أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿لَيْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ اْلآخِرِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ الْكِتابِ وَ النَّبِيِّينَ وَ آتَي الْمالَ عَلي حُبِّهِ ذَوِي الْقُرْبي وَ الْيَتامي وَ الْمَساكينَ وَ ابْنَ السَّبيلِ وَ السّائِلينَ وَ فِي الرِّقابِ وَ أَقامَ الصَّلاةَ وَ آتَي الزَّكاةَ وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذا عاهَدُوا وَ الصّابِرينَ فِي الْبَأْساءِ وَ الضَّرّاءِ وَ حينَ الْبَأْسِ أُولئِكَ الَّذينَ صَدَقُوا وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ (177)﴾
نشانه كمال ايمان
اين از آن آيات مباركهاي است كه از رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) رسيده است اگر كسي به مضمون اين آيه عمل كند ايمانش كامل خواهد بود: «فقد استكمل الايمان»[1]. سرّش آن است كه هم مسائل اعتقادي را بازگو فرمود، هم مسائل اخلاقي را، هم مسائل عملي را و انسان بيش از اين سه بخش و بيش از اين سه بُعد ندارد چه اينكه كمتر از سه بُعد هم ندارد بخشي مربوط به اعتقاد است بخشي مربوط به اخلاق [و] بخشي مربوط به اعمال [كه] عمل را خُلق به عهده دارد و خُلق را عقيده تأمين ميكند.
اعتقاد، ريشه اخلاق و اعمال
قهراً ريشه همه اين مسائل عقيده خواهد بود گرچه گاهي گفته ميشود عقايد، اخلاق و اعمال؛ اما اينها در طول هماند و نه در عرض هم عمل را اخلاق به عهده دارد زيرا اگر خُلق به عنوان يك ملكه نفساني پيدا شد عمل مستمر هست و اگر آن ملكه نفساني حاصل نشد عمل گاهي هست و گاهي نيست پس زمام عمل به دست اخلاق است. مثلاً پرهيز از گناه اگر در اثر خلق تقوا و ملكه عدالت باشد انسان دائماً از گناه ميپرهيزد ولي اگر كسي به خلق عدالت و ملكه تقوا نرسيد اگر گاهي از گناه بپرهيزد، گاهي هم به دامن گناه و به دام گناه ميافتد. پس اساس عمل را خلق به عهده ميگيرد و ريشه خلق هم اعتقاد است. گرچه تكرار عمل باعث پيدايش اخلاق خواهد بود، ولي زمام عمل به دست خلق است چه اينكه زمام خلق به دست عقيده و اين آيه مباركه هر سه بخش را به عهده دارد.
نفي تلازم بين برّ و توجّه به شرق و غرب
بعد از جريان تحويل قبله از بيتالمقدس به كعبه اعتراض عدّهاي بلند شد كه چرا خداي سبحان آنها را از قبله قبلي منحرف كرد كه اين بحثش در همين سورهٴ مباركه «بقره» آيهٴ 142 گذشت ﴿سَيَقُولُ السُّفَهاءُ مِنَ النّاسِ ما وَلاّهُمْ عَنْ قِبْلَتِهِمُ الَّتي كانُوا عَلَيْها قُلْ لِلّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ يَهْدي مَنْ يَشاءُ إِلي صِراطٍ مُسْتَقيمٍ﴾ كه نكته عدول قبله از بيت المقدس به كعبه در آن آيه بيان شد بعضيها گفتند اين آيه كريمه در همان جَوّ نازل شده است آنها كه گفتند فضيلت در استقبال به سمت بيتالمقدس بود چرا خداي سبحان اين بِرّ و نيكي را از مردم سلب كرد. در اين آيه مباركه تلازم بين توجه به شرق و غرب با نيكي را نفي كرد (نفي شده است در اين آيه) و تلازم بين ايمان، اخلاق و اعمال از يك طرف [و] بِرّ و فضيلت از طرف ديگر اثبات شده است. قهراً بحث در چند مقام ميشود: مقام اول آنكه بين توجه به شرق و غرب با بِرّ و نيكي تلازمي نيست. مقام ثاني آن است كه بين ايمان و اخلاق و عقايد و اخلاق و اعمال (كه در اين آيه آمده است) با بِرّ و نيكي تلازم قطعي هست.
قصور عقل از تشخيص برّ
اصل مطلب قبل از ورود در بحث آن است كه بِرّ را گرچه عقل فيالجمله ميفهمد ولي بالجمله نميفهمد؛ كه چه چيزي خوب است و چه چيزي خوب نيست مستقلّات عقلي وقتي بررسي بشود چند چيزي بيش نيست [و] عقل بعضي از مسائل را جزء بِرّ و نيكي ميداند. ارزش را در حقيقت خداي سبحان بايد معين كند كه چه چيزي بِرّ است و چه چيزي برّ نيست، لذا قرآن دارد ميشمارد كه بِرّ چيست و بِرّ چه نيست. اينچنين نيست كه عقل در تشخيص خير و نيكي مستقل باشد و نيازي به شرع نداشته باشد و يا آن چنين نيست كه اين برّ و نيكي يك امر ذاتي غير قابل تغيير و تحويل باشد. اگر يك امر ذاتي غيرقابل تحويل و تغيير ميبود عقل ميتوانست با برهان راه پيدا كند؛ ولي چون اينچنين نيست [بلكه] گاهي يك امر خير است گاهي امر ديگر، لذا نه عقل ميتواند بالاستقلال بفهمد و نه آن چيزي كه برّ است براي ابد برّ است بلكه در اثر تغيير شرايط و مصالح عوض ميشود. نظير جريان قبله كه توجه به بيتالمقدس جزء برّ بود اين معنا را عقل نميفهميد شرع كشف كرد و وقتي هم كه نوبتش سپري شد _خداي سبحان ميفرمايد كه ﴿فَأَيْنَما تُوَلُّوا﴾[2]_ به رسولش فرمود: ﴿فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ﴾[3] به ديگران هم فرمود: ﴿فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ﴾[4]. پس اينچنين نيست كه عقل بتواند همه اين مزايا و زواياي برّ را تشخيص بدهد، چه اينكه برّ يك امر ذاتي نظير زوجيّت اربعه نيست كه قابل تغيير و تحويل نباشد [بلكه] در اثر مصالح و شرايط عوض ميشود؛ البته يك امر اعتباري محض نيست نظير صدر و ذيل يك مجلس كه به اعتبار معتبرين باشد يا نظير سنن، عادات و آداب، رسوم باشد كه نزد اقوام و ملل فرق بكند. اخلاق يك اصالتي دارد و فروع اخلاق تابع شرايط و مصالح است، يك امر اعتباري محض نيست كه به اعتبار معتبرين باشد نظير طرز لباسپوشيدن يا طرز غذاخوردن يا طرز خانهساختن كه قومي اينچنين بپسندند و قوم ديگر آن چنان نپسندند كه مسئله حجاب نظير مسئله لباسپوشيدن باشد (اين طور نيست)، بلكه اخلاق يك ريشههاي اساسي دارد كه آن را شارع مقدس بايد كشف بكند ولي با شرايط و اوضاع خارج در ارتباط است كه اگر آنها عوض شد مصالح هم عوض ميشود پس امر سه قسم است.
برّ و نيكي، تابع شرايط و مصالح خارجي
يك قسم ذاتيات اشياء است كه قابل تغيير و تبديل نيست نظير زوجيّت اربعه و فرديّت خمسه، اين با اختلاف شرايط پيش نيامد كه با تحوّل شرايط رخت بربندد [بلكه] اربعه در هر جا كه باشد زوج است. صدق خوب است اما نه نظير زوجيّت اربعه كه هرگز نشود ما خوبي را از صدق برداريم، بعضي از جاهاست كه راستگفتن ضرر دارد [و] بعضي از جاهاست كه دروغگفتن ضرر دارد؛ [مثلاً] شما اگر بخواهيد بين دو برادر و [يا] دو امت اسلامي صلح و صفا ايجاد كنيد اگر از شما سؤال كردند كه آن امت در قبال اين امت چه گفت، لازم نيست هر چه او گفت شما بازگو كنيد. اگر صدق روا باشد و ذاتاً حَسَن باشد نظير زوجيّت اربعه شما بايد بتوانيد بگوييد كه فلان كس در غياب شما اينچنين گفت، در حالي كه در آنجا يا اين صدق خوب نيست يا مفسده دارد. پس امر اول آن است كه اين وصف ذاتي براي آن موصوف باشد كه از شرايط خارجي برنخواست تا با اختلاف شرايط عوض بشود. امر ثاني آن است كه از شرايط خارجي يا از اقتضاي طبيعي برخواست ولي در حدّ علّيّت نيست [بلكه] در حد اقتضاست كه اگر موانع بيروني ظهور كرد اين مقتضي در آن مقتضا اثر نميكند مثل خوببودن صدق؛ نه خوببودن عدل چون عدل هميشه خوب است (خوببودن صدق). قسم سوم امور اعتباري است كه به يد معتبر است مثل اينكه عدهاي در شرايط خاصي (قومي در منطقه مخصوصي) لباس خاصي را دوست دارند (نزد آنها اين نوع لباس مطلوب است) اينها طبق قرارداد سنت، نژاد و قوميّت آن منطقه است، يك امر ذاتي باشد يا اقتضاي حسن و صلاح در آن باشد اينچنين نيست. مسائل اخلاقي اين طور است كه خداي سبحان بايد پرده بردارد و كشف كند و چون طبق شرايط خاص مصلحت پيدا كرد ميشود طبق شرايط خاص ديگر مصلحتش از دست برود؛ نظير توجه به بيتالمقدس كه روزي قبله رسمي مسلمين بود و بِرّ [و] نيك بود (نيكي در اين بود كه عبادتها را به سمت بيتالمقدس انجام بدهند) يك وقتي اين حكم نسخ شد بِرّ و نيكي در آن شد كه به سمت كعبه توجه كنند. لذا خداي سبحان ميفرمايد برّ آن نيست كه شما پنداشتيد يعني تلازم ذاتي نيست كه انسان حتماً به سمت بيتالمقدس نماز بخواند. نه اينكه به سمت بيتالمقدس نمازخواندن برّ نبود و اصلاً اقتضاي نيكي در او نيست، نه؛ برّ بود، نيكي در آن بود، ساليان متمادي مسلمين به آن سمت نماز ميخواندند (اين هم نيك بود) و اما تلازم ذاتي نيست.
قبله اهل كتاب
لذا فرمود: ﴿لَيْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ﴾ كه مسيحيها به سمت مشرق نماز ميخوانند ﴿وَ الْمَغْرِبِ﴾ يعني يهوديها به سمت مغرب نماز ميخوانند. مشرق براي مسيحيها يك موضوعيتي دارد ولي مغرب براي يهوديها موضوعيتي ندارد، براي اينكه بيتالمقدس چون در جنوب غربي مكه و مدينه قرار داشت از آن جهت اينها به سمت غرب نماز ميخواندند؛ نه اينكه مغرببودن براي اينها خصيصه داشته باشد و اگر آنها در غرب اين كره زمين باشند چون بايد به سمت بيتالمقدس نماز بخوانند آنها هم به سمت شرق متوجه ميشوند. بين مشرق و مغرب در اين جهت فرق است؛ مسيحيها به سمت مشرق توجه ميكنند يك خصوصيتي براي آنها هست ولي براي يهوديها مغرب خصوصيت ندارد [بلكه] آن قطب، آن بيتالمقدس خصوصيت دارد. چون بيتالمقدس در قسمت جنوب غربي حجاز قرار داشت از اين جهت آيه در شرايطي نازل شد كه مردم آن منطقه در هنگام نماز به سمت مغرب متوجه ميشدند. اگر همان يهوديها سفر دوردستي به منطقههاي غربي بكنند در هنگام نماز چون بايد به سمت بيتالمقدس نماز بخوانند به شرق متوجهاند.
برّ و خير جامع و تام
آيه فرمود برّ و نيكي در اين نيست كه حتماً به سمت شرق يا به سمت غرب نماز بخوانيد، برّ و نيكي در امتثال امر خداست. خداي سبحان اگر مصلحت را در اين ديد كه به سمت بيتالمقدس نماز بخوانيد برّ همان است، اگر مصلحت در آن بود كه به سمت غرب نماز بخوانيد برّ همان است و اگر مصلحت در اين بود كه به سمت كعبه نماز بخوانيد برّ همان است، پس ﴿لَيْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ﴾. اين ناظر به مطلب اول كه تلازم سلبي است يعني بين توجه به شرق [يا] غرب و برّ تلازمي نيست. اما مقام ثاني كه تلازم اثباتي است كه بين ايمان، اخلاق و عمل صالح از يك طرف و برّ و نيكي از طرف ديگر تلازم ثبوتي است، آن را با اين جمله بيان فرمود: ﴿وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ اْلآخِرِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ الْكِتابِ وَ النَّبِيِّينَ﴾ اين راجع به اعتقاد، ﴿وَ آتَي الْمالَ عَلي حُبِّهِ ذَوِي الْقُرْبي وَ الْيَتامي وَ الْمَساكينَ وَ ابْنَ السَّبيلِ وَ السّائِلينَ وَ فِي الرِّقابِ﴾ راجع به خدمات مالي، ﴿وَ أَقامَ الصَّلاةَ﴾ راجع به خدمات عبادي، بعد هم راجع به زكات و مسائل اخلاقي دستوراتي دادند. فرمود برّ آن است كه انسان عقيده خوب داشته باشد و عمل صالح.
سرّ معرفي ابرار در تعريف برّ
بياني را سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) دارد كه لابد ملاحظه فرمودهايد كه بحث در بِرّ است ولي از بَرّ سخن به ميان آمده است (مبتدا بِرّ است ولي خبر معرفي بَرّ)؛ خدا فرمود نيكي عبارت از مردانياند كه مؤمناند و عمل صالح دارند. سرّش آن است كه قرآن چون يك كتاب هدايت و تربيت است غرضش آن نيست كه فقط مفهوم را معنا كند (كه نيكي چيست) مفهوم را با بيان و معرفي مصاديق روشن ميكند. به جاي اينكه نيكي را معنا كند نيكان را معرفي ميكند كه هم نيكي معنا شده باشد هم مردم به تشويق اين معرفي، نيك بشوند و جزء نيكان باشند؛ يعني هدف تربيت نيكان است نه تعريف نيكي كه بشود يك تعريف مفهومي اگر قرآن كتاب تربيت است نبايد فقط نيكي را معنا كند [بلكه] بايد نيكي را در خلال معرفي نيكان معرفي كند كه هم مفهوم را بيان كرده باشد هم مصداق را نشان داده باشد. لذا اگر بين مبتدا و خبر هماهنگي نيست سرّش اين است. فرمود لكن نيكي مردانياند كه اينچنيناند، اين در حقيقت تعريف ابرار است (تعريف بَرّ) است نه تعريف بِرّ. بَرّ صفت مشبهه است يعني نيك، بِرّ يعني نيكي. خداي سبحان در تعريف نيكي نيكان را معرفي ميكند؛ فرمود لكن نيكي مردانياند كه اينچنيناند يعني نيكان اين طورند. اگر سخن در ابرار بود محمول و موضوع مناسب هم بود؛ مثلاً اگر ميفرمود «لكن الابرار من آمن بالله» خب محمول با موضوع مناسب بود و مبتدا با خبر هماهنگ؛ اما سخن در تعريف برّ و نيكي است ولي محمول ابرارند (نيكاناند) سرّش اين است ﴿وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ﴾
برّ در عقايد
و در تعريف ابرار اول عقيده را ذكر فرمود براي اينكه اخلاق و اعمال به عقيده سپرده شدهاند و منشأ همه عقايد هم توحيد است لذا اول از توحيد سخن به ميان آمده است فرمود: ﴿مَنْ آمَنَ بِاللّهِ﴾. و چون معاد بازگشت به همان مبدأ است [كه] ﴿هُوَ اْلأَوَّلُ وَ اْلآخِرُ﴾[5]، مسئله اعتقاد به معاد را در كنار اعتقاد به مبدأ ذكر فرمود: ﴿مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ اْلآخِرِ﴾. و چون ايمان به مبدأ و معاد كافي نيست، صِرف اينكه انسان معتقد باشد خدايي هست و خدا انسان را آفريد كافي نيست [بلكه] بايد به ربوبيت خدا معتقد باشد و ربوبيت خدا در اين است كه انسان را با وحي و رسالت انبيا بپروراند، وحي و رسالت هم با نزول فرشتهها تأمين ميشود، گيرندگان وحي و رسالت هم انبيا و مرسليناند و برنامه وحي و رسالت هم كتاب آسماني است، لذا همه اينها را به عنوان اصل سوم بازگو كرد. چون اگر اصول دين سه اصل است (توحيد و نبوت و معاد) به دو اصلش اشاره فرمود كه فرمود: ﴿مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ اْلآخِرِ﴾، [در رابطه با] آن اصل سوم كه راجع به نبوت و رسالت است اين امور را مطرح كرد [چون] در نبوت و رسالت مسئله كتاب آسماني به نام قرآن هست مسئله پيامبر هست مسئله فرشتهاي كه حامل وحي است هست و مانند آن. لذا فرمود: ﴿مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ اْلآخِرِ﴾ كه ﴿بِاللّهِ﴾ راجع به توحيد است ﴿وَ الْيَوْمِ اْلآخِرِ﴾ راجع به معاد است، ﴿وَ الْمَلائِكَةِ وَ الْكِتابِ وَ النَّبِيِّينَ﴾ [كه] راجع به مسئله نبوت، وحي و رسالت است. مشابه اين در همين پايان سورهٴ مباركهٴ «بقره» _كه گفتند خداي سبحان اين دو آيه [پاياني سوره بقره] را مشافهتاً خداي سبحان در ليلهٴ معراج به رسولش افاضه فرمود[6] آمده است كه ﴿آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ كُلُّ آمَنَ بِاللّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ وَ قالُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا غُفْرانَكَ رَبَّنا وَ إِلَيْكَ الْمَصيرُ﴾[7] در اين آيه هم مبدأ هم معاد هم وحي و نبوت بازگو شد.
راز تفكيك ايمان رسول اكرم (ص) از ايمان مؤمنان
اول خود پيامبر به اين امور ايمان آورد: ﴿آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ﴾ بعد ﴿وَ الْمُؤْمِنُونَ﴾ [كه] اين جداكردن ايمان رسول خدا از مؤمنين براي آن است كه وضع با طبع مطابق باشد [يعني] اول خود پيامبر ايمان دارد بعد در اثر دعوت و هدايت پيامبر ديگران ايمان ميآورند. گذشته از اينكه ايمان پيامبر به مراتب بالاتر از ايمان مؤمنين است، لذا اين دو جمله را از هم جدا كرد، نفرمود «آمن الرسول و المؤمنون بما اُنزل»، اول جمله اُولي را تمام كرد فرمود ﴿آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ﴾ اين تمام شد، [بعد فرمود:] ﴿وَ الْمُؤْمِنُونَ﴾ كه عطف جمله بر جمله است (نه عطف مفرد بر مفرد) مؤمنون هم «آمنوا بما اُنزل اليهم». اين دو جمله كه تمام شد آنگاه جمعبندي فرمود. پس يك جمله آن است كه ﴿آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ﴾ جمله ديگر آن است كه ﴿وَ الْمُؤْمِنُونَ﴾ يعني «والمؤمنون آمنوا بما اُنزل اليه من ربه» اينكه تمام شد، آنگاه جمله سوم شروع شد فرمود: ﴿كُلُّ﴾ يعني چه پيامبر چه مؤمنون نه والمؤمنون كلٌ، اين ﴿كُلُّ﴾ [آغاز] جمله سوم است. ﴿كُلُّ آمَنَ بِاللّهِ﴾ كه اين راجع به توحيد است ﴿وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ﴾ كه اين راجع به وحي و رسالت است ﴿لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ وَ قالُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا﴾ راجع به مسائل عمل صالح ﴿غُفْرانَكَ﴾ يعني غفرانت را مسئلت ميكنيم ﴿رَبَّنا وَ إِلَيْكَ الْمَصيرُ﴾[8] كه راجع به معاد است. پس آن آيه هم يك آيه جامعي است كه مبدأ، معاد و وحي و رسالت را در بر دارد. اصل ايمان فرق نميكند لذا ﴿كلٌ ءامن﴾[9] در جمله سوم فرمود: ﴿كُلُّ آمَنَ﴾ اما ترتيب محفوظ است هم از نظر درجه هم از نظر ترتيب، براي اينكه مؤمنين هر چه دارند از پيامبر دارند. اول رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ايمان دارد بعد اينها ايمان ميآورند اين يك امر طبيعي است، درجه ايمان هم كه باهم فرق ميكند. اين دو نكته باعث شد كه جمله اول از جمله دوم جدا شد بعد در جمله سوم همه را يكجا جمع كرد فرمود: ﴿كُلُّ آمَنَ﴾[10].
مراد از كتاب در آيه شريفه
اين آيه محل بحث هم اين طور است كه مسئله مبدأ، معاد و وحي و رسالت (همه) را كنار هم بازگو فرمود كه ﴿مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ اْلآخِرِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ الْكِتابِ وَ النَّبِيِّينَ﴾. اين كتاب [كه در آيه محل بحث آمده] جنس است [و] با آن جمعي كه در همين آيه سورهٴ «بقره» كه الآن تلاوت شد سازگار است چون در آنجا به صورت كتب آمده ﴿كُلُّ آمَنَ بِاللّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ﴾[11] چون هر مسلمان بايد به جميع «ما انزل الله» معتقد باشد. اگر در آن آيه پاياني سورهٴ «بقره» كتب به عنوان جمع ياد شد و در آيه محل بحث به عنوان مفرد، چون اين جنس است با آن جمع سازگار است (اينجا جنس مراد است) يعني مؤمن بايد به كل «ما انزل الله» ايمان بياورد و معتقد باشد.
انفاق مالِ محبوب براي نيل به برّ
وقتي مسئله ايمان به اصول دين تمام شد آنگاه به عمل صالح ميپردازد. عمل صالح را از مسائل مالي شروع ميكند ميفرمايد: ﴿ وَ آتَي الْمالَ عَلي حُبِّهِ ذَوِي الْقُرْبي وَ الْيَتامي وَ الْمَساكينَ﴾ يعني نه اينكه مال را دوست داشته باشيد [چون] خداي سبحان شما را طوري خلق كرد كه مال را دوست داريد ديگر نيازي به تشويق [به] دوستداشتن مال نيست. چون زندگيكردن در دنيا بدون مال ممكن نيست خداي سبحان اين غريزه را داد و براي اينكه آدم افراط نكند طبق آيات فراوان و روايات فراوان دستور دادند كه اين محبتتان را مهار كنيد. اينكه فرمود: ﴿وَ آتَي الْمالَ عَلي حُبِّهِ﴾ يعني با اينكه مال محبوب آنهاست اين را در راه خدا ميدهند (يعني آن مالي كه محبوب است)، قهراً اين مطابق ميشود با همان آيه سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» كه ﴿ لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتّي تُنْفِقُوا مِمّا تُحِبُّونَ﴾[12]. پس اگر اصل ايتاي مال باشد انسان را به مقام ابرار نميرساند، حالا اگر لباس كهنه را خواست بدهد اينكه بِرّ نيست تا او بشود بَرّ و از ابرار به شمار بيايد فرمود: ﴿ وَ آتَي الْمالَ عَلي حُبِّهِ﴾ يعني ايتاي مال محبوب. اصل حُبّ در انسان هست حُبّ فراوان هم هست، منتها اين حُبّ فراوان ضرر دارد فرمود: ﴿ وَ تُحِبُّونَ الْمالَ حُبًّا جَمًّا﴾[13] _«جم» يعني انبوه نه جمع، «جم» يعني پُر_ يعني اين محبت شما خيلي است ولو مالتان هم كم باشد ولي خيلي به مال علاقهمنديد. اصل علاقه به مال را خداي سبحان قرار داد مثل اشتهاي به غذا وگرنه انسان نميتوانست زندگي كند، آن جمّ و انبوهبودن مال را قرآن سعي ميكند كه برطرف كند. و هشدار هم داد كه اين خطر در درون جان شماست: ﴿ وَ أُحْضِرَتِ اْلأَنْفُسُ الشُّحَّ﴾[14] فرمود كه اين دشمن يك دشمن دروني است و همواره هم بيدار است. اين شُحّ، بخل، مالدوستي و امساك هميشه در صحنه حاضر است و كنار جان شما هم سنگر گرفته (جدا نيست): ﴿وَ أُحْضِرَتِ اْلأَنْفُسُ الشُّحَّ﴾ يعني خداي سبحان اين شُحّ (اين بخل و مالدوستي) را در كنار نفس احضار كرده است. و اگر كسي از اين مالدوستي به [وسيله] انفاق في سبيل الله خود را برهاند اين به ابرار ميرسد: ﴿ وَ آتَي الْمالَ عَلي حُبِّهِ﴾.
ايتاي مال بر پايه حب خدا
پرسش ...
پاسح: آن براي كساني است كه از مقام ابرار بگذرند (براي مقرّبين است) به خواست خداي سبحان در سوره «انسان» به آن اشاره ميكنيم كه اينها ﴿وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلي حُبِّهِ﴾[15] اين [ضمير] به «الله» برميگردد و اما اينجا ﴿ وَ آتَي الْمالَ عَلي حُبِّهِ﴾ اين [ضمير] به مال برميگردد هم به قرينه قرب كلمه و جوار، هم به اينكه آن مقام مقامِ مقربين است نه مقام ابرار. آنها اصلاً مال را دوست ندارند؛ نه اينكه مالي را كه دوست دارند در راه خدا ميدهند.
﴿ وَ آتَي الْمالَ عَلي حُبِّهِ﴾ اين با آيه سورهٴ «آلعمران» موافق است كه فرمود: ﴿لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتّي تُنْفِقُوا مِمّا تُحِبُّونَ ﴾[16] كه مرحوم فيض(رضوان الله عليه) دارد كه در بعضي از قرائات «مٰا تحبون» است نه ﴿مِمّا﴾؛ نه بعضي از محبوبها را بدهيد آنچه محبوب است بايد ايثار كنيد. [17]
پرسش ...
پاسخ: آن تعلق را برداشتن و خود را همواره در محضر خداي سبحان ديدن برايشان عزيز است. همين الآن تلاش كرد كه جز حق دوست پيدا نكند، الآن اجرش همان محبوب اوست، او به مقصد رسيده است. او تلاش كرد (كوشش كرد) رنجها برد كه به مال دل نبندد با اينكه دسترنج خودش است.
تصدق مقربان
لذا باغبان حضرت امير(سلام الله عليه) ميگويد كه مكرّر حضرت وارد باغ شدند و كندوكاو كردند تا از اين باغ چشمه بجوشد بالأخره يك روز خسته شدند، عرق كردند و كلنگ زدند [تا] از كنار سنگ آب جوشيد (در همان مدينه)، همين كه باغ آبدار شد و از چاه يا چشمه آب در آمد من ديدم كه حضرت هم صيغه وقف جاري كرد فرمود: «أشهد الله انها صدقةٌ»[18]
خب اين اصلاً نميگذارد كه مال در دل راه پيدا كند تا از دل بكند. اگر قلب به حبّ حق متيّم شد جا براي غير نيست. در اين كريمه فرمود: ﴿وَ آتَي الْمالَ عَلي حُبِّهِ﴾ كه مطابق آيه سورهٴ «آلعمران» خواهد شد كه ﴿لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتّي تُنْفِقُوا مِمّا تُحِبُّونَ﴾[19]. پس اگر انسان مال محبوب را (مال خوب را) در راه خداي سبحان انفاق بكند او به مقام ابرار راه پيدا ميكند.
خدمات مالي ابرار
﴿وَ آتَي الْمالَ عَلي حُبِّهِ ذَوِي الْقُرْبي﴾ به قرباي مطلق يا قرباي رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) [راه پيدا ميكند] كه بحثش خواهد آمد (انشاءالله) ﴿وَ الْيَتامي وَ الْمَساكينَ﴾ يتيم كسي [است] كه فاقد سرپرست باشد پدر را از دست داده باشد. ديگر فرمود: ﴿وَ الْمَساكينَ﴾ مسكين از فقير اسوءُ حالاً است براي اينكه او تقريباً زمينگير است (قدرت حركت ندارد) مبتلا به سكون شد ﴿وَ ابْنَ السَّبيلِ﴾ يعني كسي كه [در] راه مانده است، فرزند راه است، راه بر او مسلط شد ﴿وَ السّائِلينَ﴾؛ آنهايي كه سؤال كردند و [در جاي ديگر دارد] ﴿لِلسّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ﴾[20] براي آنها در مال اين شخص حق معيّني است ﴿وَ فِي الرِّقابِ﴾؛ براي آزادكردن رقبهها و بندهها، اينها مسائل مالي است. پس اگر كسي به اصول دين معتقد بود و از لحاظ مسائل مالي سعي كرد از مال محبوب خود بكاهد و در اين امور صرف بكند و از لحاظ مسائل عبادي هم نماز را اقامه كرد: ﴿وَ أَقامَ الصَّلاةَ﴾ و تنها به همان خيرات مستحبه اكتفا نكرد [بلكه] ﴿وَ آتَي الزَّكاةَ﴾
عدم اكتفاي ابرار به انفاق واجب و مستحب
چون بعضيها هستند كه در حدّ عاطفه كمك ميكنند و دلسوزند اما دفتر شرعي و دفتر حساب رسمي ندارند؛ بعضي هستند كه به همان حساب رسمي و سال شرعيشان اكتفا ميكنند [و] آن مسائل اخلاقي، عاطفي و نفقات استحبابي [را] ندارند. اگر كسي كمك عاطفي داشت كمكهاي استحبابي داشت ولي دفتر شرعي نداشت اَو بالعكس اين به مقام ابرار نميرسد [بلكه] كسي به مقام ابرار ميرسد كه هم آن زكات واجب را بپردازد هم از انفاق مالي [انفاقهاي مستحب] محروم نماند، اينها راجع به مسائل مالي.
وفاي ابرار به عهدهاي خود
﴿وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذا عاهَدُوا﴾ [كه] اين وفاي به عهد جامع مسائل فقهي و اخلاقي است؛ در بعضي از مسائل اين وفاي به عهد جزء اخلاقيات است [يعني] وعدههايي كه كرده است خلف وعده نميكند و بخشي از اينها هم مربوط به حكم فقهي است كه ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾[21] كه در عقود همان عهود است و بخشي از اينها هم كه باز مربوط به حكم فقهي است آن است كه اگر كسي تعهد كرده است (به رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) تعهد سپرده است) كه در هنگام جنگ صحنه را ترك نكند باز هم وفاي به عهد بكند. اين وفاي به عهد هم شامل عهود و عقود تجاري است، هم شامل عهدهاي اخلاقي است كه با يكديگر در ميان ميگذارند، هم شامل تعهدات ديني است [كه] در اين زمينه مسئله جهاد و حضور در جبهه را خداي سبحان به عنوان يك تعهد ديني ياد ميكند. در سورهٴ مباركهٴ «احزاب» تعهدهايي كه سپردند و بعضي به تعهد عمل كردند و بعضي به تعهد عمل نكردند هر دو را در اين سوره ذكر ميكند. فرمود به پيامبر كه دست بيعت دادند تعهد سپردند كه اگر روزي حضور در جنگ لازم بود صحنه را ترك نكنند، عدهاي به اين عهدشان وفا كردند و اهل استقامت بودند و عدهاي هم منتظرند؛ نه آنها كه رفتند پشيماناند، نه اينها كه ماندند و در نوبتاند پشيماناند [اما] عدهاي از اين تعهد صرفِنظر كردند. آنها كه به تعهد عمل كردند آيهٴ 23 همين سورهٴ «احزاب» [بيانگر آن] است كه آيه معروفي است و آن اين است كه ﴿مِنَ الْمُؤْمِنينَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضي نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْديلاً﴾ اينها به تعهدشان عمل كردند. يك عده رفتند يك عده هم در نوبتاند؛ نه آنهايي كه رفتند پشيمان شدند، نه آنها كه ماندند و در نوبتاند پشيماناند، اينها كسانياند كه به عهدشان وفا كردند: ﴿صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللّهَ عَلَيْهِ﴾. اما گروهي ديگر كه در همين سورهٴ «احزاب» آيهٴ پانزده وضعشان روشن شد اين است كه فرمود اينها كه امروز صحنه را ترك كردند قبلاً تعهد سپردند كه ترك نكنند: ﴿وَ لَقَدْ كانُوا عاهَدُوا اللّهَ مِنْ قَبْلُ لا يُوَلُّونَ اْلأَدْبارَ وَ كانَ عَهْدُ اللّهِ مَسْؤُلاً﴾ فرمود اينها قبلاً تعهد سپردند كه در هنگام جنگ حاضر باشند و اما الآن نقض عهد كردند ﴿وَ لَقَدْ كانُوا عاهَدُوا اللّهَ مِنْ قَبْلُ﴾؛ قبلاً با خدا معاهده كردند، كه چه كنند؟ كه ﴿لا يُوَلُّونَ اْلأَدْبارَ﴾؛ پشت نكنند از جنگ ﴿وَ كانَ عَهْدُ اللّهِ مَسْؤُلاً﴾. بعد خداي سبحان به رسولش ميفرمايد: ﴿قُلْ لَنْ يَنْفَعَكُمُ الْفِرارُ إِنْ فَرَرْتُمْ مِنَ الْمَوْتِ أَوِ الْقَتْلِ وَ إِذًا لا تُمَتَّعُونَ إِلاّ قَليلاً﴾[22]؛ فايدهاي ندارد بر فرض حالا فرار كرديد بيش از چند روزي نخواهيد ماند، اين طور نيست كه به زندگي ابد برسيد. خب پس حضور در جبهه يك عهد الهي است. اينكه فرمود: ﴿وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذا عاهَدُوا﴾ همان طوري كه عهدهاي اخلاقي را شامل ميشود و همان طوري كه عهدهاي فقهي در تجارات را شامل ميشود كه ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾[23] «اي العهود»، اين گونه از مسائل فقهي را هم كه حضور در جنگ است شامل ميشود: ﴿وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذا عاهَدُوا﴾.
صبر ابرار
خب اين كارها بدون صبر و تحمل ميسر نيست لذا مسائل اخلاقي را هم كنار اين ذكر ميكند. اول عقايد [بعد] بود بعد اعمال مسائل اخلاقي و ملكات نفساني را ذكر ميكند [كه] يكي وفاي به عهد است؛ يكي هم صبر: ﴿والصّٰبرين﴾ صابريناند. اينها كه بعضي مرفوع است بعضي منصوب است براي اينكه يا به عنوان مخصوص به نعت با عامل مقدر منصوب است يا به عنوان عطف بر محل منصوب است: ﴿والصٰبرينَ﴾ كه اين مدح است، وگرنه «صابرون» ميشد اگر عطف بر ﴿وَ الْمُوفُونَ﴾ بود. ﴿وَ الصّابِرينَ فِي الْبَأْساءِ وَ الضَّرّاءِ﴾ يعني در شدايد در گرسنگيها و در هر گونه ضرر و زياني (خواه بيماري خواه جراحت يا علل ديگر) اينها صابرند. ﴿و حينَ الْبَأْسِ﴾ صابرِ ﴿حينَ الْبَأْسِ﴾ غير صابر ﴿فِي الْبَأْساءِ﴾ است صابر ﴿فِي الْبَأْساءِ﴾ مثل اينكه الآن زمان جنگ است خب زمان جنگ انسان بايد صبر كند و اما كسي كه در خط مقدم است او صابر ﴿حينَ الْبَأْسِ﴾ است؛ يا در جاهاي بمبارانشده خب بالأخره همه صبر ميكنند صابرين ﴿فِي الْبَأْساءِ﴾ هستند [ولي] آنها كه صحنه را ترك نميكنند صابر ﴿حينَ الْبَأْسِ﴾اند. فرمود ﴿حينَ الْبَأْسِ﴾ [يعني] آن وقتي كه خطر متوجه است آن وقت صبر ميكنند. درباره عده ديگر فرمود اينها وقتي روز خطر بشود اگر سوراخي پيدا كنند در آن ميخزند: ﴿لَوْ يَجِدُونَ مَلْجَأً أَوْ مَغاراتٍ أَوْ مُدَّخَلاً لَوَلَّوْا إِلَيْهِ وَ هُمْ يَجْمَحُونَ﴾[24] فرمود وقتي خطر رسيد اينهايي كه از خطر ميترسند [و] فقط ميخواهند بمانند، آن شيريني مرگ در راه خدا براي اينها جا نيفتاد اينها هر سوراخي پيدا كردند [در آن] ميخزند: ﴿لَوْ يَجِدُونَ مَلْجَأً أَوْ مَغاراتٍ أَوْ مُدَّخَلاً لَوَلَّوْا إِلَيْهِ وَ هُمْ يَجْمَحُونَ﴾[25] چطور حيوان به سوراخ ميخزد اينها اين طور ميخزند. سرّش اين است كه واقع، روشن نشد براي بعضيها كه اين مرگ گواراست (جا نيفتاد) خيال ميكنند وقوع در هلاكت است. بيش از هشت، ده دقيقه انسان در زحمت نيست، همين كه بيايد و يك دلهرهاي است و تا تركش بخورد بيش از ده دقيقه طول نميكشد، بقيه ديگر راحت است اگر بداند كه براي چه دارد كشته ميشود، اگر به اين نظام دل سپرد سر سپرد و معتقد شد، اينچنين است. فرمود اينها در روز خطر به دنبال يك سوراخاند، هر جا پيدا كردند [در آن] ميخزند. جموح براي آن حالت غيرانساني است. ولي در اين كريمه فرمود ابرار كسانياند كه در «بأساء» صابرند در «ضرّاء» صابرند در «حينِ بأس» صابرند ﴿وَ الصّابِرينَ فِي الْبَأْساءِ وَ الضَّرّاءِ وَ حينَ الْبَأْسِ أُولئِكَ الَّذينَ صَدَقُوا وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ﴾؛ اينها صادقاند در عقيده، نميپذيرند مگر چيزي را كه انجام بدهند، انجام نميدهند مگر چيزي را كه معتقد باشند، نميگويند مگر اينكه عمل كنند، عمل نميكنند مگر چيزي را كه ميگويند. اينها صادقاند در عقيده، صادقاند در اخلاق، صادقاند در اعمال. نفرمود در كار معيّن صادقاند، اين اطلاقِ صدق ناظر به آن است كه همه شئون را شامل ميشود: ﴿أُولئِكَ الَّذينَ صَدَقُوا وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ﴾
«والحمد لله رب العالمين»
[1] ـ بحارالانوار، ج 66، ص 346.
[2] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 115.
[3] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 144.
[4] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 144.
[5] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 3.
[6] ـ بحارالانوار، ج18، ص312- 314.
[7] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 285.
[8] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 285.
[9] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 285.
[10] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 28.
[11] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 285.
[12] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 92.
[13] ـ سورهٴ فجر، آيهٴ 20.
[14] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 128.
[15] ـ سورهٴ انسان، آيهٴ 8.
[16] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 92.
[17] ـ تفسير الصافي، ج2، ص77؛ في الكافي و العياشي: عن الصادق (عليه السلام): «لن تنالوا البرَّ حتّي تنفقوا ما تحبون» قال: «هكذا فاقرأها».
[18] ـ مستدرك الوسائل، ج14، ص62.
[19] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 92.
[20] ـ سورهٴ معارج، آيهٴ 25.
[21] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 1.
[22] ـ سورهٴ احزاب، آيهٴ 16.
[23] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 1.
[24] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 57.
[25] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 57.