اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الكِتَابَ بِالحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيَما اخْتَلَفُوا فِيهِ وَمَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلاَّ الَّذِينَ أُوتُوهُ مِن بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ البَيِّناتُ بَغْياً بَيْنَهُمْ فَهَدَي اللّهُ الَّذِينَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ مِنَ الحَقِّ بِإِذْنِهِ وَاللّهُ يَهْدِي مَن يَشَاءُ إِلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ (213)﴾
خلاصه فصل هفتم در ويژگي مدني بالطبع و موجود بالطبع
در ضرورت نبوت عامه، فصولي مطرح بود كه به اين هفتمين فصل رسيديم و خلاصهاش اين بود كه اينكه گفته ميشود انسان مدني بالطبع است، نظير آن نيست كه انسان موحد بالفطرة است چون توحيد مقتضاي فطرت اوست ولي تمدن مقتضاي طبع او نيست، انسان طبيعيتي دارد كه به عالم طين وابسته است كه ﴿إِنِّي خَالِقٌ بَشَراً مِن طِينٍ﴾[1] و فطرتي دارد كه به الله مرتبط است. انسان فطرتاً موحد است به هيچ انساني بدون فطرت توحيدي به دنيا نميآيد، اما طبعاً متجاوز و استخدامگر است چون طبعاً با حس در ارتباط است و حس او را به عالم طبيعت مرتبط ميكند و هرچه كه او لذت ميبرد يا هرچه كه از او منزجر است معيار كار اوست، پس اگر انسان طبعاً متمدن ميبود طبعاً قائم به قسط و عدل ميبود هرگز بر خلاف قسط و عدل قيام نميكرد مگر عند الضروره، در حالي كه اكثري انسان بر خلاف قسط و عدل قيام ميكنند كه ﴿أَكْثَرُهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ﴾[2]، ﴿أَكْثَرُهُمْ لاَ يُؤْمِنُون﴾[3] كذا و كذا و شواهد قرآني هم تأييد ميكند كه انسان طبعاً هلوع است و جزوع است و منوع است[4] و قتور است[5] و ظلوم است[6] و كفار است[7] و امثال ذلك و روايتي هم كه از معصوم (عليه السلام) در باب اضطرار به حجت نقل شده است كه اولين حديث در كتاب الحجة كافي است آن هم تأييد ميكند، شواهد تاريخي و مسائل تجربي هم تأييد ميكنند اين چهار دليل نشان ميدهد كه انسان بالطبع قائم به قسط و عدل نيست. اين ادله عبارت بود از دليل عقلي و دليل قرآني و دليل روايي و مسئله تاريخي و تجربي.
تمدن خارج ازطبيعت انسان
پس انسان، طبعاً متمدن نيست گرچه فطرتاً موحد است، منتها اين فطرت چون به ماوراي طبيعت مرتبط است دور از حس است، تقريباً به منزله گوهر دفن شده است گنجينه است و دفينه. بايد به وسيله راهنمايان وحي اين گنجينه كندوكاو بشود و انسان را به اين دفينه آشنا كند اين همان بيان حضرت امير (سلام الله عليه) است كه فرمود انبيا آمدند؛ «ليستادوهم ميثاق فطرته و يذكّروهم مَنسيّ نِعمته ... و يثيروا لهم دفائن العقول»[8] يعني آن عقول دفينه و گنجينه را اثاره كنند و از زير خاك بيرون بياورند، چون انسان طبعاً متجاوز است و ديگران هم همين خوي تجاوز را دارند ناچارند كه با يكديگر در قانوني هماهنگ باشند، پس تمدن بر بشر تحميل شده است؛ مقتضاي طبع بشر نيست كه با يكديگر هماهنگ باشد و تعاون داشته باشد.
اختلاف در تواناييهاي انسان موجب ناپايداري تمدنها
چون همه انسانها از نظر قدرتهاي علمي و غير علمي يكسان نيستند، اين تمدن و اين زندگي هماهنگ هم پايدار نيست؛ هم دير حاصل ميشود هم زود از بين ميرود. اگر انسانها كه در نقاط مختلف به سر ميبردند همتاي هم بودند از نظر فكر و قدرت، هم زودتر مجبور ميشدند كه هماهنگ باشند و هم اين هماهنگي تحميلي دوام داشت و ديرتر از بين ميرفت. دو همقدرت زودتر براي حفظ اصل حيات صلح ميكنند و ديرتر هم اين صلحشان از بين ميرود اگر يك وقت به جان هم افتادند هر دو از بين ميروند و اگر نخواستند حيات خود را از دست بدهند زودتر بر يك قانون مشتركي توافق ميكنند و ديرتر هم اين قانون از بين ميرود، چون هر دو هم از نظر قدرت و فكر همسان هماند هم از نظر حيله و دسيسه همتاي هماند، هر دو يكديگر را در كمال مراقبت مواظباند تا از آن ناحيه آسيب نبينند، ولي انسانها اينچنين نيستند هم از نظر قدرت فكري همسان هم نيستند هم از نظر سلطه و زور همسان هم نيستند يك عده، ضعيفاند يك عده قوي. طبع هم كه طبع تجاوز است اگر طبع، طبع استخدام و تجاوز است و آن تمدن تحميل بر اين طبيعت است نه مقتضاي اين طبيعت و اكثري انسانها هم همسان هم نيستند، لذا اين شعار ﴿قَدْ أَفْلَحَ اليَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَي﴾[9] همواره حاكم بود الا ما شذّ و ندر؛ هر كس قدرت را به دست گرفت ديگري را زير سلطه آورد بلغ ما بلغ و آن ضعيف هم اگر روزي قوي شد بشرح ايضاً، بنابراين چون اين اختلاف يك ريشه طبيعي دارد چاره جز اين نيست كه از ماوراي طبيعت قدرتي ظهور كند و به اين اختلاف طبيعي حساب شده پايان بدهد.
راه حل مادي گرايان براي پايان نزاعهاي مادي
آنها كه به قدرتهاي ماوراي طبيعي معتقد نيستند و ناچار خود را در برابر يك هماهنگي ملزم ميبينند آنها يك ديد مشترك دارند و يك سلسله ديدگاههاي مختلف، ديد مشترك همه آنها اصالت الاقتصاد است كه زير بنا اقتصاد است يعني اين منابع و منافع موجود طبيعت را ما چگونه تقسيم كنيم كه كمتر دعوا بشود، بشر منهاي وحي آسماني بر اساس اصالت الاقتصاد ميانديشد كه چگونه ما اين منابع و منافع عالم طبيعت را توليد كنيم توزيع كنيم مصرف كنيم كه كمتر به جان هم بيفتيم. اين اصل است خواه به صورت سرمايهداري غرب يا به صورت اشتراكي شرق يا به صورت مكتبها و مرامهاي التقاط از آن سوسيال و از اين كاپيتال، اساسشان بر اين است كه ما چگونه اين منابع را توليد كنيم و توزيع كنيم و مصرف كنيم كه كمتر اختلاف كنيم. اين اساسشان اقتصاد است.
ديكتاتوري كارگري ديدگاه نظام سوسيال
ديدگاههاي مختلفشان اين است كه بعضيها ميگويند همه در اين منافع شريكاند و هر كسي به اندازه استعداد و ظرفيت خاص بايد جيره بخورد و لا غير و اگر از اين جيرهخوري تخلف كرد با نظام ديكتاتوري او را بايد تنبيه كرد كه نظام سوسيال شرق اين است. اصلاً قانون اساسيشان به اين كلمه تصريح كرده است كه نظام ما، نظام ديكتاتوري كارگران است خلاصه. اين كلمه ديكتاتوري در متن قانون اساسي اتحاد جماهير شوروي آمده است كه با زور بالأخره بايد منابع را در توليد و توزيع و مصرف كردن طوري ما اعمال كنيم كه به جان هم نيفتند و اين منابع هم به دست گروه خاص نيفتد، بايد همان دولتسالاري باشد و سرمايه به دست دولت باشد و اگر كسي خلاف اين كرد اعدام، آنگاه مسئله فرهنگ و تربيت و امثال ذلك به عنوان فرع در كنار اين نظام ديكتاتوري است. اخلاق و معارف كه اصلاً خرافات تلقي ميشود چيزي به نام اخلاق نيست گاهي ممكن است دروغ گفتن خوب باشد گاهي ممكن است راست گفتن گاهي ممكن است عفت خوب باشد گاهي ممكن است بيعفتي گاهي ممكن است براي مردمي حجاب خوب باشد براي گروه ديگر بيحجابي، به اختلاف زمانها يا زمينها اين مسائل عوض ميشود چون حقيقت و فطرت ثابتي باشد كه مشترك در همه انسانهاست به چنين معنايي معتقد نيستند، قهراً نظام اخلاقي نخواهند داشت. اصول ثابت اخلاقي نخواهند داشت چه اينكه درباره ماوراي طبيعت هم اصلاً فكري ندارند اينها چون ديدشان از نظر جهانبيني اين است كه هستي مساوي با ماده است، هرچيزي كه موجود است بايد مادي باشد و چيزي كه ماده ندارد و مادي نيست، موجود نيست [بلكه] پندار و وهم و سراب است، لذا اديان آسماني را خرافات ميدانند زيرا بر اساس جهانبيني اين گروه، هستي همسان ماده است چيزي كه ماده ندارد هستي ندارد وقتي هستي نداشت ميشود خرافه و پندار و اگر درباره اديان الهي به عنوان اساطير ياد ميكردند بر همين مبنا بود. بر اساس اينكه هستي مساوي با ماده باشد مسئله تجرد روح و مسئله ابديت و ازليّت و مسئله معاد و مسئله حشر و صراط و ميزان و أمثال ذلك بر اساس گمان باطل اينها پندار محض خواهد بود.
استفاده از فرهنگ براي منافع مادي
گروهي ديگر كه همين ديد را دارند يعني هستي با ماده مساوي است چيزي كه ماده ندارد هستي ندارد و بر اساس اصالت اقتصاد بايد طوري اين منابع را توليد كرد و توزيع كرد و مصرف كرد كه كمتر به جنگ هم برخيزند، منتها اين را با فرهنگ و تربيت و اخلاق كذايي بر مردم تحميل ميكنند آن وقت در كنارش قدرت است و زندان، اينها به نام حقوق بشر در كنارش اسلحه. گروه اول به نام ديكتاتوري و سلاح، در كنارش حقوق بشر گاهي بر اساس زور، حكم ميشود و در كنارش فرهنگ و حقوق بشر است نظير نظام شرق، گاهي به بهانه حقوق بشر حكومت ميشود و در كنارش زندان نظير بهانهجويان غرب، گرچه در پشت پرده هر كدام از ديگري بدترند. اين ديد مشترك آنها ايجاب اين روبناي مشترك كرده است.
مثال علامه درباره مادي گرايان
سيدنا الاستاد (رضوان الله عليه) ميفرمايند اين گروه مانند كسانياند كه هر كدام با يك كولواره و زادهراه از محلي حركت كردهاند و عازم مقصد دورياند، در بين راه به منزلگاهي سبز و خرم رسيدهاند يادشان رفته است كه بايد به آن وطن اصلي برگردند، چون به منزلگاه سبز و خرم رسيدهاند اولاً در منزلگيري به جان هم افتادند [و] هر كدام سعي ميكرد جاي بيشتري بگيرند. يك مقدار مهم از سرمايهها را در گرفتن اين شبمنزل از دست دادند، ديگر نميدانند بيش از يك شب در اين منزل سبز و خرم نميمانند چه بخواهند چه نخواهند اينها را ميبرند، ولي اينها چون يادشان رفته كه مسافرند و وطن اصلي دارند اين سرسبزي اين شبمنزل آنها را به خود جذب كرد. مقداري زيادي از توان و توشه معنوي و مادي را صرف نزاع در گرفتن مقدار زايد از اين شبمنزل كردند. وقتي خسته شدند به جان هم افتادند آنگاه به اين فكر افتادند كه ما چگونه اين منزل را تقسيم بكنيم، دو گروه آمدند؛ يك عده با زور [و] يك عده به نام حقوق بشر گفتند مراتع و منابع و ذخايري كه در اين منزلگاه است ما با نحو حالا يا دولتسالاري يا سرمايهداري يا به عنوان حقوق بشر يا به عنوان حق اشتراكي و مانند آن تقسيم ميكنيم كه كمتر به جان هم بيفتيم. اين دو گروه تمام برنامهريزيشان در همين خلاصه ميشود كه چگونه ما اين زاد و توشهاي كه به همراه آورديم در اين منزلگاه صرف كنيم يك وقت صبح طلوع ميكند كه سرمايهها را از كف دادند و قافله رفته است و اينها اينجا ماندهاند و در قبال اين دو گروه انبياي الهي آمدند، گفتند اولاً اينجا وطن نيست راه است و اين رهتوشه شما براي اين نيست كه در همين منزل صرف كنيد بايد كم كم اين زاد و توشه را در بين راه به تدريج صرف كنيد تا به آن منزل اصلي برسيد. اين دو گروه تمام تلاششان اين است كه اين منابع را در همين منزل صرف بكنند.
انحاء وحي براي پايان نزاعهاي طبيعي
پس آنها نه توانستند جلوي اختلاف را بگيرند دفعاً و نه توانستند جلوي اختلاف را بگيرند رفعاً، ولي وحي ميتواند مردم را به دو نحو تربيت كند؛ يك نحو اختلافشان دفعاً گرفته ميشود مانند اوحدي از انسانها مانند انبيا مانند اوليا مانند معصومين مانند ائمه و مانند مرسلين (سلام الله عليهم اجمعين) كه ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْه﴾[10] هر پيامبري كه آمد پيامبر ديگر را تصديق كرد كار او را صحه گذاشت و مانند آن. اينها اصلاً باهم اختلاف ندارند گروه دوم كسانياند كه به آن حد نرسيدند كه با هم مختلف نباشند، ولي به اين حد رسيدند كه اختلاف موجود را برابر يك ميزان الهي ارزيابي كنند و حل كنند. قرآن كريم مكتبهاي گوناگون را زير پوشش يك اصل، جمعبندي ميكند آنها را ذكر ميكند مكتب الهي را هم بازگو ميكند بعد ميفرمايد اين اختلاف ممكن نيست به غير وحي حل بشود. اختلاف وجودش يقيني است، چارهاي نيست اگر خدا بخواهد انسانها را بدون اختلاف خلق كند ميشوند فرشته و خدا فرشتههاي فراواني آفريد ﴿وَمَا يَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلاَّ هُو﴾[11] اينقدر فرشته در عالم هست كه عدد و رقمشان مشخص نيست، انسان باشند و به طبيعت تن در ندهند و حس نداشته باشند و طبيعتگرا نباشند كه ديگر از طين خلق نميشوند. انسان باشند و فرشتهخوي باشند، ديگر انسان نيستند و انسان باشند و يله و رها با پروروش خداي سبحان كه پرورنده هر موجودي است سازگار نيست، لذا ميفرمايد اين گروه اصل را بر اين گذاشتند كه موجود، همسان با ماده است اولاً و روي اصالة الاقتصاد برنامهريزي كردند ثانياً، لذا نه توانستند جلوي اختلاف را در مقام دفع بگيرند كه مردان صالح تربيت كنند، نه توانستند جلوي اختلاف را در مقام رفع بگيرند كه حاضر باشند به قانوني تن در بدهند زيرا اساس دين آنها و فكر آنها حيات دنياست. در آيات فراوان اين مسئله را مطرح كرد.
ترسيم ماديگرايي در فرهنگ وحي
در سورهٴ مباركهٴ «جاثيه» آيه 24 اينچنين فرمود: ﴿وَقَالُوا مَا هِيَ إِلاَّ حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَنَحْيَا وَمَا يُهْلِكُنَا الاَّ الدَّهْرُ وَمَا لَهُم بِذلِكَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلاَّ يَظُنُّونَ﴾ فرمود اين مكتبهاي مادي حالا خواه به صورت نظام كاپيتال و سرمايهداري غرب باشد خواه به نام نظام سوسيال و دولتسالاري شرق باشد همه و همه مبنايشان اين است كه جز دنيا چيز ديگر نيست و اينچنين نيست كه الآن مسيحيت در غرب حكومت كند. هرگز آنها مسيحي نيستند همانطوري كه شيوخ خليج مسلمان نيستند و همانطوري كه آل سعود مسلمان نيست. ممكن است كسي به نام اسلام خودش را معرفي كند، اما ممكن نيست علناً عليه قرآن و معارف قيام بكند بعد مسلمان باشد يقيناً دولتمردان آمريكا، مسيحي نيستند چه اينكه يقيناً اينهايي كه هيچ باكي از كشتار رسمي مسلمين ندارند تن به اسلام نخواهند داد. حرف همه آنها اين است كه ﴿مَا هِيَ إِلاَّ حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَنَحْيَا وَمَا يُهْلِكُنَا الاَّ الدَّهْرُ وَمَا لَهُم بِذلِكَ مِنْ عِلْمٍ﴾[12] با آن جمله ﴿مَا هِيَ إِلاَّ حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَنَحْيَا﴾ منكر معادند با اين تعبير ﴿وَمَا يُهْلِكُنَا الاَّ الدَّهْرُ﴾ منكر مبدأند اساس مذهب بر ﴿إِنَّا لِلّهِ وإِنّا إِلَيهِ رَاجِعُونَ﴾[13] است آنها با جمله ﴿مَا هِيَ إِلاَّ حَيَاتُنَا الدُّنْيَا﴾ منكر ﴿إِنَّا لِلّهِ وإِنّا إِلَيهِ رَاجِعُونَ﴾اند، با جمله ﴿مَا يُهْلِكُنَا الاَّ الدَّهْرُ﴾ منكر ﴿إِنَّا لِلّهِ﴾ هستند؛ هم مبدأ را انكار ميكنند ميگويند دهر است كه ما را اهلاك ميكند درحالي كه قرآن ميفرمايد كه خداي سبحان ﴿يُمِيتُكُم﴾[14] هم معاد را انكار ميكنند ميگويند ﴿مَا هِيَ إِلاَّ حَيَاتُنَا الدُّنْيَا﴾ غير از دنيا خبري نيست ﴿نَمُوتُ وَنَحْيَا﴾ عدهاي ميميرند، عدهاي زنده ميشوند و مانند آن آن تعبير بلند ﴿إِنَّا لِلّهِ وإِنّا إِلَيهِ رَاجِعُونَ﴾ هم ناظر به مبدأ است هم ناظر به معاد و اين تعبير منكران مبدأ و معاد كه ميگويند ﴿مَا هِيَ إِلاَّ حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَنَحْيَا﴾ ناظر به انكار معاد است ﴿وَمَا يُهْلِكُنَا الاَّ الدَّهْرُ﴾ ناظر به انكار مبدأ، اما خداي سبحان ميفرمايد حرف اينها جاهلانه است اينها هيچ برهان ندارند ﴿وَمَا لَهُم بِذلِكَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلاَّ يَظُنُّونَ﴾[15] اينها براساس گمان فكر ميكنند اينها ممكن است از نظر مسئله صنعت پيشرفت كرده باشند، ولي از نظر جهانشناسي و انسانشناسي در جاهليت به سر ميبرند و صريح قرآن كريم اين است قانون، اگر قانون الهي نبود جاهليت خواهد بود ﴿أَفَحُكْمَ الجَاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ حُكْماً لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ﴾[16] در سورهٴ مباركهٴ «نجم» هم مشابه اين مضمون هست، فرمود: ﴿فَأَعْرِضْ عَن مَن تَوَلَّي عَن ذِكْرِنَا وَلَمْ يُرِدْ إِلاَّ الحَيَاةَ الدُّنْيَا ٭ ذلِكَ مَبْلَغُهُم مِنَ العِلْمِ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَن ضَلَّ عَن سَبِيلِهِ وَهُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اهْتَدَي﴾[17]؛ فرمود از كساني كه از ياد ما رو برگرداندند شما اعراض كنيد ﴿فَأَعْرِضْ عَن مَن تَوَلَّي عَن ذِكْرِنَا وَلَمْ يُرِدْ إِلاَّ الحَيَاةَ الدُّنْيَا﴾؛ جز دنيا چيزي نميطلبند و علمشان همين اندازه است اينها از نظر علم نابالغاند، دست علمشان نميرسد كه بالاتر از دنيا را ببيند و بگيرد، فقط دنيا را ميبينند ﴿ذلِكَ مَبْلَغُهُم مِنَ العِلْمِ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَن ضَلَّ عَن سَبِيلِهِ وَهُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اهْتَدَي﴾ در آيه قبل هم فرمود در مسئله جهان بيني به مظنه كه نميشود اكتفا كرد، هرگز در مسائل اعتقادي و اصولي با گمان كسي نميتواند طرفي ببندند. در آيه قبل فرمود: ﴿وَمَا لَهُم بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِنَّ الظَّنَّ لاَ يُغْنِي مِنَ الحَقِّ شَيْئاً﴾ پس چيزي اينها از حق نخواهند داشت. اين نكره در سياق نفي نشان ميدهد كه با گمان، انسان به هيچ مقصدي نميرسد. اينهايي هم كه گمانمندند در حقيقت با گمان فكر ميكنند هرگز طرفي نميبندند، چون اساس اسلام بر علم است لذا نظامهاي غير الهي را نظام جاهليت ميداند.
وحي تنها راه جلوگيري از اختلاف
بعد ميفرمايد جلوي اختلاف را نميشود گرفت براي اينكه اصلاً اينها مختلفاً خلق شدهاند تا آزموده شوند و چيزي جلوي اختلاف را به عنوان رافع اختلاف نخواهد بود مگر وحي. در سورهٴ مباركهٴ «يونس» به اصل اختلاف اشاره كرد فرمود اينها مرتباً مختلفاند گرچه فطرت اينها يكسان بود. آيه نوزده سوره «يونس» اين است كه ﴿وَمَا كَانَ النَّاسُ إِلاَّ أُمَّةً وَاحِدَةً فَاخْتَلَفُوا﴾؛ مردم يكسان بودند فطرت همه شان يكي بود و اگر هم اختلافي داشتند يك اختلاف بود در سطح طبيعت و قابل تأليف، بعد وقتي اختلافشان در اثر پيشرفت صنعت و كشاورزي و دامداري و فرهنگ و مانند آن نزج گرفت چارهاي جز نازل كردن مجموعه قوانين به نام قرآن نبود، گرچه بشر اگر اختلاف هم نداشته باشد نيازمند به وحي است براي اينكه اگر اختلاف نداشته باشد در نحوه توزيع و توليد و توزيع و مصرف اختلاف ندارد، اما چه بايد بكند چه چيزي براي او حلال است چه چيزي براي او حرام است ميليونها نكته مجهول براي اوست، چون در فصول قبلي گذشت كه انسان با تك تك موجودات جهان از آنچه در عمق درياهاست تا آنچه در اوج كهكشانهاست ارتباط دارد. آيات قرآن كريم همه را چه در سوره «نحل» چه در آيات سور ديگر بازگو كرد و انسان نه ميداند چه براي او سودمند است چه زيانبار و نه ميداند چه براي او حيات بخش است و چه كشنده. اگر يك انسان هم در عالم خلق بشود يقيناً وحي ميخواهد، لذا آن اولين انساني كه به دنيا ميآيد پيامبر است. مرحوم كليني (رضوان اللهعليه) اين حديث را در كتاب شريف كافي در باب علم ذكر كرده است كه علما موظفاند ديگران را تعليم بدهند و اينكه خداي سبحان تعلم را بر ديگران واجب نكرد مگر اينكه تعليم را قبلاً بر علما واجب كرده است، اگر بر ديگران تعلم را لازم دانست بر علما تعليم را واجب كرد، آنگاه در ذيل اين حديث دارد «لأن العلم كان قبل الجهل»[18]؛ حجت خدا قبل از پيدايش جهل است و اولين انساني هم كه خلق ميشود، حجت خداست. اگر يك تك انسان روي زمين باشد كه انسان ديگري نباشد با اختلاف داشته باشد چون خودش از اين نظر كه راهيِ لقاءالله است و راه بلد نيست راهنما ميطلبد ولو يك انسان، منتها اين برهان معروف يك مقدار روشنتر و بازتر است كه براي جامعه قانون الهي لازم است، ولي اگر هيچ فردي در روي زمين نباشد مگر يكي باز او بالضروره قانون ميطلبد.
پرسش: ...
پاسخ: خود وجود مبارك آدم (سلام الله عليه) رهبر بود فرزندان او هم تابع او بودند تا اينكه اختلافها شديد شد مجموعه قوانين نازل شد به نام كتاب نوح (سلام الله عليه).
اختلاف لازمه نظام تكامل
در سورهٴ مباركهٴ «يونس» فرمود: ﴿وَمَا كَانَ النَّاسُ إِلاَّ أُمَّةً وَاحِدَةً فَاخْتَلَفُوا وَلَوْلاَ كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِن رَّبِّكَ لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ فِيَما فِيهِ يَخْتَلِفُونَ﴾[19] در سورهٴ مباركهٴ «هود» آيه صد و هيجدهم اينچنين فرمود: ﴿وَلَوْ شَاءَ رَبُّكَ لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّةً وَاحِدَةً وَلاَ يَزَالُونَ مُخْتَلِفِينَ﴾؛ اگر خدا ميخواست انسانها را هم مثل فرشتهها همتاي هم، همسان هم قرار ميداد ولي آن نظام، نظام آزمايش و نظام تكامل نبود اينها باهم اختلاف دارند تا روشن بشود در اين اختلاف چه كسي حاضر است كه كار و اعتقاد و خُلق خود را بر ميزان الهي عرضه كند. اگر عرضه كرد زنده ميشود و اين همان آيه سورهٴ مباركهٴ «انعام» است كه ميفرمايد يك عده به وحي سرسپردند و زنده شدند و عدهاي به حيات خود خاتمه دادند آيه 122 سوره «انعام» اين است كه ﴿أَوَمَن كَانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ كَمَن مَثَلُهُ فِي الظُّلُمَاتِ لَيْسَ بِخَارِجٍ مِنْهَا كَذلِكَ زُيِّنَ لِلْكَافِرِينَ مَاكَانُوا يَعْمَلُونَ﴾؛ فرمود يك عده مردهاند يك عده نورانياند، آنهايي كه به وحي سرسپردند واقعاً زندهاند عدهاي كه به وحي سرنسپردند واقعاً مردهاند.
تجاوگري انسان مانع قانونگزاري
به انسانها فرمود شما به همان دليل كه متجاوزيد، به همان دليل نميتوانيد قانونگذار باشيد چون در قانونگذاري هم تجاوز داريد. الآن اين سازمان ملل آن نويسندگان اعلاميه حقوق بشر يك انسان متجاوز اگر دست به قلم بكند، مثل همان متجاوزي است كه دست به سلاح كرده است فرق نميكند. اين كه دارد سنگ حقوق بشر به سينه ميزند با يك طبيعت و خوي تجاوز دارد اعلاميه حقوق بشر مينويسد. چيزي مينويسد كه به سود همان ديار باشد چيزي مينويسد كه به زيان محرومين باشد و مانند آن.
حق قانون كزاري مطلق خداوند
لذا در سورهٴ مباركهٴ «يوسف» فرمود احدي حاكم بر انسانها نيست و حق قانونگذاري ندارد مگر خدا، انسانها كه قيمي نميخواهند فقط خدا قيم انسان است، دين خدا قيم انسان است. اينكه فرمود: ﴿ذلِكَ الدِّينُ القَيِّمُ﴾ يعني ابداً قابل انحراف و اعوجاج نيست، چون خود قائم است و ايستاده است ميتواند دست افتادگان بشري را بگيرد اينها را بلند كند. درباره فطرت درباره دين الهي مكرر خداي سبحان تعبير به قيم ميكند ﴿ذلِكَ الدِّينُ القَيِّمُ﴾ اينكه شديدالاستقامه است و هرگز اعوجاجي در او نيست او ميتواند قيم مردم باشد. گاهي به صورت اثبات تعبير ميكند ﴿ذلِكَ الدِّينُ القَيِّمُ﴾ نظير آيه چهل سورهٴ مباركهٴ «يوسف» كه فرمود: ﴿مَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِهِ إِلاَّ أَسْماءً سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَاؤُكُم مَّا أَنزَلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ إِنِ الحُكْمُ إِلاَّ لِلَّهِ أَمَرَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِيَّاهُ ذلِكَ الدِّينُ القَيِّمُ وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ﴾ گاهي هم به صورت سلب ذكر ميكند، ميفرمايد خداي سبحان قرآني را نازل كرد كه ﴿غَيْرَ ذِي عِوَجٍ﴾[20] است.
تفاوت «غير ذي عوج» و «غير معوج»
در بحثهاي قبل ملاحظه فرموديد ﴿غَيْرَ ذِي عِوَجٍ﴾ غير از غير معوج است. يك وقت انسان ميگويد اين جرم، معوج نيست يعني كج نيست اما ميشود كج كرد. يك وقت ميگويند اين فولاد غير ذي عوج است يعني نه معوج است نه قابل تعويج، نظير ﴿غَيْرِ ذِي زَرْعٍ﴾[21] يك وقت ميگويند اين زمين موات است، مزروع نيست خب ميشود كشت كرد با احيا، يك وقت ميگويند غير ذي زرع است يعني قابل احيا نيست بالاي كوه است و همهاش سنگ، آب نميرود و سراسر سنگ است. نه اينكه قدري سنگ باشد بقيه خاك، اين قله كوه كه سراسر سنگ است «غير ذي زرع» است نه مزروع نيست نه غير مزروع است، «غير مزروع» عدم ملكه است و قابليت در او هست، اما ﴿غَيْرِ ذِي زَرْعٍ﴾ يعني قابل كشت هم نيست، نه مزروع بالفعل است نه مزروع بالقوه، اين فرق «غير ذي زرع» با «غير مزروع». درباره قرآن كريم خداي سبحان نفرمود اين معوج نيست، فرمود: ﴿غَيْرَ ذِي عِوَجٍ﴾ يعني نميشود كجش كرد كدام قدرت است كه بتواند فولاد را كج كند كدام قدرت است كه بتواند نورالله را خاموش كند. اگر نورالله قابل اطفا نيست كه ﴿يُرِيدُونَ أَن يُطْفِئُوا نُورَ اللّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَيَأْبَي اللّهُ إِلاَّ أَن يُتِمَّ نُورَهُ﴾[22] يا ﴿وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ﴾[23] پس نور الهي نه خاموش است و نه قابل خاموش كردن ﴿غَيْرَ ذِي عِوَجٍ﴾[24] است، گاهي به صورت سلب گاهي به صورت اثبات تعبير ميكند كه مردم فقط يك قيم دارند و آن قرآن كريم است.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ ص، آيهٴ 71.
[2] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 37.
[3] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 100.
[4] ـ سورهٴ معارج، آيات 19 تـا 21.
[5] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 100.
[6] ـ سورهٴ احزاب، آيهٴ 72.
[7] ـ سورهٴ نوح، آيهٴ 27.
[8] ـ نهجالبلاغه، خطبهٴ 1.
[9] ـ سورهٴ طه، آيهٴ 64.
[10] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 97.
[11] ـ سورهٴ مدثر، آيهٴ 31.
[12] ـ سورهٴ جاثيه، آيهٴ 24.
[13] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 156.
[14] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 28.
[15] ـ سورهٴ جاثيه، آيهٴ 24.
[16] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 50.
[17] ـ سورهٴ نجم، آيات 29 و 30.
[18] ـ الكافي، ج1، ص41.
[19] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 19.
[20] ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 28.
[21] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 37.
[22] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 32.
[23] ـ سورهٴ صف، آيهٴ 8.
[24] ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 28.