اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ هُديً لِلنَّاسِ وَبَيِّنَاتٍ مِنَ الْهُدي وَالْفُرْقَانِ فَمَن شَهِدَ مِنْكُمُ الشَّهْرَ فَلْيَصُمْهُ وَمَن كَانَ مَرِيضاً أَوْ عَلَي سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَيَّامٍ أُخَرَ يُرِيدُ اللّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَلاَ يُرِيدُ بِكُمُ الْعُسْرَ وَلِتُكْمِلُوا الْعِدَّةَ وَلِتُكَبِّرُوا اللّهَ عَلَي مَا هَدَاكُمْ وَلَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (185)﴾
اوصاف قرآن
بحثي كه راجع به نزول قرآن كريم در ماه مبارك رمضان بود تا حدودي پايان پذيرفت و اگر تتمهاي هم براي اين بحث باشد, در سورهٴ مباركهٴ دخان يا قدر ممكن است مطرح بشود. خلاصه اين هشت قول و ادله اين اقوال ثمانيه و شبهاتي كه بر هر كدام از اين هشت قول و دفاعي كه از قول سيدنا الاستاد(رضوان الله تعالي عليه) لازم بود تا حدودي بيان شد. به دنباله نزول قرآن كريم خداي سبحان قرآن را به چند وصف توصيف فرمود.
يكي از اوصافي كه براي قرآن در اين آيه كريمه ذكر شده است اين است كه اين هدايت مردم است.
ديگري آن است كه بينه از هدايت مردم است.
و سوم اينكه بينهاي از فرقان است; يعني اين كتاب الهي هم قرآن است و هم فرقان. قرآن است براي اينكه در او معارف جمع شده است; چون قرآن از قرء به معناي جمع است. فرقان است براي اينكه فارق بين حق و باطل است و آن حق بسيط در طي صور گوناگون مفصَّل شده است و به صورت سورهها يا آيات جداي از هم ذكر شده است. از اين جهت اين كتاب الهي را هم قرآن مينامند و هم فرقان.
ـ قرآن, هدايتگر انسانها
اما از اينكه فرمود اين قرآن هدايت مردم است. هدايت از اوصاف فعليه خداي سبحان است و اگر به غير خدا اسناد داده ميشود براي آن است كه اينها مظاهر هدايت حقاند. گاهي به يك كتاب گفته ميشود او هدايت مردم است, گاهي به يك مركز مذهبي و يك بناي ديني گفته ميشود او هدايت مردم است; نظير آنچه كه درباره كعبه ياد شده است. خداي سبحان كعبه را به عنوان هدايت مردم ياد كرده است: ﴿إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبَارَكاً وَهُديً لِلْعَالَمِينَ ٭ فِيهِ آيَاتٌ بَيِّنَاتٌ﴾[1] كذا و كذا خود كعبه يك كتابي نيست كه مردم را رهبري كند ولي از آن جهت كه قبله مسلمين است و مطاف زائران است و معجزه باقيه اسلام را هم ارائه ميدهد, از اين جهت مظهري از مظاهر هدايت خدا خواهد بود. پس اصل هدايت وصف خداست و خداي سبحان هم در اين وصف مستقل و تام است لذا فرمود: ﴿وَكَفَي بِرَبِّكَ هَادِياً وَنَصِيراً﴾; يعني در اين هدايت نيازي به غير نيست: ﴿كَفَي بِرَبِّكَ هَادِياً وَنَصِيراً﴾[2]. بر اساس حصر هدايت در خدا كه او كافي است براي هدايت فرمود: ﴿مَن يَهْدِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِن مُضِلٍّ﴾[3]; كسي را كه خدا هدايت كند احدي او را گمراه نميكند. پس هدايت از آن خداي سبحان است (اولاً و بالاستقلال) و اگر قرآن به عنوان هدايت ياد شد يا كعبه به عنوان هدايت ياد شد يا مظاهر ديگر به هدايت موصوف شدند اينها در حقيقت مظاهر هدايت خداي سبحاناند. درباره كعبه آيهٴ 96 سورهٴ آلعمران اين است كه: ﴿إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبَارَكاً وَهُديً لِلْعَالَمِينَ﴾; خود كعبه برهان و ادلهاي اقامه نميكند كه هدايتِ لفظي و علمِ حصولي و مانند آن را در بر داشته باشد ولي مثل اعلاي هدايت عملي است يعني او را قبله قرار دادن هدايت است, به دور او طواف كردن هدايت است و مانند آن.
قرآن را هم خداي سبحان به عنوان هدايت معرفي كرد; چنانكه در همين آيه محل بحث فرمود: ﴿أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ هُديً لِلنَّاسِ﴾ منتها بحث در اين است كه در همين سورهٴ مباركهٴ بقره در اولين آيهاش اين بود كه ﴿هُديً لِلْمُتَّقِينَ﴾ و در آنجا مبسوطا بحث شد كه قرآن هم ﴿هُديً لِلْعَالَمِينَ﴾ است, هم ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾ است و هم ﴿هُديً لِلْمُتَّقِينَ﴾[4].
اهل تقوا, هاديان بالفعل
سرّ اينكه قرآني كه ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾ است به عنوان ﴿هُديً لِلْمُتَّقِينَ﴾[5] معرفي شد اين است كه متقيان از اين كتاب بهره ميبرند. آنها هستند كه از راهنمايي كتاب استفاده ميكنند و مهتدي ميشوند و در حقيقت قرآن براي آنها هادي بالفعل است و ديگران چون از هدايت قرآن بهره نميبرند خداي سبحان فرمود اين كتاب ﴿هُديً لِلْمُتَّقِينَ﴾ است وگرنه براي هدايت همگان نازل شده است.
بهرهمندان از هدايت و انذار قرآن
در همين سورهٴ مباركهٴ بقره آيه 97 هم كه بحثش گذشت آنجا فرمود: ﴿قُلْ مَنْ كَانَ عَدُوًّا لِجِبْرِيلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلَي قَلْبِكَ بِإِذْنِ اللّهِ مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ وَهُديً وَبُشْرَي لِلْمُؤْمِنِينَ﴾; با اينكه اين كتاب ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾ است و همچنين بشري براي همه انسانهاست ولي درباره خصوص مؤمنين به عنوان هدايت و بشري ذكر شده است. اينگونه از تعبيرات در مسئله انذار هم آمده با اينكه خداي سبحان فرمود پيغمبر ﴿لِلْعَالَمِينَ نَذِيراً﴾ است يا همين قرآن براي انذار جهانيان نازل شده است كه ﴿تَبَارَكَ الَّذِي نَزَّلَ الْفُرْقَانَ عَلَي عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعَالَمِينَ نَذِيراً﴾[6] معذلك فرمود: ﴿إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرُ مَن يَخْشَاهَا﴾[7]; تو منذر هستي كسي را كه از قرآن استفاده ميكند و از قيامت ميترسد. با اينكه انذارش انذار جهاني است «نذيراً للعالمين» است «نذيراً للبشر» است, فرمود: ذكري براي بشر است, انذار همه انسانهاست ولي چون در بين انسانها مردان با ايمان از انذار قرآن بهره ميبرند لذا خداي سبحان فرمود: ﴿إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرُ مَن يَخْشَاهَا﴾; با اينكه آن اساس انذار متوجه سركشان است, فرمود: ﴿وَتُنذِرَ بِهِ قَوْماً لُّدّاً﴾[8] كه «لد» جمع ألد است, ألد آن دشمن لجوج و عنود را ميگويند. فرمود قرآن آمده است كه تو افراد سركش را كه لدّ هستد و خيلي لجوجاند, آنها را از آتش بترساني معذلك فرمود تو كساني را ميترساني كه از قيامت ميترسند: ﴿إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرُ مَن يَخْشَاهَا﴾.
ـ آيات انذار
پس در بحث انذار چند طايفه از آيات بود يكي اينكه ﴿لِلْعَالَمِينَ نَذِيراً﴾[9] است, نذير بشر است, نذير ناس است و براي انذار همه انسانهاست. دوم اينكه قرآن براي انذار سركشان و گردنكشان آمده است كه ﴿وَتُنذِرَ بِهِ قَوْماً لُّدّاً﴾[10], طايفه سوم آياتي است كه دلالت ميكند كه تو به وسيله قرآن كساني را ميترساني كه اهل خشيتاند: ﴿إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرُ مَن يَخْشَاهَا﴾[11]; يعني انذار تو در آنها اثر ميكند; نه اينكه تو فقط براي انذار آنها مبعوث شدهاي يا آيات قرآن انذارش متوجه خصوص مؤمنين باشد.
مسئله هدايت هم همينطور است. درباره هدايت يك سلسله از آيات دارد كه قرآن ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾ است و مانند آن, بعد هم فرمود: اين كتابي است كه تو اين كتاب را گرفتي تا اينكه اين منحرفين را هدايت كني, آنگاه ميفرمايد: اين كتاب ﴿هُديً لِلْمُتَّقِينَ﴾ است; يعني آنها كه بهره ميبرند اهل تقوايند و ديگران از اين كتاب بهره نميبرند; گرچه اين كتاب ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾ است.
پرسش: ...
پاسخ: آن آياتي كه مسئله هدايت تكويني و ايصال به مطلوب و مانند آن را دربر دارد يك طايفه علي حده است براي اينكه در خود همان آيات آن طايفه از آيات نشانه است كه منظور از اين هدايت هدايت تكويني است و ايصال مطلوب است مثلاً ميفرمايد: ﴿وَمَن يُؤْمِن بِاللَّهِ يَهْدِ قَلْبَهُ﴾[12] اين پيداست ايصال مطلوب است تكويني است فرمود اگر كسي به خدا ايمان بياورد خدا قلبش را هدايت ميكند خب اين هدايت اگر هدايت تشريعي باشد كه اتحاد مقدم و تالي است ميشود ضرورت به شرط مأمور مثل زيد ان قائم قائمٌ سودي براي اين قضيه نيست اينكه فرمود: ﴿وَمَن يُؤْمِن بِاللَّهِ يَهْدِ قَلْبَهُ﴾ اين به صورت يك مقدم و تالي است يعني اگر كسي به ايمان تشريعي مومن بشود خداي سبحان در مرحله بقا او را از هدايت تكويني و ايصال مطلوب برخوردار ميكند يا ميفرمايد كه: ﴿إِن تُطِيعُوهُ تَهْتَدُوا﴾[13] خب اگر اين همان اهتداي تشريعي باشد كه تالي عين مقدم است ميفرمايد اگر مطيع پيغمبر بوديد هدايت ميشويد خب اگر اهتداي تشريعي مراد باشد كه اهتداي تشريعي همان اطاعت است.
منظور آن است كه آنجا كه دارد ﴿هُديً لِلْمُتَّقِينَ﴾ يا ﴿مَن يُؤْمِن بِاللَّهِ يَهْدِ قَلْبَهُ﴾[14] كه اگر بخواهيم بر هدايت تكويني و ايصال به مطلوب حمل بكنيم در خود آنها يك شاهدي هست; مثل ﴿إِن تُطِيعُوهُ تَهْتَدُوا﴾ يا ﴿مَن يُؤْمِن بِاللَّهِ يَهْدِ قَلْبَهُ﴾ و اما اينگونه از آياتي كه دارد ﴿هُديً لِلْمُتَّقِينَ﴾ و امثال ذلك; نظير ﴿إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرُ مَن يَخْشَاهَا﴾[15] است كه ناظر به آن است كه كسي كه انذارت و از هدايتت بهره ميبرد همان مردان با تقوا هستند.
ـ قرآن, دلايل و شواهد هدايت
در اين كريمه محل بحث فرمود: ﴿هُديً لِلنَّاسِ وَبَيِّنَاتٍ مِنَ الْهُدي وَالْفُرْقَانِ﴾. در ادعيه هم بين هدايت و بيّنه, فرق گذاشته شد. در بعضي از آيات قرآن به عنوان هدايت و بينه و موعظه نازل شده است و توصيف شده است ولي در خصوص اين آيه و همچنين در بعضي از ادعيه بين اين دو وصف فرق گذاشته شد: يعني گفته شد قرآن ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾ است و بينهاي است از هدايت و فرقان خب بينه يعني شاهد شاهد براي مقام اثبات است يعني اگر كسي به مطلب رسيده است و كمك ميطلبد, به دنبال يك دليل حركت ميكند, آن دليل را به عنوان بينه و شاهد ذكر ميكند. بعضي هستند كه معارف قرآن براي آنها روشن است; يعني با برهان عقلي فهميدند كه خدايي هست, با برهان عقلي فهميدند كه قيامتي هست, با برهان عقلي فهميدند كه بشر نيازمند به پيغمبر است, با برهان عقلي فهميدند كه تنها راه اصلاح جوامع بشري وحي است. آنچه كه اين گروه با برهان فهميدند همه آن ادله با يك لسان ديگري در قرآن كريم آمده است. آنگاه اين آيات قرآن كريم براي اين گروه از مردم كه جزء اوحدي از انسانها به شمار ميروند, در حد بينه است شاهد است در اينجا دليل نقلي مؤيد دليل عقلي است و اما براي كسي كه اهل استدلال نيست سراسر قرآن كريم در همه معارف براي او هدايت ابتدايي است لذا فرمود اين قرآن براي توده انسانها هدايت است ولي براي خواص از انسانها بينه است ﴿هُديً لِلنَّاسِ وَبَيِّنَاتٍ مِنَ الْهُدي وَالْفُرْقَانِ﴾.
درجات بهرهمندي توده مردم, عالم و عاقل از قرآن
ناس هم دو اطلاق دارد: يك اطلاق بيمقابل شامل همه انسانها ميشود; چه عالم چه غير عالم. يك اطلاق بامقابل وقتي در مقابل ناس عالم قرار گرفت عاقل قرار گرفت مؤمن قرار گرفت و مانند آن منظور از اين ناس همين توده تحصيل نكردهاند مثلاً ميفرمايد كه: ﴿وَتِلْكَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَمَا يَعْقِلُهَا إِلَّا الْعَالِمُونَ﴾[16] قهراً مردم به سه دسته تقسيم شدهاند آن اكثري ايشان جزء ناسند متوسطين علمايند [و] آن برجستهها عقلايند ﴿تِلْكَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَمَا يَعْقِلُهَا إِلَّا الْعَالِمُونَ﴾ يعني ما اين معارف را به صورت مثل بازگو ميكنيم خيليها از اين معارف و امثال طرفي نميبندند ميگويند ﴿مَاذَا أَرَادَ اللَّهُ بِهذَا مَثَلاً﴾[17] اما ﴿وَمَا يَعْقِلُهَا﴾ آن امثال را كه زمينه براي معارف است ﴿إِلَّا الْعَالِمُونَ﴾ يعني اگر كسي از سطح توده مردم بالاتر آمد اهل علم و انديشه و استدلال شد اين در حد وسط قرار گرفت اگر از علم و انديشهاش مدد گرفت فهميد و عمل كرد عاقل ميشود و علم هدف نيست علم يك نردباني است كه انسان با اين علم عاقل ميشود آنچه مهم است عقل است زيرا انسان با عقل است كه خدا را عبادت ميكند و بهشت كسب ميكند كه العقل «ما عبد به الرحمن واكتسب به الجنان»[18] با تعبيرات گوناگون آمده است و هر كسي كه بخواهد عاقل بشود زمينهاش علم است ﴿وَمَا يَعْقِلُهَا إِلَّا الْعَالِمُونَ﴾ اگر عالم درست از علمش استفاده علمي و عملي كرد عاقل ميشود پس توده انسانها در مقابل عالم و عاقلاند چه اينكه عالم هم در مقابل عاقل است كه «و رب عالم قد قتله جهله»[19] آنچه كه مهم است عقل است علم يك وسيله خوبي است براي عاقل شدن و اگر كسي عالم بود و عاقل نشد چون عقل نيست در مقابل عقل جهل است گرچه اين جاهل نيست يعني سواد خواندن و نوشتن دارد قدرت تفكر و انديشه دارد اما آن نوري كه «به يعبد الرحمن و يكتسب به الجنان» را چون ندارد عاقل نيست و اگر عقل نبود جهل در مقابل عقل صادق است و اگر جهل در مقابل عقل صادق بود همان علم ميشود جهل لذا از سخنان اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) چنين نقل شده است كه: «رب عالم قد قتله جهله»[20] خب پس ناس چند اطلاق دارد اگر در مقابل ناس چيزي قرار نگرفت شامل همه انسانها ميشود مثل همان آيه: ﴿وَمَا هِيَ إِلَّا ذِكْرَي لِلْبَشَرِ﴾[21] و امثال ذلك و اگر در مقابل ناس عالم و عاقل و امثال ذلك قرار گرفت منظور از ناس همين توده تحصيل نكرده و مانند آناند اين آيه محل بحث از آياتي است كه ناس در قبال خواص قرار گرفت منتها اسم آن خواص برده نشد با عنوان مخصوص فرمود: ﴿هُديً لِلنَّاسِ وَبَيِّنَاتٍ مِنَ الْهُدي وَالْفُرْقَانِ﴾ للاوحدي و للخواص وگرنه اگر بينات بود براي همه اين كلمه للناس را آخر ذكر ميكرد ميفرمود: هديً و بينهً و موعظةً للناس چه اينكه در بعضي از آيات اينچنين است كه اين هدي هدايت است موعظه است بينه است براي مؤمنين.
پس قرآن نسبت به كساني كه اهل استدلال نيستند مؤسس است و نسبت به كساني كه اهل استدلالاند مؤيد است و عقل آنها را شكوفا ميكند آنچه را كه عقل راستينشان فهميد تأييد ميكند آنچه را هم كه نفهميد به عنوان يك مطلب نو و تازه به عقل ميفهماند و مانند آن لذا فرمود: ﴿هُديً لِلنَّاسِ وَبَيِّنَاتٍ مِنَ الْهُدي وَالْفُرْقَانِ﴾ آيات الهي نسبت به خواص ميشود بينه و گواه نسبت به ديگران ميشود هدايت ولي هدايت عامه بر همه اينها صادق است.
پرسش: ﴿وَبَيِّنَاتٍ مِنَ الْهُدي وَالْفُرْقَانِ﴾ ذكر خاص بعد از عام است كه عام ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾ است.
پاسخ: ذكر خاص بعد از عام مثل اينكه ﴿مَنْ كَانَ عَدُوًّا لِلَّهِ وَمَلاَئِكَتِهِ وَرُسُلِهِ وَجِبْرِيلَ وَمِيكَالَ﴾ آن را ميگويند ذكر خاص بعد از عام مثل اينكه بگويند رأيت الناس والعلما و امثال ذلك اما اينجا دو حال جداي از هم است ﴿أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ هُديً لِلنَّاسِ وَبَيِّنَاتٍ مِنَ الْهُدي﴾ اين دو تا حال جداي از هم هستند اگر يك حال بود ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾ و كذا و كذا اين ذكر خاص بعد از عام بود اما اين وصفها را از هم جدا كردن اين حالها را از هم جدا كردن معلوم ميشود كه دو تا حكم است ﴿هُديً لِلنَّاسِ وَبَيِّنَاتٍ﴾ مثلاً اگر فرمود هديً للناس و بينةً معلوم ميشود نسبت به يك عده تأسيس است نسبت به يك عده تأييد اگر ميفرمود هديً للناس والعلماء والعقلا اين ذكر خاص بعد از عام بود اما اگر بفرمايد هديً للناس و بينة و لكذا معلوم ميشود اين مقابل هم هستند نه ذكر خاص بعداز عام.
پرسش:...
پاسخ: نه, بينه يكي از اوصاف قرآن كريم است كه خداي سبحان از او بينه ياد ميكند كه ميفرمايد ما بينه فرستاديم موعظه و شفا فرستاديم نظير آنچه كه در سوره انعام آمده است مشابه آنكه اوصاف خاصه براي قرآن كريم ذكر ميكند البته بعضي از اين اوصاف براي غير قرآن هم آمده است. گاهي ميفرمايد اين كتاب موعظه است شفا است هدايت است للمؤمنين اينها نشانه آن است كه اينها هر كدام يك وصف جدايي است.
آيهٴ 157 سورهٴ انعام اين است كه ﴿أَوْ تَقُولوا لَوْ أَنَّا أُنْزِلَ عَلَيْنَا الْكِتَابُ لَكُنَّا أَهْدَي مِنْهُمْ فَقَدْ جَاءَكُم بَيِّنَةٌ مِن رَبِّكُمْ وَهُديً وَرَحْمَةٌ فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّن كَذَّبَ بِآيَاتِ اللّهِ وَصَدَفَ عَنْهَا سَنَجْزِي الَّذِينَ يَصْدِفُونَ عَنْ آيَاتِنَا سُوءَ الْعَذَابِ بِمَا كَانُوا يَصْدِفُونَ﴾ كه بينه يكي از اوصاف قرآن كريم به شمار ميرود يعني وضعش روشن است هيچ ابهامي در آن نيست مثل آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ يونس آيهٴ 57 بعضي از اوصاف را ذكر ميكند ﴿يَا أيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَتْكُم مَوْعِظَةٌ مِن رَبِّكُمْ وَشِفَاءٌ لِمَا فِي الصُّدُورِ وَهُديً وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ﴾ با اينكه صدر آيه نسبت به همه است كه يا ايها الناس اما معذلك ميفرمايد ﴿يَا أيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَتْكُم مَوْعِظَةٌ مِن رَبِّكُمْ﴾ اما ﴿وَشِفَاءٌ لِمَا فِي الصُّدُورِ وَهُديً وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ﴾.
وجه خسران بودن قرآن براي اهل ظلم
بعد همين قرآني كه شفاء همه است همين قرآن عامل افزايش مرض بعضي از مردم است ﴿وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ وَلاَ يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَسَاراً﴾[22] خب ظالمين هم كه من الناس هستند چطور براي مؤمنين شفا هست براي ظالمين خسار و تبار است با اينكه شفا براي همه هست در آيه سورهٴ يونس دارد ﴿يَا أيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَتْكُم مَوْعِظَةٌ مِن رَبِّكُمْ وَشِفَاءٌ لِمَا فِي الصُّدُورِ﴾[23] شفا براي همه هست ﴿وَهُديً وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ﴾ با اينكه در سورهٴ يونس فرمود اين شفا براي همه هست در سورهٴ اسراء دارد كه ﴿وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ وَلاَ يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَسَاراً﴾ يعني ظالم در اثر بد برداشتي كه از قرآن دارد و مقابلهاي كه با قرآن دارد همين شفا براي او دردآور است در آن بحثهاي سابق نمونههايي بر اين ذكر شد مثلاً شما اگر مهماني داشته باشيد يك قدح گلابي شيرين براي اين مهمان بياوريد اگر حاضرين در كنار اين قدح بعضي داراي زخم معده باشند و بعضي انسانهاي سالم باشند اين گلابي شيرين شاداب براي آن انسان سالم غذاي خوبي است و براي او كه دستگاه گوارش او بيمار است دردآور است هر چه اين ميوه شيرينتر باشد پرآبتر باشد كسي كه دستگاه گوارش او آسيب ديده است بيشتر ضرر ميبرد لذا در تمام طول سال شبي براي تبهكاران معصيتكار بدتر از شب قدر نيست براي اينكه آن شب معصيت ميكنند معصيت آن شب با معصيت شبهاي ديگر يقيناً فرق ميكند قرآن هم اينچنين است قرآن مثل گلابي الهي است سيب بهشت است اين را وقتي به انسانهاي سالم ميدهيد كه ﴿فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ﴾[24] نيست ميفهمند خوب استنباط ميكنند, خوب اطاعت ميكنند, رشد ميكنند و با ملائكه محشور ميشوند براي انسانهاي بيمار عرضه ميكنيد بد ميفهمند به ميل خود معنا ميكنند در مقابل او ميايستند ميشود: ﴿وَلاَ يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَسَاراً﴾ با اينكه قرآن شفاي همه انسانهاست معذلك فرمود نسبت به يك عده شفاست نسبت به يك عده دردآور است خب اين قرآن به آن مريض ميگويد اول خودت را اصلاح بكن وقتي خودت را اصلاح كردي ميفهمي كه بايد از من چگونه استفاده كني ولي وقتي كه لفي قلبه مرض بود قرآن را به ميل خود معنا ميكند همان است كه حضرت امير درباره اينها فرمود اينها: «عطفوا الهدي علي الهوي»[25] اينها كساني هستند كه هدايت الهي را بر هوي و ميل خود تطبيق ميكنند بنابراين با يك بيان ميفرمايد كه اين قرآن شفاست يا ﴿جَاءَكُم بَصَائِرُ مِن رَبِّكُمْ﴾[26] يا نوري است كه ما به همراه پيغمبر فرستاديم ﴿اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِي أُنْزِلَ مَعَهُ﴾[27] در همين قرآن در مقابل اينكه فرمود قرآن بصائر هست نور هست فرمود: ﴿وَهُوَ عَلَيْهِمْ عَميً﴾[28] اين قرآن باعث كوري بدانديشان است خب قرآن كه كور نميكند خب اگر كسي چشمش نابينا بود مستقيماً در برابر آفتاب قرار بگيرد كور ميشود آفتاب بد نيست چشم اين شخص ناسالم است وقتي آفتاب را ميبيند چشمش درد ميآيد همين قرآني كه نور است نسبت به كافران عمي و كوري است: ﴿وَهُوَ عَلَيْهِمْ عَميً﴾ الآن در همان مثال اين گلابي شما كه براي پذيرايي مهمان آورديد بد نيست مريض كننده نيست اما آن كه زخم معده دارد اول بايد درمان بشود بعد از اين گلابي استفاده كند همين گلابي باعث افزايش بيماري او خواهد بود علي اي حال پس بين هدايت و بينه از اين جهت فرق است.
حكم قطعي براي مسافر و مريض
در تتمه بحث اين آيه چند مطلب هست كه بخشي از آن مطالب قبلاً گذشت بخشي از آن مطالب مانده است آنچه مانده است اين است كه فرمود: ﴿فَمَن شَهِدَ مِنْكُمُ الشَّهْرَ فَلْيَصُمْهُ وَمَن كَانَ مَرِيضاً أَوْ عَلَي سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَيَّامٍ أُخَرَ﴾ ظاهر اين تشريع است و عزيمت اگر ما نتوانستيم عزيمت را از بعضي از آيات ديگر استفاده كنيم از اين آيه به خوبي عزيمت استفاده ميشود يعني مريض و مسافر حتماً بايد روزهشان به بخورند و بعد قضا بجا بياورند و هر كسي كه ماه مبارك رمضان را ادراك كرده است و مسافر نبود و حاضر بود حتماً بايد روزه بگيرد.
ـ مراد از ﴿مَن شَهِدَ﴾
﴿فَمَن شَهِدَ مِنْكُمُ الشَّهْرَ فَلْيَصُمْهُ﴾ من شهد در مقابل من غاب هست خب نه من شهد يعني من رأي الهلال شاهد در مقابل غائب هست الآن وقتي كه ميخواهند يك مطلبي را بازگو كنند يا طرح كنند ميگويند فلان شخص در اين ماه غائب بود فلان شخص در اين ماه حاضر بود اين شهادت و غيبت خلاصهاي است از حضر و سفر ﴿فَمَن شَهِدَ مِنْكُمُ الشَّهْرَ﴾ يعني كسي در ماه مبارك رمضان مسافر نبود در مقابل ﴿مَن كَانَ مَرِيضاً أَوْ عَلَي سَفَرٍ﴾ اين علي سفر در مقابلش ﴿فَمَن شَهِدَ مِنْكُمُ الشَّهْرَ﴾ است نه ﴿مَن شَهِدَ مِنْكُمُ الشَّهْرَ﴾ يعني من رأي الهلال ﴿مَن شَهِدَ مِنْكُمُ الشَّهْرَ﴾ تعبير عرفي ما هم هست مثل اينكه گفتيم هر كس در اين ماه حاضر بود در مقابل غايب ماه را كه انسان هر جا باشد ميبيند چه در سفر چه در حضر و اينكه خداي سبحان فرمود: ﴿مَن شَهِدَ مِنْكُمُ الشَّهْرَ﴾ يعني اگر كسي در ماه مبارك رمضان مسافر نبود حتماً بايد روزه بگيرد و اگر مسافر بود حتماً بايد روزهاش را افطار كند و قضا بجا بياورد.
و روايتي كه ميگويد سفر در ماه مبارك رمضان مكروه است; اين روايات چند طايفه است و از جمع روايات استفاده ميشود كه ائمه(عليهم السلام) هم از ﴿مَن شَهِدَ مِنْكُمُ الشَّهْرَ﴾ استفاده كردند «من حضر»; نه ﴿مَن شَهِدَ مِنْكُمُ الشَّهْرَ﴾ يعني «من رأي الهلال».
ـ كراهت سفر در ماه مبارك رمضان
وسائل كتاب صوم باب سوم از ابواب «من يصحّ منه الصوم» عنوان باب اين است كه سفر در ماه مبارك رمضان مكروه است مگر اينكه بيست و سوم ماه مبارك رمضان تمام بشود از بيست و چهارم به بعد يا مكروه نيست يا كراهتش شديد نيست مگر كسي كه بخواهد براي ضرورت يا طاعت نظير حج و عمره و تشييع مؤمن و امثال ذلك حركت كند[29] روايات اين باب چند طايفه هست بعضي از اين روايات مستقيماً نهي ميكند كه شما سفر نكنيد بعضي از اين روايات ميگويد كه اگر بمانيد و سفر نكنيد افضل است بعضي از اين روايات نمونه را ذكر ميكند ميفرمايد براي حج و عمره و امثال ذلك سفر بكنيد عيب ندارد از جمع اين روايات ميتوان استفاده كرد آن طايفهاي از روايات كه ميگويد حق سفر نداريد اين محمول بر كراهت است و الآن بحث در آن حكم فقهي نيست و جمع فقهي روايات نيست; بحث در اين است كه از چند روايت امام(عليه السلام) در هنگام بيان حكم فقهي كه سفر در ماه مبارك رمضان مكروه است مگر براي عبادتهايي نظير حج و عمره و مانند آن, به اين آيه مباركه ﴿مَن شَهِدَ مِنْكُمُ الشَّهْرَ﴾ استشهاد ميكند. از استشهاد حضرت معلوم ميشود كه حضرت از ﴿مَن شَهِدَ مِنْكُمُ الشَّهْرَ﴾ فهميد «من كان حاضراً فليصمه»; نه ﴿مَن شَهِدَ مِنْكُمُ الشَّهْرَ﴾ يعني «من ادرك الهلال».
روايت اول اين است كه حلبي از امام ششم(سلام الله عليه) ميگويد كه مردي است ماه مبارك رمضان واقع شده است و او مقيم است (مسافر نيست) بعد تصميم گرفت كه مسافرت كند آيا ميشود يا نه؟ حضرت ساكت شد, حلبي ميگويد من چند بار اين مطلب را از حضرت سؤال كردم. آنگاه حضرت فرمود: «يقيم افضل»[30] بايستد افضل از آن است كه سفر كند «إلاّ أن يكون له حاجة لابدّ له من الخروج فيها أو يتخوَّف علي ما له».
حديث دوم از محمدبنمسلم است كه از امام محمدباقر(عليه السلام) سؤال ميكند كه مردي است كه سفر در ماه رمضان براي او عارض شده است; خودش مقيم بود و قصد سفر نداشت, مسافر هم نبود, چند روزي هم گذشت «يَعْرضُ له الفسر» حضرت فرمود: «لا بأس بأن يُسافر و يُنصِر و لا يَصوم»[31] خب, اين هم روايتي است كه سفر را ترخيص ميكند و عزيمتاً افطار را لازم ميكند.
روايت سوم: ابيبصير ميگويد من از امام ششم(سلام الله عليه) سؤال كردم: اگر ماه مبارك رمضان داخل شد, ميشود سفر كرد يا نه؟ حضرت فرمود: «لا إلاّ فيما اُخبرك به»; نميتوانيد خارج بشويد مگر در مواردي كه من الآن ميگويم; «خروجٍ الي مكّة أو غزوٍ في سبيل الله أو مالٍ تخاف هلاكُه أو اخ تخاف هلاكه»; يا براي حج يا براي جنگ در راه خدا يا مالي كه از هلاكتش ميترسيد, براي حفظ آن مال, يا بريا حفظ برادر, بعد فرمود: منظور برادر پدر و مادري نيست, همان برادر اسلامي مراد است; «إنّه ليس أخاً من الأب و الاُمّ»[32]; منظور برادر ديني است.
روايت چهارم: از اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) نقل شده است: «ليس للعبد أن يخرج الي سفرٍ اذا حضر شهر رمضان يقول الله عزّ و جل ﴿فَمَنْ شَهِدَ مِنْكُمْ الشَّهر فَلْيَصُمْه﴾»[33]; خب, از اين آيه حضرت استفاده كرد كه ﴿مَن شَهِدَ﴾; يعني «من حضر» در مقابل «من غاب». اگر كسي در ماه مبارك رمضان در شهر خودش بود, حق سفر ندارد. اين روايت مطلقاً نفي ميكند, آن روايت تجويز ميكند; آنها نصّاند يا اظهرند معلوم ميشود اين روايت حمل بر كراهت ميشود.
روايت پنجم هم نهي ميكن مگر براي تشييع. باز روايت ششم از امام ششم(سلام الله عليه) است كه «إذا دخل شهر رمضان فلله فيه شرط»; آن شرط آن است كه فرمود: «﴿فَمَنْ شَهِدَ مِنْكُمْ الشَّهر فَلْيَصُمْه﴾ فليس للجرل إذا دخل شهر رمضان أن يخرج إلاّ في حجٍ أو عمرة أو مالٍ».
تعجب اين است كه سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) با اينكه اين روايت را در بحث روايي نقل ميكند, بعد ميفرمايد: اين يك استفاده لطيفي است كه امام(عليه السلام) از آيه براي بيان حكم استحبابي ذكر ميكنند, مع ذلك ميفرمايند: اين ﴿فَمَنْ شَهِدَ مِنْكُمْ الشَّهر فَلْيَصُمْه﴾ يعني «فمن رأي الهلال»; شهود يعني ادراك هلال; نه شهود يعني حضر در مقابل سفر مگر اينكه قرينهاي باشد و در آيه قرينه نيست.[34] خب, همين تقابل بين حضر و سفر قرينه است و فهم ائمه(علهيم السلام) هم كمك ميكند.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] ـ سورهٴ آلعمران، آيات 96 ـ 97.
[2] ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 31.
[3] ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 37.
[4] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 2.
[5] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 2.
[6] ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 1.
[7] ـ سورهٴ نازعات، آيهٴ 45.
[8] ـ سورهٴ مريم، آيهٴ 97.
[9] ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 1.
[10] ـ سورهٴ مريم، آيهٴ 97.
[11] ـ سورهٴ نازعات، آيهٴ 45.
[12] ـ سورهٴ تغابن، آيهٴ 11.
[13] ـ سورهٴ نور، آيهٴ 54.
[14] ـ سورهٴ تغابن، آيهٴ 11.
[15] ـ سورهٴ نازعات، آيهٴ 45.
[16] ـ سورهٴ عنكبوت، آيهٴ 43.
[17] . سورهٴ بقره, آيهٴ 26.
[18] ـ كافي، ج 1، ص 11.
[19] ـ نهجالبلاغه، حكمت 107.
[20] ـ نهجالبلاغه، حكمت 107.
[21] ـ سورهٴ مدثر، آيهٴ 31.
[22] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 82.
[23] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 57.
[24] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 10.
[25] ـ نهجالبلاغه، خطبهٴ 138.
[26] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 104.
[27] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 157.
[28] ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 44.
[29] ـ وسائل الشيعه، ج 10، ص 182.
[30] ـ وسائل الشيعه، ج 10، ص 181.
[31] . وسائل الشيعه, ج10, ص181.
[32] . همان, ص 181 ـ 182.
[33] . وسائل الشيعه, ج10, ص182.
[34] . الميزان, ج2, ص24.