اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِي اسْتَوْقَدَ نَاراً فَلَمَّا أَضَاءَتْ مَا حَوْلَهُ ذَهَبَ اللّهُ بِنُورِهِمْ وَتَرَكَهُمْ فِي ظُلُمَاتٍ لاَ يُبْصِرُونَ (17) صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لاَيَرْجِعُونَ (18)﴾
نقش تمثيل در آسان كردن فهم مطالب
بعد از اقامهٴ برهان براي اينكه اهل نفاق از قرآن بهرهاي ندارند، اين مطلب را در ضمن مَثَل تبيين كرد. مَثَل را همان طوري كه در بحث قبل عنايت فرموديد، خداي سبحان در قرآن براي تنزّل مطلب ذكر ميكند، چون مطلب وقتي از معقول به محسوس آمد متنزِّل ميشود، آنگاه انسان به همراه اين مَثَل به آن اصل راه پيدا ميكند. مَثَل، تنزّليافتهٴ آن مطلب است. اگر كسي با اين مَثَل آشنا شد، به همراه اين مَثَل به آن مُمثّل ميرسد و اگر بخواهد در حدّ همان مَثَل بماند، مرحله نازلهٴ مطلب را درك كرده است.
نهتنها در قرآن كريم، بلكه در كتب انبياي پيشين(عليهم السلام) هم مَثَل مطرح است. امام رازي در تفسير نقل ميكند كه سورهاي در انجيل هست به نام «سورة الأمثال». اين نشانهٴ آن است كه خداي سبحان به مَثَل از اين جهت حرمت مينهد كه سطح فكر مردم را بالا ميآورد. تشبيه معقول به محسوس كمك ميكند كه مردم با ادراك محسوس به آن معقول راه يابند.
بيان دو گونه تمثيل توسط قرآن درباره كافران و منافقان
مَثَلي كه خداي سبحان ذكر ميكند؛ گاهي اين است [كه] ميفرمايد كافر و منافق مثل كسي است كه راهي را طي ميكند، آن راه را هم به آساني طي ميكند [و] با سرعت [هم] طي ميكند؛ ولي وقتي به پايان رسيد ميبيند بيهدف است و گاهي مَثَل اهل نفاق را كه ذكر ميكند، ميفرمايد اينها مانند كسانياند كه وسيله رفتن ندارند. سرّ اين دو نحو بيان اين است كه انسان وقتي به مقصد ميرسد كه هم راهدان باشد و هم هدفدان؛ هم هدف را بداند و هم راهبلد باشد. اگر هدفي داشته باشد و راهي داشته باشد، با پيمودن اين راه به آن هدف ميرسد. اگر انسان به مقصد ميرسد، براي آن است كه هدف را ميداند و صراط مستقيم را ميشناسد [و] اين صراط را طي ميكند [لذا] به آن مقصد ميرسد. اگر كسي واجد اين دو خصيصه نبود گرفتار كفر و نفاق ميشود. اگر اصل هدف را ندانست يا هدف را ميداند؛ ولي صراط مستقيم را نميشناسد به مقصد نميرسد. آن كه اصلاً نرود؛ يا بيراهه برود به مقصد نميرسد، لذا خداي سبحان در جريان كفر و نفاق مثالهاي گوناگون ذكر ميكند. ميفرمايد اينها مثل كسانياند كه با سرعت به سمت سراب ميروند، وقتي رسيدند چيزي نصيبشان نميشود و گاهي هم ميفرمايد اينها اصلاً قدرت رفتن ندارند؛ يعني راه حق را اصلاً نميبينند و نميروند و راه باطل را كه هدفي ندارد، به سرعت طي ميكنند.
سرابگونگي اعمال كافران و منافقان
در اين كريمهٴ محل بحث فرمود: مَثَل منافقين، مَثَل كسي است كه مقداري آتش روشن كرده است كه ببيند؛ ولي همين كه اين آتش اطرافش را روشن كرده است، خداي سبحان نور او را از بين بُرد [لذا] اين در ظلمت ماند. اين نميتواند راه مستقيم را تشخيص بدهد و طي كند.
در آيه 39 سورهٴ «نور» مَثَلي كه براي كفّار ذكر ميكند اين است: ﴿وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَعْمَالُهُمْ كَسَرَابٍ﴾ ـ چون بين كفر و نفاق حدّ مشتركي است و جامع مشتركي است، لذا از امثال هر يك براي ديگري هم ميتوان استفاده كرد ـ ﴿وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَعْمَالُهُمْ كَسَرَابٍ بِقِيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاءً حَتَّي إِذَا جَاءَهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئاً وَوَجَدَ اللَّهَ عِندَهُ فَوَفّاهُ حِسَابَهُ وَاللَّهُ سَرِيعُ الْحِسَابِ﴾؛ عملي كه كافر انجام ميدهد مثل سراب است؛ يعني آنچه او انجام ميدهد و به سراغش ميرود سراب است. سراب آبنماست. آن را كه كافر به خوبي انجام ميدهد سراب است. در سرزمين باز، در كرانهٴ افق يك منطقه آبنماست و آب نيست، اين را «سراب» مينامند.
پايان شوم سرابزدگان
انسان تشنه به دنبال سراب حركت ميكند. انسان تشنه عطش دارد؛ امّا راه رسيدن به چشمه را نميداند. بيراهه ميرود، وقتي هم كه به پايان افق رسيد عطشش مضاعف ميشود؛ امّا تمام نيروها را در اين بيراهه صرف كرد [لذا] نه راه رفتن دارد و نه راه برگشتن دارد؛ نه توان رفتن دارد و نه آبي نصيبش شده است.
انسان تشنه اگر به سراب رسيد اين طور نيست كه قدرت برگشتن داشته باشد. فرمود اعمال كافر مثل سراب است، تا ميتواند بيراهه ميرود، وقتي هم كه به مقصد رسيد و ديد خبري در مقصد نبود، راه برگشت نيست، چون تمام نيروها را مصرف كرده است؛ مثل انساني كه سخن راهنما را گوش نداد، از صراط مستقيم پَرت شد، به ته درّه افتاد، تمام قدرتها را از دست داد و دست و پايش شكست، آنگاه ميفهمد راه جاي ديگر است. آن وقت راه براي رفتن نيست و قدرت براي بازگشت نيست. كسي كه ته درّه افتاد، ميفهمد كه اين راهي كه آمده است بيراهه بود؛ ولي بعد از سقوط و شكستن اعضا وسيله براي رفتن ندارد. پس كافر يا راهي را به خوبي طي ميكند؛ منتها اين راهي كه او به آساني طي ميكند پايانش سقوط است؛ يا آن راهي را كه بايد طي كند نميشناسد تا طي كند.
لذا در سورهٴ «نور» ميفرمايد: ﴿أَعْمَالُهُمْ كَسَرَابٍ بِقِيعَةٍ﴾[1] كه اين ناظر به نفي هدف است؛ يعني اينها هدف ندارند، نميدانند كجا ميروند و در آيهٴ محلّ بحث سورهٴ «بقره» [ميگويد:] آن راهي كه پايانش هدف است، قدرت ديد ندارند كه آن راه را ببينند و بروند، پس آنجا كه «مقصود» نيست ميروند و آنجا كه «مقصود» است را نميبينند تا بروند.
واماندگي كافران و منافقان در پيمودن صراط مستقيم
در همان سورهٴ «نور» در آيهٴ بعدش يعني آيه چهل مثال ديگري ذكر ميكند: ﴿أَوْ كَظُلُمَاتٍ فِي بَحْرٍ لُجِّيٍّ يَغْشَاهُ مَوْجٌ مِّن فَوْقِهِ مَوْجٌ مِن فَوْقِهِ سَحَابٌ ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ إِذَا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَراهَا وَمَن لَّمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَمَا لَهُ مِن نُورٍ﴾؛ فرمود اعمال كفّار مثل اعمال كسي است كه در ظلمتهاي متراكم فرو رفته باشد، شب تار باشد، در دريا غرق بشود، روي دريا را موج بگيرد، روي موج را ابر بگيرد كه ﴿ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ﴾ كه اين اگر بخواهد دستش را بيرون بياورد تا ببيند، ﴿لَمْ يَكَدْ يَراهَا﴾؛ ﴿إِذَا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَراهَا﴾. نهتنها «لم يرها»؛ نه اينكه اگر دستش را بيرون بياورد نميبيند، بلكه نزديكِ ديدن هم نيست: ﴿لَمْ يَكَدْ يَراهَا﴾. «كاد أن يري» يعني نزديك است كه ببيند. ﴿لَمْ يَكَدْ يَراهَا﴾؛ يعني نزديكِ ديدن هم نيست، با اينكه دست در اختيار انسان است. آنگاه در ذيل به عنوان يك اصل كلّي استدلال ميكند؛ ميفرمايد: ﴿وَمَن لَّمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَمَا لَهُ مِن نُورٍ﴾؛ اگر كسي نور الهي نصيبش نشد از كجا نور تهيّه كند! پس اگر كسي نور الهي نصيبش نشد [و] بخواهد خود آتشي و نوري روشن كند، اين خيال كرده است با اين نور به مقصد ميرسد يا راه را ميبيند، لذا ﴿مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِي اسْتَوْقَدَ نَاراً فَلَمَّا أَضَاءَتْ مَا حَوْلَهُ ذَهَبَ اللّهُ بِنُورِهِمْ﴾.
سرّ اذن الهي به منافقان در بهرهمندي ابتدايي از نور
منتها يبقيالكلام در اينكه خدا چرا به اينها مهلت روشن كردن اين نور را ميدهد. فرمود مَثَل منافق، مَثَل كسي است كه يك لحظه نور را روشن ميكند، همين كه نور، اطراف او را روشن كرده است خدا خاموش ميكند، اين براي چيست؟ اين براي آن است كه نور فطرت را كه خداي سبحان به اينها داده است [و] اين سرمايه را اينها از خدا دريافت كردهاند، بااين سرمايه ايمان ظاهري آوردند؛ منتها در اثر كفر و نفاق دروني اين نور بيروني را هم خاموش كردند، لذا خداي سبحان اينها را در ظلمتها انداخت: ﴿وَتَرَكَهُمْ فِي ظُلُمَاتٍ لاَيُبْصِرُونَ﴾.
اگر كافر فطرت را خاموش بكند مثل همين است. منافق هم اين فطرت را كه خاموش ميكند؛ مثل كسي است كه ﴿اسْتَوْقَدَ نَاراً﴾. هر دو اين نور فطرت را دارند منتها خاموش ميكنند. سرگرداني منافقان و كافران در بين راه براي اينكه خداي سبحان منافق را به كيفر تلخش گرفتار بكند او را در بين راه ميگيرد. اگر لحظهٴ اوّل به او اجازه روشن كردن نور ندهد، در همان آغاز حركت ميماند. انسان كه در آغاز حركت ماند، خيلي متحيّر و سرگردان نيست؛ ولي در بين راه كه بماند سرگردان است. فرمود ما منافق را در بين راه سرگردان ميكنيم؛ يك چند قدمي ميرود، آنگاه او را سرگردان ميكنيم: ﴿فَلَمَّا أَضَاءَتْ مَا حَوْلَهُ ذَهَبَ اللّهُ بِنُورِهِمْ﴾. اينچنين نيست كه اصلاً به او اجازه رفتن ندهيم. كسي كه در آغاز مانده است، گرفتار حيرت نيست. كسي كه چند قدم رفته است، در بين راه اگر همهٴ امكانات را از او بگيرند او متحيّر است.
گرفتاري غافلان راهزده در عذاب ناگهاني الهي
خداي سبحان اين معنا را در ديگر آيات قرآن كريم به صورتهاي گوناگون بيان ميكند؛ ميفرمايد ما به اينها يك مقدار مهلت ميدهيم تا در وسط حادثه قرار بگيرند، آنگاه از هر طرف اينها را ميگيريم. بحثهايي كه مربوط به كفّار است فراگير است و نسبت به منافقين هم خواهد بود. فرمود اين اهل دنيا و فريبخوردگان، گاهي يك مقدار فشار ميبينيد [و] ما اينها را در فشار قرار ميدهيم، بلكه متنبّه بشوند. ما وقتي اينها را با يك مقدار فشار آزموديم چرا اينها متنبّه نشدند؟ وقتي ما اين فشار را آورديم [و] آنها متنبّه نشدند [آنگاه] اين فشار را برطرف ميكنيم و آنها را به انواع نعمت سرگرم ميكنيم، همين كه غرق در نعمت شدند آنها را ميگيريم.
﴿فَلَوْلاَ إِذْ جَاءَهُم بَأْسُنَا تَضَرَّعُوا﴾؛ چرا وقتي كه فشار و عذاب ما آمد اينها تضرّع نكردند، ناله نكردند، دعا نكردند، نيايش نكردند؟ ما اينها را كمي فشار داديم كه اينها را به خود متوجه كنيم، اينها كه متوجه نشدند. يك مقدار سختي بر اينها روا داشتيم كه با اين سختي اينها به هوش بيايند؛ ولي به هوش نيامدند. چرا وقتي يك مقدار سختي ديدند ناله نكردند، لابه نكردند، به سمت ما برنگشتند: ﴿فَلَوْلاَ إِذْ جَاءَهُم بَأْسُنَا تَضَرَّعُوا وَلكِن قَسَتْ قُلُوبُهُمْ﴾[2]. ديديد افراد مؤمن اگر يك مقدار رنج ميبينند تضرّع، ابتهال و دعايشان مشهود است؛ [اما] غير مؤمن اگر رنج ببيند، به كائنات بد ميگويد، به نظام بد ميگويد. فرمود ما به اينها يك مقدار فشار آورديم كه اينها متنبّه بشوند [تا] تضرّع و دعا كنند [ولي] نكردند: ﴿وَلكِن قَسَتْ قُلُوبُهُمْ﴾، آنگاه ﴿وَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾[3]. اينها كه در حال سرّاء و ضرّاء به ياد ما نبودند، در حال رفاه و رنج به ياد ما نبودند: ﴿فَلَمَّا نَسُوا مَا ذُكِّرُوا بِهِ﴾؛ ما اينها را متذكّر كرديم ولي اينها فراموش كردند، ﴿فَتَحْنَا عَلَيْهِمْ أَبْوَابَ كُلِّ شَيْءٍ﴾؛ از هر دري ما نعمت را به روي اينها گشوديم، ﴿حَتَّي إِذَا فَرِحُوا بِمَا أُوتُوا﴾؛ به اين نعمتهايي كه ما به عنوان آزمايش به اينها داديم، اينها فرحناك و مسرور شدند، ﴿أَخَذْنَاهُمْ بَغْتَةً فَإِذَا هُم مُبْلِسُونَ﴾[4]؛ دفعتاً اينها را در بين نعمت گرفتيم، اينها مبلساند، ديگر سراسيمهاند، ديگر نميدانند چه كنند. منافق و كافر را خداي سبحان اينچنين ميگيرد. اگر يك چند لحظه به او مهلت ميدهد كه يك مقدار جلوي پاي خود را ببيند [و] اطرافش را روشن ببيند، براي آن است كه يك قدم جلوتر برود [تا] خدا او را در وسط راه بگيرد كه فرمود: ﴿وَتَرَكَهُمْ فِي ظُلُمَاتٍ لاَ يُبْصِرُونَ﴾. اين تركِ در ظلمت، عذابي است فوق عذاب، لذا فرمود: ﴿وَتَرَكَهُمْ فِي ظُلُمَاتٍ لاَ يُبْصِرُونَ﴾.
نقش تمثيل در آسان نمودن فهم مطالب
پرسش:...
پاسخ: كتاب، كتاب برهان است. اوّل بايد برهان اقامه بشود، بعد براي اينكه آن مطلبِ معقول و مبرهَن را تنزّل بدهند، مَثَل ذكر ميكنند. مَثَل، دستياري است براي يك مبيّن؛ براي گوينده يا يك نويسنده، مَثَل يك دستيار است. كسي كه رماننويس است، سرمايه او «مثل» است و امّا يك مبرهِن، حكيم، مدرّس و مفسّر، دستمايه او و سرمايه اوليه او برهان است [و] مَثَل دستيار و كمكي است براي [او جهت] فهماندن مطلب.
بيتوجهي تبهكاران به عقل، وحي و امتحان الهي سبب گرفتاري در عذاب ناگهاني
پرسش:....
پاسخ: خداي سبحان به وسيلهٴ عقل و وحي اينها را هدايت كرد؛ [ولي] اينها كتاب خدا را پشتسر گذاشتند. بعد يك مقدار فشار بر اينها وارد كرد، بلكه اينها متنبّه بشوند، باز هم متنبّه نشدند. فرمود ما به وسيلهٴ عقل و وحي اينها را هدايت كرديم، به راه نيفتادند، اينها را با بلا كه ﴿وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الْأَمْوَالِ وَالْأَنْفُسِ وَالَّثمَرَاتِ﴾[5] آزموديم، متنبّه نشدند. اگر يك مقدار سختي ديدند، به جاي اينكه دعا و نيايش كنند به نظام بد ميگويند و بدبين ميشوند. انساني كه اينچنين است [كه] نه عقل و نه امتحان (هيچ عاملي) او را به راه نميآورد، او را سرگرم نعمت ميكنيم تا در بحبوحهٴ نعمت بگيريم، آن وقت سراسيمه ميشود.
در اين تعبير ﴿وَتَرَكَهُمْ فِي ظُلُمَاتٍ لاَ يُبْصِرُونَ﴾، اين تنوين تنكير ﴿ظُلُمَاتٍ﴾ هم نشانهٴ انبوهِ ظلمتهاست كه در سورهٴ «نور» بيان كرده است كه فرمود: ﴿ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ﴾[6]. اين است كه منافق اگر بخواهد دست خود را ببيند نميتواند تشخيص بدهد، چه رسد دوست خود را. اين قدرت تشخيص ندارد: ﴿وَتَرَكَهُمْ فِي ظُلُمَاتٍ لاَ يُبْصِرُونَ﴾.
هلاكت ابدي، پايان كفر و نفاق
چون مؤمن هم راهبلد است و هم هدفدان، با طيّ راه به هدف ميرسد [ولي] كافر و منافق؛ نه هدف دارند و نه راهبلد [هستند]، لذا آن طوري كه در سورهٴ «تكوير» آمده است به زبان رسولش فرمود: ﴿فَأَيْنَ تَذْهَبُونَ﴾. آيهٴ 26 سوره «تكوير» اين است كه رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) به اينها ميفرمايد: ﴿فَأَيْنَ تَذْهَبُونَ﴾؛ به كجا ميرويد؟ چون راه، غير از اين نيست و اگر بيراهه رفتيد تمام نيروها را صرف ميكنيد، آنگاه راه براي بازگشت نيست.
اينچنين نيست كه شما برويد تجربه بكنيد [و] نفاق يك امر تجربهاي باشد كه پايان نفاق راه برگشت باشد؛ يا كفر يك راه تجربي باشد كه پايانش براي برگشت هم آماده باشد، پايان نفاق و كفر هلاكت ابدي است، لذا فرمود: ﴿فَأَيْنَ تَذْهَبُونَ﴾. اگر راه همين است كه من دعوت ميكنم: ﴿أَدْعُوا إِلَي اللَّهِ عَلَي بَصِيرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِي﴾[7] و من در صراط مستقيمم، اگر مرا رها كرديد كجا ميرويد: ﴿فَأَيْنَ تَذْهَبُونَ﴾. اين نظير يك غذاي عادي نيست كه انسان بخورد ببيند ترش است يا نه [و] اگر تجربه كرد [و آن را نپذيرفت] برگردانَد. فرمود اين عمر است و آن فطرت، اگر عمر را از كف داديد و فطرت را خاموش كرديد راه بازگشت نيست: ﴿فَأَيْنَ تَذْهَبُونَ﴾. اين تعبير اينكه «راه بازگشت بسته است» را در همين آيه محل بحث سورهٴ «بقره» بيان كرد؛ فرمود: ﴿صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لاَ يَرْجِعُونَ﴾؛ ديگر برنميگردند، چون راه براي بازگشت نيست. اينچنين نيست كه انسان، مداركِ شعوري را از دست بدهد باز بتواند برگردد.
سرّ فرصت دادن خداوند به كافران و منافقان
در بخشهاي ديگر قرآن كريم هم اين «مثل» هست كه كفّار فكر نكنند كه اگر ما چند صباحي به اينها فرصت داديم، اين براي اينها خير است، [بلكه] اين يك بلاي الهي است كه اينها را ميخواهيم در بين اين بلا غرق كنيم. در آيهٴ 178 سورهٴ «آل عمران» ميفرمايد: ﴿وَلاَ يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ خَيْرٌ لأَنْفُسِهِمْ﴾؛ كفّار فكر نكنند كه اگر چند صباحي [نسبت] به آنها املاء و امهال ميشود [و] به آنها مهلت داده ميشود، اين مهلت خير است [بلكه] اين براي آن است كه ما آنها را در بحبوحهٴ قدرت بگيريم: ﴿وَلاَ يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ خَيْرٌ لأَنْفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدَادُوا إِثْماً﴾ ـ اين «لام»، لامِ هدف نيست، لامِ عاقبت است ـ ما به اينها مهلت نداديم كه اينها گناهانشان زياد بشود؛ ولي پايان كارشان اين است؛ نظير ﴿فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِيَكُونَ لَهُمْ عَدُوّاً وَحَزَناً﴾[8] كه اين «لام»، لامِ عاقبت است؛ نه لامِ غايت. خدا قدرت نميدهد تا كفر زياد بشود؛ ولي پايان كار كافرِ قدرتمند، افزايش كفر است. فرمود ما اين قدرت را كه داديم اين كفرش را زياد ميكند، به جاي شكر نعمت.
استدلال حضرت زينب در برابر عوام فريبي يزيد
اين آيه همان آيهاي است كه زينب كبرا(سلام الله عليها) در شام به اين آيه استدلال كرد، در برابر آن عوامفريبي و سوء استفاده يزيد(عليه اللعنه) كه يزيد خواست به [وسيله] اين آيه به آن حكومت باطلهاش مشروعيّت ببخشد كه گفت: ﴿قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَن تَشَاءُ وَتَنزِعُ الْمُلْكَ مِمَّن تَشَاءُ وَتُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ بِيَدِكَ الخَيْرُ إِنَّكَ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ﴾[9]؛ يعني اين مُلك ما را خداي سبحان امضا كرده است و به ما عزّت داد، آنگاه زينب كبرا(سلام الله عليها) به اين آيه استدلال كرد و با فرياد او را خاموش كرد؛ فرمود اين آيه را بخوان: ﴿وَلاَ يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ خَيْرٌ لأَنْفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدَادُوا إِثْماً﴾[10].
اين ﴿لِيَزْدَادُوا إِثْماً﴾؛ يعني پايان كارِ كافر افزايش كفر است و خداي سبحان كافر را در بحبوحهٴ كفر ميگيرد. بنابراين منافق اگر چند لحظه از نور موضعي هم برخوردار است، براي اين است كه بيفتد در ظلماتي كه هرگز راه نجات ندارد؛ ﴿وَتَرَكَهُمْ فِي ظُلُمَاتٍ لاَ يُبْصِرُونَ﴾.
سرّ كر، لال و كور بودن كافران و منافقان در قيامت
براي اينكه خوب اين معنا تبيين بشود، در آيهٴ بعد فرمود: ﴿صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لاَ يَرْجِعُونَ﴾؛ اينها ناشنوايند، كرند، بكماند، قدرت گويايي ندارند و عمياند، نابينايند، چون خداي سبحان اين اعضا و جوارح را به انسان مرحمت كرد كه در مجاري ادراك صحيح به كار برده شود و در اين راه مصرف بشود. اگر از زبان و گوش و چشم كسي، جز كفر و تباهي چيزي نشئت نگرفت، آن در حقيقت گوش و چشم نيست، لذا كافر در قيامت نابيناست، ناشنوا هم است، زيرا آنچه را كه او تهيّه كرده است، در قيامت نيست تا او ببيند و آنچه را كه در قيامت هست، او چشمي كه آن اشيا را ببيند فراهم نكرده است، لذا نابيناست. در دنيا چشمش باطل ميديد و حق را نميديد و قيامت روز ظهور حق است، او هم كه چشمِ حقبين نداشت، لذا كور است. اين چشم عادت كرد كه باطل را ببيند و حق را نبيند، در قيامت هم كه جز حق چيز ديگر نيست و باطل را در آنجا راهي نيست، پس او نابيناست.
نوراني بودن راه مؤمنان و تاريكي راه كافران، در قيامت
همين معنا را كه به صورت مَثَل در آيهٴ محل بحث بيان كرد، به صورت ممثّلش در سوره «حديد» بيان شده است. در آيات دوازدهم و سيزدهم سورهٴ «حديد» ميفرمايد وضع مؤمنين و غير مؤمنين در قيامت به اين صورت است: ﴿يَوْمَ تَرَي الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ يَسْعَي نُورُهُم بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَبِأَيْمَانِهِم بُشْرَاكُمُ الْيَوْمَ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ﴾. بعد از اينكه فرمود: ﴿مَن ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً فَيُضَاعِفَهُ لَهُ وَلَهُ أَجْرٌ كَرِيمٌ﴾[11]؛ اگر كسي به خدا قرضالحسنه داد، خدا به او اجر كريم ميدهد، آنگاه ظرف اين اجر كريم را بيان كرده است؛ خدا چه زماني به انسان اجر كريم ميدهد؟ ﴿يَوْمَ تَرَي الْمُؤْمِنِينَ﴾[12]؛ در آن روز.
مردم را در آن روز به دو قسمت تقسيم كردند: فرمود مردان با ايمان و زنان با ايمان نورشان [در] جلوي آنها و طرف راست آنها تلألؤ دارد و شتابان شتابان نورشان پيشاپيش ميرود، اينها با نور خود اين راه را طي ميكنند؛ يعني راه بهشت را ميبينند؛ كافر و منافق راه جهنّم را هم نميبينند. اگر به كسي بگويند «پاداش عملت اين بوستان است» اين بوستان را ببيند [و] راه رفتن به اين بوستان را ببيند، لذّت ميبرد؛ ولي اگر به كسي بگويند «كيفرتو جهنّم است، بايد اين راه را طي كني» و نتواند راه جهنّم را و راه زندان را ببيند، اين عذابي است فوق عذاب. اين طور نيست كه او در قيامت راه جهنّم را ببيند، اگر ببيند كه عذابش كمتر است، اين سرگردان است. راه جهنّم را هم نميبيند [تا بداند] كه از كدام راه بايد برود؛ مثل يك زنداني كه راه زندان را هم نتواند ببيند.
سرّ عدم سخن قرآن از جانب چپ مؤمنان
سرّ اينكه دربارهٴ مؤمنين سخن از شمائل نيست؛ نه براي آن است كه در قيامت فقط جلوي روي اينها روشن است و طرف راست اينها روشن است، [بلكه] براي اين است كه مؤمن اصلاً دست چپ ندارد. او دست چپش هم راست است، دست راستش هم راست.
راستي و چپي كه اعتباري و قرادادي نيست. كسي كه اصحاب يمين است؛ يعني كار او ميمون، با ميمنت و با بركت است. اين انساني كه اصحاب يمين است با دست چپ هم كارهاي خير ميكند، با دست راست هم كارهاي خير ميكند (او از اصحاب يمين است). كسي كه از «اصحاب المشئمه» است [يعني] گرفتار مشئوم بودن، شئامت و زشتي و بدي است، با دست راست هم معصيت ميكند، چه اينكه با دست چپ هم معصيت ميكند، لذا قرآن كريم [وقتي] سخن از مؤمنين كه مطرح ميشود، دست چپ را مطرح نميكند؛ نه اينكه طرف چپ اينها روشن نيست، [بلكه] براي اينكه اينها اصلاً طرف چپ ندارند. مؤمن اينچنين است، اصحاب يمين اينچنيناند، فضلاً از مقرّبين.
گفتگوي منافقان و مؤمنان در قيامت
در قيامت براي مؤمنين اينچنين است كه نور، پيشاپيش اينها و اطراف اينها محيط است: ﴿يَوْمَ تَرَي الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ يَسْعَي نُورُهُم بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَبِأَيْمَانِهِم﴾، آنگاه به اينها گفته ميشود: ﴿بُشْرَاكُمُ الْيَوْمَ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ﴾[13]؛ امّا در همين روز وضع منافقين به اين صورت است: ﴿يَوْمَ يَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَالْمُنَافِقَاتُ لِلَّذِينَ آمَنُوا انظُرُونَا نَقْتَبِسْ مِن نُورِكُمْ﴾؛ منافق كه در آن روز در ظلمت فرو رفته است، به مؤمنين ميگويد قدري صبر كنيد [تا] ما از نور شما بگيريم؛ يا به ما هم نظر كنيد كه از نور شما بگيريم، چون خود نور ندارند. آنگاه ﴿قِيلَ ارْجِعُوا وَرَاءَكُمْ﴾؛ ديگر مؤمنين به اينها اعتنا نميكنند كه خودشان جواب بدهند، [بلكه] گويندهاي به اينها ميگويد شما برگرديد نور را از دنيا بگيريد، اينجا كه جاي تحصيل نور نيست، چون «فانكم اليوم في دار عمل و لا حساب و أنتم غداً في دار حساب و لا عمل»[14]؛ ﴿قِيلَ ارْجِعُوا وَرَاءَكُمْ فَالْتَمِسُوا نُوراً﴾[15]. و چون راه برگشت نيست، در اين حال ﴿فَضُرِبَ بَيْنَهُم بِسُورٍ لَهُ بَابٌ بَاطِنُهُ فِيهِ الرَّحْمَةُ وَظَاهِرُهُ مِن قِبَلِهِ الْعَذَابُ﴾[16]، آنگاه ﴿يُنَادُونَهُمْ﴾؛ حالا كه فاصله زياد شد از دور ندا ميدهند، منافق به مؤمن از دور ندا ميدهد، چون فاصله زياد شد (كه نداست و نه نجوا). آنگاه منافقين به مؤمنين ميگويند: ﴿أَلَمْ نَكُن مَعَكُمْ﴾؛ مگر ما در دنيا با هم نبوديم؟ ﴿قَالُوا بَلَي﴾؛ با هم بوديم امّا ﴿وَلكِنَّكُمْ فَتَنْتُمْ أَنفُسَكُمْ وَتَرَبَّصْتُمْ وَارْتَبْتُمْ وَغَرَّتْكُمُ الْأَمَانِيُّ حَتَّي جَاءَ أَمْرُ اللَّهِ وَغَرَّكُم بِاللَّهِ الْغَرُورُ﴾[17]؛ شما با ما بوديد، با هم بوديم و امّا خودتان را گول زديد. اين بحثهايي كه قبلاً گذشت [كه] انسان خود را ميفروشد، اين خودفروشي در قيامت ظهور ميكند. مؤمنين به منافقين ميگويند شما خودتان را فريب داديد: ﴿فَتَنْتُمْ أَنفُسَكُمْ﴾؛ كسي را فريب نداديد، كسي هم فريب شما را نخورد؛ ﴿فَتَنْتُمْ أَنفُسَكُمْ﴾.
تبيين كوري منافقان در قيامت
اينها راه را نميبينند كه حقّ است، بهشت را نميبينند كه حقّ است، آنچه را كه باعث عذاب اينهاست اين را ميبينند. مؤمن را به چهرهٴ عذاب ميبينند. اينها جهنّم را ميبينند، آتش را ميبينند [حتي ميدانند] جهنّم هم حق است [و] ميگويند: ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾[18]. آن كس كه ميگويد: ﴿رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِي أَعْمَي وَقَدْ كُنتُ بَصِيراً﴾[19]، همان انساني كه كور محشور ميشود، همان انسان جهنّم را ميبيند. نظير دنيا نيست كه انسان اگر كور است؛ هم زندان را نميبيند و هم بوستان را و اگر چشم دارد؛ هم زندان را ميبيند و هم بوستان را. اين بهشت را نميبيند ولي جهنّم را ميبيند. اين نور را نميبيند ولي گرفتار ظلمت است. همين كسي كه ميگويد: ﴿رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِي أَعْمَي وَقَدْ كُنتُ بَصِيراً﴾، همين شخص ميگويد: ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾. جهنّم را ميبيند، براي اينكه [اگر] جهنّم را ببيند عذابش افزوده ميشود.
پرسش:....
پاسخ: اينها در حال احتضار است. در بهشت هم [به مؤمنان] ميگويند اين [جهنّم] جاي شما بود، اگر خلاف ميكرديد گرفتار اين عذاب ميشديد، به كافر و منافق به عنوان اينكه سرزنشي هم بشود، عذابي هم روي عذاب او بشود و تحسّري هم براي او باشد، ميگويند اين جاي تو بود، اگر كار خوب ميكردي به اينجا ميرسيدي. آنچه باعث تأثر، باعث عذاب و باعث افزايش كيفر است را ميبيند.
پرسش:....
پاسخ: در آن روزي كه سخن از فردوس هست: ﴿يَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ﴾[20]، چنين چيزي هم هست؛ يعني آن ديدني كه باعث افزايش عذاب است را ميبيند.
پرسش:....
پاسخ: الآن كافر چه دريافتي از نور دارد؟ يك نابينا كه به بينا ميگويد دستم را بگير، اين نور را ميبيند يا ميفهمد كه در عذاب است و اين را تشخيص ميدهد؟ آن دركي كه در درون اوست يك درك حيواني است؛ بالاخره يا شيطان است يا بهيمه. اين ميداند آن فطرت اوّلي و سرمايهٴ اساسي كه انسانيّت بود را از دست داد. اين حيواني است كه به اين صورت در آمده است. [او] ميداند كه سرمايه را باخت؛ مثل مريضي كه تمام سلامت را از دست داد [و] فعلاً سلامت ندارد؛ ولي به طبيب ميگويد سلامت مرا به من برگردان؛ به كسي ميگويد كه مرا درمان كن و مانند آن. اين لازمهاش آن نيست كه فعلاً سالم باشد.
سرّ پَستتر بودن برخي انسانه از بهايم
پرسش:....
پاسخ: ماهيّتش را از دست نميدهد. اين انسانيّتش را از دست داد [و] در طرف بهيمه بودن يا در طرف شيطنت كامل شده است؛ يك شيطان كامل شده است. او انساني بود كه بهيمه شد؛ نه بهيمه! اينچنين نيست كه انسان تبديل بشود به حيوان؛ نه [بلكه] انساني است كه حيوان ميشود، لذا ﴿بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلاً﴾[21]. اگر كسي به صورت مار و عقرب در بيايد از شرّ او ميشود نجات پيدا كرد؛ امّا انساني كه درنده است، انسانيّتش را در راه بهيميّت صرف ميكند، لذا از شرّ او نميشود در امان بود. اين بهيمه بودن اگر در عرض ساير بهيمه بودنهاست كه انسان از ساير بهيمهها و بهايم اضلّ نميشود. سرّ اينكه انسان از بهايم گمراهتر است، براي اين است كه انساني است كه بهيمه شده است، انساني است كه درنده شده است. اگر انسان در حدّ همان درندگي، اين نفس ناطقه را تبديل بكند به نفس ضارئه (يعني گرگ خونآشام)، اين نظير گرگهاي ديگر خواهد بود، ديگر ﴿بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ نيست؛ امّا اگر كسي به سمت درندگي افتاد، تمام مجاري ادراكي و هوشش را در خدمت غضب قرار ميدهد، لذا ﴿بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ ميشود.
اين ﴿بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ يك برهان عقلي است كه يك گرگ تمام درندگياش در حدّ خيال و وهم است، لذا اگر گرگ عاقل بود كه كسي نميتوانست زندگي كند؛ يا مار و عقرب اگر انديشه داشتند كه كسي از شرّ آنها نميتوانست زندگي كند؛ امّا انساني كه به طرف گزندگي و درندگي رفت، انساني است كه همهٴ هوشها را در خدمت غضب قرار ميدهد؛ درس ميخواند؛ عالم ميشود؛ مهندس ميشود؛ طبيب ميشود؛ رشتههاي ديگر را ميگيرد [و] همهٴ اين رهاورد را به غضب ميدهد [و] ميگويد تو بيا اِعمال بكن؛ بمب شيميايي بساز [يا] آن كار را بكن. اين است كه ﴿بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ ميشود. در قيامت كه خداي سبحان حيوانات را نميسوزاند؛ امّا اينكه همهٴ مجاري ادراك را در اختيار غضب قرار داد از هر سبعي ضارءتر ميشود، از هر بهيمهاي بهيمهتر ميشود. اگر به فكر شيطنت افتاد، از شيطان هم جلوتر ميزند. اين معنا كه منافق در ظلمتها مانده است، در دنيا در حدّ يك مَثَل است، در قيامت كه روز ظهور حق است اين ممثّل ظهور ميكند؛ يعني اينها در تاريكي ميمانند [و] هيچ راه براي نور نيست.
«الحمد لله ربّ العالمين»
[1] ـ سوره نور، آيه 39.
[2] ـ سوره انعام، آيه 43.
[3] ـ سوره انعام، آيهٴ 43.
[4] ـ سوره انعام، آيهٴ 44.
[5] ـ سوره بقره، آيه 155.
[6] ـ سوره نور، آيه 40.
[7] ـ سوره يوسف، آيه 108.
[8] ـ سوره قصص، آيه 8.
[9] ـ سوره آل عمران، آيه 26.
[10] ـ سوره آل عمران، آيه 178.
[11] ـ سوره حديد، آيه 11.
[12] ـ سوره حديد، آيه 12.
[13] ـ سوره حديد، آيهٴ 12.
[14] . بحارالأنوار، ج70، ص91.
[15] ـ سوره حديد، آيهٴ 13.
[16] ـ سوره حديد، آيهٴ 13.
[17] ـ سوره حديد، آيهٴ 14.
[18] ـ سوره سجده، آيه 12.
[19] ـ سوره طه، آيه 125.
[20] ـ سوره مومنون، آيه 11.
[21] ـ سوره فرقان، آيه 44.