اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿فَإِن طَلَّقَهَا فَلاَ تَحِلُّ لَهُ مِن بَعْدُ حَتَّي تَنكِحَ زَوْجاً غَيْرَهُ فَإِن طَلَّقَهَا فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِمَا أَنْ يَتَرَاجَعَا إِنْ ظَنَّا أَن يُقِيَما حُدُودَ اللّهِ وَتِلْكَ حُدُودُ اللّهِ يُبَيِّنُهَا لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ(230) وَإِذَا طَلَّقْتُمُ النِّسَاءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ سَرِّحُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ وَلاَ تُمْسِكُوهُنَّ ضِرَاراً لِتَعْتَدُوا وَمَن يَفْعَلْ ذلِكَ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ وَلاَ تَتَّخِذُوا آيَاتِ اللّهِ هُزُواً وَاذْكُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَمَا أَنْزَلَ عَلَيْكُم مِنَ الْكِتَابِ وَالْحِكْمَةِ يَعِظُكُم بِهِ وَاتَّقُوا اللّهَ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ(231)﴾
اطلاق آيه در استقلال دختر بالغه و سقوط ولايت پدر در مسأله نكاح
در تتمه بحث ديروز مطلبي كه مرحوم امين الاسلام (رضوان الله عليه) در مجمعالبيان فرمودند و ديگران هم به او اشاره كردند خواستند به اطلاق ﴿حَتَّي تَنكِحَ زَوْجاً غَيْرَهُ﴾ استدلال كنند و تمسك كنند كه ولايت پدر بر دختر بالغه ساقط است, زيرا ظهور اسناد نكاح به زن, استقلال زن است در مسئله نكاح و اطلاقش شامل صيبه و باكره خواهد شد[1] و در خصوص مسئله صغيره البته بالدليل خارج شد, اين خلاصه فرمايش مرحوم امين الاسلام است كه در مجمعالبيان به اطلاق اين ذيل تمسك كردند. البته از نظر بحث قرآني حق با ايشان است يعني اگر فقط در مسائل محور تفسير بخواهيم بحث كنيم اين ﴿حَتَّي تَنكِحَ﴾ اطلاق دارد, چه اينكه آيات ديگري كه در همين باب است اطلاق دارد و به اطلاق اين آيات تمسك كردند; منتها اين اطلاقها يكسان نيست بعضي قوي است و بعضي متوسط يا ضعيف در همين آيه 232 [سورهٴ بقره] كه بعدا در پيش داريم, فرمود: ﴿وَإِذَا طَلَّقْتُمُ النِّسَاءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَلاَ تَعْضُلُوهُنَّ أَن يَنكِحْنَ أَزْوَاجَهُنَّ﴾ اين اطلاق دارد كه نكاح را به خود اين زنها اسناد دادند چه ولي اذن بدهد چه ولي اذن ندهد, يا در آيه 234 [سورهٴ بقره] كه فرمود: ﴿فَإِذَا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْكُمْ فِيَما فَعَلْنَ فِي أَنْفُسِهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ﴾ زنها را در مسائل نكاح و زواج مختار ميبيند مطلق است مقيد به اذن ولي نيست اگر دليل خاصي ولايت اب و جد را نسبت به بالغه رشيده تثبيت كرد, خب مايه تقييد اين اطلاقها است و اگر دليل خاصي تقييد نكرد به اين اطلاقها اخذ ميشود. گرچه بعيد است كه زني شوهر داشته باشد سه بار طلاق بگيرد مع ذلك باكر بماند, اما يك فرق است بين اينكه ما بخواهيم مطلق را بر فرد نادر حمل بكنيم يا اينكه مطلق, همانطوري كه فرد شايع را شامل ميشود. فرد نادر را هم شامل ميشود حمل مطلق بر فرد نادر خلاف ظاهر است, اما شمول مطلق نسبت به فرد نادر كه خلاف ظاهر نيست. مطلق, حجت است نسبت به همه مصاديق خواه آن مصداق فرد ضعيف باشد خواه فرد قوي خواه شاذ باشد خواه مشهور, اگر ما مطلق را بخواهيم بر فرد نادر حمل بكنيم اين خلاف ظهور اطلاق است, بنابراين ظهور اين آيات گرچه همسان نيست به نحو اطلاق ميگويد زن, ميتواند همسر بگيرد اگر بالغه شد در تحت ولايت احدي نيست.
چهار طرز تفكّر فقهي در مسأله استيذان باكره جهت نكاح
ولي از نظر بحثهاي قرآني نوع فقهاي ما با امين الاسلام موافقاند عمده بحثهاي روايي است كه ملاحظه فرموديد محقق در متن شرايع دارد كه آيا بالغه رشيده اگر باكره باشد تحت ولايت اب و جد هست يا نه, فيه روايتان اشهرش اين است كه ولايت ساقط است, لذا در بحث مستحبات نكاح كه ميرسند محقق ميفرمايد براي دختر در صورتي كه باكره باشد مستحب است كه از پدر اذن بگيرد, اين چنين نيست كه يك امر مفروغ عنه يا اجماعي و امثال ذلك باشد. البته بعضيها هم فتوا به لزوم استيذان دادند, بعضيها احتياط لازم كردند بعضيها احتياط استحبابي بعضي هم مثل محقق فتوا به استحباب دادند بين اين چهار گروه, چهار طرز تفكر فقهي است از استحباب استيذان تا فتواي صريح به لزوم استيذان چهار مرحله است; يك وقت فتواي صريح است كه اين در نكاح مستقل نيست حتماً اذن ولي لازم است يك وقت بالصراحه فتوا بدهند كه «يشترط في نكاحها اذن الولي» نيست تعبير به اقوي است. از اين مرحله ضعيفتر تعبير به احوط لزومي است از اين مرحله ضعيفتر تعبير به احوط استحبابي است و از همه مراحل ضعيفتر استحباب است, چون استحباب از احتياط استحبابي ضعيفتر است. در احتياط استحبابي استشمام ضرورت وجوب ميشود و اما در فتواي به استحباب يك چنين استشمامي نخواهد شد اين چهار مرحله است.
بررسي روايات مربوط به نقش ولايت و اذن پدر در نكاح دختر باكره
براي اينكه به احتياط نزديكتر باشد و جمع بين حق والد و ولد بشود تبركاً اين چند روايتي كه ميتواند احياناً مقيد اطلاقات اين آيات باشد بخوانيم. در ابواب عقد نكاح در وسائلالشيعه باب اولياء عقد[2] باب چهارم, حديث اول و دوم و سوم و چهارم تا حدودي اين مسئله را بيان ميكنند. روايت اول باب چهارم ابواب اولياي عقد «عن زرارة بن اعين قال سمعت ابا جعفر» امام باقر (سلام الله عليه) «يقول لا يَنقُضُ النِّكاحَ إلاّ الأَب»[3]; كسي نميتواند نكاح را نقض كند, مگر پدر خب اگر پدر ولي نكاح نباشد و ولايتي بر دختر نداشته باشد كه حق نقض ندارد گرچه اين مطلق است قابل حمل بر صغيره خواهد بود, اما اطلاق اين حديث شامل بالغ و غير بالغ خواهد شد. در حديث دوم از امام صادق (سلام الله عليه) رسيده است كه «الجاريةُ البِكر التي لها أبٌ لا تَتَزوَّج الا بإذن ابيها»[4] اين به خوبي دلالت دارد بر اينكه اذن پدر لازم است, اگر البته روايات قويتر معارض او نبود به همين روايات ميتوان اخذ كرد, ولي به هر حال اين ميتواند به نوبه خود گرچه مطلق است مقيد اطلاقات آيات باشد «الجاريةُ البِكر التي لها أبٌ لا تتزوَّج الا باذن ابيها». در روايت سوم محمدبن مسلم عن احدهما يعني امام باقر يا امام صادق (عليه السلام) نقل كرد كه حضرت فرمود: «لا تُسْتَأمَرُ الجاريةُ إذا كانت بين أبَوَيها ليس لها مع الأب امرٌ و قال يَستَأْمِرُها كلُّ احدٍ ما عدا الأب»[5]; فرمود دختري كه پدر دارد از او اجازه نخواه استعمار نكن طلب امر و مشورت نكن «يَستَأْمِرُها كلُّ احدٍ ما عدا الأب»; اگر دختري پدر دارد هر كسي بخواهد با او ازدواج كند بدون اذن اب نميتواند ازدواج كند, بايد اولاً با خود طرف مشورت كرد كه رضايت او را گرفت و بعد اقدام كرد تنها پدر است كه ميتواند اقدام كند: «يَستَأْمِرُها كلُّ احدٍ ما عدا الأب» اين روايت نطاقش خيلي بلند است يعني اصلاً اذن دختر هم لازم نيست استعمار و مشورت كردن لازم نيست. در حديث پنجم اينچنين آمده است كه از امام باقر (سلام الله عليه) كه «لا يَنقُضُ النِّكاح إلاّ الأب»[6] كه اين «لا يَنقُضُ النِّكاح إلاّ الأب» در روايات ديگر هم هست, مضمونش در همان روايت اول هم بود. از اين روايات ولايت پدر بالقول المطلق بر باكره و غير باكره را ميخواهند اثبات كنند اگر اين روايات نصابش تمام باشد آنگاه ميتواند مقيد اطلاقات باشد كه يكي از آن اطلاقات همين آياتي است كه به بعضي از اين آيات مرحوم امين الاسلام در مجمعالبيان اشاره كرده است.
بيان شروط حرمت ابدي بعد از طلاق نهم و معناي طلاق عدّي
مطلب دوم اين است كه در طلاق عدي كه مايه حرمت ابدي است صرف نه بار طلاق دادن با تخلل تحليل كافي نيست, بيان ذلك اين است كه اگر مردي دو بار زنش را طلاق داد بار سوم آن زن بر اين مرد حلال نيست ﴿حَتَّي تَنكِحَ زَوْجاً غَيْرَهُ﴾ چه اينكه اين مرد با اين زني كه دو بار طلاق داد و دوباره به حبالهٴ زوجيت خود در آورد, از راه رجوع در عده باشد يا با عقد جديد خواه مباشرت كرده باشد خواه نكرده باشد در همه اين صور اگر دو طلاق رجعي باشد سومي طلاق باين است و بر مرد حلال نيست ﴿حَتَّي تَنكِحَ زَوْجاً غَيْرَهُ﴾; ولي اگر بخواهد براي بار نهم كه سه دور اين روش تكرار ميشود اين زن بر مرد حرمت ابدي پيدا كند چند شرط دارد; شرط اول آن است كه طلاقش رجعي باشد و در مدت عده هم رجوع كرده باشد كه امساكش به رجوع باشد نه به عقد جديد, اگر امساكش به عقد جديد بود صد بار هم مرد زن را طلاق بدهد و محلل بگيرد باز براي او رواست. آن نُه طلاقهاي حرمت ابدي ميآورد كه مرد زن را به طلاق عدّي طلاق بدهد اولاً و در عدّه رجوع بكند ثانياً و بعد از رجوع در عده مقاربت كند ثالثاً, بعد در طهر غير مواقعه طلاق بدهد رابعاً اگر اين روش در دور اول كه دو طلاق رجعي است و يك طلاق بائن حاصل شد و همين روش در دور دوم و در دور سوم حاصل شد, اين روش كه او از او به عنوان طلاق عدّي ياد ميكنند سه دور تكرار بشود آنگاه حرمت ابدي ميآورد. پس اين فرق در حرمت ابدي با حرمت بعد از طلاق سوم هست البته, استفاده اين حكم هم از آيات مشكل است هم از روايات و دليل مهمش همان مسئله اجماعي ست كه ادعا كردهاند. بعضي از روايات هست كه البته احتمال استفاده است كه آنها را ميخوانيم.
مطلب بعدي آن است كه در آيه بعد كه فرمود: ﴿وَإِذَا طَلَّقْتُمُ النِّسَاءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ﴾ ميخواهد سلطه مرد را از زن قطع كند, فرمود وقتي شما زن را طلاق داديد اينها به پايان مدت رسيدند «اجل» يعني همان مدت و آن عده وقتي دارند به پايان عده ميرسند شما احدالامرين را انتخاب بكنيد يا نگه بداريد اينها را در همان عده مراجعه كنيد يا صبر كنيد عده اينها تمام بشود خودشان آزادانه تصميم بگيرند كه اين حكم قبلاً گذشت الآن همين حكم فقهي را با چندين حكم اخلاقي بازگو فرمود، فرمود: ﴿وَإِذَا طَلَّقْتُمُ النِّسَاءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ سَرِّحُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ﴾ يا در همان عده خواستيد اينها را امساك كنيد كه دوباره به همسري بپذيريد مختاريد, اما امساكتان به معروف باشد.
تعريف امساك به معروف در قرآن
اين امساك به معروف را در سورهٴ مباركهٴ «طلاق» تا حدودي مشخص كرد فرمود اولاً در زمان عده, چون «المطلقة الرجعية زوجة» حق سكني دارد, شما حق نداريد آنها را از خانه بيرون كنيد و آنها هم حق ندارند از خانه بيرون بروند كه مبادا علقه بالكل منقطع بشود ﴿لَعَلَّ اللَّهَ يُحْدِثُ بَعْدَ ذلِكَ أَمْراً﴾[7] لذا در آيه سورهٴ «طلاق» فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِذَا طَلَّقْتُمُ النِّسَاءَ فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ وَأَحْصُوا الْعِدَّةَ وَاتَّقُوا اللَّهَ﴾; مبادا در شمارش اين عدّه بيتقوايي كنيد زن بيتقوايي كند كه بخواهد زودتر همسر بگيرد, مرد بيتقوايي كند بخواهد زودتر او را از خانه بيرون كند ﴿وَاتَّقُوا اللَّهَ﴾ در احصاي اين عده﴿لاَ تُخْرِجُوهُنَّ مِن بُيُوتِهِنَّ﴾ چون مطلقه رجعيه هنوز زوجه است و از شوهرش اگر در حال عده بميرد ارث ميبرد و حق سكني دارد در عين حال كه خانه، خانه شوهر است خدا اين خانه را خانه زن هم ميداند, فرمود اينها را از خانههايشان بيرون نكنيد, چون مطلقه رجعيه هنوز زوجه است هنوز حق نفقه دارد حق كسوه دارد حق سكني دارد هنوز ارث ميبرد, لذا فرمود: ﴿لاَ تُخْرِجُوهُنَّ مِن بُيُوتِهِنَّ﴾ نفرمود «من بيوتكم», ﴿وَلَا يَخْرُجْنَ﴾ آنها هم بيرون نروند كه احساس آزادي بكنند, زيرا اگر آنها بيرون بروند كم كم ممكن است اين علقه مختصر هم قطع بشود و شوهر براي بار دوم حاضر نباشد با او زندگي كند اين خانه را حفظ كند ﴿وَلَا يَخْرُجْنَ إِلَّا أَن يَأْتِينَ بِفَاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ﴾[8] كه در آن حال البته نه تنها مجاز است, بلكه احياناً اخراج ميكنند ﴿وَتِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ وَمَن يَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ﴾ چرا بيرون نرود, فرمود: ﴿لاَ تَدْرِي لَعَلَّ اللَّهَ يُحْدِثُ بَعْدَ ذلِكَ أَمْراً﴾[9]; شايد قلبها به هم مرتبط شدند دوباره خواستند با يكديگر زندگي كنند, فوراً او را از خانه بيرون نكنيد اين امساك به معروف است اين درباره اسكان. درباره نحوه اسكان هم در همين سورهٴ «طلاق» آيه ششم فرمود: ﴿أَسْكِنُوهُنَّ مِنْ حَيْثُ سَكَنتُم مِن وُجْدِكُمْ﴾; هر مقداري كه وُجد شماست يعني مييابيد وسع شماست توان آن را داريد هر جايي كه خودتان سكونت داريد آن را در همان حدّ اسكان بدهيد ديگر او را در يك اتاق تاريك اسكان ندهيد ﴿أَسْكِنُوهُنَّ مِنْ حَيْثُ سَكَنتُم مِن وُجْدِكُمْ وَلاَ تُضَارُّوهُنَّ لِتُضَيِّقُوا عَلَيْهِنَّ﴾; به قصد آسيب و زيان اينها اقدام نكنيد كه كار را بر اينها فشار بياوريد كه زود بيرون بروند و اين براي زمان عده است و اگر اين زن باردار است بايد همين روش را ادامه بدهيد ﴿حَتَّي يَضَعْنَ حَمْلَهُنَّ﴾ و اگر فرزندي را از شما به دامن نهاد, چون مولود له كه پدر است عهدهدار نفقه و تمام هزينههاي فرزند است نه زن, لذا فرمود: ﴿فَإِنْ أَرْضَعْنَ لَكُمْ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ﴾[10]; اگر بچههاي شما را شير دادند اجر آنها را بدهيد, چه اينكه كسوه و نفقه مادرها هم به عهده خود مرد است كه در آياتي كه در همين سورهٴ مباركهٴ «بقره» در پيش داريم خواهد آمد كه ﴿وَعَلَي الْمَوْلُودِ لَهُ رِزْقُهُنَّ وَكِسْوَتُهُنَّ﴾[11] پس اگر فرمود: ﴿فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ فَارِقُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ﴾ امساك معروف را اينچنين مشخص كرد از نظر اسكان و انفاق.
بيان معناي «سرّحون بمعروف»
خب ﴿سَرِّحُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ﴾ چطور؟ فرمود حالا كه قصد ابقاي زوجيت نداريد ديگر بدگويي نكنيد بالأخره شما هم يك اشكالي داشتيد او هم يك انتقادي داشت زندگي ترك شد, اگر او بخواهد زندگي مجدد تأسيس كند ديگر براي خطبه كنندههاي او قصه ماجرا نگوييد كه آنها را از ازدواج مجدد بازداريد اينكه تسريح به جميل نيست تسريح قليل است, شما تسريح به معروف نكرديد تسريح به احسان نكرديد سراح جميل نكرديد اصرار قرآن اين است كه حالا كه گذشت، گذشت با سرنوشت اين زن مطلقه بازي نكنيد حالا او را رها كنيد در انتخاب همسر آزاد باشد ممكن است از اين گذشته خود پندي گرفته باشد ديگر اينچنين نيست كه شما فشار بياوريد نسبت به پيشنهاد دهندههاي بعدي عيبهاي يكطرفه او را بگوييد و اشكالهاي خود را مطرح نكنيد و مانند آن, اين كار را نكنيد اگر اين كار را كرديد اين تسريح جميل نيست تسريح احسان نيست تسريح معروف نيست. اينكه در آيات گوناگون فرمود ﴿سَرِّحُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ﴾, ﴿أَوْ تَسْرِيحٌ بِإِحْسَانٍ﴾[12] يا ﴿وَأُسَرِّحْكُنَّ سَرَاحاً جَمِيلاً﴾[13] يعني وقتي نخواستيد با او زندگي كنيد او را آزاد بگذاريد. پس هم امساك به معروف را در قرآن مشخص فرمود و هم تسريح به معروف را ﴿فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ سَرِّحُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ وَلاَ تُمْسِكُوهُنَّ ضِرَاراً﴾; نه تنها به امر اكتفا نكرد بلكه نهي را هم بالصراحه ذكر كرد هم امساك به معروف را باز كرد هم تسريح به معروف را باز كرد, امساك به معروف چيست؟ تسريح به معروف چيست؟ امساك به معروف اين است كه ﴿وَلاَ تُمْسِكُوهُنَّ ضِرَاراً﴾; مبادا دوباره برويد به سراغش او را به حباله خود در بياوريد او را كالمعلقة بگذاريد نه با او زندگي كنيد آنطوري كه مرد با همسرش به سر ميبرد نه او را رها كنيد. قصدتان اين نباشد كه در حال عدّه او را برگردانيد و با او زندگي زن و شوهري نداشته باشيد كه در جاهليت اين رواج داشت ﴿وَلاَ تُمْسِكُوهُنَّ ضِرَاراً﴾ اين را در بحثهاي قبل هم ملاحظه فرموديد هم امر كرد, فرمود: ﴿وَبُعُولَتُهُنَّ أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ فِي ذلِكَ إِنْ أَرَادُوا إِصْلاَحاً﴾[14] هم در اينجا نهي كرد, فرمود: ﴿وَلاَ تُمْسِكُوهُنَّ ضِرَاراً لِتَعْتَدُوا﴾ كه اعتدا و تعدي كنيد نسبت به او ستم روا بداريد.
تصريح به احسان را در آيه بعد فرمود: ﴿وَإِذَا طَلَّقْتُمُ النِّسَاءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَلاَ تَعْضُلُوهُنَّ أَن يَنكِحْنَ أَزْوَاجَهُنَّ إِذَا تَرَاضَوْا بَيْنَهُمْ بِالْمَعْرُوفِ﴾[15] آن راجع به تفسير تسريح به احسان است الآن درباره تبيين امساك به معروف سخن است كه فرمود: ﴿وَلاَ تُمْسِكُوهُنَّ ضِرَاراً لِتَعْتَدُوا وَمَن يَفْعَلْ ذلِكَ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ﴾.
اصل كلي بازگشت هر ظلم و گناهي به خود شخص
اگر كسي نسبت به زن ستم كرد در حقيقت به خود ظلم كرده است اين ديگر همان بحث كلي اخلاقي است كه اصولاً هيچ كسي به ديگري بد نميكند الا بالعرض تمام ستمها را به خود ميكند اولاً و بالذات سايه ستم به ديگري ميرسد; ممكن نيست كسي بتواند به كسي ظلم بكند الا بالعرض, مثل آنكه انسان در درون خانه خود كنيفي حفر ميكند بدبو كه خودش در آن كنيف زندگي ميكند دائماً; منتها گاهي كه درِ كنيف گرفته شد بوي اين كنيف آن عابر را متأذي ميكند گاهي وگرنه انسان اگر كنيف بدبويي حفر كند و خود در آن كنيف به سر ببرد تمام آسيب براي اوست بالاصالة و يك آسيب بالتبع هم به عابر كنار كوچه ميرسد. هر كسي هر خطري نسبت به ديگري دارد ضرري و ظلمي و حسدي و كينهاي درباره ديگران دارد در حقيقت كنيفي كنده است و خود را در آن كنيف زنداني كرد گاهي اين در كنيف گرفته مي شود و عابر آسيب ميبيند, لذا فرمود: ﴿وَمَن يَفْعَلْ ذلِكَ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ﴾ حصر در اين آيه نيست, اما سياق اين آيه و نحوه اين تعبير آن است كه اين فقط به خود ظلم ميكند, همان آيهاي كه در سورهٴ «اسراء» است كه ﴿إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لأَنفُسِكُمْ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا﴾[16] كه آن لام را در بحثهاي قبل هم ملاحظه فرموديد لام اختصاص است نه لام نفي تا ما بگوييم: «ان احسنتم احسنتم لانفسكم و ان اساتم فعليها», نظير ﴿لَهَا مَا كَسَبَتْ وَعَلَيْهَا مَا اكْتَسَبَتْ﴾[17] آن لام ﴿لَهَا مَا كَسَبَتْ﴾ لام نفع است, لذا فرمود: ﴿لَهَا مَا كَسَبَتْ وَعَلَيْهَا مَا اكْتَسَبَتْ﴾ اما لام ﴿إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لأَنفُسِكُمْ﴾ لام ارتباط و اختصاص است يعني عمل مخصوص عامل است چه خوب چه بد. اين لام, لام نفع نيست تا در طرف سيئه بگوييم «و ان اساتم فعليها» يا آن لام اول لام نفع نيست كه از باب مشاكله درباب دوم گفته باشيم «و ان اساتم فلها» بلكه لام, لام اختصاص است; عمل, عامل را رها نميكند اگر خوب است كه براي خود عامل است و اگر بد است كه براي خود عامل است, لذا فرمود: ﴿وَمَن يَفْعَلْ ذلِكَ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ﴾.
سهلانگاري در عمل به احكام الهي مساوي با استهزاي آيات الهي
آنگاه براي تثبيت اين مطلب فرمود اينها آيات الهي است اينها قوانين الهي احكام الهي, آيات الهي است اينها را به استهزا نگيريد ﴿وَلاَ تَتَّخِذُوا آيَاتِ اللّهِ هُزُواً﴾; سهل انگاري در احكام همان آيات الهي را ـ معاذ الله ـ مسخره كردن است. فرمود آيات الهي را بها بدهيد احكام الهي را بها بدهيد اگر بها نداديد آنها را به استهزا گرفتيد, همانطوري كه مورد سخريه و استهزا معتبر و محترم نيست اگر حكم الهي عمل نشود ـ معاذ الله ـ استهزاي به حكم خداست ﴿وَلاَ تَتَّخِذُوا آيَاتِ اللّهِ هُزُواً﴾.
نعمت بودن احكام الهي
بعد فرمود اين آيات الهي نعمتهاي خداست, كفران نعمت نكنيد احكام الهي نِعَم الهي است; همانطوري كه چشم نعمت است كسي حق ندارد چشم خودش را كور كند ناطقه نعمت است حق ندارد خود را ابكم كند سامعه نعمت است حق ندارد خود را ناشنوا كند, احكام الهي نِعم الهي است; كسي حق ندارد كفران نعمت كند. ما امروز خيال ميكنيم احكام براي ما تكليف است و اين اصطلاح تكليف براي آن است كه ما واقع طعم احكام را نميچشيم و اگر طعم احكام را بچشيم از اين احكام الهي به عنوان نِعم الهي ياد ميكنيم نه تكاليف. اينها نعمتهاي خداست چطور ما نميگوييم مكلفيم به استنشاق هوا, نميگوييم مكلفيم به نوشيدن آب زلال نميگوييم مكلفيم به خوردن غذاي خوب ميگوييم متنعميم نبايد بگوييم مكلف به نماز و روزهايم [بلكه] بايد بگوييم متنعميم. فرمود اينها نعمتهاي الهي است, اين نعمتها را كفران نكنيد ﴿وَاذْكُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ عَلَيْكُمْ﴾ ملاحظه ميفرماييد كه اين آيات دربارهٴ آيات توحيد نيست, نظير آياتي كه خداي سبحان با مشركين و وثنيين خطاب ميكند نيست به همين مؤمنين و مسلمين خطاب ميكند يعني كساني كه در حوزه تكليف به سر ميبرند, فرمود ما اين آيات را ﴿لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ﴾ ذكر ميكنيم. تمام قسمت مهم حرف هم با علماست در حقيقت, ماها اگر براي خودمان جا بيفتد كه اين احكام الهي نِعم است نه تكاليف, لااقل خودمان با اين احكام الهي طور ديگر برخورد ميكنيم, نميگوييم ما مكلفيم مواظب حرفهايمان هم هستيم ميگوييم متنعميم, چون او خواست ما را احيا كند در حقيقت, فرمود: ﴿وَاذْكُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ عَلَيْكُمْ﴾ آن جاهايي كه اين احكام الهي اجرا نميشود ميبينيد به چه دامي افتادند, نه اساس خانواده براي آنها مطرح است نه از زندگي طرفي ميبندند چه رسد به آخرت كه گرفتار عذاب اليماند. فرمود اين احكام الهي است اينها نعمتهاي الهي است اينها آيات الهي است يا از اينها به عنوان آيات ياد ميكند يا از اينها به عنوان نِعَم ياد ميكند ﴿وَاذْكُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ عَلَيْكُمْ﴾ خداي سبحان وقتي مسئله دين را ياد ميكند مسئله ولايت را ياد ميكند ميفرمايد كه من نعمتم را بر شما تكميل كردم, آن ديني كه من براي شما ميپسندم اسلام است كه ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلاَمَ دِيناً﴾[18], ﴿وَاذْكُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَمَا أَنْزَلَ عَلَيْكُم مِنَ الْكِتَابِ وَالْحِكْمَةِ﴾ اين ذكر خاص بعد از عام است.
قرآن, بارزترين نعمت خدا
فرمود نعمت خدا را كه بارزترين آنها قرآن است بارزترين آنها حكمت و معرفت و فقه است بارزترين آنها احكام الهي است به ياد اينها باشيد ﴿وَاذْكُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَمَا أَنْزَلَ عَلَيْكُم مِنَ الْكِتَابِ وَالْحِكْمَةِ﴾ اينها مسائل برهاني است.
بررسي معني موعظه و نقش آن در حركت انسان
بعد فرمود ﴿يَعِظُكُم بِهِ﴾; شما را خدا موعظه ميكند آن جذب الخلق الي الحق را ميگويند موعظه, اگر در كسي كشش پيدا شد او متعظ است و اما اگر كسي فقط ميكوشد كه برود كششي دروني است او از وعظ بهرهاي نبرد, او با دستور خشك تكليفي حركت ميكند آن حالت جذبالخلق الي الحق را ميگويند موعظه, آن كشش را ميگويند موعظه اگر انسان را از جلو بكشند خب, انسان ميفهمد كه زمامش به دست ديگري است با كشش جلو ميرود, اما اگر پشت سر سوق بدهند و هي كنند او هم ميفهمد كه با دفع دارد ميرود نه با جذب, اين با موعظه نميرود اين با تهديد ميرود بالأخره رفتن يا با جذب است يا با دفع يا از جلو انسان را ميكشند انسان احساس ميكند كه ﴿مَا مِن دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلاَ عَلَي اللَّهِ رِزْقُهَا﴾[19] يك طرف, ﴿مَا مِن دَابَّةٍ إِلَّا هُوَ آخِذُ بِنَاصِيَتِهَا﴾[20] طرف دوم, انسان احساس ميكند كه ديگري او را دارد ميبرد اين «طوبي له و حسن مآب» نشد لااقل بفهمد پشت سرخبري هست كه از پشت سر ميرانند هِي ميكنند كه سوق است اين اگر نه آن بود نه اين خب ميايستد بالأخره انسان يا بايد احساس كند كه با جاذبه جلو ميرود يا با سائق دنبال بايد حركت كند, فرمود: ﴿يَعِظُكُم بِهِ﴾; خدا واعظ است شما را ميكشاند نه ميراند از پشت سر گرچه با وعيد ميراند اما با وعده ميكشاند, چون در وعده تشويق است در وعيد است كه ترهيب است و تخويف است و انذار ﴿وَاتَّقُوا اللّهَ﴾; در همه مسائل فرمود تقوا را رعايت كنيد و مبادا خداي ناكرده آن حب نفس طوري باشد كه «الحرب خدعة»[21] در اين جنگ جهاد اكبر كه جهاد درون است آن دشمن كه خود را دوست معرفي كرد سرتان كلاه بگذارد ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ﴾ چون بالأخره جنگ با خدعه پيش ميرود با خدعه نظامي و او كارش خدعه است يعني نفس اماره و نفس مسوله, مبادا يك وقت آن عقدههايتان را بخواهيد خالي كنيد به حساب احكام الله بياوريد: ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ﴾ هم انسان بداند كه خدا ميداند هم بعد از فهميدن, تقواي عملي را رعايت كند خود را فريب ندهد.
روايتي ناظر بر معناي طلاق عدّي در بحث حرمت ابدي
رواياتي كه در تتمه بحث ديروز بود راجع به آن طلاق عدّي چند روايت است كه يكي از آنها را تبركاً بخوانيم كه معلوم بشود كه طلاق عدي كه بار نهم حرام است غير از آن طلاقي است كه بار سوم محلل ميخواهد, در اينجا بايد در عدّه رجوع كند بعد مباشرت كند بعد در طهر غير مواقعه طلاق بدهد و همچنين اين حال را سه دور كه ميشود نُه بار تكرار كند. روايت سيزدهم باب سوم ابواب اقسام طلاق از معليبنخنيس آمده است از ابي عبدالله امام صادق (سلام الله عليه) «في رجل طَلَّق إمرأتَه ثمّ لم يُراجعها حتي حاضت ثلاث حِيَض ثم تزوَّجها ثم طلَّقها فتركها حتي حاضتْ ثلاث حِيَض ثم تزوَّجها ثم طلَّقها مِن غير ان يُراجعَ ثم تَرَكَها حتّي حاضت ثلاث حِيَض قال له أن يَتزوَّجْها ابداً»; اين كار را اگر نُه بار بكند حرام ابد نميشود, صد بار هم اگر بكند حرام ابد نميشود; حرمت ابدي نميآورد «له أن يَتزوَّجْها ابداً ما لم يُراجعْ و يَمَسْ»[22] اين بايد در عده مراجعه كند و مساس حاصل بشود, آن سهطلاقه حكمش ديگر است اين حرمت ابدي بايد رجوع در عدّه باشد نه عقد جديد و در عدّه هم كه مراجعه كرده است, مباشرت حاصل شده باشد.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] . مجمعالبيان, ج2, ص581; التبيان, ج2, ص250.
[2] . وسائلالشيعه, ج20, ص272.
[3] ـ وسائل الشيعه، ج 20، ص 273.
[4] ـ وسائل الشيعه، ج 20، ص 273.
[5] ـ وسائل الشيعه، ج 20، ص 273.
[6] ـ وسائل الشيعه، ج 20، ص 273.
[7] ـ سورهٴ طلاق، آيهٴ 1.
[8] ـ سورهٴ طلاق، آيهٴ 1.
[9] . سورهٴ طلاق, آيهٴ 6.
[10] ـ سورهٴ طلاق، آيهٴ 6.
[11] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 233.
[12] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 229.
[13] ـ سورهٴ احزاب، آيهٴ 49.
[14] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 228.
[15] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 232.
[16] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 7.
[17] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 286.
[18] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 3.
[19] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 6.
[20] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 56.
[21] ـ الكافي، ج 7، ص 460.
[22] ـ وسائل الشيعه، ج 22، ص 115.