30 04 1985 2121338 شناسه:

تفسیر سوره بقره جلسه 46 (1364/02/10)

دانلود فایل صوتی

 

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿أَوْ كَصَيِّبٍ مِنَ السَّماءِ فِيهِ ظُلُمَاتٌ وَرَعْدٌ وَبَرْقٌ يَجْعَلُونَ أَصَابِعَهُمْ فِي آذَانِهِمْ مِنَ الصَّوَاعِقِ حَذَرَ المَوْتِ وَاللّهُ مُحِيطٌ بِالكَافِرِينَ (19) يَكَادُ البَرْقُ يَخْطَفُ أَبْصَارَهُمْ كُلَّمَا أَضَاءَ لَهُمْ مَشَوْا فِيهِ وَإِذَا أَظْلَمَ عَلَيْهِمْ قَامُوا وَلَوْ شَاءَ اللّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَأَبْصَارِهِمْ إِنَّ اللّهَ عَلَي كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ (20)﴾

 

ـ مثلهاي قرآني براي اعمال منافقان

ـ فقدان دو بعد «بينش» و «رفتار» در منافقان

بعد از استدلال بر اين مسئله كه منافق از نور معرفت و قرآن بهره‌اي نمي‌برد، دو مثَل در اين زمينه ذكر كرد تا ممّثل را روشن‌تر بفرمايد. مَثَل اوّل دربارهٴ بينش اهل نفاق بود، مَثل دوم دربارهٴ رفتار اهل نفاق است؛ چون انسان يك بينشي دارد و يك عملي، يك اعتقادي دارد و يك كاري. همان طوري كه در وصف اولياي مخلَص خداي سبحان فرمود: اينها داراي دست و چشم‌اند: ﴿إنّا أخلصناهم بخالصةٍ ذكري الدّار﴾[1]. در وصف ابراهيم، اسحاق و يعقوب «عليهم الصّلاة و عليهم السّلام» فرمود: ﴿أولي الأيدي و الأبصار﴾[2] يعي اينها هم خوب مي‌فهمند، هم خوب كار مي‌كنند؛ هم بينش آنها خوب است، هم عمل آنها خوب [است] دربارهٴ اهل نفاق مي‌فرماد: اينها فاقد هر دو خصيصه‌اند؛ نه مي‌فهمند، نه درست راه مي‌روند. انسان با نورِ انديشه مي‌فهمد و با قدرت بدن مي‌رود. قدرت براي رفتن است و معرفت و بينش براي شناختن. دو مثال ذكر فرمود؛ در مثال اوّل روشن و رفتار در كرد كه منافق اهل بينش و معرفت نيست، در مثال دوم فرمود: منافق اهل رفن نيست. او راه براي رفتن ندارد.

 

ـ تبيين فقدان بينش منافقان از مثالهاي قرآني

در مثال اوّل فرمود: ﴿مثلهم كمثل الّذي استوقد ناراً فلما أضاءت ما حوله ذهب الله بنورهم﴾[3] اينجا سخن از گرفتن نور است؛ يعني بينش براي منافق نيست كه او چيزي را درست درك كند، سخن از رفتن نيست. البّته كسي كه نبيند متوقّف است، نمي‌تواند برود، ولي مَصَبّ مثَل اول، نفي ِ بينش اهل نفاق است. دربارهٴ مثال دوم آن لبه حرف متوّجه به عمل است كه اينها قدرت رفتن ندارند؛ البّته كسي كه قدرت رفتن ندارد در اثر ندانستن است كه نمي‌رود، امّا لبه حرف در مثال اول مربوط به نفي بينش است و در مثال دوّم مربوط به نفي عمل و روش؛ لذا در آن كريمه فرمود: ﴿ذهب الله بنورهم﴾[4] در اين كريمه فرمود: ﴿و إذا أظلم عليهم قاموا﴾ در آنجا فرمود: بينش ندارند، در اينجا فرمود: روش ندارند. در آنجا فرمود: نمي‌فهمند، در اينجا فرمود: نمي‌روند

 

ـ زندگي پرهراس منافقان

﴿أو كصيّبٍ من السّماء﴾؛ فرمود: مَثَل اهل نفاق ميثل افرادي است كه باران فراواني از آسمان ببارد، البّته همهٴ باران از بالا مي‌بارد، امّا يك وقت يك چند قطره باران از يك گوشهٴ بالاي سر مي‌بارد، يك وقت نه؛ تمام فضاي بالاي سر، جايِ بارشِ باران است، فرمود: منافق مثل كسي است كه از سراسر آسمانِ زندگي او باران ببارد: ﴿أو كصّيبٍ من السّماء﴾ نه يك گوشه‌اي از آسمان. از سراسر آن فضاي بالاي او باران ببارد و او با داشتن اين همه نعمت فقط گرفتار ظلمت، رعد و برق بشود. هيچ بهره‌اي از اين همه باران نبرد: ﴿أو كصيّبٍ من السّماء﴾ آن باران فراواني كه از سراسر آسمان ببارد: ﴿فيه ظلمات و رعدٌ و برق﴾ او فقط گرفتار ظلمت است و از خطر رعد و از اسيب برق در امان نيست و هيچ طَرفي از اين همه باران كه باريد نمي‌بندد: ﴿فيه ظلمات و رعد و برق﴾

سوال...

جواب: باران نعمت است، ولي همراهي دارد كه او گرفتار همراه است، او از باران استفاده نمي‌كند.

 

ـ رفتار منافقان در برابر خطر «ظلمت، رعد،برق»

آنگاه اين سه خطري را كه در اين مثال گوشزد كرد سؤال‌انگيز است كه آنها با اين سه خطر چه مي‌كنند؟ با ظلمات چه مي‌كنند؟ با رعد چه مي‌كنند؟ با برق چه مي‌كنند؟ آنگاه در اين كريمه، سه مبحث را مطرح كرد (راجع به ظلمت، رعد و برق)

 

ـ واكنش منافقان در برابر خطر«رعد»

امّا دربارهٴ رعد فرمود: ﴿يجعلون أصابعهم في آذانهم من الصّواعق﴾ چون برق مي‌جهد و رعدي دارد، اين رعد احياناً با صاعقه همراه است، اينها از شدّت اين رعد و خروش اين سحاب و ابر، دستها را در گوش مي‌گذارند كه مبادا از شدّت اين رعد جان بسپارند.

 

ـ سرّ تعبير به «اصابع» در آيه

همان طوري كه در جلسهٴ قبل عنايت فرموديد، تعبير از «انامل» به «اصابع» كه نفرمود «سرانگشت را در گوش مي‌گذارند» بلكه فرمود: «أصابع» را در گوش مي‌گذارند، گذشته از اينكه يك تعبير رايجي است به تعبير زمخشري اين همان مبالغه را دربردارد كه اگر بگويند «سر انگشت را در گوش گذاشت» آن تأثير را ندارد كه بگويند «انگشت را در گوش گذاشت». تعبير از «أنامل» و «أصابع» براي شدّت هراس است كه گويا تمام انگشت را در گوش مي‌گذارند،

منتها نكتهٴ ديگري كه هست اين است كه ممكن است انسان براي حفظ مبالغه نام «أنامل» و سر انگشت را نبرد؛ اسمي از انگشت ببرد، ولي معمولاً اين انگشت سبّابه را در لاي گوش مي‌گذارند كه از خروش رعد محفوظ بماند، حرف زمخشري اين است كه چرا خداي سبحان نفرمود «اينها سبّابه را در گوش مي‌گذارند» مي‌گويد «تأدّب در تعبيرات قرآن كريم ايجاب مي‌كند كه از اين انگشت سبّابه نام نبرد» چون سبّابه، «سبّ» يعني بدگويي. «سبّاب» يعني پُربدگو، انسان فحّاش و مانند آن. كلمه‌اي كه سبّ و فحش و امثال‌ذلك را يادآور مي‌شود در قرآن كريم سعي شده است كه به كار برده نشود،

 

ـ استعمال كلمهٴ «سبّابه» به مسبّحه و مهللّه در اسلام

منتها اين نكته مطرح است كه در اسلام همين كلمهٴ «سبّابه» را كه ديگران سبّابه مي‌ناميدند به «مسبّحه» و «مهللّه» و مانند آن ناميده‌اند؛ چون انسان در حال تسبيح و تقديس حق وقتي به آسمان اشاره مي‌كند با اين انگشت مي‌گويد: «سبحان الله» لذا اين انگشت مسبّحه شده، يا در هنگام تهليل كه شايسته است ـ در ادب نيايش ـ انسان دست به سوي خدا دراز كند يا به سوي آسمان اشاره كند [و] بگويد: «لا إله إلا الله» كه با انگشت سبّابه اشاره مي‌كند. اين سبّابه بعد از رونق اسلام مسبّحه و مهللّه شد

امّا اين تعبير چون رايج نبود و مأنوس نبود قرآن كريم از استعمال اين تعبير هم خودداري كرد؛ پس اين انگشت سبّابه را كه تا قبل از اسلام سبّابه مي‌گفتند و الآن در بين مسلمين به عنوان مهللّه يعني «لا إله إلا الله» را با او اشاره مي‌كنند [و] مسبّحه يعني تسبيح را با او اشاره مي‌كنند قرآن كريم سبّابه نگفت؛ براي اينكه آن خاطرهٴ ناگوار را در ذهنها احيا نكند. مهللّه يا مسبّحه نفرمود، براي اينكه مأنوس نبود؛ لذا كلمهٴ «اصابع» را به كار برد: ﴿يجعلون أصابعهم في آذانهم من الصّواعق﴾ آن خطري كه از صاعقه نشئت مي‌گيرد

 

ـ عدم اصابت صاعقه به ذاكر حق

و اين صاعقه هم در ورايات هست كه انسانِ ذاكر و متذّكر به ياد حق را اصابه نمي‌كند كه صاعقه «لا تصيب الذّاكر»[5]. در ثواب ذكر (در جوامع روايي) آمده است كه انسان اگر در بيابان هم به‌سرببرد، مادامي كه متذّكر به ياد حق و ذاكر حق باشد صاعقه به او اصابت نمي‌كند و مي‌گويند: هيچ حيواني در حال ذكرِ حق، تير به او اصابت نمي‌كند؛ در هر لحظه‌اي كه حيوان غافل شد، تير به او اصابت مي‌كند.[6] اين در فضيلت ذكر در روايات هست.

 

ـ تبيين دو نوع «احاطه» و «معصيت» خداي سبحان

آنگاه فرمود: ﴿يجعلون أصابعهم في آذانهم من الصّواعق حذر الموت﴾ امّا به عنوان جملهٴ معترضه اين خطر را هشدار داد كه ﴿و الله محيط بالكافرين﴾ اين احاطه، احاطهٴ قهر است؛ گرچه خداي سبحان ﴿كلّ شيء محيط﴾[7] است امّا وقتي كه فرمود: ﴿و الله محيط بالكافرين﴾ يعني قهر خدا فراگير است؛ نظير آن معيّت خاصّه‌اي كه خداي سبحان با مؤمنين دارد؛ گرچه خداي سبحان ﴿هو معكم أين ما كنتم﴾[8]؛ با هر انساني هست، امّا آن معيّتِ خاصّه‌اش نصيب مؤمنين و اهل تقواست: ﴿إنّ الله مع الّذين اتّقوا و الّذين هم محسنون﴾[9] يا ﴿إنّ الله معنا﴾[10] كه موساي كليم «سلام الله عليه» فرمود. يك معيّت مطلقه است كه معيّت قيوميّه است، فراگير است، خدا با هر انسان است: ﴿هو معكم أين ما كنتم﴾ [11] يك معيّت خاصّه است كه با رحمت و لطف همراه است، مثل ﴿إنّ الله مع الّذين اتّقوا﴾[12] يا ﴿إنّ الله معنا﴾[13] احاطهٴ خداي سبحان هم بشرح أيضاً [همچنين] يك احاطهٴ مطلقه است كه خدا ﴿بكل شيء محيط﴾[14] است، يك احاطه قهرآلود است كه فرمود: ﴿و الله محيطٌ بالكافرين﴾.

 

ـ سر اطلاق كافر بر منافق در آيه

كافري كه ﴿أحاطت به خطيئته﴾[15] خداي سبحان احاهٴ قهري دارد؛ چون منافق روحاً كافر است، در خلال تشريح اوصاف منافق، خدا بيان احاطهٴ به كافر را ذكر مي‌كند، نمي‌فرمايد «و الله محيطٌ بالمنافقين﴾ چون منافق، كافر را شامل نمي‌شود، ولي كافر منافق را شامل مي‌شود، از اين جهت فرمود: ﴿و الله محيطٌ بالكافرين﴾ بحث در منافق بود، بحث در كافر نبود، امّا منافق روحاً كافر است و خدا معيّت قهري با كافر دارد، خواه آن كافر، درون و بيرونش كفر باشد يا درونش كفر باشد، بيرونش اسلام (به نام منافق) از اين جهت فرمود: ﴿و الله محيطٌ بالكافرين﴾. عنايت فرموديد بحث در منافقين است، امّا مع‌ذلك خداي سبحان مي‌فرمايد: ﴿و الله محيط بالكافرين﴾

سوال...

جواب: براي اينكه بفهماند و به او هم هشدار بدهد كه روحاً كافري [و] يك معناي عام را مي‌خواهد ذكر كند. اگر خصوصِ منافق را مي‌فرمود كافر را شاكل نمي‌شد، امّا كافر را كه بگويد، هم به منافق هشدار مي‌دهد كه تو كافري و هم مي‌فرمايد كه اختصاصي به منافق ندارد: ﴿و الله محيط بالكافرين﴾

و خب، در بين اين سه خطر، يك خطر بحثش گذشت يعني مسئله «رعد» بحثش گذشت چون در آنمثال فرمود: ﴿أو كصيّب من السّماء فيه ظلمات و رعدٌ و برقٌ﴾. سه خطر را گوشزد كرد، آنگاه اين سؤال مطرح است كه اين افرادي كه در بين راه با اين سه خطر روبه‌رويند با اين سه خطر چه مي‌كنند. بايد آيه در سه بحث به اين سه سؤال جواب بدهد كه با ظلمت چه مي‌كنند؟ با رعد چه مي‌كنند؟ با برق چه مي‌كنند؟ جريان «رعد» تمام شد، جريان «برق» و جريان «ظلمت» مانده است و چون اساس، جريان ظلمت است كه مانع ادامهٴ سيرِ اهل نفاق است آن را براي آخرِ گذاشت.

 

ـ تبيين خطر برق در مَثَل

امّا جريان «برق» مي‌فرمايد: ﴿يكاد البرق يخطف أبصارهم﴾ «برق» يعني همين برقي كه در اين «صيّب» بود، در اين سحاب بود: ﴿أو كصّيبٍ من السّماء فيه ظلمات و رعد و برقٌ﴾ اين «الف و لام»، «الف و لام» عهد است؛ يعني اين برق به قدري خطرناك و تيز است كه ممكن است ديد را از اينها بگيرد، اينها به جاي اينكه با اين برق راه را ببينند، چشم و ديده را از دست مي‌دهند: ﴿يكاد البرق يخطف أبصارهم﴾. پس خطر «برق» هم اين است.

 

ـ چگونگي سازگار بودن «ظلمات» با «برق» در مثل

اين «برق» يك جهش مقطعي دارد و يك نور زودگذر، آنگاه سؤال مطرح است كه اگر ظلمات است، ظلمات با برق سازگار نيست، در حالي كه خدا فرمود: ﴿فيه ظلمات و رعدٌ و برقٌ﴾. اگر رق است، ديگر ظلمات نيست. اگر ظلمات است، ديگر برق نيست. فرمود: اين ظلمتها فراگير است [و] برق، لحظه‌اي است و زود مي‌درخشد و زود خاموش مي‌شود. برخلاف آن افرادي كه جزء اولياي الهي‌اند كه يك لحظه برق مي‌كِشَد و اينها يكشبه رهِ صد ساله مي‌روند. گاهي مي‌بينيد يك حالتي به انسان دست مي‌دهد و انسان در تصميم‌گيري براي ابد راحت خواهد بود. آن برقِ يك لحظه‌اي، انسان را صدساله جلو مي‌برد، امّا برقِ اهل نفاق، يك لحظه اينها را جلو مي‌برد و در ظلماتِ متراكم غرق مي‌كند و متوقّفشان مي‌سازد. برقي نيست كه آنها از اين برق نفع ببرند؛ لذا فرمود: ﴿كلّما أضاء لهم مشوا فيه﴾؛ هر وقت اين برق جهيد و گوشه‌اي از اين ظلمات را كنار زد، چند قدم جلو مي‌روند، امّا ﴿و إذا أظلم عليهم قاموا﴾ در اضائة با «لام» تعبير فرمود، در اظلام با «علي» كه سازگار نفع و ضرر باشد. فرمود: ﴿كلّما أضاء لهم مشوا فيه و إذا أظلم عليهم قاموا﴾؛ همين كه برق بتابد، اينها حركت مي‌كنند و اگر خاموش بشود (عليه اينها) و اينها را زير پوشش خود فرو ببرد ﴿قاموا﴾؛ متوقّف مي‌شوند؛ نظير همان بياني كه ﴿و من النّاس من يعبد الله علي حرف فإن أصابه خيرٌ اطمأنّ و إن أصابته فتنتهٌ انقلب علي وجهه﴾[16]؛ تا مادامي كه به نفع اينهاست با اسلام هستند، مادامي كه به ضرر اينهاست از اسلام برمي‌گردند.

سوال...

جواب: الآن سخن از آن است كه اينها نمي‌توانند روششان را ادامه بدهند. در آن مثال فرمود: نور ا ينها را خدا خاموش مي‌كند.يك انساني كه مسافر است، در بين راه آتشي روشن كرده است كه از آن نار، نور بگيرد، خداي سبحان نور آنها را (نوري كه خودشان برافروخته‌اند) خاموش مي‌كند.

 

ـ علت عدم راهيابي منافقان به مقصد

سوال...

جواب: يعني دو مرحله بود؛ در بخش اوّل ﴿في ظلمات لا يبصرون﴾[17] معنايش اين است كه اينها نمي‌توانند بروند چون نور ندارند، در بخش دوّم فرمود: نه‌تنها نور ندارند، بلكه ديده ندارند. انسان كه نمي‌رود، گاهي براي اينكه مانع موجود است، گاهي براي اينكه مقتضي موجود نيست. منافق كه راه را ادامه نمي‌دهد، در قدم اوّل براي آن است كه مانعي سر راه خود ايجاد كرده است، در قدم دوم براي اينكه مقتضيِ رفتن را ندارد.

 

ـ تفاوت قيام مؤمنان با منافقان

امّا در اين كريمه فرمود: ﴿و إذا أظلم عليهم﴾ اين نور خاموش مي‌شود و اينها را زير پوشش ظلمت و تاريكي بگيرد كه همان ظلمات اوّليه است. ﴿قاموا﴾ مي‌ايتند. يك «قاموا» به معناي ايستا بودن [توقف داشتن] است، يك «قاموا» به معناي ايستادگي. در مواردي كه قرآن كريم با مؤمنين سخن مي‌گويد، مي‌گويد: ﴿الّذين قالوا ربّنا الله ثمّ استقاموا﴾[18] كه اين ﴿استقاموا﴾ همان قيام است كه ﴿أن تقوموا لله مثني و فرادي﴾[19]. آنجا «قاموا» يعني قيام كردند، آنجا «قاموا» و ﴿استقاموا﴾[20] يعني ايستادگي كردند. ﴿أن تقوموا لله مثني و فرادي﴾[21] يعني ايستادگي كنيد! امّا اين قيامي كه منافقين دارند به معناي «ايستا» [توقف] است، نه ايستادگي. فرمود: اينها مي‌آيستند؛ «قاموا» نه با ديگان مي‌روند، نه مي‌توانند راه خود را ادامه دهند. يك موجودِ ايستا [متوقف]، نه همراه ديگران به تيبَع مي‌رود، نه خود راهي دارد. پس قيام مؤمنين ايستادگي است و قيام منافقين، ايستايي و سكون است. هر دو جا قرآن تعبير به قيام كرد، امّا يك جا به معناي ايستا بودن [متوقف بودن]، يك جا به معناي ايستادگي كدن. «قاموا» يعني مثل چوب خشك مي‌ايستند: ﴿و إذا أظلم عليهم قاموا﴾

 

ـ سر مهلت دادن خداي سبحان به منافقان

باز به اين خطر هشدار داد، فرمود: ما اگر چند لحظه به اينها مهلت داديم براي اينكه ببينيم آيا جلوي پاي خود را مي‌بينند و برمي‌گردند يا نه؛ وگرنه آن رعدي كه ما مثال زديم يا آن برقي كه ما مثال زديم به آن رعد و برق دستور مي‌داديم همان بار اول چشم و گوش اينها را بگيرد: ﴿و لو شاء الله لذهب بسمعهم و أبصارهم﴾ يعني اگر خدا مي‌خواست آن برق، آن رعد را يك مقدار بيشتر فشار مي‌داد كه گوش اينها را از بين ببرد و اين برق را هم بيشتر فشار مي‌داد كه ديد اينها را از بين ببرد. اين دو خطر را باز قرآن كريم دوباره ذكر كرد، فرمود: ما اگر به آن رعد خيلي دستور سرعت و تندي نداديم براي آزمون بود و به اين برق اگر دستور سرعت و تيزي نداديم براي امتحان بود؛ وگرنه خداي سبحان مي‌توانست در همان اولين لحظه، آن رعد را آن‌چنان پُرخُروش كند كه ﴿لذهب بسمعهم﴾ و آن برق را آنچنان تيز كند كه لذهب بأبصارهم ﴿و لو شاء الله لذهب بسمعهم و أبصارهم﴾

 

ـ فرق «ذهب بسمعهم» و «اذهب سمعهم»

اين را هم عنايت فرمودد كه نفرمود «أذهب سمعهم و أبصارهم» نظير آن بحث قبل كه نفرمود «أذهب الله بنورهم» فرمود: ﴿ذهب الله بنورهم﴾[22]. اين «ذهب به» گرچه معناي «أذهبه» دارد «أذهب» متعدّي است [زيرا] اين همزه براي تعديه است، «ذهب به» هم اين «باء» براي تعديه است، امّا آن لطافتي كه در «ذهب به» هست در «أذهبه» نيست. در «ذهب به» يعني چون «باء» معناي الصاق و صحابت را حفظ مي‌كند «ذهب به» يعني دستش را گرفت و برد. انسان اگر يك ‌وقت بخواهد كسي را از صحنه بيرون كند، يك وقتي با تَشَر مي‌گويد برو، اينجا مي‌شود «أذهبه». يك وقتي بلند مي‌شود به كسي مي‌گويد: دستش را بگير و بيرون كن، اينجا مي‌گويند افاده نمي‌كرد؛ لذا در آن كريمه هم فرمود: ﴿ذهب الله بنورهم﴾[23] در اين كريمه هم فرمود: ﴿لذهب بسمعهم و أبصارهم﴾

سوال...

جواب: آنجا لطافت در «أذهب» است؛ براي اينكه رجسي نبود كه دست رجس را بگيرد ببرد.

 

ـ عدم استفادهٴ منافقان از رحمت الهي

سوال...

جواب: چون اسلام يك نوري است و باراني است كه باريد، به همه هم عرضه شد، منتها اين با داشتن همهٴ اين امكانات و وسايل حيات‌بخش كه باران است و نور است و هيچ استفاده نمي‌كند. عرضه شد؛ نه اينكه بر او عرضه نشده است. او مستعضف نيست كه احكام به او نرسيده باشد. عرضه شد، ولي او از اين نور و اين رحمت طرفي نيست.

سوال...

جواب: اگر راه باشد و اگر راه‌بلد باشند. امّا انساني كه هر جا درّه است كجا مي‌تواند [برود] شما دست منافق را بگيريد در آن دامنه‌هاي پُر خطر رها كنيد، مي‌شود «قاموا» مي‌شود ايستا. [متوقف]

 

ـ سقوط كوركورانه منافقان

جواب سؤال: كوركورانه دارند سقوط مي‌كنند؛ مثل انساني كه چشمش را بستند يا ديدش را از دست داد، از اين جادّه مستقيم پرت شد، حالا دارد به ته درّه مي‌رود، اين رفتن به ته درّه است؛ اينكه رفتن نيست. اين سقوط است. خُب البته انسان ساقط هم حركت مي‌كند، امّا يك وقتي خبردار مي‌شود كه تمام اعضايش شكسته است و ته درّه است. او هم دارد سقوط مي‌كند. در همان جريان شرك در سورهٴ «حج» مثال زد، فرمود: ﴿و من يشرك بالله فكأنّما خرّ من السّماء﴾[24]. مثل كسي كه از آسمان افتاد: ﴿فتخطفه الطّير أو تهوي به الرّيح في مكانٍ سحيقٍ﴾[25]؛ تندباد او را مي‌برد، امّا ته درّه مي‌برد. يك وقتي بيدار مي‌شود كه همهٴ اعضاي او خُرد شده است. آن رفتن نيست، آن سقوط است.

سوال....

جواب: [آن براساس] اُنس قبلي است. انسان وقتي كه از اين مسجد هم بخواهد بيرون برود 0در شب تار) مقدورش هست؛ چون راه را بلد است (بر اساس اُنس قبلي) امّا اگر همين انسان كر و كور را در دل كوه رها كني او اصلاً نمي‌داند راه كجاست! چاه كجاست! او چاره‌اي جز ايستايي ندارد. در اين راهي كه انسان هيچ چيزش را آشنا نيست چاره جز ايستايي ندارد.

 

ـ قدرت بيكران خداوند سبحان

در آن كريمهٴ قبل فرمود: ﴿ والله محيط بالكافرين﴾ اين هشدار به عذاب بود، در اينجا تصريح به نحوهٴ عذاب است. آنگاه استدلال مي‌فرمايد كه ﴿إنّ الله علي كلّ شيء قدير﴾. هم خداي سبحان مي‌تواند اينها را از راه رعد بگيرد، هم مي‌توانيد اينها را از راه برق بگيرد، هم مي‌تواند اينها را گرفتار آن ظلمات بكند كه توان رفتن ندارند. علي‌أيّ‌حال آنچه قرآن كريم در اين بخش فرمود، فرمود: منافق ايستاست. هرگز اهل حركت نيست؛ چه اينكه منافق كور است و هرگز اهل بينش نيست.

 

ـ اوصاف منافقان در سخنان امام علي (عليه السلام)

در بحثهاي قبل عنايت فرموديد كه حضرت امير «سلام الله عليه» فرمود: همهٴ حقايق را خداي سبحان در قرآن كريم فرمود؛ «فاستنطقوه»[26]؛ شما استنطاق كنيد؛ يعني قرآن را به حرف در بياوريد، امّا و لن ينطق[27] با شما سخن نمي‌گود. ولكنّ اخيركم عنه؛[28] منم كه سخن‌گوي قرآنم و قرآن را به حرف در مي‌آورم. حالا ببينم حضرت در زمينهٴ كفر و نفاق، با استمداد از اين بخشهاي رعد و برق چگونه تحليلي دارد. حضرت مي‌فرمايد: جريان ما و جريان كفّار و منافقين اين است: آنها هر چه دارند رعد و برق [است] و هيچ بارشي ندارند، امّا ما اول مي‌باريم و سيل راه مي‌اندازيم، بعد احياناً يك رعد و برقي هم داريم. فرق ما و اينها اين است! حضرت با منافقين روبه‌رو بود؛ حضرت كه با كفّار و مشركين روبه‌رو نبود. اصولاً سران حكومت اموي تاريخ زندگي اينها در دو بخش خلاصه مي‌شد. اينها قبل از فتح مكّه كافرِ مطلق بودند و بعد از فتح مكّه هم منافق مطلق شدند. لحظه‌اي اين سرانِ حكومت اموي ايمان نياوردند و مسلم نشدند. اموي اين‌چنين بودند. حضرت هم با منافقين روبه‌رو بود. فرمودك اينها رعد و برقشان فراوان است، امّا هيچ نمي‌بارند، نمي‌ پس نمي‌دهند. امّا ماييم كه اوّل مي‌باريم، بعد سيل راه مي‌اندازيم، احياناً يك رعد و برقي هم كنارش هست. اين را در خطبهٴ نهم فرمودند. اين را در اوصاف اصحاب جَمَل مي‌گويد. اينها هم منافق شدند [و] اينها ناكثن بودند: «و قد أرعدوا و أبرقوا»[29]؛ با رعدها و برقها به ميدان آمدند، امّا مو مع هذين الأمرين الفَشَل»[30]؛ با همهٴ اين رعد و برقي كه داشتند جز «فَشَل» و وهن و ضعف چيز ديگر نبود. «فشل» همان ضعف است. اينكه فرمود: «لا تنازعوا فتفشلوا»[31] يعني باهم اختلاف نكنيد كه «فشل» و ضعف دامنگيرتان مي‌شود. امّا «و لسنا نرعد حتّي نوقع و لا نسيل حتّي نمطر»[32]؛ ما تا كار را نكنيم هرگز رعدي نداريم و تا باران نباريم داعيه سيل نداريم. ما مي‌باريم تا به صورت سيل در بيايد، آن‌گاه يك خروشي هم همراهش هست؛ امّا منافق هر چه دارد رعد و برق است وكاري از پيش نمي‌برد. در تحليلهاي قبلي هم عنايت فرموديد كه حضرت منشأ اين خطرها را دنيامي‌داند.

 

ـ نمونهاي از رعد و خروش حضرت علي (عليه السلام)

سوال...

جواب: فرمود: در برابر من اگر بايستيد «لاضربنّك بسيفي الّذي ما ضربت به احداً إلاّ دخل النّار»[33]. اين رعد و خروش حضرت است؛ فرمود: اگر در برابر من بايستي، با اين شمشير تو را مي‌زنم كه هيچ كسي را با اين شمشير من نكشتم، مگر اينكه مستقيماً وارد آتش شد. بدا به حال كسي كه با شمشير امام كشته شود! اينكه مي‌گويند ابن‌ملجم «أشقي الأشقياء» است «أشقي الآخرين يتبع أشقي الأوّلين»[34] با اينكه شمر «عليه اللّعنه» آن كار تاريخي را در كربلا كرد، ولي ابن‌ملجم «أشقي الأشقياء» شد كه «أشقي الآخرين يتبع أشقي الأوّلين»[35] براي آن است كه به شمشير او امامي كشته شد و با شمشيرِ امام معصومي هم او سقط شد و بين دو امام قرار گرفت. بدا به حال كسي كه با شمشير او امامِ معصوم شهيد بشود و بدا به حال كس كه با شمشير امام معصوم كشته بشود. فرمود: من با اين شمشير هر كه را كشته‌ام «دَخَلَ النّار» اين خروش حضرت است.

 

ـ دنيا، علت نفاق منافقان

در بخشهاي ديگر همان طوري كه ملاحظه فرموديد، حضزت تمام خطر نفاق و امثال‌ذلك را به دنيا استناد مي‌دهد، مي‌فرمايد: اينها از رعد و برق دنيا مغرور شدند و خودشان را باختند. اصولاً دنيا رعدش و برقش همين خطر را دارد، بارش ندارد. دنيا هرگز براي كسي نمي‌بارد؛ دنيا عطش را رفع نمي‌كند؛ دنيا مزرعهٴ كسي را سبز نمي‌كند؛ جز رعد و برق خالي چيز ديگر نيست.

سوال...

جواب: اين را هم قبلاً گذشت كه حضرت فرمود: انسان اگر در دنيا گرفتار غرور دنيا نشود، اهل عبادت، اطاعت، ايثار و نثار باشد اين مزرعه است، و الاّ دنيا ﴿و اعملوا أنّما الحياة الدّنيا لعبٌ و لهوٌ و زينةٌ و تفاخرٌ بينكم و تكاثر في الأموال و الأولاد﴾[36] اين هرگز مزرعهٴ آخرت نيست.

 

ـ دنيا در منظر امام علي (عليه السلام)

دربارهٴ دنيا حضرت در خطبهٴ 191 اين‌چنين فرمود: «و كونوا عن الدّنيا نزّاهاً»؛ خود را از دنيا تنزيه كند؛ نه يعني كار نكنيد، توليد نكنيد، دامداري و كشا.رزي نكنيد، اينها دنيا نيست. خدمت كردن براي رضاي خدا (به خلق خدا) اين عبادت است، اين آخرت است، امّا آن تكاثر و مانند آن دنياست: «و كونوا عن الدّنيا نزّاهاً و إلي الآخرة ولاّهاً»[37]. «وَلَه» داشته باشيد به طرف آخرت، يعني به طرف كارهايي كه شما را به بهشت مي‌رساند و در بهشت سربلند مي‌كند «واله» و شيدا و مشتاق باشيد، «وله» داشته باشيد به تحصيل علم الهي؛ نه اينكه اين هم يك ابزاري باشد، يك عادتي باشد. «و إلي الآخرة ولاّهاً و لا تضعفوا من رفعته التّقوي و لا ترفعوا من رفعته الدّنيا»[38]؛ كسي را كه تقوا بلند كرد شما كوچكش نشماريد و كسي را كه دنيا او را بلند كرد شما او را عظيم ندانيد: «و لا تضعفوا من رفعته التّقوي»[39]؛ انساني را كه در اثر تقوا بلند شد شما تحقير نكنيد و انساني كه دنيا او را بلند كرد شما تعظيمش نكنيد: «و لا تشيموا بارقها»[40]؛ به اين فكر نباشيد كه اين ابر دنيا براي شما باران ببارد، اين طور نيست. آن براي هيچ كسي باران نباريد «و لا تسمعوا ناطقها»[41]؛ گوش به سخن‌گوي دنيا ندهيد «و لا تجيبوا ناعقها و لا تستضيئوا باشراقها و لا تفتنوا بأعلاقها»[42]. «اعلاق» يعني چيزهاي علق، نفيس، گران‌بها و گران‌مايه. به متاعهاي گران و ارزشمندِ صوري دنيا، فتنه شما را نگيرد و فريب نخوريد. چرا؟ «فإنّ برقها خالب و نطقها كاذب»[43]؛ كشاورز بايد بداند كه اين برق، برق كاذب است. «خالب» يعني خادع و مكّار. فرمود: برق دنيا، برقِ مكر است، برقي نيست كه كنارش باران باشد و نطقِ دنيا، نطق صادق نيست، از حقيقت خبر نمي‌دهد.

 

ـ كافر و منافق، ممّثل دنيا

و منافق باطنش را كه بشكافي دنياست. دنيا را اگر بخواهيد ممّثل كنيد، مي‌شود كافر و منافق. دنيا اگر به صورت يك انساني بخواهد دربيايد، مي‌شود منافق و كافر. كافر را اگر بخواهيد تحليل كنيد، مي‌شود دنيا. فرمود: «فإنّ برقها خالب و نطقها كاذب»[44].

«و الحمد لله ربّ العالمين»

 

[1]  ـ سوره ص، آيه 46.

[2]  ـ سوره ص، آيه 45.

[3]  ـ سوره بقره،آيه 17.

[4]  ـ سوره بقره، آيه 17.

[5]  ـ بحار، ج 75، ص 186.

[6]  ـ وسائل الشيعه، ج 9، ص 29.

[7]  ـ سوره فصلت، آيه 54.

[8]  ـ سوره حديد، آيه 4.

[9]  ـ سوره نحل، آيه 128.

[10]  ـ سوره توبه، آيه 40.

[11]  ـ سوره حديد، آيه 4.

[12]  ـ سوره نحل، آيه 128.

[13]  ـ سوره توبه، آيه 40.

[14]  ـ سوره فصلت، آيه 54.

[15]  ـ سوره بقره، آيه 81.

[16]  ـ سوره حج، آيه 11.

[17]  ـ سوره بقره، آيه 17.

[18]  ـ سوره فصلت، آيه 30.

[19]  ـ سوره سبأ، آيه 46.

[20]  ـ سوره فصلت، آيه 30.

[21]  ـ سوره سبأ، آيه 46.

[22]  ـ سوره بقره، آيه 17.

[23]  ـ همان

[24]  ـ سوره حج، آيه 31.

[25]  ـ همان

[26]  ـ نهج البلاغه، خطبه 158.

[27]  ـ همان

[28]  ـ همان

[29]  ـ نهج البلاغه، خطبه 9.

[30]  ـ نهج البلاغه، خطبه 9.

[31]  ـ سوره انفال، آيه 46.

[32]  ـ نهج البلاغه، خطبه 9.

[33]  ـ نهج البلاغه، نامه 41.

[34]  ـ مفاتيح الجنان، دعاي ندبه

[35]   ـ همان

[36]  ـ سوره حديد، آيه 20.

[37]  ـ نهج البلاغه، خطبه 191.

[38]  ـ همان

[39]  ـ همان

[40]  ـ همان

[41]  ـ همان

[42]  ـ همان

[43]  ـ نهج البلاغه، خطبه 191.

[44]  ـ همان


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق