أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِينَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِينَ اتَّبَعُوْا وَرَأَوُا الْعَذَابَ وَتَقَطَّعَتْ بِهِمُ الأسْبَابُ (166) وَقَالَ الَّذِينَ اتَّبَعُوا لَوْ أَنَّ لَنَا كَرَّةً فَنَتَبَرَّأَ مِنْهُمْ كَمَا تَبَرَّءُوا مِنَّا كَذلِكَ يُرِيهِمُ اللّهُ أَعْمَالَهُمْ حَسَرَاتٍ عَلَيْهِمْ وَمَا هُمْ بِخَارِجِينَ مِنَ النَّارِ (167)﴾
خلود كافران در دوزخ
ـ پاسخ شبههٴ ناسازگاري خلود با رحمت الهي
آنچه در اين آيه كريمه مطرح بود دو مسئله مهم بود. يكي تجسم اعمال؛ يكي خلود كافران در نار [كه] آن مسئله قبلي (يعني تجسم اعمال) مسئله خلود را تا حدودي هم روشن ميكند. و بحث در مسئله خلود در چند مقام خلاصه ميشد كه بسياري از آن مقامها و امور گذشت. شبهاتي كه در مسئله خلود مطرح بود يا ميباشد يكي اين است كه خداي سبحان رحمتش نامحدود است و خلود با رحمت نامحدود حق سازگار نيست، اين جوابش روشن شد كه رحمت خداي سبحان به معناي عاطفي و امثال ذلك نيست و همان خداي رحمان مسئله خلود را منظم كرد.
ـ پاسخ شبهه ناسازگاري خلود با عدل الهي
دوم مسئله عدل است كه مستشكل ميگويد بر فرض خداي سبحان با وصف رحمت رفتار نكند با وصف عدل رفتار ميكند ـ چون اعمال رحمت الزامي نيست ولي اعمال عدل ضروري است ـ و عدل اقتضا ميكند كه به مقدار گناه كيفر مقرر باشد، چه اينكه بر اساس همين عدل هم آياتي؛ نظير ﴿جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُهَا﴾[1] يا ﴿جَزَاءً وِفَاقاً﴾[2] و امثال ذلك نازل شده است كه استدلال به عدل خدا با استدلال به ﴿جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُهَا﴾ و همچنين ﴿جَزَاءً وِفَاقاً﴾ اينها از يك سنخ است، زيرا همان عدل الهي باعث شده است كه ﴿جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُهَا﴾ تنظيم شد و جزا وفق عمل است؛ نه زايد بر عمل و اين شبهه؛ خواه به عنوان عدل، خواه به عنوان تماثل بين جزا و عمل، خواه به عنوان توافق جزا و عمل، خواه به عنوان اينكه جزا عين عمل است، جوابش اين است كه عمل تنها عمل جارحه نيست، اعمال قلبي امري است دائم و امر دائم اثر دائم دارد.
گناه نامحدود و ابدي
نمونههاي فراواني هم قرآن كريم نشانمان داد: يكي اينكه درباره شيطان با اينكه يك بار گناه كرد (معذلك) خداي سبحان در چند جاي قرآن دارد كه فرمود: ﴿ وَإِنَّ عَلَيْكَ اللَّعْنَةَ إِلَي يَوْمِ الدِّينِ﴾[3] يا ﴿إِنَّ عَلَيْكَ اللَّعْنَةَ إِلَيٰ يَوْمِ الدِّينِ﴾[4] با تعبيرات مختلف لعنت دائمي را دامنگير شيطان كرد (در برابر يك كار)، معلوم ميشود استكبار كه كفر است موجب عذاب ممتد است. گرچه جريان خلود در جريان ﴿إِنَّ عَلَيْكَ اللَّعْنَةَ إِلَيٰ يَوْمِ الدِّينِ﴾ مطرح نيست؛ ولي اگر كسي بخواهد بگويد ﴿جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُهَا﴾[5] يا ﴿جَزَاءً وِفَاقاً﴾[6] يا عدل الهي را مطرح كند يا اينكه جزا عين عمل است يا به عمل است (طبق اين عناوين چهار[گانه] يا پنجگانه) شبهه ايراد كند، بايد اصل عمل را هم بسنجد كه عمل چقدر سنگين است كه كفر چقدر سنگين است (اين غير از غيبت و سرقت و امثال ذلك است). و آنها كه درباره خلود كفار شبههاي دارند و ميگويند چطور در يك مدت محدود انسان گناه كرد، در مدت نامحدود بايد بسوزد؟ بايد توجه كنند به اينكه همه كفاري كه در زمان انبياي سلف(سلام الله عليهم أجمعين) به مقابله آنها پرداختند و كفر ورزيدند الآن در برزخ در عذاباند؛ مثل آلفرعون كه ﴿النَّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْهَا غُدُوّاً وَعَشِيّاً وَيَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذَابِ﴾[7] با اينكه آنها مثلاً حدّاكثر چند سال يا چند صد سال (چهارصد سال يا پانصد سال) معصيت كرده باشند، الآن چندين قرن است كه در حفرهاي از حفر نيران معذَّباند، چون اينها در برزخ در جهنم برزخي گرفتارند كه هر بامداد و شامگاه معذَّباند (هر روز معذَّباند) و لازمهاش آن است كه در برابر گناه چهارصدساله اينها هم چهارصد سال در برزخ رنج ببينند بعد آزاد بشوند، در حالي كه بعد از گذشتن قرون و اعصار وقتي قيامت قيام كرد تازه اينها را از عذاب شديد به عذاب اشدّ وارد ميكنند.
ـ ديدگاهها علما دربارهٴ خلود
مسئله ديگر آن است كه از لحاظ اقوال در مسئله ملاحظه فرموديد نوع علما (آنها كه متعرّض اين مسئله هستند) مثل مرحوم علامه و خواجه در شرح تجريد[8] كه علامه ادعاي اجماع كرده است، يا مرحوم فيض ادعاي نفي خلاف كرده است (در علماليقين)[9]، يا مرحوم فاضل مقداد در آناللوامع الالهيه في المسائل الكلاميه[10] ادعاي اتفاق كرده است، از علماي اهل سنت فاضل قوشچي در شرح تجريد ادعاي اتفاق كرده است، قاضي عضد ايجي در متن مواقف[11] ادعاي اجماع كرده است، در كتاب اصول خمسه[12] قاضي عبدالجبار بعضيها ادعاي ضرورت كردهاند، بنابراين آنچه كه بين علماي سنت و شيعه رايج است؛ يا ادعاي اجماع است؛ يا ادعاي اتفاق است؛ يا ادعاي نفي خلاف است؛ يا ادعاي ضرورت است و مانند آن، بعضي هم ارسال مسلّم دانستند مثل شرح مقاصد[13] تفتازاني و همه آنها هم سخنشان اين است كه ظاهر كتاب و سنت مسئله خلود و ابديّت را در بر دارد.
ـ معيار خلود
و اگر مسئله عمل خوب بررسي بشود آنگاه؛ نه به عدل الهي، نه به تماثل جزا و گناه، نه به توافق جزا و گناه، نه اينكه جزا به مقدار عمل است و نه اينكه جزا به عين عمل است (به هيچ يك از اين عناوين) استشهاد نخواهد شد. بيانذلك اين است كه يك وقت روح آلوده نيست، خب روح موحّد است و معتقد به خدا و پيغمبر است و بعضي از قواي روح مثل شهوت و غضب تن به تباهي ميدهند، اين شخص موحّد است، مسلمان است و معصيتكار، به مقدار معصيتش البته كيفر ميبيند و ممكن است مشمول عفو الهي هم باشد؛ يك وقت روح تيره ميشود و اين تيرگي براي روح به صورت حال است، نه به صورت ملكه، باز اين هم اميد توبه هست كه برگردد و در معرض زوال باشد و مانند آن ـ كه هيچ كدام از اينها در مسئله خلود مطرح نيستند ـ ؛ يك وقت روح كسي با كفر و نفاق انس ميگيرد كه اين كفر و نفاق براي او ملكه ميشود و بعد از قيام حجت هم است (بعد از تماميت حجت بالغه حق است) طوري است كه در برابر انبيا ميگويند: ﴿سَوَاءٌ عَلَيْنَا أَوَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَكُن مِّنَ الْوَاعِظِينَ﴾[14] و به جايي هم ميرسند كه خداي سبحان درباره اينها ميفرمايد: ﴿سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ ءَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ﴾[15] و به جايي هم ميرسند كه خداي سبحان درباره اينها ميفرمايد: ﴿وَ جَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ﴾[16] سخن از خلود اين گروه است، وگرنه آنها كه معصيت كردند و اعتقادي به مبدأ و معاد دارند كه مخلّد نيستند؛ يا آنها كه كافرند و كفرشان در اثر استضعاف فكري و دسترسينداشتن به مسائل اسلامي است آنها هم ﴿مُرْجَوْنَ لأَمْرِ اللّهِ﴾[17]اند [كه] ممكن است مشمول رحمت خداي سبحان باشند. اگر سخن از خلود است خلود افرادي نظير آلفرعون كه ﴿وَ جَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ﴾[18] مطرح است. اين گروه چون كفر و نفاق بر خلاف فطرت اينهاست، بر خلاف عقل نظري اينهاست، بر خلاف وحي آسماني اينهاست، عقل و فطرت از درون او را از كفر و نفاق باز داشتند، انبياي الهي او را از بيرون از كفر و نفاق باز داشتند، معذلك او در جنگ درون (بين شهوت و فطرت، بين غضب و عقل) سعي كرد كه شهوت و غضب را فاتح كند و عقل و فطرت را به اسارت درآورد كه «كم من عقل اسير تحت هوي أمير»[19] وقتي عقل را به اسارت گرفت، فطرت را به اسارت گرفت، شهوت شد امير و عقل شد اسير يا غضب شد امير و عقل شد اسير و اين براي او ملكه شد بعد از قيام حجت و تماميت حجت بالغه.
ـ دوام و ثبات روح
اين روح يك امر ثابت است چون امر ثابت است مرگبردار نيست و چون مرگبردار نيست هميشه هست و چون هميشه هست هميشه عذاب ميبيند.
اختصاص نامحدودي در اصل هستي به خداوند
نبايد گفت كه نامحدود غير از ذات اقدس الهي كس ديگر نيست، البته آن نامحدودي كه مخصوص خداي سبحان است نامحدوديِ هستي و وجودي است، در آن معنا (و نامحدود به آن معنا) احدي نيست، چون ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ﴾[20] آن عدم تناهي در هستي كه وجود نامحدود باشد براي احدي نيست غير از ذات اقدس الهي.
و اما محدوديّت با انقطاع تلازم ندارد، يك وجود محدود اگر در طول تاريخ قرار بگيرد آنگاه سخن از آن است كه تا چه وقت مثلاً اين موجود معذَّب باشد؛ اما در قيامت تاريخ رخت برميبندد خود زمان و قيامت به معادشان ميرسند ديگر سخن از سال و ماه نيست: ﴿لاَ يَرَوْنَ فِيهَا شَمْساً وَلاَ زَمْهَرِيراً﴾[21] در جهنم هم همين طور است، بنابراين سخن از دوام زماني نيست سخن از ثبات است، آنجا دارالقرار است. موجود ممكن حتماً محدود است (گرچه مجرد هم باشد باز محدود است)، نميتوان گفت كه خدا مجرد است [و] موجود ممكن اگر مجرد باشد مثل خدا ميشود (اينچنين نيست)، چون تجردي كه براي ذات اقدس الهي است تنها تجرد از ماده نيست، خداي سبحان همان طوري كه جسم نيست زمان و مكان ندارد از ماده و ماديات مجرد و منزّه است، از ماهيت هم مجرد است و موجودات ديگر ماهيت دارند (در حالي كه خداي سبحان مجرد و منزّه از ماهيت است). از اين دقيقتر اگر به سلسله هستي رسيديم كه اصالت از آنِ هستي است و ماهيت تابع هستي است و در رتبه هستي، ماهيت حضور و ظهور ندارد، در آنجا كه سخن از درجات هستي است (آنجا) جاي ماهيت نيست، معذلك آنها كه مجرد از ماهيتاند چون در رتبهاي مافوق ماهيت قرار دارند و ماهيت در رتبه آنها نيست آنها با اينكه ماهيت ندارند باز محدودند، چون هر هستي نسبت به مافوق خود محدود و مقيّد است و خداي سبحان؛ نه تنها از ماده مجرد است بلكه از ماهيت هم مجرد است؛ نه تنها از ماده و ماهيت مجرد است بلكه از حد وجودي هم مجرد است. آن قدر خداي سبحان مجرد از نقص است كه مهمترين كمال براي موجودات جهانِ امكان، براي خدا نقص است.
مسبوق به عدم نبودن معناي اوّليت خداي سبحان
هيچ كمالي در جهان امكان بالاتر از كمال اوليّت نيست، اوليّت يعني نخستين فيض يعني اولين چيزي كه از عدم جدا شد و سهمي از هستي پيدا كرد؛ مثل مقام نورانيّت اهلبيت(سلام الله عليهم أجمعين) كه رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: «اول ما خلق الله نوري»[22] يا «اول ما خلق الله العقل»[23]، اوليّت به اين معنا كه در جهان امكان كمالي بالاتر از اين نيست اين براي خداي سبحان نقص است. خداي سبحان اول به اين معنا نيست كه وجود مبارك پيغمبر اول است و اين اوليّت براي خدا به عنوان صفت سلبي مطرح است «و باوليته وجب أن لا أوّل له»[24]، خدا اول است يعني سابقه عدم ندارد؛ وجود مبارك پيغمبر اول است يعني در سلسله هستي اولين فيض اوست، اوليّت براي آن صادر اول وصفي است ثبوتي ولي براي خداي سبحان يك وصف سلبي است؛ مثل ازليّت. پس خداي سبحان آن قدر منزّه است كه ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ﴾[25] حتي آن صادر اول، او نه تنها از ماده مجرد است، از ماهيت هم مجرد است و از حد وجودي هم مجرد است. نميشود گفت كه اگر يك چيزي مجرد باشد اين مثل خداست، پس از اين جهت ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ﴾.
ولي همان شيئي كه مجرد است دائم است؛ در عين حال كه محدود است در عين حال كه ماهيت دارد، چون يك امر زماني نيست گذرا و تغييرپذير نيست. آن موجود به نشئهاي رسيده است كه ديگر در آن نشئه تحول، دگرگوني و مرگ نيست، اين ثابت است [و] ثابت غير از نامحدود است. خداي سبحان نامحدود است چون هستي او نامحدود است؛ اما يك شيء كه مجرد است، محدود است و ثابت. و اين در طول زمان نيست تا انسان بگويد دائماً هست، آنجا دوام به معناي امتداد زماني و تاريخي نيست، بلكه به معناي ثبات و يكساني است.
رسوخ كفر و نفاق در روح
اگر كفر و نفاق در روح رسوخ پيدا كرد و اين روح مجرد به اين تباهي آلوده شد و اين تباهي به منزله صورت نوعيه اين روح مجرد شد، او همواره ثابت است و ديگر مرگ نيست؛ نه اينكه ازلي است يا ابدي است مانند خداي سبحان كه ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ﴾[26]، [بلكه] چون دائماً ثابت است لذا مرگ در او راه ندارد.
پاسخ شبههٴ ابدي نبودن دوزخ و عذاب
نميشود گفت كه اهل نار ميميرند و نار هم افسرده ميشود لذا مسئله خلود از باب سالبه به انتفاي موضوع حل است يعني اصلاً روحي نيست و انساني نيست تا معذَّب باشد. اين برداشت نشانه آن است كه جهنم و آخرت براي يك عده مثل دنياست كه در دنيا عدهاي مدتي هستند بعد منقرض ميشوند در قيامت هم همان عده هستند بعد ميميرند؛ منتها خدايي كه ارحمالراحمين است اينها را بعد از اينكه احقابي از عذاب سوزاند نابودشان ميكند، [به زعم اينها] اين تازه شده رحمت حق! براي اينكه اگر خدا اينها را نگه بدارد و عذاب نكند با آياتي كه دارد ﴿لاَ يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذَابُ﴾[27] يا ﴿لاَ يُفَتَّرُ﴾[28] سازگار نيست كه اين را قبول دارند كه ممكن نيست كافر زنده باشد و عذاب نداشته باشد، از آن طرف بياورند بهشت ورود در بهشت را خدا براي كافرين تحريم كرده است؛ گفتند كه كفار زنده باشند و عذاب نبينند با آياتي كه دارد ﴿لاَ يُخَفَّفُ﴾[29] ﴿لاَ يُفَتَّرُ﴾[30] سازگار نيست، زنده باشند و بيايند بهشت اين هم با اينكه ﴿إِنَّ اللّهَ حَرَّمَهُمَا عَلَي الْكَافِرِينَ﴾[31] سازگار نيست، گفتند پس چاره جز اين نيست كه آن خداي ارحمالراحمين اينها را از بين ميبرد، [به زعم اينها] اين تازه شده رحمت حق! با اينكه رحمت حق عبارت از افاضه است نه اعدام. مضافاً به اينكه اين يك دنياي ديگري است، خب آنها كه ده قرن زندگي كردند بعد مُردند وارد قيامت ميشوند، ده قرن آنجا دوباره زندگي ميكنند دوباره ميميرند، اين شده دنياي ديگر، اينكه قيامت نيست! اينكه دارالقرار نيست! اگر آنجا هم نابودي و مرگ باشد آنكه ديگر ميشود دنيا، آن هم پايان انسان نابودي باشد كه انسان براي ابد نابود بشود! مضافاً به اينكه مسئله شيطان را چه ميكنند، شيطان هم نابود ميشود؟ معشر جن و انس كه مخاطب قرآناند نشانه آن است كه جهنم تنها براي انسانهاي تبهكار نيست، جن تبهكار كه شياطين و گروه ديگري از آن فرقه هستند آنها هم گرفتارند، خب جهنم اگر از بين برود ابليس هم رأساً از بين ميرود؟ نابود محض ميشود؟ در حالي كه از ظواهر قرآن پيداست كه او يك موجود دائمي خواهد بود و دائماً معذَّب است. پس جهنم به هيچ وجه از بين نميرود، وقتي جهنم از بين نرفت عذاب نه تخفيف دارد نه فتور. سرّ اينكه جهنم از بين نميرود براي اينكه وقود جهنم يك موجود ثابت است كه انسان باشد، انسان جسمش ميميرد و نه جان و در قيامت جسمي دارد كه مناسب با آن عالم است حتي خطوط سرانگشتان او هم دوباره برميگردد كه ﴿بَلَيٰ قَادِرِينَ عَلَيٰ أَن نُّسَوِّيَ بَنَانَهُ﴾[32]؛ منتها جسم دنيا مناسب با دنياست [و] جسم آخرت مناسب با آخرت است. و آتش آخرت هم با آتش دنيا فرق ميكند؛ در دنيا شما درخت نداريد كه با آتش تغذيه بشود درختهاي دنيا را با آب اشراب و تغذيه ميكنند؛ اما در جهنم درختي است كه ﴿إِنَّهَا شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فِي أَصْلِ الْجَحِيمِ ٭ طَلْعُهَا كَأَنَّهُ رُؤُوسُ الشَّيَاطِينِ﴾[33] درختي است كه با آتش تغذيه ميشود و ميوه آن هم آتش است، اين شجره خبيثه خود ﴿شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فِي أَصْلِ الْجَحِيمِ﴾ خواهد بود، چه اينكه شجره طوبا در بهشت است و از بهشت ميرويد و شجره خبيثه از جهنم سر برميآورد، درختي است كه با آتش تغذيه ميشود درختي است نسوز و همواره هست، شيطان اينچنين است. انسانها كه جانشان به كفر و نفاق سياه شد وقود نارند و اين وقود ماده آتشزاست و همواره هست، ثابت است، روح مجرد از بين نميرود.
بازگشت به بحث: دوام و ثبات روح
پرسش ...
پاسخ: محدودبودن با ثبات منافات ندارد، با عدم تناهي منافات دارد؛ يعني ممكن است يك شيء مجرد باشد (مجرد از ماده باشد) ولي مجرد از ماهيت و حد وجودي نيست، چون مجرد از ماده است ثابت است و چون ثابت است دائماً ميماند، با اينكه حد دارد، ماهيت دارد، از نظر وجود محدود است، در تحت اشراف بالاتر از خود است و مانند آن. اگر يك موجودي ثابت بود لازمهاش عدم تناهي نيست كه از نظر وجود نامحدود باشد، وجودي است محدود؛ منتها ثابت. اگر ما خواستيم تنظير كنيم در قسمتهاي روحي نه در قسمتهاي جسمي ـ چون جسم تابع روح است و مثل اين مثال نيست ـ و اگر خواستيم مسئله ثبات روح را تنظيم كنيم ميبينيم ما يك سلسله افكار و انديشههاي كلي داريم كه اينها سال و ماه برنميدارند؛ اما ثابتاند؛ مثل اين قضيه كه هر معلولي علت دارد (هر حادثهاي سبب دارد) اين قضيه يك قضيه علمي ثابت است، اين نظير كره زمين يا سلسله جبال نيست كه ما بگوييم مثلاً اين زمين الآن چند ميليون سال است يا فلان كوه چند ميليون سال است و امثال ذلك، نميشود گفت اين قضيه الآن چند ميليون سال بر آن گذشت! اين سال و ماه ندارد، در افق زمان نيست كه زمان بر آن بگذرد (قرن و عصر بر آن بگذرد) تا ما بگوييم اين قضيه مثل فلان كوه چند ميليون سال الآن بر آن گذشته است يا اين قضيه مثل كره زمين چند ميليون سال بر آن گذشته است! كره زمين و كوه و ساير موجودات مادي در افق زماناند و يك روزي هم از بين ميروند؛ اما اين گونه از قضايا يك امر ثابتاند با اينكه يك قضيه محدودند. صدها قضيه اينچنين است، اين قضيه در برابر صدها قضيه ديگر يك قضيه محدود است، اما مجرد از ماده است، چون مجرد از ماده است ثابت است نه نامحدودِ وجودي. يك قضيه محدود وجودي است ولي دائمي؛ [لكن] دوامش به معني ثبات است نه دوامش نظير دوام زمين يا دوام كوه باشد و مانند آن.
ـ عدم اختصاص جهنم به انسانها
چون مسئله جهنم اختصاصي به انسانها ندارد بلكه جنّ هم كه كفر ورزيد ـ چون آنها هم مكلّفاند ـ گرفتار جهنم ميشوند و شيطان هم گرفتار جهنم ميشود و شيطان براي هميشه ميماند، پس جهنم از بين نميرود و سرّش آن است كه وقود جهنم انسانها هستند، و ارواح آدميان كه وقود نار شد زوالپذير نيست. در قرآن كريم راجع به اينكه جنّ و انس هر دو مكلّفاند و هر دو گرفتار آتش خواهند شد آيات فراواني است؛ در سورهٴ مباركهٴ «انعام» آيهٴ 128 اين است كه ﴿وَ يَوْمَ يَحْشُرُهُمْ جَمِيعاً يَامَعْشَرَ الْجِنِّ قَدِ اسْتَكْثَرْتُم مِنَ الإِنْسِ وَقَالَ أَوْلِيَاؤُهُم مِنَ الإِنْسِ رَبَّنَا اسْتَمْتَعَ بَعْضُنَا بِبَعْضٍ وَبَلَغْنَا أَجَلَنَا الَّذِي أَجَّلْتَ لَنَا قَالَ النَّارُ مَثْواكُمْ خَالِدِينَ فِيهَا إِلاّ مَاشَاءَ اللّهُ إِنَّ رَبَّكَ حَكِيمٌ عَلِيمٌ﴾ ميفرمايد به جنّ و انس تبهكار گفته ميشود كه جنّيها گروه فراواني از انسها را به تباهي كشاندند و اولياي شياطين و جنّيها از انس، گفتند كه هر كدامِ ما از يكديگر بهرهاي گرفتهايم و به آن امد مشخص رسيدهايم، آنگاه خدا ميفرمايد نار مكان شماست [و] شما دائماً در ناريد، مگر اينكه خدا بخواهد كه شما را بيرون بياورد و خداي سبحان هم كه بناي او بر اين است كه شما را مخلَّد كند كه اين استثنا در اين گونه از موارد تأكيد مستثنا منه است كه بحثش قبلاً گذشت. آنگاه در آيهٴ 130 همين [سورهٴ] «انعام» آمده است كه به جنّ و انس خطاب ميشود مگر حجت خدا بر شما تمام نشد: ﴿يَا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَالإنْسِ أَلَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِنكُمْ يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ آيَاتِي وَيُنذِرُونَكُمْ لِقَاءَ يَوْمِكُمْ هذَا قَالُوا شَهِدْنَا عَلَيٰ أَنْفُسِنَا وَغَرَّتْهُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا وَشَهِدُوا عَلَيٰ أَنْفُسِهِمْ أَنَّهُمْ كَانُوا كَافِرِينَ﴾ و در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» ميفرمايد: هرگز نعمتهاي بهشت نصيب كفار نخواهد شد و اينها وارد بهشت نميشوند.
ـ تحريم بهشت بر كافر
خب چون ديدند بگويند كافر وارد بهشت ميشود كه [با] آيات منافات دارد، بگويند كه در جهنم هستند منتها عذاب جهنم از اينها گرفته ميشود كه با آيات ديگر منافات دارد، آمدند گفتند كه جهنم و كفار همه از بين ميروند. خب تا كنون ميگفتند خدا ارحمالراحمين است، خدا اگر ارحمالراحمين است كه نبايد به عدم بكشاند كار را! در سورهٴ «اعراف» آيهٴ چهل اينچنين است كه ﴿إِنَّ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَاسْتَكْبَرُوا عَنْهَا لاَتُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوَابُ السَّمَاءِ وَلاَيَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّي يَلِجَ الْجَمَلُ فِي سَمِّ الْخِيَاطِ﴾ كه اين گفتند تعليق بر محال است يعني همان طوري كه ولوج و دخول جمل در سوراخ سوزن ممكن نيست، ورود جهنميها و كفار هم در بهشت ممكن نيست، بلكه ﴿وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُجْرِمِينَ﴾. معمولاً قرائت معروف همين «جَمَل» است (كه تعليق بر محال است) يعني شتر در سَمّ و سوراخ سوزن فرورفتنش محال است ورود جهنميها در بهشت هم محال است؛ ولي بعضيها «جُمَّل» قرائت كردند (آن طوري كه ابناثير در نهايه دارد)[34]، «جمّل» آن طنابهاي بزرگ و ضخيم كشتيهاست كه در هنگام لنگرانداختن از آن طنابهاي ضخيم استفاده ميكنند كه آن طناب ضخيم هرگز در سوراخ سوزن فرو نميرود. از نظر تناسب حكم و موضوع اگر «جُمّل» (يعني آن طناب بزرگ و ضخيم) مطرح باشد انسب است، وگرنه هرگز مسئله شتر و ﴿سَمِّ الْخِيَاطِ﴾[35] تناسب اينچنين ندارد؛ اما آن جُمّل يعني آن طناب ضخيم قطوري كه كشتيها را با آن هدايت ميكنند و در لنگرگاه از آن طناب ضخيم استفاده ميكنند، خب آن با سوزن و نخ ارتباط دارد، علي اي حال هر دو به عنوان تعليق بر محال است.
تكويني بودن تحريم بهشت بر كافر
در همين سورهٴ «اعراف» آيهٴ پنجاه اينچنين آمده است كه ﴿وَ نَادَي أَصْحَابُ النَّارِ أَصْحَابَ الْجَنَّةِ أَنْ أَفِيضُوا عَلَيْنَا مِنَ الْمَاءِ أَوْ مِمَّا رَزَقَكُمُ اللّهُ قَالُوا إِنَّ اللّهَ حَرَّمَهُمَا عَلَى الْكَافِرِينَ﴾ خب در آن نشئه وقتي تبهكاران جهنم از بهشتيها آب يا ساير نعم بهشت مسئلت ميكنند، جواب ميشنوند كه خدا تحريم كرده است. تحريمي كه در آن نشئه بهشتيها به جهنميها ميگويند تحريم تكويني است نه تحريم تشريعي، چون آن نشئه جاي تشريع نيست؛ نظير حرمت مال مردم نيست كه يك امر تشريعي باشد. در آنجا كه خداي سبحان
آب و ساير روزيها را بر كفّار تحريم كرده است يعني هرگز آنها به نِعم بهشتي دسترسي پيدا نميكنند كه تحريم تكليفي است نه تحريم تشريعي؛ نظير جريان موسي(سلام الله عليه) كه فرمود: ﴿َحَرَّمْنَا عَلَيْهِ الْمَرَاضِعَ مِن قَبْلُ﴾[36] اين تحريم يك تحريم تكويني است نه تشريعي؛ يعني ما براي اينكه موسي را به مادرش برسانيم اين مراضع را، آن پذيرش دايهها را، رضاي دايهها را و ارتضاع اين كودك را بر او تحريم كرديم يعني نگذاشتيم او هيچ پستاني را قبول كند تا اين قدر ناله كند كه به مادرش برسد (﴿وَ حَرَّمْنَا عَلَيْهِ الْمَرَاضِعَ مِن قَبْلُ﴾ كه اين يك تحريم تكويني است). در جهنّم و در قيامت سخن از تشريع نيست، اينكه بهشتيها دربارهٴ جهنّميها ميگويند: ﴿إِنَّ اللّهَ حَرَّمَهُمَا عَلَي الْكَافِرِينَ﴾[37] يعني كفار را از نِعَم بهشت محروم كرده است، بنابراين آنها هرگز به بهشت و نِعَم بهشت راه ندارند.
تعذيب شيطان و جنيان تبهكار در جهنم
و جهنّم مخصوص انسانهاي تبهكار نيست، بلكه شامل هر تبهكاري خواهد شد؛ چه جن، چه انس، و شيطان سرسلسله تبهكاران جنّي است چون در قرآن دارد: ﴿كَانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ﴾[38] پس او هم در جهنم هست.
در سورهٴ «اعراف» هم آيهٴ 179 فرمود: ﴿وَ لَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيراً مِنَ الْجِنِّ وَالإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لاَيَفْقَهُونَ بِهَا﴾. معلوم ميشود در جهنم تنها انسانهاي تبهكار نيستند، جنِّ تبهكار هم هست و شيطان هم از جنّيان تبهكار است و بلكه جزء پيشگامان است. و وقود جهنّم هم همين انسانهاي تبهكارند و اينها چون هرگز از بين نميروند، ثابتاند و مرگ براي آنها نيست، چون مرگ براي آنها نيست دائمياند.
ـ منافات نداشتن موجود محدود با ابديّت
و اگر كسي بگويد به اينكه محدود چگونه نامحدود ميماند، اين يك اشكال مشتركي است بين بهشتيها و جهنميها، خب بهشتيها هم انسانهاي محدودياند چطور براي ابد ميمانند؟ آن ابديّت به معني ثبات و دوام ثباتي است نه ابديت نامحدود، خُب بهشتيها كه بالأخره در بهشت نامحدود ميمانند، اين نامحدود بودن به معناي نامحدوديِ وجودي نيست. بهشتيها گرچه مادّه همراه آنها نيست امّا جسم هست، همين خطوط سر انگشتان هست، همين بدن هست به طوري كه هر كس را ببينيد ميشناسيد كه اين زيد است و آن عمرو است (بدون كمترين تفاوت)؛ منتها نظام آنجا نظام ديگري است غير از نظام دنيا. و اگر كسي خواست بگويد ما آن نظام را هم مادي ميدانيم خُب بداند، بالأخره حكمش اين است كه جسم آنجا زوالپذير نيست جان آنجا مكلّف نيست و دائماً بر جسمش اشراف دارد و براي هميشه ميماند. نميشود گفت كه «اينها كه محدودند چگونه ابدياند؟» محدوديت وجود با ثبات همراه است (اگر مجرد باشد)، آن نامحدوديِ در اصل هستي مخصوص ذات اقدس الهي است، تجرد از ماهيت مخصوص خداي سبحان است، تجرد از حدّ وجودي مخصوص خداي سبحان است؛ نه ثبات و دوام. خب لوح محفوظ هم ثابت است، مگر لوح محفوظ از بين ميرود؟ كتاب مُبين از بين نميرود، لوح محفوظ از بين نميرود، امّ الكتاب از بين نميرود، مخازن الهي از بين نميروند كه فرمود:﴿وَ إِن مِّن شَيْءٍ إِلاّ عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلاّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ﴾[39]، مگر خزائن الهي از بين ميرود؟ اگر خزائن الهي هم از بين برود و خزائن ارضي هم از بين برود كه ديگر نميگويد: ﴿مَا عِندَكُمْ يَنفَدُ وَمَا عِندَ اللَّهِ بَاقٍ﴾[40]؟ پس آنچه كه عندالله است باقي است؛ انسانهاي مجرد عنداللهياند و عندالله هر چه هست باقي است. بقا غير از عدم تناهي دربارهٴ وجود است، بنابراين شيء همين كه ثابت شد دائماً خواهد ماند. و مهمترين اشكالي كه در مسئله خلود هست اين است كه اگر اين تباهي به عنوان صورت نوعيه براي او مطرح شد، صورت نوعيه لوازمش براي او گواراست و عذاب ميشود عَذْب؛ نه عذاب، اَلم و درد و اين شبهه (به خواست خداي سبحان) به خوبي حل شده است و اگر توفيقي باشد حلّش را به بعد موكول ميكنيم.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ شوريٰ، آيهٴ 40.
[2] ـ سورهٴ نبأ، آيهٴ 26.
[3] ـ سورهٴحجر، آيهٴ 35.
[4] ـ سورهٴ ص، آيهٴ 78.
[5] ـ سورهٴ شوري، آيهٴ 40.
[6] ـ سورهٴ نبأ، آيهٴ 26.
[7] ـ سورهٴ غافر، آيهٴ 46.
[8] ـ كشف المراد، ص 414.
[9] ـ علم اليقين، ج 2، ص 1321.
[10] ـ اللوامع الالهيّه، ص 441.
[11] ـ شرحالمواتف، مج 7 ـ 8، ج 8، ص 307.
[12] ـ شرحالاصول الخمسه، ص 455.
[13] ـ شرحالمقاصد، مج 4 ـ 5، ج 5، ص 134.
[14] ـ سورهٴ شعراء، آيهٴ 136.
[15] ـ سورهٴ يس، آيهٴ 10.
[16] ـ سورهٴ نمل، آيهٴ 14.
[17] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 106.
[18] ـ سورهٴ نمل، آيهٴ 14.
[19] ـ نهجالبلاغه، حكمت 211.
[20] ـ سورهٴ شوري، آيهٴ 11.
[21] ـ سورهٴ انسان، آيهٴ 13.
[22] ـ بحارالانوار، ج 1، ص 97..
[23] ـ بحارالانوار، ج 1، ص 97.
[24] ـ نهجالبلاغه، خطبهٴ 101.
[25] ـ سورهٴ شوري، آيهٴ 11.
[26] ـ سورهٴ شوريٰ، آيهٴ 11.
[27] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 88.
[28] ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 75.
[29] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 88.
[30] ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 75.
[31] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 50.
[32] ـ سورهٴ قيامت، آيهٴ 4.
[33] ـ سورهٴ صافات، آيات 64 و 65.
[34] ـ النهايه [ابن اثير]، ج 1، ص 299، «ج م ل».
[35] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 40.
[36] ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 12.
[37] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 50.
[38] ـ سورهٴ كهف، آيهٴ 50.
[39] ـ سورهٴ حجر، آيهٴ 21.
[40] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 96.