08 02 1987 3272420 شناسه:

تفسیر سوره بقره جلسه 315(1365/11/19)

دانلود فایل صوتی

أعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ كُلُوا مِمَّا فِي الأرْضِ حَلاَلاً طَيِّباً وَلاَ تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ (168) إِنَّمَا يَأْمُرُكُمْ بِالسُّوءِ وَالْفَحْشَاءِ وَأَن تَقُولُوا عَلَي اللّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ (169)

تبعيض در حليت

راههايي را كه خداي سبحان ارائه مي‌دهد چون راهزني هم دارد؛ هم انسان را به اصل راه آگاه مي‌كند، هم به راهزني راهزنان هشدار مي‌دهد. فرمود آنچه كه در زمين است اگر حلال و طيّب است از آن استفاده كنيد. حلال‌بودن يعني باز و رهابودن در برابر حرام كه منع است و ممنوع و محروم، طيّب‌بودن در برابر خبيث و پليد است. گرچه در همين سورهٴ مباركهٴ «بقره» آيهٴ 29 (كه بحثش گذشت) فرمود: ﴿هُوَ الَّذِي خَلَقَ لَكُم مَا فِي الأرْضِ جَمِيعاً﴾؛ اما اين براي جميع انسانهاست، جميع براي جميع است يعني آنچه كه در جهان طبيعت هست براي جميع انسان است؛ نه [اينكه] يك انسان مجاز باشد از «جميع ما في الارض» استفاده كند ولو متعلَّق سهم ديگري باشد (اين‌چنين نيست). فرمود آنچه در زمين است براي انسان است، جميع براي جميع است، مجموع براي مجموع است. و اين ناظر به آن نيست كه خوردن همه چيزها يا تصرف همه چيزها حلال است، چون هر چه در زمين است بالأخره سودش بلاواسطه يا مع الواسطه به انسان برمي‌گردد. پس اگر در آيهٴ 29 همين سوره فرمود: ﴿هُوَ الَّذِي خَلَقَ لَكُم مَا فِي الأرْضِ جَمِيعاً﴾ با آيه محل بحث منافاتي ندارد. آيه محل بحث مي‌گويد خوردن بعضي از چيزهايي كه در زمين است و حلال و طيّب است رواست؛ تصرف در بعضي از چيزهايي كه در زمين است و حلال و طيّب است رواست؛ اما بعضي ديگر كه حلال و طيّب نيستند اكل آنها يا تصرف آنها نارواست و اين منافاتي ندارد كه آنها در كلّ نظام انساني به حال انسان و به حال مجموع سودمند باشند، آنها مسخّر انسان‌اند. بنابراين اينكه فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ كُلُوا مِمَّا فِي الأرْضِ حَلاَلاً طَيِّباً﴾ معلوم مي‌شود كه «بعض ما في‌ الارض» مراد است؛ نه جميع.

 

مراد از «اكل» در آيه

و منظور از اين اكل هم مي‌تواند اكل مصطلح باشد، هم مي‌تواند تصرف باشد، براي اينكه چون مهم‌ترين تصرف همان اكل است از مطلق تصرف به اكل ياد مي‌شود؛ نظير اينكه فرمود: ﴿لاَ تَأْكُلُوا أَمْوَالَكُم بَيْنَكُم بِالْبَاطِلِ إِلاّ أَن تَكُونَ تِجَارَةً عَن تَرَاضٍ[1] كه در آنجا منظور [از] اكل، مطلق تصرف است؛ نه يعني خوردن در برابر آشاميدن يا پوشيدن و مانند آن.

 

محور حليت و حرمت اكل

و همان‌ طوري كه در بحث قبل ملاحظه فرموديد گاهي خود اكل حرام است [كه] آن از محل بحث بيرون است مثل حالت صوم؛ يا اكل صيد حرام است مثل حالت احرام كه آن هم از محل بحث بيرون است؛ در آيهٴ 95 سورهٴ مباركهٴ «مائده» به محرمين مي‌فرمايد: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَقْتُلُوا الصَّيْدَ وَأَنْتُمْ حُرُمٌ﴾ كه اين حرمت قتل صيد است، آيهٴ 96 كه آيه بعد است اين است كه فرمود: ﴿أُحِلَّ لَكُمْ صَيْدُ الْبَحْرِ وَطَعَامُهُ مَتَاعَاً لَكُمْ وَلِلسَّيَّارَةِ وَحُرِّمَ عَلَيْكُمْ صَيْدَ الْبَرِّ مَا دُمْتُمْ حُرُماً﴾ هم صيد و هم اكل مصيد در حال احرام نارواست (خب اين كار به اكل دارد) گرچه صيد، مأكول است و محلّل‌الاكل است (و محرّم نيست) حلال و طيّب است؛ ولي براي محرم نارواست. اين آيه محل بحث كاري به حرمت اكل ندارد، ناظر به حرمت مأكول است. اگر در حال روزه‌گرفتن خوردن حرام است يا در حال احرام اكل صيد حرام است، اين ناظر به اكل في‌نفسه است كه از محل بحث بيرون است، بحث در اين است كه آنچه كه در زمين است كدام قسمش محلّل‌الاكل است كدام قسمش محرّم‌الاكل.

پرسش ...

پاسخ: چون حلّيّت و حرمت باعث جواز و منع است، از اين جهت به حكم تكليفي هم سرايت مي‌كند. چون آيه ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ كُلُوا﴾ اين امر گرچه امرِ الزامي نيست و اما اباحه را محدود مي‌كند يعني آنچه كه حلال و طيّب است اكل آنها مباح است و آنچه كه حلال و طيّب نيست اكل آنها مباح نيست، چون اكل را خداي سبحان بايد اباحه كند به شهادت اينكه فرمود: ﴿وَلاَ تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّيَطانِ﴾.

 

گامهاي شيطان

شيطان گاهي در مسئله خوراكي، انسان را به بيراهه مي‌‌برد؛ گاهي در پوشيدن؛ گاهي در گفتار؛ گاهي در ايجاد نفاق و اختلاف و مانند آن. در هر راهي كه پايانش به جهنّم است آنجا شيطان رهبري مي‌كند، چه اينكه هر راهي كه پايانش بهشت است آنجا پيامبر و امام(سلام الله عليهما) هدايت را به عهده دارند.

در اين آيه محل بحث فرمود: ﴿وَلاَ تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ﴾ گام شيطان گاهي در اين است كه انسان را وادار مي‌كند به خوردن؛ گاهي انسان را وادار مي‌كند به قانونگذاري‌كردن؛ گاهي مي‌گويد اين‌چنين قانون وضع كنيد كه اين حلال است (اين مي‌شود تشريع به بدعت)؛ گاهي مي‌گويد اين غذا را، اين خبيث و حرام را بخوريد (اين مي‌شود فعل حرام). شيطان گامش تنها در خصوص تشريع و قانونگذاري بدعتي و مانند آن نيست، در نوع محرّمات او قدم دارد. در سورهٴ مباركهٴ «نور» وقتي بعضي از محرّمات را ياد مي‌كند مي‌فرمايد اين پيروي خطوات شيطان است؛ آيهٴ 21 سورهٴ «نور» فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ وَمَن يَتَّبِعْ خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ فَإِنَّهُ يَأْمُرُ بِالْفَحْشَاءِ وَالْمُنكَرِ وَلَوْلاَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ مَا زَكَي مِنكُم مِن أَحَدٍ أَبَداً وَلكِنَّ اللَّهَ يُزَكِّي مَن يَشَاءُ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ﴾ بعد از جريان آن افك و تهمت‌زدن، آن‌گاه مسائلي مطرح مي‌كند بعد مي‌فرمايد شما پيرو خطوه‌ها و گامهاي شيطان نباشيد. بين دو قدم (اين فاصله) را مي‌گويند خُطوه و قدم غير از خُطوه است، خَطوه يعني يك قدم، خَطواتي كه قرائت شده است يعني اقدام يعني گامها و اما خُطوه آن فاصلهٴ بين القدمين است. بنابراين خُطوات شيطان گاهي در مسئله تهمت‌زدن و مسائل مربوط به اسناد باطل است؛ گاهي هم مربوط به وسوسه خوردن غذاهاي حرام است؛ گاهي هم درباره ايجاد اختلاف، شكاف و شقاق بين مسلمين است، لذا آن را هم خداي سبحان به عنوان خُطوه شيطان مي‌داند. اينكه مي‌فرمايد: ﴿يَا أيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِي السِّلْمِ كَافَّةً وَلاَ تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّيَطانِ[2] معلوم مي‌شود شيطان گاهي هم تلاش و كوشش مي‌كند كه بين مسلمين اختلاف ايجاد كند در همان سورهٴ مباركهٴ «بقره» آيهٴ 208 است كه فرمود: ﴿يَا أيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِي السِّلْمِ كَافَّةً﴾؛ همه مسلم، منقاد و مطيع باشيد، يك زندگي مسالمت‌آميزي داشته باشيد، اختلاف را رها كنيد ﴿ولاَ تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّيَطانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ﴾ معلوم مي‌شود شيطان گامهاي او تنها درباره بدعت‌گذاري نيست؛ هم در مسئله بدعت‌گذاري خُطوه دارد؛ هم در مسئله تهمت‌زدن؛ هم در مسئله ايجاد نفاق و اختلاف‌كردن و هم در تشويق و تحريك به مال‌حرام‌خوردن. اين براي آن است كه ﴿وَأَن تَقُولُوا عَلَي اللّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾ حصر نمي‌كند كه خطوه‌هاي شيطان در خصوص بدعت‌گذاري و تشريع است، بلكه آنها كه قانونگذاري مي‌كنند يعني تشريعاً حلالي را حرام مي‌كنند، آنها هم تابع خطوات شيطان‌اند، آنها هم كه مجريان قانون محرّم‌اند آنها هم اين‌چنين‌اند.

پرسش ...

پاسخ: حالا به آيه بعد كه رسيديم روشن مي‌شود كه نفس امّاره هم از جنود ابليس است.

 

دشمني آشكار شيطان

فرمود: ﴿وَلاَ تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ﴾ چرا؟ براي اينكه ﴿إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ﴾؛ او يك دشمني است كه از افشاي دشمني‌اش باكي ندارد (يك دشمن آشكاري است) و سوگند ياد كرده است كه نسبت به انسانها دشمني كند؛ گفت: ﴿فَبِعِزَّتِكَ لأغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ[3] بعد هم گفت: ﴿لأحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ[4]؛ اين را صريحاً اعلام كرد كه من «تحت‌الحنك» همه را مي‌گيرم يعني افسار به گردن انسانها مي‌بندم و زمام آنها را به دست مي‌گيرم (اين را مي‌گويند احتناك) ـ كسي كه سرپرست يك اسب است او احتناك مي‌كند يعني تحت حنك اين اسب را با افسار مي‌بندد و به دست خود مي‌گيرد مي‌شود زمامدار اسب، آن‌گاه اين حيوان به دنبال زمامدارش حركت مي‌كند ـ شيطان چنين تهديدي كرد گفت: ﴿لأحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ[5] من همه اينها را احتناك مي‌كنم. پس نه خودش از اعلام عداوت باكي دارد و نه خداي سبحان اين مطلب را پوشيده نگه داشت؛ فرمود: ﴿إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ[6].

 

وسوسه متراكم شيطان

تلاش و كوشش شيطان هم اين است كه شما را به زشتي امر كند يعني اول وسوسه است بعد امر، همان وسوسه كه افزوده بشود مي‌شود امر. يك وقت فقط تشويق مي‌كند فقط راه نشان مي‌دهد، اگر با اين راهنمايي به دنبال او حركت نكردند كوشش مي‌كند كه خواسته خود را بر اين انسان تحميل كند (در حدّ امر باشد) اول وسوسه است بعد امر. خب اگر او آمر است و انسان مأمور، بايد امر او را امتثال كند، مي‌شود بنده شيطان.

 

تقابل امر شيطان با امر خدا

﴿إِنَّمَا يَأْمُرُكُمْ بِالسُّوءِ وَالْفَحْشَاءِ وَأَن تَقُولُوا عَلَي اللّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾ كار او جز اين نيست ـ اين﴿إِنَّمَا﴾ براي حصر است ـ اگر شد شما را به آن بدعت وادار مي‌كند كه ﴿أَن تَقُولُوا عَلَيٰ اللّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾، اگر نشد شما را به فحشا امر مي‌كند، نشد حدّاقل به سوء وادار مي‌كند (سوء مرتبه ضعيفه گناه است، فحشا آن گناهي است كه بيّن‌الغي است و ﴿أَن تَقُولُوا عَلَيٰ اللّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾ بدعت است كه كفر است). فرمود شيطان كاري جز اين ندارد اول سوء، بعد فحشا، بعد تشريع؛ يا اعتقاد و قانونگذاري است يا اجراي قانون است، در اجراي قانون هم اول از سوء شروع مي‌كند بعد به فحشا مي‌رسد. فحشا آن گناهي [است] كه بيّن‌الغي است [و] قبح آن براي همه روشن است اختصاصي به مسائل اعمال غريزه جنسي و امثال ذلك ندارد، هر گناهي كه بيّن‌الغي است، زشتي‌اش روشن است و قابل انكار نيست آن را فحشا مي‌نامند. ﴿إِنَّمَا يَأْمُرُكُمْ بِالسُّوءِ وَالْفَحْشَاءِ﴾.

در برابر خداي سبحان كه ﴿إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالإحْسَانِ وَإِيتَاءِ ذِيالْقُرْبَي[7] كه اول عدل است، بعد بالاتر از عدل كه احسان است، شيطان اول به سوء امر مي‌كند بعد به بدتر از سوء كه فحشاست امر مي‌كند. خداي سبحان انسان را در قوس صعود اول به عدالت مي‌رساند، بعد [به] بالاتر از عدالت كه احسان است وادار مي‌كند. عدالت آن است كه اگر كسي نسبت به شما خيري كرد معادل آن را انجام بدهيد، بدي كرد معادل آن را انجام بدهيد؛ احسان آن است كه شما ابتدائاً كار خير بكنيد و اگر كسي نسبت به شما بدرفتاري كرده است (از آحاد مسلمين)، عفو، صبر و اغماض كنيد (احسان بالاتر از عدل است)، لذا فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالإحْسَانِ﴾.

 

ـ مقام احسان در بيان حضرت رسول اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم)

گرچه در معناي احسان از رسول خدا(عليه آلاف التحيّة و الثّناء) رسيده است كه «الاحسان ان تعبد الله كانك تراه فان لم تكن تراه فانه يراك»[8] ـ احسان مقام است فعل نيست ـ احسان آن است كه انسان به مقامي برسد كه طوري خدا را عبادت كند كه گويا دارد خدا را مي‌بيند (اين مضمون آن حديث شريفي است كه از حضرت نقل شده است)؛ اما در مقام فعل آن نيكي ابتدايي [و] آن عفو و اغماض بعدي احسان است و مانند آن.

پس شيطان كارش جز اين نيست كه انسان را به سوء و فحشا امر كند: ﴿إِنَّمَا يَأْمُرُكُمْ بِالسُّوءِ وَالْفَحْشَاءِ﴾ اول وسوسه است بعد امر است.

 

اسنادِ وسوسه و امر به سوء به نفس و شيطان

خداي سبحان اين وسوسه كه زمينه امر است و اين امر كه همان وسوسه متكامل است، هم اين دو پديده را به نفس امّاره نسبت مي‌دهد و هم به شيطان. امّا وسوسه را درباره نفس در آيهٴ شانزدهم سورهٴ مباركهٴ «ق» اين‌چنين فرمود: ﴿وَلَقَدْ خَلَقْنَا الإنسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ﴾؛ فرمود: ما انسان را آفريديم از همه مزاياي او و زوايا و خباياي او آگاهيم آنچه را كه نفس او وسوسه مي‌كند مي‌‌دانيم. پس نفس انسان يعني آن مرحله‌اي كه به شهوت و غضب نزديك است [و] وسوسه مي‌كند تا عقل را به اسارت بگيرد و به دلخواه خود عمل كند. همين وسوسه را كه خدا به شيطان نسبت داد گفت: ﴿يُوَسْوِسُ فِي صُدُورِ النَّاسِ ٭ مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ[9] اين وسوسه را خداي سبحان به نفس انساني هم نسبت داد (فرمود: نفس انساني وسوسه مي‌كند). مسئله امر به سوء هم كه در آيه محل بحث به شيطان نسبت داد، در سورهٴ مباركهٴ «يوسف» به نفس امّاره نسبت داده شد؛ در سورهٴ «يوسف» آيهٴ 53 اين‌چنين است كه ﴿وَمَا أُبَرِّئُ نَفْسِي إِنَّ النَّفْسَ لأمَّارَةُ بِالسُّوءِ إِلاّ مَا رَحِمَ رَبِّي إِنَّ رَبِّي غَفُورٌ رَّحِيمٌ﴾؛ من نفسم را تبرئه نمي‌كنم براي اينكه نفس انسان را به زشتي امر مي‌كند. خب اوايل وقتي كه انسان خواسته نفس را اعتنا نكرد او قدرت امر ندارد، چه رسد به اينكه امّاره بشود. اين امّاره يا بالأخره پيشه و حرفه است يا صيغه مبالغه است، اگر پيشه و حرفه باشد بالأخره بايد ملكه بشود تا بشود پيشه و اگر مبالغه باشد كه يك سلطه‌اي لازم است، [چون] نفس تنها آمر بالسوء نيست، امّار بالسوء است، آن‌ قدر قدرت دارد كه يا شغل او اين است مثل خبّاز، بنّا، عطّار كه اينها پيشه و حرفه است؛ يا نه نظير علاّمه وصف مبالغه‌اي است، بالأخره در هر دو حال قدر مشتركش اين است كه يك سلطه‌اي بايد داشته باشد. گذشته از آن استعلايي كه در مادّه امر مأخوذ است، اين هيئت امّاره‌بودن سلطه زايد را در بر دارد؛ خود كلمه امر يعني ماده الف ميم راء اين يك سلطه را مي‌رساند كه امر يأمر يعني مسلط است كه دستور مي‌دهد، گذشته از اينكه در خود ماده امر استعلا مأخوذ است در هيئت امّاره‌بودن هم سلطه اخذ شده است. پس نفس اگر آن را رها بكنند عقل را به اسارت مي‌گيرد؛ همان «كم من عقلٍ اسير تحت هوي أمير»[10].

 

نفس اماره، ابزار دست شيطان

در اينجا امر به سوء به نفس نسبت داده شد با اينكه به شيطان هم منسوب است، [پس] معلوم مي‌شود نفس امّاره عامل قريب سوء و فحشاست، آمر و موسوس قريب سوء و فحشاست، ابزار شيطان است و شيطان عامل بعيد. آن عامل اصلي شيطان است، شيطان اگر بخواهد عقل كسي را به اسارت بگيرد از راه قواي نفساني او مي‌گيرد يعني نفس او را، شهوت و غضب او را به خدمت خود درمي‌آورد، اين نفسي كه به خدمت شيطان درآمده است وسوسه شيطان را در محدوده جان آدمي پياده مي‌كند [و] دستورات شيطان را در محدوده روح آدمي اجرا مي‌كند. پس آن موسوس اولي و آن آمر اولي ابليس است، نفس امّاره ابزار دست اوست. و اگر اين نفس امّاره ابزار دست آنها باشد ابليس كاري از پيش نمي‌برد؛ مثل اينكه يك سَمّ بيروني اگر بخواهد مزاج كسي را از بين ببرد بايد دستگاه هاضمه را در خدمت خود بگيرد، اگر هاضمه كسي اين سَمّ را هضم نكند خب انسان مسموم نمي‌شود. سَمّ بيروني اگر بخواهد انسان را به هلاكت برساند به وسيله گوارش و دستگاه دروني انسان، انسان را هلاك مي‌كند، وگرنه سَمّ بيروني اگر در جيب كسي باشد كه انسان را به هلاكت نمي‌رساند. وسوسه ابليس سَمّ است اين سَمّ تا از راه نفس شهوي و غضبي در انسان راه پيدا نكند انسان را به هلاكت نمي‌رساند، از آن به بعد انسان را گرفتار هلاكت مي‌كند كه ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ وَيَحْيَي مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ[11].

 

ـ نفس، دشمنترين دشمن

پرسش ...

پاسخ: براي آن است كه اين [نفس] دزد دروني است، اين مَحرَم است (اين به همه جا آشناست) اگر فرمود: «اعديٰ عدوك نفسك التي بين جنبيك»[12] براي اينكه اين پيام ابليس را مي‌رساند، اين دستور امّار بالسوء را مي‌رساند، اين است كه به همه دستگاهها آشناست، اين است كه به شيطان خبر مي‌دهد كه اين شخص چه چيزي مي‌طلبد، چون مي‌داند. خيلي از انسانها هستند كه در برابر بعضي از گناهان يا خيلي از گناهان مي‌توانند خودشان را حفظ بكنند؛ امّا درباره گناه ديگر نمي‌توانند خودشان را حفظ بكنند، آن كه گزارشگر گرايش اين انسان است همين نفس امّاره است؛ به شيطان مي‌گويد اين از مقام خوشش مي‌آيد (از مال يا مسائل ديگر خيلي خوشش نمي‌آيد) اين از جاه، تكريم، تجليل و اين ‌گونه از امور خوشش مي‌آيد؛ يا فلان شخص از مال خوشش مي‌آيد؛ يا فلان شخص از فلان گناه خوشش مي‌آيد، گزارشهاي سوء را اين نفس امّاره مي‌دهد و دستور را هم او مي‌گيرد و در درون پياده مي‌كند، لذا جند او به حساب مي‌آيد (اين جزء جنود شيطان است). در آن روايت معروف سماعةبن‌مهران كه امام ششم(سلام الله عليه) جنود شيطان را مشخص كرده است، اين اوصاف نفساني را به عنوان جند ابليس معرفي كرد (جهل است شتابزدگي است بخل است كذب است و امثال ذلك) اينها جزء جنود شيطان‌اند، چه اينكه جنود عقل و جنود رحمان را هم مشخص فرمود.

بنابراين عداوت را خدا به شيطان نسبت داد فرمود شيطان عدوّ مبين است، در روايات به هوس و هوا اسناد داده شد كه هوس و هواي شما دشمن شماست: «جاهدوا اهواءكم كما تجاهدون أعداءكم»[13]. مرحوم مجلسي اول(رضوان الله عليه) در كتاب شريف روضةالمتقين شرح من لايحضره الفقيه نقل كرده است ـ اصلش را مرحوم ابن‌بابويه در متن نقل كرده است و ايشان هم شرح كردند ـ كه فرمود: «اجْعل قلبك قريناً تزاوله و اجْعل علمك والداً تتبعه و اجعل نفسك عدواً تجاهده و اجعل مالك كعارية تردها»[14] فرمود آنچه كه در دست توست براي اينها حساب باز كن؛ اولاً قلبت را از خودت دور ندان، يك قرين و همراهي بدان كه همواره سري به او مي‌زني ببيني سر جايش هست [يا] نيست، بيگانه‌اي آمده در او راه پيدا كرده [يا] نيامده (همواره مزاوله كن) ممارسه كن [و] با او در ارتباط باش؛ مالت را واقعاً براي خود ندان، به همان دليل كه قبلاً در دست تو نبود بعداً هم در دست تو نيست، يك چيزي است كه آمده و مي‌رود: «اجعل مالك كعارية تردها»، «و نفسك عدواً تجاهده»؛ اين نفس امّاره را بحقّ دشمن بدان، او هر چه كه مي‌خواهد مي‌داني كه عليه توست (و اين را واقع دشمن بدان) براي اينكه اين است كه گزارشگر درون است و دستورات را هم از بيرون مي‌گيرد و پياده مي‌كند.

 پس هم عداوت را مي‌توان به ابليس نسبت داد هم به نفس امّاره؛ امر بالسوء را هم مي‌توان به ابليس نسبت داد هم به نفس امّاره؛ وسوسه را هم مي‌توان به ابليس نسبت داد هم به نفس امّاره، اينها عامل قريب‌اند براي آن ابليس. پس آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «يوسف» آمده است كه ﴿وَمَا أُبَرِّئُ نَفْسِي إِنَّ النَّفْسَ لأمَّارَةُ بِالسُّوءِ إِلاّ مَا رَحِمَ رَبِّي[15] با آنچه كه در آيه محل بحث است كه ﴿إِنَّمَا يَأْمُرُكُمْ بِالسُّوءِ وَالْفَحْشَاءِ﴾، چون در طول هم‌اند منافاتي ندارد، مسئله عداوت هم اين‌چنين است.

 

خطر اعتياد به نادانسته سخن گفتن

آن‌گاه فرمود: ﴿إِنَّمَا يَأْمُرُكُمْ بِالسُّوءِ وَالْفَحْشَاءِ وَأَن تَقُولُوا عَلَيٰ اللّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾ [يعني شيطان امر مي‌كند] چيزي را كه نمي‌دانيد به خدا نسبت بدهيد. اولاً قرآن كريم بر اين اصل خيلي تكيه مي‌كند و اصرار مي‌كند كه انسان سيره‌اش طوري باشد كه جاهلانه حرف نزند، وقتي كه انسان را به اين ادب ديني مؤدّب كرد آن‌گاه مي‌تواند خطر سخن‌گفتن جاهلانه درباره مسائل ديني را به انسان بياموزاند، وگرنه اگر انسان اول عادت كرد كه جاهلانه سخن بگويد يعني چيزي را كه نمي‌داند بگويد (ولو در مسائل عادي)، اين كم‌كم عادت مي‌كند كه در مسائل اعتقادي و مسائل ديني هم چيزي را كه نمي‌داند به خدا نسبت بدهد. اين ﴿وَأَن تَقُولُوا عَلَي اللّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾ كه خب تشريع و بدعت است و در حدّ كفر، اين جزء اكبر معاصي است [كه] اين را در پايان ممكن است انسان مبتلا بشود، لذا براي اينكه انسان به اين خطر مهم مبتلا نشود قرآن كريم اساس را بر علم گذاشت فرمود چيزي را كه ‌مي‌دانيد بگوييد و چيزي را كه نمي‌دانيد، بگوييد «نمي‌دانيم». پيشينيان وقتي كه مي‌خواستند برنامه عالم‌شدن و موادّ و مباني عالم‌شدن را بررسي كنند مي‌گفتند انسان با داشتن اين سه سرمايه عالم مي‌شود: اول الكتاب؛ دوم السنّه (سنت اهل‌بيت(سلام الله عليهم أجمعين))؛ سوم قول «لا ادري» يعني انسان بگويد من نمي‌دانم[16]، بداند كه نمي‌داند، [چون] اگر خود را دانا بپندارد؛ نه از سنت استفاده مي‌كند، نه از كتاب؛ ولي اگر بداند كه نمي‌داند مي‌تواند از آن ثقلين بهره بگيرد. اگر رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: «اني تارك فيكم الثقلين»[17] اينها مبادي فاعلي علم‌اند، مبدأ قابلي هم آن است كه انسان بداند كه نمي‌داند، و تا نداند چيزي را نگويد.

 

اسلام، دين تحقيق و علم

اين خطر را در سورهٴ مباركهٴ «حج» بيان كرده است؛ آيهٴ سوم سورهٴ «حج» اين است فرمود: ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن يُجَادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَيَتَّبِعُ كُلَّ شَيْطَانٍ مَّرِيدٍ﴾؛ بعضي هستند كه بدون علم درباره مسائل الهي سخن مي‌گويند و چون جاهل‌اند و مقلّدند و در تقليدشان هم مقلّدند (و در تقليد محقّق نيستند) تابع هر شيطاني‌اند. بالأخره هر مابالعرض بايد به مابالذات برگردد، خب انسان در مسائل فروع دين بايد مقلّد باشد؛ ولي در تقليد هم بايد مقلّد باشد يا در تقليد بايد محقّق باشد؟ تقليد كه به استناد تقليد نيست، بالعرض كه به عرض متكي نيست، بالعرض بايد به بالاصل برگردد، انسان مقلّد در تقليدش بايد محقّق باشد. فرمود شما اگر هم مقلّديد، باشيد (در فروع دين البته)؛ اما در تقليدتان ديگر مقلّد نباشيد (در تقليدتان محقّق باشيد). ﴿وَيَتَّبِعُ كُلَّ شَيْطَانٍ مَّرِيدٍ ٭ كُتِبَ عَلَيْهِ أَنَّهُ مَن تَوَلاَّهُ فَأَنَّهُ يُضِلُّهُ وَيَهْدِيهِ إِلَي عَذَابِ السَّعِيرِ[18]؛ اينها كه جاهل‌اند تابع هر شيطان متمرّدند چون هر كسي جلو افتاد اينها تابع او خواهند بود. شيطان هم مريد است يعني مارد است (متمرّد است) اثر حتمي شيطنت هم اين است كه هر كه به دنبال او راه افتاد ﴿فَأَنَّهُ يُضِلُّهُ وَيَهْدِيهِ إِلَي عَذَابِ السَّعِيرِ[19]؛ از صراط مستقيم او را گمراه مي‌كند، وقتي به بيراهه آورد اين قدر مي‌برد تا به لبه جهنم. چون هر جا خودش مي‌رود پيروانش را مي‌برد، هر جا كه خودش خطوه و گام برمي‌دارد پيروان او قدم مي‌نهند، او تا به جهنم نرفت رها نمي‌كند: ﴿فَأَنَّهُ يُضِلُّهُ وَيَهْدِيهِ إِلَي عَذَابِ السَّعِيرِ﴾ اين هم به دنبال او خواهد رفت.

چه اينكه در همين سورهٴ مباركهٴ «حج» آيه هشتم راجع به متبوعهاي جاهل است، بالأخره انسان يا تابع است يا متبوع؛ فرمود اگر تابع است بايد تابعي باشد كه در تبعيّتش محقّق باشد [و] اگر متبوع است بايد متبوعي باشد كه در متبوع و مطاع‌بودن محقّق باشد، لذا فرمود: ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن يُجَادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَلاَ هُديً وَلاَ كِتَابٍ مُنِيرٍ ٭ ثَانِيَ عِطْفِهِ لِيُضِلَّ عَن سَبِيلِ اللَّهِ[20] آنجا فرمود ﴿يَتَّبِعُ﴾ چون تابع كور است، اينجا فرمود ﴿لِيُضِلَّ﴾ چون متبوع كور است. بالأخره انسان در هر شرايطي كه است يا تابع است يا متبوع، اگر تابع است تبعيّتش بايد تحقيقي باشد و اگر هم متبوع شد عده‌اي را هم به دنبال خود كشاند بايد يك متبوع محقّق باشد. پس آيه سوم ناظر به تابعان كور است، آيه هشتم ناظر به متبوعان كور: ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن يُجَادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَلاَ هُديً وَلاَ كِتَابٍ مُنِيرٍ ٭ ثَانِيَ عِطْفِهِ﴾ يعني سر را خم كرده و اصلاً جايي را نمي‌بيند، جلو افتاده عده‌اي را هم به دنبال مي‌برد: ﴿لِيُضِلَّ عَن سَبِيلِ اللَّهِ﴾ اينجا ﴿لِيُضِلَّ﴾ است كه مربوط به متبوع است، آنجا ﴿يَتَّبِعُ﴾ است كه براي تابع است. قرآن كريم اين خطر را براي همه روشن كرد؛ فرمود انسان چه تابع چه متبوع بايد بالأخره عالمانه زندگي كند، ممكن نيست كسي زندگي را به جهل بدهد و به مقصد برسد.

 

ـ دستور اسلام به پرهيز از نادانسته سخن گفتن

بر همين اساس در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» فرمود چيزي كه نمي‌دانيد نگوييد؛ آيهٴ 36 سورهٴ «اسراء» اين است كه ﴿وَلاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ﴾ اين يك اصل كلي است ـ معلوم مي‌شود دين، دين تحقيقي است ـ انسان چيزي را كه نمي‌داند نگويد؛ فرمود پيروي نكن: ﴿لاَ تَقْفُ﴾ تبعيت نكن چيزي را كه نمي‌داني، چرا؟

 

«مسئول» بودن انسان در تمام ابعاد وجودي

براي اينكه ﴿إِنَّ الْسَّمْعَ وَالْبَصَرَ والفُؤاد كُلُّ أُوْلئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً﴾ هم از گوش سؤال مي‌كنند و هم از چشم سؤال مي‌كنند هم از فؤاد سؤال مي‌كنند. واقع، مسئله قيامت و مسئله حساب به اين آسانيها حل نمي‌شود. خب از گوش آدم سؤال مي‌كنند قابل فهم است كه از انسان سؤال بكنند كه گوشَت چرا شنيد، چون سائل خداست، مسئول ماييم [و] مسئول‌عنه اين مطالب است، ما جمله اول را تا حدودي مي‌فهميم دوم را هم تا حدودي مي‌فهميم؛ اما فهميدن اين جمله سوم كار دشواري است. فرمود ﴿إِنَّ الْسَّمْعَ﴾ يعني خدا سائل است شما مسئوليد سمع مسئول‌عنه؛ يعني ما از شما سؤال مي‌كنيم كه گوش را در چه راهي صرف كرديد [كه] اين تا حدودي قابل فهم است، ﴿وَالْبَصَرَ﴾ يعني خدا سائل است شما مسئوليد بصر مسئول‌عنه، اين را هم تا حدودي مي‌فهميم؛ اما فؤاد، فؤاد خود ماييم، ما غير از قلب و حقيقتمان كه روح و قلب است كه چيز ديگري نيستيم، ما را از فؤادمان سؤال مي‌كنند آن مسئول كيست تا مسئول‌عنه بشود فؤاد؟ فرمود ﴿إِنَّ الْسَّمْعَ وَالْبَصَرَ والفُؤاد كُلُّ أُوْلئِكَ كَانَ عَنْهُ﴾ ﴿كَانَ﴾ يعني اين شخص ﴿عَنْهُ مَسْؤُولاً[21]، پس انسان مسئول است، كلِّ واحد از اين امور يادشده مسئول‌عنه‌اند، خدا هم سائل است كه فرمود: ﴿فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذِينَ أُرْسِلَ إِلَيْهِمْ وَلَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِينَ[22] اين يك سؤال عمومي است كه كسي از سؤال مستثنا نيست، فرمود همه زير سؤال‌اند؛ منتها سؤال بعضيها خيلي آسان است و با سرعت مي‌گذرد كه همان ‌طوري كه ﴿إِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الْحِسَابِ[23] است «سريع‌السؤال» هم است؛ بعضيها را هم بازداشت مي‌كنند مي‌گويند اينها را نگه داريد تا ما از اينها سؤال كنيم: ﴿وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُولُونَ[24] دستور قف و بازداشت نسبت به بعضيها است (البته). اما انسان را از قلبش سؤال مي‌كنند يعني چه؟ انسان را از روحش سؤال مي‌كنند يعني چه؟ روح ما مسئول‌عنه است و خود ما مسئوليم يعني چه؟ كه اينها به خواست خداي سبحان اگر به اين سورهٴ مباركهٴ «اسراء» رسيديم بايد دربارهٴ آن كار بشود تا روشن بشود كه قلب مسئول‌عنه است و خود انسان مسئول يعني چه. به هر حال اين يك اصل كلي است در اسلام [و] اختصاصي به تشريع ندارد؛ فرمود چيزي كه نمي‌دانيد نگوييد.

 

تشريع و بدعت پيامد نادانسته سخن گفتن

خب پس به استناد اين آيه سورهٴ «اسراء» و به استناد دو آيه سورهٴ «حج» معلوم مي‌شود اساس زندگي يك مسلمان در اسلام، علم است [يعني] انسان بايد در محور علم و بر اساس فكر كار بكند؛ حالا خواه يك انسان ساده تابع مقلّد، خواه يك انسان محقّق متبوع، بالأخره زيربنا علم است، جهل را نمي‌شود به جهل ارجاع داد. از اين زيربنا و اصول كلي، قرآن نتيجه مي‌گيرد كه حكمهاي فرعي را صادر مي‌كند؛ مي‌گويد در فلان مسئله اينها نمي‌دانستند و گفتند و ندانسته گفتند و مبتلا به معصيت شدند تا به آن خطر مهم كه در اين آيه محل بحث است برسيم كه فرمود شيطان شما را وادار مي‌كند اين جاهلانه حرف‌زدنها را تا به مرز بدعت هم برسانيد [و] چيزي را كه نمي‌دانيد به خدا نسبت بدهيد. انسان ممكن است چيزي را كه نمي‌داند به زيد نسبت بدهد، مي‌شود معصيت؛ به عمرو نسبت بدهد، مي‌شود معصيت؛ به بكر نسبت بدهد، مي‌شود معصيت و اما اگر چيزي را نمي‌داند به خدا نسبت بدهد مي‌شود كفر. لذا اگر انسان آن زيربنا را علم قرار بدهد؛ نه‌تنها به آن كفر مبتلا نمي‌شود به اين معاصي هم آلوده نخواهد شد. فرمود شيطان جز اين كاري ندارد، حالا به هر يك از اين طنابها شما را بند كرد گرفتار مي‌كند: اول سوء؛ دوم فحشا؛ سوم تشريع: ﴿إِنَّمَا يَأْمُرُكُمْ بِالسُّوءِ وَالْفَحْشَاءِ وَأَن تَقُولُوا عَلَيٰ اللّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ

 

تحذير الهي در اسناد احكام جاهلانه به خداوند

اين ﴿لِمَ تَقُولُونَ مَا لاَ تَفْعَلُونَ[25] غير از ﴿أَنْ تَقُولُوا عَلَيٰ اللّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾ است؛ يك وقت انسان حرف مي‌زند و انجام نمي‌دهد؛ يك وقت ندانسته سخن مي‌گويد؛ يك وقت به خدا نسبت مي‌دهد. آنچه را كه به خدا نسبت مي‌دهد همان شرك و كفر است كه خداي سبحان به مشركين حجاز اين خطاب را كرد كه چرا چيزي را كه نمي‌دانيد به خداي سبحان نسبت مي‌دهيد؛ آيهٴ 144 سورهٴ مباركهٴ «انعام» اين است كه ﴿وَمِنَ الإِبِلِ اثْنَيْنِ وَمِنَ الْبَقَرِ اثْنَيْنِ قُلْ آلذَّكَرَيْنِ حَرَّمَ أَمِ الأُنْثَيَيْنِ أَمّا اشْتَمَلَتْ أَرْحامُ الأُنْثَيَيْنِ أَمْ كُنتُمْ شُهَدَاءَ إِذْ وَصَّاكُمُ اللّهُ بِهذَا فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَي عَلَي اللّهِ كَذِباً لِيُضِلَّ النَّاسَ بِغَيْرِ عِلْمٍ﴾ خب اين قانونگذاري وثنيّت است كه بعضي از حرثها و كشتها را حرام كردند؛ بعضي از دامها را حرام كردند و امثال ذلك، لذا خداي سبحان مي‌فرمايد اينها كه اموري را تحريم كرده‌اند، جاهلانه تحريم كردند و تو به آنها اعلام بكن بگو كه خدا غير از اينها محرّماتي ندارد؛ آيه 145 همين سورهٴ مباركهٴ «انعام» ﴿قُل لا أَجِدُ فِي مَاأُوحِيَ إِلَيَّ مُحَرَّماً عَلَيٰ طَاعِمٍ يَطْعَمُهُ إِلاّ أَن يَكُونَ مَيْتَةً أَوْ دَماً مَسْفُوحاً أَوْ لَحْمَ خِنزِيرٍ﴾ و امثال ذلك. فرمود آنچه كه از راه وحي بايد مشخص بشود همينهاست: ميته حرام است؛ دم مسفوح و ريخته‌شده حرام است؛ خنزير حرام است و امثال ذلك؛ اما آنچه را كه شما تحريم كرديد ﴿أَمْ كُنتُمْ شُهَدَاءَ إِذْ وَصَّاكُمُ اللّهُ بِهذَا﴾ يا اينكه ﴿أَنْ تَقُولُوا عَلَيٰ اللّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾. محرّمات در همين سورهٴ مباركهٴ «انعام» مشخص است آن‌گاه فرمود اينها صراط مستقيم است و از اين صراط مستقيم فاصله نگيريد؛ بعد از اينكه محرّمات را در همين سورهٴ مباركهٴ «انعام» مشخص كرد: ﴿قُلْ تَعَالَوْا أَتْلُ مَاحَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ[26] آن‌گاه مي‌فرمايد: ﴿وَأَنَّ هذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيماً[27] معلوم مي‌شود يك صراط مستقيم است كه خطوات پيغمبر روي آن است، يك سبيل‌الغيّ است كه خطوات شيطان روي آن است.

 

لزوم مراقبت و پرهيز از شياطين جن و انس

اما شيطان چيست؟ در سورهٴ مباركهٴ «انعام» شياطين را مشخص كرد كه گاهي انسانهايي كه شيطان شده‌اند وسوسه مي‌كنند تا انسان به سوء يا به فحشا يا به تشريع دامن بزند؛ در آيهٴ 112 سورهٴ «انعام» اين‌چنين آمده است كه ﴿وَكَذلِكَ جَعَلْنَا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوّاً شَيَاطِينَ الإنْسِ وَالْجِنِّ يُوحِي بَعْضُهُمْ إِلَي بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً﴾؛ هر پيامبري كه آمد بالأخره شياطيني بودند كه عليه او به مبارزه برخيزند وگرنه آزموني در كار نيست. شياطين دو قسم‌اند: شياطين انس و شياطين جنّ و هر دو با وسوسه مي‌خواهند افراد را فريب بدهند [تا] چيزي كه نمي‌دانند بگويند: ﴿يُوحِي بَعْضُهُمْ إِلَي بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً﴾. پس شياطين تنها شياطين جنّ نيست، به شهادت همان آيه‌اي كه بحثش قبلاً گذشت يعني آيهٴ چهارده سورهٴ «بقره» كه منافقين به شياطين خودشان برمي‌گردند سخن ديگر دارند: ﴿وَإِذَا لَقُوا الَّذِينَ آمَنُوْا قَالُوا آمَنَّا وَإِذَا خَلَوْا إِلَي شَيَاطِينِهِمْ قَالُوا إِنَّا مَعَكُمْ﴾ معلوم مي‌شود شياطين انس هم هست. خب همان‌ طوري كه شيطان ظاهري (يعني جنّ) انسان را به سوء، فحشا و تشريع دعوت مي‌كند، ممكن است انسانهاي شيطان‌صفت هم انسان را به سوء، فحشا و تشريع دعوت كنند. گاهي مي‌بينيد كسي به سراغ آدم مي‌آيد پيشنهادي مي‌دهد، وسوسه‌اي مي‌كند، حرفي مي‌زند، اين شيطان‌الانس است كه «يأمر بالسوء والفحشاء و ان تقولوا ما لاتعلمون». اين است كه محافظت و مراقبت در همه امور لازم خواهد بود.

پرسش ...

پاسخ: حرف كه مي‌زند به لباس حق دارد نصيحت مي‌كند.

پرسش ...

پاسخ: اين پيام او را آورده، او خودش هيچ‌كاره است، همين كه اين نامه را باز كرده دارد مي‌خواند معلوم مي‌شود كه اين مأمور اوست.

 

ضرورت سنجش سخنان ديگران با ميزان الهي

كسي كه مي‌آيد حرف مي‌زند انسان بايد حرف را بفهمد، اين حرف را با ميزان الهي كه خداي سبحان فرستاده است بسنجد. اگر آن شامّه را داشت كه بوي بدِ حرف را از لابه‌لاي كلمات استشمام كند كه «طوبي له و حسن مآب»، اگر طوري بود كه نفاق منافقانه را از لابه‌لاي حرف گوينده بفهمد كه «طوبي له و حسن مآب». خداي سبحان به رسولش فرمود: ﴿وَلَتَعْرِفَنَّهُمْ فِي لَحْنِ الْقَوْلِ[28]؛ طوري من تو را آگاه كردم [كه] همان ‌طوري كه كسي پشت ديوار حرف مي‌زند شما مي‌فهميد او زن است يا مرد (خب مشخص است كه اين زن است يا مرد) اگر كسي بددهان باشد رسول خدا از لحنِ حرف مي‌فهمد كه اين درونش تيره است يا روشن، فرمود: ﴿وَلَتَعْرِفَنَّهُمْ فِي لَحْنِ الْقَوْلِ[29]. ما از لحن حرف بعضيها مي‌فهميم اينها كجايي‌اند (اينها براي كدام استان‌اند) اينها در چه شرايطي‌اند، خب اين يك امر حسّي است؛ امّا آن معنا را كه نمي‌شود فهميد! ولي خداي سبحان فرمود آثار نفاق را تو در لحن حرف اينها مي‌فهمي: ﴿وَلَتَعْرِفَنَّهُمْ فِي لَحْنِ الْقَوْلِ﴾ خب اين هست. اگر كسي به اين مقام نرسيد، بالأخره يك الفاظي است يك مفاهيمي است او در ذهنش بررسي مي‌كند بر ميزان الهي عرضه مي‌كند، اگر مطابق بود مي‌گيرد و اگر مطابق نبود بايد بداند كه حرفش، حرف شيطان است.

«والحمد لله رب العالمين»

 

 

 

[1] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 29.

[2] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 208.

[3] ـ سورهٴ ص، آيهٴ 82.

[4] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 62.

[5] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 62.

[6] ـ سورهٴ ص، آيهٴ 82.

[7] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 90.

[8] ـ بحارالانوار، ج 67، ص 196.

[9] ـ سورهٴ ناس، آيات 5 و 6.

[10] ـ نهج‌البلاغه، حكمت 211.

[11] ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 42.

[12] ـ بحارالانوار، ج 67، ص 36.

[13] ـ بحارالانوار، ج 65، ص 370.

[14] ـ من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 410.

[15] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 53.

[16] ـ نهج‌الفصاحه، ج 2، ص 670؛ العلم ثلاثة: كتابٌ ناطق و سنةٌ ماضية و«لا ادري».

[17] ـ وسائل‌الشيعه، ج 27، ص 34.

[18] ـ سورهٴ حج، آيات 3 و 4.

[19] ـ سورهٴ حج، آيهٴ 4.

[20] ـ سورهٴ حج، آيات 8 و 9.

[21] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 36.

[22] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 6.

[23] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 51.

[24] ـ سورهٴ صافات، آيهٴ 24.

[25] ـ سورهٴ صف، آيهٴ 2.

[26] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 151.

[27] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 153.

[28] ـ سورهٴ محمد، آيهٴ 30.

[29] ـ سورهٴ محمد، آيهٴ 30.

​​​​​​​


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق