اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْيَسْتَجِيبُوا لِيْ وَلْيُؤْمِنُوا بِي لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ(186)﴾
اقسام سؤالهاي مطرح شده در قرآن
خداي سبحان راه آگاه شدن را به انسانها آموخت؛ يا ابتدائاً مسائل عقلي و معارف الهي را مطرح فرمود يا دستور داد كه شما سؤال كنيد و با سؤال مسائل را بفهميد يا اگر عدهاي سؤال كردند سؤالهاي آنها را بازگو ميكند و مفصلاً جواب ميدهد. آيه محل بحث از همين قسم سوم است كه عدهاي از رسول خدا درباره ذات اقدس الهي سؤال كردند. سؤالات قرآن هم چند قسم است: بخشي به اصول اعتقادي برميگردد؛ بخشي به مسائل علمي و طبيعي برميگردد؛ بخشي به مسائل تاريخي برميگردد؛ بخشي به مسائل فقهي برميگردد و مانند آن؛ مثلاً آنچه كه مربوط به قيامت است نظير ﴿يَسْأَلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ أَيَّانَ مُرْسَاهَا﴾[1]؛ اينها درباره اصل قيامت و تحقق قيامت و كيفيت قيامت و زمان وقوع قيامت سخن به ميان ميآيد و به اين سؤالها پاسخهاي مناسب داده ميشود؛ چنان كه دربارهٴ كوهها و وضعِ زمين در قيامت سؤال ميكنند كه ﴿يَسْأَلُونَكَ عَنِ الجِبَال﴾[2]؛ خدا در قيامت با اين كوهها چه ميكند؟ خود اين سؤال روشن نيست كه از كوهها سؤال ميكنند؛ يعني يك سؤال طبيعي دارند كه كوهها چگونه متكوّن ميشود (در اثر رسوبات چگونه كوه پيدا ميشود) يا اين كوهها را خدا در قيامت چه ميكند؟ از جواب معلوم ميشود كه منظور سائل چه بوده است. از اينكه سؤال كردند درباره كوهها؛ ﴿يَسْأَلُونَكَ عَنِ الجِبَال﴾، خداي سبحان جواب داد فرمود: ﴿فَقُلْ يَنسِفُهَا رَبِّي نَسْفاً ٭ فَيَذَرُهَا قَاعاً صَفْصَفاً ٭ لاَّ تَرَي فِيهَا عِوَجاً وَلاَ أَمْتاً﴾[3]؛ معلوم ميشود كه سؤال از اين است كه خدا در هنگامي كه ميخواهد قيامت را اقامه كند با اين كوهها چه ميكند. جواب آمده است كه همه اين كوهها را در هم ميكوبد. خود اين سؤال كه ﴿يَسْأَلُونَكَ عَنِ الجِبَال﴾[4] روشن نيست كه يك سؤالِ طبيعي است؛ نظير ﴿يَسْألونَكَ عَنِ الأَهِلَّةِ﴾[5] كه ماهها چگونه است، يك مسئله رياضي است، يك مسئله علمي است يا يك مسئله اعتقادي است كه خدا در قيامت با اين كوهها چه ميكند؟ از نحوه جواب معلوم ميشود كه سؤال اين است كه خدا در قيامت با اين كوهها چه ميكند. وقتي كه ميخواهد قيامت را اقامه كند با اين كوههاي ستبر چه ميكند. جواب آمده است كه همه كوهها را در هم ميكوبد طوري كه سرزمين قيامت يك سرزمين صاف و بدون أمت و بدون عوج باشد.
بخشي از مسائل مربوط به خودشناسي است؛ نظير ﴿يَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ﴾[6] كه انسان حقيقت روح را كه همان حقيقت آدمي است بشناسد.
برخي از سؤالها مربوط به مسائل تاريخي است؛ نظير ﴿وَيَسْأَلُونَكَ عَن ذِي القَرْنَيْنِ﴾[7].
يك قسمت مهم سؤالات هم مربوط به مسائل فقهي است؛ ﴿يَسْأَلُونَكَ عَنِ الشَّهْرِ الحَرَامِ قِتَالٍ فِيهِ﴾[8]، ﴿يَسْأَلُونَكَ مَاذَا يُنْفِقُون﴾[9]، ﴿يَسْأَلُونَكَ عَنِ المَحِيض﴾[10] و امثال ذلك.
اينها سؤالات گوناگون است منتها بخش مهم سؤال در قرآن كريم به همان جهانبيني الهي برميگردد؛ راجع به مبدأ است و راجع به معاد.
سؤال از ربوبيت و اشراف خداي سبحان
در اين آيه كريمه كه فرمود: ﴿وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي﴾؛ يعني درباره ربوبيت من، درباره حضور و اشراف و اجابت من اگر سؤال بكنند، اينچنين جواب بده.
پرسش ...
پاسخ: حالا اين مربوط به بحث قيامت است، در سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» فرمود: ﴿يَوْمَ تُبَدُّلُ الأَرْضُ غَيْرَ الأَرْضِ وَالسَّماوَاتُ﴾[11]؛ اصل زمين محفوظ است منتها تبديل ميشود به زمين ديگر. به زميني تبديل ميشود كه بتواند ميلياردها ميليارد انسان را يكجا جا بدهد؛ چون الآن اگر تا چند سال كسي نميرد و حادثهاي پيش نيايد اين زمين قابل زيست نيست اما ﴿إِنَّ الأَوَّلِينَ وَالآخِرِينَ ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلَي مِيقَاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ﴾[12]، آن در روي همين زمين است منتها همين زمين تبديل شده؛ چون همين زمين بالأخره بايد شهادت بدهد.
در هر حال درباره ذات اقدس الهي از نظر ربوبيت اينها سؤال ميكنند؛ نه از نظر اصل خالقيت. اصل خالقيت براي اينها روشن است كه خدايي هست و خالق است ولي درباره ربوبيت گير دارند؛ چون اين انسانها حاجاتشان را ميخواهند به موجودي كه آگاه باشد و قادر باشد و جواد و بخشنده باشد با يك چنين موجودي در ميان بگذارند تا مشكلاتشان حل بشود وگرنه در اينكه خدا خالق هست براي مشركين حجاز روشن بود و خدايي هست براي آنها روشن بود لذا خدا فرمود: ﴿وَلَئِن سَالتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ﴾[13]، عمده آن است كه كار به دست كيست؟ تدبيرِ انسانها و حل مشكلات به دست كيست؟ يعني ربوبيت به دست كيست؟ اين مهم است. در اين زمينه سؤالي داشتند و خداي سبحان به رسولش فرمود: اگر آنها در اين زمينه سؤال بكنند، بگو خدا مجيب است و نزديك است و از طرف خداي سبحان هيچ كمبودي نيست، شما بكوشيد درست سؤال كنيد، چيزهاي خوب بخواهيد، آن هم از فقط از خدا بخواهيد؛ براي اينكه نه تنها خدا نزديك است و اجابت ميكند از ديگري كاري ساخته نيست.
استجابت فقط براي خدا
گاهي در يك آيه هم به سلب و ايجاب ميپردازد كه خدا جواب ميدهد از غير خدا كاري ساخته نيست، گاهي در دو آيه اين دو مطلب سلب و ايجاب را بازگو ميكند؛ يك آيه مطلب ايجابي را كه خدا جواب ميدهد، يك آيه مطلب سلبي را كه از غير خدا كاري ساخته نيست. اينها را كه مطرح كرده است بعد ميفرمايد نه اينكه شما هر وقت دعا كرديد خدا جواب ميدهد، بلكه هميشه دعا كنيد تا او جواب بدهد. نه تنها ميفرمايد اگر دعا كرديد او جواب ميدهد، بلكه ميفرمايد دعا كنيد تا جواب بشنويد (تشويق ميكند) و از اين مرحله بالاتر نه تنها تشويق ميكند بر دعا، بلكه توبيخ ميكند بر ترك دعا. اينها مسائل و مطالبي است كه آيات گوناگون يكي پس از ديگري اين مطالب را در بر دارد.
ـ احاطهٴ ربوبيت خداي سبحان بر تمام شئون وجودي عبد
درباره ربوبيت خدا كه سخن ميگويند، در اين آيه فرمود: ﴿وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ﴾؛ ميفرمايد: ربوبيت مال خداست؛ براي اينكه عبوديت شما نسبت به خدا تثبيت شده است و ربوبيت خدا هم نسبت به شما تعيين شده است. پس شما عباديد، او رب است و شما با تمام ذات و صفت و فعل عبديد و او هم بر تمام ذات و صفت و فعل شما احاطه دارد. در كار شما او نزديك است، در صفات شما او نزديك است، در ذات شما او نزديك است. او قريب است (بالقول المطلق) چون رب است و شما (بالقول المطلق) در تحت اشراف او هستيد؛ چون عبديد، لذا هر سؤالي كه داريد از خداي سبحان بخواهيد و خداوند دعاي كسي را كه واقعاً دعا بكند و آن هم خدا را دعا بكند، جواب ميدهد.
ـ خواندن خالصانه خدا، شرط استجابت
اينكه فرمود: ﴿فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ﴾ كلمه ﴿إِذَا دَعَانِ﴾ را به عنوان قيد ذكر كرده است. اين قيد گرچه جداي از آن مقيد نيست ولي قيد توضيحي است. قيد توضيحي و قيد تفسيري آن است كه آن مقيد را شرح ميدهد در جمله قبل فرمود من دعاي دعا كننده را جواب ميدهم. اين دعا در بحث ديروز روشن شد كه گاهي براي آن است كه آن مدعو جلب توجه بكند تا داعي با جلب توجه مدعو چيزي از او طلب بكند؛ مثل اينكه انسان كسي را صدا ميزند بعد ميگويد كتابي كه در دست شماست به من بده. يك وقت مدعو را ميخواند كه مدعو رو برگرداند داعي را ببيند تا داعي جمال مدعو را ببيند؛ مثل اينكه انسان برادري دارد مدتها در جبهه است تازه از جبهه برگشت او را صدا ميزند كه فقط ببيند، كاري با او ندارد. دعا براي جلب توجه مدعو است به داعي؛ اين جلب توجه يا خودش مطلوب است كه داعي چهره مدعو را ببيند اين همان است كه لقاءالله را ميطلبند يا نه از مدعو كمكي ميطلبند اين همان است كه ﴿يَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَطَمَعاً﴾[14]. در هر حال اصل دعا مطلوب است؛ نه تنها مطلوب است، بلكه تركش مبغوض است كه به خواست خدا روشن ميشود.
در اين كريمه كه فرمود: ﴿أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ﴾ اين همان است كه ميگويند گاهي جمله شرطيه براي بيان موضوع ذكر ميشود؛ نظير «ان رزقت ولدا فاختنه» كه مفهوم ندارد؛ اين شرط است براي بيان تحقق موضوع ولي در حقيقت براي شرح موضوع است. فرمود: دعوت داعي را اگر مرا بخواند، من جواب ميدهم. خب، پيداست كه هم دعا مطرح بود هم «دعوةالله»؛ براي اينكه فرمود: ﴿فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ﴾؛ يعني كسي كه مرا بخواند؛ اگر كسي ديگري را بخواند كه من جواب نميدهم. اگر نفرموده بود ﴿إِذَا دَعَانِ﴾ هر دو مطلب روشن بود؛ هم اصل تحقق دعا كه داعي دعا داشته باشد و هم اينكه خدا را بخواند؛ چون فرمود من جواب ميدهم. فرض ندارد كه زيد عمرو را بخواند و خدا جواب بدهد. پس اين دو مطلب كه اصل تحقق دعا و اينكه دعا متوجه خدا باشد هر دو از كلمه قبل روشن بود، ﴿أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ﴾. همين دو مطلب را شرحاً و تفسيراً بازگو كرد فرمود: ﴿إِذَا دَعَانِ﴾؛ يعني دعا باشد و مدعو هم من باشم، مرا بخواند. اين قيد توضيحي براي تفسير همان دعوت است كه دعا را بايد معنا كرد كه كدام دعا مستجاب است.
ـ حقيقي بودن دعا، شرط استجابت
دعا در صورتي كه حقيقت باشد؛ نه مجاز؛ يعني آدم واقعاً بخواهد؛ نه مجاز. دوم اينكه خدا را بخواند. از خدا بخواهد؛ نه از بيگانه. يك وقت انسان حقيقتاً نميخواهد گرچه گريه ميكند؛ نظير ﴿وَعَسَي أَن تُحِبُّوا شَيْئاً وَهُوَ شَرٌّ لَكُمْ﴾[15]. گاهي انسان با جزع و ناله از خدا يك مسئلهاي ميخواهد (يك چيزي ميخواهد) اين حقيقتاً نميخواهد مجازاً اشك ميريزد؛ مثل آن كودك جاهل بيماري كه با جزع و ناله از اولياي خود يك غذاي ترش يا شيريني كه با مرض او سازگار نيست ميطلبد؛ او گرچه با ناله و ضجه طلب ميكند ولي حقيقتاً نميخواهد چرا؟ چون خوردن آن غذاي شيرين يا ترش همان و افزايش بيماري اين بيمار همان. پس او حقيقتاً نميخواهد و چون نميداند مينالد و اگر بداند كه اين غذا براي او ضرر دارد و بيمارياش افزون ميشود كه نميطلبد. اين است كه گفتند شما هرگز در دعا پيشنهاد ندهيد. نگوييد خدايا به من اين را بده يا آن را بده، بگوييد خير بده حالا هرچه شد. دعاي خير يقيناً مستجاب است اما پيشنهاد داديد خدا يا فلان چيز را به من بده، شما كه نميدانيد ميتوانيد اداره كنيد يا نه. خب، بسياري از موارد انسان ميطلبد او را ميگيرد و به ضرر اوست. ما نميدانيم كه ميتوانيم او را اداره كنيم يا نه! نه از عواقبش خبر داريم و نه از اوائلش مستحضريم، لذا طرح پيشنهادي مطابق با ادب دعا نيست لذا در نوع ادعيه مسئله خير مطرح است. خدايا! آنچه خير است به ما بده! گاهي ميبينيد انسان چيزي طلب ميكند (يك مقامي را يا پستي را يا فرزندي را يا همسايهاي را يا همسري را يا مالي را يا وسعت داري را) آن هم با ناله ميطلبد بعد هم ميگيرد و ميفهمد كه بد كرده است و به ضرر او بود.
پس دعا بايد حقيقتش محقق بشود؛ يعني حقيقت هستي حقيقت دعا آن است كه انسان اگر با همه شرايطش آگاه باشد باز او را بطلبد؛ مثل خير ولي اگر يك چيزي است كه انسان اگر به ضرر او متوجه بشود حقيقتاً طلب نميكند اين حقيقت دعا نيست؛ مثل اينكه اين كودك ناپرهيز گرچه با جزع از ولي خود يك غذايي را ميطلبد؛ گرچه با ناله از ولي خود ميطلبد كه دستم را رها كن من از اين لب خيابان به آن لب خيابان در جاده شلوغ و پر ترافيك بروم؛ گرچه ناله ميكند ولي حقيقتاً نميخواهد؛ چون اگر بداند كه رفتن اين جاده بدون سرپرست با تصادف همراه است نميطلبد. پس دعا بايد باشد، حقيقت دعا و حقيقت خواندن باشد.
پرسش ...
پاسخ: بسيار خب، هر چيزي البته شرايطي دارد ولي اصلش را خدا محقق ميكند. بعضي از امور است كه انسان هرگز حاضر نيست او حاصل بشود؛ نظير دعا كردن به چيزهايي كه زيانبار است. انسان ـ چه در كوتاه مدت چه در دراز مدت ـ هرگز امر زيانبار را نميطلبد. بايد حقيقت دعا محقق باشد؛ يعني انسان واقعاً بخواهد. اگر به او بگويند فلان امر زيانبار است ميگويد من اشتباه كردم نميخواهم. اگر به او بگويند اين شغل و سمت را تو نميتواني اداره كني و زيرش ميماني (اين ميز و اين پست براي تو نيست)، ميگويد من اشتباه كردم نميخواهم؛ مثل اينكه به آن كودك اگر بگويند اين غذا بر بيماريت ميافزايد وقتي فهميد، ميگويد اشتباه كردم نميخواهم. بايد حقيقت دعا حاصل باشد؛ نه مجازاً. (اين يك شرط).
مسئلت امور كوچك از خداي سبحان
همه چيز را بايد از خداي سبحان بخواهيم. هر چه حاجت داريم از خدا بخواهيم؛ نه اينكه آنچه دلمان ميطلبد از خدا بخواهيم. يك مسئله در اين است كه ما حتي نمك طعام را هم بايد از خدا بخواهيم[16]؛ نبايد بگوييم كه اين كه چيز ساده است ما خودمان فراهم ميكنيم.
يك مسئله اين است كه كسي نبايد بگويد كه اينها كه ساده است اينها كه خواستن نميخواهد من اينها را خودم فراهم ميكند؛ نه همان نفس كشيدن، اين آب، اين هوا، اينها را هم نعمت الهي بايد بدانيم و بدانيم از خداست و از خدا بخواهيم. يك وقت پيشنهاد بدهيم خدايا! به من اين را بده آن، بده با ناله بخواهيم اين صحيح نيست. آيا ما ميدانيم كه مصلحتمان در اين است كه داريم از خدا اينها را طلب ميكنيم؟ نه. فقط نوعاً خير ميخواهيم، سعادت ميخواهيم، رزق حلال ميخواهيم و رزق حلال هم تنها نان و گوشت نيست علم است، ادب است، فهم است، تقوا است. وقتي شعيب از نبوت سخن ميگويد ميگويد اين رزق خوب را خدا به من داده است[17]. اينها رزق است اما حالا حتماً بياييم از خدا اين را بطلبيم، آن را بطلبيم، پيشنهاد بدهيم كه خدايا! به من ما اين را بده، به ما آن بده اينكه [دب دعا] نيست. اين ادب دعاست كه به ما گفتند وگرنه انسان نااميد ميشود ميگويد كه از آن طرف خدا گفت كه شما دعا كنيد، ما دعا كرديم و دعاي ما مستجاب نشد. گفتند دعا كنيد چيزي كه براي شما خوب است. خيلي از چيزها براي شما خوب نيست. گاهي انسان با ناله يك چيزي را ميطلبد خيال ميكند اين دعا، دعاي مخلصانه است و منتظر اجابت است؛ مثل همان كودكي كه با ناله آن غذا را ميخواهد؛ او واقعاً كه نميخواست؛ چون نميداند مينالد. پس اصل در دعا و حقيقت دعا بايد حاصل بشود. (اين شرط اول) و شرط دوم اين است كه از چه كسي بخواهيم.
سرّ مستجاب نشدن برخي دعاها
پرسش ...
پاسخ: نه. خدا در اين آيه فرمود: اگر چنانچه اين دو شرط حاصل شد من اجابت ميكنم و از آن طرف ﴿إِنَّ اللّهَ لاَ يُخْلِفُ المِيعَادَ﴾[18] ميخواهم آن حل بشود. اگر اين دو شرط حاصل شد خدا وعده داد و خدا هم وعدهاش يقيني الانجاز است. اينكه ما ميبينيم بعضي از ادعيه مستجاب نيست؛ براي اينكه از باب ﴿عَسَي أَن تُحِبُّوا شَيْئاً وَهُوَ شَرٌّ لَكُمْ﴾[19] هست. اگر خير بود، ممكن نيست مستجاب نباشد، اما اين خير را از غير خدا بخواهيم كاري از او ساخته نيست. اول بايد خير باشد كه حقيقت دعا محقق بشود، دوم اينكه از خدا بطلبيم. اما اينكه بعضي از امور را ما پيشنهاد ميدهيم بعد مستجاب نميشود كسي ممكن است يك عمري هم مسئله سعهدار را مسئلت كند و خدا به او ندهد، سرش اين است كه مصلحت در او نيست.
ـ ضرورت مسئلت خير در دعا
﴿أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ﴾[20]، پس دو شرط بايد محقق بشود: شرط اول حقيقت الدعاست. انسان خير را ميطلبد؛ نه غير خير را. دوم اين است كه از خدا بطلبد.
اما اينكه خير باشد؛ براي اينكه اگر غير خير باشد خداي سبحان خيرخواه ماست فرمود خيلي از چيزهاست كه مورد علاقه شماست ولي مصلحت نيست ﴿وَعَسَي أَن تُحِبُّوا شَيْئاً وَهُوَ شَرٌّ لَكُمْ﴾، اين همان است كه در احاديث قدسي آمده است «ان من عبادي المؤمنين من لا يصلحه الا الغنيٰ ولو صرفته الي غير ذلك لهلك و ان من عبادي المؤمنين من لايصلحه الا الفقر ولو صرفته الي غير ذلك لهلك»[21] و مانند آن. تجربه هم كرديد بعضيها تغيير روش دادند و برايشان آمد آنچه را كه پيش بيني نميكردند.
آيات اخلاصِ در دعا
و اما مطلب دوم كه بايد از خدا بخوانيم كه اين مسئله ربوبيت مطرح است كه لبهٴ سؤال آنها متوجه همين است كه ﴿إِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّ﴾؛ يعني از ربوبيت من سؤال بكنند.
اينجاست كه خداي سبحان در سه بخش اين مسائل را بازگو كرد: در يك بخش فرمود: خدا جواب ميدهد. در بخش ديگر فرمود: غير خدا جواب نميدهد. در بخش سوم هر دو را يك جا جمع كرده است. اين سه طايفه از آيات است كه بعضي دلالت ميكند بر ايجاب اجابت براي خدا، بعضي دلالت ميكند بر سلب اجابت از غير خدا، بعضي جمع كرده بين اين وصف ثبوتي و آن امر سلبي.
ـ الف . خداي سبحان اجابت كننده دعاها
يكي از همان آيات كه به عنوان ايجاب دلالت ميكند كه خدا جواب ميدهد همين مسئله ﴿أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ﴾، يكي هم همان آيه سورهٴ مباركهٴ «غافر» هست كه به عنوان سورهٴ «مؤمن» معروف است (آيهٴ شصت سورهٴ «مؤمن»): ﴿وَقَالَ رَبُّكُمُ ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ﴾. از اين طايفه آيات بيش از آن ايجاب استفاده نميشود؛ يعني اگر خدا را بخوانيد، خدا جواب ميدهد، اما غير خدا جواب نميدهد از آن استفاده نميشود: ﴿ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ﴾ ذيل اين آيه در بحث بعدي مطرح ميشود؛
چنان كه از بخش ديگر از آيات استفاده ميشود كه خداوند جواب ميدهد، او مجيب است (البته به عنوان حصر نيست تا اينكه از قبيل آيه قسم سوم باشد)؛ نظير همان آيات سورهٴ مباركهٴ «اعراف» كه تشويق به دعا ميكند كه خدا را بخوانيد آيهٴ 55 سورهٴ «اعراف» اين است: ﴿ادْعُوا رَبَّكُمْ تَضَرُّعاً وَخُفْيَةً إِنَّهُ لاَيُحِبُّ المُعْتَدينَ ٭ وَلاَ تُفْسِدُوا فِي الأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاَحِهَا وَادْعُوهُ خَوْفاً وَطَمَعاً إِنَّ رَحْمَتَ اللّهِ قَرِيبٌ مِنَ المُحْسِنِينَ﴾[22]؛ چون در بحثهاي بعد به خواست خدا روشن ميشود كه دعا به نوبه خود عبادت است و عبادت هم سه قسم است: يا خوف است يا شوق است يا محبوب حب است. دعا هم سه قسم است: بعضيها خوفاً دعا ميكنند؛ خدايا! ما را از جهنم برهان، ما را از معاصي برهان و مانند آن! بعضيها شوقاً دعا ميكنند؛ خدايا! لذت عبادت به ما بده: «اللهم ارزقني الجنة» بهشت به ما بده و مانند آن! بعضيها هم حباً دعا ميكنند؛ مثل (ارزقني حلاوت محبتك) به من بده يا كه لقاء الله به ما بده و امثال ذلك!
كوثر بودن مجاهدان
پرسش ...
پاسخ: ما كه هر لحظه پيروزي مييابيم. در نامهاي كه براي حضرت امير(سلام الله عليه) نوشتند بعد از جنگ صفين كه اين همه كشته شدند چه شد؟ فرمود: «بقية السيف أبقيٰ عدداً و اكثر ولداًً»[23]، فرمود: اينها كه ماندند كوثرند. (در آن نامه مرقوم فرمود). «بقية السيف» يعني «ما ابقاء السيف»؛ يعني اينها كه ماندند، اينها كه شمشير اينها را نگه داشت، هم وجود پربركتاند نموّي دارند، عددي دارند و هم نسل اينها زياد خواهد بود. اينها كه ماندند خلاصه از جبهه برگشتند كوثرند. بعد شارحان نهجالبلاغه ميگويند مناسب بود حضرت امير(سلام الله عليه) يك شاهدي بياورد. خب، شاهدي اقامه نكرد ولي ما در آلابيطالب اين را يافتيم كه اينها نوعاً در جبههها شهيد شدند ولي شرق و غرب عالم را ذراري زهرا(سلام الله عليها) گرفتند[24]. اينها كوثرند خلاصه ماندند. حضرت فرمود: اينقدر نگوييد كشته شدند، كشته شدند اينها كه ماندند كوثرند. «بقية السيف» يعني ما ابقاء السيف آنها كه شمشير نگه داشت، اينها كه ماندههاي جنگاند، اينها هم پر نسلاند پر بركتاند «ابقي عدداً» هستند، «اكثر ولداً» هستند و هرگز نسل اينها قطع نخواهد شد. اين جزء كلمات قصار حضرت امير(سلام الله عليه) است كه در نهج آمده است: «بقية السيف ابقي عدداً و اكثر ولداً»[25]؛ اينها همان راهيان راه كوثرند؛ نسل خاندان شهيد هرگز قطع نخواهد شد و اينها كه از جبهه برگشتند شهيد دادند يا اسير دادند پر نسلترين افراد اين نظام اسلامي خواهند بود (به خواست خداي سبحان).
در هر حال پس تشويق كرد يا فرمود: من جواب ميدهم به صراحه يا فرمود6 شما دعا كنيد. خب، دعا كنيد؛ يعني خدا جواب ميدهد. اگر از اين طرف دعا باشد و از آن طرف جواب نباشد كه دعا لغو است؛ اينكه تشويق به دعا ميكند براي آن است كه جواب مسلم است اينكه فرمود: ﴿وَادْعُوهُ خَوْفاً وَطَمَعاً﴾[26] خب، شما دعا كنيد ولي خدا اجابت نميكند يا اجابت ميكند؟ نظير آيه سورهٴ «غافر» نفرمود: ﴿ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ﴾[27] فرمود: ﴿وَادْعُوهُ خَوْفاً وَطَمَعاً﴾[28]؛ يعني بخوانيد كه بگيريد منتها ﴿أَسْتَجِبْ لَكُمْ﴾[29] يا ﴿إِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ﴾ را نفرمود، دليل را ذكر كرد ﴿إِنَّ رَحْمَتَ اللّهِ قَرِيبٌ مِنَ المُحْسِنِينَ﴾[30]. اين ﴿إِنَّ رَحْمَتَ اللّهِ قَرِيبٌ مِنَ المُحْسِنِينَ﴾ كه جمله اسميه است و علت است، اين علت جاي معلول نشسته است. گاهي مسبب حذف ميشود و سبب را ذكر ميكند؛ براي اينكه سبب كار مسبب را ميكند. ﴿ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ﴾ اين جواب گاهي ميفرمايد: ﴿وَادْعُوهُ﴾ استجب لكم ندارد سبب و دليل استجب لكم را دارد و آن است است كه ﴿إِنَّ رَحْمَتَ اللّهِ قَرِيبٌ مِنَ المُحْسِنِينَ﴾. گاهي مسبب ذكر ميشود براي اينكه ذكر سبب كافي است.
پس اينها هم آياتي است كه ضمن اينكه مسئله تشويق به دعا مطرح است، مسئله اجابت الهي طرح ميشود.
ـ ب . ناكارآمدي غير خدا در اجابت دعا
در طايفه ديگر از آيات قرآن كريم ميفرمايد از غير خدا كاري ساخته نيست. در آيهٴ پنج سورهٴ «احقاف» ميفرمايد: ﴿وَمَنْ أَضَلُّ مِمَّن يَدْعُوا مِن دُونِ اللَّهِ مَن لاَ يَسْتَجِيبُ لَهُ إِلَي يَوْمِ القِيَامَةِ وَهُمْ عَن دُعَائِهِمْ غَافِلُونَ﴾؛ فرمود: اينها خدا را رها كردند غير خدا به نام اصنام و اوثان را مطلبند كه از آنها تا روز قيامت كاري ساخته نيست (اين تا روز قيامت كنايه از تأبيد است؛ چون وقتي قيامت قيام كرده است ديگر مسئله بتپرستي و سؤال و امثال ذلك مطرح نيست. فرمود: از اين بتها هرگز كاري ساخته نيست. پس از غير خدا هيچ كاري ساخته نيست و از خدا كار ساخته است. اين دو طايفه از آيات. البته اين طايفه از آيات كه ميگويد از غير خدا كاري ساخته نيست فراوان است، چون چندين آيه در قرآن كريم اين است كه آنها اصلاً حرف شما را درك نميكنند كه نيازي به ذكر آن طايفه از آيات نيست.
ـ ج . حصر اجابت دعا در خداي سبحان
طايفه ثالثه آياتي هستند كه حصر ميكنند؛ يعني ميگويند خدا جواب ميدهد و از غير خدا كاري ساخته نيست؛ نظير آيه چهارده سوره رعد، فرمود: ﴿لَهُ دَعْوَةُ الحَقِّ﴾؛ دعاي حق مال خداست. يك وقت يك چيزي باطل ميطلبد، كار باطل اثري ندارد اما اگر دعا و خواستن حق بود اين ﴿دَعْوَةُ الحَقِّ﴾ مال خداست؛ يعني تنها اوست كه ميتواند جواب بدهد. ﴿وَالَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِهِ لاَ يَسْتَجِيبُونَ لَهُم بِشَيءٍ إِلَّا كَبَاسِطِ كَفَّيْهِ إِلَي المَاءِ لِيَبْلُغَ فَاهُ وَمَا هُوَ بِبَالِغِهِ وَمَا دُعَاءُ الكَافِرِينَ إِلَّا فِي ضَلاَلٍ﴾[31]؛ فرمود: كساني كه غير خدا را ميخوانند هرگز آن مدعوها مشكلي از مشكلات داعيان را برطرف نميكنند، كاري از آنها ساخته نيست ﴿لاَ يَسْتَجِيبُونَ﴾؛ يعني آن بتها ﴿لَهُم﴾؛ يعني براي بتپرستها ﴿بِشَيْءٍ﴾؛ يك مثل ذكر ميكند، ميفرمايد: اين بتپرستها مثل يك انسان تشنهاي است كه دست از دور بر چشمه دارند؛ نه نزديك چشمه ميروند كه آب بگيرند و نه دلو و طنابي دارند كه آب بگيرند. دستانشان را باز ميكنند آن آبشار آب هم از هزار فرسخي عبور ميكند اينها هم ميخواهند سيراب بشوند. فرمود: اينچنين نيست ﴿كَبَاسِطِ كَفَّيْهِ إِلَي المَاءِ لِيَبْلُغَ فَاهُ﴾ ميخواهد با اين دست آب به دهان برساند اما نه طناب و دلو دارد و نه اينكه به سراغ چشمه ميرود. هزار فرسخ آن طرفتر يك آبشاري ميجوشد اينها هم از دور دست باز كردند يا در هزار متري زمين مثلاً آب زلال هست اينها دو طرف اين دو دست را به دو طرف اين چاه گذاشتند سر گذاشتند بر دهانه چاه دهان باز كردند زبان در آوردند كه برسانند به آب هزار متري، خب نميشود. فرمود: اينطور سر خم كردن كه آب به سراغ آدم نميآيد:﴿كَبَاسِطِ كَفَّيْهِ إِلَي المَاءِ لِيَبْلُغَ فَاهُ﴾ يا دو دست را به سمت آبشار دراز كردند كه با اين دست خشك و خالي اين دهان خشك را سيراب كنند، اين نميشود يا سر خم كردند دست را گذاشتند به دو طرف چاه سر را گذاشتند درون چاه كه آبي كه در هزار متري اين چاه است به دهانشان برسد، اين هم نميشود. اينها هميشه تشنهاند. فرمود: به غير خدا سر سپردن و از بتها چيزي خواستن مثل اين است: ﴿كَبَاسِطِ كَفَّيْهِ إِلَي المَاءِ لِيَبْلُغَ فَاهُ وَمَا هُوَ بِبَالِغِهِ﴾، بعد به اصل ممثل برميگردد. بعد از اينكه مثل را توضيح داد به اصل ممثل برميگردد ميفرمايد: ﴿وَمَا دُعَاءُ الكَافِرِينَ إِلَّا فِي ضَلَالٍ﴾؛ مثل اينكه انسان در تاريكي تير پرت كند هدف سمت ديگر است او در تاريكي تير پرت ميكند. دعاي كافران در ضلالت و گمراهي است. اين آيه جمع كرده است بين نفي اجابت غير حق و اجابت حق؛ مثل آيه سورهٴ «نمل» كه با يك بيان هر دو مطلب را بازگو كرد در سورهٴ «نمل» به صورت حصر اينچنين فرمود: ﴿أَمَّن يُجِيبُ المُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَيَكْشِفُ السُّوءَ﴾[32] چون در بحثهاي قبل اين كريمه مطرح شد زياد در اين زمينه بحث نكنيم. آيهٴ 62 سورهٴ «نمل» اين است كه ﴿أَمَّن﴾ كه اين ام، ام منقطعه است. ام منقطعه معني بل دارد. «ام من» كه ادغام شد، شده ﴿أَمَّن﴾ يعني آنها اله نيستند بل كسي اله است كه بتواند مضطر را جواب بدهد. خب از آنها كه ساخته نيست. خب، آنها هم اگر قدرت اجابت داشته باشند كه ميشوند رب. فرمود: آنها اله نيستند؛ براي اينكه اله آن است كه بتواند مضطر را اجابت كند و آنها قدرت اجابت مضطر را ندارند، پس آنها اله نيستند. اين يك شكل اول. چرا آنها خدا نيستند؟ براي اينكه خدا آن است كه بتواند مشكل گشا باشد، اينها كه مشكلگشا نيستند: ﴿أَمَّن يُجِيبُ المُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَيَكْشِفُ السُّوءَ﴾ او خداست؛ نظير ﴿أَمَّن يَهْدِيكُمْ فِي ظُلُمَاتِ البَرِّ وَالبَحْرِ﴾؛ نظير ﴿أَمَّن جَعَلَ الأَرْضَ قَرَاراً وَجَعَلَ خِلاَلَهَا أَنْهَاراً وَجَعَلَ لَهَا رَوَاسِيَ وَجَعَلَ بَيْنَ البَحْرَيْنِ حَاجِزاً﴾[33] او خداست. آنكه نظام آفرينش را آفريد او خداست، آنكه مشكلات شما را حل ميكند او خداست. اينكه فرمود: ﴿أَمَّن يُجِيبُ المُضْطَرَّ﴾؛ نه يعني غير مضطر را ديگري ميتواند اجابت بكند منتها اين است كه غير مضطر نميفهمد لذا ميگويد «اول خدا دوم طبيب» مضطر ميفهمد كه «اول خدا آخر خدا» خب، آنجا كه طبيب نيست چه؟ يك وقت كسي ميافتد ديگري دست او را ميگيرد. ميگويد اول خدا دوم اگر اين شخص نبود من از پله ميافتادم. آنكه مضطر است درك ميكند «و كم من عثار وقيته»[34]، ميگويد: خدايا! همه لغزشها را تو حفظ كردي آنجا كه دستي درآمد و دستم را گرفت، دست تو بود. تو به او دستور دادي؛ نه اينكه خدا مضطر را اجابت كند، غير مضطر را اجابت نكند. منتها مضطر ميفهمد كه اين مجيب كيست غير مضطر يا اصلاً نميفهمد يا اگر هم بفهمد يك فهم شركآلود دارد. ميگويد اول خدا دوم پدر فلان كس را خدا بيامرزد. اين شرك مگر شرك غير از اين است. يك موحد كه نميگويد اول خدا دوم طبيب كه يك موحد ميگويد خدا را شكر كه از اين راه مشكلم را حل كرد. اينها را مجراي فيض او ميداند. پس اينكه فرمود: ﴿أَمَّن يُجِيبُ المُضْطَرَّ﴾؛ نه يعني داعيان دو قسماند، يك قسم مضطر است يك قسم غير مضطر و مضطر را خدا جواب ميدهد و غير مضطر را ديگري جواب ميدهد. اينچنين نيست، منتها مضطر ميفهمد (چون در مقام استدلال است) مضطر ميفهمد و باورش ميشود و تصديق دارد و غير مضطر نميفهمد. ﴿أَمَّن يُجِيبُ المُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَيَكْشِفُ السُّوءَ﴾[35] اين ﴿أَمَّن يُجِيبُ المُضْطَرَّ﴾ به منزله شرح همان جمله مباركه ﴿إِذَا دَعَانِ﴾ در آيه محل بحث است؛ يعني اگر كسي خدا را بخواند يا حالتي به او دست داد مثل غريق كه هيچ وسايلي ندارد تا به آنها تكيه كند در آنجا به حق خدا را ميخواند يا مثل سرنشين هواپيما در حال سقوط يا در اثر بينش توحيدي به جايي رسيده است كه ميگويد: «يا نعيمي و جنتي و يا دنياي و آخرتي و يا ارحم الراحمين»[36] مثل امام سجاد(سلام الله عليه).
جلوه توحيد در توسل
پرسش ...
پاسخ: خود دعا، وسيله است. ﴿وَابْتَغُوا إِلَيْهِ الوَسِيلَةَ﴾ كه ما [در تعيين مصداق] نميتوانيم به [اطلاق] اين آيه تمسك [كنيم. زيرا تمسك] به [عام] در شبههٴ مصداقيه است. چه چيزي وسيله است؟ خود دعا وسيله است، محبت اهلبيت وسيله است، جهاد وسيله است كه فرمود: «ان الجهاد وسيلة من وسائل الله»[37] نماز وسيله است، روزه وسيله است، عبادت وسيله است، محبت اهل بيت كه اساس اسلام است وسيله است. خب اينها وسيلهاند، مگر از وسيله كار ساخته است؟ انسان با وسيله ليوان يا با وسيله پارچ سيراب ميشود؟!
آن كه سيراب ميكند آب است يا وسيله است؟! تازه چه كسي وسيله را آفريد و چه كسي به اين وسيله توسل داد و چه كسي به ما آموخت كه با اين وسائل متوسل بشويم؟ همه فيض الهي است.
پرسش ...
پاسخ: اين تفويض كه نيست؛ محبت اينها وسيله است. انسان بدون محبت وسيله ندارد در حقيقت دعا نكرده است. بسيار خوب، پس دعا در حقيقت دعاي حقيقي [است]، ما چون دعاي حقيقي نداريم به اين معصومين واگذار ميكنيم كه آنها دعا كنند لذا از آنها التماس دعا داريم. التماس دعا داريم؛ يعني براي اينكه ما آن حال را نداريم كه دعاي حقيقي كنيم، شرط در ما حاصل نيست و در آنها شرط حاصل است. اين بازگشتش به اين است كه دعا حاصل ميشود. ما كه از بزرگان التماس دعا داريم؛ معنايش اين است كه گرچه دعاي همه مستجاب است ولي ما آن دعا را نداريم ﴿دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ﴾ براي ما حاصل نيست، از اينها ميخواهيم كه دعاي حقيقي حاصل بشود.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 187.
[2] . سورهٴ طه، آيهٴ 105.
[3] . سورهٴ طه، آيات 105 ـ 107.
[4] . سورهٴ طه، آيهٴ 105.
[5] . سورهٴ بقره، آيهٴ 189.
[6] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 85.
[7] . سورهٴ كهف، آيهٴ 83.
[8] . سورهٴ بقره، آيهٴ 217.
[9] . سورهٴ بقره، آيهٴ 215.
[10] . سورهٴ بقره، آيهٴ 222.
[11] . سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 48.
[12] . سورهٴ واقعه، آيات 49 ـ 50.
[13] . سورهٴ لقمان، آيهٴ 25.
[14] . سورهٴ سجده، آيهٴ 16.
[15] . سورهٴ بقره، آيهٴ 216.
[16] . وسائل الشيعه، ج 7، ص 32؛ «ياموسيٰ! سَلْني كُلَّ ما تحتاج اليه حتّي علف شانك و مدح عجينك».
[17] . سورهٴ هود، آيهٴ 88.
[18] . سورهٴ آلعمران، آيهٴ 9.
[19] . سورهٴ بقره، آيهٴ 216.
[20] . سورهٴ بقره، آيهٴ 186.
[21] . كافي، ج 2، ص 352.
[22] . سورهٴ اعراف، آيات 55 ـ 56.
[23] . نهجالبلاغه، حكمت 84.
[24] . شرح نهجالبلاغه ابنابيالحديد، ج 18، ص 235.
[25] . نهجالبلاغه، حكمت 84.
[26] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 56.
[27] . سورهٴ غافر، آيهٴ 60.
[28] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 56.
[29] . سورهٴ غافر، آيهٴ 60.
[30] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 56.
[31] . سورهٴ رعد، آيهٴ 14.
[32] . سورهٴ نمل، آيهٴ 62.
[33] . سورهٴ نمل، آيهٴ 61.
[34] . مفاتيح الجنان، دعاي كميل.
[35] . سورهٴ نمل، آيهٴ 62.
[36] . مفاتيح الجنان، مناجات المريدين.
[37] .