أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿أُولئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُا الضَّلاَلَةَ بِالْهُدَي وَالْعَذَابَ بِالْمَغْفِرَةِ فَمَا أَصْبَرَهُمْ عَلَي النَّارِ (175) ذلِكَ بِأَنَّ اللّهَ نَزَّلَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ وَإِنَّ الَّذِينَ اخْتَلَفُوا فِي الْكِتَابِ لَفِي شِقَاقِ بَعِيدٍ (176)﴾
راز خسران دين فروشان
بعد از بيان كتمان بعضي از اهل كتاب و اينكه هر كه دين خدا را كتمان كند چيزي عايدش نميشود؛ زيرا دنيا با همه مظاهر رنگينش متاع قليل است، آنگاه سرّ اين خطر و خسران را بيان ميكند. ميفرمايد سرّ اينكه اينها جز آتش چيزي نميخورند، سرّ اينكه از شنيدن كلامالله محروماند، سرّ اينكه هرگز تطهير نخواهند شد و سرّ اينكه عذاب اليم به انتظار اينهاست اين است كه اينها در داد و ستد ضرر كردند؛ هدايت دادند ضلالت گرفتند، مغفرت دادند عذاب گرفتند. و ريشه اين داد و ستدها را هم همان «حب الدنيا رأس كل خطيئة»[1] ميداند و ميفرمايد اينها آخرت دادند و دنيا گرفتند. و اين اشتراء و داد و ستد را هم تحليل ميكند ميفرمايد كه اين گونه از خريد و فروشهاي چندگانه كه ياد شد: گاهي گفته ميشود اينها آخرت دادند دنيا گرفتند؛ گاهي گفته ميشود اينها هدايت دادند ضلالت خريدند؛ گاهي گفته ميشود اينها مغفرت فروختند و عذاب خريدند (اينها) يك تعبيرات دقيق است.
فروختن و باختن خود به آتش
تعبير ادقّ آن است كه خود را فروختند، خود را به آتش فروختند. اگر خود را به آتش فروختند ميشوند عبدالنار و نار ميشود مولاي اينها، لذا هر كاري كه آتش خواست با اينها ميكند. آتش قيامت هم نظير آتش دنيا نيست كه اهل درك و انديشه نباشد، آتشي است عاقل عالم معصوم، چون آتش آخرت نظير آتش دنيا اين طور نيست كه اشتباهاً يا بيجا كسي را بسوزاند. اصلاً همان طوري كه در بهشت معصيت نيست، در جهنم هم معصيت نيست. اگر در اين تعبيرات گفته ميشود كه اينها هدايت را فروختند و ضلالت را گرفتند؛ نه يعني اصل روح اينها محفوظ است و اين داد و ستد در بيرون از محدوده روح اينها انجام گرفت (اينچنين نيست) اينها در حقيقت خودشان كه مهتدي بودند و با فطرت هِدايي خلق شده بودند خود را به آتش فروختند [و] به جاي اينكه عبدِ الله باشند شدند عبدِ النّار. به جاي اينكه خدا را به عنوان مولا انتخاب بكنند آتش را به عنوان مولا انتخاب كردند، لذا خداي سبحان ميفرمايد اينها عبد نارند و آتش وليِّ اينهاست خب وليّ ميداند با مولاّ عليهاش چه بكند.
ريشههاي داد و ستدهاي زيانبار اعتقادي
در بعضي از همين داد و ستدها ريشههاي داد و ستد را هم بازگو ميكند؛ مثلاً در همين آيه محل بحث ترتيب ذكرياش مطابق با ترتيب طبيعي است فرمود اينها هدايت دادند و ضلالت گرفتند، مغفرت دادند و عذاب گرفتند. خب اول هدايت است و نتيجهاش مغفرت و همچنين اول ضلالت است و نتيجهاش عذاب، لذا فرمود اينها قبل از اينكه مغفرت بدهند و عذاب بگيرند هدايت دادند و ضلالت گرفتند: ﴿أُولئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُا الضَّلاَلَةَ بِالْهُدَي وَالْعَذَابَ بِالْمَغْفِرَةِ﴾ كه اين امور مترتّب است و ترتيب طبيعي مثل ترتيب ذكري محفوظ است. گاهي در تعبيرات آن است كه اينها كوري را خريدند و بينايي را از دست دادند چون منشأ مغفرت هدايت است [و] مبدأ هدايت، علم و عقل [و] منشأ عذاب ضلالت است [و] منشأ ضلالت، جهل و سفاهت. در رتبه سابقه علم به جهل تبديل ميشود بعد هدايت به ضلالت تبديل ميشود بعد مغفرت به عذاب تبديل ميشود. گاهي تعبير آن است كه ﴿فَاسْتَحَبُّوا الْعَمَي عَلَي الْهُدَي﴾[2] گاهي تعبير آن است كه ﴿اشْتَرَوُا الضَّلاَلَةَ بِالْهُدَي﴾. ولي چون همه اين خطرها در اثر دنياست كه «حب الدنيا رأس كل خطيئة»[3] يا «رأس كل خطيئة حب الدنيا»[4] ـ كه هر دو تعبير در روايات آمده است ـ آن را در همين سورهٴ مباركهٴ «بقره» كه بحثش قبلاً گذشت بازگو فرمود؛ آيهٴ 86 همين سورهٴ «بقره» اين است كه ﴿أُوْلئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُا الْحَيَاةَ الدُّنْيَا بِالْآخِرَةِ﴾ كه منشأ همه اين خطرها حب دنياست ﴿فَلاَ يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذَابُ وَلاَ هُمْ يُنْصَرُونَ﴾
جان آدمي، محدودهٴ داد و ستد اعتقادي
اينها مطالب دقيق است؛ اما ادقّ از آنها اين است كه اين داد و ستد در بيرون جان و اوصاف آدمي نيست، اينچنين نيست كه واقعاً انسان هدايت بدهد ضلالت بگيرد ولي اصلش محفوظ باشد. انساني كه داد و ستد ميكند متاعي ميدهد و بهايي دريافت ميكند بالأخره اين داد و ستد در بيرون جان او انجام ميگيرد، آيا در مسائل اعتقادي انسان كه داد و ستد ميكند اين خريد و فروش در بيرون جان اوست يا در حقيقت در محدوده جان او انجام ميگيرد؟ خود را دارد ميفروشد يا خود را دارد ميخرد. در بيانات حضرت امير(سلام الله عليه) هست كه انسانِ باتقوا خود را خريد و آزاد كرد[5] (تقوا باعث عتق است كه انسان خود را آزاد ميكند) يا دنيادوستي و دنياپرستي باعث هلاكت است و باعث آن است كه انسان خود را برده ميكند. در آيه نود همين سورهٴ مباركهٴ «بقره» اين است كه فرمود: ﴿بِئْسَمَا اشْتَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ﴾؛ اينها خودشان را بد فروختند. پس معلوم ميشود در مسائل اعتقادي، اخلاق و عمل اينچنين نيست كه جان انسان همچنان آزاد باشد و محدوده خريد و فروش بيرون جان آدمي باشد [بلكه] اول انسان خود را گرو ميسپارد بعد هم وقتي كه نتوانست آن دِيْن را ادا كند خود را ميفروشد (اين يك نظم طبيعي است). خب اگر يك بدهكاري نتوانست دِيْنش را ادا كند چه ميكند؟ رهن ميدهد، اگر نتوانست بعد از اين رهن دادن باز دِيْن را به طلبكار بپردازد چه ميكند؟ به جاي اينكه اين رهن را فكّ كند اين رهن را تمليك ميكند (اين يك نظم طبيعي فقهي است). انسان هم در كارهاي عقلي و اعتقادي اينچنين است؛ وقتي بدهكار شد او را گرو ميگيرند تا توبه كند (تا انابه كند) تا با لابه و ضجّه خود را آزاد كند، اگر با توبه و انابه خود را آزاد نكرد (اين رهن را فك نكرد) مرتهن اين رهن را تملّك ميكند.
ـ تعبير قرآن به رهن و شراء جان دربارهٴ تبهكاران
اول رهن است بعد مِلك، اول يك مِلك مقيْد است بعد يك مِلك مطلق. لذا در بعضي از تعبيرات قرآن كريم اين است كه ﴿كُلُّ امْرِئٍ بِمَا كَسَبَ رَهِينٌ﴾[6]، ﴿كُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ رَهِينَةٌ﴾[7] اين دو مضمون در قرآن كريم هست. يعني اگر كسي بد كرد بالأخره بدهكار است وقتي بدهكار شد بايد گرو بسپارد، اينجا ديگر خانه و لانه و فرش را كه گرو نميگيرند خود انسان را گرو ميگيرند و اگر توبه كرد آزاد ميشود. اگر توبه نكرد چه؟ اين رهن همچنان براي ابد رهن است يا اين شخص را به عنوان مِلْك ميگيرند؟ اين اوايل رهن است بعد ديگر مِلْك ميشود. لذا تعبيرات قرآن كريم گاهي اين است كه اينها خودشان را گرو دادند؛ گاهي تعبيرش اين است كه فروختند: ﴿بِئْسَمَا اشْتَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ﴾[8]؛ اينها خودشان را فروختند، خب به چه كسي فروختند؟ به آتش فروختند.
ـ تبهكار تحت ولايت آتش الهي
در سورهٴ مباركهٴ «حديد» در برابر ولايت الهي، ولايت جهنم مطرح است؛ آيه پانزدهم سورهٴ مباركهٴ «حديد» اين است فرمود: ﴿فَالْيَوْمَ لاَ يُؤْخَذُ مِنكُمْ فِدْيَةٌ وَلاَ مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا﴾ چرا؟ ﴿مَأْوَاكُمُ النَّارُ﴾. خب ﴿مَأْوَاكُمُ النَّارُ﴾ يعني كافران جاي آنها آتش است يا اينها در تحت ولايت آتشاند؟ اين ﴿مَأْوَاكُمُ النَّار﴾ هم يك تعبير لطيف و دقيقي است؛ ولي الطف و ادقّش اين است كه ﴿هِيَ مَوْلاكُمْ﴾؛ شما عبدالناريد [و] نار هم مولاي شماست ﴿وَبِئْسَ الْمَصِيرُ﴾[9]؛ اين مصير كه با سين نيست مصير با صاد است يعني بد شديد (صيرورت شما بد بود) آتش شديد. خب نار چه ميكند؟ نار جهنم اهل درك است اهل هوش است عالم است عاقل است معصوم است، اشتباهاً هم كسي را نميسوزاند. نظير نار دنيا نيست كه هر چه به آن دادي بسوزاند.
ـ ولايت اميرمؤمنان علي(عليه السلام)، بر بهشت و جهنم
اين نار در تحت رهبري اولياي الهي در تحت فرمان اهلبيت(عليهم السلام) است كه حضرت امير قسيم الجنة و النار است[10]. آن روز فرمانروايي به عهده اينهاست به آتش ميگويند «هذا وليي فاتركيه و هذا عدوي فخذيه»[11]؛ اين دوست ماست اين را رها كن آن دشمن ماست آن را بگير. پس آتش در تحت فرمانروايي امير بهشت و قيامت كه اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) است اطاعت ميكند. خب اشتباهاً هم ممكن نيست در قيامت كسي بسوزد نظير دنيا نيست كه دست كسي اشتباهاً به آتش بخورد و آتش هم بسوزاند (اين طور نيست).
ـ ولايت هوشمندانه جهنم بر تبهكاران
همان طوري كه در بهشت جاي خلاف نيست در جهنم هم جاي خلاف نيست؛ ممكن نيست بيش از اندازه كسي بسوزد ممكن نيست كسي اشتباهاً بسوزد ممكن نيست بيگناهي بسوزد (اينچنين نيست). و آتش هم وقتي بردگان خود را از دور ديد ﴿إِذَا رَأَتْهُم مِن مَكَانٍ بَعِيدٍ سَمِعُوا لَهَا تَغَيُّظاً وَزَفِيراً﴾[12] كه رؤيت را خداي سبحان به آتش نسبت داد فرمود وقتي آتش اينها را از دور ببيند نعره ميكشد. خب ما دليلي نداريم بر اينكه آتش قيامت مثل آتش دنياست و چيز نميفهمد [تا] بعد طبق آن دليل بگوييم اسناد رؤيت به آتش، اسناد الي غير ما هو له است (اين طور كه نيست). وقتي كه فرمود دار آخرت دار حيات است: ﴿إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوَان﴾[13] و شواهد ديگر هم تأييد ميكند، اين اسنادِ رؤيت به نار اسنادِ الي ما هو له است [و] اسناد حقيقي هم است آتش جهنم چيز ميفهمد. فرمود وقتي آتش جهنم اينها را از دور ديد فرياد ميكشد: ﴿إِذَا رَأَتْهُم مِن مَكَانٍ بَعِيدٍ سَمِعُوا لَهَا تَغَيُّظاً وَزَفِيراً﴾[14] چه اينكه آنها هم اگر از دور آتش را ديدند غمگينتر ميشوند. پس آتش ميشود مولاي كسي كه خود را فروخت. معلوم ميشود انسان خود را به آتش ميفروشد؛ فرمود: ﴿بِئْسَمَا اشْتَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ﴾[15] [يا فرمود:] ﴿وَبِئْسَ الْمَصِيرُ﴾[16]
ـ آتش جهنم، مظهر قهر خداي منتقم
بالأخره انسان كه فروخت (برده شد)، برده كسي است. گرچه همه برده خدايند آنها هم كه فروختند برده خدايند؛ اما برده خداي رحمان و رحيماند يا برده خداي منتقم؟ اينها برده خداي منتقماند. ديگران بنده خداي رئوف و رحيمند كه «يا رءوفا بعباده المؤمنين»[17] و تبهكاران، كفار و مشركان بنده خداي منتقمند [كه] اين خداي منتقم با قهرش كه به صورت آتش جهنم ظهور ميكند اينها را تعذيب ميكند، لذا ميفرمايد اينها بنده آتشند و آتش مولاي اينهاست (اينها تحت ولايت نارند).
ـ تبهكاران، فرزندان آتش
گاهي تعبير ميكند اينها فرزندان نارند: ﴿فَأُمُّهُ هَاوِيَةٌ﴾[18] خب مادر با فرزند چه ميكند؟ هر چه دارد به او ميدهد. درباره تبهكاران فرمود مادر اينها آتش است، خب مادر ميپروراند بالأخره كودك را، تغذيه ميكند شير ميدهد در دامن ميگيرد، تمام كارهاي كودك را مادر به عهده ميگيرد فرمود: ﴿فَأُمُّهُ هَاوِيَةٌ ٭ وَمَا أَدْرَاكَ مَاهِيَهْ ٭ نَارٌ حَامِيَةٌ﴾[19]. پس يا سخن از مادر بودن است يا سخن از اصل بودن است كه اصل كل شيء همان امّ آن است و «ام كل شيء اصله»[20] يا سخن از ولايت است.
باختن اصل سرمايه
پس اينكه ميفروشد، خود را به آتش ميفروشد لذا سرمايه را باخت، ديگر راهي براي جبران نيست. اگر كسي اصل سرمايه را باخت راهي براي تدارك نيست، لذا گاهي خداي سبحان ميفرمايد كه ﴿خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ﴾[21]؛ اينها خودشان را فروختند، اگر خودشان را فروختند ديگر جا براي تجارت و كسب جديد نيست. پس بنابراين تعبيرات دقيق همان بود كه در آيات ديگر بيان شد و تعبير ادقّ همين آيهٴ پانزده سورهٴ «حديد» است كه فرمود: ﴿مَأْوَاكُمُ النَّارُ هِيَ مَوْلكُمْ وَبِئْسَ الْمَصِيرُ﴾ بعد صيرورت و بعد تحوّلي است. خب اينها درباره آيه اشتراي ضلالت به هدايت و عذاب به مغفرت.
پرسش ...
پاسخ: آنها همان ﴿يَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَناً قَلِيلا﴾[22] بود كه در آيه قبل گذشت؛ اما الآن دارند نتيجه كلامي آن اشتراء را ذكر ميكنند. اينها يك اشترايي كردند به نام بهشتفروشي (به حسب ظاهر)، دين خدا را كتمان كردند جاه و مقام گرفتند (اين كار دنيا)؛ اما بازده آن چه شد؟ فرمود اينكه اينها ثمن قليل گرفتند و دين را تحريف كردند، در حقيقت هدايت دادند ضلالت گرفتند، نتيجهاش چه ميشود؟ مغفرت دادند و عذاب گرفتند.
بنابراين اين كار را از چند نظر ارزيابي كرد: هم به مبادي اوليهاش پرداخت كه منشأش «حب الدنيا راس كل خطيئة»[23] است؛ هم به اهداف و پيامدهاي مشئومش اشاره كرد فرمود پيامد اين كار آن است كه هدايت دادند ضلالت گرفتند و مغفرت دادند و عذاب گرفتند. بعد در آيات ديگر بررسي كرد كه اين امور يادشده يك كارهاي برونمرزي نيست كه انسان در بيرون خود تجارت كند بلكه درونمرزي است در حقيقت؛ اول خودش را گرو ميدهد بعد وقتي كه نتوانست اين رهن را فكّ كند خودش را تقديم ميكند.
ناتوان دوزخيان از صبر بر آتش
منشأ اين كارها را كه بيان كرد بعد فرمود: ﴿فَمَا أَصْبَرَهُمْ عَلَي النَّارِ﴾؛ اينها چگونه ميتوانند بر آتش صبر كنند؟ [چون] صبر در صورتي است كه انسان خودش را از دست ندهد اگر انسان طعمه آتش بشود كه قدرت صبر ندارد، لذا آنها فريادشان بلند است: ﴿سَوَاءٌ عَلَيْنَا أَجَزِعْنَا أَمْ صَبَرْنَا مَا لَنَا مِن مَحِيصٍ﴾[24]. اين ﴿فَمَا أَصْبَرَهُمْ﴾ گرچه به صورت صيغه تعجب ياد شده است، فرمود اينها توان صبر ندارند خب اگر ميتوانستند صبر بكنند كه خاكستر نميشدند. صبر يعني مقاومت. ممكن است يك انسان در برابر مشكلات صبر بكند و تسليم نشود؛ ولي يك هيزم در برابر شعله چگونه صبر ميكند؟! وقتي خاكستر شد چه صبري دارد؟! اگر صبر ميكرد كه نميسوخت. اگر صبر ميكرد سوزش را تحمل ميكرد؛ ولي [اين] سوزشي است [كه] از درون و بيرون او را احاطه كرده: ﴿أَحَاطَتْ بِهِ خَطِيئَتُه﴾[25] او توان صبر ندارد: ﴿فَمَا أَصْبَرَهُمْ عَلَي النَّارِ﴾.
حقانيت كتاب آسماني
آنگاه منشأ همه اين خطرهاي مهم را كه اين عذاب اليم را به دنبال دارد اينچنين ذكر فرمود: ﴿ذلِكَ بِأَنَّ اللّهَ نَزَّلَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ﴾؛ خداي سبحان كتاب آسماني را با حق نازل كرد؛ خواه تورات و انجيل، خواه قرآن كريم (كتاب آسماني را خداي سبحان با حق نازل كرد). حالا اين «باء» يا باي مصاحبت است يا باي ملابسه در اين جهت فرق مهمي نيست؛ يا اين كتاب آسماني در لباس حق است يا كتاب آسماني در صحبت حق است، بالأخره نه اين لباس حق آن لابس را رها ميكند نه اين مصاحب آن مصاحب و صاحب خود را رها ميكند، اين كتاب به حق پيچيده شده.
شكاف و شقاق بين حق و باطل
خب ﴿فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاّ الضَّلاَلُ﴾[26] اگر كتابهاي آسماني با حق نازل شد و اين اهل كتاب، علماي يهود و احبار و رهبان براي فتوا و دين فروشي از حق فاصله گرفتند، چون ﴿فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاّ الضَّلاَلُ﴾، اينها در يك شقّ بعيدي قرار گرفتند. شقاق عبارت از آن است كه انسان در يك لبه درّه قرار بگيرد [و] ديگري در لبه ديگر آن درّه، اين را ميگويند بينشان شكاف است. اين شكاف و شقاق باعث ميشود كه هيچ كدام به ديگري نميرسند، در يك سمت نيستند كه به هم نزديك بشوند بلكه آنها در يك شقّاند و اينها در شقّ ديگر. كساني كه بر خلاف دين خدا قيام كردند اينها در شقاق بعيدند، زيرا اينها در ضلالتاند و دين حق است. بين حق و باطل شكاف شديد است اينها در يك سمت نيستند، آنها در يك شقّ دورند، حق و اهل حق در شقّ ديگر، پس [اهل باطل] هيچ دسترسي به حق ندارند [و] وقتي هيچ دسترسي به حق نداشتند گرفتار آن ضلالت، آن نار و آن عذاب اليم خواهند بود. ﴿ذلِكَ بِأَنَّ اللّهَ نَزَّلَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ وَإِنَّ الَّذِينَ اخْتَلَفُوا فِي الْكِتَابِ لَفِي شِقَاقِ بَعِيدٍ﴾؛ آنها كه در كتاب الهي و در حق اختلاف كردند در شقاق بعيدند.
كتاب الهي، ميزان و مرجع حل اختلافها
چرا خداي سبحان كتاب آسماني نازل كرد؟ براي اينكه به اين اختلافها خاتمه ببخشد. اختلاف نظر زمينه بسيار خوبي است براي تكامل افكار؛ ولي براي اينكه اين اختلاف آراء و انديشهها هدر نرود خداي سبحان ميزاني نازل كرد كه آراء و افكار بر اين ميزان عرضه و تطبيق بشود. حالا اگر كسي در اصل ترازو اختلاف كرد و ترازو را قبول نداشت، آن هرگز اختلافش به اتحاد نميرسد. خداي سبحان فرمود ما ترازو فرستاديم شما در اصل ترازو اختلاف نكنيد، اختلافات را در علوم ديگر و امور ديگر داشته باشيد؛ [اما] با ترازو اختلاف نكنيد وگرنه به جايي نميرسد. و در ترازو اختلاف نكنيد ترازو را هم به ميل خود بالا و پايين نكنيد، [بلكه] هر فكري داريد بر اين ترازوي ميزان بسنجيد تا اختلافاتتان حل بشود. خب حالا اگر كسي اصل ترازو را قبول نداشت آن اختلافش به جايي منتهي نخواهد شد. فرمود ما قرآن را فرستاديم [و] كتابهاي ديگر [آسماني] فرستاديم تا به اختلافات شما خاتمه داده شود، چون هر كثرتي را بالأخره بايد به وحدت منتهي كرد.
ـ خداي واحد، مرجع حل همهٴ كثرتها
آنكه واحد حقيقي است ميتواند كثرات را به هم منسجم كند، لذا در سورهٴ مباركهٴ «نساء» فرمود هر تنازعي كه داريد به خدا، پيامبر و ائمه(عليهم السلام) مراجعه كنيد. خب اگر درباره خود ائمه اختلاف كرديد چه؟ به خدا و پيغمبر مراجعه كنيد، اگر درباره خود پيغمبر اختلاف كرديد چه؟ به خدا مراجعه كنيد، چون بالأخره آن كه مرجع اصيل و اصلي است ذات اقدس الهي است. ملاحظه ميفرماييد اين دامنههاي [حل] اختلاف را اول تثليث [قرار ميدهد]، بعد تثنيه و بعد توحيد (اول سه ضلعي بعد دو ضلعي بعد يك ضلعي). فرمود هر وقت اختلاف كرديد خدا، پيغمبر و ائمه اختلافات شما را حل ميكنند، بعد ميبينيم اين تثليث را به تثنيه تبديل ميكند ميفرمايد كه به خدا و پيغمبر مراجعه كنيد، بعد اين تثنيه را به توحيد تبديل ميكند ميفرمايد به خدا مراجعه كنيد يعني مرجعيت اصلي ذات اقدس الهي است. اگر به خدا معتقديد اختلافاتتان درباره نبوت حل ميشود، اگر نبوت براي شما حل شد اختلافات درباره خلافت و امامت هم حل ميشود چون گفته رسول گفته خداست. اين تفاوت تعبير در آيهٴ 59 سورهٴ مباركهٴ «نساء» به خوبي محسوس است فرمود: ﴿يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الأمْرِ مِنْكُمْ﴾ اينجا تثليث است خدا و پيامبر و ائمه(عليهم السلام) ﴿فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ﴾ اگر در يك امري نزاع كرديد، چه كار كنيد؟ اين تثليث به تثنيه تبديل شد فرمود: ﴿فَرُدُّوهُ إِلَي اللّهِ وَالرَّسُولِ﴾[27]. ديگر نفرمود «و الي اولوا الامر» چون اگر درباره خود اولواالامر اختلاف كرديد چه كار كنيد؟ اگر درباره خود ائمه اختلاف كرديد چه كنيد؟ ديگر به ائمه مراجعه نكنيد به خدا و پيغمبر مراجعه كنيد. خب اگر درباره خود پيغمبر اختلاف پيدا كرديد، براي شما حل نشد كه اين پيغمبر است يا نه، به الله مراجعه كنيد. الله معجزه داد، با اعجاز الهي (چون كار خداست) ميتوانيد تشخيص بدهيد اين كه آورد پيغمبر است. پس اول تثليث است بعد تثنيه، آنگاه ذيل به توحيد منتهي ميشود فرمود: ﴿فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَي اللّهِ وَالرَّسُولِ إِن كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْيَومِ الآخِرِ﴾[28] ديگر سخن از پيغمبر نيست. اگر به خدا و قيامت معتقديد ـ چون مبدأ همان معاد است، قيامت بازگشت به همان مبدأ است چون «هو الاول» همان «هو الاخر» است ـ فرمود اگر به خدا و قيامت معتقديد اين اختلافاتتان را حل كنيد: ﴿إِن كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْيَومِ الآخِرِ ذلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلاً﴾[29]. در سورهٴ مباركهٴ «شوري» همين معنا را يكسره و يكسان به توحيد ارجاع داد؛ آيهٴ ده سورهٴ «شوري» اين است كه: ﴿وَمَا اخْتَلَفْتُمْ فِيهِ مِن شَيْءٍ فَحُكْمُهُ إِلَي اللَّهِ﴾؛ مرجع حل اختلاف، خداي واحد است چون كثرت را آن واحد حقيقي بايد به يك ساماني برساند. مرجع حلّ همه كثرات آن واحد حقيقي است، حتي اگر درباره پيغمبر هم اختلاف داريد كه آيا اين پيغمبر است يا نه، به خدا مراجعه كنيد. خدا چه ميكند؟ خدا براي تشخيص نبي معجزه ميفرستد (معجزهاي دارد) با اعجاز تشخيص بدهيد اين كه مدعي نبوت است نبي است آن كه معجزه ندارد نبي راستين نيست [بلكه] متنبّي دروغين است ﴿وَمَا اخْتَلَفْتُمْ فِيهِ مِن شَيْءٍ فَحُكْمُهُ إِلَي اللَّهِ ذلِكُمُ اللَّهُ رَبِّي عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَإِلَيْهِ أُنِيبُ﴾[30].
شقاق بعيد پيامد اختلاف دربارهٴ خود خدا
خب اگر كسي درباره خود خدا اختلاف كرد چه؟ اين ﴿لَفَي شِقَاقٍ بَعِيدٍ﴾ آن ديگر قابل حل نيست. اگر كسي درباره اصل خدا اختلاف كرد هدايت را داد ضلالت را گرفت، مغفرت را داد و عذاب گرفت، آخرت را داد و دنيا گرفت يعني ايمان را داد و كفر گرفت، اين ﴿لَفَي شِقَاقٍ بَعِيدٍ﴾ قابل علاج نيست، لذا هم در دنيا براي او بيتفاوت است هم در آخرت. سرّ اينكه در آخرت خداي سبحان ميفرمايد حرف اينها اين است كه ميگويند: ﴿سَوَاءٌ عَلَيْنَا أَجَزِعْنَا أَمْ صَبَرْنَا مَا لَنَا مِن مَحِيصٍ﴾[31] براي آن است كه در دنيا براي آنها بيتفاوت بود: ﴿سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ ءَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ﴾[32]. چون در دنيا انذار و عدم انذار براي آنها يكي است، در آخرت صبر و جزع هم براي آنها يكي است؛ چه صبر بكنند چه نكنند بايد بسوزند. در دنيا چه انبيا اينها را تبليغ بكنند چه تبليغ نكنند در اينها اثر نميكند؛ هم خودشان بالصراحه ميگويند^ ﴿سَوَاءٌ عَلَيْنَا أَوَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَكُن مِّنَ الْوَاعِظِينَ﴾[33]، هم خداي سبحان به پيغمبرش ميفرمايد: ﴿سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ ءَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ﴾ نتيجهاش اين است كه در قيامت در جهنم ميگويند: ﴿سَوَاءٌ عَلَيْنَا أَجَزِعْنَا أَمْ صَبَرْنَا مَا لَنَا مِن مَحِيصٍ﴾[34]. زيرا اگر كسي در اصل ترازو اختلاف كرد او به ساماني نميرسد لذا فرمود^ ﴿ذلِكَ بِأَنَّ اللّهَ نَزَّلَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ وَإِنَّ الَّذِينَ اخْتَلَفُوا فِي الْكِتَابِ لَفِي شِقَاقِ بَعِيدٍ﴾؛ آنها در آن سمت درّهاند، راه ندارند اصلاً، دسترسي به شما ندارند شما هم به آنها دسترسي نداريد (اينها در شقاق بعيدند)
فرجام بد تبهكاري بعد از روشن شدن حق
در آيات ديگر مسئله شقاق را بازگو كرد فرمود چون حق براي اينها روشن شد اينها صفشان را جدا كردند. البته اگر حق براي كسي روشن نشود در همين محدوده بهسر ميبرد و تبهكار است ولي راه نجاتش باز است؛ ولي اگر كسي حق براي او روشن شد او در شقاق بعيد است. آيهٴ 115 سورهٴ «نساء» اين است كه ﴿وَمَن يُشَاقِقِ الرَّسُولَ مِن بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدَي وَيَتَّبِعْ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ نُوَلِّهِ مَا تَوَلَّي وَنُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَسَاءَتْ مَصِيراً﴾ ما كارمان اين است كه زمام اينها را بگيريم راه را انتخاب بكنند (افسارشان به دست ماست). خداي سبحان ميفرمايد مأموران ما در حدّ يك قائد، سائق و رانندهاند انتخاب راه با خود انسانهاست، هر راهي را انتخاب كردند ما دستور ميدهيم زمامشان را بگيرند و ببرند چون ما ﴿مَا مِن دَابَّةٍ إِلاّ هُوَ آخِذُ بِنَاصِيَتِهَا﴾[35]. حالا اينها راه جهنم را انتخاب كردند ما چه ميكنيم؟ ﴿نُوَلِّهِ مَا تَوَلَّي﴾؛ آن سمتي كه او رفت. اگر كسي مشاقّه كند (در شقاق قرار بگيرد) صفش را از صف پيغمبر و اهلبيت جدا كند خب ﴿نُوَلِّهِ مَا تَوَلَّي﴾. ما مستقيماً. او را به طرف جهنم نبرديم، ما به او گفتيم ﴿فَأَيْنََما تُوَلُّوْا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ﴾[36] گفتيم: ﴿لِكُلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّيهَ﴾[37]، گفتيم زمامتان را به دست ما بدهيد ما شما را به بهشت ميرسانيم و امثال ذلك اما خب نداد (يك راه ديگري انتخاب كرد). راه ديگري كه انتخاب كرد مأموران ما هستند كه او را به مقصد برسانند: ﴿نُوَلِّهِ﴾ اما ﴿مَا تَوَلَّيٰ﴾[38]؛ آن سمتي كه خودش رو كرد ﴿وَنُصْلِهِ جَهَنَّمَ﴾[39] «اصلاء» ميكنيم. هم «اصلاء» ميكند هم صَلْيْ است هم تصليه. اين صاد و لام و يا گاهي به صورت فعل ثلاثي مجرد ذكر شد مثل: ﴿يَصْلَي النَّارَ الْكُبْرَي﴾[40] گاهي به صورت باب تفعيل ذكر شد كه ﴿وَتَصْلِيَهُ جَحِيمٍ﴾[41] گاهي به صورت باب افعال ذكر شد مثل «اصلاء» كه ﴿نُصْلِهِ جَهَنَّم﴾ اينها باهم فرق ميكنند؛ آنهايي كه مبادي و حروف بيشتري دارند معاني فراوانتري دارند. اين روسوزي با درونسوزيها فرق ميكند. يك وقت چيزي را انسان روي آتش ميگذارد؛ يك وقتي درون و بيرون آن را ميسوزاند آن درونسوزي و بيرونسوزي هر دو را ميگويند تصليه، «تصليهٴ جحيم» كارش اين است. در هر حال تصليه، «اصلاء» و صَلْيْ همه و همه محصول همان ايماندادن و كفرگرفتن است فرمود: ﴿وَنُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَسَاءَتْ مَصِيراً﴾[42]. در نوع اين تعبيرات، بدون حرف جارّ ذكر ميشود؛ نه اينكه اينها صيرورتشان الي النار است، [بلكه] اينها آتش ميشوند بد ميشوند: ﴿سَاءَتْ مَصِيراً﴾ يعني اين نار مورد تحوّل اينهاست؛ منتها ناري است كه به فرزند خود رحم نميكند. اينها همه بعد از تبيّن حق است.
ـ عدم پيوند پيامبر اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) با تفرقه كنندگان در اصل دين
در آيات ديگر هم كه به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) خطاب ميكند كه آنها به تو دسترسي ندارند تعبير بليغي است؛ نظير همان آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «انعام» [كه] فرمود: ﴿إِنَّ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ وَكَانُوا شِيَعاً لَسْتَ مِنْهُمْ فِي شَيْءٍ﴾[43]؛ آنها كه در دين تفرقه كردند اختلافات را به قرآن عرضه نكردند و حل نكردند، در اصل دين اختلاف كردند و از تو فاصله گرفتند اصلاً هيچ ارتباطي با تو ندارند. ﴿لَسْتَ مِنْهُمْ فِي شَيْءٍ﴾ يعني در شأني از شئون با آنها ارتباطي نداري براي اينكه اصلاً امت تو نيستند، در رديف تو نيستند تا اميد برگشت اينها باشد، موعظه تو در آنها اثر بكند از دعوتت پند بگيرند و مانند (آن اينچنين نيست). ﴿لَسْتَ مِنْهُمْ فِي شَيْءٍ﴾ چون اينها هم «ليسوا منك في شيء» چون اينها راهشان را جدا كردند تو هم راهت از اينها جداست. و تعبيري هم كه در آيهٴ 32 سورهٴ 47 (سورهاي كه به نام مبارك رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است) درباره همين شقاق [است] اين است كه ﴿إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَصَدُّوا عَن سَبِيلِ اللَّهِ وَشَاقُّوا الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمُ الْهُدَي لَن يَضُرُّوا اللَّهَ شَيْئاً وَسَيُحْبِطُ أَعْمَالَهُمْ﴾ يعني آنهايي كه در يك شق و مرز جدايي قرار گرفتند چون دسترسي به پيغمبر ندارند هيچ كاري هم نميتوانند بكنند، اصلاً مرزشان جداست، پس نميتوانند آسيبي به دين و اهل دين برسانند و محصول همه كارهاي اينها هم حبس ميشود [و] از كار خود هم هيچ بهره نميبرند.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] . كافي، ج 2، ص 131.
[2] . سورهٴ فصلت، آيهٴ 17.
[3] . كافي، ج 2، ص 131.
[4] . كافي، ج 2، ص 315.
[5] . نهجالبلاغه، خطبهٴ 230؛ «فاِنّ تقوي الله ... وعتقٌ من كلّ مَلَكة».
[6] . سورهٴ طور، آيهٴ 21.
[7] . سورهٴ مدثر، آيهٴ 38.
[8] . سورهٴ بقره، آيهٴ 90.
[9] . سورهٴ حديد، آيهٴ 15.
[10] . ر. ك: بحار الانوار، ج 7، ص 337؛ عن اميرالمؤمنين عليبنابيطالب(عليه السلام): «أنا قسيم النار والجنة»؛ صحيفة الرضا، ص 56 ـ 57؛ قال رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم): «يا علي إنك قسيم النار والجنة وإنك تقرع باب الجنة فتدخلها بلا حساب».
[11] . بحار الانوار، ج 6، ص 179.
[12] . سورهٴ فرقان، آيهٴ 12.
[13] . سورهٴ عنكبوت، آيهٴ 64.
[14] . سورهٴ فرقان، آيهٴ 12.
[15] . سورهٴ بقره، آيهٴ 90.
[16] . سورهٴ حديد، آيهٴ 15.
[17] . مصباح كفعمي، ص 616.
[18] . سورهٴ قارعه، آيهٴ 9.
[19] . سورهٴ قارعه، آيات 9 ـ 11.
[20] . متشابه القرآن، ج 1، ص 41.
[21] . سورهٴ انعام، آيهٴ 12.
[22] . سورهٴ بقره، آيهٴ 174.
[23] . كافي، ج 2، ص 131.
[24] . سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 21.
[25] . سورهٴ بقره، آيهٴ 81.
[26] . سورهٴ يونس، آيهٴ 32.
[27] . سورهٴ نساء، آيهٴ 59.
[28] . سورهٴ نساء، آيهٴ 59.
[29] . سورهٴ نساء، آيهٴ 59.
[30] . سورهٴ شوريٰ، آيهٴ 10.
[31] . سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 21.
[32] . سورهٴ بقره، آيهٴ 6.
[33] . سورهٴ شعراء، آيهٴ 136.
[34] . سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 21.
[35] . سورهٴ هود، آيهٴ 56.
[36] . سورهٴ بقره، آيهٴ 115.
[37] . سورهٴ بقره، آيهٴ 148.
[38] . سورهٴ نساء، آيهٴ 115.
[39] . سورهٴ نساء، آيهٴ 115.
[40] . سورهٴ اعلي، آيهٴ 12.
[41] . سورهٴ واقعه، آيهٴ 94.
[42] . سورهٴ نساء، آيهٴ 115.
[43] . سورهٴ انعام، آيهٴ 159.