اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الكِتَابَ بِالحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيَما اخْتَلَفُوا فِيهِ وَمَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلاَّ الَّذِينَ أُوتُوهُ مِن بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ البَيِّناتُ بَغْياً بَيْنَهُمْ فَهَدَي اللّهُ الَّذِينَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ مِنَ الحَقِّ بِإِذْنِهِ وَاللّهُ يَهْدِي مَن يَشَاءُ إِلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ (213)﴾
تبيين ضرورت نبوت عامه در آيه كريمه
اين آيه كريمه كه ضرورت نبوت عامه را تشريح ميكند، مهمترين مقدمهاش همان وجود اختلاف و ضرورت حل اختلاف است. تاكنون در طي اين فصول گذشته ثابت شد كه انسان گرچه فطرتي دارد الهي و هماهنگ با يكديگر، ولي اين فطرت چون دور از حس است به منزله دفينه است و طبيعتي دارد كه به عالم ماده نزديك است و انسان از راه حواس به عالم طبيعت در ارتباط است و مقتضاي اين طبيعت بهرهبرداري و استثمار است خواه از موجودات بيجان و خواه از موجودات جاندار. انسان همانطوري كه از معادن بهره ميگيرد و از گياهان بهره ميگيرد و از حيوانات بهره ميبرد ميكوشد كه از همنوع خود هم بهره ببرد و اين استخدام و بهرهبرداري در طبع هر انساني هست، گرچه فطرتش بر خلاف اين است ولي طبيعتش به اين سمت متمايل است و چون تنها نميتواند زندگي كند ناچار به تمدني تن در ميدهد. اين تمدن يعني اجتماعي بودن نه يعني متمدن و بافرهنگ بودن، آن متمدن و بافرهنگ بودن مقتضاي فطرت انسان است نه مقتضاي طبيعت. اگر اين طبيعت و فطرت همتاي هم بودند و با هم ظهور ميكردند يا ظهور فطرت بيش از ظهور طبيعت بود مسئله به آساني حل ميشد، ولي چون طبيعت به حس و ماده نزديكتر است و زودتر از فطرت شكوفا ميشود از اين جهت زمام كارهاي انسان را طبيعت به عهده ميگيرد و نه فطرت.
بنابراين اختلاف امري است ضروري و حل اختلاف هم ضروري خواهد بود و هيچ عاملي نميتواند اين اختلاف را حل كند مگر چيزي كه ذاتاً ...[1]. اين اختلاف باعث شد كه انبيا بيايند و به اين اختلاف خاتمه بدهند چه اينكه از خود همين آيه مباركه هم استفاده ميشود كه انبيا آمدند تا اختلافات موجود را حل كنند، پس نميتوان گفت كه انسانها همه در صراط هدايت بودند بدون هيچ تفاوتي بعد انبيا آمدند [چون] اولاً اگر انسانها همه در صراط هدايت باشند، نيازي به وحي نيست و ثانياً با خود آيه مطابق نيست زيرا آيه ميفرمايد انبيا آمدند تا به اختلافها خاتمه دهند.
احتمال سوم اينكه منظور از ﴿كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً﴾ اين باشد كه ناس، همان مردماند. امت واحده بودن يعني همهشان در ضلالت و گمراهي بودند انسانها در ضلالت و گمراهي بودند و انبيا آمدند اينها را هدايت كردند. اين معنا هم فيالجمله درست است نه بالجمله، براي اينكه قرآن كريم ضلالت را و كفر و نفاق و شرك و امثالذلك را به بعد از نزول قرآن و وحي كتاب آسماني و وحي اسناد ميدهد ميفرمايد مردم يكسان بودند بعد اختلاف نظر و همچنين اختلاف عمل، پيش آمد [و] انبيا آمدند آنها را راهنمايي كردند، عدهاي اين راه را پذيرفتند عدهاي با اينكه راه را فهميدند بغياً و حسداً منحرف شدند، پس ضلالت مربوط به بعد است نه مربوط به قبل و انسانهاي اول جاهل بودند اما ضالّ و گرفتار كفر و نفاق و امثال ذلك و بغي نبودند.
پرسش:...
پاسخ: چرا؟ چون اگر ضلالت قبلاً بود پس چيز تازهاي نيست. اگر ضلالت قبلاً بود مردم دو دسته بودند؛ يك عده اختلاف روي بغي و حسد داشتند با آمدن وحي چيز تازهاي به بار نيامد. احتمال چهارم آن است كه.
پرسش:...
پاسخ: بله؛ عمده همان وحي كتابي است كه مجموعه شريعت باشد و قوانين كيفري و مانند آن را به همراه داشته باشد.
پرسش:...
پاسخ: چون اين بغياي كه در اين آيه است نشان ميدهد كه اختلاف روي بغي بايد باشد و اين اختلاف روي بغي اختلاف عالمانه است نه اختلاف در اثر هوس و مانند آن كه قابيلي هابيل را ميكشد و اين اختلاف كه در قرآن هست، اختلاف عالمانه است. اختلاف عالمانه تنها معصيت فردي را به دنبال ندارد اختلاف عالمانه زمينه پيدايش نحلههاست. احتمال چهارم آن است كه در ناس و در امّة تصرف نشود در ﴿كَان﴾ تصرف بشود ﴿كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً﴾ نه يعني در يك برهه از تاريخ انسانها همتاي هم فكر ميكردند، بعد اختلاف كردند اين ﴿كَان﴾ منسلخ از زمان باشد مثل اينكه ميگوييم ﴿كَانَ اللّهُ عَزِيزاً حَكِيماً﴾[2] يا ﴿غَفُوراً رَّحِيماً﴾[3] كه منسلخ از زمان است، بلكه معناي ﴿كَانَ اللّهُ عَزِيزاً حَكِيماً﴾ اين است كه «ان الله عزيز حكيم» در اينجا هم ﴿كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً﴾ به اين معنا باشد كه «ان الناس امة واحدة»؛ انسانها مدني بالطبعاند يكساناند و همواره نبوت لازم دارند، نه اينكه يك وقت امت واحده بودند. اين معنا هم باز فيالجمله درست است اما نه بالجمله، براي اينكه ما اگر بخواهيم كان را از زمان ماضي منسلخ كنيم قرينه لازم است. در مسئله ﴿إِنَّهُ كَانَ عَلِيماً قَدِيراً﴾[4] قرينه همراه اوست، اما در اينجا نه تنها ما قرينه نداريم بلكه شاهد بر خلاف هست، شاهدش اين است كه فرمود انبيا آمدند تا به اختلافها خاتمه دهند معلوم ميشود كه انسانها گرچه فطرتاً همتاي هم بودند، ولي در اثر برخورد با طبيعت، هم از نظر بينش اختلاف يافتند هم از نظر كار و كشش و كوشش مختلف شدند و انبيا آمدند هم اختلاف علمي را حل كنند و هم اختلاف عملي را خاتمه دهند، پس اگر ﴿كانَ﴾ را خواستيم از زمان منسلخ كنيم بدون قرينه است بنابراين همه اين الفاظ معناي خود را حفظ ميكند؛ هم ﴿كانَ﴾ به معناي فعل ماضي است هم ناس به معناي مردم است و اما درباره امت، امت همانطوري كه در نوبت قبل به عرض رسيد آن اجتماعي را كه هدف واحد دارند امتاند.
پرسش:...
پاسخ: آخر منظور از ناس كه آدم (سلام الله عليه) نيست، منظور از ناس همان مردماند. چون منظور از ناس مردماند بنابراين ﴿كَانَ﴾ همان معناي خود را داراست، منتها امت در قرآن كريم بر چند مصداق حمل شد؛ گاهي بر زمان طولاني حمل ميشود نظير ﴿وَادَّكَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ﴾[5] كه در سورهٴ مباركهٴ «يوسف» هست يا آيه هشت «هود» اينچنين است كه ﴿وَلَئِنْ أَخَّرْنَا عَنْهُمُ العَذَابَ إِلَي أُمَّةٍ مَعْدُودَةٍ﴾ ﴿أُمَّةٍ﴾ يعني مدت قابل توجه چه آنچه در سوره «يوسف» آمده است آيه 45 ﴿وَقَالَ الَّذِي نَجَا مِنْهُمَا وَادَّكَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ﴾ اين ﴿أُمَّةٍ﴾ به معناي مدت متنابه است و هم آنچه در سوره «هود» آمده به معناي زمان قابل توجه است.
فلسفه امت بودن دين
گاهي هم امت بر ملت و دين اطلاق ميشود. چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «انبياء» آيه 92 اينچنين فرمود: ﴿إِنَّ هذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَأَنَا رَبُّكُمْ فَاعْبُدُونِ﴾ و ظاهرتر از اين آيه 52 سوره «مؤمنون» است كه قبلش فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا الرُّسُلُ كُلُوا مِنَ الطَّيِّبَاتِ وَاعْمَلُوا صَالِحاً إِنِّي بِمَا تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ﴾ بعد فرمود: ﴿وَإِنَّ هذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً﴾؛ به انبيا خطاب ميكند امت شما يك امت است يعني دين همه شما يكي است كه همان ﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الإِسْلاَمُ﴾[6]. البته انسانها را چون دين واحد دارند و مقصد و مقصود يكتا دارند ميتوان امت گفت و دين اگر امت است براي آن است كه زمينه وحدت فكري جامعه است يعني جامعه يك اَمام و يك اِمام را خواهند پذيرفت؛ به يك مقصد متوجه ميشوند قهراً آن جامعه ميشوند امت واحده، چه اينكه رهبر، زمينه وحدت جامعه را فراهم ميكند از اين جهت به خود آن رهبر هم ميگويند امت چه اينكه در آن روزهاي اول اين آيه تلاوت شد كه درباره ابراهيم سوره «نحل» فرمود: ﴿كَانَ أُمَّةً قَانِتاً﴾[7] چون وحدت رهبري زمينه پيدايش امت است كه جامعه به امت تبديل ميشود و وحدت دين، جامعه را به امت تبديل ميكند اگر جامعه امت است به پاس وحدت رهبري است يا به مناسبت وحدت دين است، از اين جهت آن رهبر واحد را هم امت ميگويند و دين را هم امت ميگويند و اين اختصاصي به ابراهيم (سلام الله عليه) ندارد [بلكه] همه انبيا (عليهم الصلاة و عليهم السلام) امت واحده بودند.
وضعيت انسانهاي منهاي وحي
مطلب بعدي آن است كه اينكه فرمود: ﴿كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِيِّينَ﴾؛ خداي سبحان انبيا را برانگيخت معلوم ميشود اينها يك امت خوابيده بودند، «بعث» يعني برانگيختن، گروهي كه نشستهاند اگر كسي قيام كند مبعوث ميشود گروهي كه خوابيدهاند اگر كسي بيدار بشود مبعوث است. در سورهٴ مباركهٴ «يس» وقتي قيامت، قيام ميكند آنها ميگويند: ﴿مَنْ بَعَثَنَا مِن مَّرْقَدِنَا هذا﴾[8]؛ چه كسي ما را از خوابگاهمان بيدار كرده است و قيامت هم كه بعث هست و انسانها در آن روز مبعوث ميشوند چون از خوابگاه برزخ به بيداري نشئه قيامت ظهور ميكنند و وارد ميشوند آن روز، روز حيات است. آن روز، روز بيداري است وگرنه انسانها در دنيا خوابند؛ يادشان نيست كه چه كردهاند و نميدانند كه چه بايد بكنند و آنچه را هم كه انجام ميدهند خيال ميكنند كه خوب است؛ نه گذشتهها يادشان است كه چه كردهاند نه درباره آينده ميدانند چه بكنند و نه آنچه را كه انجام ميدهند ميفهمند كه بد است درباره عدهاي فرمود: ﴿وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً﴾[9]؛ اينها كار بد ميكنند خيال ميكنند كه كار خوب هست، لذا قيامت كه همه اين پردهها كنار ميرود ﴿بَلِ الإِنسَانُ عَلَي نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ﴾[10] ميشود ميفهمد كه چه كرده است وگرنه در دنيا كه هست در خيلي از موارد يادش نيست چه كرد، در خيلي از موارد آنچه را هم كه بالفعل انجام ميدهد خيال ميكند كه كار خوبي است كه ﴿يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً﴾[11] ولي قيامت كه پردهها كنار رفت ﴿فَكَشَفْنَا عَنكَ غِطَاءَكَ فَبَصَرُكَ اليَوْمَ حَدِيدٌ﴾[12] آن روز چشمش ﴿حَدِيدٌ﴾ ميشود؛ تيزبين ميشود تيزنگر خواهد شد بر همه اسرار و ضمائرش باخبر است و ميداند چه كرده است ﴿بَلِ الإِنسَانُ عَلَي نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ﴾[13] هم ميفهمد چه كرد، هم ميفهمد بد ميكرد اما در دنيا نه فعلاً يادش هست گذشته چه كرد نه آنچه را كه الآن انجام ميدهد او را بد ميداند و گذشته از اين انسان، نسبت به آينده جاهل است نميداند چه بكند اين ﴿بَلِ الإِنسَانُ عَلَي نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ﴾ راجع به گذشته است نه راجع به آينده كه انسان ميداند چه بكند وگرنه انسان ظلوم جهول است انساني كه جهول است[14]. كه بصير نيست اين ﴿بَلِ الإِنسَانُ عَلَي نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ﴾ ناظر به گذشتههاست كه ميداند بد كرد ﴿وَلَوْ أَ لْقَي مَعَاذِيرَهُ﴾[15]؛ گرچه هم عذرتراشي كند و عذرهاي خود را القا كند، ولي ميداند كه بد كرده است. بنابراين انسانها منهاي وحي خوابيدهاند و در حال وحياند كه بيدارند. در حال عادي هم همينطور است انسان منهاي دين خواب است، همين كه موقع امتثال دستورات ديني ميرسد بيدار است در همين شبانهروز انسان نوعاً خواب است مگر همين پنج وقت نماز كه بيدار است. «المصلّي يُناجي ربّه»[16] آنكه اهل مناجات است موقع نماز بيدار ميشود وگرنه در حال نماز هم خواب است، خواب ميبيند كه دارد نماز ميخواند, لذا انسانها منهاي وحي و رسالت خواباند و تنها بيدارها انبيا هستند.
مفهوم «حي بن يقظان»
از بزرگان و اوليا به عنوان حي بن يقظان ياد ميكنند. در اين كتابهاي عقلي از آنها كه اهل معنايند به عنوان حيبن يقظان ياد ميكنند. زندهٴ پسر بيدار. بيدار خودش است زنده هم خودش است كه فرزند خودش خواهد بود در حقيقت، وصفي فرزند وصف ديگر است وصف بالاتر باعث پيدايش وصف ديگر است و مانند آن.
پرسش:...
پاسخ: وحدت، در نهانش دفن شده است و انبيا اينها را به آن وحدت مدفون كه دفينه است آشنا ميكنند.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ از كجا برميآيد ﴿فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِيِّينَ﴾ انبيا خواب نبودند [بلكه] انسانها خواب بودند، چون اولين نبي خود آدم (سلام الله عليه) است، منتها بحث در كتاب است چون اولين كسي كه خدا خلق كرد انسان بيدار، خلق كرد بعد ديگران به خواب فرو رفتند «الحجة قبل الخلق» ﴿كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ﴾.
تبشير و انذار لازم نبوّت
پرسش:...
پاسخ: اينها جامعي دارند چون اصلش «امّ» يعني «قَصَدَ»، «امّ» يعني «قصد» اگر گروهي داراي مقصود واحد باشد اينها امتند، آنچه هم كه محور قصد است امت خواهد بود. اين بعثت براي آن است كه هم به اختلاف اعمال مردم بپردازند هم به اختلاف آراي مردم بپردازند. درباره اختلاف عمل راهش تبشير و انذار است وقتي كسي بد ميكند و ديگري خوب، با تبشير و انذار اينها را ميشود جمع كرد كه همه كار خوب انجام بدهند، «الاّ ما خرج بالدليل» بالأخره ضايعاتي در انسان، در عالم هست زمان ظهور حضرت (سلام الله عليه) هم بالأخره يك ضايعات اندكي هست. بشر نميتواند در عالم باشد و اصلاً گناه نكند؛ گناهكار در عالم هست الا اينكه تبشير و انذار براي حل اختلافهاي عملي و كم كردن اينهاست. براي حل اختلاف عملي تبشير و انذار در حد موعظه عامل بسيار خوبي است براي اختلاف آراي در جهانبيني همان مسائل و معارف كتاب است، پس تبشير و انذار براي موعظت است و حل اختلاف عملي ﴿وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الكِتَابَ بِالحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ﴾ براي اختلاف در بينش و نظري.
گرچه كتاب تبشير و انذار را هم دربر دارد اما اين تفصيل كه قاطع شركت است نشانه آن است كه سرّ جدا كردن تبشير و انذار از انزال كتاب همين است ظاهراً كه اشاره شد ﴿وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الكِتَابَ بِالحَقِّ﴾؛ كتابي را كه سراسر حق است و در صحبت حق است و در پوشش حق است با انبيا نازل كرد كه اين هم بحثش قبلاً گذشت كه اين «باء» يا «باء» مصاحبت است يا «باء» ملابسه با اينها آمدند، معلوم ميشود هر دو يك جا بودند و يكي را ارسال كرد و ديگري را انزال. حقيقت انسان كامل با حقيقت كتاب هر دو لدي الله بودند؛ يكي را فرستاد به نام پيامبر [و] ديگري را نازل كرد و فرو فرستاد به نام كتاب. از انبيا به عنوان ارسال ياد ميكنند و از كتابها به عنوان انزال ياد ميكنند ﴿وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الكِتَابَ﴾.
تبيين «معيت انسان كامل با قرآن»
نكته ديگر آن است كه انسان كامل در حقيقت اصل است و قرآن به همراه انسان كامل ميآيد نه اينكه انسان كامل به همراه قرآن بيايد. ملاك معيت، انسان است هر دو پيش حق بودند كه خدا فرمود مثلاً درباره رسول اكرم ﴿وَإِنَّكَ لَتُلَقَّي القُرْآنَ مِن لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ﴾[17] اما رسولش را ارسال كرد، معلوم ميشود نزد حق بود كه اينجا فرستاد و قرآن را هم انزال كرد لكن فرمود: ﴿وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِي أُنْزِلَ مَعَهُ﴾[18] در اينگونه از موارد، معمولاً ملاك معيت را انسان كامل ميداند نه ملاك معيت را كتاب. نميفرمايد حرف پيامبري كه به همراه كتاب آمده است گوش كنيد، فرمود به قرآن و به كتابي كه همراه پيامبر فرستادم بها بدهيد. اين ملاك معيت، انسان كامل است در حقيقت چون اولين فيضي كه از خداي سبحان نازل ميشود انسان كاملاند كه اهل بيت عصمت و طهارتاند. موجودي قبل از اينها خلق نشد چون موجودي قبل از اينها خلق نشد پس فرض ندارد كه در جهان امكان، چيزي بالاتر از اينها باشد بالأخره اين عالم يك اولين مخلوق دارد. اگر چيزي اولين مخلوق بود از همه مخلوقهاي بعدي شرافت وجودي دارد اين يك برهان عقلي است، اما حالا آن اولين مخلوق است فرشته است يا انسان است او را بايد نقل بيان كند نه عقل، نقل طبق روايات، زيارات، ادعيه، آيه قرآن و مانند آن بيان ميكند كه اولين مخلوق انسان كامل است كه «أوّل ما خَلق الله» نور وجود رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) و اهل بيت عصمت و طهارت است[19]، بنابراين انسان كامل ميشود اصل و آنچه در جهان امكان هست حتي كلامالله او يا همتاي انسان كامل است و يا مادون او، ديگر فرض ندارد كه حقيقتي در جهان باشد و از صادر اول بالاتر باشد. اگر چيزي از صادر اول بالاتر است همان ذات اقدس الهي است نه فعل او و فيض او و خلقي از خلقهاي او.
پرسش:...
پاسخ: آن ماء هم كه ﴿وَكَانَ عَرْشُهُ عَلَي المَاءِ﴾[20] آن ماء حيات است كه.
پرسش:...
پاسخ: آن در سورهٴ مباركهٴ «انبياء» دارد: ﴿وَجَعَلْنَا مِنَ المَاءِ كُلَّ شَيْءٍ حَيٍّ﴾[21]؛ يعني هر چيز زندهاي را ما از آب خلق كرديم اين درباره عالم طبيعت است.
پرسش:...
پاسخ: آب نسبت به موجودات زنده عالم طبيعت تقدم دارد اما آن آيه ديگر است كه ميفرمايد: ﴿وَكَانَ عَرْشُهُ عَلَي المَاءِ﴾ آن ماء، يك ماء ديگري است نه اين آبي كه موجودات زنده از او نشأت ميگيرند.
پرسش:...
پاسخ: خب، اگر آن آب هست آن آب به معناي آب ظاهري نخواهد بود باطن اينها و نورانيت اينها همان ماء الحيات است كه از آنها به عنوان آب زندگاني ياد ميشود.
پرسش:...
پاسخ: تقدم نسبت به عالم طبيعت است يعني اگر آسماني هست زميني هست درختي هست گياهي هست، اينها مسبوق به آباند و اما خود آب حالا يا از باران ميآيد يا از زمين ميجوشد بايد باراني باشد زميني باشد فضايي باشد تا آب باشد.
پرسش:...
پاسخ: اين كه گفتند ﴿كُلَّ شَيْءٍ﴾ اين كلمه ﴿كُلَّ شَيْءٍ﴾ به قرينه ﴿مِنَ المَاءِ﴾[22] پيداست كه « كُلَّ شَيْءٍ حَيٍّ في عالم الطبيعه» نه اينكه كل شيءٍ حيٍ حتي مثلاً نور را ما نور را يا عصمت را يا وحي را كه از آب خلق نميكنند كه كف داشته باشد.
پرسش:...
پرسش:...
پاسخ: بله، براي اينكه در عالم طبيعت در اينجا اينها موظفاند براي حفظ قرآن حتي شهيد هم بشوند، اما در آن مقام نورانيت فرمود: «لَن يَفترقا»[23] اين «لَن يَفترقا» نشان ميدهد يكي بزرگتر از ديگري نيست، چون اگر يكي بزرگتر از ديگري باشد آن بزرگ جلو ميرود و اين كوچك ميماند. اين صدر و ساقه حديث شريف كه ملاحظه ميشود با ساير ادله پيداست كه انسان كامل يا بالاتر است يا همتاي كتاب. در عالم طبيعت اينها موظفاند اين قرآن را ببوسند احترام كنند براي قرآن فداكاري كنند و شهيد هم بشوند، مثل اينكه حجرالاسود را ميبوسند اينها در حقيقت جسمشان را فداي قرآن ميكنند نه روحشان را.
پرسش:...
پاسخ: بسيار خب، هر چه او ميگويد اين ميگويد و بالعكس. اگر يكي بزرگتر باشد و ديگري كوچكتر كه كوچكتر به بزرگتر نميرسد كه، در عالم طبيعت يكي بزرگ است ديگري كوچك اينها كعبه را احترام ميكنند سنگ سياه را ميبوسند قرآن را ميبوسند براي قرآن شهيد ميشوند و مانند آن، اما نورانيت كه «أوّل ما خلق الله نوري»[24] در آنجا هر چه هست يا همتاي اوست يا پايينتر از او بنابراين براي حل اختلاف عملي تبشير و انذار عامل مؤثر است [و] براي حل اختلاف نظري معارف و جهانبيني قرآن موثر است ولي اين.
پرسش:...
پاسخ: گفته شد ديگر، اين مطلب گفته شد. اين مطلب گفته شد كه قرآن هم تبشير و انذار را دارد هم اختلاف نظر را حل ميكند ﴿ليحكم بين الناس فيما اختلفوا فيه﴾ معلوم ميشود اين اختلاف، زمينه آمدن قرآني است كه داور است در همه مسائل. هر گونه اختلاف فكري كه در عالم پيدا بشود اين كتاب حل ميكند نه تنها مربوط به گذشته يا عصر حاضر است بل الي يوم القيامه هر مكتبي در هر گوشه عالم ظهور كند، خواه مربوط به اثبات چيزي باشد يا سلب چيزي، هيچ مكتبي در عالم نبود و نيست و نخواهد آمد مگر اينكه قرآن درباره او اظهار نظر ميكند يا تحقيق ميكند يا ابطال؛ كتابي نيست كه بگويد من نميتوانم او را بسنجم، نظير بعضي از ترازوها كه نميتوانند بعضي از كالاها را بسنجند. بعضي از ترازوها فقط حد معيني از كالا را ميتوانند بسنجند اگر آن كالا خيلي ضعيف و ظريف باشد مثل يك پر كاه يا خيلي سنگين باشد مثل كره زمين، اين ترازوها نميتوانند بسنجند هر ترازويي براي توزين يك موزون خاص است، اما قرآن كه يك ميزان است براي توزين سراسر آراي عالميان است هيچ رأيي و هيچ مكتبي در جهان، نه در گذشته نه در حال نه در آينده نبود و نيست و نخواهد آمد مگر اينكه قرآن درباره او كاملاً اظهار نظر ميكند اگر حق است كه تحقيق ميكند و اگر باطل است كه ابطال ميكند. نميشود گفت اين ايسمها قبلاً نبود اين مكتبها تازه پيدا شده و نميشود اينها را بر قرآن عرضه كرد، او ميزان است الي يوم القيامه و همچنين كتابهاي انبياي ديگر، منتها مهيمن همه قرآن كريم است ﴿وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الكِتَابَ بِالحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيَما اخْتَلَفُوا فِيهِ﴾ آنچه اينها اختلاف دارند حل ميكند و آنچه را هم كه اختلاف ندارند به اينها ميآموزاند، نمونهاي از آن علوم قرآن در بحثهاي قبل به عرض رسيد.
اينكه قرآن فرمود خدا چيزي يادتان ميدهد كه شما نميتوانيد ياد بگيريد، در نحوه عبادات مصداقش را ذكر كرد فرمود كه ما نحوه عبادت كردن خدا را يادتان داديم كه شما نميتوانستيد مثلاً ياد بگيريد. در همين سورهٴ مباركهٴ «بقره» آيه دويست و سي و نهم فرمود: ﴿فَإِنْ خِفْتُمْ فَرِجَالاً أَوْ رُكْبَاناً فَإِذَا أَمِنْتُمْ فَاذْكُرُوا اللّهَ كَمَا عَلَّمَكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ در نحوه عبادات اول فرمود: ﴿حافِظُوا عَلَي الصَّلَوَاتِ وَالصَّلاَةِ الوُسْطَي وَقُومُوا لِلّهِ قَانِتِينَ﴾[25] بعد فرمود: ﴿فَإِنْ خِفْتُمْ فَرِجَالاً أَوْ رُكْبَاناً فَإِذَا أَمِنْتُمْ فَاذْكُرُوا اللّهَ كَمَا عَلَّمَكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾؛ كيفيت عبادت كيفيت نماز در حال جنگ كيفيت نماز در حال خوف و مانند آن اينها يك سلسله اسرار غيبي است كه بشر راه نميبرد كه چگونه انسان خدا را عبادت كند [و] در حالات گوناگون چگونه خدا را بپرستد يا جريان انبياي سلف كه يك نقش سازندهاي در تربيت انسانها دارد، انسانها از كجا بفهمند. نه كتاب غير محرفي از انبياي سلف در دست هست تا انسان به آثار علمي و عملي انبياي سلف پي ببرد نه تاريخ مدوني درباره آنها هست نه خودش علم غيب دارد، لذا درباره انبياي سلف ميفرمايد: تو در جريان موساي كليم نبودي ولي ما تشريح ميكنيم؛﴿وَمَا كُنتَ بِجَانِبِ الغَرْبِيِّ إِذْ قَضَيْنَا﴾[26]؛ ميفرمايد در جريان طور موسي تو نبودي ما حل كرديم جريان مدين تو نبودي ما حل كرديم[27] ﴿وَمَا كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يَخْتَصِمُونَ﴾[28] آن وقتي كه براي تكفل مريم (سلام اللهعليها) قرعه ميزدند تو نبودي؛ نه كتابي در آن اين مسائل نوشته است و نه تو بودي اما ما گفتيم ﴿تِلْكَ مِنْ أَنبَاءِ الغَيْبِ نُوحِيها إِلَيْكَ﴾[29] و مانند آن اسرار انبياي گذشته مضامين كتب گذشته اينها غيبي است كه بشر به او دسترسي نداشت چه اينكه جريان قيامت هم بشرح ايضاً. پس در يك بخش خدا فرمود قرآن كريم و وحي آسماني چيزي ياد انسانها ميدهد كه انسانها نه تنها نميدانند هرگز نميتوانند ياد بگيرند. بعد نمونههاي اين را ذكر ميكند؛ نحوه عبادت اينچنين است پي بردن به اسرار انبياي سلف اينچنين است آشنايي به جريان قيامت اينچنين است اينها را به عنوان نمونه ذكر ميكند. به پيغمبر ميفرمايد تو كه در اين صحنهها نبودي و كسي هم كه نميدانست تو را باخبر كند.
پرسش:...
پاسخ: چرا؟
پرسش:...
پاسخ: خود وجود مبارك انسان كامل مظهر اسم اعظم است، اگر فوق قرآن نباشد همتاي قرآن است، اين مظهر اسم اعظم است انسان كامل.
پرسش:...
پاسخ: اثبات بالاترش مشكل است، براي اينكه در روايات فراوان دارد اولين نوري كه خلق شد نور انسان كامل است. اين قرآن يا متن همان اولين نور است يا بعد. در عالم طبيعت البته اينها كوچكترند بايد فدا بشوند.
پرسش:...
پاسخ: آن وحدت ظلي است هر دو يكي است ديگر، آنجا يك نورند مثل اينكه ائمه (عليهم السلام) يك نورند اين زيارت جامعه دارد كه شما يك نور بوديد؛ «طابت و طهرت»[30] در عالم كثرت يكياند، در آنجا كه رفتند يكي ميشوند اينجا عالم كثرت هستند يكياند، در قيامت هم اينچنين است اينها بعضي از درجاتشان از هم جدا هستند در آن مرتبه نورانيت صرف، يك واقعيتاند. در جريان شجره طوبي، رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود كه درخت طوبي اصلش در خانه من است در بهشت و شاخههاي او به تمام خانههاي بهشتيها ميرسد. در جلسه ديگر فرمود شجره طوبي اصلش در خانه علي بن ابيطالب است (سلاماللهعليه)، بعد از آن درخت به تمام خانههاي اهل بهشت شاخهها و خوشهها ميرسد. بعضي عرض كردند كه شما گاهي ميفرماييد اصل درخت طوبي در خانه من است، گاهي هم ميفرماييد اصل درخت طوبي در خانه علي است. فرمود: «داري و دار علي في الجنة بمكان واحد»[31] اين پيداست كه در بعضي از مراحل عاليه اينها يك نورند اين زيارت جامعه هم تأييد ميكند,وقتي به مرحله كثرت رسيدند البته هر كدام از ديگري جدا هستند.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] ـ بخش از صوت موجود نيست.
[2] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 158.
[3] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 23.
[4] ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 44.
[5] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 45.
[6] ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 19.
[7] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 120.
[8] ـ سورهٴ يس، آيهٴ 52.
[9] ـ سورهٴ كهف، آيهٴ 104.
[10] ـ سورهٴ قيامت، آيهٴ 14.
[11] ـ سورهٴ كهف، آيهٴ 104.
[12] ـ سورهٴ ق، آيهٴ 22.
[13] ـ سورهٴ قيامت، آيهٴ 14.
[14] ـ ر . ك: سورهٴ احزاب، آيهٴ 72.
[15] ـ سورهٴ قيامت، آيهٴ 15.
[16] ـ بحار الانوار، ج 68، ص 216.
[17] ـ سورهٴ نمل، آيهٴ 6.
[18] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 157.
[19] ـ بحار الانوار، ج 54، ص 170.
[20] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 7.
[21] ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 30.
[22] ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 30.
[23] ـ الكافي، ج2، ص415.
[24] ـ ر.ك: بحار الانوار، ج1، ص 97.
[25] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 238.
[26] ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 44.
[27] ـ ر . ك: سورهٴ قصص، آيهٴ 45.
[28] ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 44.
[29] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 49.
[30] ـ الكافي، ج4، ص573 ؛ من لا يحضره الفقيه، ج2، ص613.
[31] ـ بحار الانوار، ج 8، ص 88.