09 03 1987 3281985 شناسه:

تفسیر سوره بقره جلسه 334(1365/12/18)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿كُتِبَ عَلَيْكُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ إِن تَرَكَ خَيْراً الْوَصِيَّةُ لِلْوَالِدَيْنِ وَالْأَقْرَبِينَ بِالْمَعْرُوفِ حَقّاً عَلَي الْمُتَّقِينَ(180) فَمَن بَدَّلَهُ بَعْدَمَا سَمِعَهُ فَإِنَّمَا إِثْمُهُ عَلَي الَّذِينَ يُبَدِّلُونَهُ إِنَّ اللّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ(181) فَمَنْ خَافَ مِن مُوصٍ جَنَفاً أَوْ إِثْماً فَأَصْلَحَ بَيْنَهُمْ فَلاَ إِثْمَ عَلَيْهِ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ(182)

اقسام وصيت

يكي از مسائل فقهي كه قرآن كريم متعرض است مسئله وصيت است. وصيت دو قسم است: يك وصيت عهدي است و يك وصيت تمليكي. وصيت عهدي آن است كه شخص درباره دفن و كفن خود وصيت مي‌كند مي‌گويد بعد از مرگ من چه كسي عهده‌دار تجهيز من باشد، چه كسي عهده دار تغسيل, تكفين, تحنيط و دفن باشد، چه كسي نماز بخواند و كجا دفن كنيد و امثال ذلك (كه اينها را مي‌گويند وصيتهاي عهدي).

وصيتهاي تمليكي ناظر به مال اوست. گرچه وصيت تمليكي نسبت به بعضي از اقارب مستحب است و اما آنچه كه در وصيت تمليكي اساس كار است آن است كه انسان خودش در زمان حيات خود وصي خود باشد.

ـ وصيّ خويش بودن

اين از آن بيانات نوراني اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) است كه فرمود: «كُن وصي نفسك»[1] تو وصي خودت باش, قبل از مرگ آنچه را بايد از نظر مسائل مالي خير كني انفاق بكن (به ديگري واگذار نكن); زيرا وقتي انسان مي‌ميرد علقه‌اش از مال كم مي‌شود, آن گاه دستش براي وصيت باز است و اين نشانه ضعف علاقه اوست به انفاق و اگر خودش بخواهد به جايي برسد بايد آنچه كه مورد محبت اوست از آن بگذرد و در راه خدا انفاق كند. كارهايي كه ديگري براي انسان انجام مي‌دهد آن فضيلت را ندارد, لذا در قسمتهاي حج نيابي اين روايت را ملاحظه مي‌فرماييد [كه] در حج نيابي نُه ثواب براي نايب است يك ثواب براي منوب عنه است يعني اگر كسي نيابتاً از طرف متوفايي مكه رفت و حج انجام داد نُه قسمت اين ثواب را نايب مي‌برد يك قسمت را منوب عنه كه آن ابراء ذمه است, چون اساس كار به نايب مرتبط است نيت را او انجام مي‌دهد اعمال را او انجام مي‌دهد تقرب را او پيدا مي‌كند و مانند آن. اين يك لطف الهي است كه حج نيابي را قبول مي‌كند و منوب عنه تبرئه مي‌شود. اساس كار اين است كه خود شخص مباشر عمل باشد, لذا اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) درباره وصيتهاي تمليكي فرمود: «كُن وصي نفسِكَ»[2] قبل از اينكه بميري كارت را انجام بده چون آن وصيتهاي تمليكي يك كار آساني است و آنچنان سودي هم ندارد.

حكم وصيت

درباره وصيتهاي تمليكي اين‌چنين فرمود: ﴿كُتِبَ عَلَيْكُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ إِن تَرَكَ خَيْراً الْوَصِيَّةُ﴾ اصل وصيت في نفسه مستحب است (راجح است) واجب نيست; مگر [اينكه] كسي دِيْني بر عهده او باشد حالا يا حق الله يا حق الناس اگر حق الله نظير صوم و صلات و حق الناس نظير ديون بر عهده او هست و نشانه‌هاي مرگ را در خود مشاهده كرد بر او وصيت واجب است, چون يك نحو اداي حق است و اگر مباشرتاً تا كنون حق را ادا نكرد تسبيباً بايد حق را ادا كند لذا وصيت در آن حال واجب است. اگر كسي ذمه‌اش از حق الله و حق الناس منزه بود وصيت براي او مستحب است چرا چون اين كريمه گرچه وصيت را بر او لازم مي‌داند اما به شهادت آيات ديگر و روايات در وصيتهاي تمليكي وصيت به والدين, اقارب و امثال ذلك مستحب است نه واجب.

اهتمام قرآن به وصيت جهت نزديكان

فرمود: ﴿كُتِبَ عَلَيْكُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ إِن تَرَكَ خَيْراً الْوَصِيَّةُ﴾ اين ناظر به آن وصيت به پرداخت دِيْن نيست خداي سبحان مي‌فرمايد هنگام ظهور مرگ اگر كسي مالدار و متمكن است (مال قابل اعتنايي دارد) شايسته است يا بايد براي پدر و مادر و بستگان نزديك خود وصيت كند. اين آيه از چند جهت مطلق است: يكي اينكه آن مال‌الوصيه به مقدار ثلث باشد يا كمتر از ثلث يا بيشتر از ثلث; ديگر اينكه آن اقربين وارث باشند يا وارث نباشند, چون با حفظ طبقات ارث كه طبقه اولي مانع از طبقه ثانيه است و طبقه ثانيه مانع از طبقه ثالثه است همه اقارب در عرض هم ارث نمي‌برند (آنها وارثان بالقوه‌اند نه وارثان بالفعل) ولي اين اقربين شامل همه آن طبقات مي‌شود چه ارث ببرند چه ارث نبرند. چون اين آيه اين‌چنين اطلاق دارد.

توهم نسخ آيه

بعضيها پنداشتند كه آيات ارث ناسخ آيه وصيت است براي اينكه آيه ارث حق والدين و اقربين را مشخص كرد [كه] اينها را هم به سه طبقه تقسيم كرد فرمود طبقه اولي چقدر ثانيه چقدر ثالثه چقدر ارث مي‌برند ديگر جا براي وصيت براي والدين و اقربين نيست چون آيات ارث درباره همين پدر و مادر و اقارب ديگر است لذا آيات ارث ناسخ آيه وصيت است.

نقد توهّم نسخ آيه

اين بيان تامّ نيست براي اينكه آيات ارث اقارب را به سه طبقه تقسيم كردند, همه اقارب كه در عرض هم ارث نمي‌برند و ثانياً آيات ارث بعد از وصيت و دِيْن است يعني كسي كه مُرد اگر دِيْن مستوعب نداشت اول مسئله تجهيز او مطرح است بعد دِيْن او مطرح است بعد وصيت او مطرح است بعد مسئله ارث, اينها در طول هم‌اند; چگونه مسئله ارث ناسخ مسئله وصيت است آيات فراواني است كه ﴿مِن بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصِي بِهَا أَوْ دَيْنٍ[3] يعني ارث بعد از وصيت است ارث بعد از دين است پس براي وصيت حدي هست كه مقدم بر ارث است ممكن است شخص وصيت كننده همين مال‌الوصيه را به وارثانش بدهد چون بعضي از ورثه را اولي و احق مي‌داند وصيت مي‌كند كه مقداري از مالم را به فلان وارث بدهيد كه او سهم بيشتري ببرد اين مقدار را كه مي‌تواند در ارث نمي‌تواند دستور بدهد كه فلان مال را به فلان بچه بدهيد فلان مال را به فلان شخص بدهيد چون انسان كه مرد اگر وصيت نكرد حقش از مال بالكل منقطع است فقط دين را دُيّان مي‌برند بقيه «علي كتاب الله» بين ورثه تقسيم مي‌شود.

پرسش ...

پاسخ: بله آنجا تقديم ذكري است, ﴿مِن بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصِي بِهَا أَوْ دَيْنٍ[4] اين تقديم ذكري است نه اينكه با واو عطف كرده باشد, نفرمود «من بعد وصية و دين» با «او» ذكر كرده است. يعني هر كدام از اينها باشند نسبت به ارث مقدم‌اند اما عند التعارض كدام يك از اينها بر ديگري مقدم است اين را آيه ندارد.

پرسش ...

پاسخ: نه اينها ناظر به اين است كه هر كدام از اينها باشند بر دِيْن مقدم‌اند اما خود اينها كدام يك بر ديگري مقدم است آن را بايد روايت بيان كند آنهايي كه به تكلف افتادند گفتند «او» به معناي «واو» است يا به تكلف افتادند گفتند «او» به معناي «الا» است يا به تكلف افتادند گفتند «او» به معناي «الي عنه» است كه با فعل مضارع تأويل به مصدر مي‌رود اينها راعي نيست براي اينكه اين آيات مي‌خواهد بگويد كه هر كدام از وصيت يا دين باشد قبل از ارث است اما خود اينها يكي بر ديگري مقدم است [را] متعرض نيست.

حيطهٴ نفوذ وصيت

در اين آيه محل بحث فرمود بر شما هنگام ظهور اَمارات مرگ لازم است كه براي پدر و مادر و اقارب وصيت كنيد. خب اگر پدر و مادر و اقارب ارث مي‌برند منافات ندارد كه شخصي كه مي‌خواهد بميرد براي بعضي از ورثه مال بيشتري تعيين كند, از حق خود كه ثلث است به آنها مي‌دهد; ولي در نحوه توزيع ارث هر دستورالعملي كه بدهد لغو است مثلاً بگويد بعد از مرگ من مال را اين‌چنين تقسيم بكنيد اين لغو است چون وقتي كه مُرد ارتباطش از مال قطع مي‌شود, مالك مال ورثه‌اند و آنها هر طوري كه كتاب الله دستور داد تقسيم مي‌كنند. يك شخص تقسيم نامه بنويسد بگويد بعد از مرگ من اموال را شماي ورثه اين‌چنين تقسيم بكنيد اگر خود ورثه حاضر شدند با طيب نفس مال را اين‌چنين تقسيم بكنند درست است وگرنه اين تقسيم نامه چيز لغوي است چون انسان با مرگ از مال بيگانه مي‌شود اگر وصيت نكرد كه ارتباطش از همه اموال قطع است اگر وصيت كرد كه فقط در محدوده ثلث رابطه‌اش برقرار است [و] در آن دو ثلث ديگر اصلاً حق دخالت ندارد. پس آنهايي كه دلشان مي‌خواهد به ميل خود مال را بين ورثه تقسيم بكنند; قبل از مرگ تقسيم‌نامه مي‌نويسند و بعد از مرگ اين را به عنوان وصيت تلقي مي‌كنند [اين] امر غيرنافذي است مگر اينكه خود ورثه توافق كنند كه اين‌چنين تقسيم كنند (وگرنه الزام شرعي به دنبالش نيست).

بازگشت به بحث: نقد توهم نسخ آيه

و چون اقارب اعم از وارث و غير وارث‌اند انسان مي‌تواند مقداري از ثلث را به بعضي از اين اقارب بدهد در صورتي كه آنها را مثلاً اصلح بداند, چه اينكه مي‌تواند مقداري از ثلث را به پدر و مادر خود بدهد براي اينكه سهم پدر و مادر يك ششم است و بهحسب ظاهر كم است (براي اينكه به آنها سهم بيشتري برسد شخص مي‌تواند از ثلث خود مقداري براي پدر و مادر در نظر بگيرد). و اگر ظاهر ﴿كَتَبَ﴾ الزام است به وسيله ادله ديگر اين الزام برطرف شد (البته اصل حبّ كه رجحان است باقي است) و آيات ارث از اطلاق اقربين كم كرد وگرنه بقيه مواردي كه مصداق اقربين‌اند باز به اطلاق خود باقي است, در نتيجه نمي‌شود گفت اين آيه وصيت به وسيله آيه ارث نسخ شده است.

استحباب وصيت و غالبي بودن قيد ﴿إذا حَضَر﴾

﴿كُتِبَ عَلَيْكُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ﴾, اين ﴿إِذَا حَضَرَ﴾ قيد غالبي است, اين‌چنين نيست كه هنگام اماره مرگ [وصيت] مستحب باشد [يعني] اين مستحب مستحبِ موقت باشد نظير نوافل, خب انسان در دوران جواني هم مي‌تواند وصيت كند اين استحباب هست. اين قيد يك قيد غالبي است نه اينكه اگر اماره مرگ ظاهر نشد وصيت مستحب نباشد وقتي امارات مرگ ظهور كرد وصيت مستحب باشد (اين‌چنين نيست).

پرسش ...

پاسخ: اگر پيش‌بيني مرگ ناگهاني كرده است باز وصيت واجب است; مثل كسي كه وضع مزاجي او طوري است كه احياناً ممكن است با فجئه بميرد بر او هم وصيت واجب است كه حق الله يا حق الناس را به مردم بدهد و اما اگر نه; طبق علل و عوامل ظاهري نشانه مرگ در او نبود مي‌گفت من خودم دِيْنم را ادا مي‌كنم, البته وصيت بر او واجب نيست لكن بعد از مرگ مال از ذمّه به عين تعلق مي‌گيرد و قبل از اينكه دِيْن طلبكارها داده بشود حق تصرف در آن مال براي كسي نيست.

بنابراين اين آيه اگر ظاهرش وجوب است, ممكن است وجوب به وسيله بعضي از آيات ديگر به استحباب تبديل شده باشد كه اين را نمي‌گويند نسخ, اگر ظاهر دليلي استحباب بود ظاهر دليل ديگر واجب بود آن [را] از هر راه بر اين ظاهر مقدم داشتيم نمي‌گويند آن دليل اولي (دليلي كه دلالت بر وجوب مي‌كرد) نسخ شد مي‌گويند حمل بر استحباب شد كه يك جمع دلالي است. پس اين ﴿إِذَا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ﴾ يك قيد غالبي است نه نظير «اذا زالت  الشمس فصل نافله»[5] كه يك مستحب موقت باشد (اين‌چنين نيست). الآن نافله ظهر قبل از ظهر مشروع نيست چون نافله موقتي است, اگر آفتاب از دايره نصف‌النهار ظاهر شد وقت نافله است و قبلاً نمي‌شود نافله خواند. اينجا كه فرمود: ﴿إِذَا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ﴾ اين‌چنين نيست كه اگر نشانه مرگ ظاهر نشد استحباب نداشته باشد, چون نوعاً وصيت در حال حضور مرگ است از اين جهت قيد ذكر شد.

پرسش ...

پاسخ: اين يك امر عقلايي است, اگر به عقلا القا كردند و فهميدند كه قيد قيدِ غالبي است نظير اينكه ﴿وَلاَ تُكْرِهُوا فَتَيَاتِكُمْ عَلَي الْبِغَاءِ إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّناً[6] مفهوم ندارد.

پرسش ...

پاسخ: غرض از خارج يعني دليل خارجي؟

پرسش ...

پاسخ: نه; خود اين لفظ گوياست, مگر [درباره] ﴿وَلاَ تُكْرِهُوا فَتَيَاتِكُمْ عَلَي الْبِغَاءِ إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّناً﴾ از قرينه خارجي فهميديم؟! عقلا از همين كلمه مي‌فهمند كه اين قيد قيدِ غالب است يعني اگر هم ميل كنند حق نداريد فضلاً ‌از اينكه اگر ميل نكنند.

پرسش ...

پاسخ: نه; نظير اينكه درباره ربائب وارد شده است كه ﴿رَبَائِبُكُمُ اللَّاتِي فِي حُجُورِكُم[7] اين ﴿فِي حُجُورِكُم﴾ چون قيد غالبي است مفهوم ندارد. البته قيدي كه مي‌گويند مفهوم ندارد نه يعني دلالتش مطلق است اگر قيد مفهوم نداشت نظير ﴿وَلاَ تُكْرِهُوا فَتَيَاتِكُمْ عَلَي الْبِغَاءِ إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّناً﴾ يا ﴿رَبَائِبُكُمُ اللَّاتِي فِي حُجُورِكُم﴾  اگر اين قيود مفهوم نداشت نه معنايش آن است كه اينها مطلقاً دلالت بر اطلاق دارند, بلكه معناي اينكه مي‌گويند اين قيد مفهوم ندارد آن است كه اگر يك دليل خارج دلالتش مطلق بود اين دليل توان تقييد آن را ندارد (نه اينكه اين دليل مطلق است). اگر قيد مفهوم نداشت يعني مقيِّدِ مطلق ديگر نيست نه خودش مطلق است. اين﴿إِذَا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ﴾ اگر مفهوم نداشت معنايش آن است كه اگر دليلي بالاطلاق وصيت را مستحب كرد اين نمي‌تواند آن را تقييد كند كه وصيت مطلقا مستحب نيست مگر عند حضور الموت; نه معنايش آن است كه ما از همين جمله ﴿إِذَا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ﴾ مطلق مي‌فهميم; مگر اينكه ما جزم داشته باشيم به القاي خصوصيت.

پرسش ...

پاسخ: اصلش اين است ولي اصلش غالبي نيست, اصلش احتراز است چون كلمه جديد معناي جديد مي‌طلبد اما اگر تفاهم عرفي اين بود در موردي فهميديم كه اين جنبه قيدي ندارد نظير ﴿فِي حُجُورِكُم﴾ نظير ﴿إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّناً﴾ ديگر قيد براي مفهوم نيست. اين با آن اصل كلي هم منافات ندارد; ولي منظور آن است كه اينكه مي‌گويند قيد غالبي مفهوم ندارد نه يعني اين دليل مطلق است بلكه معنايش آن است كه اگر ما دليل مطلقي داشتيم اين نمي‌تواند آن دليل مطلق را تقييد كند. الآن از اين﴿إِذَا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ﴾ نمي‌توانيم مطلق بفهميم كه يعني وصيت مطلقا مستحب است چه عند حضور الموت چه عند عدم حضور الموت, براي اينكه منظور آن است كه ادله ديگري كه ما را به وصيت بالقول‌المطلق ترغيب مي‌كند كه از آن ادله به طور اطلاق استحباب وصيت استفاده مي‌شود, اين دليل ﴿إِذَا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ﴾ مقيد آن مطلقها نيست.

مقصود از «خير» در آيه

قيد ديگري كه در مسئله است اين است كه ﴿إِن تَرَكَ خَيْراً﴾ ـ گفتند خير يعني مال كثير ـ خب اگر اين مفهوم داشته باشد مفهوم لقب است نه مفهوم شرط و شرطي كه در اينجا هست مفهوم ندارد براي اينكه سيق لبيان الموضوع, خب اگر كسي مالدار نيست هيچ مالي را نگذاشت از باب سالبه به انتفاي موضوع است, چه چيزي را وصيت كند؟ و اگر منظور مال فراوان است آن فراوان را مي‌خواهند از كلمه خير به عنوان مفهوم لقب استفاده كنند  كه چنين مفهومي ندارد تا ما بتوانيم بگوييم اگر كسي مال فراواني نگذاشت (مال كم گذاشت) وصيت مستحب نيست, اين طور نيست. اگر دليل ديگري بگويد كه مستحب نيست مسئله‌اش جداست وگرنه از اين آيه نمي‌توان استفاده كرد كه اگر  كسي مال فراواني نگذاشت وصيت مستحب نيست نه; اگر مال فراواني نگذاشت مي‌شود وصيت مستحب باشد منتها اين آيه [آن را] نمي‌گيرد. اگر اصل مال [را] نداشت [يعني] ﴿إِن تَرَكَ﴾ صادق نبود, از باب سالبه به انتفاي موضوع است نه اينكه اين ﴿إِن تَرَكَ﴾ مفهوم دارد كه «ان لم يترك» مستحب نيست ﴿إِن تَرَكَ﴾ مستحب است. خب «ان لم يترك» اگر چيزي را به عنوان مال نداشت تا بگذارد, سالبه به انتفاع موضوع است نه اينكه موضوع است و حكم نيست. پس اين ﴿إِن تَرَكَ﴾ نظير «ان رزقت ولدا فاختنه» است كه سيق لبيان الموضوع است يا «ان رزقت الاستطاعة فحج» اگر خدا به تو استطاعت داد [به] مكه برو و اگر مستطيع نشدي [به] مكه نرو [كه] اين از باب سيق لبيان الموضوع است.

پرسش ...

پاسخ: آن مال قليل مفهومِ مال كثير است نه مفهوم ﴿إِن تَرَكَ﴾, مفهوم ﴿إِن تَرَكَ﴾ «ان لم يترك» است. اگر خير به معناي مال كثير بود «مالاً قليلاً» است, آن مفهوم لقب است لقب هم كه مفهوم ندارد.

ـ عدم وجود نصاب مالي براي وصيت

پرسش ...

پاسخ: آن را الآن عرض مي‌كنيم; اين يك دليل خارجي است كه حضرت امير(سلام الله عليه) رفته به عيادت كسي آن شخص عرض كرد: «الا اوصي» آيا وصيت نكنم براي اينكه من ششصد يا هفتصد درهم مال دارم, حضرت فرمود: نه; منظور از ﴿إِن تَرَكَ﴾ خيراً مال كثير است, ششصد درهم يا هفتصد درهم مالي نيست كه تو وصيت بكني[8] اين اگر هم باشد دليل نيست براي اينكه حالا اگر كسي خواست وصيت بكند يك كار لغوي است [و] غير مستحب است بلكه آن فضيلت راجحه را برمي‌دارد. ﴿كُتِبَ عَلَيْكُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ إِن تَرَكَ خَيْراً﴾ يعني وصيت بر شما مكتوب است خير را هم كه گفتند مال كثير است خواستند بعضيها از آيه هشت سورهٴ «عاديات» استفاده كنند كه ﴿إِنَّ الْإِنسَانَ لِرَبِّهِ لَكَنُودٌ[9] ـ كنود يعني كفور نعمت است كفران نعمت مي‌كند ـ ﴿وَإِنَّهُ عَلَي ذلِكَ لَشَهِيدٌ ٭ وَإِنَّهُ لِحُبِّ الْخَيْرِ لَشَدِيدٌ[10] آن مال فراوان را دوست دارد. خب از اين خير نمي‌شود فهميد منظور مال فراوان است, هر كسي مال را دوست دارد ولو مال كم يك انسان نيازمند هم با اينكه مالش كم است به مالش علاقه فراوان دارد كه ﴿وَتُحِبُّونَ الْمَالَ حُبّاً جَمّاً[11] ولو مال كم باشد اما حب انبوه است. بعضي خواستند از اين خير [در سورهٴ «عاديات»] استفاده كنند كه منظور از خير مال كثير است, ﴿إِن تَرَكَ خَيْراً﴾ يعني «ان ترك مالاً كثيرا».

تقدم دِيْن و وصيت بر ارث

اگر روايت اين معنا را تأييد كند بسيار خوب و اما اگر روايت تأييد نكند اصلاحش خير محفوظ خواهد بود مسئله‌اي كه درباره ترتب دِيْن و وصيت و تقدم آنها بر ارث است [را] آيهٴ يازده سورهٴ مباركهٴ «نساء» دلالت مي‌كند. آيهٴ يازده سورهٴ «نساء» اين است كه ﴿يُوصِيكُمُ اللّهُ فِي أَوْلاَدِكُم[12] خدا شما را وصيت مي‌كند درباره فرزندانتان كه ﴿لِلْذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ[13]. اين وصيت خدا يك وصيت الزامي است, مبادا كسي بگويد كه اين نحو تقسيمي كه خدا فرمود [يعني] برادر دو برابر مي‌برد و خواهر يك برابر, اين به عنوان ايصاء است و ايصاء حكم غيرالزامي است, چون در ذيل همين آيه هم آمده است كه ﴿فَرِيضَةً مِنَ اللّهِ[14] يعني اين نحو تقسيمي كه خدا فرمود برادر دو برابر مي‌برد خواهر يك برابر اين يك فريضه الهي است, گرچه به صورت وصيت و سفارش ياد شده است. در نحوه تقسيم اين آيهٴ يازده سورهٴ «نساء» چند نكته را دارد يكي اينكه فرمود ارث بعد از وصيت است ﴿مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصَي بِهَا أَوْ دَيْنٍ[15] يعني هر كدام از اينها كه باشد بر ارث مقدم است چه وصيت و چه دِيْن; اما اگر وصيت و دين با هم بودند كدام‌يك مقدم است آن را متعرض نيست و روايت مشخص كرد كه اول دِيْن است بعد وصيت است بعد ارث يعني اول دين طلبكارها را مي‌پردازند وقتي كه دِيْن پرداخت شد [و] مال خالص شد, آن را  تثليث مي‌كنند ثلث شخص را مي‌گيرند و وصيت را بر اساس همان ثلث عمل مي‌كنند بقيه را به ورثه مي‌دهند.

پرسش ...

پاسخ: بله; در همان روايات آمده است كه اگر دين مستوعب بود تجهيزش [تجهيز ميتِ مديون] به عنوان واجب كفايي بر ديگران است, اين‌چنين نيست كه كفن بر دِيْن مقدم باشد اگر دين مستوعب بود شخص حق كفن ندارد چون تكفين وظيفه زنده‌هاست نه حق مرده, بر زنده‌ها واجب است كه كفن بپوشانند تحنيط بكنند نماز بخوانند و دفن بكنند (اين تكليف متوجه زنده‌هاست) تكليف متوجه مرده نيست مرده كه مُرد تمام شد و رفت.

پرسش ...

پاسخ: آن درباره دِيْن غيرمستوعب است وگرنه در دِيْن مستوعب كه تجهيز مقدم بر دِيْن نيست. آن وقت اگر يك وقتي خواستند پول جمع كنند اين شخص را كفن كنند يكي از كساني كه مي‌توانند مقداري كمك بكنند راينين‌اند اين‌چنين نيست كه تجهيز مقدم باشد, اگر دِيْن مستوعب بود او حق ندارد. غرض اين است كه انسان كه مي‌ميرد درباره بدن خود تكليف ندارد اين تكليف زنده‌هاست كه به مرده كفن بدهند منتها از مال خود او مي‌گيرند اگر مال داشت مقدم است, نداشت بر ديگران واجب است كه او را تكفين كنند. و اما اين آيه كه فرمود: ﴿مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصَي بِهَا أَوْ دَيْنٍ[16] يعني هر كدام از اينها كه باشند بر ارث مقدم‌اند.

ضرورت پايبندي بر مبناي كتاب خدا در تقسيم ارث

نكته ديگري كه درباره ارث در همين آيهٴ يازده سورهٴ «نساء» ذكر مي‌كند آن است كه شما هرگز نمي‌دانيد كدام يك از ورثه به حال شما نافع‌ترند و كدام به حال شما نافع‌تر نيستند, در نحوه تقسيم ارث بگذاريد آن طوري كه كتاب الله بيان كرد عمل بشود; هرگز كسي را از ارث محروم نكنيد هرگز كسي را بيش از اندازه‌اش ارث ندهيد هرگز كسي را كمتر از اندازه‌اش ارث ندهيد و مانند آن (چون شما نمي‌دانيد كدام يك از اينها به سود شماست). بعضي از ورثه هستند كه احياناً ممكن است كه حسن ختام نداشته باشند بعضيها هستند كه حسن ختام بيشتري دارند, لذا فرمود: ﴿لاَ تَدْرُونَ أَيُّهُمْ أَقْرَبُ لَكُمْ نَفْعاً[17] شما نمي‌دانيد كه سود كدام يك از اينها به شما بيشتر مي‌رسد, تقسيم را علي كتاب الله به عهده بگيريد خودتان تقسيم نكنيد. آيهٴ  12 همين سورهٴ «نساء» وقتي مسئله توزيع سهام ورثه را ذكر مي‌كند آن‌گاه مي‌فرمايد: ﴿فَإِن كَانَ لَكُمْ وَلَدٌ فَلَهُنَّ الُّثمُنُ مِمَّا تَرَكْتُم مِن بَعْدِ وَصِيَّةٍ تُوصُونَ بِهَا أَوْ دَيْنٍ[18] باز در ذيل همين آيهٴ 12 مي‌فرمايد ﴿فَإِن كَانُوا أَكْثَرَ مِن ذلِكَ فَهُمْ شُرَكَاءُ فِيْ الثُّلُثِ مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصَي بِهَا أَوْ دَيْنٍ غَيْرَ مُضَارٍّ وَصِيَّةً مِنَ اللّهِ[19] شما چه درباره وصيت چه درباره دِيْن مبادا به ورثه آسيب برسانيد. يك وقت است انسان از راه دِيْن مي‌گويد من اين مقدار مديونم براي اينكه چيزي به وارث نرسد در اثر اختلافي كه بين وارث و مورث است (به كذب ادعاي دِيْن مي‌كند), مي‌فرمايد دِيْنتان هم براي اضرار به ورثه نباشد چه اينكه وصيتتان هم نبايد به نحو اضرار به ورثه باشد. اينها را حدود الهي مي‌دانند كه﴿تِلْكَ حُدُودُ اللّهِ وَمَن يُطِعِ اللّهَ وَرَسُولَهُ يُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ﴾ و در آيه بعد فرمود: ﴿وَمَن يَعْصِ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَيَتَعَدَّ حُدُودَهُ يُدْخِلْهُ ناراً[20] براي دِيْن حدي است براي وصيت حدي است براي ارث حدي است, آن گاه مي‌فرمايد اينها حدود الهي است هر كس از حدود الهي تجاوز كرد گرفتار آتش مي‌شود.

وصيت, حق الهي بر اهل تقوا

در آيه محل بحث در سورهٴ مباركهٴ «بقره» براي وصيت حدي مشخص كرده است كه كسي حق ندارد از آن حد بگذرد, لذا در همين آيه محل بحث فرمود: ﴿حَقّاً عَلَي الْمُتَّقِينَ﴾ يعني اين وصيت حق الهي است بر اهل تقوا. اين جمله ﴿حَقّاً عَلَي الْمُتَّقِينَ﴾ به عنوان قرينه متصله, ظهور ﴿كُتِبَ عَلَيْكُمُ﴾ در وجوب را تضعيف مي‌كند چون اگر (به تعبير سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه)) خدا مي‌فرمود «حقاً علي المؤمنين» نه تنها مزاحم ظهور كتب در وجوب نبود بلكه مويد بود حقاً مفعول مطلق است براي فعل محذوف حق حقاً مثل ثبت ثبوتاً حق حقاً علي‌المؤمنين يعني حقي است بر مؤمنين تثبيت شده است كه ذيل آيه با صدر آيه موافق بود و دلالت بر وجوب مي‌كرد و اما وقتي فرمود: ﴿حَقّاً عَلَي الْمُتَّقِينَ﴾ معلوم مي‌شود كه بر همه نيست [بلكه] يك عمل تقوايي است يك عمل فضيلتي است, آن‌گاه ظهور ﴿كُتِبَ﴾ كه در صدر آيه است بر وجوب ضعيف مي‌شود, ادله ديگري كه مي‌گويد وصيت مستحب است به خوبي مي‌تواند بر اين ظهور ﴿كُتِبَ﴾ در وجوب مقدم باشد. ﴿كُتِبَ﴾ با اينكه محفوف به قرينه ذيل است اگر دلالت بر وجوب, داشته باشد دلالتش بر وجوب ضعيف است و با آن آيات تقييد مي‌شود.

استحباب اصل وصيت و وجوب عمل به وصيّت

همان‌طوري كه درباره دِيْن و درباره اصل ارث فرمود: ﴿تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ[21] درباره وصيت هم مي‌فرمايد: ﴿فَمَن بَدَّلَهُ بَعْدَمَا سَمِعَهُ فَإِنَّمَا إِثْمُهُ عَلَي الَّذِينَ يُبَدِّلُونَهُ﴾. حالا اصل وصيت به دليل خارج مستحب شد ولي عمل به وصيت مستحب نيست [بلكه] واجب است. اگر كسي وصيت كرد يعني اين مستحب را انجام داد وصيت كرد كه اين مقدار از مالم را درباره فلان مؤسّسه خيريه صرف كنيد يا به فلان وارث بدهيد, صَرفِ مال درباره مؤسّسه خيريه آن با ادله ديگر بايد استفاده بشود [چون] اين آيه فقط ناظر به وصيت كردن براي پدر و مادر و اقرباست [اما] اگر كسي وصيت كرد از ثلثم فلان مقدار مال را به پدر يا مادر يا فلان بسته رحمي‌ام بدهيد عمل به اين وصيت واجب است و كسي حق تبديل ندارد: ﴿فَمَن بَدَّلَهُ بَعْدَمَا سَمِعَهُ﴾ يعني بعد از اينكه حجت خدا بر او تمام شد يعني موضوع براي او روشن شد. يك وقت است وصيتنامه به دست او نرسيد مال را علي كتاب الله بين ورثه تقسيم كرد, اين معصيت نكرد; اما حكم وضعي‌اش محفوظ است يعني بعد از اينكه وصيتنامه به دستش رسيد بايد مال را برگرداند ولي (چون به وصيتنامه آگاهي نداشت معصيت نكرد); ولي اگر كسي وصيتنامه به دست او رسيد و براي او مسلم شد كه اين شخص وصيت كرده است كه فلان مقدار از ثلث را به پدر به مادر يا اقرباي خود بدهد ديگر حق تبديل ندارد; خواه اين كسي كه به وصيت آگاهي پيدا كرد خود وصي باشد يا موصا له باشد يا ورثه باشند يا ديگري هيچ كس حق ندارد بر خلاف وصيت وصيت كننده عمل كند اين من بدل مطلق است ﴿فَمَن بَدَّلَهُ﴾ يعني بدل آن ايصاء را ﴿بَعْدَ مَا سَمِعَهُ﴾ يعني بعد از اينكه بر او ثابت شده است كه فلان شخص وصيت كرده است ﴿فَإِنَّمَا إِثْمُهُ عَلَي الَّذِينَ يُبَدِّلُونَهُ﴾ آنهايي كه تبديل كردند معصيت كردند و اما آن كساني كه نمي‌دانستند و مال به دست آنها رسيد آنها چه معصيتي كردند؟! آن را فقط «علي اليد ما اخذت»[22] مي‌گيرد حكم وضعي سر جايش محفوظ است «من اتلف مال الغير»[23] مي‌گيرد حكم وضعي سر جايش محفوظ است, معصيت نكرده‌اند. آنها كه بعد از آشنايي به اصل وصيت آن را تغيير دادند معصيت كردند: ﴿فَإِنَّمَا إِثْمُهُ عَلَي الَّذِينَ يُبَدِّلُونَهُ إِنَّ اللّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ﴾. اما اگر كسي كه خواست تبديل بكند [بخواهد] راه چاره‌اي داشته باشد آن را آيه بعد متعرض است.

«والحمد لله رب العالمين»

 

 

[1]  ـ نهج‌البلاغه، حكمت 254.

[2]  ـ نهج‌البلاغه، حكمت 254.

[3]  ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 11.

[4]  ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 11.

[5] . ر.ك: تهذيب الأحكام, ج2, ص245 ـ 246.

[6]  ـ سورهٴ نور، آيهٴ 33.

[7]  ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 23.

[8] . تفسير نورالثقلين, ج1, ص159.

[9]  ـ سورهٴ عاديات، آيهٴ 6.

[10]  ـ سورهٴ عاديات، آيات 7 ـ 8.

[11]  ـ سورهٴ فجر، آيهٴ 20.

[12]  ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 11.

[13]  ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 11.

[14]  ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 11.

[15]  ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 11.

[16]  ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 11.

[17]  ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 11.

[18]  ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 12.

[19]  ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 12.

[20]  ـ سورهٴ نساء, آيات 13 ـ 14.

[21]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 299.

[22]  ـ عوالي‌اللآلي، ج 1، ص 224.

[23] . جواهر الكلام, ج31, ص91.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق