اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الكِتَابَ بِالحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيَما اخْتَلَفُوا فِيهِ وَمَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلاَّ الَّذِينَ أُوتُوهُ مِن بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ البَيِّناتُ بَغْياً بَيْنَهُمْ فَهَدَي اللّهُ الَّذِينَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ مِنَ الحَقِّ بِإِذْنِهِ وَاللّهُ يَهْدِي مَن يَشَاءُ إِلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ (213)﴾
دليل ضرورت نبوّت
در ضرورت اصل نبوت، مطالبي در طي فصولي گذشت كه عصاره آنها اين بود انسان خواه و ناخواه بايد به صورت جمع زندگي كند گرچه اين اجتماعي بودن او مقتضاي طبيعت او نيست، بلكه مضطر به اين تمدن و اجتماعيت است و اين اجتماع، بدون قانون نخواهد بود و اگر قانون را خود اين بشر وضع كند از آن جهت كه سودجويي در بشر حاكم است يا در اصل قانون يا در اجراي قانون سعي ميكند باز همان استخدام و استثمار را لحاظ كند، قهراً قانون را بايد كسي وضع كند كه منزه از تخلف و اختلاف باشد خواه در وضع و جعل و خواه در اجرا و إعمال و هرگونه اختلافي بين صاحبنظران باشد به وسيله مراجعه به وحي حل خواهد شد و هيچ اختلافي نيست كه وحي حل نكند مگر اختلافي كه روي تعمد و منشأش بغي و ظلم باشد. آن اختلافي كه منشأش بغي و ظلم است آن را هم وحي پيشبيني كرد و راه درمانش را هم ارائه داد، ولي عدهاي آن راه را طي نميكنند. آن اختلاف ناشي از بغي و ظلم را وحي پيشبيني كرد و راه درمانش را هم ذكر كرد ولي عدهاي آن راه را طي نميكنند و هرگونه اختلافي بعد از وحي رخ بدهد، اختلاف ظالمانه است نه اختلافي كه در اثر جهل يا سهو و غفلت و نيسان باشد. اگر اختلاف در اثر جهل باشد، جهل قصوري يا در اثر سهو و نسيان باشد قابل اغماض است ولي اگر منشأ اختلاف علم و عناد بود قابل درمان نيست.
منشأ اختلاف عالمانه و ظالمانه از ديدگاه قرآن
قرآن كريم اختلاف صاحبنظران را كه منشأ پيدايش نحل و مذاهب گوناگون است اختلاف عالمانه و ظالمانه ميداند، منشأش همين است. در سورهٴ مباركهٴ «شوري» اختلاف را به اين صورت بازگو ميكند، آيه سيزدهم سوره «شوري» اين است كه ﴿شَرَعَ لَكُم مِنَ الدِّينِ مَا وَصَّي بِهِ نُوحاً وَالَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ وَمَا وَصَّيْنَا بِهِ إِبْرَاهِيمَ وَمُوسَي وَعِيسَي أَنْ أَقِيمُوا الدِّينَ وَلا تَتَفَرَّقُوا فِيهِ كَبُرَ عَلَي المُشْرِكِينَ مَا تَدْعُوهُمْ إِلَيْهِ اللَّهُ يَجْتَبِي إِلَيْهِ مَن يَشَاءُ وَيَهْدِي إِلَيْهِ مَن يُنِيبُ﴾؛ فرمود آنچه را ما براي شما به عنوان شرع مقرر كرديم همان است كه به نوح پيامبر و ابراهيم وموسي و عيسي (سلام الله عليهم) اجمعين گفتيم. اين پنج پيامبرند كه اولواالعزماند و داراي شريعتاند كه آخرينشان رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) است. فرمود ما به همه شماها همان مطلبي كه به انبياي اولواالعزم گذشته گفتهايم، بيان كرديم و عصاره آن اين است كه ﴿أَقِيمُوا الدِّينَ وَلاَ تَتَفَرَّقُوا فِيهِ﴾؛ در دين تفرقه نكنيد اين ناظر به اختلافات عادي نيست، فرمود در اقامه دين تفرقه نكنيد؛ ﴿أَنْ أَقِيمُوا الدِّينَ وَلاَ تَتَفَرَّقُوا فِيهِ﴾ يعني در دين متفرق نشويد و اختلاف نداشته باشيد، چون اختلافهاي غير ديني را با مراجعه به دين كه ميزان است ميتوان حل كرد اما اختلاف ديني اختلاف در خود ميزان است و اين اختلاف عن بغي و ظلم هست و قابل درمان نيست ﴿أَنْ أَقِيمُوا الدِّينَ وَلا تَتَفَرَّقُوا فِيهِ كَبُرَ عَلَي المُشْرِكِينَ مَا تَدْعُوهُمْ إِلَيْه﴾ آنگاه در آيه بعد [يعني آيه 14 سورهٴ «شوري»] فرمود: ﴿وَمَا تَفَرَّقُوا إِلاَّ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ العِلْمُ بَغْيَاً بَيْنَهُم﴾؛ هر تفرقهاي كه پيدا شده است تفرقه ديني به وسيله علما بود آن هم «عن حسد و بغي و ظلم» ﴿وَمَا تَفَرَّقُوا﴾ چون تفرقه در دين است نه در مسائل عادي، يك وقت تفرقه در اين است كه آيا آن خيابان را از سمت راست احداث كنند يا از سمت چپ، اين اختلاف در دين نيست. يك وقت تفرقه در آن است كه در سمت چپ چاه حفر كنند يا در سمت راست اين شهر، اين اختلاف در دين نيست. يك وقت اختلاف در حلال و حرام خداست كه چه چيزي حلال است و چه چيزي حرام، اين اختلاف در دين است. فرمود: ﴿وَمَا تَفَرَّقُوا﴾ يعني تفرقه در دين پيدا نشد مگر بعد از علم ﴿إِلاَّ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ العِلْمُ﴾ و چون روي علم اختلاف آمد منشأش بغي و ظلم خواهد بود ﴿بَغْيَاً بَيْنَهُم﴾. آنگاه فرمود اين معصيت آنقدر مهم است كه اگر نبود قضا و قدر الهي كه انسانها بايد بمانند و امتحان بشوند ما به عمر همه اين داعيان اختلاف خاتمه ميداديم؛ ﴿وَلَوْلاَ كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِن رَبِّكَ إِلَي أَجَلٍ مُسَمّيً لَقُضِيَ بَيْنَهُم﴾[1] اگر نبود آن مقدر الهي كه گفتيم ﴿وَلَكُمْ فِي الأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَمَتَاعٌ إِلَي حِينٍ﴾[2] ما بين اينها حكم ميكرديم و به حيات همه اينها خاتمه ميداديم ﴿وَإِنَّ الَّذِينَ أُورِثُوا الكِتَابَ مِنْ بَعْدِهِمْ لَفِي شَكٍّ مِنْهُ مُرِيبٍ ٭ فَلِذلِكَ فَادْعُ وَاسْتَقِمْ كَمَا أُمِرْتَ وَلاَ تَتَّبِعْ أَهْوَاءَهُمْ وَقُلْ آمَنتُ بِمَا أَنزَلَ اللَّهُ مِن كِتَابٍ وَأُمِرْتُ لأَعْدِلَ بَيْنَكُمُ﴾[3] كه مسئله استقامت را آنجا بازگو كرد.
ايجاد اختلاف از بزرگترين معاصي و عقاب داعيان آن
در همين سورهٴ مباركهٴ «شوري» فرمود بر مردم عوام اشكالي نيست، آنها كه براساس جهل يا براساس سهو يا براساس غفلت و نسيان از هم جدا شدند آنها خيلي مورد عقاب حق نيستند، تنها كساني مورد عقاباند كه بعد العلم براساس بغي و حسد به اختلاف دامن زدند و مانند آن. بعد از اينكه جريان شوري را مطرح كرد بعد از اينكه اگر مظلومي انتقام گرفت حق مسلم اوست و چيزي بر او نيست اين را مطرح كرد، آنگاه فرمود: ﴿إِنَّمَا السَّبِيلُ عَلَي الَّذِينَ يَظْلِمُونَ النَّاسَ وَيَبْغُونَ فِي الأَرْضِ بِغَيْرِ الحَقِّ﴾[4] گرچه به دنبال آن آيات قبلي است، ولي اصلش يك اصل كلي است يعني سبيل و عقاب و گناه بر كسي است كه ظالمانه و باغيانه با بغي و ستم در زمين زندگي ميكند. درباره علمايي كه داعيه اختلاف داشتند فرمود اينها باغياند[5] اين به عنوان صغراي قياس دراين آيه 42 سوره «شوري» كبراي قياس را ذكر ميكند كه فرمود: ﴿إِنَّمَا السَّبِيلُ عَلَي الَّذِينَ يَظْلِمُونَ النَّاسَ وَيَبْغُونَ فِي الأَرْضِ بِغَيْرِ الحَقِّ﴾ پس آنها باغياند و اگر گناهي هست بر باغيان است، پس اگر گناهي هست بر مدعيان علم است ﴿أُولئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ﴾[6].
اختلاف بنياسرائيل اختلاف از روي بغي و ظلم
در سورهٴ مباركهٴ «جاثيه» آيه شانزدهم و هفدهم اينچنين است فرمود: ﴿وَلَقَدْ آتَيْنَا بَنِي إِسْرَائِيلَ الكِتَابَ وَالحُكْمَ وَالنُّبُوَّةَ وَرَزَقْنَاهُم مِنَ الطَّيِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَي العَالَمِينَ ٭ وَآتَيْنَاهُم بَيِّنَاتٍ مِنَ الأَمْرِ فَمَا اخْتَلَفُوا إِلاَّ مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ العِلْمُ بَغْياً بَيْنَهُم﴾ همين جريان بنياسرائيل و امثال بنياسرائيل را كه در بسياري از موارد ذكر فرمود در سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» بعد از دستور به اعتصام عمومي كه فرمود: ﴿وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِيعاً﴾[7] آنگاه در آيه بعد فرمود: ﴿وَلاَ تَكُونُوا كَالَّذِينَ تَفَرَّقُوا وَاخْتَلَفُوا مِن بَعْدِمَا جَاءَهُمُ البَيِّنَاتُ﴾[8]؛مبادا مثل علماي يهود باشيد.اين خطاب را به امت مرحومه دارد.فرمود: ﴿فَمَا اخْتَلَفُوا إِلاَّ مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ العِلْمُ بَغْياً بَيْنَهُم﴾[9] ديگر اين ﴿بَغْياً بَيْنَهُم﴾ يك وصف تأكيدي است يعني منشأ اختلافشان جهل يا سهو يا نسيان و غفلت و امثال ذلك نيست. اختلاف بعد العلم منشأش حسد است. فرمود اينچنين نيست كه اينها بالفعل عالم نباشند يا اصلاً ندانستند نه هم فهميدند و هم بالفعل عالماند، اينچنين نيست كه عالم شدند بعد يادشان رفته بلكه عالم بودند و الآن هم عالماند و منشأ اين پراكندگي بغي و حسد و ظلم است ﴿إِنَّ رَبَّكَ يَقْضِي بَيْنَهُمْ يَوْمَ القِيَامَةِ فِيَما كَانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ ٭ ثُمَّ جَعَلْنَاكَ عَلَي شَرِيعَةٍ مِنَ الأَمْرِ فَاتَّبِعْهَا وَلاَ تَتَّبِعْ أَهْوَاءَ الَّذِينَ لاَ يَعْلَمُونَ﴾[10].
نبوت لازمهٴ انسانيت
در سورهٴ مباركهٴ «بيّنه» هم اصل ضرورت وحي را بازگو ميكند و هم اينكه هر اختلافي در دين پيدا شده منشأش علماي سوءاند بازگو ميكند وگرنه مردم عوام هيچ تقصيري ندارند. آيه اول سوره «بيّنه» اين است كه ﴿لَمْ يَكُنِ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الكِتَابِ وَالمُشْرِكِينَ مُنفَكِّينَ حَتَّي تَأْتِيَهُمُ البَيِّنَةُ﴾ اين ناظر به ضرورت وحي است يعني چطور در مسائل تلازمي كه بين لازم و ملزوم است، لازم ملزوم را رها نميكند، زوجيت اربعه را رها نميكند يا برودت يخ را رها نميكند يا حرارت نار را رها نميكند يا صلابت فولاد را رها نميكند. فرمود اين لازمه آن ملزومهاست، فرمود نبوت هم انسانيت را رها نميكند ﴿لَمْ يَكُنِ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الكِتَابِ وَالمُشْرِكِينَ﴾ اينها ﴿مُنفَكِّينَ﴾ نيستند اينها رها نميشوند تا پيامبر بيايد تا پيامبر نيامده جامعه انساني رها نيست، مثل اينكه تا زوجيت نيامده اربعه رها نيست، اربعه منفك از زوجيت نيست يخ منفك از برودت نيست انسانيت منفك از نبوت نيست نبوت لازمه انسانيت است براي اينكه خدا انسان را پروراند كه به مقصد برساند انسان را اگر رها كند كه به سقوط ميكشد. فرمود ممكن نيست بشر رها بشود مگر اينكه وحي به دنبال او هست؛ ﴿لَمْ يَكُنِ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الكِتَابِ وَالمُشْرِكِينَ مُنفَكِّينَ حَتَّي تَأْتِيَهُمُ البَيِّنَةُ﴾[11] آن بينه چيست؟ ﴿رَسُولٌ مِنَ اللَّهِ يَتْلُوا صُحُفاً مُّطَهَّرَةً﴾؛ اين رسول خدا بينه الهي است خودش سراسر بين الرشد است ﴿حَتَّي تَأْتِيَهُمُ البَيِّنَةُ﴾ آن بينه چيست و بينه كيست ﴿رَسُولٌ مِنَ اللَّهِ﴾ كه اين ﴿رَسُولٌ﴾عطف بيان است براي آن بينه يعني بيان بينه ﴿رَسُولٌ مِنَ اللَّهِ يَتْلُوا صُحُفاً مُّطَهَّرَةً ٭ فِيهَا كُتُبٌ قَيِّمَةٌ﴾[12] آنگاه فرمود: ﴿وَمَا تَفَرَّقَ الَّذِينَ أُوتُوا الكِتَابَ إِلاَّ مِن بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ البَيِّنَةُ﴾[13] آنها كه زمينه اختلاف را فراهم كردند بعد از اينكه ﴿قَد تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الغَيِّ﴾[14] نسبت به اينها حاصل شد داعيه تفرقه داشتند درحالي كه ﴿وَمَا أُمِرُوا إِلاَّ لِيَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ حُنَفَاءَ وَيُقِيمُوا الصَّلاَةَ وَيُؤْتُوا الزَّكَاةَ وَذلِكَ دِينُ القَيِّمَةِ﴾[15] اين اخلاص در عبادت، ديني است كه قيم انسانهاست انسان نميتواند بگويد من قيم نميخواهم يقيناً قيم ميخواهد و قيم انسان هم غير خدا نيست.
انواع حكومتها از ديدگاه علامه (ره)
بيان ذلك اين است كه ديگران كه داعيه قيموميت انسان را دارند به نام حكومت، اين به تعبير سيدنا الاستاد (رضوان الله عليه) اصل حكومت از سه حال بيرون نيست يعني آنچه فعلاً در دنيا هست و اگر با يك مقدار تأمل عقلي اين مسئله بررسي بشود با حصر عقلي هم قابل تبيين است. حكومتهايي كه هست يا در همه شئون اعتقاد و اخلاق و افعال حاكم است يا فقط در افعال حاكم است يا در اخلاق و عقايد و افعال حكومت دارد، اما به نه نحو ديكتاتوري و زور بلكه به عنوان رهايي و آزادي. حكومتهاي دنيا يا نظير حكومتهاي ديكتاتوري ماركسيسمي است كه اين زور است هم بر عقيده هم بر اخلاق هم بر افعال. اينچنين نيست كه نظام بولشويكي شرق در افعال اعضاي حزب را مقيد كند و در اخلاق و عقايد و جهانبيني آزاد بگذارد، هم در جهانبيني مجبورند مثل ماركس بيانديشند هم دراوصاف نفساني مجبورند طبق مرامنامه حزبي متخلق باشند هم در عمل. اين حكومت يك حكومت ديكتاتوري و رقيت محض است يعني كسي كه به اين نظام ديكتاتوري، سر سپرد هم در مرحله عقيده برده است هم در اخلاق بنده است و هم در عمل. قسم دوم حكومتي است كه كاري به عقيده و خُلق ندارد فقط در مقام عمل حكومت دارد، نظير حكومتهاي غرب. در حكومتهاي غرب انديشه آزاد است تفتيش عقايد برداشته شد و اخلاق آزاد است فقط در عمل، انسان بايد تابع قانون باشد اما دين هم در عمل ميگويد جزء الله از احدي اطاعت نكن هم در اخلاق ميگويد متخلق به اخلاق الهي باش و هم در عقايد حكومت ديني اينچنين نيست كه نظير حكومتهاي غرب فقط با اعمال كار داشته باشد يا نظير حكومتهاي شرق بگويد در عقيده و خلق و عمل در هر سه بخش تابع مرامنامه حزبي باش، بلكه حكومت دين ميگويد در هر سه بخش از هر چه غير خداست آزاد باش؛ در عمل تابع فرمان خدا باش و لا غير همانطوري كه سراسر آسمان و زمين بنده او هستند تو هم برده او باش، همانطوري كه اصل هستيات از اوست روش هستيات را هم از او ياد بگير هم در اخلاق تابع اخلاق الهي باش متخلق به اخلاق الهي باش و هم در عقايد. نظامهاي ديگر بردگي است به صورت آزادي، نظام اسلام آزادي است به صورت بندگي. اصلاً دين براي آن است كه انسان از غير حق آزاد بشود فقط بنده حق باشد غير از اين هدف ديگر نيست.
غفلت تمدنهاي غربي از حيات ابدي
از اينجا معلوم ميشود اينكه بعضيها فكر كردند جامعه را تمدن بشري ميتواند اداره كند، نظير بعضي از كشورهاي پيشرفته غرب اينها هم در غفلتاند. اينها اولاً انسان را در همين پيكر خلاصه كردند و ثانياً آن بردگي اخلاقي و اعتقادي غرب را به حساب نياوردند. يكي از فصول مسئله نبوت اين بود كه انسان داراي يك اصل است به نام روح، يك فرع است به نام بدن. آنچه در اين كشورهاي پيشرفته و به اصطلاح متمدن غرب است جز آن است كه يك آرامش نسبي در سطح طبيعت و بدن است آيا انسان همين است كه بگويد ﴿إِنْ هِيَ إِلاَّ حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَنَحْيَا﴾[16] يا انسان يك موجود ابدي است.
حركت انسان از زندگي اجتماعي به زندگي فردي
انسان از يك زندگي اجتماعي به يك زندگي انفرادي حركت ميكند آن زندگي انفرادي، ابدي است. يك چند لحظهاي زندگي اجتماعي دارد بعد از مرگ مهمان سفره اعتقاد و اخلاق و اعمال خود است براي ابد و ابد هم قابل تاريخ نيست كه انسان بگويد يك ميليون سال يا يك ميليارد سال و امثال ذلك. ابد است يك چند روزي زندگي اجتماعي دارد وقتي كه اين زندگي اجتماعي را پشت سر گذاشت ﴿وَلَقَدْ جِئْتُمُونَا فُرَادَي كَمَا خَلَقْنَاكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾[17]؛ انسان ﴿فُرَادَي﴾ ميرود با اينكه باهماند تنها هستند يعني نظام قيامت، نظامي است كه همه باهماند ولي همه ناآشنايند ﴿إِنَّ الأَوَّلِينَ وَالآخِرِينَ ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلَي مِيقَاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ﴾[18] اما همه تكاند با اينكه باهماند. يك باهمهايي هستند كه هيچكدام يكديگر را نميشناسند نه از كسي كاري ساخته است كه بار صاحببار را ببرد، فرمود: ﴿كَلاَّ لاَ وَزَرَ﴾[19]؛ اصلاً اينجا جاي باربري نيست هر كس بار خودش را بايد ببرد اين به عنوان نفي نجس است فرمود اصلاً ﴿وَزَرَ﴾ نيست، باربر در اينجا نيست باربري نيست هر كس بايد بار خودش را حمل كند. خب، اگر هر كسي بايد بار خودش را حمل كند نظام، نظام فردي است نه نظام جمعي همه باهماند اما همه ناآشنايند و اين براي ابد است. آنگاه سوئيس و امثال سوئيس به فكر تأمين زندگي ابد هم هست يا همين كه احياناً دزدي نيست يا احياناً رشوه نيست و امثال ذلك، آن هم نسبت به درونمرزي وگرنه بيرونمرزي را كه ديديد اينها از هر غارت گري غارتگرترند ممكن است دو نفر به عنوان دزد در يك كشور پيدا بشوند كه فرش زيد را ديك عمرو را بدزدند، اما اين كشورهاي غرب كه يك مملكتي را غارت ميكنند پس نميشود گفت اينها پيشرفتهاند به چندين جهت. در همين مسائل دنيا هم اينها جزء غارتگران گردنهاند چه رسد به مسائل آخرت.
شناخت انسان در پرتو تصديق انبياء
اگر ما انسان را شناختيم كه انسان از يك زندگي اجتماعي زودگذر به زندگي انفرادي ابد منتقل ميشود و زاد راه آن ابد را هم بايد در همين چند روز تأمين كند چارهاي جز وحي و نبوت نيست، براي اينكه احدي از آينده خبر ندارد، گرچه حتي فطرت ما آن مقداري كه نسبت به مبدأ بينش دارد نسبت به معاد گرايش ندارد، اين فطرتي كه خوابيده است او را اول بايد بيدار كرد تا درباره مبدأ متفطتن بشود بعد درباره معاد، لذا مشركين در عين حال كه مبدأ را قبول داشتند به عنوان خالق، درباره معاد رأساً منكر بودند ميگفتند مگر اين شدني است كه مردهها زنده بشوند ﴿إِنَّ هذَا لَشَيْءٌ عُجَابٌ﴾[20] و اساس دين تنها بر اين نيست كه خدايي هست و انسان را آفريد. قسمت مهم دين بر اين پايه استوار است كه انسان مقصد دارد وقتي مقصد دارد راه دارد. يكي از قويترين دليل نبوت و ضرورت دين آن است كه انسان هدف دارد؛ با مرگ كم كم به آن هدف ميرسد چون مقصد دارد بين انسان و مقصد راه هست. ممكن نيست هدف باشد و راه نباشد آن راه به نام صراط مستقيم است و دين است.
سرّ استدلال از ضرورت وحي در كلام الهي
اينكه در بعضي از موارد خداي سبحان برهان بر ضرورت وحي را از راه مبدأ فاعلي اقامه ميكند، گاهي برهان بر ضرورت وحي را از راه نظام غايي ذكر ميكند سرّش اين است. گاهي انسان حد وسط را علت فاعلي قرار ميدهد گاهي حد وسط را علت غايي، گاهي ميگويد چون خدايي هست و همه را ميپروراند انسان را هم بايد بپروراند پرورش انسان به دين است، لذا انسان دين ميخواهد، اين استدلال بر ضرورت دين از راه نظام فاعلي است. در بعضي از آيات قرآن كريم اينچنين استدلال شده است [و] گاهي استدلال از راه نظام علت غايي است يعني انسان هدف دارد علت غايي دارد مقصدي را تعقيب ميكند، چون مقصد دارد راه دارد آن راه ضروري است. ممكن نيست مقصد باشد و راه نباشد. گاهي قرآن كريم از راه ضرورت معاد ضرورت دين را تثبيت ميكند. گاهي قرآن كريم از راه ضرورت ربوبيت مطلقه خدا ضرورت دين را تثبيت ميكند و كشورهاي پيشرفته غرب بر فرضي كه اينها صالح و متمدّن باشند، آن هم در محدوده جسم است اولاً و در خصوص دنياست ثانياً، نه در دنيا راجع به عقايد و اخلاق برنامهاي دارند و نه درباره بعد از دنيا حسابي كردهاند، در حالي كه كمتر آيهاي در قرآن كريم است مگر اينكه مسئله بعد از مرگ را بازگو ميكند.
قطع شدن سبب و نسب بعد از مرگ
گاهي ميفرمايد شما الآن باهمايد ﴿وَتَعَاوَنُوا عَلَي البِرِّ وَالتَّقْوَي وَلاَ تَعَاوَنُوا عَلَي الإِثْمِ وَالعُدْوَان﴾[21] ولي فردا بيهمايد سخن از تعاون نيست فرمود نه علل و اسباب طبيعي در اختيار شماست ﴿تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الأَسْبَابُ﴾[22] نه روابط اجتماعي در بين شما هست ﴿فَلاَ أَنسَابَ بَيْنَهُم﴾[23] پس فرادا خواهيد آمد اين ﴿لَقَدْ جِئْتُمُونَا فُرَادَي كَمَا خَلَقْنَاكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾[24] با تعبير ديگر در سورهٴ مباركهٴ «مريم» ياد شده است. در آن سوره فرمود انسان در قيامت فرد ميآيد. آيه هشتاد سورهٴ «مريم» اين است: ﴿وَنَرِثُهُ مَا يَقُولُ وَيَأْتِينَا فَرْداً﴾ با اينكه ﴿إِنَّ الأَوَّلِينَ وَالآخِرِينَ ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلَي مِيقَاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ﴾[25]. انسان اگر بخواهد اجتماعي باشد بالأخره اسباب ميطلبد و انساب ميخواهد، اين هر دو رشته در قيامت قطع است فرمود هم سلسله سبب قطع است ﴿تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الأَسْبَابُ﴾ هم روابط خانوادگي و قبيله و قوم و نژاد اجتماعي قطع است كه ﴿فَلاَ أَنسَابَ بَيْنَهُم﴾ پس هر كس مهمان عقيده و خلق و عمل خودش است و لا غير و اين هم ابد است، چون دنيا انسان را نشناختند احياناً فكر ميكردند كه قوانين بشري ميتواند راهگشاي حل اختلاف باشد، نظير آنچه در بعضي از كشورها هست.
نياز به وحي و عدم كفايت عقل
از اين مجموعه استفاده ميشود كه چيزي را كه دين آورده در اختيار احدي نيست و قرآن كريم آن ادعا را هم مستدل كرد. در چند آيه فرمود عقل به تنهايي كافي نيست، لازم است و كافي نيست، نظير سوره «نساء» و سوره «طه» كه در فصل اول و دوم بحث گذشت و براي اينكه كه عقل به تنهايي كافي نيست، استدلال كرد فرمود انبيا چيزي به شما ياد ميدهند كه شما نميتوانيد ياد بگيريد. بعد فرمود اينكه انبيا چيزي ميآورند كه شما نميتوانيد ياد بگيريد، نظير معماها و القاظ نيست ممكن است كسي معمايي را حل كند و ديگران نتوانند حل كنند اما «لا يضر من جهله ولا ينفع من علمه»[26] ممكن است كسي طرح تازهاي ارائه بدهد كه ديگران نتوانند او را حل كنند، ولي «لا يضر من جهله وَلا ينفع من علمه» اما قرآن مدعي است [كه] انبيا چيزي ميآورند كه بشر نميتواند به آنها دسترسي پيدا كند (يك) و آن چيز هم جزء فرايض زندگي است نه جزء نوافل حياتبخش است بدون آن بشر مرده است. اگر در سوره «انفال» فرمود: ﴿اسْتَجِيبُوا لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُم﴾[27] يعني اگر ما در سوره «بقره» گفتيم ﴿وَيُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾[28] آنچه انبيا آوردند و مقدور شما نبود و نيست و نخواهد بود سنخاش جزء فرايض زندگي است نه جزء نوافل. انبيا پيام حياتبخش ميآورند نه اينكه چيزي آوردند كه شما ندانيد بعد بگوييد مهم نيست. چيزي ميآورند كه شما نه ميتوانيد مثل آن بياوريد و نه ميتوانيد مثل او زنده بمانيد، پس جزء فرائض زندگي است.
دليل بيبديل بودن قرآن
اينها همه ادعا دليل اين ادعاها چيست؟ دليل ادعا بعد از اينكه حرف انبيا را به ما ارائه داد به نام قرآن فرمود ما اين كتاب را آورديم. اين كتاب اگر مقدور شماست مثل اين بياوريد. همه آن فصول گذشته كه فرمود عقل كافي نيست در سوره «نساء» و سوره «طه» بعد در سوره «بقره» و غير «بقره» استدلال كرد بر اينكه انبيا چيزي ميآورند كه مقدور شما نيست، بعد فرمود آنچه انبيا ميآورند و مقدور شما نيست جزء فرايض حيات است و حياتبخش است، همه و همه اينها را كه ادعا كرد در سوره «اسراء» استدلال كرد فرمود اينكه من گفتم انبيا چيزي ميآورند كه مقدور شما نيست كتاب آوردم، ميگوييد نه شما هم مثل اين كتاب بياوريد. او يك نفر بود درس نخوانده شما همه دانشمندان سراسر عالم را جمع كنيد مثل اين بياوريد و محال است مثل اين بياوريد، لذا فرمود نه تا حال بشر مثل اين كتاب آورد نه بعداً ميتواند مثل اين كتاب بياورد. در آن آيات ديگر ميفرمايد ﴿وَيُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾[29] كه شرحش قبلاً گذشت. در همين سورهٴ مباركهٴ «بقره» در آيه بيست و چهارم فرمود: ﴿فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَلَنْ تَفْعَلُوا﴾؛ فرمود تا حال كه مثل اين قرآن نتوانستيد بياوريد بعداً هم هرگز مثل اين كتاب نميتوانيد بياوريد ﴿فَاتَّقُوْا النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَالحِجَارَةُ أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ﴾ خب، اين هم دعوا آن هم دليل. پس همه دعاوي قرآن كريم به اين ادله مستدل هست در سوره «اسراء» فرمود: ﴿لَّئِنِ اجْتَمَعَتِ الإِنسُ وَالجِنُّ عَلَي أَن يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا القُرْآنِ لاَ يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ﴾[30] در موارد ديگر هم تحدي كرده در اين آيه24 سوره «بقره» هم تحدي كرده فرمود مثل اين بياوريد، شما منهاي قرآن كتابي بياوريد كه بتواند مشكل شما را حل كند تازه اول دعوا نباشد پس اين دليل، آنها هم دعاوي.
ناتواني پيشرفتهاي علمي براي حل مشكلات بشر
آنگاه اگر كسي بگويد بشر با پيشرفتهاي علمي خود ميتواند مسئله را حل كند با كدام پيشرفت علمي، با شناخت جهان در حد طبيعت با معرفت انسان در حد ماده اين ميتواند حل كند. اگر كسي انسان را نشناخت ميتواند براي انسان قانون وضع كند، اگر كسي طبيعت و جهان را نشناخت ميتواند كار انسان را با نظام هستي هماهنگ كند، لذا آن دعاوي را قرآن كريم با اين دليل مستدل كرد و هرجا كار مثتبي در اين حكومتها هست اينها مهمان انبياي الهياند، همانطوري كه در بحث ديروز به عرض رسيد مقداري از اين بحثهاي مردمي انبيا را گرفتند آن بخشهاي الهي را گذاشتند كنار. آنگاه در اين بحثهاي شريف نبوت شما اين پنجاه صفحه را حتماً قويتر از آنچه كتابهاي معمول را مطالعه ميكنيد، ببيند. بعد وقتي كه اين بحثهاي پنجاه صفحه كتاب شريف الميزان جلد دوم بحث نبوت را ذيل آيه ﴿وَمَا كَانَ النَّاسُ﴾[31] وقتي مطالعه كرديد، ببينيد [كه] ادلهاي كه متكلمين براي ضرورت وحي و رسالت و نبوت اقامه ميكنند كه مهمترينشان مثلاً مرحوم خواجه در تجريد است آنها را هم ببنيد سطح آنها را بررسي كنيد. ادلهاي كه حكما اقامه كردند از فارابي كه گوشهاي از حرفهاي فارابي در الهيات شفاي بوعلي آمده است و بسياري از حرفهاي فارابي در پايان مبدأ و معاد صدرالمتألهين آمده است و بسياري از اين حرفها در اشارات بوعلي و شرح اشارات مرحوم خواجه آمده است و بهتر از همه در بين گذشتهها مرحوم خواجه در شرح اشارات مسئله نبوت را با چهار اصل و قاعده تبيين كرد و بعد صدرالمتألهين در پايان مبدأ و معاد بيان كرد همه اينها را يك سوي بگذاريد، بعد ببينيد ارج و ارزش علامه طباطبايي چقدر است كه با افكاري كه از فارابي تا صدرالمتألهين آمده، چقدر فرق برهاني و قرآني دارد.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ شوري، آيهٴ 14.
[2] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 36.
[3] ـ سورهٴ شوريٰ، آيات 14 و 15.
[4] ـ سورهٴ شوريٰ، آيهٴ 42.
[5] ـ سورهٴ شوريٰ، آيهٴ 14.
[6] ـ سورهٴ شوريٰ، آيهٴ 42.
[7] ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 103.
[8] ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 105.
[9] ـ سورهٴ جاثيه، آيهٴ 17.
[10] ـ سورهٴ جاثيه، آيات 17 ـ 18.
[11] ـ سورهٴ بينه، آيهٴ 1.
[12] ـ سورهٴ بينه، آيات 2 و 3.
[13] ـ سورهٴ بينه، آيهٴ 4.
[14] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 256.
[15] ـ سورهٴ بينه، آيهٴ 5.
[16] ـ سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 37.
[17] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 49.
[18] ـ سورهٴ واقعه، آيات 49 و 50.
[19] ـ سورهٴ قيامت، آيهٴ 11.
[20] ـ سورهٴ ص، آيهٴ 5.
[21] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 2.
[22] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 166.
[23] ـ سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 101.
[24] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 94.
[25] ـ سورهٴ واقعه، آيات 49 و 50.
[26] ـ الكافي، ج1، ص32.
[27] ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 24.
[28] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 151.
[29] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 151.
[30] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 88.
[31] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 19.