أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿إِنَّ الَّذينَ يَكْتُمُونَ ما أَنْزَلَ اللّهُ مِنَ الْكِتابِ وَ يَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَنًا قَليلاً أُولئِكَ ما يَأْكُلُونَ في بُطُونِهِمْ إِلاَّ النّارَ وَ لا يُكَلِّمُهُمُ اللّهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ لا يُزَكِّيهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ(174) أُولئِكَ الَّذينَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدي وَ الْعَذابَ بِالْمَغْفِرَةِ فَما أَصْبَرَهُمْ عَلَي النّارِ(175) ذلِكَ بِأَنَّ اللّهَ نَزَّلَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّ الَّذينَ اخْتَلَفُوا فِي الْكِتابِ لَفي شِقاقٍ بَعيدٍ(176)﴾
ضرورت استناد تحليل و تحريم امور به وحي الهي
بعد از بيان محرّمات الهي فرمود يك سلسله بدعتهايي مشركين حجاز دارند و يك سلسله تحريفهايي علماي اهل كتاب. درباره مشركين اهل حجاز فرمود كه تحليل و تحريم بايد به وحي الهي باشد يا برهان عقلي؛ يا عقل بايد خباثت و زيانباري شيئي را تشخيص بدهد و بگويد اين شيء چون خبيث است و ضرر دارد حرام است، يا وحي بايد پرده از تعبّد بردارد. ممكن است درباره خوردن خبايث عقل كمكِ وحي باشد و آن را حرام بداند؛ نظير سمّ كه خوردن سمّ را عقل هم تحريم ميكند؛ ولي خوردن گوشت حيواني كه نام مبارك «الله» در هنگام ذَبح [آن] برده نشد عقل راهي براي تشخيص حرمتش ندارد. اين اعيان محرّمه مثل اعيان نجسه ديگر گاهي داراي خباثت صوري و ظاهرياند كه در دسترس عقل قرار ميگيرد [و] گاهي فقط داراي خبث معنوياند كه عقل راهي به آنها ندارد. ممكن است مسئله نجاست كلب و خنزير را عقل هم بتواند كم و بيش تشخيص بدهد؛ ولي نجاست كافر را عقل نميتواند تشخيص بدهد يعني علم نميتواند تشخيص بدهد كه چرا بدن فلان كافر اگر با رطوبت ملاقات كرد نجس ميشود و فلان مسلمان بدنش طاهر است، با اينكه هر دو از نظر مسائل بهداشتي و طبّ عمومي يكساناند. اينها مطالبي نيست كه علم بفهمد يا عقل كشف بكند چون يك امر معنوي است. در مسئله محرّمات هم اينچنين است؛ ممكن است عقل بعضي از مضارّ لحم خنزير و همچنين دم [و امثال اينها] اينها را بفهمد و حكم به حرمت بكند نظير سمّ؛ ولي درباره حرمت چيزي كه نام خدا را هنگام تذكيه نبردند هرگز علم دسترسي ندارد، عقل هم راه ندارد. بنابراين چيزي را كه محرّم است بايد يا عقل قطعي يا وحي الهي تبيين بكند به نحو منفصله مانعةالخلو كه جمع را شايد.
دين فروشي با تحريف و كتمان حق
اهل كتاب در جاهليت بسياري از چيزها را تحريم ميكردند در حالي كه تشريع و بدعتي بيش نبود، اهل كتاب هم مانند مشركين حجاز بعضي از چيزهايي را كه حلال بود به دلخواه خود تحريم ميكردند و احياناً بالعكس (براي جلب رضاي مردم) اين كار به نام تحريف است خداي سبحان همان طوري كه درباره مشركين حجاز فرمود هر گونه تحليل و تحريمي بايد به وحي الهي باشد: ﴿قُلْ آلذَّكَرَيْنِ حَرَّمَ أَمِ اْلأُنْثَيَيْنِ﴾[1] درباره تحليل و تحريم احبار و رهبان اهل كتاب هم مشابه اين بيان را دارد؛ ميفرمايد شما آنچه كه به ميل سران حكومت است آنها را حلال ميكنيد آنچه كه به ميل آنها نيست احياناً تحريم ميكنيد و غرضتان از اين تحريفِ كتاب هم خريدن متاع دنياست، فروختن دين، فتوافروشي، تفسيرفروشي، در حقيقت تحريف كردن و گرفتن متاع دنيا. اين كار را خداي سبحان؛ هم درباره مشركين فرمود كه تحليل و تحريم نبايد بدعت باشد [بلكه] بايد به وحي الهي باشد، هم درباره علماي تورات و انجيل فرمود، هم به طور كلي حكم را ذكر كرد كه اگر كسي مسلمان بود، مع ذلك در بيان احكام الهي تابع ميل زيد و عمرو بود در اين حكم عام داخل است زيرا دليل عام است. حالا آن دليل عام را ملاحظه ميفرماييد [كه] در ذيل بحث ميآيد. فرمود: ﴿إِنَّ الَّذينَ يَكْتُمُونَ ما أَنْزَلَ اللّهُ مِنَ الْكِتابِ﴾ يعني [كساني كه] آن وحي الهي را كتمان ميكنند و نميگويند [و] آنچه كه مطابق با هوا و هوس ديگران است آن را به صورت حكمالله بيان ميكنند، در حقيقت حق را كتمان كردهاند و دين را به ثمن اندك فروختهاند.
راز زيانكاري كتمان كننده حق
﴿وَ يَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَنًا قَليلاً﴾ كه اين قلّت _ همانطوري كه در بحثهاي ماء قليل ملاحظه فرموديد _ قلّت نفسي است نه قلّت نسبي. در باب آب قليل و آب كثير آنجا اين بحث هست كه قلّت و كثرت گاهي نسبي است گاهي نفسي. ميگويند اين آب قليل است [يا] ميگويند اين آب كثير است؛ گاهي به لحاظ شيء في نفسه متّصف به قلّت و كثرت است گاهي نسبي است. آن اكثر و اقل است كه حتماً نسبي است ولي قلّت و كثرت هم ميتواند نسبي باشد هم نفسي. دنيا في نفسه قليل است ولو بلغ ما بلغ، همان طوري كه بالنسبة الي الآخرة قليل است كه ﴿وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا فِي اْلآخِرَةِ إِلاّ مَتاعٌ﴾[2] في نفسه هم كم است يعني همه دنيا را انسان اگر بررسي كند ميشود متاع قليل. پس اگر همه دنيا را به كسي بدهند و از او كتمان حق دريافت كنند آن شخص مغبون است: ﴿وَ يَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَنًا قَليلاً أُولئِكَ ما يَأْكُلُونَ في بُطُونِهِمْ إِلاَّ النّارَ﴾.
كيفر كتمان حق
پر كردن شكم از آتش، نتيجه تغذيه از راه دين فروشي
اين حصر گذشته از اينكه آن معنا را ميرساند [كه] عمل حرام و مال حرام ظاهراً مال است و باطناً آتش چون «حفت النار بالشهوات»[3]، مطلب ديگري را هم ميرساند و آن اين است كه بعضيها هم آتش ميخورند هم غير آتش؛ گاهي حلال ميخورند گاهي حرام، اينها شكمشان را با آتش پر نميكنند [بلكه] بعض بطن را با آتش [و] بعض بطن را با غير آتش پر ميكنند؛ اما يك عده هستند كه فقط با آتش تغذيه ميكنند [كه] درباره اينها با حصر ياد كرد فرمود: «اين گروه جز آتش چيزي نميخورند» اينها همان هستند كه در سورهٴ «صافات» و در سورهٴ «واقعه» فرمود: ﴿فَمالِؤُنَ مِنْهَا الْبُطُونَ﴾[4] اينها شكم را با آتش پر ميكنند. پس كسي كه حرام ميخورد يك وقت غذاي حلال هم دارد [ولي] گاهي حرام ميخورد (حلال مخلوط به حرام ميخورد) اين «يأكل في بطنه نارا و غير نار»؛ ولي كسي با دينفروشي تغذيه كند اين «لا ياكل في بطنه الا النار» لذا درباره اينها تعبير به حصر كرد فرمود: ﴿ما يَأْكُلُونَ في بُطُونِهِمْ إِلاَّ النّارَ﴾ نتيجهاش همان پركردن شكم از آتش است كه در سورهٴ «واقعه» و در سوره «صافات» بيان شده است.
در سورهٴ «صافات» آيهٴ 62 به بعد اين است كه فرمود: ﴿أَ ذلِكَ خَيْرٌ نُزُلاً أَمْ شَجَرَةُ الزَّقُّومِ ٭ إِنّا جَعَلْناها فِتْنَةً لِلظّالِمينَ﴾؛ اين شجره زقّوم محصول فتنه تبهكاران و ظالمين است ﴿إِنَّها شَجَرَةٌ تَخْرُجُ في أَصْلِ الْجَحيمِ﴾؛ يك درخت نسوز است كه با آتش آبياري ميشود. درختهاي دنيا در برابر آتش مقاومتي ندارند ميسوزند، با آب تغذيه ميشوند و اما اين درخت درختِ نسوز است كه با آتش تغذيه ميشود (شجره خبيثه اين است) كه ﴿إِنَّها شَجَرَةٌ تَخْرُجُ في أَصْلِ الْجَحيمِ﴾؛ در اصل جهنم ريشه دارد و از آنجا سر برميآورد ﴿طَلْعُها كَأَنَّهُ رُؤُسُ الشَّياطينِ﴾؛ شكوفههاي آن مثل سر شيطان است، مارهاي بزرگ را هم به عنوان شياطين ياد ميكنند ﴿فَإِنَّهُمْ َلآكِلُونَ مِنْها فَمالِؤُنَ مِنْهَا الْبُطُونَ﴾؛ اين گروه شكمشان را از اين شجره پر ميكنند اينها كسانياند كه ﴿ما يَأْكُلُونَ في بُطُونِهِمْ إِلاَّ النّارَ﴾ بر خلاف كساني كه حرامشان با حلال مخلوط است.
مشابه اين معنا در آيه 51 به بعد سورهٴ مباركهٴ «واقعه» هم آمده است كه ﴿ثُمَّ إِنَّكُمْ أَيُّهَا الضّالُّونَ الْمُكَذِّبُونَ ٭ َلآكِلُونَ مِنْ شَجَرٍ مِنْ زَقُّومٍ ٭ فَمالِؤُنَ مِنْهَا الْبُطُونَ ٭ فَشارِبُونَ عَلَيْهِ مِنَ الْحَميمِ ٭ فَشارِبُونَ شُرْبَ الْهيمِ ٭ هذا نُزُلُهُمْ يَوْمَ الدِّينِ﴾ اين تازه اولين پذيرايي است. «نَزَل» چه درباره بهشتيها چه درباره جهنّميها آمده است. وقتي مهمان وارد شد انسان قبل از آن پذيرايي مهم يك تازهپذيرايي دارد كه اولين بار پذيرايي ميكند (همين كه ضيف نازل شد اولين بار چيزي را به حضور او ميبرد) اين را ميگويند نزل. بنابراين آنها كه اهل كتمان حقّاند هيچ سهمي از حق ندارند و جز آتش [از] چيزي تغذيه نميكنند از اين جهت با حصر ياد كرد فرمود: ﴿ما يَأْكُلُونَ في بُطُونِهِمْ إِلاَّ النّارَ﴾.
پرسش ...
پاسخ: در جريان حضرت موسي(سلام الله عليه) وقتي كه عصا را انداخت فرمود: ﴿كَأَنَّها جَانُّ﴾[5] «جانّ» همين مارها و امثال ذلكاند، خزندهاند از نظر سرعت سير، چون در بين جنّيها درك ضعيف است و حركت قوي.
محروميت از كلام تشريفي
بنابراين كتمان حق و دين فروشي چيزي براي انسان از دين نميگذارد كه انسان گاهي از آن تغذيه كند و گاهي از آتش، لذا از دليل هم پيداست اينها كه كتمان حق كردند چيزي از حق براي اينها نميماند. ﴿أُولئِكَ ما يَأْكُلُونَ في بُطُونِهِمْ إِلاَّ النّارَ وَ لا يُكَلِّمُهُمُ اللّهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ لا يُزَكِّيهِمْ﴾؛ خدا با آنها سخن تشريفي ندارد [و] در بعضي از موارد كه آنها سخني دارند خدا ميفرمايد: ﴿اخْسَؤُا فيها وَ لا تُكَلِّمُونِ﴾[6] ﴿وَ لا تُكَلِّمُونِ﴾ يعني «لا تكلموني» با من حرف نزنيد؛ نه تنها خدا حرف نميزند اجازه سخن گفتن هم به اينها نميدهد. يك وقت خدا با اينها سخن نميگويد؛ يك وقت خدا به اينها اجازه سخن هم نميدهد ولو عذرخواهي كه اگر يك تبهكاري عذرخواهي كند مقداري از آن انفعالش كم ميشود؛ فرمود: ﴿لا يُؤْذَنُ لَهُمْ فَيَعْتَذِرُونَ﴾[7]؛ اذن عذرخواهي هم داده نميشود كه اينها از آن جهت هم مقداري سبك بشوند، فرمود: ﴿قالَ اخْسَؤُا فيها وَ لا تُكَلِّمُونِ﴾[8]. پس خداي سبحان با اينها سخن نميگويد يعني كلام تشريفي ندارد: ﴿لا يُكَلِّمُهُمُ اللّهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ لا يُزَكِّيهِمْ﴾؛ اينها كه گرفتار رين و چركاند خدا اينها را تطهير نميكند ﴿وَ لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ﴾. پس آغاز كارشان آتشخوري است پايان هم عذاب اليم حكمِ قطعي اينهاست، پس اينها بين آن آغاز و اين انجام در نار مستغرقاند؛ فرمود اينها جز آتش چيزي نميخورند براي اينها هم عذاب اليم است پس اينها در محدوده عذاب غوطهورند.
عموميت تكليف ابلاغ و عذاب كتمان
حالا برسيم به آياتي كه مسئله كتمان را بازتر ميكند ببينيم اين آياتي كه كتمان را بازتر ميكند مخصوص اهل كتاب است يا هر عالم ديني اگر حق را كتمان كند و به جاي حق باطل بگويد گرفتار اين عذاب خواهد بود؟
دين فروشي محصول اغواي شيطان
در همين سورهٴ مباركهٴ «بقره» كه بحثش قبلاً گذشت آيهٴ 79 به بعد اين است كه ﴿فَوَيْلٌ لِلَّذينَ يَكْتُبُونَ الْكِتابَ بِأَيْديهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللّهِ﴾؛ واي به آنها كه مطالبي را از فكر خود و با قلم خود مينويسند و اين احكام را به نام خدا به مردم ابلاغ ميكنند ﴿ثُمَّ يَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللّهِ لِيَشْتَرُوا بِهِ ثَمَنًا قَليلاً﴾؛ تا با اين تحريف متاع اندك بخرند ﴿فَوَيْلٌ لَهُمْ مِمّا كَتَبَتْ أَيْديهِمْ وَ وَيْلٌ لَهُمْ مِمّا يَكْسِبُونَ﴾ آنگاه فرمود اين گروه خودشان را فريب دادند گفتند ما چند روز بيشتر معذَّب نيستيم: ﴿وَ قالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النّارُ إِلاّ أَيّامًا مَعْدُودَةً قُلْ أَتَّخَذْتُمْ عِنْدَ اللّهِ عَهْدًا فَلَنْ يُخْلِفَ اللّهُ عَهْدَهُ أَمْ تَقُولُونَ عَلَي اللّهِ ما لا تَعْلَمُونَ﴾[9] كه در حقيقت اين «ام»، «ام» منقطعه است يعني «بل تَقُولُونَ عَلَي اللّهِ ما لا تَعْلَمُونَ». اين «بل تَقُولُونَ عَلَي اللّهِ ما لا تَعْلَمُونَ» را در آياتي كه بحثش گذشت محصول نيرنگ شيطان ميداند كه شيطان وادارتان ميكند كه ﴿أَنْ تَقُولُوا عَلَي اللّهِ ما لا تَعْلَمُونَ﴾[10] يعني اين بدعتي كه گذاشتيد محصول اغواي شيطان است. آنگاه سخن اينها را خدا رد كرد فرمود اينكه گفتيد ما بيش از چند روز معذَّب نيستيم بعد آزاد ميشويم، فكر كرديد نظير تعذيب دنيايي است؟ اينچنين نيست: ﴿بَلي مَنْ كَسَبَ سَيِّئَةً وَ أَحاطَتْ بِهِ خَطيئَتُهُ فَأُولئِكَ أَصْحابُ النّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ﴾[11]. يك وقت كسي يك يا دو گناه ميكند يا چند گناه دارد بالأخره ترميم ميكند، اين محاط به خطيئه و گناه نيست؛ ولي اگر كسي آن چنان گرفتار تباهي شد كه خطيئات او، او را در بر گرفت و فرو برد، اين گرفتار عذاب مخلَّد است جا براي نجات او نيست. اين درباره همين فتوافروشان اهل يهود (آن احبار و رهبان). در همين سورهٴ مباركهٴ «بقره» جريان دعوت به نار را ذكر فرمود كه ﴿أُولئِكَ يَدْعُونَ إِلَي النّارِ﴾[12] كه آن را بايد [جداگانه] ذكر بكنيم.
محروميت كتمان كننده حق از كلام و نگاه تشريفي
در آيهٴ 77 سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» اينچنين آمده است كه ﴿إِنَّ الَّذينَ يَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللّهِ وَ أَيْمانِهِمْ ثَمَنًا قَليلاً﴾ _ چون كتابالله عهدالله است، اينكه از اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) رسيده است كه به فرزندش فرمود عهدالله را روزانه تلاوت بكن، [چون] كتاب الهي (قرآن كريم) عهد خداست، چه اينكه ساير كتابهايي كه بر انبياي پيشين(سلام الله عليهم اجمعين) نازل شده است عهدالله است _ فرمود: ﴿إِنَّ الَّذينَ يَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللّهِ وَ أَيْمانِهِمْ ثَمَنًا قَليلاً أُولئِكَ لا خَلاقَ لَهُمْ فِي اْلآخِرَةِ وَ لا يُكَلِّمُهُمُ اللّهُ وَ لا يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ﴾[13] با اينكه خدا ﴿بكلّ شيء بصير﴾[14] است به اينها نگاه نميكند يعني نگاه تشريفي ندارد، نظر لطف ندارد: ﴿وَ لا يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ لا يُزَكِّيهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ﴾ چرا؟ براي اينكه ﴿وَ إِنَّ مِنْهُمْ لَفَريقًا يَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالْكِتابِ لِتَحْسَبُوهُ مِنَ الْكِتابِ وَ ما هُوَ مِنَ الْكِتابِ﴾ اينها زبانشان را ميپيچانند آنجا كه بايد حق بگويند ميپيچانند نميگويند، باطل را به جاي حق به مردم ابلاغ ميكنند تا شما به عنوان كتاب خدا و دين خدا تلقّي كنيد ﴿وَ يَقُولُونَ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللّهِ﴾ اين فتواي تحريفشده را به خدا نسبت ميدهند در حالي كه ﴿وَ ما هُوَ مِنْ عِنْدِ اللّهِ﴾؛ براي خدا نيست ﴿وَ يَقُولُونَ عَلَي اللّهِ الْكَذِبَ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ﴾[15] عالمانه به خدا دروغ ميبندند. خب اين آيات درباره اهل كتاب است؛ ولي آيا مخصوص اهل كتاب است يا هر عالم ديني در هر ديني كه بود؛ خواه اسلام خواه، يهوديت، خواه مسيحيت موظّف است كه پيام آن دين را برساند [و] تحريف و كم و زياد نكند؟
عموميت و عدم اختصاص آيه به علماي اهل كتاب
آيهٴ 79 همين سورهٴ «آلعمران» به خوبي دلالت ميكند بر اينكه حكم، مخصوص علماي اهل كتاب نيست؛ فرمود: ﴿ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُؤْتِيَهُ اللّهُ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ ثُمَّ يَقُولَ لِلنّاسِ كُونُوا عِبادًا لي مِنْ دُونِ اللّهِ﴾ فرمود هيچ بشري خدا به او كتاب، حكم و نبوت نميدهد كه بعد از دريافت اين سمتهاي الهي مردم را به طرف خودش دعوت كند، بايد مردم را به طرف «الله» دعوت كند نه به طرف خودش. هيچ پيغمبري نميتواند اين كار را بكند. و هيچ عالم ديني هم نميتواند اين كار را بكند كه از حكم خدا به سود خود بهره بگيرد مردم را به طرف خود دعوت كند [و] بگويد بنده من باشيد. اگر كسي دين را تحريف كرد، حكم خدا را مطرح نكرد و رأي خود را طرح كرد در حقيقت به مردم گفت بنده من باشيد (مردم را به عبادت خود دعوت كرد). در اين كريمه فرمود براي هيچ بشري نيست. انبيا كه معصوماند هرگز اين كار را نميكنند ولي نميتوانند اين كار را بكنند، ديگران هم اينچنين است: ﴿ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُؤْتِيَهُ اللّهُ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ﴾[16].
قلب مردم، پايان سير نزول وحي الهي
خداي سبحان به انبيا كتاب، حكم و نبوت داد، به علما به وسيله انبيا كتاب داد (كتاب نازل كرد) چون فرمود: ﴿أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ﴾[17] فرمود. اين كتاب هم براي تو نازل شد هم براي مردم نازل شد؛ منتها به وسيله تو براي مردم نازل شد. آنكه وحي را ميگيرد و نبي است و مرسل تويي؛ ولي وحي نيامده است كه در قلب تو بماند بلكه وحي آمده است كه در قلب تو جا بگيرد و از قلب تو به وسيله زبان تو به مردم برسد، پس به مردم هم كتاب ميرسد. پايان وحي دلهاي مردم است، لذا انزال و تنزيل را نسبت به پيامبر و مردم يكسان داد، منتها با تفاوت يكي انزال و ديگري تنزيل؛ فرمود: ﴿أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ﴾ پس اين كتاب براي مردم هم نازل شد، اين طور نيست كه پايان وحي قلب پيغمبر باشد (اين طور نيست). همان طوري كه فرستادههاي الهي (فرشتگان الهي) مسير وحياند، قلب مبارك رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم)، لبان مطهّر حضرت و زبان آن حضرت هم مسير وحي است. وحي ميآيد بر قلب آن حضرت كه ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ اْلأَمينُ ٭ عَلي قَلْبِكَ﴾[18] بعد از قلب حضرت ميآيد به زبان حضرت كه ﴿وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوي ٭ إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْيٌ يُوحي﴾[19] بين زبان رسول خدا و سامعه، باصره و عاقله مردم هم اين وحي معصوماً ميرسد، از آن به بعد هر كه خواست بپذيرد، خواست نپذيرد. پس وحي تا قلب پيغمبر نميآيد كه قطع بشود، از آن به بعد هم وحي است، تتمه وحي است (دنباله وحي است) لذا براي ما مستحب است وقتي كلام الهي را ميشنويم بگوييم «لبيك»[20]، [چون] الآن داريم وحي الهي را از پيامبر تحويل ميگيريم. اينچنين نيست كه وحي تا قلب پيغمبر بيايد از آن به بعد بشود كلام آدمي (از آن به بعد بشود كلام رسولالله) بلكه تا آخر كلامالله است تا به گوش ما برسد و حجت بالغه تمام بشود، از آن به بعد هر كسي خواست بپذيرد و هر كسي خواست نپذيرد كه ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيي مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ﴾[21]. پس براي ما هم كه جزء امت رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هستيم وحي ميرسد اما به واسطه پيغمبر (اين يكي) و هيچ كسي پيغمبر نخواهد بود (اين دو)؛ ولي آنچه كه از پيغمبر ميرسد به عنوان تتمه مسير وحي است نه اينكه پيغمبر از خود سخن بگويد ـ معاذالله ـ ، اين هم دنباله وحي است. پس كتاب آسماني به ما هم رسيده است [و] وحي خدا هم به ما رسيده است، حجت خدا بر ما تمام شد.
وظيفه عالمان ديني، دعوت مردم به سوي خداي سبحان
آن وقت از اين به بعد وظيفه ما اين است كه ما اين وحي را بگيريم [و] مردم را به «الله» دعوت كنيم؛ نه به خودمان. اگر تفسير به رأي كرديم، مردم را به خود دعوت كرديم؛ نه به «الله». فرمود هيچ بشري اين حق را ندارد؛ خواه يهوديها درباره تورات، خواه مسيحيها درباره انجيل، خواه مسلمين درباره قرآن كريم (هيچ بشري حق ندارد) كه كتاب خدا را به ميل خود تفسير كند [و] بر مردم عرضه كند. اگر به ميل خود تفسير كرد [و] بر مردم عرضه كرد، مردم را به طرف خود دعوت كرد نه مردم را به «الله» دعوت كرده باشد. ﴿ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُؤْتِيَهُ اللّهُ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ ثُمَّ يَقُولَ لِلنّاسِ كُونُوا عِبادًا لي مِنْ دُونِ اللّهِ﴾[22] خب پس اين حق براي هيچ كسي نيست.
بازگشت به بحث عموميّت آيه
پرسش ...
پاسخ: اين ﴿ما كانَ لِبَشَرٍ﴾ يك اصل كلي است. قواعد فقهي و غير فقهي نوعاً اينچنين است؛ نظير همان قاعده تجاوز [كه] ميفرمايد اگر بعد از اينكه وارد سجده شدي در ركوع شك كردي اعتنا نكن؛ [يا] اگر بعد از اينكه وارد ركوع شدي در قرائت شك كردي اعتنا نكن، بعد يك اصل كلي را ذكر ميكند كه «كلّ ما شككت فيه مما قد مضيٰ فامضه كما هو»[23] يك فروعات جزئي را اول ذكر ميكند بعد اصل كلي را. اين ادب محاوره هم است؛ قرآن كريم جريان بعضي از علما را ذكر ميكند بعد به عنوان اصل كلي بيان ميكند، [ميفرمايد] اصلاً ﴿ما كانَ لِبَشَرٍ﴾. اين ﴿ما كانَ لِبَشَرٍ﴾ شامل همه انسانها در برابر همه اديان الهي است.
تكليف و حكم به ربّاني شدن
خب پس كسي حق ندارد كه دين الهي را به ميل خود تفسير و عرضه كند بلكه وظيفه كساني كه با كتاب الهي آشنايند اينچنين است؛ فرمود: ﴿وَ لكِنْ كُونُوا رَبّانِيِّينَ بِما كُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْكِتابَ وَ بِما كُنْتُمْ تَدْرُسُونَ﴾[24]؛ شما بكوشيد عالم ربّاني باشيد. آن علماي ربّاني بالاصاله انبيا و اوليا(عليهم السلام) هستند بعد شاگردان بحق آنها هم علماي ربّانياند. فرمود ربّاني مردم باشيد. به عالمي ميگويند ربّاني كه هم ارتباطش به ربّ خود قوي باشد بشود ربّاني و هم تدبير و تربيتش نسبت به امت الهي و اسلامي قوي باشد تا بشود ربّاني؛ ربّاني به عالمي ميگويند كه «شديد الربط بالرب» است و ربّاني به عالمي ميگويند كه تدبيرش نسبت به ديگران هم شديد و قوي است. فرمود بكوشيد عالم ربّاني باشيد: ﴿وَ لكِنْ كُونُوا ربّانيينَ﴾[25]. خب راه عالمربّانيشدن چيست راهش هم اين است: ﴿بِما كُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْكِتابَ وَ بِما كُنْتُمْ تَدْرُسُونَ﴾[26]؛ اگر معلم كتاب الهي بوديد و درس و بحثتان در محور كتاب الهي بود [و] در محور علومي بود كه از كتاب الهي استفاده شد (كائنا ما كان)، ميشويد عالم ربّاني. اين راه باز است. بعد هم فرمود: ﴿وَ لا يَأْمُرَكُمْ أَنْ تَتَّخِذُوا الْمَلائِكَةَ وَ النَّبِيِّينَ أَرْبابًا أَ يَأْمُرُكُمْ بِالْكُفْرِ بَعْدَ إِذْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ﴾[27] تا آخر.
نتيجه بحث
پس اين حكم همان طوري كه در طرفِ اثبات اختصاصي به علماي اهل كتاب ندارد. در طرفِ نفي و سلب هم مخصوص آنها نيست. چه اينكه از همين آيات محل بحث ما هم به خوبي ميشود استفاده كرد؛ زيرا در آيه بعدي اينچنين آمده است كه ﴿ذلِكَ بِأَنَّ اللّهَ نَزَّلَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّ الَّذينَ اخْتَلَفُوا فِي الْكِتابِ لَفي شِقاقٍ بَعيدٍ﴾[28] [كه] اين دليل هم عام است شامل علماي كتاب و شامل علماي اسلام (هر دو گروه) خواهد شد كه توضيح اين بعد خواهد آمد.
كتمان حق توسط علماي اهل كتاب
در همين سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» جاي ديگري مسئله كتمان آمده است: آيهٴ 93 اين سوره است كه فرمود: ﴿كُلُّ الطَّعامِ كانَ حِلاًّ لِبَني إِسْرائيلَ إِلاّ ما حَرَّمَ إِسْرائيلُ عَلي نَفْسِهِ مِنْ قَبْلِ أَنْ تُنَزَّلَ التَّوْراةُ قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْراةِ فَاتْلُوها إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ﴾ فرمود بسياري از غذاها حلال بود مگر آنچه را كه اسرائيل نبي به اذن خداي سبحان به عنوان نذر يا غير نذر بر خود تحريم كرده است، شما كه الآن در برابر قرآن چيزهايي را كه حلال است حرام ميشماريد اگر راست ميگوييد آن تورات الآن هم پيش شماست آن تورات را در ملأ عام بياوريد [تا] همه بخوانند و ببينند آيا اين در تورات آمده يا نيامده. اين كتمان است و نه تحريف، اين تحريف در مقام تبليغ است. يك وقت است اصل آن آيات را در موقع كتابت عوض ميكنند [كه] اين تحريف رسمي است در خود كتاب؛ يك وقت در تفسير به رأي است و در مقام تبليغ. فرمود اين احكام الهي كه مطابق با قرآن است در تورات شما هم آمده، اين تورات را در خانههايتان نگه داشتيد، براي مردم به ميل خود تفسير ميكنيد، خب آن تورات را بياوريد ببينيم همان طور نوشته است يا نه: ﴿قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْراةِ فَاتْلُوها إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ﴾[29]؛ اگر شما راست ميگوييد برابر تورات تبليغ ميكنيد خب همان تورات را بياوريد ببينيم كجاي تورات نوشته است كه فلان شيء حلال است و فلان شيء حرام: ﴿قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْراةِ فَاتْلُوها إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ﴾ آنگاه فرمود: ﴿فَمَنِ افْتَري عَلَي اللّهِ الْكَذِبَ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الظّالِمُونَ﴾[30]
تحريف كتاب توسط علماي اهل كتاب
باز در سورهٴ مباركهٴ «نساء» مسئله تحريف را به گونهاي ديگر بازگو فرمود؛ آيهٴ 44 سورهٴ «نساء» اين است كه ﴿أَ لَمْ تَرَ إِلَي الَّذينَ أُوتُوا نَصيبًا مِنَ الْكِتابِ يَشْتَرُونَ الضَّلالَةَ وَ يُريدُونَ أَنْ تَضِلُّوا السَّبيلَ﴾؛ خودشان گمراه ميشوند، گمراهي ميخرند و مايلاند شما گمراه بشويد بعد فرمود: ﴿مِنَ الَّذينَ هادُوا يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ وَ يَقُولُونَ سَمِعْنا وَ عَصَيْنا وَ اسْمَعْ غَيْرَ مُسْمَعٍ وَ راعِنا لَيًّا بِأَلْسِنَتِهِمْ وَ طَعْنًا فِي الدِّينِ وَ لَوْ أَنَّهُمْ قالُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا وَ اسْمَعْ وَ انْظُرْنا لَكانَ خَيْرًا لَهُمْ وَ أَقْوَمَ وَ لكِنْ لَعَنَهُمُ اللّهُ بِكُفْرِهِمْ فَلا يُؤْمِنُونَ إِلاّ قَليلاً﴾[31] كه مضمون اين همان است كه گذشت و مطلب تازهاي هم اگر داشته باشد در ذيل ساير آيات سورهٴ مباركهٴ «بقره» كه دربارهٴ كتمان و تحريف بيان شد آمده است. در آيهٴ پانزدهم سورهٴ مباركهٴ «مائده» اينچنين ميفرمايد: ﴿يا أَهْلَ الْكِتابِ قَدْ جاءَكُمْ رَسُولُنا يُبَيِّنُ لَكُمْ كَثيرًا مِمّا كُنْتُمْ تُخْفُونَ مِنَ الْكِتابِ﴾؛ خيلي از چيزها كه شما مخفي كرديد اين رسول ما علني [و] به طور آشكار بيان كرده است، شما به ميل عدهاي احكام الهي را كتمان كرديد: ﴿تُخْفُونَ مِنَ الْكِتابِ وَ يَعْفُوا عَنْ كَثيرٍ﴾
كتمان و تحريف حق و سلب توفيق تزكيه
در همين سورهٴ مباركهٴ «مائده» باز مسئله كتمان و تحريف را به اين صورت بيان ميكند، ميفرمايد شما به پيروانتان دستور داديد گفتيد به رهبر اسلامي مراجعه كنيد اگر فتوايي مطابق با آنچه كه ما از تورات نقل ميكنيم يا از انجيل نقل ميكنيم بيان كرد بپذيريد وگرنه نپذيريد، اين حرف شما بود: آيهٴ 51 سورهٴ «مائده» اين است كه ﴿يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ مِنْ بَعْدِ مَواضِعِهِ يَقُولُونَ إِنْ أُوتيتُمْ هذا فَخُذُوهُ وَ إِنْ لَمْ تُؤْتَوْهُ فَاحْذَرُوا﴾؛ به پيروانشان ميگفتند اگر اسلام حكمي اينچنين آورد بپذيريد و اگر مخالف اين را بيان كرد نپذيريد خب آن حكم اصلي كه در تورات آمده آن را كتمان كردند [و] به ميل خود تفسير و تحريف كردند، بعد معيار به دست پيروانشان دادند گفتند اگر پيغمبر اسلام حكمي اينچنين داد بپذيريد، نداد نپذيريد. مخصوصاً درباره بعضي از حدود بود كه قرآن كريم دستور رجم و مانند آن را صادر كرده است آنها در برابر اين اينچنين تحريف كردند گفتند: ﴿إِنْ أُوتيتُمْ هذا﴾ يعني اگر پيغمبر اسلام حكمي اينچنين كه ما ميگوييم آورد ﴿فَخُذُوهُ﴾؛ قبول كنيد يعني در حقيقت همان تورات را بپذيريد ﴿وَ إِنْ لَمْ تُؤْتَوْهُ فَاحْذَرُوا﴾[32]؛ اگر به محكمه پيغمبر مراجعه كرديد و او حكمي بر خلاف اين بياني كه ما گفتيم داد نپذيريد (بر حذر باشيد). آنگاه درباره همين گروه فرمود كه ﴿وَ مَنْ يُرِدِ اللّهُ فِتْنَتَهُ فَلَنْ تَمْلِكَ لَهُ مِنَ اللّهِ شَيْئًا أُولئِكَ الَّذينَ لَمْ يُرِدِ اللّهُ أَنْ يُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ﴾[33]؛ خدا نميخواهد كه اينها پاك بشوند (قلب اينها را تطهير بكند) يعني توفيق تطهير را تكويناً از اينها گرفته است.
عذاب اليم، فرجام دين فروشان با وجود وسعت رحمت الهي
اما وقتي كه فتنه فراوان شد خداي سبحان براي همه اينچنين است كه «يقبل اليسير و يعفو عن الكثير»[34] و درباره همه ما هم فرمود آنچه كه دامنگير شما ميشود: ﴿فَبِما كَسَبَتْ أَيْديكُمْ وَ يَعْفُوا عَنْ كَثيرٍ﴾[35] است _و اين دعاي معروف «يا من يقبل اليسير و يعفو عن الكثير» از همين آيهٴ كريمه اتخاذ شده است _ به ماها هم فرمود كه آنچه به شما ميرسد: ﴿فَبِما كَسَبَتْ أَيْديكُمْ وَ يَعْفُوا عَنْ كَثيرٍ﴾. و اگر خداي سبحان بخواهد هر كسي را برابر هر گناهي و اهل ارض را برابر گناهانشان كيفر بدهد كه خداي سبحان ﴿وَ لَوْ يُؤاخِذُ اللّهُ النّاسَ بِما كَسَبُوا ما تَرَكَ عَلي ظَهْرِها مِنْ دَابَّةٍ﴾[36] فرمود ما جنبندهاي روي زمين نخواهيم گذاشت (درباره آنها هم همين طور است) منتها اين اهل كتاب به جايي رسيدند كه ديگر ﴿فَلَنْ تَمْلِكَ لَهُ مِنَ اللّهِ شَيْئًا﴾
پرسش ...
پاسخ: الآن هم راه باز است منتها توفيق نصيبِ دين فروشان نخواهد شد.
پرسش ...
پاسخ: اما به سوء اختيار خودشان بقيه را هم بستند؛ فرمود: ﴿أُولئِكَ الَّذينَ لَمْ يُرِدِ اللّهُ أَنْ يُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ﴾[37] خب اراده تشريعي خداي سبحان كه تا آخرين لحظه براي همه هست.
طهارت باطني هدف از تشريع احكام
در همين سورهٴ مباركهٴ «مائده» آيهٴ ششم وقتي جريان طهارت صلات را بازگو ميكند يعني ﴿ِذا قُمْتُمْ إِلَي الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَ أَيْدِيَكُمْ إِلَي الْمَرافِقِ﴾ در پايان دارد كه ﴿وَ لكِنْ يُريدُ لِيُطَهِّرَكُمْ وَ لِيُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ﴾؛ خدا ميخواهد شما را تطهير كند. در اين بحثهاي قبل هم اين جمله گذشت كه منظور از اين تطهير تطهيرِ ظاهري نيست، چون ممكن است تطهير ظاهري درباره وضو و غسل توجيه بشود اما خاكمالي و تيمّمكردن كه تطهير ظاهري نيست. فرمود تيمّم بكنيد صورتتان را به خاك بماليد [و] در پيشگاه خداي سبحان اظهار خضوع و بندگي كنيد، خدا ميخواهد شما را پاك كند يعني از آن منيت، انانيت، غرور و نيرنگ شما را تطهير كند. اينكه فرمود تيمّم بكنيد براي اينكه پاك بشويد؛ نه يعني طهارت ظاهري و همان نظافت. اگر تيمّم را ضميمه نميكرد فقط درباره وضو و غسل ميفرمود خدا ميخواهد شما را پاك كند، انسان احتمال ميداد كه منظور طهارت ظاهري يعني نظافت باشد؛ اما فرمود اگر آب نداريد نيازي هم به آب داشتيد و آب نداشتيد تيمّم بكنيد خدا ميخواهد شما را پاك بكند. هر سه كار را معلّل به تطهير كرد. ساير احكام هم اينچنين است.
تحريف و دين فروش عامل سلب توفيق تزكيه
در همين سورهٴ «مائده» فرمود كه ﴿أُولئِكَ الَّذينَ لَمْ يُرِدِ اللّهُ أَنْ يُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ لَهُمْ فِي الدُّنْيا خِزْيٌ وَ لَهُمْ فِي اْلآخِرَةِ عَذابٌ عَظيمٌ﴾[38] سرّش را در آيهٴ 91 سورهٴ مباركهٴ «انعام» مشخص كرد فرمود ما تورات فرستاديم شما اين را يك مشت كاغذ كرديد. شما كه منكر وحيايد منكر تورات هستيد خب اين تورات كه شما به صورت كاغذ درآورديد (به صورت كتاب عادي درآورديد) چاپ ميكنيد اين را چه كسي فرستاده؟ خب اين را ما فرستاديم؛ آيهٴ 91 سورهٴ «انعام» اين است كه فرمود: ﴿قُلْ مَنْ أَنْزَلَ الْكِتابَ الَّذي جاءَ بِهِ مُوسي نُورًا وَ هُدًي لِلنّاسِ تَجْعَلُونَهُ قَراطيسَ﴾؛ شما اين كتاب الهي را كه نور است مثل ساير كتابها كه در چاپخانههاست به همان صورت قرار داديد. هر صورتي كه ميلتان خواست چاپ ميكنيد هر چه را خواستيد كم ميكنيد هر چه را خواستيد زياد ميكنيد نظير قرطاسهاي معمولي قرار داديد. شما اين نور را قرطاس كرديد خب اين را چه كسي فرستاد ﴿تَجْعَلُونَهُ قَراطيسَ تُبْدُونَها وَ تُخْفُونَ كَثيرًا﴾؛ هر چه دلتان خواست در اين مطبعه [كم و زياد ميكنيد]. خب چاپخانه در اختيار شماست و آن ورّاقان هم كه در اختيار شمايند (چه چاپ چه توريق) بالأخره آن ورّاق [و] دستنويس در اختيار شماست، خواستيد يك صفحه را ننويسيد نمينويسيد، خواستيد يك صفحه اضافه كنيد اضافه ميكنيد؛ نظير قراطيس ديگر. اين كاغذ مجّاني در اختيار شما [است] تورات را هم با اين كتابهاي عادي يكسان كرديد كه ﴿تَجْعَلُونَهُ قَراطيسَ﴾؛ اين را قرطاس قرطاس و جزوه جزوه كرديد، اين نور [و] هدايت را به صورت اين قراطيس و كتابهاي عادي درآورديد. حالا كه منكر وحيايد اصلش را چه كسي فرستاد؟ اين وحياي كه خدا فرستاد بعد شما اين را به صورت كتابهاي عادي درآورديد، خيليهايش را مخفي كرديد يك مقدارش را ظاهر كرديد، اين را چه كسي فرستاد؟ پس اصل وحي را انكار نكنيد ﴿تجْعَلُونَهُ قَراطيسَ تُبْدُونَها وَ تُخْفُونَ كَثيرًا وَ عُلِّمْتُمْ ما لَمْ تَعْلَمُوا أَنْتُمْ وَ لا آباؤُكُمْ﴾[39]؛ اين چيزهايي كه ميدانيد چه كسي يادتان داد؟ شما و نياكانتان كه عالم به اين مسائل نبوديد ما شما را آموختيم. حالا امروز گاهي اصل وحي را انكار ميكنيد گاهي بعضي از وحي را انكار ميكنيد و به دلخواه خودتان هرچه را خواستيد مينويسيد هر چه را نخواستيد نمينويسيد، اين نور را قرطاس كرديد. البته [بين] قرطاس با كتاب فرق است؛ قبل از نوشتن قرطاس است بعد از نوشتن كتاب مثل كاغذ و نامه در فارسي، در فارسي بين كاغذ و نامه فرق است؛ قبل از نوشتن كاغذ است بعد از نوشتن نامه است. نميشود گفت كاغذ فلان كس به من رسيد كاغذ آن است كه در بازار ميفروشند (آن را ميگويند) كاغذ اما كسي كه نوشت ديگر كاغذ نيست نامه است. بين كاغذ و نامه در فارسي همان فرق است كه بين قرطاس و كتاب در عربي آن فرق است. در هر حال ﴿تَجْعَلُونَهُ قَراطيسَ تُبْدُونَها وَ تُخْفُونَ كَثيرًا وَ عُلِّمْتُمْ ما لَمْ تَعْلَمُوا أَنْتُمْ وَ لا آباؤُكُمْ﴾ بعد فرمود پيامبرا اينها قابل هدايت نيستند ﴿قُلِ اللّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ في خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ﴾[40]
چندتا دعا بكنيم، دعا را فراموش نكنيم. و بارها عرض شد كه دعا وقتي مستجاب ميشود كه اول صلوات بر محمد و آل محمد باشد. خدا را قسم ميدهيم به حق محمد و آل محمد صلواتش را بر محمد و آل محمد نازل بفرمايد و هر چه زودتر اين عزيزان ما را به بركت همان نامي كه با آن نام حمله را شروع كردند و ادامه ميدهند با همان نام آنها را به پيروزي نهايي برساند و اين انقلاب را به دست صاحب اصلي و اصيلش وليّعصر(ارواحنا فداه) متّصل بفرمايد [و] ما را هم حقشناس فداكاري اين عزيزان قرار بدهد (انشاءالله).
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 143.
[2] ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 26.
[3] ـ بحارالانوار، ج 67، ص 78.
[4] ـ سورهٴ صافات، آيهٴ 66؛ سوره واقعه، آيهٴ 53.
[5] ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 31.
[6] ـ سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 108.
[7] ـ سورهٴ مرسلات، آيهٴ 36.
[8] ـ سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 108.
[9] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 80.
[10] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 169.
[11] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 81.
[12] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 221.
[13] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 77.
[14] ـ سورهٴ ملك، آيهٴ 19.
[15] ـ سورهٴ آلعمران، آيات 77-78.
[16] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 79.
[17] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 44.
[18] ـ سورهٴ شعراء، آيات 193 ـ 194.
[19] ـ سورهٴ نجم، آيات 3 ـ 4.
[20] ـ بحارالانوار، ج 82، ص 34؛ «روي عبدالله المزنّي مرسلاً عن الصادق (عليه السلام): «ينبغي للعبد إذا صلَّي أن يرتّل قراءته و إذا مرَّ بآية فيها ذكرُ الجنة و النار سَأَلَ الله الجنة و تعوّذ بالله من النار و أذا مرَّ ب ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا﴾ قال لبيك ربَّنا».
[21] ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 42.
[22] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 79.
[23] ـ تهذيبالاحكام، ج 2، ص 344.
[24] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 79.
[25] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 79.
[26] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 79.
[27] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 80.
[28] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 176.
[29] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 93.
[30] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 94.
[31] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 46.
[32] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 41.
[33] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 41.
[34] ـ مفاتيح الجنان، اعمال سحرهاي ماه رمضان.
[35] ـ سورهٴ شوريٰ، آيهٴ 30.
[36] ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 45.
[37] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 41.
[38] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 41.
[39] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 91.
[40] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 91.