظر سادهانديشي در حدّي باشد كه نتواند كشتهاي را دفن كند و نداند با بدن مرده چه بايد كرد؛ چه اينكه قابيل نتوانست تشخيص بدهد و ندانست امّا در همان زمان يك انسان وارستهاي پيدا ميشود كه تشخيص ميدهد كه ﴿إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ﴾. در كنار آن بساطت اين عمق فكري هم هست و اين قصّه را قرآن قصّهٴ حق ميداند [و] ميفرمايد: ﴿وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَيْ آدَمَ بِالْحَقِّ﴾ اين داستان و اسطوره و افسانه نيست. اين در صحبت حق است اين لباس حقيقت دارد [و] اين نبأ حق است: ﴿وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَيْ آدَمَ بِالْحَقِّ﴾ سراسر اين داستان حق است. يكي از برجستهترين پوشش اين داستان كه حق است سخن آن برادري است كه عملش مقبول شد [و] گفت: ﴿إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ﴾ سخني را خدا از كسي نقل نميكند كه مورد تأييد او نباشد و او را رد نكند. اين سخن را وقتي از فرزند آدم نقل كرد آنكه قرباني او قبول شد نقل كرد اين نقل با تأييد و تصحيح همراه است يعني روي اين نقل صحّه گذاشت.
٭ سر كتاب حق بودن قرآن
اينچنين نيست كه خداي سبحان سخني را نقل بكند و بگويد صحّت و سقمش به عهدهٴ گوينده سخن است. قرآن وقتي ميزان شد حرفي را كه نقل ميكند اگر باطل باشد يقيناً ابطال ميكند وگرنه ميزان نيست [بلكه] ميشود مجموعهٴ قصص. از اينكه اين كتاب، كتاب حق است، نور است [و] قصّه نيست، داستان نيست، تاريخ نيست افسانه نيست؛ براي آن است كه هر چه نقل ميكند، اگر حق است صحّه ميگذارد و اگر باطل است فوراً ابطال ميكند اين بيان را قرآن با ديد حق نقل كرد: ﴿إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ﴾[5].
٭ تقواي در متن عمل، بشرط قبول آن عمل
اگر همان عمل است بايد در متن آن عمل تقوا باشد [و] اگر تقوا در متن عمل نبود باطل است و اگر متن عمل تقوا داشت ولي انسان عامل در مراحل ديگر بيتقوا بود قبولش قبول كامل نيست تقوا در متن عمل، شرط قبول عمل است و تقوا در خارج عمل، شرط كمال قبول است. انساني كه عمل را انجام ميدهد اگر در متن اين عمل متّقي نبود؛ يعني عمل را «لله» انجام نداد، حسن فاعلي نداشت يا حسن فعلي نداشت اين عمل مقبول نيست [و] اگر متن اين عمل «لله» بود حُسن فعلي داشت [و] حسن فاعلي [هم] داشت، اين عمل را خدا قبول ميكند ولي چون اين انسان نقطه ضعفهاي ديگري دارد اين مرحله قبول به قبول كمال نميرسد. ﴿إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ﴾ نه اين جور كه اگر كسي در خارجِ عمل گناهي كرد اين عمل مقبول نيست نه، اين عمل مقبول است تقواي در آن عمل شرط قبول آن عمل است. ولي تقواي در خارجِ عمل شرط كمال قبول است.
٭ تقوا، محور كرامت انسان
پس محور قبول اعمال ميشود تقوا و اگر عمل قبول شد؛ يعني خدا پذيرفت [و] چيزي را كه خدا ميپذيرد؛ يعني اين قدر اين عمل بالا ميرود تا به سطح كمال مطلق ميرسد كه كمال مطلق روي او صحّه ميگذارد. اين نشانهٴ آن است كه تقوا زاد است كه اين زاد مسافر اين عمل را بالا ميبرد كه خدا قبول ميكند، چون عمل نازل را خدا نميپذيرد؛ پس تقوا كه زاد مسافر است زمينهٴ رشد اين عمل خواهد شد و اين عمل را خدا قبول ميكند و اگر اين عمل قبول شد انسان به لقاي كريم و به قرب كريم نائل ميشود. محور كرامت هم لقاي كريم است، قهراً تقوا محور كرامت خواهد بود كه: ﴿إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُم﴾[6].
٭ كيفيت تجزيه پذيري تقوا
پرسش ...
پاسخ: تقوا اگر ملكه است مثل ملكه اجتهاد تجزّيبردار هم است. گاهي ملكه مطلقه است؛ گاهي ملكه متجزّي [و] گاهي انسان متّقي مطلق است، گاهي متجزّي در تقواست و گاهي در متن عمل با تقواست؛ گاهي در كل اعمال باتقواست؛ چون تقوا هم مانند ساير ملكات تجزّيپذير است.
٭ نتيجه بحث در تقوا
فتحصّل [در نتيجه] كه تقوا محور قبول عمل يا كمال قبول اعمال است (يك). و تقوا محور كرامت خواهد بود (اين دو). و تقوا پايهٴ سيرهٴ علمي و عملي انسان وارسته است (اين سه). كه قرآن تقوا را پايه ميداند كه انسان بايد بر پايه تقوا زندگي خود را استوار كند: ﴿أَفَمَنْ أَسَّسَ بُنْيَانَهُ عَلَي تَقْوَي مِنَ اللّهِ وَرِضْوَانٍ خَيْرٌ أَم مَنْ أَسَّسَ بُنْيَانَهُ عَلَي شَفا جُرُفٍ هَارٍ﴾[7]؛ پس عبادتي كه ما را به آن امر كردهاند بايد طوري باشد كه تقوا را با همهٴ اين مشخّصات ياد شده تأمين بكند اگر در آيهٴ محل بحث فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الّذي خلقكم و الّذين من قبلكم لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ﴾؛ يعني عبادتي فراهم كنيد كه پايه اعتقادي شما باشد [و] اساس تقوا باشد [و] عبادتي فراهم كنيد كه زمينهٴ براي عامل قبول فراهم كند؛ عبادتي فراهم كنيد كه محور كرامت را براي شما تحصيل كند.
٭ گستره عبادت و مصاديق آن
اگر مشخّصات تقوا در قرآن فراهم شد و اگر عبادت زمينه براي آن تقواست؛ پس عبادت معناي عميق و گستردهاي خواهد داشت. تنها اعمال جوارحي مراد نيست؛ هم عبادتهاي فكري مراد است، هم عبادتهاي خُلقي مراد است، هم عبادتهاي عملي؛ چون ممكن نيست عبادتهاي عملي منهاي عبادتهاي فكري و اخلاقي انسان را به آن ملكهٴ عاليه تقوا برساند.
٭ سر تشريع عبادت
لذا وقتي رواياتي كه در ذيل مسئلهٴ عبادت مطرح است ملاحظه ميفرماييد، ميبينيد براي عبادت شئوني قائل شده است. در همين تفسير شريف نورالثّقلين ذيل همين آيهٴ كريمه محل بحث: ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ ...﴾ رواياتي را در عبادت نقل ميكند. از عيونالأخبار نقل ميكند كه فضلبنشاذان از امام رضا (صلوات الله و سلامه عليه) نقل ميكند كه حضرت فرمود: «فإن قال فلِمَ يعبدوه»[8] چرا بايد خدا را عبادت كنم؟ «قيل لئلاّ يكونوا ناسين لذكره»[9] تا ياد حق را فراموش نكنند؛ پس عبادت براي آن است كه ياد حق در دلها احيا بشود «وَلا تاركين لأدبه»[10] معلوم ميشود عبادت تأدّب در پيشگاه خداست. «ولا لاهين عن أمره و نهيه»[11] عبادت براي آن است كه انسان از امر و نهي خدا إعراض نكند [و] لهو و اشتغال نورزد. «إذا كانَ فيهِ صَلاحُهم و قِوامُهم فَلوا تُرِكوا بِغَير تعبُّد لطال عَليهِم الامد فقست قُلوبهم»[12] اگر مردم رها بشوند بدون دستورات عبادي، كمكم آن خاطرات رسوباتي ميشود كه صحنهٴ دل را ميبندد [و] دل را قسي ميكند. شما ملاحظه فرموديد اين منطقههاي ييلاقي كه آبهاي معدني ميجوشاند اوّل كه آب معدني ميجوشد از دل آن چشمه آب در ميآيد آن بستر سرسبز و خرّم است، ولي اين آب چون با رسوبات همراه است جلوي خود را ميبندد بعد از ده سال، دوازده سال ميبينيد يك تلّي از سنگ سخت اين جا پيدا شده است. اين آب بود كه راه خودش را بست؛ هم راه نفس آن گياهان را بست [و] آنجا را از مزرعه بودن انداخت [و] هم نگذاشت كه ساير تشنهها سيراب بشوند [و] هم خود به مقصد نرسيد [و] جلوي خودش را هم بست. اين خصيصهٴ املاح داشتن و رسوبات داشتن است كه راه را ميبندد.
فرمود: انسان اگر عبادت نكند [و] بيعبادت رها بشود، اين رسوبات و اين گناهان جلويش را ميبندد و طولي نميكشد كه قلب اين مثل يك سنگ سخت خواهد بود؛ لذا در سورهٴ «حديد» فرمود: ﴿طَالَ عَلَيْهِمُ الأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُم﴾[13] با «فاء» تفريع؛ چون وقتي اين املاح طولاني بشود [و] شست وشو نشود قلب را مثل سنگ سخت ميكند. عبادت براي شست و شو كردن و تصفيه از املاح است.
٭ معرفت خدا، برجستهترين مصداق عبادت
حديث دوم را باز از امام رضا (سلام الله عليه) از كتاب شريف توحيد نقل ميكند كه امام رضا (صلوات الله و سلامه عليه) در خطبهاي فرمود: «أوّل عبادة الله معرفته»[14]. پس برجستهترين عبادت معرفت خداست. بحثهاي اعتقادي، خداشناسي، جهان بيني، كه بر اساس توحيد تنظيم ميشود سر عبادت است، آغاز عبادت است: «اوّل عبادة الله معرفته و أصل معرفة الله توحيده و نظام توحيد الله تعاليٰ نفي الصفات عنه» يعني صفات زائده، نه صفتي كه نامحدود است و عين ذات است مصداقاً «لشهادة العقول أنّ كلّ صفة و موصوف مخلوق»[15]؛ اگر صفتي زائد بر موصوف باشد [و] موصوفي كه صفت زائد ميپذيرد محتاج به وصف است، ميشود مخلوق و صفتي كه احتياج دارد [كه] به يك تكيهگاه موصوفي تكيه كند، ميشود محتاج و مخلوق.
بنابراين صفت و موصوف اينچنين مخلوقاند: «بشهادة العقول أنّ كلّ صفة و موصوف مخلوق و شهادة كلّ مخلوق انّ له خالقاً ليس بصفة و لا موصوف» صفتي زائد بر موصوف، صفت و موصوف هر دو مخلوقاند [و] هر مخلوقي خالق دارد، پس اين گونه از صفتها و موصوفها خالق دارد و همچنين صفت زائده دليل بر آن است كه غير از موصوف است و غيريّت اقتران ميآورد و اقتران تركب و محدوديّت ميآورد و با ازليّت و نامحدود بودن ذات اقدس اله سازگار نيست. «و شهادة كلّ صفة وموصوف بالإقتران و شهادة الاقتران بالحدث»[16]؛ يعني ميشود حادث، «و شهادة الحدث بالإمتناع من الأزل»[17] چيزي كه ازلي است حادث نخواهد بود: «الممتنع من الحدث»[18] كه اين اگر خداي سبحان توفيق داد در بحثهاي توحيدي رسيديم اين روايات مطرح ميشود.
٭ تفكر، مصداقي از عبادت
آن گاه روايتي ديگري را از امام صادق (سلام الله عليه) نقل ميكند كه ميفرمود: «أفضل العبادة إدمان التفكر في الله و في قدرته»[19] كه انسان دائماً در عظمت خدا و قدرت خدا فكر بكند. اين دعاهاي ماه سحر كه در پيش داريم ملاحظه بفرماييد [كه] سراسر معرفت حق است و أسماي حسناي حق است.
روايت بعد كه از امام رضا (صلواة الله و سلامه عليه) نقل ميكند اين است كه حضرت فرمود: «ليس العبادة كثرة الصّلوٰة و الصّوم»[20] عبادت اين نيست كه انسان زياد نمازهاي مستحبّي و روزههاي مستحبّي بگيرد و بخواند. «إنّما العبادة التفكر في أمر الله عزّوجلّ»[21] كه خدا از انسان چه چيزي خواست و چگونه جهان را اداره بكند و انسان را تدبير ميكند.
٭ ورع، بهترين و محكمترين عبادتها
حديث بعد كه از امام باقر (سلام الله عليه) است، فرمود: «إنّ أشدّ العبادة الورع»[22]؛ وارستگي و پارسايي بهترين و محكمترين عبادت است. از امام سجّاد (سلام الله عليه) نقل كرده است كه «من عمل بما أفترض الله عليه فهو من أعبد النّاس»[23] اگر كسي سيرهٴ او اين باشد كه هر چه خدا دستور داد عمل ميكند [و] به عنوان پيشه و ملكه باشد، نه گاهي به دستورات عمل بكند [و] گاهي نكند: «من عمل بما أفترض الله عليه فهو من أعبد النّاس» اين از آن جملههاي اثباتي است كه مفيد عموم است؛ نظير ﴿عَلِمَتْ نَفْسٌ مَا أَحْضَرَت﴾[24] گرچه آن ﴿عَلِمَتْ نَفْسٌ مَا أَحْضَرَت﴾ نكره در سياق نفي و امثال ذلك نيست، امّا سياق، سياق افادهٴ عموم است؛ يعني هر كس هر چه كرد ميفهمد ﴿عَلِمَتْ نَفْسٌ مَا أَحْضَرَت﴾ اينجا هم كه فرمود: «من عمل بما أفترض الله عليه»؛ يعني هر كه هر چه دستور از طرف خدا به او رسيد انجام داد اين «فهو من أعبد النّاس».
٭ عبادت احرار از برترين عبادتها
حديث بعد همان روايتي است كه از امام صادق (سلام الله عليه) نقل شده است كه در بحثهاي قبل هم گذشت: «العبّاد ثلاثة: قوم عبدوا الله عزّوجلّ خوفاً فتلك عبادة العبيد و قوم عبدوا الله تبارك و تعاليٰ طلب الثّواب فتلك عبادة الأجراء و قوم عبدوا الله عزّوجلّ حبّاً له فتلك عبادة الأحرار و هي أفضل العبادة»[25]. اين قسم سوم كه انسان روي علاقه خدا را عبادت كند نه روي ترس از جهنّم و شوق به بهشت؛ گرچه خدا انسان اينچنين را از جهنّم نجات ميدهد [و] به بهشت ميرساند، اگر اينچنين عبادت بكند عبادت آزادمردان است و بهترين عبادت همين قسم است؛ معلوم ميشود آن اقسام ديگر عبادتهايشان صحيح است منتها اين «أفضلالأقسام» است، اگر كسي براي ترس از جهنّم عبادت بكند عبادتش صحيح است؛ براي بهشت رفتن عبادت كند عبادتش صحيح است منتها اين يكي أفضل است هم صدر حديث شهادت ميدهد هم ذيل حديث. صدر حديث وقتي عبادت را سه قسم ميكند يا عابدها را سه قسم ميكند معلوم ميشود عبادتهايي كه مقبول است اينچنين است. در ذيل حديث هم فرمود: اين قسم سوّم «أفضل العبادة» است؛ معلوم ميشود آن قسم اول و دوم صحيح است و اين «أفضل العبادة» است، ولي اگر كسي خدا را نخواهد [و] بهشت را بخواهد و خدا را وسيله قرار بدهد و مطلوب بالذات او بهشت رفتن باشد نه خدا، در حقيقت معبود بالذّات او بهشت رفتن است و خدا را وسيله قرار ميدهد [و] اين اصلاً خدا را عبادت نكرده است ولي اگر كسي خدا را عبادت ميكند ولي نميداند از خدا چه بخواهد [و] از خدا بهشت ميخواهد اين عبادت البتّه صحيح است، منتها عبادتي است متوسّط. حالا اين قسم كه «أفضل العبادة» عبادت احرار است اين روايتي در كتاب شريف كافي است كه آن را هم بعد ميخوانيم.
٭ كسب و طلب حلال، يكي از مصاديق عبادت
روايت بعد كه از معان الأخبار نقل شده است، امام صادق (سلام الله عليه) [ميفرمايد]: «عن أبيه عن آبائه (عليهم الصّلاة و عليهم السّلام) قال: قال رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) العبادة سبعون جزءً أفضلها طلب الحلال»[26]؛ عبادت هفتاد جزء دارد كه بهترين آنها كسب حلال و طلب حلال است. اين طلب حلال، همان طوري كه در مسائل اقتصادي مطرح است، فراگيري علوم حلال هم مطرح است انسان اگر بكوشد علم حلال تحصيل كند، اين به دنبال طلب حلال رفته است. اين طور نيست كه تحصيل علم از تحصيل مال حلال، ثوابش كمتر باشد مال همان طوري كه حلال و حرام دارد، فكر و انديشه هم بشرح أيضاً [همچنين] او هم حلال و حرام دارد. يعني پاك و ناپاك دارد؛ لذا «الكاسب حبيب الله»[27] را به همان معناي گسترده توسعه دادند و تقسيم كردند.
٭ تكريم ذريّه پيامبر (صلّياللهعليهوآلهوسلّم)
حديث بعد از عيون الأخبار از امام رضا «صلوات الله و سلام عليه» است كه حضرت فرمود: «النظر إلي ذرّيتنا عبادة فقيل له يا ابن رسول الله النظر الي الأئمّة منكم عبادة أو النظر إلي جميع ذريّة النبيّ»[28] (صلّي الله عليه و آله و سلّم) اينكه شما ميفرماييد: نگاه به سادات و ذرّيه عبادت است، منظور امامان بعد از شمايند يا همهٴ ذراري و سادات؟ «قال بل النظر إلي جميع ذرّيّة النبيّ صلّي الله عليه و آله و سلّم عبادة ما لم يفارقوا منهاجه و لم يتلوثوا بالمعاصي»[29] اگر از سيرهٴ مطهّرهٴ رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) جدا نشوند، نگاه به يك سيّد عبادت است. چون يادآور رسالت رسول خداست، يادآور آن بيت رفيع است خُب، البتّه عبادت است. چرا «النظر إلي وجه العالم عبادة»[30] چرا «النظر ... إلي باب العالم عبادة»[31]؟ چون اين نظر انسان را به ياد خدا متذكر ميكند. اگر نظري انسان را به اهل بيت متذكر بكند خُب البتّه عبادت است به ياد اهل بيت بودن عبادت است و اين فرزندان آنها را انسان نگاه بكند به ياد آنها ميافتد، البتّه عبادت است. فرمود: «ما لم يفارقوا منهاجه و لم يتلّوثوا بالمعاصي»[32].
٭ «صمت» يكي از مصاديق عبادت
حديث ديگري را از كتاب خصال از امام صادق (سلام الله عليه) نقل ميكنند كه به فرزندش فرمود: «ما عُبدَ الله بشيء أفضل من الصّمت و المشي إلي بيته»[33]. چيزي بهتر از خاموشي و بيجا حرف نزدن «و مشي إلي بيتالله» يعني زيارت «بيتالله» نيست. انساني كه پرحرفي ميكند بالأخره در خلال حرفهايش حرفهاي ناصواب گفته ميشود. انساني كه به جا سخن ميگويد اين روش حكيمانه را دارد طي ميكند. سؤال كردند، جواب ميدهد [و] نميداند مطلبي را ميپرسد، اين طور نيست كه حرفهاي زايد بزند. در همان نامهٴ معروف امير المؤمنين (سلام الله عليه) براي فرزندش امام حسن (سلام الله عليه) فرمود: پسر! وقتي در مجلس نشستي كاري نكن تو حرف بزني [و] ديگران بخندند؛ اين كار، كار انسان پخته نيست. خُب، اگر كسي گفت حرف شيريني زد تو هم بخند، امّا تو كارت اين باشد كه سخني بگويي [و] داستاني نقل كني كه كسي بخندد اين كار انسان وزين نيست نه تنها از خودت، بلكه داستاني را هم كه ديگران بخندند تو نقل نكن[34].
پرسش ...
پاسخ: ادخال سرور قضاي حوائج مؤمن است، نه داستان فكاهي نقل كردن و خنداندن. سؤالي دارند، انسان سؤالشان را حلّ كند نيازي دارند مشكلشان را حل كند. اين جزء أفضل عبادات است نه خنداندن و نه خنديدن؛ البتّه آن هم اگر يك كسي در مجلسي، سخن شيريني [را] به يك مناسبتي گفت خُب انسان ميخندد، امّا نه اينكه انسان بنايش بر اين باشد كه داستانهاي شيرين را حفظ كند كه بخندد و بخنداند، اين عظمت خود را، جلال خود را پايين آورده است؛ لذا در همان نامه براي امام حسن (سلام الله عليه) مينويسد: «بُنَيّ» -اين در اوايل سنّ امام حسن (عليهالسلام) بود- فرمود: پسرك من:«يا بنيّ» مبادا ! حرفي بزني كه تو بگويي [و] ديگران بخندند، اين چه كاري شد؟! و لو از غير هم بخواهي داستان نقل بكني. تو انساني، عظيمي، عظمتت را در مجالس حفظ بكن[35].
٭ تفقه، روح عبادت
آن گاه حديث ديگري را از امام سجّاد (سلام الله عليه) نقل ميكند كه حضرت ميفرمود: «لا عبادة إلاّ بتفقه»[36]؛ فقيه شدن، اصول دينشناس شدن، فروع دين شناس شدن، حلال و حرام را ياد گرفتن، احكام الهي را ياد گرفتن، زمينهٴ عبادت است. عبادت بدون تفقّه كه روحي ندارد. «و فيما أوصي به النّبي عليّاً عليهما الصّلاة و عليهما السّلام» اين است كه «يا عليّ من أتي بما أفترض الله عليه فهو من أعبد النّاس»[37].
٭ اركان عبادت
خُب، در آن اقسام سه گانهٴ عبادت ملاحظه فرموديد كه بهترين عبادتها عبادت آزادمردان است اين عبادت را مرحوم كليني (رضوان الله عليه) در كتاب شريف كافي در «باب العبادة»، مطلبي را نقل كرده است كه با اين عبادت احرار سازگار است. (در كتاب ايمان و كفر كافي «باب العبادة»).
٭ انقطاع از خلق
حديث اول اين است كه، امام صادق (سلام الله عليه) فرمود: در تورات نوشته است: «يا ابن ٰادم تفرّغ لعبادتي أملأ قلبك غنيً»[38] تو براي عبادت من فارغ البال باش، من دلت را از بينيازي پر ميكنم [و] هرگز در روحت احساس فقر نميكني. «و لا أكلك إلي طلبك»[39]؛ تو را به طلب و كار خودت واگذار نميكنم. «و عليّ أن أسدّ فاقتك و أملأ قلبك خوفاً منّي» امّا «و ان لا تفرّغ لعبادتي»[40] اگر براي عبادتم فارغ البال نباشي و عبادت را يك تحميل بداني، «أملأ قلبك شغلاً بالدنيا»[41] قلبت را مالامال از سرگرمي دنيا ميكنم كه همواره احساس گرفتاري ميكني و هرگز فراغت را احساس نخواهي كرد. «ثمّ لا أسدّ فاقتك و أكلك إلي طلبك»[42]؛ تو را به كارت واگذار ميكنم، مشكلت را به عهده نميگيرم.
٭ تجسم اعمال در آخرت
حديث دوم كه از امام صادق (سلام الله عليه) نقل ميكند اين است كه «قال الله تبارك و تعاليٰ يا عبادي الصّدّيقين تنعّموا بعبادتي في الدّنيا فإنّكم تتنعّمون بها في الآخرهٴ»[43] فرمود: از عبادتم در دنيا به عنوان يك نعمت لذّت ببريد كه با همين عبادت در آخرت مسرور خواهيد شد، متنعّم خواهيد شد.
٭ عبادت عاشقانه
حديث سوم از امام صادق (سلام الله عليه) است كه؛ «قال: قال رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) أفضل النّاس من عشق العبادة فعانقها و أحبّها بقلبه و باشرها بجسده و تفرّغ لها فهو لا يبالي علي ما أصبح من الدّنيا علي عسر أم علي يسر»[44]. از رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل شده است كه بهترين مردمان كسانياند كه عاشق عبادت باشند يعني بهترين انسانها، انسانهايياند كه بندهٴ خدا باشند و در بين اين بهترين انسانها كه بندگان خدايند بهترين آنها كسي است كه عبادت را «خوفاً من النّار» يا «شوقاً إلي الجنّة» انجام ندهد به خود عبادت عشق بورزد. عشق، آن محبّت كامله است. «أفضل النّاس من عشق العبادة» گفتهاند وقتي امير المؤمنين (سلام الله عليه) به سرزمين صفّين بعد از آن جنگ ناتمام رفت و برگشت [و] به سرزمين كربلا رسيد، فرمود: «مصارع عشّاق»[45] اينجا آرامگاه عاشقان الهي است. «أفضل النّاس من عشق العبادة»[46] عشق آن محبّت كامله است «فعانقها»؛ يعني با عبادت معانقه كند و دست به گردن باشد «و أحبّها»؛ دوست عبادت باشد [و] و عبادت محبوب او باشد اگر صلوة است، اگر صوم است، اگر دعاست [و] اگر عبادتهاي ديگر است، به آنها محبّت بورزد [كه] محبّت كامله را ميگويند «عشق».
٭ معناي «عشق»
اصولاً اين مادّهٴ «عشق» از آن «عشقه» گرفته شده است «عشقه» در فارسي همين گياهي است به نام «پيچك» [كه] به عربي ميگويند «عشق» اين گياه وقتي در كنار يك درخت سبز شد ميتند و آن درخت را به عنوان تكيه گاه خود احاطه ميكند و به او ميتند [و] وقتي به او تنيد، ديگر راه نفس كشيدن آن درخت را ميبندد [و] اين درخت كم كم منافذش بسته ميشود [و] وقتي منافذش بسته شد برگهايش زرد ميشود [و] ميريزد [كه] ميگويند: اين را «عشقه» گرفت. عاشق يك چنين حالتي دارد. اينكه ميبينيد در حالت ائمّه (عليهم السّلام) آن جور موقع نماز ميلرزيدند اين حالت به آنها دست ميداد.
٭ بازگشت به بحث (عبادت عاشقانه)
«أفضل النّاس من عشق العبادة فعانقها و أحبّها بقلبه و باشرها بجسده» با روح عبادت قلباً عشق بورزد با ظاهر عبادت جسداً در پيوند باشد «و تفرّغ لها»؛ براي عبادت، فارغ البال باشد. «فهو لا يبالي علي ما أصبح من الدّنيا علي عسر»[47]؛ ندارد، «أم علي يسر»[48] اگر همانند زهد سلمان است، او عاشق عبادت است و اگر همانند تمكن سليمان است باز هم عاشق عبادت است چون هر دو را اينها بيرون دل نگه داشتند [و] هيچ كدام از اينها را در درون دل راه ندادند. با داشتن همهٴ امكانات، سليمان (سلام الله عليه) همانند سلمان زندگي ميكرد. بنابراين داشتن و نداشتن، مزاحم با عشق عبادت نيست [و] عمده «تفرّغ للعبادة» است كه چيزي در حرم قلب راه پيدا نكند.
٭ تفاوت معناي «عشق» در الهيات و طبيعيات
مرحوم موليٰ صالح مازندراني (رضوان الله عليه) در شرح اصول كافي بياني در ذيل اين حديث شريف دارد. وقتي عشق را به عنوان افراط در آن محبّت كامله، معنا كردند اينچنين ميفرمايند: «قيل ذكرت الحكماء في كتبهم الطبّيه انّ العشق ضرب من الماليخوليا و الجنون و الأمراض السوداوية و قرّروا في كتبهم الإلهيّة انّه من أعظم الكمالات و أتمّ السّعادات»[49] بعضي اشكال كردند كه عشق را حكما در مسائل طبيعي و طبّي جزء بيماريها دانستهاند [و] در مسائل الهي عشق را جزء بهترين كمالات به شمار آوردهاند.
بنابراين «و ربّما يظنّ انّ بين الكلامين تخالفاً»[50] بين آنچه در طبّ و طبيعي گفتهاند و آنچه در الهيّات گفتهاند يك تخالفي است، ولي «و هو من واهي الظّنون»؛ يك ظنّ واهي و سُست است [و] تخالفي نيست، چرا؟ «فانّ المذموم هو العشق الجسماني الحيوانيّ الشهوانيّ» در طبيعيّات و در طبّ بحث از بدن است، عشق بدني مرض است، امّا «والممدوح هو الرّوحانيّ الإنساني النفساني» كه در الهيّات مطرح است. «و الأوّل» كه عشق طبيعي و بدني باشد «يزول و يفنيٰ بمجرّد الوصال و الإتّصال»[51] همين كه دوست به دوست رسيد آرام ميشود، امّا دوّمي كه عشق الهي است، هر چه نزديكتر ميرود، بيخودتر، فانيتر و مشتاقتر و شيفتهتر ميشود [كه] اين فرق اين حق و آن باطل است. «و الثاني يبقي و يسمو ابدالآباد علي كلّ حال»[52] اينچنين نيست كه وقتي آنكه ميگويد: «و جدتك اهلاً للعبادة»[53] يا «وجدتك اهلاً للمحبّة»[54] يا مضمون همين بيان را كه خداي سبحان چون محبوب راستين است او را براي خودش عبادت ميكنيم اگر به لقاي حق رسيد آرام بشود تازه اول عطش افرادي كه به لقاءالله رسيدهاند همان لحظهٴ لقاي حق است. اين فرق آنچه كه در طبيعيّات گفتهاند و آنچه كه در الهيّات بيان كردهاند.
پرسش ...
پاسخ: چرا؛ اين همان عشق جسماني است كه عشق جسماني يك نحوهٴ مرض خواهد بود و امّا اينكه از رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل شد: «أفضل النّاس من عشق العبادة»[55] معلوم ميشود لقاي حق را ميطلبد، اين چه مرضي ميآورد، اين همهٴ بيماريها را برطرف ميكند. «أفضل النّاس من عشق العبادة» وقتي اميرالمؤمنين (سلام الله عليه) به سرزمين كربلا در حدود بيست سال قبل از جريان كربلا رسيد؛ فرمود: «مصارع عشّاق» اينجا عاشقان ميآرمند، آرامگاه اين گونه از افراد است «أفضل النّاس من عشق العبادة فعانقها و أحبّها بقلبه و باشرّها بجسده»[56] اين يك عشقي است كه هر گونه از كمالات را بايد در سايهٴ او يافت و براي ابد هم خواهد ماند.
٭ استمرار در عبادت
در حديث ديگري مرحوم كليني (رضوان الله عليه»)از امام صادق (سلام الله عليه) نقل ميكند كه او از رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل ميكند كه حضرت ميفرمايد: «ما أقبح الفقر بعد الغني و أقبح الخطيئة بعد المسكنة و أقبح من ذلك العابد لله ثمّ يدع عبادته»[57]. از همهٴ اينها بدتر اينكه انسان يك مدّتي خدا را عبادت كند، بعد ترك كند، اين لازم نيست ترك كل باشد. گاهي انسان براي خود يك برنامههاي عبادي دارد، يك وقت ميبينيد بيتوفيقي دامنگيرش ميشود [و] اين را ترك ميكند، اين هم از يك نظر مشمول اين بيان خواهد بود. آن تعبيري كه در روايتهاي خوانده شده دارد كه؛ «من عمل بما أفترض الله عليه فهو من أعبد النّاس»[58] اين در كافي هم باز از امام سجّاد (سلام الله عليه( آمده است كه «من عمل بما أفترض الله عليه فهو من أعبد النّاس».
٭ برخي از مزاياي تقواي حاصل از عبادت
بنابراين اگر چنان چه در آيهٴ محل بحث عبادت را زمينهٴ تقوا ميداند و اگر تقوا را قرآن پايهٴ زندگي ميشمارد: ﴿ أَفَمَنْ أَسَّسَ بُنْيَانَهُ عَلَي تَقْوَي﴾[59] ومحور قبولي اعمال ميداند: ﴿إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ المُتَّقِينَ﴾[60] و مدار ارزش ميشمارد: ﴿إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُم﴾[61] تقوا محور كرامت است «اتقي» اكرم است و اگر كسي بيتقوا بود بيكرامت خواهد بود؛ معلوم ميشود عبادت آن توان را دارد كه تقوا با همهٴ مزايا را تأمين كند؛ پس تنها عبادت در بُعد عمل نيست.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] ـ سورهٴ حج، آيهٴ 1.
[2] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 6.
[3] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 6.
[4] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 109.
[5] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 27.
[6] ـ سورهٴ حجرات، آيهٴ 13.
[7] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 109.
[8] ـ تفسير نورالثقلين، ج1، ص39، عيون الاخبار، ج2، ص103 (فإن قال قائل فلم تعبدهم قيل لئلا يكونوا ...).
[9] ـ تفسير نورالثقلين، ج1، ص39، عيون الاخبار، ج2، ص103.
[10] ـ تفسير نورالثقلين، ج1، ص39، عيون الاخبار، ج2، ص103.
[11] ـ تفسير نورالثقلين، ج1، ص39، عيون الاخبار، ج2، ص103.
[12] ـ تفسير نورالثقلين، ج1، ص39، عيون الاخبار، ج2، ص103.
[13] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 16.
[14] ـ تفسير نورالثقلين، ج1، ص39.
[15] ـ تفسير نورالثقلين، ج1، ص39.
[16] ـ تفسير نورالثقلين، ج1، ص39.
[17] ـ تفسير نورالثقلين، ج1، ص39.
[18] ـ تفسير نورالثقلين، ج1، ص39.
[19] ـ تفسير نورالثقلين، ج1، ص40.
[20] ـ تفسير نورالثقلين، ج1، ص40.
[21] ـ تفسير نورالثقلين، ج1، ص40.
[22] ـ تفسير نورالثقلين، ج1، ص40.
[23] ـ تفسير نورالثقلين، ج1، ص40.
[24] ـ سورهٴ تكوير، آيهٴ 14.
[25] ـ تفسير نورالثقلين، ج1، ص40.
[26] ـ نورالثقلين، ج1، ص40.
[27] ـ ؟؟ ؟.
[28] ـ نورالثقلين، ج1، ص40.
[29] ـ نورالثقلين، ج1، ص40.
[30] ـ من لايحضره الفقيه، ج2، ص205.
[31] ـ عدة الداعي، ص75.
[32] ـ نورالثقلين، ج1، ص40.
[33] ـ نورالثقلين، ج1، ص40.
[34] ـ نهجالبلاغه، نامه 31 ؛ «يابني ... اياك ان تذكر من الكلام ...».
[35] ـ نهجالبلاغه، نامه 31 ؛ «يابني ... اياك ان تذكر من الكلام ...».
[36] ـ نورالثقلين، ج1، ص41.
[37] ـ نورالثقلين، ج1، ص41.
[38] ـ كافي، ج2، ص83.
[39] ـ كافي، ج2، ص83.
[40] ـ كافي، ج2، ص83.
[41] ـ كافي، ج2، ص83.
[42] ـ كافي، ج2، ص83.
[43] ـ كافي، ج2، ص83.
[44] ـ كافي، ج2، ص83.
[45] ـ بحارالانوار، ج41، ص295.
[46] ـ كافي، ج2، ص83.
[47] ـ كافي، ج2، ص83.
[48] ـ كافي، ج2، ص83.
[49] ـ شرح كافي ملا صالح مازندراني، ج8، ص263.
[50] ـ شرح كافي ملا صالح مازندراني، ج8، ص263.
[51] ـ شرح كافي ملا صالح مازندراني، ج8، ص263.
[52] ـ شرح كافي ملا صالح مازندراني، ج8، ص263.
[53] ـ بحارالانوار، ج41، ص14.
[54] ـ ؟؟ .
[55] ـ كافي، ج2، ص83.
[56] ـ كافي، ج2، ص83.
[57] ـ كافي، ج2، ص83.
[58] ـ كافي، ج2، ص83.
[59] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 109.
[60] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 27.
[61] ـ سورهٴ حجرات، آيهٴ 13.