اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِي اسْتَوْقَدَ نَاراً فَلَمَّا أَضَاءَتْ مَا حَوْلَهُ ذَهَبَ اللّهُ بِنُورِهِمْ وَتَرَكَهُمْ فِي ظُلُمَاتٍ لاَ يُبْصِرُونَ (17) صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لاَيَرْجِعُونَ (18)﴾
وجود دو مبنا درباره تمثيلهاي قرآن
در بيان مَثَل همان طوري كه عنايت فرموديد دو مبنا وجود داشت: يكي اينكه تمثيل همان تشبيه است [و] براي فهماندن مطلب است؛ دوم آن است كه اين تمثيل، ناظر به وجود عالم مثال و وجود مثالي است؛ مثلاً اگر خداي سبحان، كافر و منافق را به افراد كور و كر تشبيه كرد، به نظر اوّل اين در حقيقت تشبيه است نه تمثّل واقعي؛ يعني اينها مانند كورند نه [اينكه واقعاً] كورند؛ چشم دارند ولي چون از اين چشم استفاده نميكنند مانند كورند و بر مبناي دوم، انسان يك چشم در درون دارد و يك گوش در درون دارد كه اگر آن چشم و گوش درون باز باشد حق را ميبيند؛ وگرنه نميبيند. و اگر كسي حق را نديد و حق را نشنيد، حقيقتاً كور است؛ نه اينكه شبيه كور باشد، واقعاً كور است و روزي كه حق ظهور ميكند اين شخص كور محشور ميشود [لذا] معلوم ميشود آن درونش كور بود و امروز ظاهر شد. اين دو مبنا در مَثَل است.
تبيين مباني دوگانه مفسّران درباره تمثيلهاي قرآن
نظر كساني كه بر مبناي اوّلاند، همين ظواهر تعبير تشبيهي و تمثيلي و مانند آن است؛ ميفرمايند خداي سبحان كه كفّار و منافقين را به نابيناها تشبيه كرد؛ يعني اينها حقيقتاً بينايند ولي چون از چشمشان استفاده نميكنند، آيات الهي را خوب نمينگرند و مثل كورند و چون از زبان استفاده نميكنند و حق را نميگويند؛ مثل اينكه گنگ باشند و چون گوش شنوا در برابر حق ندارند؛ مثل آن است كه ناشنوا باشند؛ نه اينكه حقيقتاً ناشنوا باشند؛ امّا گروه دوم كه اينها را بيان واقعيّت ميدانند (نه تنها در حدّ يك تشبيه)، ميفرمايند شواهدي است كه قرآن كريم در آن شواهد، ديگر سخن از تشبيه به ميان نميآورد، چون [مثلاً] در سورهٴ «حج» فرمود: ﴿لاَ تَعْمَي الْأَبْصَارُ وَلَكِن تَعْمَي الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُور﴾[1]؛ يعني اگر ما دربارهٴ كفّار و منافقين گفتيم اينها كورند، منظور كور ظاهري نيست، اينها درونشان كور است و همين معنا را در سورهٴ «اسراء» تبيين كرد، فرمود يك عدّه را ما در قيامت كور محشور ميكنيم؛ در سورهٴ «اسراء» آيهٴ 97 اين است كه فرمود: ﴿وَمَن يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَمَن يُضْلِلْ فَلَن تَجِدَ لَهُمْ أَوْلِيَاءَ مِن دُونِهِ وَنَحْشُرُهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَلَي وُجُوهِهِمْ عُمْياً وَبُكْماً وَصُمّاً مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ كُلَّمَا خَبَتْ زِدْنَاهُمْ سَعِيراً﴾. اين گروهي كه ديگر از هدايت خداي سبحان بيبهرهاند، همين گروه كسانياند كه ﴿اشْتَرَوُا الضَّلاَلَةَ بِالْهُدَي﴾[2]؛ هدايت فطري را دادند و ضلالت را خريدند. اين گروه را در قيامت به رو [چهره] محشورميكنيم؛ نه مستوي القامه، آن هم به حالت عُمي، بكم و صمّ؛ يعني اينها قدرت شنيدن، قدرت ديدن و قدرت گفتن هم ندارند. چون قيامت روز ظهور حق است: ﴿ذلِكَ الْيَوْمُ الْحَقُّ﴾[3] و درون انسان آن روز ظهور ميكند، اين اشخاص درون خود را ميبينند و ميبينند كورند، لذا اعتراض ميكنند و ميگويند چرا ما را كور محشور كرديد در حالي كه ما بينا بوديم، [آنگاه] جواب ميشنوند كه آيات ما آمد و شما فراموش كرديد، امروز هم از نظر خاص ما به دوريد و هر كه از نظرخاص ما دور باشد نابيناست، پس اينچنين نيست كه در حدّ يك تشبيه و در حدّ يك مثال زدن باشد، بلكه بيان واقعيّت و تمثّل دروني اينهاست؛ اينها حقيقتاً كورند.
سؤال از عملكرد اعضا، جوارح و جان انسان در قيامت
پرسش:.....
پاسخ: اين ميبيند كه كور است. اهميّتِ آن عالَم اين است كه فرد، كوريِ خود را ميبيند؛ مثل افراد رباخواري كه در قيامت به صورت ديوانه محشور ميشوند [كه] ميفهمند ديوانهاند؛ نه [اينكه] فقط ديوانه باشند. اگر كسي در قيامت كور باشد خيلي رنج نميبرد؛ امّا ميبيند كه كور است.
بيانذلك اين است كه انسان حقيقتي دارد و اعضا و جوارحي كه بايد آن حقيقت را سرپرستِ اين اعضا و جوارح قرار بدهد و از اين اعضا و جوارح درست استفاده كند؛ مثلاً در سورهٴ «اسراء» فرمود: ﴿إِنَّ الْسَّمْعَ وَالْبَصَرَ والفُؤاد كُلُّ أُوْلئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً﴾[4]؛ يعني همهٴ اينها «مسئول عنه»اند؛ يعني سمع مسئول عنه است، بصر مسئول عنه است و فؤاد (يعني دل) كه حقيقت آدمي است هم مسئول عنه است. در اينجا مسئول كيست؟ از انسان سؤال ميكنند كه چشم را چه كردي؟ اين قابل تعقّل است؛ از انسان ميپرسند كه با گوش چه كردي؟ اين قابل درك است [اما وقتي] از خود انسان سؤال ميكنند كه با خودت چه كردي؟ اين دركش آسان نيست. ﴿كُلُّ أُوْلئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً﴾ كه سائل خداست، مسئول شخص است و «مسئول عنه» اين مطالب است؛ نه اينكه انسان، مسئول عنه است.
در تعبيرات فارسي اين كلمه «از» بر سر شخص در ميآيد [مثلاً] ميگويند از فلان كس بپُرس؛ ولي در تعبيرات عربي اين كلمه بر سر مطلب در ميآيد؛ نه بر سر شخص؛ مثلاً فرمود: ﴿وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ﴾[5] يا فرمود: ﴿فَسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ﴾[6]. در آنجا كه «مسئول» است بدون حرف جر استعمال ميشود، آنكه مطلب است و «مسئول عنه» است با حرف جر استعمال ميشود. در اين كريمه فرمود: ﴿كُلُّ أُوْلئِكَ﴾؛ يعني سمع و بصر و فؤاد، ﴿كَانَ﴾؛ اين شخص ﴿عَنْهُ﴾؛ از آنها مسئول است، [پس] آنها ميشوند «مسئول عنه» و انسان ميشود «مسئول». انسان را از خودش سؤال ميكنند كه با حقيقت خود چه كردي. معلوم ميشود كه يك «من» هم در درون اين «من»هاست كه او بايد جواب بدهد و اوست كه ميبيند اين «منِ» بيروني نابيناست، ناشنواست و كور است.
چگونگي حشر رباخوار در قيامت
دربارهٴ افراد رباخوار قرآن كريم تهديدي كه كرد اين است كه ﴿الَّذِينَ يَأْكُلُونَ الرِّبَا لاَ يَقُومُونَ إِلاَّ كَمَا يَقُومُ الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطَانُ مِنَ الْمَسِّ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَالُوا إِنَّمَا الْبَيْعُ مِثْلُ الرِّبَا﴾[7]. اگر [فرمودند:] رباخوار ديوانه محشور ميشود؛ نه به اين معناست كه در قيامت مجنون ميشود، چون مجنون كه عذابي ندارد. بستگان مجنون كه او را ميبينند شرمندهاند؛ و إلاّ خود مجنون چه عذابي دارد؟! او عذاب روحي ندارد، او كه درك ندارد. در قيامت، رباخوار، عاقلي است كه مجنوناً محشور ميشود؛ يعني ميفهمد كه ديوانه است. بله الآن هم در درون انسان، يك «مَنِ» نهفته است كه آن در قيامت ظهور ميكند.
از رباخوار در قيامت به اين تعبير ياد شده است كه او ديوانهوار محشور ميشود. ميفهمد كه ديوانه است، لذا معذّب است.
علم كافر و منافق مسخ شده به مسخ خود، عذابي مضاعف براي آنان
رنج او در اين است كه ميفهمد ديوانه است؛ وگرنه رباخوار اگر ديوانه محشور بشود كه عذابي نيست؛ يا آنها كه به صورت حيوان در ميآيند، اگر حيوان واقعي باشند كه عذاب نيست. مگر اين حيوانات [كه] در عالم هستند معذّباند؟! آنها لذّت ميبرند. در قيامت انساني كه كافر يا منافق بود، انساني است كه حيوان محشور ميشود [و] ميفهمد كه حيوان شده است، اين عذاب است و شناخته هم ميشود، اين عذاب است. در قيامت انسان ميفهمد كه كور است، اين عذاب است. حقايق دردآور را درك ميكند؛ مثل كسي كه شامّهاش فقط بديها را استشمام ميكند و بوهاي خوب را اصلاً استشمام نميكند، او هميشه در عذاب است.
پايان دردناك غفلت از حقيقت درون
و جهنّم طبق بيان حضرت امير(سلام الله عليه) «دارٌ ليس فيها رحمةٌ»[8]؛ اصلاً رحمت در جهنّم نيست، هر چه درك ميكنند عذاب است؛ «دارٌ ليس فيها رحمةٌ» ـ اين نكره در سياق نفي است ـ اصلاً جا براي رحمت نيست. در آنجا هر چه درك ميكنند عذاب است و در بهشت هر چه درك ميكنند رفاه است و نعمت، در قيامت اينها ميفهمند كه در درون اينها حقيقتي بود كه بايد آن را ميساختند ولي آن را نساختند و آن را كور ساختند. انسان در درون خود حقيقتي را با اعمال، عقايد و اخلاقش ميسازد، بايد مواظب باشد خوب بسازد. انسان شبانهروز مشغول ساختن آن حقيقت دروني است؛ يا بايد آن را خوب بسازد يا گرفتار بدسازي است او را بد ميسازد؛ لذا در قيامت وقتي كه ميگويد من چرا كورم، جواب ميشنود كه تو چون آيات الهي را فراموش كردي، امروز هم از نظر لطف دوري؛ يعني در حقيقت محصول كار خودت است كه ميبيني. در سورهٴ «اسراء» هم فرمود: ﴿وَنَحْشُرُهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَلَي وُجُوهِهِمْ﴾[9]؛ يعني اينها را به صورت محشور ميكنيم ـ نظير آن كريمهٴ ﴿أَفَمَن يَتَّقِي بِوَجْهِهِ سُوءَ الْعَذَابِ﴾[10]؛ انسان را كه به صورت داخل آتش مياندازند اين سعي ميكند با اين مقاديم بدن، خود را از آتش حفظ كند ـ اينها را به صورت در آتش مياندازند، ﴿عُمْياً وَبُكْماً وَصُمّاً﴾؛ اينها همين كفّار و منافقينياند كه در دنيا، نابينا، ناشنوا و ناگويا بودند [و] در قيامت اين ظهور ميكند. ﴿مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ كُلَّمَا خَبَتْ زِدْنَاهُمْ سَعِيراً﴾[11]؛ هر وقت آتش جهنّم ميخواهد افسرده بشود ما مشتعلش ميكنيم.
در يكي از بيانات حضرت امير(سلام الله عليه) در نهجالبلاغه هست كه وقتي آن فرشته مأمور جهنّم غضب كرد، «حطم بعضها بعضاً»[12]؛ اين آتش جهنّم افروخته ميشود، كسر و انكساري پيش ميآيد و مشتعل ميشود؛ يعني غضبِ آن فرشتهٴ مأمور جهنّم باعث اشتعال نار جهنّم است. همين كه او عصباني شد جهنّم مشتعل ميشود، همين كه او غضب كرد «حطم بعضها بعضاً» اين در نهجالبلاغه هست. در اين كريمه هم فرمود: هر وقت اين آتش بخواهد افسرده بشود ما مشتعل ميكنيم، آنگاه ميفرمايد: ﴿ذلِكَ جَزَاؤُهُم بِأَنَّهُمْ كَفَرُوا بِآيَاتِنَا﴾[13]. اين نظر كساني را تأييد ميكند كه ميگويند اينها فقط تشبيه و تمثيل و امثالذلك نيست [بلكه] حقيقتي است [كه] به اين صورت بيان شده است.
عدم آگاهي برخي مردگان از مرگ خود
پرسش:...
پاسخ: اينها ميگويند اين چشم ظاهريشان مثل اينكه نميبيند؛ ولي آنها ميگويند كه سخن از چشم ظاهر نيست، [بلكه] درونشان چشمي دارد كه نميبيند و اين كوريِ درونشان [در] قيامت ـ كه روز ظهور حق است ـ ظهور ميكند. يك وقت انسان متوجه ميشود كه كور است، چون ﴿تَأْتِيهِم بَغْتَةً﴾؛ قيامت دفعتاً ميآيد و انسان را ﴿فَتَبْهَتُهُمْ﴾[14]؛ مبهوت ميكند. اينكه بُهتان را بُهتان ناميدهاند براي آن است كه انسان كاري [را] كه نكرده به او نسبت بدهند، مبهوت ميشود. قيامت دفعتاً ميآيد و انسان را مبهوت ميكند. انسان در حالي كه نشسته است يا در حركت است دفعتاً ميبيند نابيناست، حرف نميشنود، او نميداند مُرد و قيامت صغرايش ظهور كرد؛ ولي دفعتاً ميبيند خيليها هستند حرف ميزنند، حرف ميشنوند و او نه حرف ميزند و نه ميشنود، بعدها ميفهمد كه مُرد، چون خيليها اينچنين نيست كه مرگ برايشان روشن بشود. اين تلقين دربارهٴ مردهها كه به مرده ميگويند: «أنّ الموت حق»[15]، براي اين است كه خيلي از مُردهها نميفهمند تازه منتقل شدهاند؛ ميبينند نشئه عوض شد [ولي] نميدانند چه شد. نميدانند چه حادثهاي پيش آمد؛ تا اينكه بعدها ميفهمند كه مُردند. اينچنين نيست كه مرگ يك امر عادي باشد، آدم بفهمد كه مُرد و از نشئهاي به نشئه ديگر منتقل شد. به اين مُرده كه خيلي از حقايق را تلقين ميكنند، يكي از نكاتي كه به او تلقين ميكنند ميگويند: «أنّ الموت حق». اين نه تنها براي عبرت و موعظه حضّار و اهل تشييع باشد، بلكه براي تنبّه خود او هم است، چون انسان صحنهاي را ميبيند، بعد دفعتاً ميبيند عوض شد و چشمي هم ندارد، گوشي هم ندارد، نميداند چه خبر است. اگر در درون انسان چنين حقيقتي است و روز ظهور واقعيّت روشن ميشود، قرآن انسان را به آن معنا سوق ميدهد.
امكان صحيح بودن هر دو مبنا درباره تمثيلهاي قرآن
ممكن است هر دو معنا حق باشد؛ يكي ظاهر باشد و يكي باطن، چون در بحثهاي قبل به عرض رسيد كه قرآن «حبل الله» است؛ «حبلالله» يعني يك طرفش به دست ماست و يك طرفش «لَدَيالله» است. آن مرحله عاليهاش ميشود علم لدنّي. هر چه ما اين را بگيريم تا آن بالا راه باز است. مرحلهٴ اول ميشود ظاهر كه بخشي از قرآن است و مرحله دوم هم ميشود يك گوشه از قرآن و آن هم باطن است. چون تعارضي بين اين ظاهر و باطن نيست، هر دو ميتواند درست باشد.
سرّ پستتر بودن كافران و منافقان از حيوان
پرسش:...
پاسخ: چون اينها انساناند كه حيوان شدند؛ چون ﴿أَضَلُّ سَبِيلاً﴾[16] هستند. در بحثهاي قبل گذشت كه چرا ﴿بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[17] براي اينكه كافر «حيوانٌ ناطقٌ ضارء» يعني خونآشام. گرگ «حيوانٌ ضارء». بيان حضرت امير «سلام الله عليه» به مالك اشتر در عهدنامه اين است كه «لا تكونّن عليهم سبعاً ضاريا»[18]؛ تو يك گرگ خونآشام نباش، اين «ضارء» فصلِ مقومِ سبع است (گرگ است) اگر سؤال بكنند: گرگ ما هو ميگويند: حيوانٌ ضارء اگر سؤال كنند ماهي ما هو؟ ميگويند: «حيوان سابحٌ» اگر سؤال كنند: كبوتر ماهو؟ ميگويند: حيوانٌ طائرٌ انسان ما هو؟ [ميگويند] حيوانٌ ناطقٌ. امّا انساني كه در مسير كفر و نفاق ميافتد «حيوانٌ ناطق ضارء اين ضارء ميشود فصل روي فصل؛ لذا ﴿بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلاً﴾[19] درميآيد. حقيقتِ حيوان شد، بدتر از حيوان شد. تمام كارهايي كه گرگ بايد بكند ميكند. خُب، چرا از گرگ بدتر است؟ براي اينكه گرگ در حدّ تخيّل و توّهم ميدَرَد، اين در حدّ انديشه انساني ميدَرَد. اين تمام انديشهها را به آن خوي گرگمنشي داد؛ لذا از گرگ بدتر شد. اين «حيوانٌ ناطقٌ ضارء» «حيوانٌ ناطقٌ بهيمي» لذا ﴿بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[20] درميآيد و همين معنا در قيامت هم براي او ظهور ميكند. اين گروهي به حمار تمثيل ميشوند مربوط به حمق است؛ چون عقل را از دست دادند، ميشوند ﴿حُمُرٌ مُسْتَنفِرَةٌ﴾[21]. آنها كه تشبيه به انعام و بهيمه ميشوند براي اينكه به فكر تأمين مشتهيّاتاند. آنها كه همانند درندهخويان جنگلاند؛ براي اينكه خويشان درندگي است و مانند آن.
پر شدن دل از گناه و تباهي، علت عدم توفيق به توبه
پرسش:.....
پاسخ:: اينها هنوز از نور دروني محروم نشدهاند. در بحثهاي قبل گذشت اگر كسي همهٴ احكام دين را به استهزا گرفت، حتّي توبه را هم مسخره ميكند، اين كسي است كه صحيفهٴ نفس او پُر شد، جا براي هدايت نيست. اگر صحيفهٴ نفس او كلّاً پرشد، آنگاه آخرش را مُهر ميكنند: ﴿خَتَمَ اللّهُ عَلَي قُلُوبِهِمْ﴾[22]. اگر كسي اميد به توبه دارد است [و] راه توبه باز اينجا، جاي مُهر نيست. نامه كه پُر شد امضا ميكنند، ولي [وقتي] پُر نشد مهر نميكنند. آن كسي كه به طرف فساد رفت، ولي بخشي از صحيفهٴ نفس او هنوز روشن است، جا براي بازگشت و توبه هست، اين ﴿خَتَمَ اللّهُ عَلَي قُلُوبِهِمْ﴾ نشد. اين ﴿صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لاَ يَرْجِعُونَ﴾ نشد، اين اميد برگشت هست، امّا اگر نه؛ تمام اين بخش را كفر و نفاق پُر كرده است، جا براي توبه نيست، او توبه را هم مسخره ميكند و استهزا ميكند كه ميگويند: ﴿إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِئُونَ﴾[23] آن ديگر راه براي برگشت ندارد. تعبير همين آيه محلّ بحث اين است كه ﴿فَهُمْ لاَ يَرْجِعُونَ﴾ يعني تمام صحيفهٴ نفس را گناه پر كرد، ديگر راه براي برگشت ندارد. توبه رجوع است. «تابَ يعني «رجع». اگر كسي همهٴ آيات الهي را مسخره كرد توبه را هم مسخره كرد، يعني رجوع و بازگشت را هم مسخره كرد، ديگر توفيق رجوع پيدا نميكند؛ لذا در اين كريمه فرمود: ﴿فَهُمْ لاَ يَرْجِعُونَ﴾؛ اينها رجوع نميكنند. بيان معنا و مصاديق عبارت ﴿أُولِي الْأَيْدِي وَالْأَبصَارِ﴾
امّا در بُعد اثباتي قضيّه ميبينيم قرآن كريم يك عدّه را بينا معرّفي ميكند، ميگويد: اينها داراي چشماند. اينها داراي دستاند. وقتي بعضي از بزرگان بشري را ميستايد، ميفرمايد: اينها داراي دستاند، اينها داراي چشماند. خُب، معلوم ميشود منظور[ش] دست ظاهر و چشم ظاهر نيست. در همين سورهٴ مباركهٴ «ص» وقتي ابراهيم (سلام الله عليه)، اسحاق و يعقوب (سلام الله عليهما) را ميستايد اينچنين ميفرمايد؛ سورهٴ «ص» آيهٴ 45٭ ميفرمايد: ﴿وَاذْكُرْ عِبَادَنَا إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ أُولِي الْأَيْدِي وَالْأَبصَارِ﴾؛ اينها را به ياد بياور و ذكر اينها را احيا كن، اينها را در جامعه مطرح كن، به ياد اينها باش. چرا؟ براي اينكه اينها مردانياند كه دست دارند، چشم دارند. خُب ﴿أُولِي الْأَيْدِي وَالْأَبصَارِ﴾[24] اين جزء كمالات برجستهٴ ابراهيم، اسحاق و يعقوب(عليهم السّلام) است كه داراي دستاند! خب، دست را كه همه دارند! امّا آن دستي كه بُتشكن باشد ندارند؛ پس دست نيست. آن كه بت ميشكند دست است. آن كه ﴿وَكَذلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ﴾[25] درون عالم را ميبيند، او چشم است، پس منظور اين دست و اين چشم نيست؛ چون اين دست و چشم را همه دارند. وقتي هم خداي سبحان ميفرمايد: به ياد اينها باش، تعليق حكم بر وصف مشعر به علّيت است. چون اينها داراي اين وصفاند به ياد اينها باش. وصف ممتازشان چيست؟ اينها داراي دستاند، اينها داراي چشماند: ﴿أُولِي الْأَيْدِي وَالْأَبصَارِ﴾ اين كه بت ميشكند دست دارد، آن كه بتساز است و بتفروش است و در برابر بت خضوع ميكند بيدست است. آن كه بت را ميسوزاند چشم دارد و آن كه به بت با نگاه تكريم مينگرد، نابيناست. معلوم ميشود اين چشم ظاهري نيست. معلوم ميشود مَثل هم نيست، اينها مِثل آن است، تشبيه نيست. يك حقيقتي است و در قيامت همين حقيقت ظهور ميكند كه روز ظهور حق است. يك عدّهاي مغلولاً يا بيدست محشور ميشوند.
نقش اعمال در كيفيت حشر انسان در قيامت
چرا اين روايت از رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) نقل كردهاند كه اگر كسي دو عيال داشت و بِينشان عدالت را رعايت نكرد «جاء يوم القيامه و أحد شقّية ساقط»[26] اين با نيمِ تنه ميآيد؛ مثل اينكه كسي را از وسط ارّه كرده باشند كه با يك چشم، با يك دست و با يك پا، با اين حال ميآيد. اين در روايات ما هست. اين چه حقيقتي است؟ يك انسان بيعدالت را اينگونه در قيامت ميآورند. اين حقيقت عمل اوست، به اين صورت ظهور ميكند. آن روز، روز ظهور حق است. اينچنين نيست كه محكمهٴ قيامت، نظير محكمهٴ دنيا يك سلسله جزاهاي اعتباري باشد. فرمود: آنچه شما انجام داديد در قيامت مشاهده ميكنيد. خيليها در قيامت دست دارند، خيليها در قيامت چشم دارند، خيليها هم ندارند.
بهرهمندي مؤمنان از چشم دروني و محروميت كافران و منافقان از آن
پس اگر قرآن كريم در اينگونه از مسائل كفّار و منافقين را نابينا ميداند و اولياي الهي را بينا ميداند، ميگويد اينها داراي چشماند منظور چشم دروني است. سخن از بصيرت نيست تا انسان بگويد منظور، انديشه و تفكّر است [بلكه] سخن از بصر است. نفرمود «اينها بصائر دارند، اولي البصيرهاند» فرمود: اولي الأبصارند. معلوم ميشود انسان يك بصرِ ظاهري دارد، يك بصر باطني؛ يعني درون او بدني است كه آن بدن يا چشم و گوش دارد، يا چشم و گوش ندارد.
انسان كامل كمالش در قيامت به اين نحو ظهور ميكند كه داراي چشم است و كسي كه آن چشم حقبين را در دنيا فراهم نكرده است در قيامت با حق بايد روبهرو باشد، چشم ندارد [و] نابيناست.
علت نابينايي و ناشنوايي برخي افراد در قيامت
امّا اينكه چه گروهي «أعمي» و «أصمّ» محشور ميشوند، فرمود: ما چندين بار مهلت ميدهيم، اينچنين نيست كه فوراً چشم و گوش گرفته بشود، خداي سبحان تا آخرين لحظه رحمتش مستدام است. مگر كسي عمداً درِ رحمت را به روي خود ببندد. آيهٴ 71 سورهٴ «مائده» اين است؛ دربارهٴ گروهي از بنياسرائيل ميفرمايد: اينها اينچنين بودند: ﴿وَحَسِبُوا أَلاَّ تَكُونَ فِتْنَةٌ فَعَمُوا وَصَمُّوا﴾ خود را به كري و كوري زدند، نشنيدند: ﴿ثُمَّ تَابَ اللّهُ عَلَيْهِمْ﴾ توبه الهي نصيب اينها شد، رحمت خدا منعطف شد، نصيب اينها شد، بلكه اينها برگردند: ﴿ثُمَّ عَمُوا وَصَمُّوا﴾؛ دوباره كر و كور شدند. خب، اين گروه پيداست كه ديگر قدرت بهرهبرداري از توفيق نصيبشان نميشود و نتيجهٴ اينها را در سورهٴ 47 [محمّد] بيان كرد، فرمود: ﴿أُولئِكَ الَّذِينَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فَأَصَمَّهُمْ وَأَعْمَي أَبْصَارَهُمْ﴾[27]. اگر خدا در سورهٴ 47 [محمّد] فرمود: يك عدّه را كر ميكند، يك عدّه را كور ميكند؛ يعني كساني كه همهٴ امكانات را به ايشان داد، توفيق داد، مهلت داد، اتمام حجّت كرد [و] توبه هم در اختيارشان قرار داد، امّا همه راهها را به اختيار خود به روي خود بستند. اين گروه را فرمود: ﴿فَأَصَمَّهُمْ وَأَعْمَي أَبْصَارَهُمْ﴾[28]. ديگر توفيق برگشت ندارند، ديگر ﴿فَهُمْ لاَ يَرْجِعُونَ﴾ و اين دو مبنا در عرض هم نيستند كه معارض هم باشند. اگر در طول هماند، جا براي تعارض نيست. اصولاً تعارض براي دو مطلب است كه همسان هم باشند، هم هم باشند. اگر دو مطلب در طول هم باشند نميگويند «اينها معارضاند». معارضه هميشه در دو مطلبي است كه همسان هماند، در عرض هماند، امّا يكي ظاهر باشد ديگري باطن، يكي عميق باشد ديگري عميقتر، اينها در طول هماند، هيچ تعارضي هم ندارند.
دنياطلبي عامل كوري و كري انسان
و امّا منشأ همهٴ اين «عمي»، «صمّ» و «بكم» بودن را در بيانات حضرت امير(سلام الله عليه) ملاحظه ميفرماييد كه چگونه انسان به اين روز سياه مبتلا ميشود و چه چيز آدم را كور ميكند! مرحوم كليني (رضوان الله عليه) نقل كرد كه منشأ همهٴ خطيئه و معاصي حبّ دنياست كه «رأس كلّ خطيئة حبّ الدّنيا»[29]
امّا بيان حضرت امير «سلام الله عليه» در خطبهٴ 82 اين است ـ كه عنوان خطبه «في ذمّ صفة الدّنيا» است ـ حضرت ميفرمايد: من چگونه عالمي را توصيف كنم كه «أوّلها عناء و آخرها فناء في حلالها حساب و في حرامها عقاب» تا به اين قسمت ميرسد: «و من ساعاها فاتته و من قعد عنها واتته و من أبصر بها بصَّرَتْه و من أبصر إليها أعمته» كه مرحوم شريف رضي(رضوان الله عليه) ميفرمايد: اين از جملههاي بلند نهجالبلاغه است. فرمود: هر كسي «من أبصر بها بصَّرَتْه و من أبصر إليها أعمته»؛ يعني هر كس به دنيا نگاه كند دنيا او را بصير ميكند [و] هر كس به سوي دنيا نگاه كند دنيا او را كور ميكند؛ مثل اينكه شما اگر چيزي را به عنوان ابزار و «ما به يُنظر» نگاه كنيد بهره ميبريد و اگر همان ابزار را به عنوان هدف نگاه كنيد ميمانيد. فرمود دنيا ابزار است، نه هدف. هركس دنيا را به عنوان وسيله و ابزار نگاه كند: «من أبصر بها بصَّرَتْه» دنيا او را بصير ميكند و هر كس دنيا را به عنوان هدف نگاه كند: «ابصر اليها»؛ به سمت او نگاه كند «أعمته»؛ دنيا او را كور ميكند كه مرحوم شريف رضي ميفرمايد: اين از جملههاي بسيار بلند است كه به غايتِ او نميتوان رسيد: «لا تبلغ غايته و لا يدرك غوره»[30].
در بخش ديگر وقتي جريان بينايي و كوري را بازگو ميكند اينچنين ميفرمايد: در كلمات قصار 275 ميفرمايد: «و الامانيّ تعمي أعين البصائر»؛ امنيّههاست كه چشم بصيرت را كور ميكند، آن چشم دل را كور ميكند، اماني و آرزوي بيجا او را كور ميكند، نميگذارد انسان ببيند؛ پس منشأ نابينايي همان حبّ دنيا خواهد بود. و در بيان ديگر ميفرمايد: اگر كسي عاقل بود از دنيا حركت ميكند و اگر كسي عاقل نبود به سمت دنيا حركت ميكند.
سرّ عدم همراهي اهل كوفه با اميرمؤمنان(عليه السلام)
و سرّ اينكه اهل كوفه حضرت را در آن جبههها مساعدت نكردند اين است؛ اين را در خطبهٴ 97 فرمود: «يا اهل الكوفه منيت منكم بثلاث و إثنتين صمٌّ ذوو أسماع و بُكم ذوو كلام و عميٌ ذوو أبصار لا أحرار صدق عند اللّقاء و لا إخوان ثقة عند البلاء»؛ فرمود: سرّ اينكه من به شما مبتلا شدم و اين جنگها به اين آساني پيش نميرود اين است؛ پنج امر است كه نميگذارد شما موفّق بشويد سه امرش اين است كه در عين حال كه داراي گوشيد كريد. «صمٌ» امّا «ذوو أسماع»؛ سمع داريد، ولي كريد. «بكم ذوو كلام»؛ حرف ميزنيد، امّا آن درونتان «أبكم» است و ناگويا. «و عميٌ ذوو أبصار»؛ در عين حال كه چشم ظاهري داريد چشم درونتان كور است. دو امر ديگرش اين است كه «لا أحرار صدق عند اللقاء و لا إخوان ثقة عند البلاء»[31]؛ نه هنگام برخورد، رادمرد و آزادمنشيد، نه در هنگام بلا و امتحان و آزمايش مورد وثوقيد. اينها را حضرت منشأ «عمي» و نابينايي ميداند. در بحثهاي ديگر هم فرمود: اگر كسي بينا بود از دنيا مدد ميگيرد و اگر كسي نابينا بود به سمت دنيا حركت ميكند. اين را در خطبهٴ 133 فرمود: «و إنّما الدّنيا منتهي بصر الأعمي».
تبيين معناي «أعما» و «بصير»
اينكه به عرض رسيد اين دو مبنا در عرض هم نيستند، در طول هماند؛ لذا با هم سازگارند؛ براي اينكه «أعمي» نه يعني كسي كه كور است، اينجا «أعمي» تقريباً به معناي «أكمه» است؛ يعني كسي كه نزديكبين است. فرمود: آنكه نزديكبين است كور است، آنكه ظاهربين است كور است. «أعمي» يعني نزديكبين؛ نه يعني كور. فرمود دنيا نزديك است، از دنيا كه بگذريم مرز آخرت شروع ميشود، آنكه تا دنيا را ميبيند و آن مرز آخرت را نميبيند اين «أعمي» است. تعبير قرآن كريم اين است كه ﴿فَأَعْرِضْ عَن مَن تَوَلَّي عَن ذِكْرِنَا وَلَمْ يُرِدْ إِلَّا الْحَيَاةَ الدُّنْيَا ٭ ذلِكَ مَبْلَغُهُم مِنَ الْعِلْمِ﴾[32]؛ فرمود: آنها كه تا مرز دنيا را ميبينند از آنها اعراض كن، علمشان همين مقدار است. حضرت در بيان اين گروه ميفرمايد: دنيا «منتهي بصر الأعمي» است، يعني «أعمي» تا دنيا را ميبيند، امّا بعد از دنيا را نميبيند؛ پس اگر كسي تا دنيا را ديد و از دنيا به بعد را نديد كور است: «و إنّما الدنيا منتهي بصر الأعمي لا يبصر ممّا وراءها شيئاً»[33]؛ پشت دنيا را نميبيند.
اين همان تعبير ديگر قرآن است كه فرمود: ﴿يَعْلَمُونَ ظَاهِراً مِنَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ﴾[34] معلوم ميشود درون، آخرت است [و] بيرون دنياست. اينچنين نيست كه آخرت يك عالمي باشد كه بعداً او را بسازند. در بحثهاي قبل ملاحظه فرموديد كه الآن بهشت موجود است، جهنّم موجود است، قيامت موجود است، همهٴ صحنههايش موجود است، منتها درون اين دنياست: «لايبصر ممّا وراءها شيئاً و البصير ينفذها بصره»[35] بصير در برابر «اعمي» است. بصير كسي است كه درونبين باشد؛ يعني نيروي ديدش از سطح دنيا بگذرد، به درون دنيا هم برسد، درون دنيا و باطن دنيا آخرت است. به شهادت آن آيه كه فرمود: ﴿يَعْلَمُونَ ظَاهِراً مِنَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ﴾[36] كه معلوم ميشود آخرت باطن دنياست.
عملكرد «أعما» و «بصير» در رابطه با دنيا
«و يعلم أنّ الدّار وراءها فالبصير منها شاخص و الأعمي إليها شاخص»[37]؛ بصير از سكّوي دنيا پرواز ميكند «اعمي» تمام تلاشش اين است كه بيايد روي اين سكّو جا بگيرد. «فالبصير منها شاخص» شخوص، يعني حركت و سير «بصير» سيرش از دنيا شروع ميشود «اعمي» پايان سيرش دنياست: «فالبصير منها شاخص و الأعمي إليها شاخص و البصير منها متزوّد و الأعمي لها متزوّد»[38]؛ بصير از دنيا رهتوشه براي قيامت ميگيرد، كور براي دنيا توشه تهيّه ميكند. اين آن ميزان است. همه ما علاقهمنديم بفهميم كوريم يا بيناييم، هيچ كس نيست كه علاقه نداشته باشد بفهمد كه كور است يا بيناست. اينها معيار و ميزاناند.
«و الحمد لله ربّ العالين»
[1] ـ سوره حج، آيه 46.
[2] ـ سوره بقره، آيه 16.
[3] ـ سوره نبأ، آيه 39.
[4] ـ سوره اسراء، آيه 36.
[5] ـ سوره اسراء، آيه 85.
[6] ـ سوره نحل، آيه 43.
[7] ـ سوره بقره، آيه 275.
[8] ـ نهجالبلاغه، نامه 27.
[9] ـ سوره اسراء، آيه 97.
[10] ـ سوره زمر، آيه 24.
[11] ـ سوره اسراء، آيه 97.
[12] ـ نهجالبلاغه، خطبه 183.
[13] ـ سوره اسراء، آيه 98.
[14] ـ سوره انبياء، آيه 40.
[15] ـ كافي، ج 3، ص 201.
[16] ـ سوره اسراء، آيه 72.
[17] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 179.
[18] ـ نهجالبلاغه، نامه 53.
[19] ـ سوره فرقان، آيه 44.
[20] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 179.
[21] ـ سوره مدثر، آيه 50.
[22] ـ سوره بقره، آيه 7.
[23] ـ سوره بقره، آيه 14.
[24] ـ سوره ص، آيه 45.
[25] ـ سوره انعام، آيه 75.
[26] ـ مستدركالوسائل، ج 15، ص 110.
[27] ـ سوره محمد، آيه 23.
[28] ـ سوره محمد، آيه 23.
[29] ـ كافي، ج 2، ص 315.
[30] ـ نهجالبلاغه، ذيل خطبه 82.
[31] ـ نهجالبلاغه، خطبه 97.
[32] ـ سوره نجم، آيات 29 ـ 30.
[33] ـ نهجالبلاغه، خطبه 133.
[34] ـ سوره روم، آيه 7.
[35] ـ نهجالبلاغه، خطبه 133.
[36] ـ سوره روم، آيه 7.
[37] ـ نهجالبلاغه، خطبه 133.
[38] ـ نهجالبلاغه، خطبه 133.