13 02 1985 2106889 شناسه:

تفسیر سوره بقره جلسه 6 (1363/11/24)

دانلود فایل صوتی

 

أعوذ بالله من الشّيطان الرّجيم

بسم الله الرّحمن الرّحيم

﴿الم (1) ذلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَيْبَ فِيهِ هُديً لِلْمُتَّقِينَ (2)

وجوه مختلف در تفسير آيهٴ ﴿هُديً لِلْمُتَّقِينَ﴾

در اين كلمهٴ مباركهٴ ﴿هُديً لِلْمُتَّقِينَ﴾ وجوهي بود كه عنايت فرموديد: يك وجه همان است كه امام رازي پذيرفت و مرحوم امين‌الاسلام طبرسي هم در مجمع‌البيان آن را قبول كرد و آن اينكه ﴿هُديً لِلْمُتَّقِينَ﴾ يعني كساني كه اهل تقوايند از قرآن بهره مي‌برند؛ دوم، وجهي بود كه سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) بيان فرمود كه ﴿هُديً لِلْمُتَّقِينَ﴾؛ يعني كساني كه داراي تقواي فطري‌اند [و] آن فطرت توحيدي را حفظ كرده‌اند، قرآن به حال آنها سودمند است؛ يعني سرمايهٴ فطرت را هر كس حفظ كرد، قرآن به حال او نافع است؛ سوم آن است كه اين هدايت به معناي ارائه طريق و امثال اينها نباشد؛ [بلكه] به معناي ايصال به مطلوب باشد. اين قرآن، متّقيان را به مقصد مي‌رساند؛ نه [اينكه] متّقيان را راهنمايي مي‌كند؛ [يعني] هدايت به معناي ايصال به مطلوب باشد؛ نه به معناي ارائه طريق. اهل تقوا را قرآن به مقصد مي‌رساند. قهراً اين اهل تقوا كساني‌اند كه گذشته از آن تقواي فطري، تقواي عملي هم داشته باشند، به آن فطرت ترتيب اثر بدهند و مقداري همراه با اين قرآن حركت بكنند، آن گاه اين هدايتِ پاداشي به عنوان ايصال به مطلوب نصيب اينها مي‌شود و اينها را به مقصد مي‌رساند؛ متّقيان را وارد حرم مي‌كند و به مقصد مي‌رساند.

درجات هدايت در پرتو تقوا

و چون تقوا داراي درجات فراوان است ـ از نازل‌ترين مرتبه تا عالي‌ترين مرتبه: تقواي عام؛ تقواي خاص و تقواي اخص ـ هدايت هم داراي درجات است. هر كس هر مرتبه‌اي از تقوا را داشت، هدايتِ معادلِ آن مرتبه نصيبش مي‌شود. و از اين جهت كه قرآن مي‌فرمايد: ﴿إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ[1]، معلوم مي‌شود تقوا ذومراتب است كه يكي تقي است و ديگري اتقا؛ آن‌ كه تقي است، كريم است و آن‌ كه اتقاست، اكرم است. از اينكه فرمود: ﴿إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ﴾، معلوم مي‌شود تقوا داراي مراتب است، يك مرتبه معين ندارد؛ اگر يك درجهٴ معين مي‌داشت، سخن از اتقا نبود. چون [تقوا] داراي درجات گوناگون است (بعضي تقي‌اند، بعضي اتقا)، هدايت هم داراي درجات گوناگون خواهد بود؛ چه اينكه كرامت هم داراي درجات گوناگون است. آن ‌كه اتقاست، مي‌شود اكرم؛ آن‌ كه تقي است، مي‌شود كريم؛ قهراً در مسئلهٴ هدايت هم اين‌چنين است؛ آن ‌كه اتقاست، اشدّ هدايةً است و آن ‌كه تقيّ است، مهتدي است. پس اگر اين كتاب ﴿هُديً لِلْمُتَّقِينَ﴾ است، هر درجه‌اي از تقوا مستلزم درجهٴ معيني از هدايت خواهد بود.

درجات و مراتب تقوا

يك درجه را قرآن كريم به عنوان اصل ايمان معرّفي كرده است كه انسان كارهاي واجب را انجام بدهد و حرام را ترك كند؛ اين يك تقواي واجب است براي هر مسلمان. در سورهٴ «فتح» آيهٴ 26 اين‌چنين است: ﴿إِذْ جَعَلَ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي قُلوبِهِمُ الْحَمِيَّةَ حَمِيَّةَ الْجَاهِلِيَّةِ فَأَنزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَي رَسُولِهِ وَعَلَي الْمُؤْمِنِينَ وَأَلْزَمَهُمْ كَلِمَةَ التَّقْوَي وَكَانُوا أَحَقَّ بِهَا وَأَهْلَهَا وَكَانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَلِيماً[2]؛ مؤمنيني كه همراهي رسول اكرم(عليه آلاف التحية و الكرم) را تا آخر حفظ كردند، خداي سبحان كلمه تقوا را لازمهٴ اينها كرد، دين براي اينها به عنوان يك وصف لازم در آمد؛ نه وصف مفارق: ﴿وَأَلْزَمَهُمْ كَلِمَةَ التَّقْوَي﴾؛ اينها كارهاي واجب را انجام مي‌دهند، از حرام مي‌پرهيزند [و] آلوده نيستند؛ اين تقواي معتبرِ دربارهٴ هر مسلمان. اين تقواي عام است كه نازل‌ترين درجهٴ تقواست؛ چون بر همه واجب است كه عادل باشند؛ يعني كارهاي واجب را انجام مي‌دهند و از حرام بپرهيزند (اين نازل‌ترين درجهٴ تقواست) از اين مرحله بالاتر اينكه انسان مستحبات را ترك نكند، مكروهات را ارتكاب نكند و مانند آن؛ به بعضي از مباحات هم حتّي سر نزند و امثال آن. و از اين بالاتر تقواي اخص است كه جز به خدا به چيزي نينديشد؛ آن‌ كه جز به خدا به چيزي نمي‌انديشد، آن تقواي او «اخص التّقوي»ها خواهد بود؛ قهراً او مي‌شود اكرم؛ قهراً هدايت او هم اشدّ هدايةً از هدايتهاي ديگران خواهد بود. اينكه فرمود: ﴿اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ[3]، اين ﴿حَقَّ تُقَاتِهِ﴾ نشانهٴ آن عالي‌ترين درجهٴ تقواست كه فرمود «خدا را آن ‌طوري كه شايستهٴ تقواي الهي است بپرهيزيد» چون [در] «تقوا» نظير «تراث»، تاء جزء كلمه نيست؛ تراث اصلش «وَرٰاثْ» است كه «واو» به «تاء» تبديل شده است به نام «تراث» و اين [تقوا] هم اصلش «وَقْويٰ» بود كه بعد تبديل به «تاء» شد، شده تقوا كه «تاء» جزء كلمه نيست و اصلش هم «وقايه» است. اگر انسان خود را از تعلّق به غير خدا حفظ كرد، اين مي‌شود مصداق ﴿اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ﴾؛ حق تقواي خدا اين است كه انسان به غير خدا دل نبندد؛ زيرا اگر قلب ـ به تعبير حضرت امير(سلام الله عليه) در دعاي كميل، به حبّ خدا متيَّم شد، (يعني پر شد و لبريز شد)، جاي خالي نيست تا علاقهٴ غير خدا آن خلأ را پر كند. اگر قلب اين‌چنين شد: «وقلبي بحبّك متيّماً»[4] ـ «متيَّم» يعني لبريز و پر ـ جاي خالي نيست كه غير خدا در آن خلأ راه پيدا كند؛ قهراً اين دل به غير خدا تعلّقي نخواهد داشت؛ نه‌تنها كارهاي حرام را انجام نمي‌دهد يا مكروه را مرتكب نمي‌شود، به مباح [هم] دل نمي‌بندد؛ اين مي‌شود «حق تقاة»، اگر «حق تقاة» شد، حق هدايت هم از آنِ اينهاست؛ يعني هدايت محضه. عالي‌ترين درجهٴ هدايت از آنِ كسي است كه عالي‌ترين درجهٴ تقوا را داشته باشد. اگر ﴿يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ[5] دربارهٴ كسي ثابت شد، قهراً حق هدايت هم؛ يعني هدايت حقّه و هدايت محضه هم نصيب او خواهد شد.

جنةاللقاء، هدف تقواي برين

و چون تقوا مراتبي دارد و قهراً هدايت هم مراتبي دارد، ايصال به مقصود هم مراتبي دارد. بعضيها مقصودشان همان بهشتي است كه ﴿تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ[6]؛ بعضي مقصود آنها گذشته از رسيدن به بهشتي كه ﴿تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ﴾، دنبال مقصود عالي‌تر مي‌گردند كه «جنّةاللّقاء» باشد. هر درجه‌اي كه انسان از تقوا سهمي داشت، به همان درجه از هدايتِ به معناي ايصال به مطلوب بهره‌اي مي‌برد. و اين تنها دربارهٴ بهشت و بعد از مرگ نيست؛ مادامي هم كه در دنيا هست به مقصد مي‌رسد، چون تقوا اين نقش را دارد. و اگر در سورهٴ «أنفال» آيهٴ 29 اين‌چنين فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِن تَتَّقُوا اللّهَ يَجْعَل لَكُمْ فُرْقَاناً[7]؛ اگر تقوا داشتيد، قرآن آن نوري كه به وسيلهٴ آن نور بين حق و باطل فرق مي‌گذاريد ـ به نام فرقان ـ، به شما مي‌دهد، آن نوري كه مي‌دهد ايصال به مطلوب است و هدايت است. اينكه فرمود: ﴿إِن تَتَّقُوا اللّهَ يَجْعَل لَكُمْ فُرْقَاناً﴾ مثل آن است كه فرموده باشد: «إن تتّقوا الله يهدكم الي الفرق بين الحق و الباطل»؛ آن فرقان يك نوري است كه به وسيلهٴ آن انسان مردّد نخواهد شد؛ هرگز متحيّر نيست؛ در وظايف هرگز شك ندارد، در مسائل علمي هرگز شك نمي‌كند. اين نور به عنوان پاداش به متّقيان داده مي‌شود.

روش هدايت متقين در قرآن

اگر قرآن ﴿هُديً لِلْمُتَّقِينَ﴾ است، نحوهٴ هدايتش هم اين است كه اگر كسي اهل تقوا شد مردّد نخواهد بود؛ تا برسد به آن مسائل عميق اعتقادي كه در آنجا هم يك فرجه‌اي برايش پيش مي‌آيد و از ترديد بيرون مي‌آيد؛ هرگز يك انسان متّقي متحيّر نيست [و] نمي‌ماند: ﴿إِن تَتَّقُوا اللّهَ يَجْعَل لَكُمْ فُرْقَاناً﴾. و هرگز به هر درجه‌اي از تقوا كه انسان برسد در آن درجه متوقّف نخواهد بود؛ يعني همهٴ مسائل مربوط به آن درجه براي او حل مي‌شود. و اين كتاب ﴿هُديً لِلْمُتَّقِينَ﴾ است؛ چون خود اين كتاب «حبل‌الله» است كه به ما فرمودند: ﴿وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ[8] و اين حبل خدا، اين طناب الهي، يك طرفش به دست انسان است، يك طرفش به دست خدا؛ پس حدي براي باطن قرآن نيست و هر اندازه انسان اهل تقوا بود از كنه و باطن قرآن بهره مي‌برد و سراسرش هدايت است براي متّقيان: ﴿هُديً لِلْمُتَّقِينَ﴾.

انسان بودن غير متقين به حسب ظاهر

آن‌ گاه معلوم مي‌شود اگر يك جاي قرآن به نام سورهٴ «بقره» فرمود: قرآن ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾ است، بعد هم در اوّل سوره فرمود: اين كتاب ﴿هُديً لِلْمُتَّقِينَ﴾ است؛ يعني اگر خواستيد درست بنگريد، مردم همينهايند؛ غيرمتّقي اصلاً انسان نيست؛ نشانه‌اش اين است كه فرمود: ﴿إِنْ هُمْ إِلاَّ كَالأَنْعَامِ[9]. گرچه در اوّل امر، انسان تلاش مي‌كند بين ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾ با ﴿هُديً لِلْمُتَّقِينَ﴾ فرق بگذارد [ولي] وقتي كه بحث روشن شد معلوم مي‌شود مردم همينهايند؛ غير از متّقيان كسي انسان نيست. اگر در سورهٴ «بقره» در جريان ماه مبارك رمضان فرمود: ﴿شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ هُديً لِلنَّاسِ وَبَيِّنَاتٍ مِنَ الْهُدي وَالْفُرْقَانِ[10]، پس «القرآن هدًي للنّاس» و اگر در اوّل سورهٴ «بقره» فرمود: قرآن ﴿هُديً لِلْمُتَّقِينَ﴾، انسان در طليعهٴ امر مردّد است كه چگونه بين اين دو جمع بكند. وقتي بحث، راه خودش را باز كرد [و] به آياتي برخورد كرديم كه خدا مي‌فرمايد: آن كه هدايت نشد اصلاً آدم نيست: ﴿إِنْ هُمْ إِلاَّ كَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ[11]، معلوم مي‌شود اين ﴿هُديً لِلْمُتَّقِينَ﴾ با ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾، مناقض هم و مخالف هم نيستند، [چون] مردم همان متقين‌اند؛ كسي كه اهل تقوا نباشد آدم نيست، به شهادت اينكه فرمود: ﴿إِنْ هُمْ إِلاَّ كَالأَنْعَامِ﴾.

پرسش ...

پاسخ: يعني ناس صوري ديگر؛ يعني «ما تزعمون انه ناساً». وقتي كه بفرمايد: كفّار و منافقين كالأنعام‌اند ﴿بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلاً[12]، مي‌بينيم در حقيقت ناسِ واقعي همين متّقين‌اند. در اوايل امر، انسان به همان توجيهات گذشته مطلب را حل مي‌كند؛ در پايان امر مي‌بيند مطلب طور ديگر است.

پرسش ...

پاسخ: نه؛ اين براي اوايل امر است؛ نه اينكه بحثهاي گذشته را انسان ابطال بكند، وقتي به آن عالي‌ترين درجهٴ نردبان رسيد، مي‌بيند يك مطالب ديگري برايش كشف شده است كه مراتب پايين، مقدّمه بود. انسان در بادي امر اين‌چنين توجيه مي‌كند، مي‌گويد: ﴿هُديً لِلْمُتَّقِينَ﴾ با ﴿هُديً لِلنَّاسِ[13]، جمعش اين است كه قرآن براي هدايت همهٴ مردم آمده است؛ منتها متّقيان استفاده مي‌كنند (آن سه وجهي كه ذكر شد)؛ امّا وقتي كه يك قدري جلوتر رفت، مي‌بيند قرآن، غيرمتّقي را انسان نمي‌داند؛ مي‌فرمايد: ﴿إِنْ هُمْ إِلاَّ كَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾؛ يعني باطن اينها ناس نيستند، ظاهر ناسي دارند. اگر باطن اينها ناس نيست و قرآن براي انسان واقعي است، انسان واقعي همين متقين هستند. نشانه‌اش اين است كه غيرمتّقين (يعني كفّار)، در قيامت كه روز ظهور باطن است، به صورت حيوان محشور مي‌شوند.

پرسش ...

پاسخ: ﴿بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلاً[14]؛ از آنها هم نازل‌ترند، براي اينكه انعام با نداشتن عقل، راه شهوت را طي مي‌كنند؛ [اما] اينها با داشتن عقل، راه شهوت و غضب را مي‌پيمايند.

بهره‌مند شدن انسان واقعي از هدايت قرآن

قهراً ناس واقعي همين متّقين‌اند. همان بياني كه امام سجّاد(سلام الله عليه) در جريان «حج»، نشانِ يكي از صحابه داد كه فرمود: اين‌چنين نيست كه تو مي‌گويي، بلكه «ما اكثر الضجيج و اقل الحجيج»[15]، نشانه‌اش اين است كه الآن نشانت مي‌دهم؛ نشانش هم داد؛ حضرت باطن آن افراد را نشان داد و ديد يك عدّه حيواناتي در آن سرزمين جمع شده‌اند پس اگر قرآن ﴿هُديً لِلنَّاسِ[16] است، آن كسي كه انسان است واقعاً، او استفاده مي‌كند، و آن كه استفاده نمي‌كند، يوم‌القيامة معلوم مي‌شود كه به حساب انسان نبود.

پرسش ...

پاسخ: يعني به سوء اختيار، خودشان را حيوان كرده‌اند؛ نه اينكه خدا اينها را حيوان آفريده باشد، فرمود: ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا ٭ فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا ٭ قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا﴾، از آن طرف ﴿وَقَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا[17]. اگر كسي عمداً اين فطرت انساني را دفن كرده است بين شهوت و غضب؛ يعني آن عقل را وسط گذاشت [و] خس و خاشاكِ شهوت و غضب را ريخت رويش [و عقل را] دفن كرد (اين را زنده‌به‌گور‌ كرده)، اين را مي‌گويند «دسيسه». اگر انسانيت را دفن كرده، الآن چه چيز ظهور مي‌كند؟ شهوت و غضب (يعني حيوانيت).

حيات حيواني كفّار

در بيان حضرت امير در نهج‌البلاغه اين است كه «فالصورة صورة انسان»؛ امّا «والقلب قلب حيوان ... و ذلك ميّت الأحياء»[18]؛ فرمود: ظاهر را نگاه مي‌كني آدم‌اند، درونشان حيوان‌اند، اين يك مرده‌اي است [كه] بين زنده‌ها راه مي‌رود؛ «فالصورة صورة انسان و القلب قلب حيوان ... و ذلك ميّت الأحياء». اين است كه در سورهٴ «يس» مي‌فرمايد: ﴿لِيُنذِرَ مَن كَانَ حَيّاً﴾؛ اين حيات انساني را مي‌گويد؛ والاّ حيات حيواني كه دارند. اينكه فرمود: قرآن براي انذار زند‌ه‌هاست؛ يعني آنها كه حيات انساني دارند، ﴿لِيُنذِرَ مَن كَانَ حَيّاً وَيَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَي الْكَافِرِينَ[19]؛ اين به قرينهٴ تقابل دلالت مي‌كند به اينكه كافر زنده نيست؛ يعني حيات انساني ندارد؛ و الاّ حيات حيواني كه دارد.

پرسش ...

پاسخ: وقتي كه انسان مي‌بيند قرآن، غيرمتّقي را (يعني كافر و منافق را) حيوان مي‌داند، معلوم مي‌شود همان «ناس» كه مي‌گويد متّقي خواهد بود. مگر در فرهنگ قرآن «كافر» انسان است؟! يا «منافق» انسان است؟!

پرسش ...

پاسخ: بله، اطلاق ناس به حسب صورت شده است، اين فرهنگ غيرقرآني است كه قرآن مي‌گويد به حسب ظاهر كافر و منافق، ناس‌اند، امّا وقتي كه خود خدا مي‌فرمايد: ﴿إِنْ هُمْ إِلاَّ كَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلاً[20]؛ يعني واقعيت را كه بخواهيد اينها انسان نيستند. آن وقت قرآن [كه] مي‌فرمايد: ﴿هُديً لِلنَّاسِ[21]؛ يعني آنهايي كه واقعاً انسان نيستند، ما براي آنها فرستاديم يا آنهايي كه واقعاً انسان‌اند؟ آنها كه واقعاً انسان‌اند، ما براي آنها قرآن فرستاديم. كسي واقعاً انسان است كه تقواي فطري را فراموش نكرده باشد.

تقواي علمي

و چون وعده داد، فرمود: ﴿إِن تَتَّقُوا اللّهَ يَجْعَل لَكُمْ فُرْقَاناً[22] معلوم مي‌شود آن فرقان هم به نوبهٴ خود يك هدايت است. انسان اگر تقواي علمي داشت، خيلي از مسائل براي او حل مي‌شود؛ يعني در سلسله علوم، حق را انكار نكرد و بناي او هم بر آن نبود كه خود را معرّفي كند؛ اگر گوينده است، اگر استاد است، اگر نويسنده است، بناي او بر اين نيست كه خود را نشان بدهد؛ بناي او بر اين باشد كه علم الهي را نشان بدهد، اين داراي تقواي علمي است. چنين آدمي خيلي از مسائل براي او حل مي‌شود، چون ﴿إِن تَتَّقُوا اللّهَ يَجْعَل لَكُمْ فُرْقَاناً﴾. اگر خداي سبحان چهار كلمه علم به انسان داد و انسان از اين علم بهرهٴ مادّي برد و به عنوان كالاي دنيا خود را مطرح كرد، اين چون تقواي علمي ندارد، ديگر علمش اضافه هم نخواهد شد و امّا اگر تقواي علمي داشته باشد، چون قرآن وعده‌اش حق است: ﴿وَمَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قِيلاً[23]، اين علم، روزافزون مي‌شود.

نبودن حدّ اعتدال در مسائل علمي

به ما گفتند در بعضي از امور، حدّ اعتدال را حفظ كنيد؛ امّا در مسائل علمي هر چه بيشتر، بهتر؛ حدّ اعتدال ندارد. آن در مسائل عملي است كه «خير الأمور اوسطها»[24]؛ امّا در مسائل علمي به ما گفته‌اند: ببينيد رهبرتان چه مي‌گويد؛ رهبرمان گفت: ﴿رَبِّ زِدْنِي عِلْماً[25]، بعد به ما فرمود: ﴿لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ[26]. فرمود: اينكه وليّ شماست و رهبر مسلمين است، ما به او گفتيم كه بگو ﴿رَبِّ زِدْنِي عِلْماً﴾، شما هم همين را بگوييد. در مسائل عملي است كه افراط و تفريط بد است و حدّ وسط خوب است؛ در مسائل علمي هر چه بيشتر، بهتر، هرچه انسان علومش بيشتر باشد، بهتر؛ ﴿رَبِّ زِدْنِي عِلْماً﴾. و در مقام قُرب هم اين ‌قدر راه باز است كه همه مجازند بگويند: خدايا! مرا به جايي برسان كه از همه بالاتر باشم: «و اجعلني من أحسن عبيدك نصيباً عندك و اقربهم منزلة منك و أخصّهم زلفة لديك»[27]، اين را همه مجازند بخوانند؛ اين ‌طور نيست كه دعاي كميل را فقط يك عدّه بايد بخوانند، راه باز است، جلوي كسي را نبستند؛ منتها رفتن سخت است. هر كس خواست برود راهش مي‌دهند [و] مجاز است، اين است كه «هدًي للمتّقين»؛ تا انسان به چه درجهٴ تقوا برسد و چه اندازه از آن هدايت بهره بگيرد.

پرسش ...

پاسخ: يعني آن ‌كه صورتاً انسان است؛ و الاّ در آنجا به صورتهاي ديگر درمي‌آيد؛ يعني اين كسي كه شما [او را] ناس مي‌دانيد به حسب ظاهر، ما او را ناس نمي‌دانيم: ﴿إِنْ هُمْ إِلاَّ كَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلاً[28] به حسب ظاهر بله؛ كفّار و منافقين ناس‌اند: ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْتَرِي لَهْوَ الْحَدِيثِ[29] و ﴿مِنَ النَّاسِ مَن يُجَادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ[30] و امثال ذلك. آن ‌كه قرآن او را ناس مي‌داند (يعني انسان مي‌داند)، آن مؤمن است، كافر و منافق را مي‌فرمايد: ﴿إِنْ هُمْ إِلاَّ كَالأَنْعَامِ﴾؛ نه اينكه واقعاً قرآن آنها را انسان بداند و داراي نفس ناطقه و روح الهي بداند و بگويد آن نفسي كه من به او دادم، آن نفس را او حفظ كرده است و دفن نكرده! اگر كسي انسانيّت را دفن كرده باشد، خب مرده است.

بنابراين چون تقوا داراي درجات خواهد بود، هدايت قرآن هم داراي درجات خواهد بود. و يكي از برجسته‌ترين درجات تقوا اين است كه انسان در مسائل علمي به اين فكر نباشد كه شبهه‌اي را به جاي علم القا كند يا عالم را به جاي علم القا كند (يعني خود را در علم مطرح كند)، اگر تقواي علمي داشت خيلي از مسائل براي او حل مي‌شود: ﴿إِن تَتَّقُوا اللّهَ يَجْعَل لَكُمْ فُرْقَاناً[31]؛ قهراً مي‌شود ﴿هُديً لِلْمُتَّقِينَ﴾.

اوصاف پارسايان

آن‌ گاه متّقين را وقتي قرآن كريم معرّفي مي‌كند، پنج صفت براي اينها ذكر مي‌كند؛ مي‌فرمايد: ﴿الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ[32]؛ (اين يك صفت) كه ايمان به غيب است، ﴿وَيُقِيمُونَ الصَّلاةَ[33] كه رابطهٴ خود را با خداي خود به عنوان بندگي حفظ مي‌كنند (اين دو صفت)، ﴿وَمِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ[34]؛ آنچه را كه ما به آنها داديم، رزقي كه ما به آنها اعطا كرديم، آن را در راه رضاي خدا انفاق مي‌كنند؛ چه مسائل مالي، چه مسائل علمي (اين سه صفت)، ﴿وَالَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُنْزِلَ مِن قَبْلِكَ[35]؛ يعني اينها كه به نبوّت عامه و به جميع انبيا و كتب و مرسلين ايمان دارند، [به] آنچه بر شماي پيامبر نازل شده است و آنچه بر انبياي پيشين(عليهم السّلام) نازل شده است ايمان دارند (اين چهار صفت)، ﴿وَبِالآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ[36]؛ اينها اهل يقين به قيامت‌اند (اين پنج صفت).

ايمان پارسايان به غيب

اينكه فرمود: ﴿الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ[37]، قرآن جهان را به دو قسمت تقسيم كرده است: عالم غيب و عالم شهادت؛ موجود، اين‌چنين نيست كه منحصر در شهادت باشد، بلكه دو قسم است: بعضي مشهودند، بعضي غايب‌اند. آنچه را كه حس درك مي‌كند و قابل احساس است [كه] با يكي از حواس بتوان آن را درك كرد، اين مي‌شود جزء عالم شهادت؛ آنچه كه غايب از حس است، با حس نمي‌توان آن را درك كرد، نه با چشم ديده مي‌شود؛ نه با گوش شنيده مي‌شود و نه با ساير حواس احساس مي‌شود، آن را مي‌گويند «غيب». متّقي كسي است كه ايمان به «غيب» داشته باشد؛ خدا جزء غيب است، وحي و رسالت و نبوّت جزء غيب است، فرشتگان جزء غيب‌اند، قيامت جزء غيب است و مانند آن، كه به عنوان مصاديق غيب ذكر مي‌شوند (متّقي كسي است كه به غيب ايمان بياورد).

در برابر متّقيان كساني‌اند كه مي‌گويند: عالَم، جز شهادت و حس چيز ديگري نيست؛ يعني هر چه در جهان موجود است، محسوس و مُشاهَد است؛ چيزي كه قابل حس نباشد و نشود با حس آن را ديد، اين موجود نيست، حالا يا حسّ عادي يا حسِّ مسلّح به سلاحهاي علمي ـ مثل آنچه در آزمايشگاه‌هاست و مانند آن؛ ما دورترين ستاره را با چشمهاي مسلّح در رصد‌خانه‌ها مي‌بينيم يا ريزترين ميكروب را با چشمهاي مسلّح در آزمايشگاه‌ها مي‌بينيم، اينها محسوس‌اند و جزء عالم شهادت‌اند ـ هر چه موجود است بايد قابل احساس باشد و چيزي كه قابل احساس نيست موجود نيست؛ اين حرفِ غيرمؤمن، آن هم حرف مؤمن. مؤمن و متّقي كسي است كه به «غيب» ايمان داشته باشد [و] بگويد: «موجود دو قسم است: بعضيها محسوس‌اند، بعضي غايب از حسّ‌اند»؛ غيرمتّقي و غيرمؤمن كسي است كه بگويد «هر چه موجود است محسوس است [و] ماوراي حس چيزي اصلاً موجود نيست».

عدم ايمان به غيب كفار و مشركان  

وقتي سخن كفّار و مشركين و امثال ذلك را قرآن مطرح مي‌كند، به همين اصل برمي‌گردد؛ آنها مي‌گويند: «ما تا چيزي را نبينيم قبول نمي‌كنيم؛ تا چيزي را احساس نكنيم نمي‌پذيريم»؛ نظير آنچه بني‌اسرائيل به موساي كليم(سلام الله عليه) مي‌گفتند؛ مي‌گفتند: اگر خدا موجود است، بايد ديدني باشد، ما ببينيم: ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّي نَرَي اللّهَ جَهْرَةً[38]؛ به طور عَلَن و آشكار ما خدا را ببينيم، اگر هست بايد ببينيم؛ حرفي كه يك ماركسيست مي‌زند، حرفي كه يك ملحد و مادّي مي‌زند. كلّ مرامهاي الحادي، ماركسيستي، كمونيستي و مانند آن در اين دور مي‌زند كه هر چه موجود است، محسوس است و اگر چيزي قابل حس، شهادت و ادراك حسّي نباشد، معدوم است و آن را پنداري و خرافات موهوم مي‌پندارند. پس متّقي كسي است كه به«غيب» ايمان بياورد، كافر و مشرك كسي است كه به غيب ايمان ندارد.

پرسش ...

پاسخ: بله؛ مسئلهٴ آخرت و مسئلهٴ وحي و رسالت را چون دو اصل از اصول سه‌گانهٴ دين‌اند عليٰ‌حده [جداگانه] ذكر فرمود [و] مسئلهٴ «غيب» را كه اوّل ذكر فرمود، تنها مصداقش به مسائل توحيدي برمي‌گردد (كه به اصول سه‌گانهٴ دين در اينجا اشاره شده باشد)؛ آنها را براي اهميّت مطلب علي‌حده [جداگانه] ذكر فرمود.

بنابراين قرآن شروعش به اين است كه موجودات دو قسم‌اند: غيبي و شهادتي؛ تنها شهادت نيست، عالَم «غيب» هم هست، ﴿الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ﴾.

راه شناخت غيب از نظر قرآن

راه شناخت غيب را هم قرآن مشخّص كرد؛ اگر فرمود: موجود دو قسم است: بعضي مشهودند [و] بعضي غايب‌اند، راه شناخت غايب را هم مشخص كرد؛ فرمود: با حواسّتان مشهودات را مي‌شناسيد، با عقلتان و قلبتان غيب را مي‌شناسيد. براي دعوت به ايمان به غيب، مسئلهٴ تعقّل را مطرح مي‌كند؛ حواس را معيار شناخت عالَم شهادت و محسوسات مي‌داند. قهراً معيار شناخت، از نظر قرآن كريم، برهان عقلي و مشاهدات قلبي خواهد بود و معيار شناخت نزد ملحدين و حاميان مكتبهاي مادّي، حسّ خواهد بود؛ يا حسّ عادي يا حسّ مسلّح. مادّي مي‌گويد: چيزي قابل قبول است كه با يكي از حواس (چه حسّ مسلّح، چه حسّ غيرمسلّح) شناخته بشود؛ الهي مي‌گويد: چيزي قابل قبول است كه با برهان عقلي يا با مشاهدات قلبي قابل درك باشد؛ نظير اينكه چيزي در عالم شهادت موجود است كه با يكي از حواس درك بشود. حواس براي محدودهٴ عالَمِ شهادت است؛ ولي عقل و قلب براي محدودهٴ شناخت مافوق عالم طبيعت [است] كه عالم غيب است. پس متّقي يعني انسانِ عاقلي كه معيار شناختش عقل و قلب است و نه حسّ و تجربه؛ زيرا با عقل و قلب مي‌توان غيب را شناخت و به غيب ايمان آورد.

«و الحمد لله ربّ العالمين»

 

[1] ـ سورهٴ حجرات، آيهٴ 13.

[2] ـ سورهٴ فتح، آيهٴ 26.

[3] ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 102.

[4] ـ مفاتيح‌الجنان، دعاي كميل.

[5] ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 102.

[6] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 25.

[7] ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 29.

[8] ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 103.

[9] ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 44.

[10] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 185.

[11] ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 44.

[12] ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 44.

[13] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 185.

[14] ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 44.

[15] ـ بحارالانوار، ج 96، ص 258..

[16] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 185.

[17] ـ سورهٴ شمس، آيات 7 ـ 10.

[18] ـ نهج‌البلاغه، خطبه 87.

[19] ـ سورهٴ يس، آيهٴ 70.

[20] ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 44.

[21] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 185.

[22] ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 29.

[23] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 122.

[24] ـ كافي،ج 6، ص 541.

[25] ـ سورهٴ طه، آيهٴ 114.

[26] ـ سورهٴ احزاب، آيهٴ 21.

[27] ـ مفاتيح الجنان، دعاي كميل.

[28] ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 44.

[29] ـ سورهٴ لقمان، آيهٴ 6.

[30] ـ سورهٴ حج، آيهٴ 3.

[31] ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 29.

[32] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 3.

[33] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 3.

[34] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 3.

[35] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 4.

[36] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 4.

[37] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 3.

[38] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 55.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق