أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ وَالَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ (21) الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الأرْضَ فِرَاشاً وَالْسَّمَاءَ بِنَاءً وَأَنْزَلَ مِنَ الْسَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَاتِ رِزْقاً لَكُمْ فَلاَ تَجْعَلُوا لِلّهِ أَنْدَاداً وَأَنْتُمْ تَعْلَمُون (22)﴾
نواهاي الهي
قرآن از اين جهت كه نور و هدايت است، معارف خود را به صورت مشافهه و ندا و خطاب تلقين ميكند؛ همانند ديگر كُتب نيست كه به عنوان يك قضاياي حقيقيّه و قضاياي منطقي تبيين كند [و] با انسان سخن ميگويد، اگر قرآن كلامالله است، نشانهٴ تكلم در اين كلمات كاملاً مشهود است. يكي از برجستهترين نشانههاي تكلم همان خطاب و نداست كه متكلّم با مخاطب از راه ندا معارف خود را ابلاغ ميكند؛ لذا در بسياري از آيات قرآن كريم سخن از﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا﴾[1]،﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ﴾، ﴿يَا عِبَاد﴾[2] و امثال ذلك است. كتابهاي قانون به صورت خطاب نيست؛ چون شخصي نيست كه مردم را مخاطب كند. در كتابهاي قانون اساسي كه شما ـ در سراسر دنيا، هر كشوري براي خود قانون اساسي دارد ـ ملاحظه ميكنيد [و] ميبينيد [كه در] هيچ قانون اساسي سخن از خطاب و ندا نيست؛ چون شخص نيست كه با ديگران سخن ميگويد و كُتب عقلي هم كه مؤلّفانش اين معارف را مينويسند، با كسي از راه ندا سخن نميگويند. اين تنها قرآن كريم است كه خود را كلامالله ميداند و خدا متكلّم است و بندگان مستمع و اين قوانين را به صورت:﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ﴾،﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا﴾[3] در ميآورد. اين از خصائص قرآن كريم است. نشانهٴ كلام بودن در اين است كه الآن متكلّم با انسان سخن ميگويد، ميفرمايد:﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ﴾. نوع معارف قرآن كريم با﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ﴾ يا﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا﴾[4] مصدَّر است كه با انسان حرف ميزند؛ انسان را مسئول ميداند و به انسان بها ميدهد و با او كلام ميگويد.
وسعت خطاب﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ﴾
آنگاه اين دعوت، چون به لسان﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ﴾ است دعوتي است جهاني؛ خواه مؤمنين، خواه اهل كتاب، خواه ملحدين، همه را شامل ميشود
نحوه دعوت سهگانه مرام در قرآن
آنها كه خدا را به عنوان خالق قبول دارند. با آنها به عنوان جدال أحسن بحث ميكند؛ آنها كه خدا را با عنوان خالق نميپذيرند با آنها از راه برهان سخن ميگويد؛ آنها كه خدا را به عنوان خالق قبول دارند [و] به عنوان رب هم قبول دارند، همين بيان براي آنها لسان موعظه دارد؛ چون مردم سه قسمتاند: عدهاي اصلاً خدا را نميپذيرند [و] منكرند، مانند مادّيّين؛ عدّهاي خداي سبحان را به عنوان خالق ميپذيرند، ولي او را به عنوان رب نميپذيرند، مانند وثنيّين حجاز؛ عدّهاي خدا را به عنوان خالق و رب قبول دارند و احياناً كوتاهي ميكنند، مثل مؤمنين. نسبت به مؤمنين موعظهٴ حسنه است؛ نسبت به مشركين ـ كه خدا را به عنوان خالق قبول دارند ـ جدال أحسن است؛ نسبت به كفّار و ملحدان كه اصلاً خدا را نميپذيرند برهان است، حكمت است؛ چون در سورهٴ مباركهٴ «نحل» خداي سبحان به رسولش فرمود:﴿ادْعُ إِلَيٰ سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ﴾[5] نسبت به ملحدان برهان است، براي اينكه ملحد اگر اين آيه را بينديشد ناچار است تصديق كند كه خدا خالق است و اگر خدا خالق هست بايد ربوبيّت خدا را هم بپذيرد. مشركين چون خدا را به عنوان خالق قبول دارند، به استناد اينكه ربوبيّت بايد به خلقت تكيه كند، براي آنها جدال أحسن است؛ اين مبنا مبناي جدالي است. منتها جدال أحسن. نسبت به مؤمنيني كه خدا را به عنوان خالق و رب قبول دارند، خدا موعظه ميكند كه اين خدا را عبادت كنيد. شما كه خدا را قبول داريد [و] او را به عنوان خالق و رب ميپذيريد، اين هوسپرستي را كنار بگذاريد؛ پس اگر در سورهٴ «نحل» فرمود:﴿ادْعُ إِلى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ﴾[6] اين معناي دعوت سهگانه را در بسياري از آيات اعمال فرمود؛ در اين آيه هم اين دعوت سهگانه قابل تطبيق هست؛ لذا فرمود:﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ﴾.
استدلال قرآن بر عليه ملحدان و كافران
مردم اگر خدا را قبول نداشتند، استدلال اين است كه اگر خدا را به عنوان خالق قبول نداريد، يا بايد بگوييد كه خالق شما خودتان هستيد [و] يا مثل شما، شما را خلق كرد؛ يا بگوييد «صدقأ» و «تصادفاً» و «اتّفاقاً» ما روي زمين سبز شديم، تصادق را كه انكار علّيّت است نميپذيريد و نميهژوييد فعل، ففاعل ندارد، حتماً فعل فاعل دارد [پس] اگر فعل فاعل دارد، يا خالق شما خود شماييد يا خالق شما مثل شماست:﴿أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْءٍ أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ﴾[7] به منكران مبدأ و خالقيّت حق ميفرمايد: شما يا علّيّت را بايد انكار كنيد كه قابل انكار نيست يا بايد تسلسل در علّيّت و دور در علّيّت را بپذيريد كه نميپذيريد و قابل پذيرش نيست.
بيان ذلك اين است كه، شما يا بايد بگوييد خودساختهايد؛ يعني مبدأ فاعلي نداريد:﴿أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْءٍ﴾[8] اين را كه نميتوانيد بگوييد كه فعل ففاعل نميخواهد، اثر مؤثّر نميخواهد، اين را كه نميتوانيد بگوييد؛ چون اين﴿مِنْ غَيْرِ شَيْءٍ﴾؛ يعني «من غير فاعلٍ» و گرنه آن مادّي و آن ماركسيست اين آيه را اينچنين جواب ميدهد كه آري﴿خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْءٍ﴾[9] يعني «من غير فاعل» چون او علّت فاعلي را انكار دارد؛ وگرنه علّت قابلي را كه انكار نميكند. نه مادّيّين از قبول علشت مادّي انكار دارند و نه الٰهيين از اينكه مادّيّن علت مادي را بپذيرند قانع ميشوند؛ چون قبول علّت مادّي مشكلي را حل نميكند، اصرار قرآن بر اين است كه فعل علتِ فاعلي ميخواهد؛ لذا ميفرمايد:﴿أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْءٍ أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ﴾[10] يا بايد بگوييد كه ما فعلي هستيم كه فاعل نداريم، يا بايد بگوييد كه فعلي داريم كه فاعلِ اين فعل خود ماييم[و] هيچ كدام از اينها قابل قبول و پذيرش نيست؛ پس يك خالقي خواهيد داشت كه اين بحثش به خواست خدا به موطن خودش موكول ميشود.
پس اين: ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ﴾ ميتواند نسبت به ملحدان و منكران حكمت و برهان باشد.
پرسش ...
پاسخ: روحش اين است؛ يعني در حقيقت خطاب به انسانها است. آنكه اين دعوت را پذيرفت انسانيّتش را حفظ كرد؛ آنكه اين دعوت را نپذيرفت، در برابر اين دعوت ايستاد به همان صورت درميآيد كه قرآن فرمود:﴿إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلاً﴾[11] و يوم القيامه ـ كه باطنها ظهور ميكند ـ معلوم ميشود كه اينها ناس نبودند.
بنابراين در طليعه امر همه مشمول اين خطاباند. اگر كسي حق براي او روشن شد و در برابر حق ايستاد، انسانيّت خود را از دست ميدهد. پس نسبت به مادّي و ملحد ميتواند اين حكمت و برهان باشد [و] نسبت به بتپرستان ـ كه اكثر اين ابتلائات با آنهاست ميتواند جدال أحسن باشد؛ چون قرآن جدال را نهي كرده است، اما جدال أحسن را امر كرد.
معناي جدال احسن
جدال أحسن آن است كه از مقدّمات حقّه ـ از آن جهت كه اين مقدّمات حقّه مورد تسلّم طرف است ـ انسان استدلال بكند و قياس تشكيل بدهد ميشود جدال. فرق جدال و برهان اين است كه، برهان از مقدّمات حقّه استفاده ميكند؛ جدال از مقدّماتي كه حق هست، ولي از آن جهت كه مردم قبول دارند، يا خصم خبول دارد يا طرف قبول دارد جز مسلّمات است [و] از مقدّماتي كه مشهور و مسلّم است تشكيل ميشود، امّا مشهوري كه حق باشد و مسلّمي كه حق باشد، نه مشهوري كه ريشه نداشته باشد و مسلّمي كه ديگري در اثر جهل او را به تسلّم پذيرفته است. اگر چيزي حق بود، ولي از آن نظر كه مشهور است زير بناي قياس شد، يا اگر چيزي حق بود و از آن جهت كه مورد قبول و تسلّمِ امّت يا خصم در مقام استدلال است مقدّمهٴ قياس شد، آن قياس را جدل مينامند و اگر چنانچه چيزي مشهور بود يا مسلّم بود، ولي باطل بود آن جدال، جدال باطل و محرّم است؛ زيرا انسان نه متواند حقي را باطل كند، نه ميتواند باطل را حق كند و نه ميتواند با باطلي حق را ياري كند؛ لذا قرآن كريم وقتي سخن از جدال به ميان ميآيد، آن جدال را به عنوان جدال أحسن توصيف ميكند [و] ميفرمايد:﴿وَجَادِلْهُم بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ﴾[12]؛ يعني به مجادله حُسنا. مجادلهٴ حُسنا آن مجادلهاي است كه در او باطل راه نداشته باشد.
نحوه جدال احسن قرآن با مشركان
اين بيان نسبت به وثنيّين حجاز مجادله است، منتها به جدال أحسن، زيرا به مشركان حجاز ميفرمايد: شما كه قبول داريد خدا خالق است، اگر او خالق است بايد او را عبادت كرد و اگر خالق را عبادت نكرديد ناچاريد هوس را عبادت كنيد، بالأخره انسان بنده است. مگر نه آن است كه انسان بايد از يك مقرّرات و قوانيني اطاعت كند. اينطور نيست كه كسي بگويد «من آزادم». هر انساني بالاخره ناچار است به يك قانون احترام بگذارد. اگر به قانون الهي احترام نگذاشت، ناچار است به قانون هوس احترام بگذارد، آنگاه ميشود بندهٴ هوس: اينچنين نيست كه كسي بگويد «من بنده نيستم»؛ بالاخره بايد به يك قانوني احترام بگذارد و عمل كند. اعتقاد به يك قانون، احترام به يك قانون عبادت آن قانون است. اگر انسان مطيع قانون حق نبود، ناچار است مطيع مقرّرات هوس و هوا باشد؛ لذا از باب جدال أحسن به مشركين ميفرمايد:، شما كه قبول داريد خدا خالق است، ديگر نگوييد ربّ غير خداست. ربّ؛ يعني مدبّر [و] كسي ميتواند مدبّر باشد كه همان كس آفريده باشد.
پرسش ...
پاسخ: از آن جهت كه اينها ميپذيرند [و] مقدّمه از آن جهت كه مورد تسلّم طرف است ميشود جدال؛ لذا قرآن كريم ميفرمايد: ﴿لَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّه﴾[13] اين سؤال و جواب براي آن است كه روشن بشود خالقيّتِ حق مورد تسلّم بتپرستان است؛ وگرنه چه نيازي است كه انسان از آنها سؤال كند! چه حاجت كه انسان از آنها سؤال كند كه خالقشان كيست! اين طرح سؤال و جواب براي تنظيم قياس جدلي است؛ يعني از آنها كه سؤال كنيد [كه] خالق شما كيست، ميگويند «خدا» آنگاه ميفرمايد: اگر خدا خالق است خب؛ بايد او رب باشد و اگر او رب است، بايد او معبود باشد [و] بايد او را عبادت كرد، اين ميشود جدال أحسن؛ وگرنه آن جدال كه انسان باطلي را حق و حقّي را باطل كند، جزء محرّمات است و هر گز انسان از راه جدال هم به جايي نميرسد.
ـ موعظهٴ حسنه بودن خطاب خداي سبحان نسبت به مؤمنان
و اما نسبت به مؤمنين كه خدا را به عنوان خالق و همچنين ربّ و همچنين اله و معبود قبول دارند و احياناً كوتاهي ميكنند، نسبت به آنها موعظه حسنه است؛ لذا هم ميتواند اين﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ﴾ فراگير باشد.﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ﴾ نه آن ربّي را كه خودتان ساختيد، آن ربي كه شما را ساخت. مبادا مشركين خيال بكنند كه ما هم داريم ربّمان را عبادت ميكنيم. ميفرمايد: آن ربي كه شما ساختيد نه، ربّي كه شما را ساخت عبادت كنيد، نه آن ربي كه خود تراشيديد:﴿رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ وَالَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ﴾ شما و ريشههاي شما را كه نياكان شما باشند او آفريد.﴿لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ﴾
تعليل به امر ارتكازي
اين:﴿لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ﴾ تعليل، بايد به يك امر ارتكازي باشد علت مطلب بايد طوري باشد كه بشود آن را حدّ وسط قرار داد. اين تقوا نسبت به مومنين قابل قبول هست. [و] نسبت به بتپرستها تا حدودي قابل قبول هست، امّا نسبت به مادّيين و ملحدان چطور؟ چگونه ميشود به يك ملحد گفت: براي اينكه با تقوا باشي عبادت كن؟! تقوا براي او مورد قبول هست يا نه؟ اين تقوايي كه به عنوان دليل ذكر شده است، بايد طوري تقرير بشود كه بشود به او استدلال كرد. خب،﴿لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ﴾ كسي ميگويد «من نميخواهم باتقوا باشم» تقوا يك معناي عميقي دارد كه كسي نميهتواند بگويد «من تقوا نميخواهم» اگر﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ﴾ دعوتي است فراگير كه هم ملحدان و هم مشركان و هم مؤمنان (هر سه گروه) را شامل ميشود ـ به عنوان حكمت به عنوان جدال أحسن به عنوان موعظه ـ اين تقوا هم بايد طوري تبيين بشود كه بتواند به او استدلال كرد براي هر سه گروه به مؤمن گفت:، براي اينكه باتقوا باشي عبادت كن؛ به مشرك بايد گفت:، براي اينكه باتقوا باشي عبادت كن؛ به ملحد بايد گفت: براي اينكه باتقوا باشي عبادت كن. اين تقوا چيست؟ كسي نيست كه حاضر نباشد از خطر بپرهيزد. تقوا؛ يعني پرهيز از خطر، خودتان را حفظ كنيد به كافر ميگويند: براي اينكه از عذاب، درد، بدبختي و نگراني نجات پيدا كني عبادت كن. به مشركان ميگويند براي اينكه صفحه بعد فصل شود كه از خطر حفظ بشويد عبادت كنيد. به مؤمنان هم ميتوان گفت: براي پرهيز از خطر عبادت كنيد
ـ تعليل جمله﴿لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ﴾ به امر ارتكازي براي ضرورت عبادت
اين وقايه و حفظ از خطر ميتواند علّت عبادت باشد نسبت به همهٴ انسانها كه بتوان اين را نسبت به همهٴ انسانها تبيين كرد. نسبت به مؤمنين تقريبش آسان است؛ يعني به مؤمن ميگويند: براي اينكه به تقوا نايل بشوي خدا را عبادت كن. به مشركين با يك عنايت بايد تفهيم كرد؛ چون مشرك قيامت و بهشت و جهنّم و سؤال و جواب را قبول ندارد؛ او فقط خدا را به عنوان خالق ميپذيرد؛ وگرنه قيامت و حساب و سؤال و جواب را كه مشركين قبول ندارند و اين اعتقاد به خدا، يعني خالق چون مسئوليت ندارد اين اعتقاد سهل است، مشركين هم ميپذيرند؛ و الاّ مشرك كه قيامت و جهنّم و بهشت را نميپذيرد. مشرك از نظر مسئلهٴ قيامت مثل ملحد و ماركسيست است كه ميگويد: انسان با مردن مِثل درختي است كه خشك شده [و] ديگر هيچ. تمام فرقي كه بين ملحد و مشرك است فقط در اعتقاد به خالق است؛ چون اين اعتقاد مسئوليت هم به همراه ندارد؛ لذا مشركين ميَذيرند؛ وگرنه از نظر ربوبيّت از نظر انكار وحي و عصمت و رسالت و از نظر انكار معاد و بهشت و جهنّم مشرك مثل ملحد و مادّي است.
بنابراين اينچنين نيست كه اگر قرآن كريم خيلي با ملحدان و مادّيّين سخن نميگويد، انسان بگويد با مادّّيين كار ندارد. اگر با مشركين كار دارد در بسياري از مسائل اعتقادي مشرك و مادشي يكساناند. عمده مسئله قيامت است كه بين مشرك و مادّي در مسئله نفي قيامت هيچ تفاوتي نيست. خداي سبحان به مشرك هم ميفرمايد: اگر ميخواهي از خطر محفوظ بماني عبادت كن، اين خطر هست، تو خطري را در پيش داري. به مادّي هم ميگويد: تو خطر در پيش داري، اينچنين نيست كه مُردي، مثل يك درختي خشكيده شده باشي، مُردي تازه از عالم طبيعت آزاد شدي [و] به جهان ديگر منتقل شدي
ـ وفات، حد وسط براي ضرورت عبادت
لذا همين مسئله عبادت گاهي به مرگ استدلال ميشود، فرمود: خدايي كه شما را ميميراند او را عبادت كنيد، اين خدايي كه شما را ميميراند به منزلهٴ تعليق حكم بر وصف مشعر به عليّت است كه آن هم ميتواند حدّ وسط استدلال قرار بگيرد، ميفرمايد: مگر نه آن است كه شما ميميريد. ميميريد؛ يعني وفات ميكنيد نه فوت. وفات ميكنيد؛ يعني تمام حقيقت شما از يك نشئهاي به نشئهٴ ديگري ميرود. انسان كه فوت نميكند، وفات ميكند؛ لذا سراسر قرآن وقتي سخن از مرگ به ميان ميآيد به عنوان «توفّي» است.
معناي «وفاة» در قرآن
«وفاة» اين «تاء» جزء كلمه نيست. ريشهاش «وفيٰ» است [و] اخذ تام را ميگويند: توفي؛ يعني اگر كسي حق مطلب را درست ادا كرد ميگويند: او حق مطلب را استيفا كرد؛ مستوفيانه بيان كرد؛ اين مطلب را «مستوفي» نوشت؛ يعني چيزي فرو گزار نشد. قرآن مرگ را توفّي ميداند؛ يعني چيزي از شما در زمين فرو نميرود [و] گم نميشويد؛ كل شما از يك عالمي به علام ديگر منتقل ميشويد. «الله متوفي» است [و] شما هم «متوفيٰ»؛ فرشته مرگ(سلام الله عليه) «متوفيٰ» است [و] شما «متوفي»﴿اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنفُسَ حِينَ مَوْتِهَا﴾[14]،﴿قُلْ يَتَوَفَّاكُم مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ﴾[15] تمام حقيقت شما از يك نشئهاي به نسئهٴ ديگر منتقل ميشود [و] چيزي از شما در زمين نميماند، كلاّ وارد عالم ديگر ميشويد؛ نه بعضي از شما در زمين ميماند، بعضي از شسما به عالم ديگر ميرود، نه، كلاّ به عالم ديگر ميرويد.
ـ بازگشت به بحث (وفات، حد وسط براي ضرورت عبادت)
اگر معناي «توفي» اين است ميتواند حدّ وسط براي ضرورت عبادت قرار بگيرد؛ لذا در بخشي از قرآن كريم ميفرمايد: خدايي كه شما را ميميراند عبادت كنيد همان طوري كه به مبدأ فاعلي استدلال شده است (خدايي كه شما را آفريد عبادت كنيد) به مبدأ غائي هم استدلال شده است در قرآن (خدايي كه شما را ميميراند عبادت كنيد) يعني چون ميميراند، چون شما را از عالمي به عالم ديگر ميبرد؛ پس سخن او را گوش بدهيد، چون به حضور او ميرويد. اين طور نيست كه انسان [وقتي] ميميرد، مثل يك درختي است كه خشك شده [است] به عقيدهٴ يك كمونيست، انسان كه ميميرد، مثل درختي است كه خشك شده است. او اگر ميگويد «شادروان» يك لفظ بيمعنايي است. رواني نيست تا شاد باشد يا اندوهگين، او خيال ميكند در عالم وهم و خيال هم راهي براي اين گونه الفاظ هست. به عقيدهٴ يك انسان ماركسيست، انسان كه ميميرد مثل يك درختي است كه پژمرده ميشود و هيزم ميشود و هيچ؛ امّا به عقيدهٴ يك انسان موحّد و الهي انسان كه ميميرد، مثل آن پرندهاي است كه درِ قفسِ طبيعت گشوده ميشود [و] او پرواز ميكند به عالم ديگر. چيزي از پرنده در قفس نميماند، كل پرنده سفر ميكند.
نحوه استدلال قرآن بر ضرورت عبارت
گاهي استدلال قرآن كريم اين است: خدايي كه «متوفي» شماست [و] شما را از جايي به جايي ميبرد عبادت كنيد؛ گاهي هم استدلالش به مبدأ فاعلي است، ميفرمايد: خدايي كه شما را از جايي به جايي آورده است؛ گاهي هم به هر دو مبدأ استدلال ميكند، ميفرمايد: خدايي كه شما را از جايي به جايي آورده و از اينجا هم به جاي ديگر ميبرد عبادت كنيد اين براهين در قرآن كريم گوناگون است.
جامعترين برهان بر ضرورت عبادت
و مهمترين برهان آن است كه هم به مبدأ فاعلي اشاره شده باشد؛ هم به مبدأ غائي. بعضي از موحّدان وقتي سخنشان را قرآن كريم نقل ميكند، ميفرمايد: من چرا خدا را عبادت نكنم؛ در حالي كه خدا مرا از عالمي به اين عالم آورده و از اين عالم هم به عوالم ديگر ميبرد هم به مبدأ فاعلي اشاره ميكند، هم به مبدأ غايي: ﴿مَا لِيَ لاَ أَعْبُدُ الَّذِي فَطَرَنِي وَإِلَيْهِ تُرْجَعُون﴾[16]؛ من چرا خدايي را عبادت نكنم كه مرا از عالم ديگر به اين عالم آورد و همه هم به عالم ديگر برميگرديم [و] در پيش داريم. اين﴿وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ﴾[17] نه تنها يعني شما ﴿تُرْجَعُونَ﴾ و من ميمانم نه، اين از آن برجستهترين آياتي است كه در سورهٴ مباركهٴ «يس» به مبدأ فاعلي و مبدأ غايي اشاره شده است.
بهترين برهان در منطق
در منطق ملاحظه فرموديد: بهترين برهان، آن برهاني است كه هم علشت فاعلي در آن ذكر شده باشد؛ هم علّت غايي در آن ذكر شده باشد. در اين كريمهٴ 22 سورهٴ «يس» اين است؛﴿وَجَاءَ مِنْ أَقْصَي الْمَدِينَةِ رَجُلٌ يَسْعَي قَالَ يَا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِينَ ٭ اتَّبِعُوا مَن لا يَسْأَلُكُمْ أَجْراً وَهُم مَّهْتَدُونَ ٭ وَمَا لِيَ لاَ أَعْبُدُ الَّذِي فَطَرَنِي وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ﴾[18]؛ چرا كسي كه هم فاطر من است و هم مرجع من، چرا او را عبادت نكنم؟ اصلاً نميتوانم عبادت نكنم. مگر من به ميل خودم به اين عالم آمدهام؟! و [فاطر] بود و من «مفطور» مگر به ميل خود ميروم؟! او ميبرد و من هم ميروم. او داراي «رَجْع» است و من داراي «رُجوع» رجوع لازم است، اما «رجْع» متعدّي است﴿إِنَّهُ عَلَيٰ رَجْعِهِ لَقَادِرٌ﴾[19] اين ﴿رَجْعٌ﴾ به معناي ارجاع است. خدا راجع است از «رَجع»﴿إِنَّهُ عَلَيٰ رَجْعِهِ لَقَادِرٌ﴾ و ما راجعيم از رجوع، يعني ميرويم. استدلال اين مؤمن آلياسين كه بعد شربت شهادت نوشيد ـ اين است ميگويد: من نميتوانم او را عبادت نكنم. او فاطر است [و] بايد فاطر را عبادت كرد، من او را عبادت ميكنم. او مرجع حياتي من است؛ [و] مرجع را بايد عبادت كرد، من او را عبادت ميكنم﴿وَمَا لِيَ لاَ أَعْبُدُ الَّذِي فَطَرَنِي وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ﴾[20] اين ﴿إِلَيْهِ تُرْجَعُون﴾؛ يعني او مرجع كل است كه من همانند شما به او رجوع ميكنم: چون﴿هُوَ الأوَّلُ﴾[21] است؛ پس بايد او را عبادت كرد. چون ﴿هو الآخر﴾[22] است؛ پس بايد او را عبادت كرد. اين هم مبدأ فاعلي را در برهان ذكر كرده است، هم مبدأ غايي را، كه كاملترين برهان آن خواهد بود.
پرسش ...
پاسخ: منتها قسمت مهم، معاد روحاني است. مشركين؛ يعني بتپرستان. اينها موحّداناند، اينها اهل كتاباند؛ گرچه گرفتار تثليث و مانند آن شدهاند، امّا در اصل اينها محّدند و نبوّت عامّه را پذيرفتند كتاب دارند و اسلام با اينها يك معامله خاص دارد، اينها قيامت را قبول دارند؛ منتها قسمت مهم بحثهاي آنها در كتاب تورات و انجيل راجب معاد روحاني است؛ آن طوري كه مرحوم خواجه تحقيق كرده است. مرحوم خواجه در نقدالمحصّل ميفرمايند: اكثر بحث آنها روي معاد روحاني است، ولي اصل معاد را ميپذيرند.
بازگشت به بحث (جامعترين برهان بر ضرورت عبادت)
اين كريمه جامعترين كريمهاي است كه هم به مبدأ فاعلي اشاره كرده است، هم به مبدأ غائي؛ يعني هر كدام ميتواند حدّ وسط باشد براي قياس. خدا فاطر است [و] فاطر را بايد عبادت كرد، خدا را بايد عبادت كرد. خدا مرجع حياتي است [و] بازگشت ما به سوي اوست [و] كسي كه مرجع حياتي است بايد حرف او را اطاعت كرد، بايد حرف خدا را عبادت كرد و اگر هر دو علّت در يك برهاني قرار بگيرد اين برهان، برهاني كامل خواهد شد؛ لذا خداي سبحان اين انسان محّدي كه بعد شربت شهادت نوشيد او را به مقام كرامت رساند كه﴿قِيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ قَالَ يَا لَيْتَ قَوْمِي يَعْلَمُونَ ٭ بِمَا غَفَرَ لِي رَبِّي وَجَعَلَنِي مِنَ الْمُكْرَمِينَ﴾[23] او را شهيد كردند و از همان عالم هم پيام داد كه خداي سبحان مرا جزء «مكرمين» قرار داد «مكرَمين» از نظر قرآن كريم همان بندگان كريم و فرشتگان الهياند كه﴿بَلْ عِبَادٌ مُّكْرَمُونَ﴾[24]
ـ استدلال بر ضرورت عبادت از راه مبدأ غايي
امّا در بخشهاي ديگر قرآن كريم اينچنين نيست، يا فقط به مبدأ فاعلي استدلال ميشود يا به بمدأ غائي؛ مثلاً آيهٴ 104 سورهٴ «يونس» اين است:﴿قُلْ يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنْ كُنتُمْ فِي شَكٍّ مِنْ دِيني فَلاَ أَعْبُدُ الَّذِينَ تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ وَلكِنْ أَعْبُدُ اللَّهَ الَّذِي يَتَوَفَّاكُمْ﴾؛ من خدايي را ميپرستم كه تمام حقيقت شما را ميبرد، شما را «متوفّيٰ» ميكند خب، اين تعليق حكم بر وصف نشانهٴ آن است كه اين وصف ميتواند حدّ وسط برهان قرار بگيرد. خدا توفّي ميكند يعني چه؟ يعني تمام حقيقت انسان را از اين نشئه به نشئهٴ ديگري ميبرد. نه انسان از بين ميرود (يك) و نه چيزي از انسان در زمين ميماند (دو) نه به دست غير خدا سپرده ميشود (سه) كلاًّ تحويل او داده ميشود. خب؛ اگر اين است بايد حرف او را اطاعت كرد. اين استدلال به مبدأ غايي است.
آيهٴ محلّ بحث استدلال به مبدأ فاعلي بود، آيهٴ 104 سورهٴ «يونس» استدلال به مبدأ غايي است؛ آيهٴ 22 سورهٴ «يس» استدلال به مبدأ فاعلي و مبدأ غايي است (هر دو).
تفاوت نگاه اسلام و ماركسيست به انسان
اما اينكه فرمود «براي اينكه بترسيد» سرّش آن است. به انسان ميگويد اينچنين نيست كه ؟؟؟ تو اگر مثل درخت پرتيغ بودي، بعد هم پژمرده شدي، مثل هيزم بشوي [و] كسي به تو كاري نداشته باشد؛ چون به عقيدهٴ يك مادّي، انسان تبهكار يا انسان وارسته، مث درخت پرتيغ جنگلي و درخت مثمر سيب يا گلابي است. اگر درخت گلابي
پژمرده شد ميشود هيزم [و] آن درخت پرخار جنگلي هم وقتي پژمرده شد ميشود هيزم [و] ديگر نه كسي به درخت سيب پاداش ميدهد نه كسي درخت پُرتيغ جنگلي را كيفر ميكند، اين به عقيدهٴ يك انسان ماركسيست [است].
قرآن ميفرمايد: اينچنين نيست، تو داري جاني هستي كه هرگز مرگ برنميدارد. تو اصلاً نميري. از جايي به جاي ديگر منتقل ميشوي، خودت را نشناختي. درست بينديش [و] ببين آيا از بين ميروي يا از بين نميروي؟ تو كه از بين نميروي، به حال آن روزي بينديش كه تو را به جايي ميبرند. مگر به ميل خودت آمدهاي اينجا؟! به ميل خودت هم نميروي. اگر با ارادهٴ ديگري آمدي و با ارادهٴ ديگري ميروي بپرهيز [و] براي اينكه بپرهيزي، عبادت كن
عموميت داشتن برهان ضرورت عبادت براي همه انسانها
پس اين﴿لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ﴾ ميتواند دليل باشد براي ضرورت عبادت نسبت به هر انسان. نميشود گفت به ملحد كه نميتوان گفت:﴿لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ﴾ اين﴿لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ﴾ چه استدلالي است؟ نه به ملحد ميگويند: كه خودت را حفظ بكن. تو خيال نكن مثل يك درختي پژمرده ميشوي [بلكه] از جايي به جاي ديگر ميروي، خوب بينديش ببين هستي يا نه، آٴ فطرت خود را باز بكن، ببين خود را مثل يك درخت ميداني يا خود را مثل يك كبوتر ميداني كه هماكنون در قفسي. نه اين است كه انسان مگر اين است كه انسان خود را يك گرايشگر عالم ابد ميداند [و] در خود اين روح را مشاهده ميكند. انديشههايي دارد كلّي [كه]دربارهٴ گذشته نظر ميدهد، دربارهٴ آينده نظر ميدهد. به اين انساني كه دائماً زنده است، ميفرمايد: براي اينكه از خطر حفظ بشوي عبادت بكن؛ يا خطر جهنّم است يا خطر محروميّت است. به ديگران ميفرمايد: شما اين همه نعمتهاي الهي را كه مصرف ميكنيد، خدا را عبادت كنيد. اين هم به سه لسان قابل تقريب هست؛ هم ميتواند حكمت باشد؛ هم موعظهٴ حسنه؛ هم جدال؛ اما آنچه كه نزديكتر از همه است همان موعظه است.
پرسش ...
پاسخ: خلقت را قبول دارند، امّا هم مبدأ فاعلي را منكرند [و] هم مبدأ غايي را، ميگويد: انسان مثل يك درخت خودروي جنگلي است كه سبز شد، بعد از يك مدّت كوتاهي هم افسرده ميشود.
پرسش ...
پاسخ: غايت خلقت در صورتي كه يك فعلي باشد هدف دربارهٴ فعل مطرح است، امّا وقتي كه فعل نباشد [و] تصادف باشد، تصادف كه ديگر هدفي ندارد. آن ميگويد: انسان خود ساخته است؛ مثل يك درخت خودروئي همين طور سبز شد و همين طور هم خشك ميشود.
برهان ضرورت عبادت از طريق مبدأ فاعلي و غايي
در سورهٴ «عنكبوت» آيهٴ هفده اين است كه:﴿فَابْتَغُوا عِندَ اللَّهِ الرِّزْقَ وَاعْبُدُوهُ وَاشْكُرُوا لَهُ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ﴾ صدرش خطاب به مشركين است، ميفرمايد: ﴿إِنَّمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ أَوْثَاناً وَتَخْلُقُونَ إِفْكاً إِنَّ الَّذِينَ تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ لاَ يَمْلِكُونَ لَكُمْ رِزْقاً فَابْتَغُوا عِندَ اللَّهِ الرِّزْقَ وَاعْبُدُوهُ وَاشْكُرُوا لَهُ إِلَيْهِ تُرْجَعُون﴾[25] اين هم براي مؤمنين قابل تطبيق است به عنوان موعظه حسنه؛ هم براي مشركين به عنوان جدال أحسن. ميفرمايد: از اين بتها كه مخلوق شماست كاري ساخته نيست؛ شما اگر رزق هم ميطلبيد عند الله است، پس او را عبادت كنيد اگر رزق ظاهري ميطلبيد او را عبادت كنيد؛ رزق معنوي ميطلبيد او را عبادت كنيد. پايانش هم باز مسئلهٴ مبدأ غايي كه معاد است يادآور شده است، فرمود:﴿إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ﴾؛ بازگشتتان آن است. شما يك موجود ابدي هستيد، خيال نكنيد با مرگ نابود ميشويد.
ـ يكسان بودن ماديگرا با مشرك در انكار معارف مهمّ دين
اساس قرآن كريم در اين بخش مهم، هشدار اين نكته است كه انسان از بين نميرود و اگر چنانچه مسائل مادّيين را قرآن زياد مطرح نميكند اكثر بحثهاي و اكثر بحثهاي قرآن با مركين است، براي آن است كه [اولاً] ابتلاي قرآن با وثنيّين آن روز بود و انبيا اصولاً با اينها درگير بودند و ثانياً در قسمت مهمّ معارف دين بين مادّيين و مشركين هيچ فرقي نيست؛ تجرد روح را كه نميپذيرند مسئله برزخ را كه نميپذيرند، مسئله بهشت و جهنّم و قيامت و همهٴ آن جريانها حَشرِ اكبر را كه انكار ميكنند، وحي و رسالت را انكار ميكنند، فرشته را كه انكار ميكنند؛ گرچه بعضي از مشركين فرشته را ميپذيرند، امّا خب سودي ندارد. به عنوان مدبّرات امر تحت فرمان اله كه نميبذيرند. خدا را به عنوان ربّ نميپذيرند، به عنوان معبود نميپذيرند؛ اين نپذيرفتنها بين مشركين و مادّيّن يكسان است و قرآن كريم روي اين اصل تكيه ميكند. ميماند يك بحث عقلي خشك كه آيا واجب الوجود در عالم هست يا نه؟ آنكه به ثمر نميرسد، آنكه ارتباط عملي ندارد قرآن روي او خيلي تكيه نميكند؛ چون پايينتر [آن] را مشركين ـ چون ديدند مسئوليت نميآورد ـ قبول كردند. صرف اينكه يك موجودي در جهان هست [و] آسمانها و زمين را خلق كرد كاري با آدم ندارد؛ اين را همهٴ مشركين ميپذيرند، اين مسئوليت ندارد آنكه مسئوليت دارد مسئله ربوبيّت است كه به دنبالش وحي، رسالت، عبادت، تكليف، بهشت و جهنّم را در بردارد. اين است كه در اين قسمتهاي مهم ديني، بين مشركين و مادّيّين هيچ فرقي نيست و قرآن اگر مستقيماً با مادّيّن سخن نميگويد [و] با مشركين در اين بخشها سخن ميگويد، براي آن است كه قسمت مهم معارف دين را همان طوري كه مادّي منكر است، مشرك هم منكر است. «والحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 104.
[2] ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 68.
[3] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 104.
[4] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 104.
[5] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 125.
[6] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 125.
[7] ـ سورهٴ طور، آيهٴ 35.
[8] ـ سورهٴ طور، آيهٴ 35.
[9] ـ سورهٴ طور، آيهٴ 35.
[10] ـ سورهٴ طور، آيهٴ 35.
[11] ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 44.
[12] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 125.
[13] ـ سورهٴ لقمان، آيهٴ 25.
[14] ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 42.
[15] ـ سورهٴ سجده، آيهٴ 11.
[16] ـ سورهٴ يس، آيهٴ 22.
[17] ـ سورهٴ يس، آيهٴ 22.
[18] ـ سورهٴ يس، آيات 20 ـ 22.
[19] ـ سورهٴ طارق، آيهٴ 8.
[20] ـ سورهٴ يس، آيهٴ 22.
[21] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 3.
[22] ـ كافي، ج 1، ص 115.
[23] ـ سورهٴ يس، آيات 26 ـ 27.
[24] ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 26.
[25] ـ سورهٴ عنكبوت، آيهٴ 17.