عدم ارتباط توحيد ربوبي با برهان توارد علّتين در آيات محل بحث
امكان تطبيق آسمان مذكور در قر آن بر كواكب سيّار
تعدد كاربرد «سماء» در قرآن و غيبي بودن بعضي از آن
امكان «في الجمله» دسترسي شياطين به اسرار غيبي عالم
زمان و زمين و زمينه خاص لازمه ارتباط با عالم غيب
تمثيل نبودن رَجم شيطان و عدم دسترسي او به وحي
امكان توجيه تمثيل نبودن رَجم شيطان و دسترسي «في الجمله» او به غيب
اشاره قرآن بر رَجم آسماني شيطان شاهد بر امكان بالا رفتن آنها
حفظ الهي كمّيت و كيفيت وحي و ناتواني شيطان از تصرف در آن
تعجّب مشركان از خلق جديد انسان خاك شده در معاد
پاسخ قرآن با يادآوري آفرينش اوليه انسان از خاك
فراموشي اوليه آفرينش سرّ تمسخر و تعجّب مشركان
تبيين زمينههاي تعجب مشركان و پاسخ آن با علم و قدرت الهي
عدم امكان خِلل در هندسه آفرينش و شواهد آن
ضرورت وجود «يوم الحق» يكي از بهترين ادله معاد
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿إِنَّا زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِزينَةٍ الْكَواكِبِ (6) وَ حِفْظاً مِنْ كُلِّ شَيْطانٍ مارِدٍ (7) لا يَسَّمَّعُونَ إِلَي الْمَلَإِ الْأَعْلي وَ يُقْذَفُونَ مِنْ كُلِّ جانِبٍ (8) دُحُوراً وَ لَهُمْ عَذابٌ واصِبٌ (9) إِلاَّ مَنْ خَطِفَ الْخَطْفَةَ فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ ثاقِبٌ (10) فَاسْتَفْتِهِمْ أَ هُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمْ مَنْ خَلَقْنا إِنَّا خَلَقْناهُمْ مِنْ طينٍ لازِبٍ (11) بَلْ عَجِبْتَ وَ يَسْخَرُونَ (12) وَ إِذا ذُكِّرُوا لا يَذْكُرُونَ (13) وَ إِذا رَأَوْا آيَةً يَسْتَسْخِرُونَ (14) وَ قالُوا إِنْ هذا إِلاَّ سِحْرٌ مُبينٌ (15) أَ إِذا مِتْنا وَ كُنَّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ (16) أَ وَ آباؤُنَا الْأَوَّلُونَ (17) قُلْ نَعَمْ وَ أَنْتُمْ داخِرُونَ (18)﴾
عدم ارتباط توحيد ربوبي با برهان توارد علّتين در آيات محل بحث
در سوره مباركه «صافات» بعد از چند سوگند, توحيد ربوبي را مطرح كرد و فرمود تحقيقاً پروردگار شما يكي است، شريكبردار نيست. آنچه در سوره مباركه «انبياء» يا «اسراء» آمده است، ظاهر آنها برهان تمانع[1] میباشد، ممكن است كسي خيال كند اينجا برهان توارد دو علت مستقل بر معلول واحد است. مسئله توارد دو علت مستقل بر معلول واحد، كاري به نظام موجود ندارد؛ بلکه اصلِ تحقّق آن مستحيل است و آن اينكه آيا ممكن است يك شيء دو علت مستقل داشته باشد يا نه؟ همانطوري كه شيء بيعلت محال است، اگر يك شيء هنوز به مقام فعل نرسيده است بخواهد دو علت مستقل داشته باشد هم محال است. بحث در اين است كه اين موجود و اين فعل خاص را دو علت مستقل آفريدند يا يك مستقل. به عبارت ديگر در جريان دو علت مستقل، قبل از اينكه به مقام فعل برسد، آن جا ثابت ميشود كه چنين چيزي محال است; يعني همانطوري كه وجود يك شيء «ممكن» بدون علت محال است، يك شيء بخواهد دو علت مستقل داشته باشد هم محال است. منشأ استحاله هر دو هم بازگشت به نقيضين است, چرا؟ چون اگر چيزي ممكن است؛ يعني محتاج به علت است و هستيِ آن عين ذات آن نيست اين ممکن اگر بخواهد بدون علت يافت شود؛ يعني هم ممكن است و هم ممكن نيست، هم محتاج است و هم محتاج نيست؛ از آن جهت كه ممكن است محتاج به علت است، از آن جهت كه بيعلت يافت شد، معلوم ميشود محتاج به علت نيست؛ اگر ممكني بدون علت يافت شود استحاله آن براي جمع بين نقيضين است و همچنين اگر يك موجود ممكني دو علت مستقل داشته باشد، چنين چيزي محال است چون بازگشت آن به جمع بين نقيضين است. اگر معلولي مثلاً «باء» يك علت داشته باشد به نام «الف» و يك علت داشته باشد به نام «جيم» كه هم «الف» علّت مستقل آن باشد و هم «جيم» علت مستقل آن باشد، بازگشت چنين استقلالي به تناقض است، زيرا «باء» كه معلول «الف» است به «الف» محتاج است و همين «باء» كه به «الف» محتاج است، چون داراي علت مستقل ديگر است به نام «جيم» از «الف» بينياز است؛ همچنين نسبت به «جيم», چون «جيم» علت «باء» است، «باء» به آن محتاج است و چون نياز آن را «الف» تأمين ميكند، «باء» از «جيم» بينياز است؛ قبل از اينكه اينها شروع به كار كنند. در تصوير توارد دو علت مستقل بر معلول واحد ما گرفتار تناقض هستيم، چنين چيزي تصورش مستحيل است; يعني اگر يك شيء دو علت تامّ مستقل داشته باشد، در عين حال كه به هر كدام از اين دو محتاج است, از هر كدام هم بينياز است و هم نيازمند است، چون ديگري نياز آن را تأمين ميكند که اين جمع مستحيل است؛ ولي بر خلاف مسئله برهان تمانع, برهان تمانع اين است كه اين وضع موجود را دو مبدأ اداره ميكند يا يك مبدأ؟ لذا آنچه در سوره مباركه «انبياء»[2] است و همچنين در سوره مباركه «اسراء»[3] هست به برهان تمانع برميگردد.
امكان تطبيق آسمان مذكور در قر آن بر كواكب سيّار
اما مسئله تزيين آسمانها و زمين، يك سلسله آسمانهايي است كه همين طبقات چندگانه است، طبقات آسمان را ميشود اثبات كرد. مدارات آسمان كه يک بحث رياضي است نه طبيعي و اقدمين داشتند که قدما متأسفانه يا خودشان يا پيروانشان آن را از بحث رياضي به طبيعي آوردند و آن مدار را به صورت اجرام فلكي ترسيم كردند؛ ولی متأخرين نظرشان به اين شد كه اين كار رياضي است، نه طبيعي و مدار است نه جِرم و از حركت دايره ترسيم ميشود جِرم و جسمي در كار نيست، چه اينكه اقدمين ارائه كردند. اما طبقاتي كه قرآن بيان فرمود درست است؛ فرمود ما طبقاتي براي شما قرار داديم، اگر اين طبقات را به همين كواكب سيّار تطبيق كنند، اين كاملاً قابل اثبات است، براي اينكه اين كواكب در يك جا نيستند، نشانه آن هم مسئله خسوف و كسوف است كه بعضيها باعث انكساف ديگري هستند، اما آن ديگري باعث انكساف اين نميشود، معلوم ميشود حتماً اين به ما نزديكتر است. از كسوف و خسوف كه حتماً اين يكي باعث انكساف آن ميشود؛ يعني جلوي آن را ميگيرد و آن يكي هرگز باعث انكساف اين نميشود، معلوم ميشود آن بالاتر است. اگر طبقات جاي كواكب باشد ميشود اثبات كرد، اما در مسئله طبقات آسمانها؛ يعني افلاك چنين چيزي قابل اثبات نيست.
تعدد كاربرد «سماء» در قرآن و غيبي بودن بعضي از آن
در قرآن كريم براي همين «سماء» چندين اطلاق آمده كه بسياري از اينها در بحثهاي قبل گذشت. بعضي از آيات است كه «سماء»؛ يعني فضا و جوّ، در همين دعاهاي «جوشن كبير» دارد كه «يَا مَنْ لَهُ الْهَوَاءُ وَ الْفَضَاءُ»؛[4] اين هوا و فضا از موجوداتي است كه بالاتر از زمين است و مادون آسمانها، از آسمان براي شما باران نازل ميكنيم؛ يعني فضا و جوّ که اين طايفه از آيات از بحث بيرون است. آن طايفه كه دارد ما آسمانها را به كواكب مزيّن كرديم، آنها حق است و سخن از اجرام نيست و بحث مدار است. در سوره مباركه «اعراف» كه فرمود: ﴿لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ﴾[5] معلوم ميشود كه يك «سماء» ديگري هست كه درهاي اين به روي انبيا و اوليا و مؤمنين باز است و به روي كفار باز نميشود. در سوره مباركه «اسراء» هم فرمود اگر ملائكهاي در زمين بود ﴿لَنَزَّلْنا عَلَيْهِمْ مِنَ السَّماءِ مَلَكاً رَسُولاً﴾[6] ما از آسمان فرشتهها را نازل ميكرديم؛ معلوم ميشود كه يك سلسله آسمانهايي است كه درهاي آنها به روي كفار باز نميشوند, يك; همان آسمانها هم درهايش كه باز شد راه قيامت را ترسيم ميكند ﴿وَ فُتِحَتِ السَّمَاءُ فَكَانَتْ أَبْوَاباً﴾[7] كه درهاي قيامت از آسمانها عبور ميكند, دو; در سوره «اسراء» هم فرمود: ﴿لَنَزَّلْنا عَلَيْهِمْ مِنَ السَّماءِ مَلَكاً رَسُولاً﴾, سه. معلوم ميشود يك سلسله آسمانهاي غيبي است كه ﴿وَ أَوْحي في كُلِّ سَماءٍ أَمْرَها﴾[8] مربوط به آن است, نزول فرشتهها از آنجاست, بسته شدن دربها به روي كافران به آن است و اسرار غيبي هم در آنهاست.
امكان «في الجمله» دسترسي شياطين به اسرار غيبي عالم
اما آيا شياطين راه دارند يا نه؟ مستحضريد كه شياطين؛ يعني جن و ابليس و مانند آن، برخي از اينها با ملائكه رابطهاي داشتند؛ چه اينكه خود ابليس هزارها سال در بين فرشتهها بود و عبادت ميكرد، چنين موجوداتي هم هستند.
در سوره مباركه «شعراء» فرمود اينها اخبار غيب را كم و بيش تلقّي ميكنند, يك; دروغهايي را بر آن اضافه ميكنند, دو; اين اخبار غيبيِ مشوب و مخلوط را به «افّاك اثيم» القا ميكنند, سه. فرمود: ﴿هَلْ أُنَبِّئُكُمْ عَلي مَنْ تَنَزَّلُ الشَّياطينُ﴾؛[9] آنها ميگويند ـ معاذ الله ـ اينها يعني وحي القائات شيطان است. در آيه 210 سوره مباركه «شعراء» فرمود: ﴿وَ ما تَنَزَّلَتْ بِهِ الشَّياطينُ ٭ وَ ما يَنْبَغي لَهُمْ وَ ما يَسْتَطيعُونَ﴾[10] آنها كه نميتوانند اين اسرار وحي را درك كنند ﴿إِنَّهُمْ عَنِ السَّمْعِ لَمَعْزُولُونَ﴾[11] اينها از شنيدن اسرار وحي, معزول و بركنار هستند، اما همين شياطين ـ آيه 221 به بعد ﴿هَلْ أُنَبِّئُكُمْ عَلي مَنْ تَنَزَّلُ الشَّياطينُ﴾ ـ بر انبيا نازل نميشوند ﴿تَنَزَّلُ عَلي كُلِّ أَفَّاكٍ أَثيمٍ ٭ يُلْقُونَ السَّمْعَ وَ أَكْثَرُهُمْ كاذِبُونَ﴾[12] بسياري از اينها چيزهايي كه به وسيله «كَهنه» ميگويند، دروغ ميگويند. معلوم ميشود يك سلسله امور غيبي را «فيالجمله» اينها دسترسي دارند، حالا لازم نيست كه از اسرار غيبي عالم باخبر باشند، يك سلسله امور غيبي را دسترسي دارند. آن را به كاهنان و امثال كاهنان القا ميكنند، اكثر اينها هم آميخته به دروغ است؛ اينها اگر بخواهند به آن موطن غيبي راه پيدا كنند با اين شهابسنگها و امثال ذلك طرد ميشوند.
زمان و زمين و زمينه خاص لازمه ارتباط با عالم غيب
حالا ميخواهند بروند بالا بعد استماع كنند آن آسمان که آسمان زماني و زميني نيست؛ ولي اگر كسي بخواهد برخي از اسرار آن آسمانها را تلقّي كند يك زمان مخصوصي ميخواهد, يك زمين مخصوصي ميخواهد. جريان وحي و فضل الهي زمان و زمين ندارد، اما انسان در ماه مبارك رمضان ميشود جزء «ضيوفالرحمان» و در ليله قدر براي درك بعضي از فيوضات، استعداد خاص پيدا ميكند؛ در سرزمين وحي كه مكه است استعداد پيدا ميكند براي بعضي از فيوضات، معلوم ميشود با اينكه ليله قدر كه زمان است و امر مادي است, ماه مبارك رمضان زمان است و امر مادي است, سرزمين وحي ـ مكه ـ مكان است و امر مادي است اينها يك زمينه فراهم ميكند كه انسان با عالَم غيب رابطه برقرار كند.
تمثيل نبودن رَجم شيطان و عدم دسترسي او به وحي
پرسش: بعضی از بزرگان حديثی را نقل کردند که سوال میشود آيا بهشت خلق شده که میفرمايد بله و سوال میشود که آيا علم بشر به آنجا راه دارد که میفرمايد تا نزديکیهای آن راه دارد، حالا آن در کجای آسمان جای دارد؟
پاسخ: درباره بشر فعلاً بحث نيست، درباره شياطين بحث است كه اينها ميتوانند به اسرار غيب راه پيدا كنند يا نه و چه ارتباطي بين طرد شيطان از اسرار وحي با اين شهابسنگها است؟ آيا همان است كه سيدناالاستاد فرمود اينها تمثيل است[13] يا يك راه ديگري دارد؟ تمثيل سرِ جايش محفوظ است؛ ولي از سوره مباركه «جن» پيداست كه اينها اصرار كردند و گفتند بعد از نازل شدن قرآن و تحقّق رسالت وجود مبارك پيغمبر(صلّی الله عليه و اله و سلّم) ما ديديم تيراندازهاي فراواني مجهّز شدند، تيرهاي فراواني هم آماده است؛ در سوره مباركه «جن» آيه هشت به بعد اينچنين آمده است: ﴿فَوَجَدْناها مُلِئَتْ حَرَساً شَديداً وَ شُهُباً﴾؛ «حَرَس» يعني همين نگهبانان, نگهبانهاي تيرانداز فراوان هستند و تيرهاي فراواني هم آماده است که ما اينها را يافتيم؛ همه اينها تمثيل است يا راهحلي هم دارد؟ ﴿فَوَجَدْناها مُلِئَتْ حَرَساً شَديداً وَ شُهُباً * وَ أَنَّا كُنَّا نَقْعُدُ مِنْها مَقاعِدَ لِلسَّمْع﴾[14] ما قبلاً ميرفتيم استراق سمع ميكرديم، يكجا مينشستيم و از اسرار كم و بيش باخبر ميشديم؛ ولي الآن كسي اين قدرت را ندارد ﴿فَمَنْ يَسْتَمِعِ الْآنَ يَجِدْ لَهُ شِهاباً رَصَداً﴾[15] شهابسنگي, نيازکی،[16] تيري از همين تيرها ميآيد به حيات او يا به سلامت او خاتمه ميدهد ﴿وَ أَنَّا لا نَدْري أَ شَرٌّ أُريدَ بِمَنْ فِي الْأَرْضِ أَمْ أَرادَ بِهِمْ رَبُّهُمْ﴾[17] ما نميدانيم اينكه راه آسمان بسته شد و ما قدرت رفتن نداريم، اين به سود بشر است يا خداي سبحان خواست خيري به بشر نرساند؟ از اين آيات معلوم ميشود كه يك واقعيت عيني است و تمثيل محض نيست.
امكان توجيه تمثيل نبودن رَجم شيطان و دسترسي «في الجمله» او به غيب
در توجيه اين, اينچنين گفته شد كه درست است ما دو آسمان غير از آسمان به معناي هوا و فضا داريم؛ غير از آسمان به معني جوّ, دو آسمان هست؛ همين طبقاتي كه كواكب در آن هستند و يكي هم آسمان غيبي كه درهايش به روي كفار باز نميشود كه فرمود: ﴿لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ﴾. اين ﴿وَ أَوْحي في كُلِّ سَماءٍ أَمْرَها﴾[18] آيا اين نظير ﴿وَ أَوْحي رَبُّكَ إِلَي النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذي مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً﴾[19] است يا اينکه فرشتهها كه وحي خاص دارند، از آن سنخ است و نه از سنخ وحي زنبور عسل؟ اينكه در سوره «اسراء» فرمود اگر فرشتگاني در زمين بودند ﴿لَنَزَّلْنا عَلَيْهِمْ مِنَ السَّماءِ مَلَكاً رَسُولاً﴾[20] ما از آسمان فرشتهاي نازل ميكرديم، معلوم ميشود جايگاه فرشتهها در آسمان هست. اين سلسله «ملائكة السماء» با آن امور غيبي همراه هستند. شياطين درست است كه نظير ملائكه نيستند، اما همه آنها هم نظير خدمتگزاران حضرت سليمان نيستند كه در سوره مباركه «سبأ» فرمود: اين جنّهايي كه در خدمت حضرت سليمان بودند، اينها آگاه به غيب نبودند؛ اين درست است، اگر آنها آگاه به غيب نبودند معناي آن اين نيست كه هيچ جنّي آگاه به غيب نيست. در سوره مباركه «سبأ» آيه چهارده اين بود كه ﴿فَلَمَّا قَضَيْنا عَلَيْهِ الْمَوْتَ﴾؛ يعني سليمان(سلام الله عليه) كه رحلت كرد ﴿مَا دَلَّهُمْ عَلَى مَوْتِهِ إِلاَّ دَابَّةُ الْأَرْضِ تَأْكُلُ مِنْسَأَتَهُ فَلَمَّا خَرَّ تَبَيَّنَتِ الْجِنُّ أَنْ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ الْغَيْبَ مَا لَبِثُوا فِي الْعَذَابِ الْمُهِينِ﴾ اين يك قضيه خارجيه شخصيه است؛ يعني آن جنهايي كه در خدمت سليمان بودند از اين غيب بيخبر بودند كه حضرت سليمان رحلت كرده است و اين دليل نيست كه هيچ جنّي دسترسي به غيب ندارد، با اينكه صريح سوره مباركه «جن» اين است كه ﴿وَ أَنَّا كُنَّا نَقْعُدُ مِنْها مَقاعِدَ لِلسَّمْعِ﴾[21] و چيزهايي را گوش ميداديم و الآن اگر كسي بخواهد گوش دهد، اين شهابسنگها, اين شهابها اين نيازکها جلوي او را ميگيرند. پس توجيهي ميتواند در اين بين مطرح باشد و آن اين است كه از آسمان غيب خبر ميرسد كه مسئله وحياي در كار است, غيبي در كار است و اگر كسي بخواهد با آن آسمان غيب ارتباط پيدا كند، يك شرايط مادي ميطلبد؛ شرايط مادي آن همانطوري كه براي ديگران ماه مبارك رمضان جزء «ضيوفالرحمان» شدن است, سرزمين وحي جزء «ضيوفالرحمان» است, ليله قدر خصوصيت دارد, مكه خصوصيت دارد ممكن است قُرب به بعضي از مكانها هم خصوصيت داشته باشد و لازم نيست حتي به قُرب مكاني تفسير شود؛ اين «كَهنه» بالأخره كاري انجام ميدهند, چيزي را دود ميكنند, خصوصيتي را از همين ابزار مادي دارند استفاده میکنند؛ به ما هم گفتند اگر شما بخواهيد به فلان خير برسيد، آب زمزم بگيريد، رو به قبله بايستيد، تربت سيدالشهداء بگيريد که اينها امور مادي است و بيارتباط با ماوار نيست؛ گفتند اگر خواستيد دعاي شما مستجاب شود و بيمارتان شفا پيدا كند اين كار را انجام دهيد. از اين امور معلوم ميشود که بعضي از كارها بيارتباط با غيب نيست، اگر آنها خواستند از اخبار غيب باخبر شوند، ولو آسمان نروند در همان جاي خودشان نشستهاند بخواهند اخبار غيبي را كاهنانه گوش دهند، اين شهابسنگها كه ميبينيد ـ در خيلي از شبها شما ميبينيد يك چيز نوراني آمده و در جايي محو شده است که اينها همان نيازك است, اينها همان شهابسنگ است که در همان فضا میسوزند و منفجر ميشوند ـ همينها را ممكن است ذات اقدس الهي تيري براي شيطان قرار دهد؛ نه اين شياطين ديدني هستند و نه آنها ماندني میباشند.
بنابراين اگر چنين توجيهي ممكن باشد اصراري نيست كه ما همه اينها را حمل بر تمثيل كنيم؛ لازم نيست اينها آسمان بروند، بالأخره اگر بخواهند كاهنانه از اخبار غيب برخوردار شوند، مانند اين كاهنان هند و غير هند بالأخره كم و بيش از اخبار غيب برخوردارند؛ منتها پنج درصد از اموري كه مربوط به حوادث آينده است و كاري به اسرار وحي ندارد، آن وقت بقيه را كذب و آفت و دروغ به آن ضميمه ميكنند به خورد پيروانشان ميدهند؛ اين يك راه توجيهي است.
اشاره قرآن بر رَجم آسماني شيطان شاهد بر امكان بالا رفتن آنها
آنكه گفتند ما ديديم تيراندازهاي فراواني و تيرهاي آمادهاي كه اگر كسي بخواهد هماكنون گوش فرا دهد به او آسيب ميرسانند، اين آيات را ما به همين معنای ظاهرش حفظ كنيم.
اين ﴿لا يَسَّمَّعُونَ﴾؛ يعني «مدحوراً، ممنوعاً» كه اين كار را انجام دهند و اگر مخفيانه يا غير مخفيانه درصدد بر آمدند كه اين كار را انجام بدهند ﴿فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ ثاقِبٌ﴾ تير به حيات آنها خاتمه ميدهد و نميگذارد آنها به اسرار غيبي دسترسي پيدا كنند؛ اين توجيهي است كه ميتواند ظاهر آيه را هم حفظ كند.
پرسش: حضرت استاد اين توجيه با حفظ آسمانها نمیسازد چون اين ﴿حِفْظاً﴾ به آسمان ظاهر بر میگردد.
پاسخ: نه, ندارد كه ما از اينها حفظ كرديم؛ براي اينكه آيات «بعضها يفسّر بعضا»[22] همين آسماني كه ﴿لَنَزَّلْنا عَلَيْهِمْ مِنَ السَّماءِ مَلَكاً رَسُولاً﴾ همين آسمان را ميگويد حافظش اين ستارهها هستند، اين چنين نيست كه چند طايفه آيه است و از هم بريده و جدا باشند؛ هم ﴿لَنَزَّلْنا عَلَيْهِمْ مِنَ السَّماءِ مَلَكاً رَسُولاً﴾ آمده, هم ﴿وَ حَفِظْناها مِنْ كُلِّ شَيْطانٍ رَجيمٍ﴾[23] آمده, هم ﴿لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ﴾ آمده, هم ﴿وَ أَوْحي في كُلِّ سَماءٍ أَمْرَها﴾ آمده است. اين تفسير آيات «بعضها ببعض» هماهنگ كردن معناي آن همين است که شما اين چهار طايفه را كنار هم قرار دهيد معلوم ميشود اينكه شياطين ميگويند: ﴿فَوَجَدْناها مُلِئَتْ حَرَساً شَديداً وَ شُهُباً﴾ و ﴿أَنَّا كُنَّا نَقْعُدُ مِنْها مَقاعِدَ لِلسَّمْعِ فَمَنْ يَسْتَمِعِ الْآنَ يَجِدْ لَهُ شِهاباً رَصَداً﴾ همين است؛ چنين تعبيري دارند که ما قبلاً ميرفتيم فالگوش بوديم و يك مقدار گوش ميداديم، الآن نميشود اين كار را كرد؛ نميدانيم اين خِير مردم است يا شَرّ مردم است. از مجموع اينها معلوم ميشود كه اينها ميتوانند تيرهايي باشند براي كسي كه بخواهد كارِ كاهنانه انجام دهد.
حفظ الهي كمّيت و كيفيت وحي و ناتواني شيطان از تصرف در آن
فرمود: ﴿لا يَسَّمَّعُونَ﴾؛ يعني قدرت ندارند، نه اينكه اين كار را با اختيار نميكنند, اگر با اختيار اين كار را نميكردند كه احتياجي به تيراندازي نبود. ﴿دُحُوراً﴾, ﴿مَذْمُوماً مَدْحُوراً﴾؛ يعني «مطروداً ممنوعاً»، ﴿دُحُوراً وَ لَهُمْ عَذابٌ واصِبٌ﴾ «واصب»؛ يعني تام. در قرآن كريم فرمود هم از نظر كمّيّت تمام دين براي خداست ﴿لَهُ الدِّينُ وَاصِباً﴾[24] و هم از نظر كيفيت خلوص دين مطلوب اوست كه «له الدين خالصا». «واصب»؛ يعني تام و پُر ﴿لَهُمْ عَذابٌ واصِبٌ ٭ إِلاَّ مَنْ خَطِفَ الْخَطْفَةَ فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ ثاقِبٌ﴾ اگر بخواهد چيزي را بربايد و اختطاف كند كه درباره امنيت مكه و ناامن بودن اطراف مكه خداي سبحان ميفرمايد ما بر شما منّت نهاديم امنيت و آرامش را به شما داديم اطراف شما ميبينيد همهجا ناامن است ﴿مِنْ كُلِّ جانِبٍ﴾ اما داخله مكه ﴿أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ وَ آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ﴾[25] هم اقتصاد شما را تأمين كرديم و هم امنيت شما را, هم ﴿أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ﴾ مشكل اقتصادي نداريد, هم ﴿وَ آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ﴾ مشكل آدمربايي و سرقت و غارت و اينها نداريد حفظ وحی هم همينطور است.
تعجّب مشركان از خلق جديد انسان خاك شده در معاد
بعد ميفرمايد مشكل اساسي اينها انكار معاد است؛ اينها تعجّبشان همانطوري كه در سوره مباركه «رعد» هم كه گذشت در آنجا ميگويند ما وقتي مُرديم به صورت خاك در ميآييم، اگر به صورت خاك در آمديم ما را دوباره خدا زنده ميكند؟! ميفرمايد شما قبلاً هم خاك بوديد، مگر قبلاً چه چيزي بوديد؟ آيه پنج سوره مباركه «رعد» اين است ﴿وَ إِنْ تَعْجَبْ فَعَجَبٌ قَوْلُهُمْ﴾، قول آنها كه تعجّببرانگيز است اين است که ميگويند: ﴿أَ إِذا كُنَّا تُراباً أَ إِنَّا لَفي خَلْقٍ جَديدٍ﴾ ما بعد از اينكه مُرديم و خاك شديم دوباره زنده ميشويم؟! اين جاي تعجّب است، مگر شما قبلاً خاك نبوديد؟! اين حرف تعجّب دارد نه زنده كردن مردهها، فرمود: ﴿وَ إِنْ تَعْجَبْ فَعَجَبٌ قَوْلُهُمْ﴾ حرفهاي آنها شگفتآور است، آنها که ميگويند: ﴿أَ إِذا كُنَّا تُراباً أَ إِنَّا لَفي خَلْقٍ جَديدٍ﴾.
پاسخ قرآن با يادآوري آفرينش اوليه انسان از خاك
اينجا هم ذات اقدس الهي ميفرمايد: ﴿فَاسْتَفْتِهِمْ أَ هُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمْ مَنْ خَلَقْنا إِنَّا خَلَقْناهُمْ مِنْ طينٍ لازِبٍ﴾ اوّل خلقت هم كه شما «تراب» بوديد، اوّل هم يك گِل چسبيده بوديد، الآن هم همينطور هستيد و بعد از مرگ هم همينطور هستيد. در بحثهاي قبل در سوره مباركه «يس» هم ملاحظه فرموديد آنها دليلي بر استحاله معاد ندارند و همه حرفهاي آنها به استبعاد برميگردد؛ ميگويند چطور ميشود انساني كه خاك شده دوباره زنده ميشود؟ پاسخ آن اين است كه قبلاً كه «ليس» تامّه بوديد شما را به صورت «كان» تامّه درآورد، هيچ نبوديد شما را موجود كرد، الآن كه همه چيز موجود است! روحتان كه هرگز از بين نميرود، در تحت حفاظت فرشتگان قبض ارواح است، بدنتان هم كه خاك شده و ذرّات آن در عالَم هست.
فراموشي اوليه آفرينش سرّ تمسخر و تعجّب مشركان
فرمود: ﴿بَلْ عَجِبْتَ وَ يَسْخَرُونَ﴾ آنها ـ معاذ الله ـ مسخره ميكنند شما اگر از كار آنها در تعجّب هستيد، چون شگفتانگيز است جاي تعجّب هم هست؛ آنها دارند مسخره ميكنند ميگويند مگر انسانِ مرده زنده ميشود؟! ﴿وَ إِذا ذُكِّرُوا لا يَذْكُرُونَ﴾ از بس خوابيدهاند و خواب سنگين دارند، اگر هم متذكّر شوند به ياد نميآورند که بالاخره شما چون گذشتهتان را فراموش كرديد؟ اينكه ميگويند: «أَنَّ تَفَكُّرَ سَاعَةٍ خَيْرٌ مِنْ قِيَامِ لَيْلَةٍ»[26] همين است. هم از وجود مبارك امام رضا(سلام الله عليه) در بيانات نوراني آن حضرت هست و هم از ائمه ديگر(عليهم السلام) كه «كَانَ أَكْثَرَ عِبَادَةِ أَبِي ذَرٍّ رَحِمَهُ اللَّهُ التَّفَكُّرُ وَ الِاعْتِبَارُ»[27] آن بيان نوراني امام رضا(سلام الله عليه) هم اين است كه «لَيْسَ الْعِبَادَةُ كَثْرَةَ الصَّلَاةِ وَ الصَّوْمِ إِنَّمَا الْعِبَادَةُ التَّفَكُّرُ فِي أَمْرِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ».[28] نمازها و روزههاي مستحبّي فضايل فراواني دارد، اما آن چيزی كه بالأخره آدم را نگه ميدارد، تفكّر در مبدأ و معاد است. ما اول كه ﴿لَمْ تَكُ شَيْئاً﴾[29] «ليس» تامّه بوديم و بعد هم كه ما را آفريدند قابل ذكر نبوديم، بعد از ﴿لَمْ تَكُ شَيْئاً﴾ كه اين ﴿شَيْئاً﴾ خبر نيست، اين ـ ﴿لَمْ تَكُ﴾ ـ «كان», «كان» تامّه است، آن تمييز است؛ يعني چيزي نبوديد «لاشيء» بوديد. اينکه ميگويند متلاشي از همين «لاشيء» گرفته شده است، وگرنه ما فعلي داشته باشيم مانند «لاتشي» و اينها که نداريم، اين از همين «لاشيء» گرفته شده است. متلاشي شدن نظير «متضارب» نيست كه يك فعل اصلي داشته باشد به نام «ضرب» و به باب تفاعل برود بشود «تضارب», اين از «لاشيء» گرفته شده و شده متلاشي. فرمود شما قبلاً «لاشيء» بوديد ما شما را «شيء» كرديم, اين يك مرحله و دوم هم آن مرحله كه «شيء» شديد قابل ذكر نبوديد ﴿هَلْ أَتي عَلَي الْإِنْسانِ حينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئاً مَذْكُوراً﴾[30] «شيء» بوديد، اما قابل ذكر نبوديد اين همان است كه ﴿أَ لَمْ يَكُ نُطْفَةً مِنْ مَنِيٍّ يُمْني﴾[31] ما همان را به اين صورت درآورديم؛ اگر كسي بخواهد تعجّب كند، از حرف منكران معاد بايد تعجّب كند، نه در اصلِ معاد. آن كسي كه «لاشيء» را «شيء» كرد, «شيء» غير قابل ذكر را به صورت ﴿وَ لَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ﴾[32] در آورد، اين چه استبعادي دارد؟ فرمود: ﴿وَ إِذا ذُكِّرُوا لا يَذْكُرُونَ ٭ وَ إِذا رَأَوْا آيَةً يَسْتَسْخِرُونَ﴾؛ وقتی آيات الهي را ميبينند، چه «شقّالقمر» و چه آيات ديگر ـ معاذ الله ـ اين آيات الهي را مسخره ميكنند. سرّش اين است كه اينها در بحثهاي علمي از نظر انديشه در همان زير سقف وهم و خيال هستند, از نظر انگيزه هم در زير سقف شهوت و غضب میباشند؛ ما حرفهاي عقلي ميزنيم، يا عقل عملي يا عقل نظري که يا عزم و اراده و نيّت طيّب و طاهر ميگوييم يا برهان و يقين و جزم علمي ميگوييم. اين كسي كه زير سقف وهم و خيال خميده است يا زير سقف شهوت و غضب خميده است، ديگر دسترسي به بالا ندارد. فرمود: ﴿وَ إِذا رَأَوْا آيَةً يَسْتَسْخِرُونَ * وَ قالُوا إِنْ هذا إِلاَّ سِحْرٌ مُبينٌ﴾, چون خودش نميتواند چنين حرفي بزند ميگويد اين سِحر است؛ سحر آن است كه مقدور شما نيست، نه اينکه هر چه مقدور شما نبود سحر است ﴿إِنْ هذا إِلاَّ سِحْرٌ مُبينٌ﴾
تبيين زمينههاي تعجب مشركان و پاسخ آن با علم و قدرت الهي
تعجّب و استبعاد آنها اين است ﴿أَ إِذا مِتْنا وَ كُنَّا تُراباً﴾, يك; ﴿وَ عِظاماً﴾, دو; استخوان شديم ﴿أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ﴾؛ از اين سختتر و مستبعدتر اين است كه ﴿أَ وَ آباؤُنَا الْأَوَّلُونَ﴾ حالا ما كه مُرديم خاك ميشويم و استخوان, آنها «عظام رميم» ميشوند؛ يعنی استخوانهايشان هم به صورت پودر در ميآيد، آيا آنها هم زنده ميشوند؟! ﴿قُلْ نَعَمْ﴾ بله, شما آخر درباره چه چيزي انكار ميكنيد؟ شما كه سابقه اين كار را داريد! ﴿قُلْ نَعَمْ وَ أَنْتُمْ داخِرُونَ﴾ «خاضعون», «خاشعون», در پيشگاه اراده الهي با دخول, با خضوع, با خشوع خواهيد آمد چيزي در عالَم محو نشده است. چگونه ذات اقدس الهي خلق ميكند؟ گوشههاي از آنچه در سوره مباركه «يس» گذشت اين جا مطرح ميشود که فرمود ما با يك تشر همه را خاموش ميكنيم و با يك دَم همه را زنده ميكنيم ﴿فَإِنَّما هِيَ زَجْرَةٌ واحِدَةٌ فَإِذا هُمْ يَنْظُرُونَ﴾[33] و در سوره مباركه «يس» به اين صورت آمد که فرمود: ﴿مَا يَنْظُرُونَ إِلاَّ صَيْحَةً وَاحِدَةً﴾؛[34] كار خدا يكي است که اين يكي گسترده است، مراتب و درجاتي دارد ﴿وَ ما أَمْرُنا إِلاَّ واحِدَةٌ﴾[35] در سوره مباركه «قمر» هست و خداي سبحان در آيه 77 سوره مباركه «نحل» ميفرمايد: ﴿وَ لِلَّهِ غَيْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما أَمْرُ السَّاعَةِ إِلاَّ كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ﴾؛ چه در مسئله توحيد و چه در مسئله معاد, زمان كم ميآيد، لفظ كم ميآيد, كلمات و واژه كم ميآيد. در جريان قُرب الهي ميفرمايد: ﴿فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْني﴾؛[36] يعني از آن به بعد ما لفظي نداريم که بگوييم. در جريان معاد كه كلّ عالم را ميخواهد عوض كند، ميفرمايد: ﴿وَ ما أَمْرُ السَّاعَةِ إِلاَّ كَلَمْحِ الْبَصَرِ﴾ اين «لمح البصر» را ممكن است انسان بگويد يك ميلياردم ثانيه و امثال ذلك است، اما ﴿أَوْ هُوَ أَقْرَبُ﴾ ديگر انسان لفظ ندارد، اين به «لا زمان» برمیگردد. در بخش پاياني سوره مباركه «قمر» آيه پنجاه آنجا فرمود: ﴿وَ مَا أَمْرُنَا إِلاَّ وَاحِدَةٌ كَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ﴾[37] اين امر, اختصاصي به معاد ندارد؛ ولي امر الهي اگر بخواهد جاری شود سريع است ﴿كُنْ فَيَكُونُ﴾،[38] چنين است.
عدم امكان خِلل در هندسه آفرينش و شواهد آن
در همان سوره مباركه «قمر» آيه 48 به بعد اين است ﴿يَوْمَ يُسْحَبُونَ فِي النَّارِ عَلي وُجُوهِهِمْ ذُوقُوا مَسَّ سَقَرَ ٭ إِنَّا كُلَّ شَيْءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ﴾؛[39] ما با مهندسي كار كرديم، با اصول رياضي كار كرديم؛ هيچ چيزي را نميشود از جايش تكان داد، ما هر چيزي را به اندازه خلق كرديم. قبلاً هم اين مطلب گذشت كه عالَم نظير مهندسي يك بِناي زيبا نيست؛ نظير حلقات سلسله عدد است، الآن اگر كسي يكي از آجرهاي ديوار شرقي اين مسجد را بگيرد و در كنار ديوار غربي بگذارد و آجر ديوار غربي را بردارد و بگذارد در همان جاي آجر ديوار شرقي، مشكلي پيش نميآيد و بالأخره اين بنا سر جايش محفوظ است، اما اگر كسي خواست عدد هشت را كه بين هفت و نُه هست بگيرد، اين در دستش ميماند و نميتواند اين را در جاي ديگر بگذارد، عالم اين قدر منظم است؛ فرمود هر چيزي سر جاي خودش است. بالأخره انسان ناچار است اين هشت را بين همان هفت و نُه بگذارد، اينطور نيست كه آدم بتواند مهندسي ذات اقدس الهي را به هم بزند و چيزي را كم يا زياد كند اينطور نيست. چرا اگر كسي خلاف كرد بالأخره رسوا ميشود؟ براي اينكه اين نظام سر جايش است؛ اگر كسي خلاف كرد اين مسئله فقهي نيست, مسئله حلال و حرام نيست مسئله كلامي است؛ حالا اگر كسي پولي را گرفت و خلاف كرد، چرا رسوا ميشود؟ براي اينكه اين را ميخواهد كجا بگذارد؟ يک صحنه است که ميگويد اين براي جاي اوّلي آن است و اين را به جاي اوّلي برگردان. اينكه ميگويند در قيامت كلّ عمل ظاهر ميشود اين است؛ اگر كسي خلافي كرد, حرفي زد اينها مسئله فقه اصغر نيست اينها در فقه اكبر است؛ ما هر گونه خلافي كرديم الاّ ولابد ناچاريم توبه كنيم؛ توبه میكنيم يعني سر جايش میگذاريم، هيچ ممكن نيست كسي چيزي را بگيرد، حرفي بزند, كاري كند و چيزي بنويسد بر خلاف حق عمل كند، مگر اينكه الاّ ولابد ناچار ميشود اين را سر جايش بگذارد. ميگويند عالَم نظير حلقات سلسله رياضي در عدد است، هيچ چيزي را آدم نميتواند سر جايش نگذارد، ﴿إِنَّا كُلَّ شَيْءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ﴾؛[40] ما مهندسي كرديم و هر چيزي را سر جاي خودش قرار داديم. مگر ميشود انسان چيزي را بگيرد قايم كند و پنهان شود؟ بالأخره آن خلأ معلوم ميشود.
ضرورت وجود «يوم الحق» يكي از بهترين ادله معاد
يكي از بهترين دليل معاد براي ما اين است؛ بالأخره ما تشنه حقيقت هستيم. حالا آن مسئله عدل و ظلم و ثواب و عِقاب همه آن براهين سر جايش محفوظ است، اما يك برهان دلپذيري كه همه ما را قانع ميكند اين است كه بالأخره اين همه اختلافات نظر, اختلاف مكتب, اختلاف آرا يك روز بايد حل شود يا نه؟ اگر معاد نباشد ـ معاذ الله ـ هميشه همين جنگ 72 ملت هست, هميشه اين اختلاف نظر هست, آن وقت عالَم باطل ميشود. صحنهاي بايد باشد كه بالأخره معلوم شود حق با چه كسي است؛ سخن از دعواهاي مالي و امثال مالي نيست. شما ميبينيد انبيا(عليهم السلام) مِللي كه آوردند اينها همهشان حق است، منتها يكي حق است و يكي بالا است و يكي بالاتر است تا برسد به كسي كه كتابش بر كتب ديگر «مهيمن»[41] است؛ همهشان حق است، منتها درجاتشان فرق ميكند. در قبال مِلل انبيا, نِحل متنبيان است. اين ملل و نحل ابنحزم دو جلد است, ملل و نحل شهرستاني دو جلد است؛ اين جلد اول كه ملل است اين را انبيا آوردند، جلد دوم كه نِحل است اين را مردم آوردند؛ براي ما بهائيت آوردند, براي آنها وهابيّت آوردند (عليهما من الرحمن ما يستحقه).
سلسله بهاييها و وهابيها و امثال ذلك در هر عصر و مصري بود. اين مسيلمه كذّاب را گفتند شما که داعي نبوّت داريد، آخر مِلاك شما چيست؟ گفت طايفه من به من رأي ميدهد؛ به كسي گفتند آخر تو با بودنِ پيغمبر که اين همه معجزات آورد به او ايمان نياوردي به اين كذّاب ايمان آوردي؟ گفت اين طايفه من است، اين هميشه بود. بالأخره روزي بايد باشد كه حق روشن شود يا نه؟! براي ماها يكي از متقنترين, شفافترين, دلپذيرترين معاد, داشتن «يوم الحق» است كه فرمود: ﴿يَوْمَئِذٍ يُوَفِّيهِمُ اللَّهُ دينَهُمُ الْحَقَّ﴾[42] آن مسئله بهشت و جهنم و آنها كه «مما لا ريب فيه» است آنها به عدل و ظلم برميگردد، آنها به اينكه اگر كسي تبهكار بود بايد بچشد و اگر پرهيزكار بود بايد بنوشد برمیگردد که اينها سر جايش محفوظ است و اما از نظر مسئله علمي بالأخره اين عالَم, عالم پوچ و هرز است يا واقعيتي دارد؟ اين همه اختلافاتي كه در عالَم هست و مكتبهايي كه هست يك روز بايد معلوم شود كدام مكتب حق است يا نه؟ آن روز را ذات اقدس الهي فرمود: ﴿يَوْمَئِذٍ يُوَفِّيهِمُ اللَّهُ دينَهُمُ الْحَقَّ﴾.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1]. مجموعه رسائل فلسفی صدر المتالهين، ص429؛ «لو كان في السماء و الارض آلهة تقول بالهيتها عبدة الاوثان يلزم فساد العالم، لانها جمادات لا يقدر علی تدبير العالم، فليزم فساد العالم، ذلك لانه تعالى حكی عنهم اولا قولهم: ﴿أَمِ اتَّخَذُوا آلِهَةً مِنَ الْأَرْضِ هُمْ يُنْشِرُونَ﴾ ثم بيّن فساد ذلك بقوله: ﴿لَوْ كانَ فِيهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا﴾».
[2]. سوره انبياء, آيه22.
[3]. سوره اسراء, آيه42.
[4]. البلد الأمين و الدرع الحصين، ص407.
[5]. سوره اعراف, آيه40.
[6]. سوره اسراء, آيه95.
[7]. سوره نباء, آيه19.
[8]. سوره فصلت, آيه12.
[9]. سوره شعراء, آيه221.
[10]. سوره شعراء, آيات210 و 211.
[11]. سوره شعراء, آيه212.
[12]. سوره شعراء, آيات222 و 223.
[13]. تفسير الميزان، ج17، ص124؛ «أن هذه البيانات في كلامه تعالى من قبيل الأمثال المضروبة تصور بها الحقائق الخارجة عن الحس في صورة المحسوس لتقريبها من الحس».
[14]. سوره جن, آيات8 و 9.
[15]. سوره جن, آيه9.
[16]. التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج6، ص126؛ «و النيازك (الشهب) الّتي تسمّى في العرف نجوما ساقطة تمرّ بسرعة في الجو مضيئة مشتعلة و لها أنواع».
[17]. سوره جن, آيه10.
[18]. سوره فصلت, آيه12.
[19]. سوره نحل, آيه68.
[20]. سوره اسراء, آيه95.
[21]. سوره جن, آيه9.
[22]. تفسير الميزان، ج5، ص21.
[23]. سوره حجر, آيه17.
[24]. سوره نحل, آيه52.
[25] . سوره قريش، آيه 4.
[26]. الکافی(ط ـ اسلامی)، ج2 ، ص54.
[27]. وسائل الشيعه، ج15، ص197.
[28]. الکافی(ط ـ اسلامی)، ج2 ، ص55.
[29]. سوره مريم, آيه9.
[30]. سوره انسان, آيه1.
[31]. سوره قيامت, آيه37.
[32]. سوره اسراء, آيه70.
[33]. سوره صافات, آيه19.
[34]. سوره يس, آيه49.
[35]. سوره قمر, آيه50.
[36]. سوره نجم, آيه9.
[37]. سوره قمر, آيه50.
[38]. سوره بقره, آيه117.
[39]. سوره قمر, آيات48 و 49.
[40]. سوره قمر, آيه49.
[41]. سوره مائده, آيه48؛ ﴿وَ أَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتَابِ وَ مُهَيْمِناً عَلَيْهِ﴾.
[42]. سوره نور, آيه25.