اعوذ بالله من الشيطاان الرجيم
بسم الله الرحمٰن الرحيم
﴿كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيَما اخْتَلَفُوا فِيهِ وَمَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلاَّ الَّذِينَ أُوتُوهُ مِن بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ بَغْياً بَيْنَهُمْ فَهَدَي اللّهُ الَّذِينَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ وَاللّهُ يَهْدِي مَن يَشَاءُ إِلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيم (213)﴾
تفسير اجمالي آيهٴ 213 سورهٴ «بقره»
اين آيه مباركه از امهات آيات قرآن كريم به شمار ميرود زيرا بسياري از مسائل مربوط به نبوت و رسالت را در بر دارد و بنا شد مفردات اين آيه مباركه اول روشن بشود بعد مسائلي كه سيدنا الاستاد (رضوان الله عليه) مطرح كردهاند بر همان روال بحث بشود تا هر جا مسئلهاي مورد نقد بود به آن نقد توجه بشود. در نوبت قبل تا حدودي روشن شد كه انسانها با همان فطرت و بساطت اولي به سر ميبردند، كم كم زمينه اختلاف در بين خود انسانها پيش آمد و چون خود انسانها با هم در تشخيص مصالح و مفاسد اختلاف داشتند و رفع اختلاف ضروري و لازم است و رفع اختلاف با فكر خود انسانها ميسر نيست چون خود انسانها با هم اختلاف دارند، لذا وحي سماوي نازل شد كه به اين اختلافها خاتمه داده شود و اين وحي منزه از اختلاف و مخالفت است. در سراسر وحي هيچ خلاف و اختلافي نيست، لذا توان آن را دارد كه هرگونه خلاف و اختلاف را برطرف كند. بعد از آمدن وحي يك عده اختلاف كردند كه اين اختلاف بعد العلم است و اختلاف مذموم و وحي سماوي هم آن اختلاف را پيشبيني كرده است و هم راه حل آن اختلاف را پيشبيني كرده است، آنگاه كساني كه داعيهاي براي اختلاف نداشتند در تشخيص مصالح و مفاسد به وحي سماوي مراجعه كردند و راه را يافتند و طي كردند و كساني كه داعيه هوس و هوا در سر پروراندند عمداً اين راه را نشناخته گرفتند و طي نكردند و اين هدايت هم لطف و فضل الهي است كه به اذن خدا نصيب انسانها شده است و هر كه را خدا مصلحت بداند به راه راست هدايت ميكند. اين اجمالي از آيه تلاوت شده بود.
مُراد از «أُمّت» بودن مردم
مسائلي كه مطرح است اول درباره امت است كه ﴿كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً﴾ به هر جمعيت امت گفته نميشود. آن جمعيتي كه مقصد معين دارند و مقصود خاصي را تعقيب ميكنند آنها را امت ميگويند، چون امت از «أمّ، يؤُمّ» يعني «قَصَدَ، يَقصُدُ» است گروهي كه مقصد خاص دارند امام و امامي را تعقيب ميكنند؛ پيشوايي را اقتدا ميكنند آن گروه را امت مينامند و چون سرّ نامگذاري گروه به امت همان وحدت هدف و مقصد است، خود آن مقصد و هدف و راهنماي واحد را هم امت مينامند، نظير آنچه درباره ابراهيم خليل (سلام الله عليه) آمده است كه در سوره «نحل» از ابراهيم خليل به عنوان امت ياد شده است؛ آيه 120 سورهٴ مباركهٴ «نحل» اين است: ﴿إِنَّ إِبْرَاهِيمَ كَانَ أُمَّةً قَانِتاً لِلَّهِ﴾ چون به تنهايي كار گروه متشكل و هدفدار را كرد و در حقيقت مقصد اين گروه هم سيره همان شخص بود، لذا ابراهيم (سلام الله عليه) به عنوان امت نامگذاري شده است [و] به امت توصيف شد. اين مخصوص حضرت ابراهيم نيست همه انبيا هر كدام به نوبه خود امتاند؛ همه ائمه (عليهم السلام) هر كدام به نوبه خود امتاند. كاري كه از جمعيت ساخته است از آنها ساخته است و اصولاً جمعيت را امت مينامند براي آنكه مقصد خاص دارند و مقصود مخصوصي را تعقيب ميكنند و آن مقصد خاص و مقصود مخصوص همان رهبري امام و راه امام و سيره امام است. از اين جهت خود امام را هم ميتوان امت ناميد. اينكه فرمود: ﴿كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً﴾ و اين ﴿وَاحِدَةً﴾ را هم تأكيد ﴿أُمَّةً﴾ ذكر كرد به عنوان وصف تأييدي، نشانه آن است كه مردم در فطرت و طبيعت اولي يك سمت و سو را تعقيب ميكردند و مشاجراتي بين آنها نبود.
دليل عدم تشاجُر و تزاحُم بين دو موجود
اين نفي تشاجر يا براي آن است كه همه به فعليت رسيدهاند، مثل فرشتهها كه بين فرشتهها اختلاف نيست چون همه بالفعلاند و كامل و هيچ كدام مزاحم ديگري نيست يا براي آن است كه هنوز به راه نيفتادند و حركت نكردند تا با يكديگر برخورد كنند، نظير شاخهها و خوشهها و تنه و ساقه درختي كه هنوز به فعليت نرسيده و در هسته و حبه هست. اين خوشهها يا شاخههاي درخت در هسته و حبه كه هستند مشاجرهاي ندارند؛ مزاحمتي بين آنها نيست چون راه نيفتادند. يك درخت گردو وقتي در مزرعه بذر نشد و زمين را نشكافت و جوانه نزد و ظهور نكرد همه شاخههاي آن بالقوه در همان هسته گردو هست. چون بالقوه هست همه آن كمالات را بالقوه دارد نه بالفعل، لذا هيچ تشاجري بين اين اجزاي درخت نيست ولي وقتي همين هسته گردو به دل خاك رفت و سر از خاك درآورد [و] به راه افتاد همه اجزاي اين شجر بالقوه ميخواهند به فعليت برسند، در اين راه مزاحمتهايي است؛ اين شاخهها با يكديگر برخورد ميكنند وقتي اين شاخهها با يكديگر برخورد كرد از همين جا عنوان مشاجره برميخيزد، اين اختلاف و نزاعي كه بين انسانهاست و از اين اختلاف به عنوان مشاجره ياد ميشود از همان تنازع شاخههاي شجر گرفته شد، اين شاخههاي شجر به سمت يكديگر ميروند و مزاحم يكديگر خواهند بود. اين حالت مشاجرهاي كه شاخهها به سمت يكديگر حركت ميكنند و مزاحم يكديگرند اين حالت را براي مزاحمتهاي انساني هم تطبيق ميكنند كه اختلافهاي فكري را ميگويند مشاجره.
بنابراين در هستهاي كه ممكن است موجود ديگر با هسته مزاحم باشد و اما هسته جامد كه راه نيفتاد در درون او تزاحمي نيست، اما وقتي به راه افتاد همه اجزاي دروني او مزاحم يكديگرند تا باغباني او را تعديل كند. انسانها هم بشرح ايضاً.
دليل عدم اختلاف ميان انسانهاي اوّليه
انسانهاي اولي اهل نزاع و اختلاف و امثال ذلك نبودند، چون زندگي آنها بسيار بسيط و ساده بود؛ در حد يك حيات حيواني به سر ميبردند كه حيوان بالفعل بودند و انسان بالقوه يعني نيازي به اين وسايل صناعي نبود، نيازي هم به آن وسايل فراوان كشاورزي نبود؛ هم زندگي آنها بسيط و ساده بود هم مواد غذايي آنها بسيط و ساده بود هم تحصيل آنها رنجي نداشت هم به فكر ذخيره و حفظ و نگهداري و مانند آن نبودند، هم راههاي طولاني را در پيش نداشتند و مانند آن. اين زندگي ساده با آن انديشههاي ابتدايي كه همراه است زمينه امت واحده را كاملاً فراهم ميكند كه؛ ﴿كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً﴾ و اگر احياناً مختصر غفلتي يا مختصر نزاعي رخ ميداد آن مواعظ انبياي پيشين از آدم (سلام الله عليه) گرفته و من بعده قبل از حضرت نوح، آن مواعظ و نصايح ميتوانست اين جمعيت را به حالت امت واحده نگه بدارد كه زمينهاي براي نزاع و درگيري آنها فراهم نشود. اين انسان كه هم از نظر سطح انديشه بسيط بود هم از نظر سطح معيشت و زيست بسيط بود و هم از نظر روابط اجتماعي در بساطت به سرميبرد؛ اختلاف فكري و مانند آن در اين انسانها بسيار كم بود اختلاف عملي هم در اين انسانها بسيار كم بود و اگر كمي اختلاف راه پيدا ميكرد هم آن فطرت توحيدي راه گشا بود براي حل اختلاف و هم آن وحي سماوي كه با تبشير و انذار و اصل موعظه و نصيحت بسنده ميكرد، نظير كار حضرت آدم (سلام الله عليه) راهگشا بود. كم كم كه به راه افتادند هم جهانبيني اينها هم صنعت و كشاورزي اينها و هم ساير روابط بينالمللي اينها حركت كرد ترقي كرد و برخورد ايجاد كرد؛ هم اختلاف نظر به بار آمد هم اختلاف در عمل به بار آمد [و] هم اختلاف در ملكات نفساني به بار آمد و مانند آن.
ضرورت اختلاف ميان انسانهاي در حال رشد و تكامل
اين اختلاف يك امر ضروري بود؛ نه ممكن بود بشرها ترقي بكنند و حركت بكنند اما همه فتوكپي هم زيراكس هم باشند كه يك نحو بينديشند و نه ممكن بود اين اختلاف آمده را رها كرد كه بگذاريم مختلف باشند و نه ممكن بود اين اختلاف آمده را با خود فطرت انساني حل كرد، اما چرا ممكن نبود و روا نبود كه انسانها يكسان خلق بشوند، براي اينكه انسانهايي كه زيراكس هماند كه هرگز تكاملي ندارند با برخورد انديشههاست كه علم كامل ميشود با برخورد سليقهها و نظرهاي گوناگون است كه صنايع پيشرفت ميكند وگرنه اگر زيد همانطوري بينديشد كه عمر و ميانديشد كه هرگز علم ترقي نخواهد كرد و قرآن كريم هم نه تنها به اين اختلاف فكري اشاره كرد بلكه فرمود: ﴿كُلٌّ يَعْمَلُ عَلَي شَاكِلَتِهِ﴾[1]؛ هر انساني يك معيار خاص، نظم خاص و مانند آن دارد. در عين حال كه فطرتي مشترك بين انسانهاست ولي هر كسي يك شاكله و الگوي خاص دارد و اگر در آن حديث مشهور آمده است كه «الناسُ معادنٌ كمعادنُ الذّهبِ و الفضّة»[2]، برداشتي از اين آيه مباركه سوره «اسراء» است كه ﴿كُلٌّ يَعْمَلُ عَلَي شَاكِلَتِهِ﴾.
لزوم رفع اختلافات مردم
پس اصل اختلاف ضروري است. اما نميشود اين اختلاف را رها كرد، براي اينكه هيچ اختلافي نيست مگر اينكه يك طرفش ضلالت است و بطلان. در نوبت قبل به عرض رسيد كه لازم نيست كه در هر دو طرف اختلاف يكي حق باشد [بلكه] ممكن است هر دو باطل باشند، نظير تنازع دو سارق كه در توزيع مال مسروق مزاحم هم خواهند بود ولي هيچ اختلافي نيست مگر اينكه يك طرفش يقيناً باطل است، لذا در بيان حضرت امير(سلام الله عليه) در نهجالبلاغه اينچنين نيامد كه در هر اختلافي يك طرف حق است بلكه به عنوان اصل كلي فرمود: «ما اختَلفَت دعوتان الاّ كانت احداهما ضلالةً»[3]؛ در هر اختلافي يقيناً يك طرفش باطل است، اما هر دو طرف باطل است يا يكي حق است يا آن طرف هم باطل، اين مربوط به نحوه اختلاف است. اگر اختلاف بين النقيضين باشد البته وقتي يكي باطل شد ديگري حق است اما اگر اختلاف بين اضدادي باشد كه لهما ثالث، آنجا ممكن است هر دو باطل باشد چون در هر اختلاف يك طرف يقيناً باطل است و خداي سبحان كه حق محض است [و] عالم را بر اساس حق آفريد و هر موجودي را هم به كمال لايقش هدايت ميكند و انسان هم موجودي است كمالطلب؛ نميشود او را با همين اختلاف رها كند و بگويد تو با اين اختلاف به سر ببر، ممكن نيست چون اين يك طرف اختلاف يقيناً باطل است و اين با سعادت ابد انسان در تماس است. پس هم اصل اختلاف لازم هم رفع اختلاف لازم رافع اختلاف خود انسانها نخواهند بود نه فرد نه جامعه؛ نه يك فرد ميتواند اختلافات را حل كند نه انديشمندان جامعه ميتوانند اختلاف را حل كنند.
شسيب
لزوم نزول وحي، به دليل قادر نبودن مردم بر رفع اختلافات خود
پس رفع اختلاف كه لازم شد، رافع اختلاف هم بايد موجودي باشد كه هم حدوثاً حق باشد هم بقائاً و منزه از گزند اختلاف باشد و آن در انسانها نيست؛ ممكن نيست انساني پيدا بشود كه حق محض باشد و همه انسانها درباره او اتفاق نظر داشته باشند يا گروهي پيدا بشوند كه اتفاق نظر داشته باشند پس نه فرد نه گروه هيچ كدام عهدهدار رافع اين اختلاف نيستند، لذا ميگويند نه حكومت فرد بر انسانها رواست نه حكومت مردم و گروهي بر انسانها رواست زيرا هر انساني طرز خاصي از فكر را دارد و صفت مخصوصي دارد كه با انسانهاي ديگر يكسان نيست. ممكن است تعمدي در اين اختلاف نداشته باشد ولي اينچنين نيست كه با ديگران يكسان باشد و ديگران هم روي فكر و خلق او صحه بگذارند، پس اصل اختلاف ضروريٌ لاريب فيه و رفع اختلاف هم ضروريٌ لاريب فيه و رافع اختلاف نه فرد است و نه گروه اين هم ضروريٌ لاريب فيه بايد رافع اختلاف چيزي باشد كه در او نه خلاف باشد نه اختلاف و اين همان وحي است و نبوت است و عصمت است و رسالت كه بعدها مبسوطاً خواهد آمد. اينها مقدمات نبوت عامه است كه بشر نيازي به نبي دارد و جامعه بدون وحي ممكن نيست به سعادت برسد. البته همه اين مقدمات مبسوطاً بحث خواهد شد، لذا فرمود: ﴿كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً﴾ يعني انسانهاي اوليه با همان نصيحت و موعظت آدم (سلام الله عليه) اكتفا ميكردند. يك مقصد خاص داشتند و امت بودند. كم كم در اثر پيشرفت علم و انديشه و مانند آن اين انسانهاي بسيط با هم اختلاف كردند [و] در تشخيص مصالح و مفاسد و در تعيين حق و باطل و صدق و كذب اختلاف كردند. اين اختلاف هم اختلاف ممدوح است و نه اختلاف مذموم.
اختلاف ممدوح و مذموم
در قرآن كريم دو اختلاف مطرح است: يك اختلاف مذموم كه قرآن از او به شدت نهي ميكند؛ يك اختلاف ممدوح كه قرآن از او به نيكي ياد ميكند. آن اختلاف ممدوح اختلاف قبلالوحي است؛ همان اختلافي است كه دو صاحبنظر قبل از تشخيص واقع با هم دارند. ميبينيد دو محصل در هنگام بحث با هم اختلاف دارند تا يك طرف روشن بشود و اين روشن شدن بعد از اختلاف همان روشن شدن بعد از اجتهاد و تلاش و كوشش است كه انسان را كامل و پخته ميكند و به تعبير سيدنا الاستاد (رضوان الله عليه) اين اختلاف قبل العلم، نظير اختلاف دو كفه ترازوست كه هر دو در عين اختلاف امتاند، چون اختلاف دو كفه ترازو با امت بودن اين ترازو منافات ندارد. مثلاً اگر يك كفه ترازو سنگ گذاشته شد و كفه ديگر كالاي مخصوص مثلاً نان گذاشته شد اگر آن وزن مطابق اين موزون نبود يا اين موزون مطابق با آن وزن نبود، يكي سبك بود و ديگري سنگين در هر دو حال اين كفههاي ترازو باهم اختلاف دارند با هم بالا نميآيند. يكي كه بالا رفت ديگري ميماند آن كه سنگين است ميماند. ميگويد من معترضم بايد مقداري روي كالا بيفزايي آن كالا را هم سنگين كنيد معادل من كنيد تا با هم حركت كنيم؛ اگر موزون بيش از وزن است اگر نان بيش از سنگ است آن كفهاي كه نان در اوست تكان نميخورد سر جايش ميماند، ميگويد من نميآيم زيرا وزن معادل من نيست. مقداري سنگ بايد در كنار سنگ قبلي گذشت تا وزن را سنگينتر كرد و هم پاي من كرد تا با هم حركت كنيم. اين اختلاف دو كفه ترازو اختلافي است كه با امت بودن اينها منافات ندارد؛ هر دو يك مقصد دارند ميگويند بايد قسط و عدل برقرار بشود. اگر وزن با موزون معادل شد و موزون با وزن معادل شد دوتايي با هم يا بالا ميآيند يا پايين ميروند باهماند خلاصه و اگر از آن به بعد، با اينكه وزن مشخص شد موزون مشخص شد از آن به بعد كسي بخواهد تطفيف كند و كمفروشي كند آن اختلاف، اختلاف مذموم است كه با حيله شروع ميشود وگرنه دو كفه ترازو اينها دو زبانه يك حقاند. اين اختلافشان با امت بودن اينها منافات ندارد، مثل اختلاف علمي دو صاحبنظر براي حل شدن اصل مسئله. اينها در عين حال كه اختلاف دارند امتاند، چون قصد هر دو روشن شدن حق است ولي از آن به بعد كه حق با برهان روشن شد كسي بخواهد در اثر هوس حرف خود را توجيه كند از آن به بعد اختلاف مذموم است. اينها ميشوند دو امت چون دو مقصد دارند دو هدف دارند يكي هدفش بهشت است ديگري جهنم. اختلاف بعد العلم اختلاف مذموم است و اختلاف قبل العلم اختلاف ممدوح.
شسيب
وجود اختلاف ممدوح در ميان انسانهاي اوليه
آن اختلاف قبل العلم را همين آيه محل بحث مطرح كرد فرمود: ﴿كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الكِتَابَ بِالحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيَما اخْتَلَفُوا فِيهِ﴾؛ اگر امت واحده ميبودند و هيچ اختلافي در بين اين امت نبود نيازي به مجموعه قوانين نبود، لذا فرمود كتاب را كه مجموعه قوانين است خداي سبحان به همراه موعظت و نصيحت يعني تبشير و انذار نازل كرد تا به اين اختلافها خاتمه بدهد؛ ﴿لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيَما اخْتَلَفُوا فِيهِ﴾ معلوم ميشود وزان آيه اينچنين خواهد بود كه «كان الناس امة واحدة ثم اختلفوا فبعث الله النبيين» چرا؟ براي اينكه اگر وحدت امت محفوظ ميماند در همان زندگي بسيطانه به سر ميبردند و نه در جهان بيني نه در ملكات نفساني نه در موارد اجرايي هيچ اختلافي نبود. ديگر خدا نميفرمود ما انبيا را نازل كرديم تا اختلافات اينها را برطرف كنند، معلوم ميشود يك اختلافي است كه آن وحدت را به هم ميزند و زمينه نزول وحي را فراهم ميكند كه آن وحي نازل، اين اختلاف به هم خورده را به اتحاد تبديل كند باز بشوند ﴿كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً﴾؛ فرمود مردم امت واحده بودند و اختلاف كردند و انبيا آمدند كه اينها را امت واحده كنند، لذا حرف همه انبيا اين است كه ﴿وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِيعاً﴾[4] اين ﴿وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِيعاً﴾ يعني آن فطرت اصلي را حفظ كنيد [و] امت واحده بشويد. شما تا حال امت واحده بوديد براي اينكه آن اختلافتان، اختلاف مقدس بود اختلاف ممدوح بود.
منافات نداشتن اختلاف ممدوح با وحدت امّت
اختلاف ممدوح با وحدت امت منافات ندارد، لذا در صدر قضيه فرمود: ﴿كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً﴾ بعد از اختلاف هم باز امت واحدهاند، مثل طلاب حوزه علميه يك امتاند با اينكه هر روز در مسائل علمي اختلاف دارند اين اختلاف با وحدت هدف منافات ندارد، نظير اختلاف كفتي الميزان است اين اختلاف مؤيد آن وحدت هدف است مثل اختلاف دو كفه ترازو كه نه تنها مزاحم وحدت نيست بلكه مؤيّد وحدت است، چون هر دو خواهان قسط و عدلاند هر دو باهم اختلاف دارند و هر دو هم ميگويند كه وزن بايد با موزون و موزون بايد با وزن هماهنگ باشد. اين اختلافي كه مؤيّد وحدت است اختلاف [اين اختلاف] محمود و ممدوح است، نظير اختلاف كفتي الميزان [و] آن اختلافي كه امت را امم ميكند، وحدت را به كثرت تبديل ميكند اين اختلاف مذموم است كه فرمود: ﴿وَأَنَّ هذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ وَلاَتَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَن سَبِيلِه﴾[5] آن اختلاف بعد العلم است كه مذموم است و آن اختلاف قبل العلم است كه ممدوح. آن اختلاف قبل العلم را همه دارند و اين اختلاف بعد العلم را فقط علما دارند؛ تمام خطر از علم و عالم است، لذا قرآن كريم وقتي مسئله اختلاف بعد العلم را ذكر ميكند فقط علما را متهم ميكند و اگر علما با هم باشند هيچ مشكلي براي جوامع بشري نيست. هرجا اختلاف مذموم هست زير پوشش يك عالم است؛ اختلاف قبل العلم مقدس است هر كسي آن اختلاف را دارد مقدس است در هر نام و لباسي كه باشد و اختلاف بعد العلم مذموم است اين فقط به عهده علماست. لذا هر چه قرآن مشكلاتي را مطرح ميكند علما را مخاطب قرار ميدهد آنگاه معلوم ميشود كه آن اختلافي كه نه با وحدت منافات دارد نه با امت بودن منافات دارد اختلاف محمود است، لذا قرآن گذشته از اينكه انسانهاي اولي را امت ميداند، اينها را به وحدت هم موصوف كرد فرمود: ﴿كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً﴾ اين اختلافي كه براي امت واحد است نه با امت بودن اينها منافات دارد نه با وحدت اينها، بلكه هم امت بودن اينها را تثبيت ميكند هم وحدت اينها را تأكيد ميكند.
رفع اختلافات مذموم باكتاب بدون خلاف و اختلاف
اينكه قرآن كريم فرمود وحي آمده است تا به اختلافات اينها خاتمه بدهد، معلوم ميشود يك اختلافي بود كه انبيا آمدهاند اين يك و معلوم ميشود اين اختلاف مقدس و محمود است كه با امت بودن و با واحد بودن هم منافات ندارد اين دو، اما بقاي اين اختلاف ضرر دارد اختلاف محمود طليعهاش محمود است ولي پايانش مذموم؛ دو محقق و صاحبنظر كه باهم اختلاف دارند اگر حل نشود به اختلاف مذموم منتهي خواهد شد، براي اين كه يكي حق است و ديگري باطل، لذا فرمود انبيا آمدند به همراهشان كتابي آوردند كه «لا خلاف فيه ولا اختلاف» نه خود اين كتاب مخالف حق است (يك)؛ نه در صدر و ساقه اين كتاب ناهماهنگي است (دو)؛ نه اين كتاب مخالف با واقع است، نه در درون او اختلاف است. خلاف در سنجش كتاب با واقع است اختلاف در سنجش مضامين اين كتاب بعضها با بعض است. چيزي كه هم از خلاف و هم از اختلاف مصون است و به اصطلاح و تعبير فني نه تخلف دارد و نه اختلاف، آن را صراط مستقيم مينامند [و] آن را كتاب حق ميگويند، لذا قرآن كريم هم مدعي نفي خلاف است هم مدعي نفي اختلاف؛ هم ميگويد من با واقع هماهنگام كتابم حق هم درون من منسجم است ﴿أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ القُرْآنَ﴾ بعد فرمود: ﴿وَلَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلاَفاً كَثِيراً﴾[6] چيزي ميتواند به اختلافها خاتمه بدهد كه هم با واقع هماهنگ باشند يعني تخلف نداشته باشد هم درونش همسان و همسوي باشد [و] اختلاف نداشته باشد. اينكه در كتابهاي عقلي ميخوانيد در اين مطلب نه تخلف است نه اختلاف تخلف يعني اينكه چيزي از جايي كنده شود و آنجا پر نشود. اختلاف يعني اينكه چيزي از جايي كنده شود چيز ديگر در خلف او خلفه قرار بگيرد و آنجا را پر كند «مُختلف» يعني اينكه اين شخص ناهماهنگ حرف ميزند، گاهي اينچنين ادعا ميكند گاهي آنچنان ادعا ميكند، گاهي تصديق ميكند گاهي تكذيب ميكند، اين را ميگويند اختلاف. خدا فرمود در قرآن اختلاف نيست: ﴿لَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلاَفاً كَثِيراً﴾[7] چيزي كه نه خلاف دارد و نه اختلاف، آن ميتواند هم خلاف را رفع كند و هم اختلاف را.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 84.
[2] ـ الكافي، ج8، ص177.
[3] ـ نهجالبلاغه، حكمت 183.
[4] ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 103.
[5] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 153.
[6] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 82.
[7] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 82.