01 05 1985 2121390 شناسه:

تفسیر سوره بقره جلسه 47 (1364/02/11)

دانلود فایل صوتی

 

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿أَوْ كَصَيِّبٍ مِنَ السَّماءِ فِيهِ ظُلُمَاتٌ وَرَعْدٌ وَبَرْقٌ يَجْعَلُونَ أَصَابِعَهُمْ فِي آذَانِهِمْ مِنَ الصَّوَاعِقِ حَذَرَ المَوْتِ وَاللّهُ مُحِيطٌ بِالكَافِرِينَ (19) يَكَادُ البَرْقُ يَخْطَفُ أَبْصَارَهُمْ كُلَّمَا أَضَاءَ لَهُمْ مَشَوْا فِيهِ وَإِذَا أَظْلَمَ عَلَيْهِمْ قَامُوا وَلَوْ شَاءَ اللّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَأَبْصَارِهِمْ إِنَّ اللّهَ عَلَي كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ (20) يَا أَيُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ وَالَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ (21)﴾

 

ـ زندگي پرهراس منافقان

در تتّمه بحث نفاق چند نكته مانده است كه بايد عنايت بفرماييد. يكي اينكه خداي سبحان منافق را متواري و فراري مي‌داند؛ مثل انسني كه از «صّيب» و از بارانِ فراوان مي‌خواهد فرار كند و راه فرار ندارد؛ نه منافق مثل انسان تشنه‌اي است كه بخواهد از آب مدد بگيرد. يك وقت انسان كشاورز است كه با بارشِ باران به مقصد مي‌رسد، يك وقت انسانِ باران‌زده است كه باران براي او يك عذاب است. منافق مثل آن كشاورزي نيست كه منتظر باران است؛ منافق يك انسان باران‌زده‌اي است كه مي‌خواهد از باران فرار كند و راه ندارد؛ هم راه تاريك است، هم ان رعد و برق پُرخروش است، هم آن برق، گوش‌خراش است و هم آن برق ﴿يكاد البرق يخطف أبصارهم﴾ نه اينكه منافق مثل آن كشتكاري باشد كه از اين باران استفاده كند. براي كشاورز باران رحمت است، امّا براي يك مسافر (در بين راه) اين باران عذاب است، او مي‌خواهد فرار كند راه فرار بسته است؛ چون در فرار نور لازم است، او كه نور ندارد: ﴿فيه ظلمات﴾و قدرت كنترل و مهار كردن هم ندارد؛ براي اينكه گوش و چشمش را اين رعد و برق از بين برده است. چنين حالتي براي منافق ذكر شده است.

سوال...

جواب: چون ﴿يجعلون أصابعهم في آذانهم﴾ اين ضماير جمع نشان مي‌دهد كه اصحاب «صيّب» آن اصحاب به عنوان مضاف محذوف است. ﴿أو كصيّبٍ﴾ يعني «كأصحاب صيّب» بنابراين آن مي‌خواهد فرار كند، ولي راه فرار ندارد.

 

ـ رعد، برق، صاعقه، لشكريان خداي سبحان

از اينكه فرمود: ﴿و الله محيط بالكافرين﴾ براي آن است كه اين رعد و برق هم در اختيار خداي سبحان است. در سورة «رعد» آيهٴ سيزده فرمود: ﴿و يسّبح الرّعد بحمده و الملائكة من خيفته و يرسل الصّواعق فيصيب بها من يشاء و هم يجادلون في الله و هو شديد المحال». پس صاعقهها و رعدها در اختيار خداست. اينها جنود الهياند. اگر خداي سبحان در آيه محل بحث فرمود ﴿و الله محيطٌ بالكافرين﴾ براي اينكه صاعقه جندي از جنود حق است. رعد و برق از جنود الهي‌اند. چيزي در جهان تكوين يافت نمي‌شود؛ مگر اينكه سپاه حق است و مأمور «اله» لذا ﴿و الله محيط بالكافرين﴾

 

ـ سرّ تفاوت تعبير در «كلّما» و «إذا»

و امّا از اينكه دربارهٴ روشن شدن راهشان تعبير به ﴿كلّما﴾ فرمود و دربارهٴ تاريكي به تاريكي مي‌دهند؛ چون ﴿كلّما﴾ استمرار را اِفاده مي‌كند و ﴿إذا﴾ صرفِ وقتّيه را اِفاده مي‌كند؛ لذا دربارهٴ نور كه مورد اميد اينهاست تعبير به ﴿كلّما﴾ فرمود، دربارهٴ ظلمت كه از آن هراسناك‌اند تعبير به ﴿إذا﴾ فرمود: ﴿كلّما أضاء لهم مشوا فيه و إذا أظلم عليهم قاموا و لو شاء الله لذهب بسمعهم و أبصارهم إنّ الله علي كلّ شيءٍ قدير﴾

 

ـ هدايت همگاني قرآن كريم

اكنون كه مردم را به سه قسم تقسيم فرمود: مؤمن، كافر و منافق و اوصاف هر كدام را ذكر كرده است، آنگاه برمي‌گردند به اصل مطلب؛ اصل مطلب آن است كه قرآن هدايت مردمي است: ﴿هديً للنّاس﴾[1] است؛ لذا به تودهٴ مردم و انسانها خطاب مي‌كند، مي‌فرمايد: ﴿يا أيها النّاس اعبدوا ربّكم﴾. مثل كافر و منافق نباشيد، مثل متّقين باشيد: ﴿يا أيها النّاس اعبدوا ربّكم﴾ چرا خدا را عبادت كنيد؟ براي اينكه ﴿الّذي خلقكم و الّذين من قبلكم﴾؛ او كه همهٴ شما را آفريد، شما و نياكانتان را آفريد ﴿لعلّكم تتّقون﴾

 

ـ غايت خلقت يا عبادت بودن تقوا

بياني از تفسير امام «عليه السلام» رسيده است كه اين ﴿لعلّكم تتّقون﴾ داراي دو وجه است.[2] چون براي اين كريمه چند وجه ذكر شد: يكي اينكه اين ﴿لعلّكم تتّقون﴾ هدف عبادت باشد، ديگر اينكه اين ﴿لعلّكم تتّقون﴾ هدف خلقت باشد. فرمود: خدا را عبادت كنيد تا به تقوا برسيد، يا خدا را عبادت كنيد؛ آن خدايي كه شما را خلق كرده است؛ براي اينكه به توقا برسيد. اين تقوا هدفِ عبادت است يا هدف خلقت؛ گرچه پايانش ممكن است به يك اصل مشترك برگردد، امّا ظاهر تعبير چيست؟ ظاهر اين آيه اين است كه عبادت كنيد براي اينكه به توقا دست پيدا كنيد؟ يا ظاهر آيه اين است كه شما را خدا خلق كرده است براي اينكه به تقوا را پيدا كنيد؟ آنچه از امام «عليه السلام» نقل ده است اين است اين آيه تاب دو وجه را دارد؛ يعني مي‌توان اين ﴿لعلّكم تتّقون﴾ را به فعل عبادت ارتباط داد، يعني عبادت كنيد ﴿لعلّكم تتّقون﴾ يا به فعلِ خلقت استناد داد كه خدا شما را خلق كرده است ﴿لعلّكم تتّقون﴾.

 

ـ مؤيدهايي براي هدف خلقت بودن تقوا 

آنچه مؤيّد است كه اين تقوا هدف خلقت باشد، يكي قُر جوار است و يكي هم آيهٴ سورهٴ «ذاريات» امّا قرب جوار اين است كه نزديك است به او، فرمود: ﴿اعبدوا ربّكم الّذي خلقكم و الّذين من قبلكم لعلّكم تتّقون﴾. و اگر بگوييم اين تقوا هدف عبادت است، كلمة ﴿اعبدوا﴾ از كلمهٴ ﴿تتّقون﴾ فاصله دارد، امّا كلمهٴ ﴿خلقكم﴾ در جوار كلمهٴ ﴿تتّقون﴾ است، ديگر فاصله‌اي ندارد. اين قرب جوار مؤيّد آن است كه اين ﴿لعلّكم تتّقون﴾ بيان هدف خلقت باشد و ايهٴ سورهٴ «ذاريات» هم اين را تأييد كند كه در پايان سورهٴ «ذاريات» آيه معروفي است، فرمود: ﴿و ما خلقت الجنّ و الانس إلاّ ليعبدون﴾[3] كه هدف خلقت عبادت است و اين عبادت روحش همان تقواست.

 

ـ هدف مخلوق بودن عبادت      

و در بحثهاي سابق هم عنايت فرموديد كه اين هدفِ خلقت است، نه هدف خالق؛ يعني فعل، هدف دارد؛ نه فاعل. خدا براي اينكه ما عبادت بكنيم ما را خلق نكرد [بلكه] ما براي اينكه بندهٴ او بشويم خلق شديم! اين عبادت و روحش كه تقواست هدفِ مخلوق است؛ نه خالق. هدفِ خلقت است؛ نه ذات اقدس «اله». خدا كه خود عين كمال است، براي او هدف فرض نمي‌شود؛ چون هر فاعل، كاري را كه انجام مي‌دهد براي رسيدن به كمال است و آن كمالِ محض اگر خواست كاري را انجام بدهد، ديگر فرض ندارد براي چيزي كار انجام دهد، بلكه چون كمال است، كار از او نشئت مي‌گيرد؛ لذا در كريمه سورهٴ «ذاريات» فرمود: ﴿و ما خلقت الجنّ و الإنس إلّا ليعبدون﴾[4] كه عبادت، هدف خلقت جنّ و انس است؛ يعني آنها اگر بخواهند كامل بشوند بايد عبادت كنند؛ نه من اگر بخواهم كامل بشوم بايد معبود بشوم كه اگر من معبود نشدم به كمال نمي‌رسم، اين‌چنين نيست.

 

ـ منزه بودن خداي سبحان از هدف داشتن

خداي سبحان كمال محض است؛ چه معبود واقع بشود و چه كسي او را عبادت نكند؛ چه اينكه در سورهٴ «ابراهيم» گذشت: ﴿إن تكفروا انتم و من في الأرض جميعاً فإنّ الله لغنيّ﴾[5]؛ فرمود: اگر همه مردم روي زمين كافر بشوند آسيبي نمي‌رسانند؛ چون خدا غني است و اين دو اسم از اسماي حسناي خداي سبحان، بحثِ گذشته را تتميم كرده بود. خدا چون غنّي محض است كاري را براي هدف انجام نمي‌دهد و چون حكيم است از حكيم كار بيهوده صادر نمي‌شود. فرق بين هدفِ فعل و هدفِ فاعل در بحثهاي قبل گذشت كه خدا چون حكيم است كار بيهوده از او صادر نمي‌شود و چون غنّي محض است كاري را براي هدف انجام نمي‌دهد كه به وسيلهٴ اين كار به آن هدف برسد و بين او و هدف، كار واسط و رابط باشد؛ چون لازمهٴ اين [مسئله] نقص است. پس عالََم هدف دارد، چون فعل خداي حكيم است. خدا منزّه از آن است كه هدف داشته باشد، چون خود هدف است؛ براي اينكه او غنّي محض است. چون هر فاعلي، فعلي كه انجام مي‌دهد براي آن است كه به كمال برسد، ولي اگر كمالِ محض و كمال نامحدود خواست كاري را انجام بدهد، ديگر براي چيزي انجام نمي‌دهد، بلكه كمال است كار از او نشئت مي‌گيرد.

سوال...

جواب: اما مقصدش، خود مقصد اراده كرده است، خودِ خدا ك مقصد كل است و ﴿إلي الله تصير الأمور﴾[6] او كه مقصود كل است و «غاية آمال العارفين» است، او اراده كرده است كه جهان را خلق كند. همان طوري كه هر چيزي علّت دارد (مگر خدا كه خود علّت محض است) هر چيزي هم هدفي دارد (مگر خدا كه خود هدف محض است) هر فاعلي براي رسيدن به هدف و مقصد كاري انجام مي‌دهد و امّا خود آن هدف و مقصد كه كمال محض است اگر كاري را انجام داد براي چيز ديگر نيست.

بنابراين همان طوري كه از تفسير امام «عليه السلام» نقل شد، اين ﴿لعلّكم تتّقون﴾ هم محتمل است كه غايت خلقت باشد، هم محتمل است كه غايت عبادت؛ يعني خدا را عبادت كنيد براي اينكه متّقي بشويد، يا نه؛ خداي سبحان شما را خلق كرده است براي اينكه شما متّقي بشويد.[7] اين وجه دوّم كه تقوا غايت خلقت باشد، به اين امر تأييد شد به «قرب جوار» و به شهادت آيهٴ سورهٴ «ذاريات»

 

ـ مؤيدهايي براي هدف عبادت بودن تقوا

امّا آن وجه اوّل كه ﴿تتّقون﴾ غايت براي عبادت باشد: ﴿يا أيها النّاس اعبدوا ربّكم﴾ چرا؟ ﴿لعلّكم تتّقون﴾. مؤيّد اين مطلب آن است كه كلام براي همان صدر، مَسُوق است. گفتند هنگام تعارض صدر و ذيل، ظهور صدر مقدّم است؛ براي اينكه كلام براي همان سوق داده شد و براي همان تبيين شد و اگر در موارد ديگر اين سخن «بالقول «مطلق» پذيرفته نشود، در خصوص اين آيه، اين سخن مورد قبول است؛ براي اينكه كلام در اين كريمه دعوت به عبادت است و اگر سخن از خلقت است به عنوان دليل ذكر شد، نه به عنوان دليل ذكر شد، نه به عنوان يك مطلب مستقل. آن مطلب مستقل، دعوت به عبادت است. چرا عبادت كنيم خدا را؟ براي اينكه ما را خلق كرد؛ پس بحث در اين نيست كه خدا خالق است [بلكه] بحث در اين است كه خدا را باد عبادت كرد، خلقت خدا حد وسط آن برهان است. خدا را بايد عبادت كرد. چرا؟ چون خدا خالق است و هر خالقي را بايد عبادت كرد؛ پس خدا را بايد عبادت كرد. اين‌چنين نيست كه ذيل، يك مطلب مستقّلي را بفرمايد و صدر، ك مطلب مستقلّي را إفاده بكند؛ بلكه ذيل، دليلِ صدر است. در صدرِ آيه، ما را دعوت به عبادت كرد [و] در ذيل آيه، دليل اين دعوت را ذكر كرد، آنگاه در پايان آيه فرمود: ﴿لعلّكم تتّقون﴾ معلوم مي‌شود اين ﴿لعلّكم تتّقون﴾ ناظر به صدر است كه اصلاً آيه براي بيان صدر ذكر شده است.

 

ـ بازگشت به بحث (غايت خلقت يا عبادت بودن تقوا)

آنگاه در اين آيه محل بحث چند امر مطرح است: يكي اينكه ﴿يا أيها النّاس أعبدوا ربّكم﴾ اين يك مطلب. مطلب بعدي اين است كه ﴿الّذي خلقكم و الّذيم من قبلكم﴾؛ شما را و گذشتگان شما را آفريد، اين دو مطلب. پس يك مطلب اينكه انسانها بايد عبادت كنند، مطلب ديگر اين است كه خدا خالق انسانهاي فعلي و گذشته است آنگاه در پايان آيه يك علّتي ذكر مي‌كند كه ﴿لعلّكم تتّقون﴾. آيا اين ﴿لعلّكم تتّقون﴾ علّت است براي صدر، كه عبادت باشد، يعني خدا را عبادت كند تا متّقي بشويد، يا نه؛ علّت است براي ذيل؛ خدا شما را خلق كرده است براي اينكه متّقي بشويد: ﴿الّذي خلقكم و الّذين من قبلكم لعلّكم تتّقون﴾؛ خدا شما را براي تقوا خلق كرده است؛ يا نه؛ عبادت كنيد براي اينكه متّقي بشويد.

 

ـ تقوا، هدف غايي عبادت

بنابراين اگ صدر آيه هدف اصلي آيه است و آيه براي بيان همان «عبادت» مَسُوق شده است و خلقتي كه در ايه ذكر شد به عنوان دليل عبادت است (نه مطلب مستقل) اين تأييد مي‌كند كه اين پايان آيه به همان صدر آيه برمي‌گردد؛ يعني ﴿يا أيها النّاس اعبدوا ربّكم﴾ چرا؟ ﴿لعلّكم تتّقون﴾. اين يك علت فاعلي دارد، يك علّت غايي. خدا  چون فاعل است بايد او را عبادت كرد و اين عبادت، شما را به تقوا مي‌رساند؛ پس بايد عبادت كنيد. دو تا برهان است براي آن مدّعاي صدر آيه؛ چرا انسانها بايد خدا را عبادت كنند؟ چون خدا خالق است و هر خالقي بايد عبادت بشود. [پس] خدا بايد عبادت بشود. اين حدّوسطش «خالقيّت الله» است. برهان دوّم بر لزوم عبادت؛ چرا عبادت بكنيم؟ براي اينكه تقوا كمال است و عبادت زمينة تقواست؛ پس بايد عبادت كرد يا [اينكه] تقوا كمال است و تقوا حاصل نمي‌شود، مگر با عبادت؛ پس بايد عبادت كرد كه اين ﴿لعلّكم تتّقون﴾ با ﴿الّذي خلقكم و الّذين من قبلكم﴾ هر دو دليل‌اند براي لزوم عبادت؛ يكي از راه مبدأ فاعلي، يكي از راه مبدأ غايي. چون خدا خالق است، شما را آفريد، بايد او را عبادت كرد. و چون تقوا هدف است و بدون عبادت ميّسر نيست؛ پس بايد عبادت كرد. آنگاه آيات ديگر نظير آية «صوم» و ساير آيات مؤيّد همين مسئله است. آيهٴ صوم، سورهٴ مباركهٴ «بقره» اين است؛ 183 سورهٴ بقره، فرمود: ﴿يا أيها الّذين آمنوا كتب عليكم الصّيام كما كتب علي الّذين من قبلكم لعلّكم تتّقون﴾ كه هدفِ اين عبادت را تقوا بيان كرده است؛ چون عبادت، گاهي به صوم است، گاهي به صلات است، گاهي به اقسام ديگر [و] در اين ايهٴ محل بحث، اصل عبادت را مطرح كرد. در ايهٴ 183 سورهٴ بقره «صوم» را مطرح كرد كه قسمي از اقسام عبادت است. فرمود: روزه بگيريد براي اينكه با تقوا باشيد. اين تأييد مي‌‌كند كه اين پايانِ آيهٴ دليل برصدر آيه است، اين ﴿لعلّكم تتّقون﴾ به صدر آيه ارتباط دارد. ﴿يا أيّها النّاس اعبدوا ربّكم﴾. چرا؟ ﴿لعلّكم تتّقون﴾.

 

ـ معناي «لعّل» در ايه

گرچه «لَعَلَّ»هاي خدا (شايدِ خدا) بايد است، امّا اينها جزء اوصاف فعليّه است. وقتي اوصافِ فعليّه شد، از مقام فعل اين ترّجي و تمّني انتزاع مي‌شود، نه از مقام ذات. وقتي از مقام ذات انتزاع نشد [و] از مقام فعل انتزاع شد، اين «شايد» به معناي خود «شايد» به معناي خود «شايد» است، آن «اميد» هم به معناي خود «اميد» است. آنجا كه دارد «لعّل» به معناي لعّل است و آنجا كه دارد «ليت» به معناي ليت است؛ نه اينكه «لعّل» كه خدا مي‌گويد «شايدِ» خدا «بايد» است. خدا در كار خود «بايد» دارد، آنجا كه جاي ذات است، امّا كاري كه به ما دستور داد اين كار زمينه است، فرمود: اين عبادت زمينهٴ تقوا را فراهم مي‌كند. شايد برگشتيم، شايد تا آخر اين عبادت نماند. اين كار، زمينهٴ تقوا را فراهم مي‌كند. مقتضي تقواست؛ نه علّت تامّهٴ تقوا. صدها علل و عوامل و رهزنهاي ديگر در پيش است كه ممكن است مانع تقوا باشد، ولي اين كار زمينهٴ تقواست. بنابراين «لعّل» به معناي خود خواهد بود؛ چون از مقام فعل انتزاع مي‌شود، نه از مقام ذات و اين هم بيانِ زمينه است. اين‌چنين نيست كه اگر كسي نمازي خواند و روزه‌اي گرفت، جزم داشته باشد كه پايان خير است. چون روشن نيست! شايد اوضاع برگشت! اين است كه تا «عندالاحتضار» [هنگام احتضار] انسان بايد در بين خوف و رجا به‌سر‌ببرد. كسي كه بين خوف و رجا به‌سر‌مي‌برد ديگر جزم به سعادت ندارد.

 

ـ هدف خلقت و عبادت بودن تقوا

سوال....

جواب: همين طور هم هست، ولي منظور اين است كه اين آيه كه فرمود ﴿يا أيّها النّاس اعبدوا ربّكم﴾ مي‌خواهد دليلي براي عبادت ذكر بكند يا دليل براي خلقت؟ خدا ما را براي تقوا خلق كرد يا نه؛ به ما مي‌فرمايد: عبادت كنيد براي اينكه باتقوا بشويد. از اين كريمه به شهادت آيهٴ 183 سورهٴ «بقره» و با آن تقريبي كه عرض شد، استفاده مي‌شود كه اين ﴿لعلّكم تتّقون﴾ به صدر مناسب است و هر دو هم ممكن است، منتها در طول هم. اينكه از تفسير امام «عليه السّلام» نقل شد: «لها وجهان»[8] يعني راه براي هر دو هست، اين‌چنين نيست كه متباينان باشد، منتها در طول هم ﴿يا أيها النّاس اعبدوا ربّكم الّذي خلقكم و الّذين من قبلكم لعلّكم تتّقون﴾. اين ترجمة اين آيه در حقيقت

 

ـ وسعت خطاب ﴿يا أيها النّاس﴾

امّا از اينكه فرمود ﴿يا أيّها النّاس﴾ مطابق با همان بيانات كلّيِ قرآن كريم است كه اين قرآن ﴿هديً للنّاس﴾[9] است. اگر قرآن ﴿هديً للنّاس﴾ است، ناس را دعوت مي‌كند، منتها گروهي از همين مردم استفاده مي‌كنند و عدّه‌اي هم بهره نمي‌برند؛ وگرنه دعوت عام است. يا برابر با آن تحليلي كه در بحثهاي قبل گذشت كه ناسِ حقيقي همان مؤمنين‌اند؛ زيرا غير مؤمن ـ كه يا كافر يا منافق است ـ مي‌شود ﴿أولئك كالأنعام بل هم أضّل﴾[10] در حقيقت «ناس» نيستند. به هر يك از اين دو تقريب ﴿يا آيّها النّاس﴾ را مي‌شود تبيين كرد.

 

ـ رعايت تناسب عبوديت و ربوبيت در آيه

﴿يا أيها النّاس أعبدوا ربّكم﴾. نفرمود «الله» را عبادت كنيد. اين هم «تعليق حكم بر وصف مشعر به علّيّت است» چرا «ربّ» را عبادت كنيم؟ «لربوبّية». مگر نه آن ات كه عبد را مولا اداره مي‌كند، خُب عبد بايد تابع مولا باشد. آن عبدي كه در تمام شئون از ربوبيّت مولا استفاده مي‌كند: ﴿لا يملكون لانفسهم ضّراً و لانفعاً موتاً و لا حيوةً و لا نشوراً﴾[11] اين عبد در تحت ربوبيّت ربّ است. اگر در تحت ربوبيّت ربّ است بايد مطيع ربّ باشد؛ نظير اينكه گفتند «أكرم العالم» چرا «أكرم العالم»؟ «لعلمه». اگر گفتند «أعبدوا لله» دليل مي‌خواهد، چرا «الله» را عبادت كنيم؟ بايد تقريبي بشود. امّا اگر گفتند «أعبدوا ربّكم» اين دليل نمي‌خواهد؛ چون خود دليل در خلال بيان ذكر شده است. اگر شما در تحت تدبير مولايتان هستيد؛ پس گوش به حرف مولايتان بدهيد: «أعبدوا ربّكم»، چرا؟ چون او «ربّ» است. خدا «ربّ» است و «ربّ» را بايد عبادت كرد؛ پس خدا را بايد عبادت كرد. اين حدّ وسطي است كه در بيان آمده است؛ مثل اينكه گفتند «أكرم العالم» يعني اين شخص عالم است، عالم را بايد گرامي داشت، اين شخص را بايد گرامي داشت. «أهن الفاسق» اين شخص فاسق است، فاسق مرهون است، اين را اهانت كنيد. اين حدّ وسط را در كلام آوردن است. پس ﴿أعبدوا ربّكم﴾ خود، يك برهان است.

 

ـ قائل به ارباب متفرقه بودن وثنين حجاز

در بين وثنيّن حجاز اين مسئله مطرح نبود كه خدا ربّ است، مي‌گفتند: خدا «ربّ العالمين» است، «ربّ الأرباب» هست، امّا ربِّ ما «أرباب جزئيّه» است؛ يعني «ربّ أرض»، «ربّ بحر»، «ربّ جبال»، «ربّ باران»، «ربّ ابر»، «ربّ حيات»، «ربّ موت» اين ارباب متفرّقه كارها را اداره مي‌كنند و خداي سبحان «ربّ الأرباب» است. ما اين ارباب جزئيّه را عبادت مي‌كنيم: ﴿ليقرّبونا إلي الله زلفي﴾[12]. «الله» را قبول داشتند، به عنوان اينكه خالق است قبول داشتند، به عنوان اينكه «ربّ الأرباب» است قبول داشتند، امّا به عنوان اينكه ربّ انسانها و حوادث جزئيّه است نمي‌پذيرفتند! براي حوادث جزئيّه ارباب متفرّقه قائل بودند، مي‌گفتند: اين ارباب متفّرقه را بايد عبادت كرد تا آنها شفعاي ما باشند. كم‌كم براي ارباب متفرّقه مجسمّه ساختند و اين بتها و مجسّمه‌ها كم‌كم اصالت پيدا كرد؛ وگرنه اين طور نبود كه قائل باشند اين بتها ربّ ماست. وقتي به دست جَهَله‌اي از وثنّيين افتاد، كم‌كم اين بتها را تكريمِ استقلالي كردند؛ در حالي كه اين بتها را ساختند كه مجسمّه و نمونه‌اي باشد براي اربابشان، حالا يا فرشته است يا بزرگان از بشر است يا ستاره است و مانند آن و آنها را در تحت تدبير «الله» مي‌دانستند، مي‌گفتند: ما چون دسترسي به عبادت «الله» نداريم اين اربابمان را عبادت مي‌كنيم تا اينها شفعا باشند؛

 

ـ انكار ربوبيت خداوند سبحان از جانب وثنيين حجاز

پس اسنها خالق را قبول داشتند كه خداست، امّا ربّ را قبول نداشتند كه خداست، لذا قرآن مي‌فرمايد: اينها بين ربوبيّت و خلقت فاصله انداختند: ﴿و لئن سألتهم من خلق السّماوات و الأرض ليقولنّ الله﴾[13] آنها قبول دارند كه «الله» خالق است، امّا قبول ندارند كه «الله» ربّ است. در اين كريمه دارد بين «ربوبيّت» و «خالقيّت» تلازم ناگسستني برقرار مي‌كند، مي‌گويد: آن كه ربّ است خالق است [و] آن كه خالق است ربّ است. نمي‌شود ربّ كسي باشد [و] خالق ديگري باشد. شما اگر قبول داريد خدا خالق است، بايد بپذيريد كه او ربّ است. آن كه آفريد بايد بپروراند.

«رب»» يعني مدّبر، يعني مالكِ مدّبر، كه احياناً به معناي «پرورنده» هم مي‌آيد؛ چون «ربّ» مضاعف است، نه ناقص. «ربّ» اگر به باب تفعيل برود، مي‌شود «تربيت» نه تربيت. «تربيت» ناقص است [ولي] ربّ مضاعف است. فرمود: خدا ربّ شماست، مدبّر شماست، مالك شماست. كدام خدا ربّ شماست، همان خدايي كه خلق كرد. شما ربوبيّت را نمي‌پذيريد، خالقيّت را مي‌پذيريد. چون وثنيّينِ حجاز از نظر ربوبيّت مشرك بودند نه خالقيّت؛ نمي‌گفتند «در عالم چند تا خالق هست» [بلكه] مي‌گفتند «در عالم چند ربّ هست». به دنبال مي‌گفتند «در عالم چند ربّ هست». به دنبال شرك ربوبي، گرفتار شرك عبادي شدند كه آلههٴ گوناگون را عبادت مي‌كردند. اين شركِ عبادي آنها مستند بود به شرك ربوبي اينها [و] اينها در ربوبيّت، مشرك و در خالقيّت، موحّد بودند.

 

ـ تلازم بين ربوبيت و خالقيت در قرآن

قرآن كريم در چندين جا مي‌فرمايد: همان كه خالق است، ربّ است. در اين كريمه هم مي‌فرمايد: ﴿أعبدوا ربّكم الذّي خلقكم﴾؛ همان ربّي كه شما را خلق كرد. ديگر ممكن نيست خالقتان «الله» باشد، ولي ربّتان فلان ستاره يا فلان فرشته يا فلان بزرگِ بشري. همان كه شما را خلق كرد، بايد بپروراند و اداره كند. اين تلازمِ بين ربوبيّت و خالقيّت، يا براي آن است كه ربوبيّت «عند التحليل» [به هنگام تحليل] همان خالقيّت است و خلقت است و چيز ديگر نيست يا نه؛ بين خالقيّت و ربوبيّت تلازم است. بيان ذلك اين است كه مدّبر كه چيزي را اداره مي‌كند و مي‌پروراند، يعني كمالات او را به او مي‌دهد، اوصافي را به او مي‌دهد، ارزاقي را به او مي‌دهد. اين اعطايِ رزق، اعطاي كمال، اعطاي وصف و مانند آن ايجاد روابط است؛ يعني بين رزق و مرتزرق، رابطه برقرار كردن و بين كمال و متكامل، پيوند برقرار كردن و مانند آن. و ايجاد روابط بين كمال و مستكمِل، خود خلقت است. مدّبر، خالق است. اين ربط را او ايجاد مي‌كند. مگر نه آن است كه يك وصفي را به موصوف مي‌دهد؟ مگر نه آن است كه يك رزقي را به مرزوق مي‌دهد؟ اين «دادن» كه قرادادي و اعتباري نيست؛ نظير آنچه بايع و مشتري با يك‌ديگر قرار مي‌گذارند. اين «دادن» يك امرِ تكويني است كه خداي سبحان اين فيض را به مستفيض مي‌دهد. اين رزق را به مرزوق اعطا مي‌كند. اين اعطا و ايجادِ رزق با ايجادِ ربطِ بين خدا خالق است، بايد بپذيرد كه خدا ربّ است (اين وجه اوّل) وجه دوّم آن است كه اگر هم ربوبيّت به خلقت برنگشت، خب، چه كسي حقّ تدبير دارد؟ آن كه آفريد، چرا؟ براي اينكه اگر يك مبدائي چيزي را آفريد، از هويّت او، از ذات او، از علل و عوامل دروني و بيروني او، از موانع او، از مقتضيات او، ا همه و همه باخبر است. آن‌كه خلق كرد مي‌تواند بپروراند [و] آن كه اين را خلق نكرد و از بدو و ختمش مستحضر نيست چگونه مي‌پروراند؟! لذا قرآن مي‌فرمايد: اگر شما قبول كرديد كه خدا خالق است، بايد بپذيريد كه او ربّ است، ربوبيّت به ديگري سپرده نمي‌شود. در اين كريمه هم مي‌فرمايد: ﴿اعبدوا ربّكم﴾

 

ـ اعتقاد مشركان درباره جدائي خالقيت از ربوبيت

آنگاه مشركين ممكن است بگويند: ربّ ما اين نيست، ما داريم ربّمان را عبادت مي‌كنيم. آنها ربّشان را عبادت مي‌كنند، منتها ربّشان يا ستاره است يا فرشته است و مانند آن. مشرك هم مي‌گويد: من ربّ را عبادت مي‌كنم، منتها ربّ من «ربّ السّموات و الأرض» نيست. ربّ من «ربّ الأرض» است يا «ربّ البحر» است. آنگاه در اين كريمه مي‌فرمايد: نه؛ ربّ شما همان كسي است كه شما را خلق كرده است: ﴿اعبدوا ربّكم الّذي خلقكم و الّذين من قبلكم﴾؛ آن كه شما و نياكانتان را آفريد، او كه خالق است او ربّ است. شما بايد بپذيريد كه ربّ را بايد عبادت كرد. يا انسان بايد بگويد من احتياج ندارم (در زندگي) يا بايد بگويد كه گرچه من محتاجم، ولي خودكفايم. يا بايد بپذيرد كه اگر محتاج است و خودكفا نيست و فقير است بايد غنيِّ محض تكيه كند. آن دو تا حرف اوّل كه مقدور انسان نيست، انسان بگويد: من احتياج به هيچ چيز ندارم. او از نفس كشيدنش تا استراحتش سراسر حاجت است؛ پس انسان محتاج است. نه هوا در اختيار اوست، نه فضا و قضا در اخيتار اوست، نه اين نظام آفرينش در اختيار اوست كه او در تأمين نيازها خودكفا باشد؛ پس انسان محتاج است (يك) و خود توان رفع نياز را ندارد (دو) پس محتاج است به كسي كه نيازهاي او را برآورده كند، آن همان ربّ اوست ربّ او كسي است كه او را خلق كرده است. مشركين مي‌گفتند: ما عبادت مي‌كنيم و ربّمان را هم عبادت مي‌كنيم و اينها ارباب مايند؛ يعني اين فرشته‌ها يا ستاره‌ها كه بُت‌ها نمونهٴ آنها هستند اينها ارباب مايند. قرآن منطقش اين است كه ربّ شما خالق شماست و نه غير ﴿اعبدوا ربّكم الّذي خلقكم و الّذين من قبلكم﴾.

 

ـ برهاني بر ضرورت عبادت در ايه

بنابراين آنگاه مي‌بينيد صدر و ذيل آيه منسجم مي‌شود، از پايين بخواهيد شروع كنيد، مي‌بينيد تقوا دليل عبادت است، هدف عبادت است و از وسط بخواهيد شروع كنيد، مي‌بينيد خلقت و ربوبيّت، دو حدّ وسط طولي است براي ضرورت عبادت. از بالا بخواهيد شروع كنيد، مي‌بينيد مدّعايي است در كنارش ادّله آرميده است. در صدر آيه ما را دعوت به عبادت كرد كه «يجب عليكم العبادة» چرا؟ براي اينكه خدا ربّ است، ربّ را بايد عبادت كرد. چرا خدا ربّ است؟ براي اينكه خالق شماست و همان كسي ربّ است خالق است و خدا خالق است؛ پس خدا ربّ است؛ [و] رب را بايد عبادت كرد؛ پس شما بايد خدا را عبادت كنيد. «الله» خالق است و هر كه خالق است ربّ است؛ پس «الله» ربّ است. «الله» ربّ است و ربّ را بايد عبادت كرد؛ پس بايد خدا را عبادت كرد ﴿يا أيها النّاس اعبدوا ربّكم الّذي خلقكم و الّذين من قبلكم لعلّكم تتّقون﴾

«و الحمد لله ربّ العالمين»

 

 

[1]  ـ سوره بقره، آيه 185.

[2]  ـ تفسير امام عسكري، ص 139 ـ 142.

[3]  ـ سوره ذاريات، آيه 56.

[4]  ـ سوره ذاريات، آيه 56.

[5]  ـ سوره ابراهيم، آيه 8.

[6]  ـ سوره شوري، آيه 53.

[7]  ـ تفسير امام عسكري، ص 139 ـ 142.

[8]  ـ تفسير امام عسكري، ص 139 ـ 142.

[9]  ـ سوره بقره، آيه 185.

[10]  ـ سوه اعراف، آيه 179.

[11]  ـ سوره فرقان، آيه 3.

[12]  ـ سوره زمر، آيه 3.

[13]  ـ سوره لقمان، آيه 25.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق