أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ وَالَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ (21) الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الأَرْضَ فِرَاشاً وَالْسَّمَاءَ بِنَاءً وَأَنْزَلَ مِنَ الْسَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَاتِ رِزْقاً لَكُمْ فَلاَ تَجْعَلُوا لِلّهِ أَنْدَاداً وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (22)﴾
٭ عبارت، راز رسيدن به تقوا
در اين نداي عمومي كه خداي سبحان هر انساني را خطاب ميكند و فرمان ميدهد، راز عبادت را هم فراهم كردن تقوا ميداند و ميفرمايد: عبادت كنيد براي اينكه به تقوا برسيد. انسان براي اينكه ببيند آيا به دستور خدا عبادت كرد يا نه، ببيند ملكهٴ تقوا پيدا كرد يا نه؟ اگر ملكهٴ تقوا پيدا نكرد، بداند كه آن عبادتي كه مورد امر خداي سبحان بود انجام نداد؛ چون عبادت براي تحصيل آن ملكهٴ تقواست.
٭ تقوا، زاد و توشه انسان مسافر
و سرّش هم - همان طوري كه در بعضي از بحثهاي قبل اشاره شد - اين است كه خداي سبحان انسان را مسافر ميداند و سفري هم كه انسان در پيش دارد بسيار سفرطولاني است، تا مرز لقاي حق برسد، اگر سفري كه انسان در پيش دارد مرزي طولاني دارد و آن لقاي حق است و اگر براي اين سفر يك زاد و توشه لازم است، از نظر قرآن كريم زاد و توشهي اين سفر جزء تقوا چيز ديگر نيست نه انسان ميتواند بيزاد و راحله اين سفر را طي كند [و] نه زادي غير از تقوا ميتواند انسان را به مقصد برساند و نه تقوا در رساندن به مقصد كوتاهي ميكند هم جزء تقوا چيز ديگر زاد نيست و هم تقوا در اينكه زاد هست [و] به مقصد ميرساند كوتاهي نميكند، اينها را قرآن كريم تبيين ميكند. معلوم ميشود عبادت وسيله است تا انسان تقوا پيدا كند و تقوا زاد و توشه است كه مسافر با داشتن اين زاد و توشه به لقاي حق راه پيدا كند.
٭ مسافر بودن همه انسانها
امّا از اين كه انسان مسافر است، در بسياري از آيات كريمه قرآن آمد؛ مخصوصاً آن آيهٴ شش سورهٴ «انشقاق» كه فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا الإِنسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَي رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاَقِيهِ﴾ خواه و ناخواه به لقاي حق ميرسيد؛ يا به لقاي اسماي جماليه يا به لقاي اسماي جلاليّه، يا به لطف حق، يا به قهر حق بالاخره به آن مقصد ميرسيد؛ براي اينكه اين سفر را درست طي كنيد [و] به لقاي اسماي جماليّه نائل بشويد راهش تقواست.
٭ معرفي تقوا به زاد و توشه در قرآن
اين تقوا را در همان سوره «بقره» - كه آيهاش قبلاً بحث شد به ما امر فرمود كه: ﴿تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوَي﴾[1] در هيچ جاي قرآن ما را به زاد و توشه امر نكرد مگر در همين يك جا [و] آن هم زاد و توشهٴ ما را تقوا معرّفي كرد، فرمود: ﴿تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوَي﴾.
٭ تفسير كلمهٴ «زاد»
اين كلمهٴ «زاد» ظاهراً أجوف واوي است نه أجوف يائي، اينكه در كتاب شريف مفرداتراغب اين كلمه «زاد» را در باب عنوان «زياده» تفسير كردند كه اين را أجوف يائي دانستهاند، اينچنين نيست [بلكه] «زاد» أجوف واوي است [و] «زياده» أجوف يائي است. ايشان «زاد» را اينچنين معني كردند. «زاد» آن روزي ذخيره شده و زائد بر مقدار لازم و اين را أجوف يائي دانستند و خيال كردند از همان باب است، گفتند: چيزي كه انسان ذخيره ميكند و زايد بر موارد حاجت است. ممكن است به آن معنا هم آمده باشد و احياناً بيتناسب هم نباشد، امّا در نوع جوامع لغوي همان أجوف واوي معنا شده است، نه أجوف يائي. «زاد» يعني توشه. اينكه فرمود: ﴿تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوَي﴾[2] يعني جزء تقوا زاد ديگر نيست؛ پس اين بعد مطلب را اين آيه اثبات ميكند كه جزء تقوا چيز ديگر زاد براي يك مسافر نيست.
٭ ادب مناظره در بيانات حضرت يوسف (عليهالسلام)
پرسش ...
پاسخ: اين در بحثهاي قبل نمونهاش هم گذشت كه ﴿ءَأَرْبَابٌ مُّتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ﴾[3] اين ﴿خَيْرٌ﴾؛ گرچه صفت مشبهاي است كه معناي أفضلي از او فهميده ميشود، امّا گاهي براي حُسن در تعبير اينچنين ذكر ميشود؛ نه اينكه طرفين خُباند، منتها اين بهتر است در بيان حضرت يوسف (سلام الله عليه) كه فرمود: ﴿ءَأَرْبَابٌ مُّتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ﴾ نه به اين معنا كه هم توحيد خُب است؛ هم شرك خُب است، منتها توحيد بهتر از شرك است مشابه اين هم در تعبيرات ديگر هم هست. اين تأدّب انبياست كه اينچنين تعبير ميكنند. در قرآن كريم هم مشابه اين تعبير هست ميفرمايد: شما بررسي كنيد [و] ببينيد كه اين بهشت خُب است ﴿اَمْ شجرة الزّقوم﴾[4] اينكه دارد آيا جنّت خير است يا ﴿شجرة الزّقوم﴾ نه به اين معنا كه هم «زقوم» خُب است هم بهشت خُب است، منتها بهشت بهتر است [بلكه] اين تأدّب در تعبير است. با اينكه انسان يقين دارد در «زقّوم» و در جهنّم هيچ خيري نيست. طبق بيان حضرت امير (سلام الله عليه) وقتي از جهنّم اسم ميبرد، ميفرمايد: «دار ليس فيها رحمة»[5]؛ هيچ رحمتي در جهنّم نيست؛ يعني رحمت خاصّه نيست در برابر غضب؛ وگرنه رحمت عامّه در جهنّم هم هست. «دار ليس فيها رحمة» اين نكره در سياق نفي هم هرگونه رحمت را در جهنّم نفي ميكند؛ هيچ گونه گذشت در جهنّم نيست. معذلك تعبير قرآن كريم اين است كه آيا بهشت خُب است ﴿اَمْ شجرة الزّقوم﴾، اينكه فرمود: ﴿تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوَي﴾[6] استدلال هم كرده است براي آن است كه جزء تقوا چيز ديگر نميتواند زاد باشد؛ پس انسان غير متّقي در راه ميماند. اين است كه منقطع است [و] راه مانده است.
٭ صعود همزمان تقوا و متّقي به سوي خداي سبحان
و امّا اين كه تقوا انسان را به مقصد ميرساند، آن را در سورهٴ «حج» آيهٴ ۳۷ بيان كردند: ﴿لَن يَنَالَ اللَّهَ لُحُومُهَا وَلاَ دِمَاؤُهَا وَلكِن يَنَالُهُ التَّقْوَي مِنكُم﴾ در جاهليّت اين قرباني رسم بود [كه] وقتي شتر يا غير شتر را نحر يا ذبح ميكردند، مقداري از اين گوشت را به ديوار كعبه آويزان ميكردند يا خون را به ديوار كعبه ميماليدند كه خدا قبول كند. اصولاً يك انسان گرفتار اصالت حسّ عبادتش هم اينچنين است. وقتي اسلام آمد، اين كار جاهلي را هم غدقن كرد [و] فرمود: گوشت و خون كه به خدا نميرسد، شما با تقوا قرباني كنيد، اين تقوا به خدا ميرسد: ﴿لَن يَنَالَ اللَّهَ لُحُومُهَا وَلاَ دِمَاؤُهَا وَلكِن يَنَالُهُ التَّقْوَي مِنكُمْ﴾[7]. اين تقواي شما به «الله» ميرسد، اگر تقوا به «الله» ميرسد، يعني متّقي به «الله» ميرسد، نه آن است كه يك وصف جداي از موصوف راه خود را طي كند و موصوف را تنها بگذارد. اگر گفتند: تقوا به لقاي حق ميرسد؛ يعني متّقي به «لقاء الله» نائل ميشود. اينچنين نيست كه تقوا به لقاي حق برسد و متّقي محروم باشد اصولاً تقوا در رهن متّقي است. تقوا وصف متّقي است؛ چگونه تقوا نائل ميشود و متّقي نائل نميشود؟ اين از آن بهترين تعبيرات و برجستهترين تعبيرات قرآن كريم است نسبت به تقوا. اين تعبير از تعبير ﴿فَادْخُلِي فِي عِبَادِي﴾[8] لطيفتر است از تعبير ﴿وَادْخُلِي جَنَّتِي﴾[9] لطيفتر است؛ به اين شرطي كه ما دست به ظاهرش نزنيم [و] چند تا مضاف در تقدير نگيريم. اگر انسان خودش را عوض كرد، ديگر نياز ندارد اين آيات را تغيير بدهد. آيه ميگويد تقوا به خدا ميرسد؛ اگر تقوا به خدا ميرسد؛ پس متّقي به خدا ميرسد. اينچنين نيست كه تقوا سير كند و متّقي بماند.
٭ تفاوت تعبير «الي الله» و «نيل الله»
چه اين كه؛ ﴿إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ﴾[10] سورهٴ «فاطر» هم اينچنين است امّا نه به لطافت آيهٴ سورهٴ «حج» ﴿إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ﴾ معنايش اين است كه عقيده طيّب به طرف خدا صعود ميكند؛ البتّه انسان معتقد هم به طرف «الله» صعود ميكند امّا صعود «الي الله» غير از «نيل الله» است. اگر در سورهٴ «فاطر» دارد كلمهٴ طيّب به طرف خدا صعود ميكند يقيناً انساني كه معتقد به كلمهٴ طيّبه هستند آن انسانها هم به طرف «الله» صعود دارند، امّا صعود «إلي الله» غير از «نيل الله» است. در اين كريمه كه فرمود: ﴿لَن يَنَالَ اللَّهَ لُحُومُهَا وَلاَ دِمَاؤُهَا وَلكِن يَنَالُهُ التَّقْوَي مِنكُم﴾[11]؛ يعني تقوا ميرسد اگر تقوا زاد المسافر، است و اين زاد به مقصد ميرسد؛ پس مسافر را - كه صاحب زاد است - به مقصد ميرساند. مقصد نيل حق است، شهود حقّ است.
٭ بازگشت به بحث (تقوا ، زاد و توشه انسان مسافر)
پس چيزي غير از تقوا زاد براي اين مسافر نيست؛ براي اينكه ﴿فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوَي﴾[12] و تقوا هم يك زادي نيست كه در بين راه تمام بشود، زادي نيست كه مسافر را به مقصد نرساند، زادي نيست كه در بين راه لنگ بماند، اينچنين نيست [بلكه] زادي است كه كشانكشان مسافر را به همراه ميبرد. خود ميرود و متّقي هم كه داراي اين وصف است به همراه او با هم بالا ميروند. اگر ما چند تا مضاف تقدير گرفتيم، البته در رديف ساير آيات خواهد شد آن گاه پايان سورهٴ «فجر» از او برتر هست. در آن كريمه دارد ﴿فَادْخُلِي فِي عِبَادِي ٭ وَادْخُلِي جَنَّتِي﴾[13] وارد جنّت من بشو خُب او بالاتر از اين است؛ امّا اينجا سخن از «جنّة الله» نيست، سخن از «نيل الله» است.
آن گاه از جمع آنچه در سورهٴ «بقره» و در سورهٴ «حج» آمده است، روشن ميشود كه اين تقوا زادي است [كه] انسان را به خوبي به مقصد ميرساند [و] وقتي هم كه انسان به مقصد رسيد به آن هدف تقوا رسيده است [و] ديگر از چه چيزي بپرهيزد؟ از چه چيزي پرهيز كند؟ انساني كه در راه است براي اينكه رهزن او را باز ندارد بايد بپرهيزد، امّا وقتي جايي رفت كه رهزني وجود ندارد از چه چيزي بپرهيزد؟! ﴿لَن يَنَالَ اللَّهَ لُحُومُهَا وَلاَ دِمَاؤُهَا وَلكِن يَنَالُهُ التَّقْوَي مِنكُم﴾[14]، آن گاه اگر كسي عبادت كرد و تقوا پيدا نكرد معلوم ميشود بيزاد است [و] بيزاد «ابنالسّبيل» است. «ابن السّبيل»، يعني راه مانده خيليها هستند كه در راه ماندهاند.
٭ برهان عقل بر به مقصد رسيدن متقي با تقوا
پرسش ...
پاسخ: نه، تقوا وصف است، ولي برهان عقلي ميگويد وقتي وصف رفت موصوف را كه تنها نميگذارد. تقوا يك ملكهٴ نفساني است [و] اگر اين ملكه نفساني رشد كرد. بسيار خُب؛ عليايّحال فرض ندارد كه هر تقدير تقوا رشد بكند [و] به مقصد برسد [ولي] متّقي نرسد؛ چون تقوا صفت متّقي است [و] اين صفت كه از جان جدا نميشود. اگر اين صفت رشد كرد [و] اگر اين صفت به مقصد رسيد، يقيناً موصوف به مقصد ميرسد آن هم اين زاد مسافر است [و] چگونه زاد به مقصد ميرسد مسافر كه صاحب زاد است به مقصد نميرسد؟!
پرسش ...
پاسخ: آنكه داراي نفس مطمئنّه است از تقواي كاملي برخوردار است، منتها نفوس مطمئنّه در يك حد نيستند؛ چه اينكه تقوا هم در يك حد نيست. يك وقت انسان از جميع ما سوي الله پرهيز ميكند «أستغفرك من كلّ لذّة بغير ذكرك»[15] اين، آن تقواست.
خُب؛ پس نه چيزي غير از تقوا ميتواند زاد باشد و نه تقوا زادي است كه انسان را در بين راه ميگذارد و اگر انسان عبادت كرد و اين ملكه تقوا را در خود نديد بايد بداند كه بيزاد و توشه است و انسان بيزاد و توشه در بين راه ميماند.
پرسش ...
پاسخ: چرا؛ «نيل الله» و «لقاء الله» هدف است و تقوا زاد اين مسافر است تقوا زاد است [و] به وسيله اين زاد متّقي به لقاي حق ميرسد.
٭ تقو، زمينهٴ حصول ميدان تشخيص حق از باطل
بنابراين اگر عبادت به اين وصف منتهي نشد، به زاد منتهي نشد منتها خداي سبحان به انسان متّقي سرماية ديگر ميدهد كه اين زادش افزون ميشود. اين را در سورهٴ «انفال» بيان كرد كه قبلاً هم مشابه اين گذشت. در سورهٴ «انفال» آيهٴ ۲۹ اينچنين بيان كرد فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِن تَتَّقُوا اللّهَ يَجْعَل لَكُمْ فُرْقَاناً﴾. فرمود: شما اگر ملكه تقوا داشته باشيد لازم نيست به عصمت برسيد اگر واقعاً ملكهٴ تقوا داشته باشيد آن كمبودها را خدا جبران ميكند آن اشتباهات جزئي را خدا ميبخشد آن لمم، آن گناهان صغيره، و آن اشتباهات جزئي را خدا ميبخشد [و] تطهيرتان ميكند و راه را هم خُب تشخيص ميدهيد، در تشخيص وظايف نميمانيد. خدا به شما فرقان ميدهد. اين فرقان علم دراسه نيست عملي است كه تو كتابها باشد. آن نوري كه با آن نور انسان حق را از باطل تشخيص ميدهد و وظيفه را ميشناسد و عمل ميكند، آن فرقان است. فرمود: اگر با تقوا بوديد خدا به شما فرقان ميدهد. اين قدرت فرق بين حقّ و باطل هم به نوبهٴ خود زادي خواهد بود كه انسان با داشتن اين نور فرق بين حق و باطل ميتواند راه را خُب بشناسد و خُب طي كند؛ لذا تقوا ميشود «خير الزّاد»؛ براي اينكه يك مقداري انسان اين سرمايه را تهيّه كرد خود اين زاد ميشود سرمايه. زادي روي زاد و راحلهاي روي راحله و توشهاي روي توشه تهيّه ميكند؛ لذا فرمود: ﴿إِن تَتَّقُوا اللّهَ يَجْعَل لَكُمْ فُرْقَاناً﴾[16]. آن گاه بعضي از اشتباهات كوچك را هم ميبخشد: ﴿وَيُكَفِّرْ عَنكُمْ سَيِّئَاتِكُمْ وَيَغْفِرْ لَكُمْ وَاللّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ﴾[17]. اينچنين نيست كه خداي سبحان به مقدار تقوا پاداش بدهد او: ﴿ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ﴾ است.
و امّا اينكه فرمود: اگر با تقوا شديد به مقصد ميرسيد، اين از انضمام آيهٴ سورهٴ «حج» با سورهٴ «انشقاق» به خوبي مشخّص ميشود.
بنابراين در اين آيهٴ محلّ بحث اينچنين فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ وَالَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ﴾.
٭ درجات نعمتها و متنعّمان
آن گاه در بعضي از بخشها وقتي خطاب با مؤمنين و امثال مؤمنين هست ربوبيّت را كه تبيين ميكند از راه اينكه براي شما وحي فرستاديم، براي شما انبيا فرستاديم، براي شما ولايت، امامت، نبوّت و خلافت قرار داديم، اين نعمتها را ميشمارد امّا آنجا كه سخن از ناس است [و] با تودهٴ مردم سخن ميگويد، ميفرمايد: به شما باران داديم، آفتاب داديم، زمين داديم، گياهان روييده ميشود، اين گونه از نعمتها مطرح است. در بعضي از بخشهاي ديگر ميفرمايد خدايي را بپرستيد كه به شما نبوّت، وحي، خلافت و امامت، اين نعمتها را به شما داد؛ امّا در اينجا كه سخن با تودهٴ مردم است، ميفرمايد: خدايي را بپرستيد كه براي شما زمين را فراش آماده قرار داد آسمان را يك بنايي كه همانند خيمه بر زمين نهاده شد قرار داد و از ابر هم براي شما باران باريد و روزيهاي فراواني از زمين به وسيلهٴ ابر براي شما اخراج كرده است تا شما حياتتان را تأمين كنيد، اين گونه از نعم ظاهره را ميشمارد.
٭ تبيين نعمتها در قرآن به تناسب مخاطبان
در شمارش اين گونه از نعم ظاهره ملاحظه فرموديد [كه] قرآن گاهي ميفرمايد: ﴿مَتَاعاً لَّكُمْ وَلأَنْعَامِكُم﴾[18]، گاهي ميفرمايد: ما به وسيلهٴ بارش باران از زمين اين گياهان را رويانيديم كه يك قدري شما استفاده كنيد [و] يك قدري دامهايتان؛ يعني اينها نعمتي نيست كه شما براي اينها اين قدر فخر كنيد؛ اينها نعم مشترك است بين شما و دامتان؛ گاهي ميفرمايد: ﴿كُلُوا وَارْعَوْا أَنْعَامَكُم﴾[19] يك قدري خودتان بخوريد و يك قدري به دامهايتان بدهيد. امّا آنجا كه سخن از وحي و نبوّت و علم و عقل است فقط انسانها و مؤمنين مخاطباند، آنجا ديگر سخن از انسان و دام نيست كه يك قدري خودتان و يك قدري دامتان؛ آنجا وقتي سخن از نعمت علم و معرفت است، انسان را با فرشتهها ذكر ميكند كه بحثهايش هم قبلاً گذشت. در سورهٴ «آلعمران» فرمود: ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاَ هُوَ وَالْمَلاَئِكَةُ وَأُولُوا الْعِلْمِ قَائِماً بِالْقِسْطِ﴾[20] علماي خداشناس و موحّدين را با ملائكه يكجا ذكر ميكند [و] ميگويد ملائكه شهادت به وحدانيّت خدا ميدهند و علما و مؤمنان راستين شهادت به وحدانيّت خدا ميدهند. آنجا علما و دانشمندان را با فرشتگان يكجا ذكر ميكند، امّا وقتي سخن از دنيا و متاع دنيا و باغ و بوستان است انسانهايي كه گرفتار عالم طبيعتاند با دام يكجا ذكر ميكند ميفرمايد: ﴿مَتَاعاً لَّكُمْ وَلأَنْعَامِكُم﴾[21] يا ﴿كُلُوا وَارْعَوْا أَنْعَامَكُم﴾[22] اينها يك نعم ظاهري است كه انسان با دام در بهرهبرداري از نعم ظاهري شريكاند.
٭ ضرورت نياز به برهان برأي توحيد ربوبي و خالقي
امّا برهان براي توحيد ربوبي خُب است، برهان براي توحيد خالقي خُب است و ضرورت عبادت را هم تأمين ميكند. مشركيني كه گرفتار اين الهه دروغين بودند و ميگفتند: ما بايد اين الهه را بپرستيم تا نيازهايمان را تأمين كند، اين برهان اقامه ميكند كه آنكه نياز شما را برآورده ميكند، آن بينيازي است كه همه اينها را آفريد و ميپروراند.
٭ وجه جمع آوردن كلمهٴ «انداد» در آيه
﴿فَلاَ تَجْعَلُوا لِلّهِ أَنْدَاداً﴾ خطاب به اين گروه از مردم است كه شما چرا خدايان گوناگون قائليد؟ اين خدايان گوناگون قائل بودن، يا براي آن است كه چون خطاب به تودهٴ مشركين است و اين مجموع در برابر مجموع است يعني بتهاي فراواني در عالم ساخته شد كه انسانهاي فراواني اين بتهاي فراوان را تكريم ميكردند، نه هر انساني داراي بتهاي فراواني بود. اينكه فرمود: ﴿فَلاَ تَجْعَلُوا لِلّهِ أَنْدَاداً﴾ جمع در برابر جمع است؛ يعني هر كسي يك بتي دارد؛ نه اينكه جمع در برابر فرد باشد و فرد در برابر جمع كه شما هر كدام داراي بتهاي فراوانيد؛ نظير ﴿أَوْفُوا بِالعُقُودِ﴾[23]. ﴿أَوْفُوا بِالعُقُودِ﴾؛ يعني «أفِ بعقدك»؛ «أفِ بعقدك» به هر كسي خطاب ميشود تو به عقد و پيمانت وفا بكن. هر كسي به پيمان خود وفا كند نه بر هر فردي واجب است كه جميع پيمانهاي ديگران را هم وفا كنند. ﴿أَوْفُوا بِالعُقُودِ﴾ جمع در برابر جمع است؛ يعني هر كسي پيماني بسته است بايد به پيمانش وفا كند. اينجا هم ﴿فَلاَ تَجْعَلُوا لِلّهِ أَنْدَاداً﴾ - كه نهي است - جمع در برابر جمع است؛ يعني هيچ كس حق ندارد بتي داشته باشد، نه اينكه شما بتهاي فراوان را جعل نكنيد و اتّخاذ نكنيد، نه فرد در برابر جمع باشد كه هر يك انسان داراي بتهايي بود تا نفي بشود، بلكه جمع در برابر جمع است. گاهي هم ممكن است اينچنين گفته شود كه فرد در برابر جمع است؛ چون يك انسان بتپرست ناچار است خدايان فراوان داشته باشد؛ گر چه آن «وَدّ»، «يَعوق» «يَغوث»، «نَسر» و امثال ذلك «هبل»، «لات» و «عُزّيٰ» اينها بتهاي خصوصي بودند براي طوائف مخصوص. امّا يك انسان بتپرست قهراً داراي آلههٴ فراوان است؛ زيرا او براي زمين يك ربّ قائل است؛ براي آسمان يك ربّ قائل است؛ براي دريا يك ربّ قائل است، براي صحرا يك ربّ قائل است «ربّ الماء»، «ربّ الهواء»، «ربّ الارض»، «ربّ النّار» و مانند آن فرق ميكند.
او ميگويد يك موجود عهدهدار تدبير همهٴ اينها نيست [و] هر كدام از اينها را يك اله به عهده ميگيرد و اداره ميكند و چون انسان با همهٴ اين موجودات در ارتباط است و بايد از همهٴ اينها مدد بگيرد، قهراً ناچار است كه به ارباب گوناگون سر بسپرد. اين همان بيان يوسف صدّيق (سلام الله عليه) است كه هم زندانيان را به توحيد دعوت ميكرد [و] ميفرمود: ﴿ءَأَرْبَابٌ مُّتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ﴾[24]. آنها هم داراي بتهاي فراواني بودند؛ چون انسان همين كه موحّد نشد «ربّ العالمين» را عبادت نكرد، قهراً گرفتار ارباب گوناگون خواهد شد. براي هر مقطعي يك ربّي است براي هر بخشي يك ربّي ميآفريند: پس ﴿فَلاَ تَجْعَلُوا لِلّهِ أَنْدَاداً﴾ دو جور قابل تبيين است: يكي جمع در برابر جمع؛ يكي اينكه مفرد در برابر جمع.
٭ علت تكرار «سماء» در آيه محل بحث
امّا از اينكه فرمود: ﴿الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الأَرْضَ فِرَاشاً وَالْسَّمَاءَ بِنَاءً وَأَنْزَلَ مِنَ الْسَّمَاءِ مَاءً﴾ كه كلمهٴ «سماء» را تكرار فرمود و نفرمود: «و أنزل منه ماءً» اسم ظاهر را ذكر فرمود [و] به ضمير اكتفا نكرد؛ براي آن است كه آن «سمائي» كه به منزلهٴ خيمه است و سايه افكن است و در جمع يك بنائي را تشكيل ميدهد غير از اين «سمائي» است كه مركز ريزش باران است. «سمائي» كه مركز ريزش باران است؛ يعني همين ابر چند متري كه بالا سر آدم است آن «سمائي» كه به منزلهٴ سقف است - كه «طبقاً عن طَبَق» آفريدند - آنجايي است كه نظام كيهاني را تأمين ميكند كه جاي اختران ثابت و سيّار است. اين «سمائي» كه مركز بارش باران است، غير از «سمائي» است كه جاي ستارهها است؛ اين باران كه از آنجا نميآيد، اين بارانها از همين چند قدمي ميآيد، از همين ابرهاي «متكوّن بين الأرض و السّماء» ميآيد؛ لذا دارد: ﴿وَالسَّحَابِ الْمُسَخَّرِ بَيْنَ السَّماءِ وَالأَرْضِ﴾[25]؛ لذا اين كلمهٴ «سماء» تكرار شد و به ضمير هم اكتفا نشد، نفرمود «و السّماء بناءً و أنزل منه ماءً»؛ چون آن «سمائي» كه بناست و سقف است غير از «سمائي» است كه مركز تكوّن باران است. ﴿وَالْسَّمَاءَ بِنَاءً وَأَنْزَلَ مِنَ الْسَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَاتِ رِزْقاً﴾.
٭ اسناد اداره حكيمانه عالم به فاعل قريب
گاهي خداي سبحان ميخواهد حكمت خود را و اينكه همهٴ جهان با نظم اداره ميشود بيان كند؛ گاهي ميخواهد توحيد ربوبي را تبيين كند. آنجا كه حكمت خود را و نظم حكيمانه را بيان ميكند، در آن گونه از موارد ضرورتي نيست كه اين فعلها را به خودش نسبت بدهد. اين فعلها را بيان ميكند [و] اين فعلها را به فاعلهاي قريب نسبت ميدهد، آن گاه ميفرمايد: اين مجموعه ساختهٴ حكيمانهٴ من است؛ لذا مسئلهٴ بارش باران را در خيلي از جاها به ابر نسبت ميدهد، بعد به باد نسبت ميدهد، ميگويد: باد تلقيح كنندهٴ ابرهاست، ابر بارندهٴ اين بارشهاست و مانند آن؛ سرانجام به خودش نسبت ميدهد، ميفرمايد: ﴿وَأَرْسَلْنَا الرِّيَاحَ لَوَاقِحَ﴾[26]؛ اين رياح لواقح و تلقيح كننده است كه ابرها را باردار ميكنند و اين ابرهاي باردار ميبارد ابر است كه ميبارد، زمين است كه ميروياند.
٭ اسناد مستقيم افعال به خداي سبحان در توحيد ربوبي
امّا آنجا كه ميخواهد توحيد ربوبي را تبيين كند، مستقيماً همهٴ اين كارها را به خود نسبت ميدهد، ميفرمايد: خداست كه باران ميآورد خداست كه ابر ميآورد، خداست كه حبّهها و هستهها را ميشكافد ﴿إِنَّ اللّهَ فَالِقُ الحَبِّ وَالنَّوَي﴾[27] خداست كه كشاورز راستين است: ﴿ءَأَنتُمْ تَزرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ﴾[28] فرمود كار شما حرث است و بذرافشاني كه يك مقدار بذر را به دل خاك ميسپاريد ولي نميدانيد اين بذر را چگونه ما زنده ميكنيم، چگونه جوانه ميزند، چگونه ريشه ميزند؟ شما حارثيد و ما زارعيم: ﴿ءَأَنتُمْ تَزرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ﴾ شما حرثتان را و بذر افشانيتان را كه بررسي كنيد ميبينيد كار شما اين است كه يك مشت بذر را به دل خاك ميپاشيد و بس و ديگر نميدانيد در دل خاك چه كار ميشود: ﴿أَفَرَأَيْتُم مَّا تَحْرُثُونَ ٭ ءَأَنتُمْ تَزرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ﴾[29] حرث را به كشاورز نسبت ميدهد امّا زرع را به خود. اينكه اين جماد را نبات ميكند به خود نسبت ميدهد. در همهٴ اين گونه از موارد براي تبيين توحيد ربوبي به خودش نسبت ميدهد؛ لذا ميفرمايد: مائيم كه زمين را پهن كرديم، مائيم كه باران فرستاديم، مائيم كه اين گياهان را از زمين ميرويانيم؛ مائيم كه اين حبّهها و هستهها را شكوفا ميكنيم ﴿فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَاتِ رِزْقاً لَكُم﴾. آن گاه فرمود: ﴿فَلاَ تَجْعَلُوا لِلّهِ أَنْدَاداً﴾.
٭ عوامل دست اندر كار در پيدايش پديدهها، مجاري فيض الهي
اگر هم ديگران را ميبينيد اينها مجاري فيض مايند: ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ والأَرْضِ﴾[30] اينچنين نيست كه كسي از پيش خود كاري انجام بدهد و اينچنين نيست كه اگر شما حلقات سلسلهٴ علل را بررسي كنيد به سر حلقهٴ علل كه رسيديد ما را آنجا ميبينيد، اين طور نيست، اين ميشود يك ربوبيّت محدود. ربوبيّت نامحدود آن است كه انسان در همين كارهاي ظاهر هم دست نامرئي خدا را ببيند كه بگويد: ﴿أَيْنََما تُوَلُّوْا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ﴾[31] نه اينكه حلقات سلسله علل را كه انسان ترتيب بدهد، به سر حلقه كه ميرسد خداست.
٭ حضور مستقيم خداوند در همهٴٴ حلقات علمي و معلولي
آن اگر در بحثهاي بطلان دور و تسلسل ذكر ميكنند براي اينكه ذهن را آشنا كنند، نه اينكه ما اين حلقات را بايد ترتيب بدهيم تا به علّت نخست برسيم؛ سر حلقهٴ علل خداست كه حلقات وسط و حلقات نازل جداي از خدايند، او اينچنين نيست، او «محيط بكلّ شيء» است [و] اگر او «محيط بكلّ شيء» است جايش سر حلقه نيست ما وقتي به سر حلقه رسيديم تازه ميفهميم كه «محيط بكلّ» خداست؛ نه اينكه وجودش و جايگاهش در همان سر حلقه باشد؛ لذا انسان وقتي هر چيزي را مشاهده ميكند ميتواند به عنوان اينكه آيت حق است و محاط خداي سبحان است و خداي سبحان به او محيط است همان جا خداي سبحان را با چشم جان مشاهده كند ﴿فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَاتِ رِزْقاً لَكُمْ فَلاَ تَجْعَلُوا لِلّهِ أَنْدَاداً وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ﴾.
٭ خلق انسان همراه با سرمايههاي علمي فطرت
در بيانات حضرت امير (سلام الله عليه) در نهجالبلاغه هست كه ميفرمايد: «و جابل القلوب علي فطرتها شقيّها و سعيدها»[32] يعني تمام دلها را، چه آنهايي كه بعد شقي ميشوند [و] چه آنهايي كه سعادتشان را حفظ ميكنند، همه اينها را بر فطرت خواستهٴ آنها آفريديم فرمود: «و جابل القلوب علي فطرتها»؛ دلها را برفطرت آنها «جبلّي» خلق كرديم «جبلّي» آن صفتي است كه مثل جبل راسخ باشد يعني توحيد مثل جَبَل در دل راسخ است، منتها اين معدنكاوهاي بيرحم، اين جبلها و كوههاي توحيدي را كند و كاو كردند و به جاي او خس و خاشاك شرك كاشتند. اين طور نيست كه خداي سبحان كوه توحيد را در دلها، جبال توحيد را در دلها به عنوان رواسي غرس نكرده باشد (چه شقي چه سعيد)؟ بنابراين اگر كسي بخواهد شرك را به دل راه بدهد، بايد با تلاش و كوشش اين قدر بر جان خود تحميل كند كه اين كوه توحيد را بكند و زمين را هموار كند آن وقت بذر شرك بپاشد. اين است كه شرك بر جان تحميل است. گناه بر جان تحميل است.
٭ احاطهٴ مطلق خداي سبحان
پرسش ...
پاسخ: يعني موجودات نازل محال است برايشان كه بتوانند فيض را مستقيم دريافت كنند نه از آن طرف محدوديّتي است. اگر ميگويند اين سلسله مراتب بايد حفظ بشود براي آن است كه اين موجود نازل توان فيضيابي بلاواسطه ندارد، نه آن موجود عالي توان فيض رساني ندارد، او: ﴿بِكُلِّ شَيْءٍ مُحِيطٌ﴾[33] است [و] نسبتش به جميع «علي السّوا» است. در آن طرف هيچ تفاوتي نيست، در اين طرف اين خس و خاشاك نميتوانند مانند ارواح مجرّده فيض بگيرند؛ وگرنه او ﴿بِكُلِّ شَيْءٍ مُحِيطٌ﴾ است.
٭ نتيجه بحث
پس ﴿فَلاَ تَجْعَلُوا لِلّهِ أَنْدَاداً وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ﴾؛ يعني اگر سري به نهان و فطرتتان بزنيد ميبينيد كه عبادت مخصوص خداست چون تنها ربّ اوست ربوبيّت مخصوص خداست چون تنها خالق اوست و ميدانيد كه اين عبادت زمينهٴ فراهم كردن تقواست كه زاد مسافر است [و] ديگر براي خدا «ندّ» و مثل و مزاحمي فراهم نخواهيد كرد.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 197.
[2] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 197.
[3] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 39.
[4] ـ سورهٴ صافات، آيهٴ 62.
[5] ـ نهجالبلاغه، نامه 27.
[6] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 197.
[7] ـ سورهٴ حج، آيهٴ 37.
[8] ـ سورهٴ فجر، آيهٴ 29.
[9] ـ سورهٴ فجر، آيهٴ 30.
[10] ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 10.
[11] ـ سورهٴ حج، آيهٴ 37.
[12] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 197.
[13] ـ سورهٴ فجر، آيات 29 و 30.
[14] ـ سورهٴ حج، آيهٴ 37.
[15] ـ مفاتيح الجنان، مناجات خمسة عشر، مناجات الذاكرين.
[16] ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 29.
[17] ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 29.
[18] ـ سورهٴ نازعات، آيهٴ 33.
[19] ـ سورهٴ طه، آيهٴ 54.
[20] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 18.
[21] ـ سورهٴ نازعات، آيهٴ 33.
[22] ـ سورهٴ طه، آيهٴ 54.
[23] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 1.
[24] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 39.
[25] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 164.
[26] ـ سورهٴ حجر، آيهٴ 22
[27] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 95
[28] ـ سورهٴ واقعه، آيهٴ 64.
[29] ـ سورهٴ واقعه، آيات 63 و 64.
[30] ـ سورهٴ فتح، آيهٴ 4.
[31] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 115.
[32] ـ نهجالبلاغه، خطبه 72.
[33] ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 54.