30 09 1987 3413743 شناسه:

تفسیر سوره بقره جلسه 389(1366/07/08)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَيُشْهِدُ اللّهَ عَلَي مَا فِي قَلْبِهِ وَهُوَ أَلَدُّ الْخِصَامِ (204) وَإِذَا تَوَلَّي سَعَي فِي الْأَرْضِ لِيُفْسِدَ فِيهَا وَيُهْلِكَ الْحَرْثَ وَالنَّسْلَ وَاللّهُ لاَ يُحِبُّ الْفَسَادَ (205) وَإِذَا قِيلَ لَهُ اتَّقِ اللّهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالإِثْمِ فَحَسْبُهُ جَهَنَّمُ وَلَبِئْسَ الْمِهَادُ (206)﴾

سخنوريِ شگفت‌انگيز منافقين در دنيا و گنگي آنها در آخرت

مردم از نظر قرآن كريم به دو گروه منقسم‌اند اين تقسيم به دو گروه در موارد فراواني مطرح است; گاهي به صورت مؤمن و كافر گاهي به صورت مومن و منافق گاهي به صورت مجرم و متقي و مانند آن مطرح است. در اين بخش فرمود مردم دو قسم‌اند: گروه اول مضمون همين آياتي است كه تلاوت شد; گروه دوم از ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللّهِ[1] شروع مي‌شود كه بحث بعدي است. در اين گروه اول فرمود اينها كساني‌اند كه در دنيا كه هستند هم خوب حرف مي‌زنند هم حرف خوب مي‌زنند, لذا گفتار اينها شگفت‌انگيز است. ولي اين شگفت‌انگيز بودن فقط در دنياست, چون در آخرت همين‌ها به صورت گنگ محشور مي‌شوند; توان حرف زدن ندارند يا دهانها بسته است كه; ﴿الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلَي أَفْوَاهِهِمْ[2] يا اگر هم دهان بسته نباشد نيروي گفتن از آنها گرفته مي‌شود. بنابراين حرف اينها فقط در دنيا رونق دارد اين گروه در دنيا حرفهاي اينها رونق دارد, ولي در آخرت اينها ابكم‌اند. ﴿وَيُشْهِدُ اللّهَ عَلَي مَا فِي قَلْبِهِ﴾; براي اينكه به اين حرفهاي او بها داده شود و مورد تصديق ديگران قرار بگيرد, خدا را هم شاهد قرار مي‌دهد كه من درست مي‌گويم. در حالي كه اين جزء بدترين دشمنان جامعه‌هاي اسلامي و انساني است.

‌«‌اهل فساد» بودنِ منافقين و قابل اصلح نبودنِ آنها

نشانه خصومتش هم اين است كه شروع به فساد مي‌كند; نه تنها قلباً مايل نيست جامعه انساني و اسلامي ترقي كند بلكه عملاً مي‌كوشد اين جامعه را به تباهي بكشاند. آنچه در دل دارد در عمل پياده مي‌كند تنها عداوت دروني نيست ﴿وَإِذَا تَوَلَّي سَعَي فِي الْأَرْضِ لِيُفْسِدَ فِيهَا﴾; مي‌كوشد آنچه را كه در دل دارد به عنوان شدت خصومت; آن را در جامعه پياده كند. هم در اثر القاي شبهات, افكار و دلهاي افراد ساده‌لوح را به فساد برساند هم در اثر ايجاد وساوس و نميمه, محبتها را به عداوت و اتحادها را به اختلاف بكشاند و هم از نظر مسائل عملي مي‌كوشد كه حرث و نسل را فاسد كند و هلاك كند يعني دامداري و كشاورزي و خلاصه منابع اقتصادي جامعه‌ها را به هلاكت بكشاند و اصلاً خدا با فساد رابطه‌اي ندارد و فساد را دوست ندارد; ﴿وَاللّهُ لاَ يُحِبُّ الْفَسَادَ﴾ و اينها قابل اصلاح نيستند. اگر قابل اصلاح بودند خداوند به رسولش مي‌فرمود اينها را نصيحت كن. فرمود اينها كساني‌اند كه مكرر نصيحت شدند ولي در آنها اثر نكرد. نشانه نصيحت ناپذيري اينها هم آن است كه اگر اينها را موعظه كردند عزت كاذبه, مانع پذيرش وعظ مي‌شود. هر واعظي اينها را به تقوا دعوت كند آن عزت كاذبه مانع پذيرش است, چون پذيرش يك نحوه فروتني مي‌طلبد; يك انسان سركش هرگز حاضر به فروتني نيست ﴿وَإِذَا قِيلَ لَهُ اتَّقِ اللّهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالإِثْمِ فَحَسْبُهُ جَهَنَّمُ وَلَبِئْسَ الْمِهَادُ﴾.

راه دستيابي به عزّت از ديدگاه قرآن

مفرداتي كه در اين سه آيه است و همچنين عصاره مضمون اين سه آيه در آيات فراواني مطرح است; اولاً قرآن ريشه‌يابي مي‌كند مي‌فرمايد انسان مايل است عزيز بشود, ولي عزت فقط از آن خداست و راهش هم اطاعت است. اين يك تحليل قرآني. فرمود هيچ كسي مايل نيست كه عزيز نباشد هر انساني مي‌كوشد عزيز باشد, ولي بايد به آن عزيز محض مرتبط بشود; اولاً بشناسد كه عزيز بالذات كيست; ثانياً راهش را بشناسد و آن راه را طي كند. قرآن اين كار را كرده است. فرمود عزيز بالذات خداست راه او هم كلمه طيب و عمل صالح است و راهنماي اين راه هم رسول اكرم است اين يك بحث.

بحث ديگر آن است كه اگر كسي عزيز بالذات را نشناخت و راه عزيز بالذات را طي نكرد و از راهنمايي راهنمايان اين راه مدد نگرفت, از عزيز بالذات فاصله مي‌گيرد. وقتي از عزيز بالذات فاصله گرفت مي‌شود ذليل, هر اندازه كه انسان از عزيز جدا شد مي‌شود ذليل و چون قيامت روز ظهور حق است اگر كسي خود را از خدا كه عزيز بالذات است جدا كرد و حقيقتاً شده ذليل, در دنيا خود را عزيز پنداشت اين پندار او باطل است. در درون اين پندار باطل واقعيتي هست. هر جا مطلبي باطل بود خلاف او حق است. اگر كسي خود را عزيز دانست و اين عزتش عزت باطله و كاذبه بود در قبال اين عزت كاذبه, ذلت صادقه است; ديگر ممكن نيست اين شخص نه عزيز باشد و نه ذليل. اگر كسي خود را عزيز بيجا و بي‌جهت دانست, ذليل باجا و با جهت است و چون در قيامت حق ظهور مي‌كند و اين انسان عزيز بي‌جهت بود و ذليل باجهت, اين ذلتش در قيامت ظهور مي‌كند; ﴿تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ[3] كه آن روز به حق اين ذليل خواهد بود. ذلت حقيقي او در قيامت ظهور مي‌كند. اين هم دو بحث قرآني.

پرسش: ...

پاسخ: نه در جنبه باطل وقتي شيطان بر او مسلط شد و نفوذ پيدا كرد, اين چه نفوذ‌ ناپذيري دارد.

پرسش: ...

معناي صحيح عزّت و فرق آن با قساوت

پاسخ: آن را كه نمي‌گويند عزت; عزت نفوذ‌ناپذيري در برابر بطلان است وگرنه آن‌كه مي‌گويد ﴿سَوَاءٌ عَلَيْنَا أَوَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَكُن مِّنَ الْوَاعِظِينَ[4] آن كه عزيز نيست او قسي است.

پرسش: ...

پاسخ: غرض عزت, عزت كاذبه است. وقتي عزت, عزت كاذبه شد ذلتش صادق است و قيامت كه روز ظهور حق است اين ذلت ظهور مي‌كند كه; ﴿تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ[5] معناي لغوي عزت كه براي انسانها مطرح نيست وگرنه انسان نفوذناپذير را قسي نمي‌گويند, قسي القلب نمي‌گويند با اينكه قساوت هم يعني نفوذناپذيري. هر نفوذناپذيري را عزت نمي‌گويند اصطلاحاً, ريشه لغوي عزت همان است كه نفوذناپذير است. زمين سخت را مي‌گويند «ارضٌ عزاز» اما وقتي كه بخواهد به كمالات انساني تبديل بشود, آن كسي كه از باطل نفوذ نمي‌پذيرد عزيز است و آن كسي كه از حق نفوذ نمي‌پذيرد و حرف حق در او اثر نمي‌كند قسي است; ﴿فَهِيَ كَالْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً[6] ناظر به اين است. ﴿فَطَالَ عَلَيْهِمُ الْأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ[7] ناظر به اين است. ﴿وَالْقَاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ[8] ناظر به اين است.

پرسش: ...

پاسخ: نه; اين آيه ناظر به قيامت نيست, چون اين آيه عزتش عزت كاذبه است آن ﴿بِئْسَ الْمِهَادُ﴾ كه بعد بيان كرده است نشانه آن است كه ذلت دروني‌اش ظهور مي‌كند. آن راجع به ﴿بِئْسَ الْمِهَادُ﴾ است. اين مجموع محتواي اين سه آيه عرض شد.

انحصار ‌«‌عزّت بالذات» در خدا و تبيين راه عزّت و راهنماي آن

در مسئله اول و بحث اول, خدا در قرآن كريم خود را به عنوان عزيز محض معرفي كرد و نيازي هم به تلاوت آن آيات نيست كه خدا عزيز حكيم است, عزيز غفور است و مانند آن. در چندين آيات خدا خود را به عزت ستود و اگر مؤمنين و رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) را به عزت ستود كه عزت براي خداست و براي رسول خدا و براي مؤمنين است, در جاي ديگر فرمود عزت رسول خدا و عزت مومنين بالعرض است و اين بالعرضها به آن بالذات منتهي مي‌شود كه ﴿فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً[9] و راه عزت را هم در سورهٴ «فاطر» مشخص كرد. فرمود اينها مي‌خواهند عزيز بشوند بعد بلافاصله فرمود: ﴿إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ[10] يعني راه عزيز شدن هم عقايد طيب است و عمل صالح, پس عزيز بالذات مشخص است كيست. راهش هم مشخص است چيست, راهنماي اين هم در اول سورهٴ «ابراهيم» مشخص كرد به رسول اكرم فرمود: ﴿لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ إِلَي صِرَاطِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ﴾ كه اين سه بحث چون قبلاً گذشت ديگر تكرار نكنيم. عزيز خداست, راهش هم كلمه طيب و عمل صالح است, راهنمايش هم نبي اكرم است طبق اين سه بخش قرآني كه يكي در سورهٴ «فاطر» است يكي هم در سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم». اما بيگانگان كه به دنبال عزت حركت مي‌كنند.

پرسش: ...

پاسخ: نه آن وقت نشانه عزت را در سورهٴ مباركهٴ «فاطر» بيان كرد كه عزت از چه راه حاصل مي‌شود, چون در ذيل همان آيه سورهٴ «آل‌عمران» دارد كه: ﴿تُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ﴾ بعد ﴿بِيَدِكَ الخَيْرُ[11] در آن ﴿بِيَدِكَ الخَيْرُ﴾ اينها تعبيه شده است.

ذلّت مشركين و منافقين در پي سر سپردگي به غير خدا

بيگانه كه راه توحيد را طي نمي‌كند مي‌خواهد به بت‌پرستي تن در بدهد تا عزيز بشود. در آيه 81 سورهٴ مباركهٴ «مريم» اين‌چنين آمده است كه ﴿وَاتَّخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لِّيَكُونُوا لَهُمْ عِزّاً﴾; آن آلهه دروغين را زمينه عزت خود دانستند كه مي‌خواستند عزيز بشوند و اين گروه كه مشركين‌اند در سايه بت‌پرستي عزت را جستجو مي‌كنند. منافقين در سايه ارتباط با مشركين و سران شرك عزت را جستجو مي‌كنند كه خدا فرمود: ﴿أَيَبْتَغُونَ عِندَهُمُ الْعِزَّةَ[12] اينها به دنبال مشركين و كافران حركت مي‌كنند كه عزيز بشوند, در حالي كه همه عزت از آن خداي سبحان است, پس بيگانگان از خدا منقطع شدند [و] به غير خدا سرسپردند تا عزيز بشوند, در حالي كه عزت فقط از ناحيه خداست. اگر عزت از ناحيه خدا بود; ﴿فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً[13] و براي غير خدا عزتي نيست, اگر كسي به غير خدا سرسپرد يعني از عزيز محض فاصله گرفت, وقتي از عزيز محض فاصله گرفت هيچ عزتي براي او نيست وقتي هيچ عزت براي او نبود اگر خود را عزيز پنداشت عزيز پنداري است و عزت دروغين است و چون ممكن نيست هم عزت دروغ باشد هم ذلت, وقتي عزت دروغ شد ذلت مي‌شود حق و راست و چون قيامت ظرف ظهور حق و صدق است آن روز ذلت اينها ظهور مي‌كند كه ﴿تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ[14] با ذلت محشور مي‌شوند اين ﴿تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ﴾ در چند بخش قرآن كريم است[15].

وجود پندار باطل عزّت در كفّار و منافقين

در سورهٴ مباركهٴ «منافقون» فرمود اينها خود را عزيز مي‌پندارند از خود به عنوان عزيز و از مسلمين به عنوان ذليل ياد مي‌كنند; آيه هشت سورهٴ «منافقون» اين است كه: ﴿يَقُولُونَ لَئِن رَجَعْنَا إِلَي الْمَدِينَةِ لَيُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ﴾; ما اگر از اين ميدان نبرد برگرديم به مدينه برسيم, آنها كه اعزند اذل را بيرون مي‌كنند; منافقين خود را عزيز مي‌پنداشتند مسلمين را ذليل مي‌پنداشتند مي‌گفتند ما كه عزيزيم [و] مسلمين كه ذليل‌اند آنها را بيرون مي‌كنيم. آن‌گاه خدا مي‌فرمايد: ﴿وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ وَلكِنَّ الْمُنَافِقِينَ لاَ يَعْلَمُونَ﴾ اين تقديم خبر بر مبتدا گذشته از اينكه اهميت را تفهيم مي‌كند, مفيد حصر هم هست يعني عزت براي خدا و پيامبر و مومنين است [و] منافقين سهمي از عزت ندارند. البته راه اين عزت را هم در سورهٴ مباركهٴ «فاطر» بيان كرد[16] اين گروه اهل نفاق و كفار خودشان را عزيز مي‌پنداشتند و به قدري خود را عزيز مي‌دانستند كه احياناً لقب سران مصر همان عزيز بود; عزيز مصر از همين‌جاها نشأت مي‌گيرد و فرعون را هم به عنوان مظهر عزت مي‌شناختند مي‌گفتند كه به عزت فرعون «انا لغالبون» و امثال ذلك. به عزت فرعون سوگند ياد مي‌كردند در قيامت چون عزت اينها دروغ بود, ذلت اينها راست است به اينها به عنوان استهزا در آيه چهل و نهم سورهٴ «دخان» اين‌چنين مي‌فرمايد كه: ﴿ذُقْ إِنَّكَ أَنتَ الْعَزِيزُ الْكَرِيمُ﴾ قبلش اين است كه: ﴿إِنَّ شَجَرَةَ الزَّقُّومِ ٭ طَعَامُ الْأَثِيمِ ٭ كَالْمُهْلِ يَغْلِي فِي الْبُطُونِ ٭ كَغَلْيِ الْحَمِيمِ ٭ خُذُوهُ فَاعْتِلُوهُ إِلَي سَوَاءِ الْجَحِيمِ ٭ ثُمَّ صُبُّوا فَوْقَ رَأْسِهِ مِنْ عَذَابِ الْحَمِيمِ ٭ ذُقْ إِنَّكَ أَنتَ الْعَزِيزُ الْكَرِيمُ[17]; تو كه كريم بيجا بودي; تو كه عزيز بيجا بودي امروز ذليل بجايي و ذليل باجهتي. درباره فرعون قرآن كريم تعبيرش اين است كه قوم فرعون از او به عنوان مظهر عزت ياد مي‌كردند مي‌گفتند: به عزت فرعون «انا لغالبون» و اين گروه اصولا چون ﴿أَلَدُّ الْخِصَامِ﴾‌اند; جزء گروههايي هستند كه قرآن از آنها به عنوان دشمنان جامعه انساني و اسلامي ياد مي‌كند. گرچه اين آيات محل بحث مربوط به مسيحيها نيست, اما در سورهٴ «زخرف» از گروهي از اهل كتاب به عنوان دشمنان و قوم خَصِمْ ياد كرده است, نظير آيه 58 همين سورهٴ «زخرف» كه فرمود: ﴿مَا ضَرَبُوهُ لَكَ إِلَّا جَدَلاً بَلْ هُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ﴾, منتها منافقين در بين دشمنان از ديگران سرسخت‌ترند.

حق ناپذيريِ اهل كفر و نفاق، به دليل عزّت دروغين آنها

همين معنا كه جزء محتويات اين آيات محل بحث است, در سورهٴ «حج» گوشه‌اي از رفتار اينها را ذكر مي‌كند. اينها كه خود را عزيز بي‌جهت مي‌دانند تحمل نصيحت برايشان مقدور نيست. در بيانات حضرت امير (سلام‌الله عليه) در نهج‌البلاغه هست كه آن‌كه نتواند نصيحت بشنود [و] قول حق را استماع كند, عمل به حق براي او دشوارتر است. كسي كه از شنيدن قول حق به ستوه مي‌آيد هرگز عمل به حق نصيبش نخواهد شد; «من استثقل الحق أنْ ياقل له او العدل ان يعرض عليه كان العمل بهما أثقل عليه»[18] اين مضمون در نهج‌البلاغه هست. در همين باره, همين آيات تلاوت شده دلالت مي‌كند كه اگر او را نصيحت كردند ﴿وَإِذَا قِيلَ لَهُ اتَّقِ اللّهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالإِثْمِ﴾, آن وقت عكس‌العملي كه در هنگام شنيدن نصيحت, نشان مي‌دهد اين عكس‌العملها, هم در سورهٴ «حج» بيان شد هم در سورهٴ «آل‌عمران» در سورهٴ «حج» آيه 72 اين است كه: ﴿وَإِذَا تُتْلَي عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا بَيِّنَاتٍ تَعْرِفُ فِي وُجُوهِ الَّذِينَ كَفَرُوا الْمُنكَرَ﴾ وقتي آيات الهي بر كافران خوانده مي‌شود, اينها كه كفر ورزيدند نشانه انكار و نشانه نپذيرفتن در چهره اينها ظهور مي‌كند ﴿يَكَادُونَ يَسْطُونَ بِالَّذِينَ يَتْلُونَ عَلَيْهِمْ آيَاتِنَا[19]; نزديك است سطوت نشان بدهند بر همين كسي كه آيات الهي را بر آنها تلاوت مي‌كند بر اين مبلغان الهي سطوت نشان بدهند, هنوز نوبت به عمل نرسيد. همين مرحله تبليغ است در برابر اين تبليغ, نزديك است اعمال سطوت و خشونت كنند نسبت به مبلغان. چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «آل‌عمران» هم مشابه اين مضمون آمده است كه اينها مبلغان الهي را, همراه انبيا به قتل مي‌رسانند. آيه 21 سورهٴ مباركهٴ «آل‌عمران» اين است كه: ﴿إِنَّ الَّذِينَ يَكْفُرُونَ بِآيَاتِ اللّهِ وَيَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ حَقٍّ وَيَقْتُلُونَ الَّذِينَ يَأْمُرُونَ بالْقِسْطِ مِنَ النَّاسِ فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِيمٍ﴾; اين كفار هم انبيا را شهيد مي‌كنند هم آمران به معروف و ناهيان عن المنكر را به شهادت مي‌رسانند. اين ﴿أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالإِثْمِ﴾ در آيات تلاوت شده مطرح شد و عكس‌العملهايش در آيه سورهٴ «آل‌عمران» و سورهٴ «حج» هست. مثل اينكه در همين آيه‌هاي تلاوت شده اول اصل مسئله را ذكر كرد. فرمود كه اينها ﴿أَلَدُّ الْخِصَامِ﴾اند. در آيه بعد نحوه اعمال خصومت را ذكر كرد فرمود: ﴿إِذَا تَوَلَّي سَعَي فِي الْأَرْضِ لِيُفْسِدَ فِيهَا وَيُهْلِكَ الْحَرْثَ وَالنَّسْلَ﴾ اول فرمود اينها ﴿أَلَدُّ الْخِصَامِ﴾‌اند در آيه بعد نحوه اعمال خصومت را هم ذكر كرد, بعد جريان اخذ عزت را در همين آيات محل بحث ذكر كرد. نشانه عكس العمل اين‌گونه از عزيز بي‌جهت بودن را در سورهٴ «آل‌عمران» و سورهٴ «حج» بيان كرد.

مخفي نبودنِ اسرار منافقين از خداي متعال

آن‌گاه در سورهٴ «نساء» مي‌فرمايد اينها كاري كه در حضور ديگران نمي‌كنند, در حضور الله مي‌كنند. يعني كار را از مردم مخفي مي‌كنند ولي از خدا كه نمي‌توانند مخفي كنند كه, اينها زبان ظاهري‌شان دعوت به خير و صلاح است ﴿وَيُشْهِدُ اللّهَ عَلَي مَا فِي قَلْبِهِ﴾ مي‌گويند خدا شاهد است آنچه ما بر زبان جاري كرديم همان را در دل نهان كرديم در حالي كه در دل ﴿أَلَدُّ الْخِصَامِ﴾‌اند آنچه را در دل نهان كردند مشهود خداست, لذا در سورهٴ مباركهٴ «نساء» مي‌فرمايد شما از مردم مخفي كرديد از خدا كه مخفي نمي‌كنيد. آيه 108 سورهٴ «نساء» اين است كه ﴿يَسْتَخْفُونَ مِنَ النَّاسِ﴾; از مردم مخفي نگه مي‌دارند, اما ﴿وَلاَ يَسْتَخْفُونَ مِنَ اللّهِ﴾; مقدورشان نيست از خدا مخفي كنند براي اينكه ﴿وَهُوَ مَعَهُمْ إِذْ يُبَيِّتُونَ مَا لاَ يَرْضَي مِنَ الْقَوْلِ﴾; در آن بيتوته و شب‌نشيني‌ها و مجالس سرّي خدا با آنهاست, چگونه اينها مي‌توانند استخفا كنند از چه كسي مخفي كنند. مخفي كردن از مردم ممكن است, ولي اثري ندارد. مخفي كردن از خدا كه اثر دارد محال است, لذا فرمود اينها گرچه از مردم مخفي نگه مي‌دارند ولي از خدا نمي‌توانند مخفي كنند براي اينكه ﴿وَهُوَ مَعَهُمْ﴾، ﴿يَسْتَخْفُونَ مِنَ النَّاسِ﴾, ولي ﴿وَلاَ يَسْتَخْفُونَ مِنَ اللّهِ﴾ نه ﴿لاَ يَسْتَخْفُونَ﴾ يعني نمي‌خواهند مخفي كنند, مخفي نمي‌كنند, بلكه يعني نمي‌توانند مخفي كنند چرا؟ چون ﴿هُوَ مَعَهُمْ﴾; چون خدا در هر حال با آنهاست اينها نمي‌توانند مخفي كنند; ﴿وَهُوَ مَعَهُمْ إِذْ يُبَيِّتُونَ مَا لاَ يَرْضَي مِنَ الْقَوْلِ﴾ «تبييت» يعني در شب بيتوته كردن و شب‌نشيني‌هاي سرّي داشتند, شبيخون زدنهاي فكري را هم مي‌گويند «تبييت»: ﴿إِذْ يُبَيِّتُونَ مَا لاَ يَرْضَي مِنَ الْقَوْلِ وَكَانَ اللّهُ بِمَا يَعْمَلُونَ مُحِيطاً﴾ خدا با ذوات اينها هست با اوصاف اينها هست با افعال اينها هست. پس هرگز قدرت استخفا نسبت به خداي سبحان ندارند.

هشدار قرآن به منافقين در مورد تلقّي باطل آنها از عزّت

همين گروه كه قدرت استخفا نسبت به خداي سبحان ندارند و خدا با اينهاست هر چه بكنند خدا محيط است, به اينها هشدار مي‌دهد كه شما دنبال عزت كاذبه حركت نكنيد. ﴿بَشِّرِ الْمُنَافِقِينَ بِأَنَّ لَهُمْ عَذَاباً أَلِيماً ٭ الَّذِينَ يَتَّخِذُونَ الْكَافِرِينَ أَوْلِيَاءَ مِن دُونِ الْمُؤْمِنِينَ[20]; كافريني كه عزتشان را در بت‌پرستي مي‌دانند منافقين ارتباطشان را با كافرين زمينه عزت تلقي مي‌كنند. آن‌گاه فرمود: ﴿أَيَبْتَغُونَ عِندَهُمُ الْعِزَّةَ﴾ اينها فكر مي‌كنند در سايه ارتباط با كافران عزيز خواهند شد؟ ﴿فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً[21] اين يك صغري و كبراست, منتها يك مقدمه مطوي است ﴿أَيَبْتَغُونَ عِندَهُمُ الْعِزَّةَ﴾ اين چون همزه, همزه استفهام انكاري است يعني عزت پيش كفار نيست چرا؟ چون ﴿فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً﴾ اگر ﴿فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً﴾; همه عزت براي خداست, پس نزد كفار نيست. آنها به دنبال سراب حركت مي‌كنند و اگر به دنبال عزت پنداري حركت كردند عزت اينها دروغ است و ذلت اينها درست, لذا ﴿ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ[22].

پرسش: ...

پاسخ: همين جا كه فرمود: ﴿أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالإِثْمِ﴾ اين عزت اگر عزت راستين بود, قيامت كه ظرف ظهور حق است و ظهور صدق است او بايد عزيز باشد در حالي كه در قيامت به عنوان استهزا به او عذاب مي‌چشانند مي‌گويند: ﴿ذُقْ إِنَّكَ أَنتَ الْعَزِيزُ الْكَرِيمُ[23].

پرسش: ...

پاسخ: اين مثل: ﴿أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ[24] با اينكه فرمود: ﴿هُوَ الَّذِي فِي السَّماءِ إِلهٌ وَفِي الْأَرْضِ إِلهٌ[25] با اينكه انبيا آمدند و فرمودند: ﴿إِلهُنَا وَإِلهُكُمْ وَاحِدٌ[26] ﴿فَلَهُ أَسْلِمُوا وَبَشِّرِ الْمُخْبِتِينَ[27] معذلك عده‌اي اله آنها, هواي آنهاست ﴿أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾; اله دروغين همان هواست. اينكه اگر اله را بر هوا اطلاق كردند به اين معنا نيست كه واقعاً اله دو قسم است; يكي اله حقيقي و يكي هم اله هوايي.

عزّت دروغين اهل نفاق؛ سبب بي‌احترامي آنها به مؤمنين

در آيات ديگر, مسئله ذلت اينها را بازگو مي‌كند مي‌فرمايد اينها واقعاً ذليل‌اند, براي اينكه عزت بيجاي اينها باعث مي‌شود كه اينها هتك احترام بكنند. به مؤمنين بها نمي‌دهند. در سورهٴ «انعام» آيه 53 مي‌فرمايد كه: ﴿وَكَذلِكَ فَتَنَّا بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لِيَقُولُوا أَهؤُلاَءِ مَنَّ اللّهُ عَلَيْهِمْ مِن بَيْنِنَا أَلَيْسَ اللّهُ بِأَعْلَمَ بِالشَّاكِرِينَ﴾; ما اينها را با يكديگر مي‌آزماييم گاهي يك انساني كه از يك خانواده ساده برمي‌خيزد مي‌شود معلم و آموزنده و رهبر ديني گروهي, آن‌گاه سران ستم نمي‌پذيرند مي‌گويند اين براي ما نصيحت كننده شد, اين شخص ما را به تقوا دعوت مي‌كند اين ﴿أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالإِثْمِ﴾ باعث مي‌شود كه بگويد ﴿أَهؤُلاَءِ مَنَّ اللّهُ عَلَيْهِمْ مِن بَيْنِنَا﴾; آيا خدا نعمت نبوت را رسالت را امامت را روحانيت را به اين خانواده داد, در بين ما او را برگزيد, بر ما اين‌چنين منت نهاد. اينها نشانه آن عزت دروغين است.

نحوهٴ عذاب اهل كفر و نفاق در جهنّم

در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» مي‌فرمايد اينكه ما گفتيم ﴿فَحَسْبُهُ جَهَنَّمُ وَلَبِئْسَ الْمِهَادُ﴾ اين نه به آن معناست كه تمام عذاب همين مهاد است. يك وقت است يك فرش آتشين پهن مي‌كنند [و] انسان را روي اين فرش آتشين جا مي‌دهند اما روپوش آتشي ندارد اين حسيب نيست; اين كافي نيست براي اينكه بالا عذاب نيست. در آيه محل بحث فرمود جهنم كافي است يعني همه جهاتشان را تأمين مي‌كند. اينكه فرمود: ﴿فَحَسْبُهُ جَهَنَّمُ﴾ يعني براي تعذيب او جهنم كافي است; نيازي نيست كه ما از جاي ديگر مدد بگيريم. خب اگر اين شخص از بعضي از جهات راحت باشد يعني از زير پا در عذاب است و اما سرپوش آتشي ندارد, اينجا معلوم مي‌شود كه جهنم كافي نيست بايد چيز ديگر آورد, ولي فرمود جهنم كافي است و اگر در اين آيه محل بحث فرمود آنچه كه زير پاي اينهاست فرش اينهاست آتش است در سورهٴ «اعراف» فرمود كه روپوش آتش هم دارند. اين‌چنين نيست كه سقفشان آتش نباشد فقط كف اتاقشان آتش باشد. فرمود آيه 41 سورهٴ «اعراف» اين است كه: ﴿لَهُم مِن جَهَنَّمَ مِهَادٌ وَمِن فَوْقِهِمْ غَوَاشٍ وَكَذلِكَ نَجْزِي الظَّالِمِينَ﴾ «غاشيه» آن است كه از بالا مي‌پوشاند, لذا در تعبيرات ديگر قرآن اين است كه جهنم محيط به كافرين است[28]. خب, اگر عذاب زير پا باشد و انسان روي يك مس گداخته بخواهد زندگي كند اين معلوم مي‌شود جهنم محيط نيست لذا در سورهٴ مباركهٴ «الرحمن» فرمود: ﴿يُرْسَلُ عَلَيْكُمَا شُوَاظٌ مِن نَارٍ وَنُحَاسٌ فَلاَ تَنتَصِرَانِ[29] فرمود اين مس گداخته را از بالا هم مي‌ريزند, پس اين شخص محكوم به آتش است. همان‌طوري كه در دنيا با سر معصيت مي‌كرد فكرهاي باطل مي‌پروراند. با پا معصيت مي‌كرد, به جاهاي بد مي‌رفت. خب, از دو طرف بايد گرفتار اشتعال باشد اين منافق هم با پا سعي مي‌كرد ﴿لِيُفْسِدَ فِيهَا﴾ باشد [و] ﴿يُهْلِكَ الْحَرْثَ وَالنَّسْلَ﴾ باشد و امثال ذلك. با فكر مي‌انديشيد تا وسوسه ايجاد كند, نميمه كند, اختلاف ايجاد كند و مانند آن. ديگر ممكن نيست اين فقط از طرف پا به عنوان فرش شعله‌زا معذب باشد و از طرف بالا معذب نباشد.

پرسش: ...

پاسخ: نه; جهنم اصولاً آن جاي عميق را مي‌گويند «بئر جهنام» يعني چاه عميق, ولي سراسرش شعله است اين نظير چاه دنيا نيست كه ته آن آب باشد, اگر سراسر اين شعله است نه اينكه فقط ته اين آتش باشد.

پرسش: ...

پاسخ: نه; چون عمقش زياد است به او جهنم مي‌گويند, چون چاه عميق را مي‌گويند «بئر جهنام» اما نه نظير چاه است كه فقط آخرش آب دارد اين هم آخرش آتش داشته باشد بلكه سراسر شعله است, لذا فرمود گاهي غواشي دارد, گاهي مهاد تعبير مي‌كند, گاهي غواش تعبير مي‌كند, گاهي درهاي بسته تعبير مي‌كند; ﴿فِي عَمَدٍ مُمَدَّدَةٍ[30].

ظهور ذلّتِ غريزان دروغين در قيامت

چون عزت اينها دروغ است, ذلت اينها راست است و در قيامت كه روز ظهور حق است اين ذلت راستين ظهور مي‌كند كه مقام ثاني و بحث ثاني بود. آيات 26 و 27 سورهٴ مباركهٴ «يونس» اين است كه ﴿لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا الْحُسْنَي وَزِيَادَةٌ وَلاَ يَرْهَقُ وُجُوهَهُمْ قَتَرٌ وَلاَ ذِلَّةٌ أُولئِكَ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِيَها خَالِدُونَ﴾, اما ﴿وَالَّذِينَ كَسَبُوا السَّيِّئَاتِ جَزَاءُ سَيِّئَةِ بِمِثْلِهَا وَتَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ مَا لَهُم مِنَ اللَّهِ مِنْ عَاصِمٍ كَأَنَّمَا أُغْشِيَتْ وُجُوهُهُمْ قِطَعاً مِنَ اللَّيْلِ مَظْلِماً أُولئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ﴾ بنابراين ذلت اينها ظهور مي‌كند, اين ذلت يك عذاب معنوي است غير از سوزش بدن است. همان‌طوري كه عزت يك نشاط روحاني است غير از آن لذتهاي جسماني است, ذلت هم اين‌چنين است. در سورهٴ مباركهٴ «كهف» نشانه‌هاي اين عزت را و علل و عواملي كه اين افراد را عزيز بي‌جهت مي‌كند بازگو مي‌كند; داشتن مال, داشتن فرزند فراوان, داشتن مقام و امثال ذلك براي انسان غير موحد عزت كاذبه مي‌سازد. در سورهٴ مباركهٴ «كهف» آن‌كه خود را عزيز مي‌پندارد اين‌چنين مي‌گويد كه ﴿أَنَا أَكْثَرُ مِنكَ مَالاً وَأَعَزُّ نَفَراً﴾ جريان آن دو انساني كه يكي باغدار كامل بود و ديگري انسان وارسته كه نقل مي‌كند, مي‌فرمايد او خود را عزيز مي‌پنداشت; آيه 34 اين سوره است ﴿وَكَانَ لَهُ ثَمَرٌ فَقَالَ لِصَاحِبِهِ وَهُوَ يُحَاوِرُهُ أَنَا أَكْثَرُ مِنكَ مَالاً وَأَعَزُّ نَفَراً﴾ اين داشتن نفر فراوان و مال فراوان احياناً زمينه عزت كاذبه را فراهم مي‌كند.

پرسش: ...

پاسخ: نه; مورد مخصص نيست درست است اگر يك جريان تاريخي است به عنوان تطبيق اصل كلي بر او قابل بيان هست, اما همين جرياني كه اينجا جريان أخنس آمده است مورد كه مخصص نيست وگرنه براي ما تلاوتش مي‌ماند, در حالي كه قرآن «يجري كما يجري الشمس والقمر»[31].

پرسش: ...

پاسخ: اين اگر روايت هست نظير همان اصول رجالي و درايه‌شناسي بايد گفت, اگر تاريخ است انسان بايد با خطوط كلي قرآن مطابق كند و در حد يك نقل تاريخي, چون به امام و پيامبر مستند نيست در حد نقل تاريخي, چون تاريخ بر فرض هم كه صحيح باشد حكم فقهي بر او بار نيست چون به حجت نمي‌رسد; به معصوم نمي‌رسد بر خلاف حديث.

پرسش: ...

پاسخ: ديگر مسلم نيست اگر كسي منافق شد.

پرسش: ...

پاسخ: نه; اگر نظير مراعي مرحله ضعيفه اين خطرات, دامنگير او هم خواهد بود. بعضي از نفاقها, نفاق عملي است چه اينكه بعضي از كفرها هم كفر عملي است كسي كه تارك حج است در مقام عمل كافر است ﴿لِلّهِ عَلَي النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلاً وَمَن كَفَرَ[32] اين ﴿وَمَن كَفَرَ﴾ بر تارك حج تطبيق شده است, اين كفر عملي است.

اشاره‌اي به مبحث ‌«‌معيار صدق و كذب خبر»

پرسش: ...

پاسخ: اين ناظر به همان بحث معروف بود كه من فكر مي‌كردم در استحضار شما هست در مطول, كه معيار صدق و كذب آيا واقع است يا قلب. آنها خيال كردند كه معيار صدق و كذب قلب است, براي اينكه منافقين حرفي زدند كه مطابق با واقع بود ولي دروغ, منافقين گفتند كه ﴿إِذَا جَاءَكَ الْمُنَافِقُونَ قَالُوا نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللَّهِ[33] اينها خيال كردند كه معيار صدق و كذب آن است كه انسان با قلب مطابق باشد نه با نفس‌الامر, براي اينكه منافقين گفتند تو رسول خدايي و اين حرف مطابق با نفس‌الامر و واقع بود, ولي معذلك قرآن اين حرف را كذب مي‌داند, غافل از اينكه اين كذب مُخبري است نه كذب خبري. اينها از واقع خودشان خبر دادند و اين مطابق با واقع نبود; گفتند ما معتقديم كه تو پيامبري [ولي] معتقد نبودند. صدق و كذب به خبر اين است كه اگر خبر مطابق با واقع بود مي‌شود صدق, مطابق با واقع نبود مي‌شود كذب, منتها واقع در خصوص اين جريان صحنه نفس است. اين ناظر به آن بحثي بود كه در مطول هست. بنابراين محصول اين سه آيه اين شد كه برخي منافق‌اند حالا يا منافق تامند يا منافق ناتمام. آن‌كه ﴿أَلَدُّ الْخِصَامِ﴾ است منافق تام است و براي اينكه هم شبهات علمي دارد و هم نيرنگها و فسادهاي عملي, هر دو را قرآن كريم بازگو كرده است و كيفر هر دو قسم را هم داده است.

معيار تشخيص نفاق و راه‌هاي درمان آن

انسان براي اينكه ببيند آيا اين لكه نفاق در او هست يا نه, معيار خوبي براي آزمون در اينجا ذكر شده است. اگر او را نصيحت كردند بدش آمد به نصيحت كننده گفت به تو چه؟ اين معلوم مي‌شود زمينه‌اي از نفاق در او هست كه بايد فوراً خود را درمان كند, چون اگر اين زمينه را درمان نكند بعد ممكن است كه به عزت فرعون سر دربياورد يا ﴿فِي عِزَّةٍ وَشِقَاقٍ[34] سر در بياورد, اگر نصيحت كردند [و] ما بدمان آمد كه چرا اين شخص ما را نصيحت مي‌كند, اين يك مرض است. اگر الآن معالجه كرديم راه درمان هست و اگر خداي ناكرده به معالجه‌اش نپرداختيم ممكن است اضافه بشود يك معيار خوبي است براي ما و آيا اينكه مي‌گوييم خيرخواه جامعه هستيم, در عمل هم مي‌كوشيم به جاي آنكه آن شخص افساد مي‌كرد از نظر شبهات ما شبهات را بر طرف كنيم يا نه؟ آنچه او مي‌كوشيد از نظر عمل اهلاك حرث و نسل را دامنگير مردم كند ما سعي مي‌كنيم اصلاح حرث و نسل داشته باشيم يا نه؟ اين تقوايي كه در اين آيه هست به همه اين قيود گذشته برمي‌گردد, نه به اينكه به او دستور كلي بدهند بگويند كه متقي باش. او چند كار معصيت‌آميز داشت, او حرفش با قلبش مطابق نبود به او نصيحت مي‌كنند كه يك‌رنگ باش دو رنگ نباش اين يكي ﴿إِذَا تَوَلَّي سَعَي فِي الْأَرْضِ لِيُفْسِدَ فِيهَا﴾; او را دستور مي‌دهند كه مصلح باش مفسد نباش اين دو ﴿وَيُهْلِكَ الْحَرْثَ﴾ او را دستور تقوا مي‌دهند كه به فكر اهلاك حرث نباش اين سه ﴿وَالنَّسْلَ﴾ او را دستور تقوا مي‌دهند كه نسل را به هلاكت نكشان اين چهار, همه معاصي گذشته را اين امر به تقوا مي‌گيرد. نه اينكه به او بالقول الاجمالي بگويند متقي باش, چون آن كسي كه منافق است در برابر اين دعوت كلي ساكت مي‌نشيند وقتي به يك بيمار بگويند ناپرهيزي نكن اين مي‌گويد بسيار خب, اما اگر دست روي يك غذاي خاص بگذارند بگويند اين سم است اين را نخور, مي‌گويد عادت كردم. اگر به منافق بگويند متقي باش بر اساس همان اصول نفاق كه دارد مي‌پذيرد, ولي اگر بگويند دورو نباش ﴿أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالإِثْمِ﴾ به او بگويند خصومت با جامعه نداشته باش ﴿أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالإِثْمِ﴾ به او مي‌گويند اختلاف ايجاد نكن ﴿أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالإِثْمِ﴾ به او مي‌گويند اين كاري كه مي‌كني دامداري يا كشاورزي را از بين مي‌برد ﴿أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالإِثْمِ﴾ اينكه كلي بگويند سودي ندارد. مثل اينكه طبيب كلي مي‌گويد و مريض درمان نمي‌شود. وقتي طبيب مي‌تواند معالج خوبي باشد كه دست روي درد بگذارد جاي مشخصي را به عنوان درد نشان بدهد [و] داروي تلخي را هم پيشنهاد بدهد, آن وقت است كه مريض يا مي‌پذيرد يا نمي‌پذيرد. اصلاح منافق به اين نيست كه او را به كلي گويي هدايت كنيم بگوييم متقي باش اصلاحش به اين است كه تك تك اين بيماري هاي او را شماره كنيم و در كنارش دارو ذكر كنيم اين ﴿إِذَا قِيلَ لَهُ اتَّقِ اللّهَ﴾ نه يعني دستور كلي به تقوا بدهند يعني اين جزئيات را شماره كنند و داروي معالج ذكر كنند.

«و الحمد لله رب العالمين»

 

[1] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 207.

[2] ـ سورهٴ يس، آيهٴ 65.

[3] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 27.

[4] ـ سورهٴ شعراء، آيهٴ 136.

[5] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 27.

[6] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 74

[7] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 16.

[8] ـ سورهٴ حج، آيهٴ 53.

[9] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 139.

[10] ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 10.

[11] ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 26.

[12] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 139.

[13] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 139.

[14] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 27.

[15] . سورهٴ قلم, آيهٴ 43; سورهٴ معارج, آيهٰٴ 44.

[16] . سورهٴ فاطر, آيهٴ 10.

[17] ـ سورهٴ دخان، آيات 43 ـ 49.

[18] ـ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 216.

[19] ـ سورهٴ حج، آيهٴ 72.

[20] ـ سورهٴ نساء، آيات 138 و 139.

[21] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 139.

[22] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 61.

[23] ـ سورهٴ دخان، آيهٴ 49.

[24] ـ سورهٴ جاثيه، آيهٴ 23.

[25] ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 84.

[26] ـ سورهٴ عنكبوت، آيهٴ 46.

[27] ـ سورهٴ حج، آيهٴ 34.

[28] . سورهٴ توبه, آيهٴ 49.

[29] ـ سورهٴ الرحمن، آيهٴ 35.

[30] ـ سورهٴ همزه، آيهٴ 9.

[31] ـ بحارالانوار، ج 89، ص 97.

[32] ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 97.

[33] ـ سورهٴ منافقون، آيهٴ 1.

[34] ـ سورهٴ ص، آيهٴ 2.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق