21 01 1987 3271280 شناسه:

تفسیر سوره بقره جلسه 310(1365/11/01)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِينَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِينَ اتَّبَعُوْا وَرَأَوُا الْعَذَابَ وَتَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبَابُ (166) وَقَالَ الَّذِينَ اتَّبَعُوا لَوْ أَنَّ لَنَا كَرَّةً فَنَتَبَرَّأَ مِنْهُمْ كَمَا تَبَرَّءُوا مِنَّا كَذلِكَ يُرِيهِمُ اللّهُ أَعْمَالَهُمْ حَسَرَاتٍ عَلَيْهِمْ وَمَا هُمْ بِخَارِجِينَ مِنَ النَّارِ (167)

خلود كافران در دوزخ

ـ شبهه ناسازگاري خلود با رحمت و عدل الهي

بحث در جمله اخير آيه مباركه بود كه فرمود: ﴿وَمَا هُمْ بِخَارِجِينَ مِنَ النَّارِ﴾ كه ظهور اطلاقي‌اش خلود كفار است در نار. در مسئله خلودِ كافران و معاندين مطالبي به عرض رسيد كه تتمه آن [را] به خواست خداي سبحان در پيش داريم. ظاهر آيات اين بود كه كافر معاند براي ابد در آتش است و روايات هم اين خلود را تأييد مي‌كردند شبهاتي كه در مسئله مطرح است: يكي رحمت بي‌انتهاي حق است كه چگونه خلود عذاب با رحمت سازگار است؛ يكي هم عدل الهي است؛ بر فرض خداي سبحان نخواهد تفضّل كند و با رحمت رفتار كند بايد عادل باشد (و به عدل رفتار كند)، رحمت و احسان تفضل است ولي عدل ضروري و لازم است و مقتضاي عدل آن است كه در برابر كار محدود كيفر محدود مقرر كند و همين معنا ـ كه يك برهان عقلي است و از اسماي حسناي خداي سبحان هم اين است كه او عادل است ـ با آيات ديگر هم تأييد مي‌شود و آن اينكه ﴿جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُهَا[1].

 

تبيين معناي موافقت كيفر با عمل

پس تماثل بين كيفر و گناه برقرار است؛ يا آياتي كه مي‌فرمايد: ﴿جَزَاءً وِفَاقاً[2] كه كيفر موافق با اعمال است يعني بيشتر از اعمال نيست، ممكن است كمتر باشد (بالعفو و التخفيف) ولي بيشتر نيست؛ اين جزاي وفاق نسبت به نفي زياده مفهوم دارد؛ نه نسبت به نفي نقيصه. چون در تحديدها ملاحظه فرموديد گاهي دو طرف حد سلب مي‌شود، گاه يك طرفش سلب مي‌شود؛ مثلاً در باب نصاب زكوات اگر گفتند نصاب زكات اين مقدار است، اين نسبت به دو طرفش تقريباً تحديد است كه اگر بالاتر رفت حكم ديگري دارد و اگر پايين‌تر بود حكم ديگري دارد (كه اين تحديد نسبت به جانبَيْن است)؛ ولي بعضي از تحديدها نسبت به يك جانب است (نه دوجانبه)؛ نظير تحديد مسافت سفر كه گفتند بايد هشت فرسخ باشد يعني كمتر از هشت فرسخ نباشد؛ نه بيشتر از هشت فرسخ شد حكم ديگري دارد، بلكه هشت فرسخ و مافوق يك حكم دارند، كمتر از هشت فرسخ حكم ديگري دارند، اين تحديد به هشت فرسخ نسبت به نفي اقلّ است؛ نه نسبت به نفي اكثر، و همچنين اقامهٴ عشرةَ ايام (قصد ده روز كردن) نسبت به مادون نافي است؛ نه نسبت به دو طرف، اگر كسي قصد كمتر از ده روز دارد نمازش شكسته است؛ اما اگر كسي قصد ده روز و مافوق دارد نمازش تمام است كه بعضي از تحديدها [نسبت به] جانبَيْن است (از دو طرف تحديد است) بعضي از تحديدها يكطرفه است. اينكه خداي سبحان فرمود: جزاي كفار وفاق عمل آنهاست (موافق اعمال آنهاست) يعني زايد نيست؛ نه يعني حتماً كيفر مطابق عمل است و از عمل كمتر نمي‌شود، گرچه فرمود: ﴿جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُهَا[3]؛ اما اين نسبت به مافوق مفهوم دارد (در مقام تحديد است)؛ نه نسبت به مادون؛ ممكن است خداي سبحان كه عفُوّ و رحيم است تخفيف بدهد و كم بكند.

بنابراين مهم‌ترين شبهه‌اي كه در بين مطرح است، مسئله رحمت خداست، مسئله عدل خداست، مسئله تماثل سيئه و كيفر سيئه است، مسئله توافق سيّئه و كيفر سيئه است كه اينها آيات گوناگوني‌اند كه لسان اينها بعضي تماثل است، بعضي توافق. و همچنين شواهد ديگر و شبهات ديگري در پيش است كه يكي پس از ديگري به خواست خداي سبحان مطرح مي‌شود.

 

ـ پاسخ شبهه ناسازگاري خلود با رحمت و عدل الهي

رحمت خداي سبحان را ملاحظه فرموديد كه يك رحمت عاطفي نيست، خداي سبحان هر موجود مستعدي را به كمال لايقش مي‌رساند؛ منتها ما براي اينكه شناسايي كنيم عمل چقدر اثر دارد بايد از كسي كه معيار ارزشِ عمل به دست اوست سؤال كنيم؛ گاهي مي‌بينيد يك عمل به اندازه عبادت ثقلين مي‌ارزد؛ نظير «لضربة علي يوم الخندق افضل من عبادة الثقلين»[4] [و] گاهي هم يك  عمل باعث لعنت است براي هميشه؛ نظير همان كاري كه شيطان كرده است. پس اگر خواستيم از نظر جهان‌بيني يك مقدار بالاتر بياييم [و] خداي سبحان با اسماي حسنا را بشناسيم، خود را الگو قرار ندهيم. محور عدل و رحمت را در محدوده عدل و رحمت عاطفه انساني حساب نكنيم. شيطان يك بار در برابر خداي سبحان استكبار كرد و نسبت به آدم تفاخر كرد خداي سبحان فرمود كه در برابر آدم بايد سجده كنيد او از شما بهتر است) شيطان گفت گرچه نظر شما اين است كه آدم از من بهتر است، ولي نظر من اين است كه من از او بهترم، اين عمل باعث شد كه خداي سبحان فرمود: ﴿فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّكَ رَجِيمٌ ٭ وَإِنَّ عَلَيْكَ اللَّعْنَةَ إِلَي يَوْمِ الدِّينِ[5]. حالا اين ﴿إِلَي يَوْمِ الدِّينِ﴾ نه يعني غايت داخل در مغيّا نيست [و] بعد از يوم‌الدين ديگر تو لعنتي نداري ـ نظير ﴿أَتِمُّوا الصِّيَامَ إِلَي اللَّيْلِ[6] كه ديگر بعد از ليل صومي نيست از آن قبيل نيست ـ يعني تا دنياست تو ملعوني، بعد هم كه ﴿لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنكَ وَمِمَّن تَبِعَكَ مِنْهُمْ أَجْمَعِينَ[7] بعد هم تو جزء پيشگامان اهل جهنمي؛ حالا خلود مسئله ديگر است. بنابراين رحمت خداي سبحان را نبايد يك رحمت عاطفي و مانند آن دانست.

 

ـ آميختن حكمت با موعظه روش تربيتي قرآن و اهل بيت(عليهم السلام)

در تتميم مسئله رحمت اين حديث شريف را كه مرحوم سيد رضي از اميرالمؤمنين (سلام الله عليه) نقل كرده است (در كتاب شريف نهج‌البلاغه)، ملاحظه مي‌فرماييد كه حضرت در خطبه نود صفحه 123 اين‌چنين فرمود ـ خطبه نود را مرحوم سيد رضي اين‌چنين توصيف مي‌كند؛ مي‌فرمايد: «و تشتمل علي قدم الخالق و عظم مخلوقاته و يختمها بالوعظ» يعني اين خطبه مشتمل است بر اينكه خداي سبحان ازلي است، مخلوقات خداي سبحان هم عظيم‌اند و پايان اين خطبه هم موعظه است. معمولاً خطبه‌هاي اهل‌بيت(عليهم السلام) مثل خود آيات قرآني حكمتش را با موعظه مخلوط مي‌كنند كه صِرفِ عملِ بدون اتعاظ سودي ندارد. فرق قرآن و روايات با ساير كتب و علوم عقليه اين است كه آنها در محور خودشان يك بحث عقلي محض دارند، ديگر كاري با موعظه و اندرز ندارند (اصلاً اين رشته‌ها جداي از هم است)؛ اما قرآن در خلال يك مسئله عقلي بعد از اقامه برهان مي‌بينيد موعظه مي‌كند (نصيحت مي‌كند) كه اين نصيحت و اتعاظ زمينه‌اي باشد براي عمل به آن امر مبرهن.

 

ـ عدم تنافي صدور عذاب از خداوند با رحمت الهي

اين خطبه هم اين‌چنين است ـ در اوايل اين خطبه فرمود: «هو الذي اشتدت نقمته علي اعدائه في سعة رحمته»[8] يعني در عين حال كه رحمت خدا وسيع است، عذابش و انتقامش نسبت به كافران شديد است «واتَّسعت رحمته لأوليائه في شدة نقمته»[9]؛ در حالي كه اشدالمعاقبين است، نسبت به اولياي خود رحمت واسعه دارد. پس وسعت رحمت حق، منافي با تشديد عذاب كافران نيست [و] نبايد گفت خدايي كه ارحم‌الراحمين است چگونه اجازه مي‌دهد كه آتشي عده‌اي را چند بار بسوزاند دوباره پوست تازه بروياند كه عذاب را احساس كنند.

 

ناسازگاري عذاب با رحمت عاطفي

خب اين با هيچ رحمت عاطفي سازگار نيست، ولو به عنوان غيرمخلَّد، يك بار انسان را كه سوزاندند و به صورت خاكستر شد ديگر اكتفا مي‌كنند، دوباره اجزاي بدنش را تازه كنند و برويانند كه عذاب احساس كند (سه‌باره و چهارباره) كه به صورت ﴿كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم[10] باشد اين با هيچ رحمت عاطفي سازگار نيست. معلوم مي‌شود رحمت خداي سبحان رحمت انفعال، عاطفه، سوزش قلب و رأفت نيست يعني هر موجودي را به كمال لايق آن مي‌رساند؛ هر موجودي هر اندازه استعداد داشت خداي سبحان برابر استعداد آن به آن فعليت عطا مي‌كند، پس رحمت خدا اين‌چنين است. عدل الهي هم، در كنار شناخت كيفر مشخص مي‌شود كه عدل به چه معناست.

پرسش ...

پاسخ: بله ديگر؛ چون مكرر در مكرر اين عمل را اين شخص انجام داده است. اگر يك بار اين كار را كرده باشد كه در برزخ و امثال برزخ تطهير مي‌شود؛ اما چون دائماً دست به گناه مي‌زد بايد دائماً اثر آن گناه را بچشد ديگر.

پرسش ...

پاسخ: خود گناه وجود اخروي‌اش همان است كه در بحث تجسم اعمال روشن شد، هر شيئي در هر نشئه‌اي يك وجود خاص دارد.

ـ نامحدود و ابدي بودن كفر

ساير آيات را كه ملاحظه مي‌فرماييد ظهور آنها در اينكه مسئله خلود ثابت است حرفي نيست تا آن‌گاه به مسئله معرفت نفس، تجرد نفس، تجرد اعتقاد و امثال ذلك برسيم تا معلوم بشود كه جزا مثل عمل است و موافق عمل است. منتها ما جزا را كه مثل عمل بايد بدانيم؛ هم بايد مثل عمل بدني بدانيم، هم مثل عمل قلبي، آنكه محدود است عمل بدني است كه محدود است وگرنه عمل قلبي (كه كفر و اعتقاد سوء، نفاق و امثال ذلك باشد) يك امر ثابت است (امر محدود نيست) [و] يك امر ثابت كيفر ثابت دارد. مگر عقيده سال و ماه برمي‌دارد؟ مگر روح تاريخ برمي‌دارد؟ مگر مي‌شود گفت روح فلان شخص هشتاد سال است يا هفتاد سال است؟ اگر روح مجرد است كه تاريخ ندارد، مي‌شود گفت فلان شخص هفتاد سال معصيت كرده است يعني با دست و پا سرقت كرد، دروغ گفت، غيبت كرد و مانند آن؛ اما نمي‌شود گفت او هشتاد سال كفر ورزيد، كفر كه سال و ماه ندارد، مي‌شود يك امر ثابت. اگر ـ معاذالله ـ انسان به جايي رسيد كه عقيده پيدا كرد به امري [منفي]، اين عقيده امر ثابت است قابل زوال هم نيست و كيفر آن هم قابل زوال نيست.

پرسش ...

پاسخ: اين اعمال جسماني در اثر آن كفر اگر باشد، از درون مي‌جوشد، دائماً مي‌جوشد و بدن هم دائماً مي‌سوزد و اگر درون روشن باشد (تيره نباشد) يك مسلمان فاسق باشد، البته بعد از يك مدتي تمام مي‌شود.

 

ـ  پاسخ شبهه ابدي نبودن دوزخ

در سوره «اسراء» فرمود: ﴿وَمَن يُضْلِلْ فَلَن تَجِدَ لَهُمْ أَوْلِيَاءَ مِن دُونِهِ وَنَحْشُرُهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَلَي وُجُوهِهِمْ عُمْياً وَبُكْماً وَصُمّاً مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ كُلَّمَا خَبَتْ زِدْنَاهُمْ سَعِيراً ٭ ذلِكَ جَزَاؤُهُم بِأَنَّهُمْ كَفَرُوا بِآيَاتِنَا وَقَالُوا أَءِذَا كُنَّا عِظَاماً وَرُفَاتاً أَءِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَدِيداً[11]؛ جايگاه اينها، پناهگاه اينها جهنم است كه هر وقت بخواهد افسرده شود ما افروخته مي‌كنيم (نمي‌گذاريم كه خاموش بشود). خب اگر كسي بگويد مفاد اين گونه از آيات اين است كه تا جهنم هست و اينها در جهنم‌اند آتش جهنم افسرده نمي‌شود؛ ولي يك وقت خداي سبحان اصل جهنم را از بين مي‌برد، وقتي جهنم را از بين برد مسئله خلود هم برطرف مي‌شود، آن‌گاه به آن مسئله بعدي مي‌رسيم كه اصلاً جهنم قابل زوال است يا نه؟ و آيا انسانها در جهنم مي‌ميرند يا نه؟ و بعد از استقرار بهشتيها در بهشت و جهنميها در جهنم باز هم سخن از مرگ است كه انسانها مي‌ميرند و جهنم نابود مي‌شود يا نه؟ اگر شيطان در جهنم هست و ذريه او در جهنم‌اند و اگر سرپرستان جهنم يك سلسله فرشتگان معصوم‌اند ـ كه ﴿مَا جَعَلْنَا أَصْحَابَ النَّارِ إِلَّا مَلاَئِكَةً[12] و اين ملائكه هم ملائكه غلاظ و شدادند كه ﴿لاَ يَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ[13] آن وقت اينها ـ از بين مي‌روند [و] كل جهنم بساطش برچيده مي‌شود يا نه؟ اگر جهنم بساطش برچيده نمي‌شود ظاهرش اين است كه تا جهنم هست شعله هست، ديگر نمي‌شود كسي در جهنم باشد و نسوزد! و از آن طرف هم نمي‌شود گفت بساط جهنم برچيده مي‌شود.

نبود مرگ در جهنم

بعضيها خواستند بگويند كه از اين آيات استفاده مي‌شود كه تا جهنم هست عذاب هست و اما اگر جهنم و اهل جهنم از بين رفتند از باب سالبه به انتفاي موضوع ديگر خلودي نيست؛ ولي بايد گفت جهنم از بين نمي‌رود و ارواح كفار مرگ ندارند، چون مرگ مرده است، شيطان و ذريه شيطان كه وقود نارند مرگ ندارند. زوال و نابودي در دنياست، وگرنه جهنم كه دار آخرت است، دارالقرار است. اگر فرض بشود كه آنجا هم بعد از چند سال رخت بربندند آن هم مي‌شود دارالمرور نه دارالقرار، آن هم مثل دنياست. اگر موجوداتي در نشئه‌اي چند صباح باشند بعد رخت بربندند آنكه ديگر دارِ قرار نيست!

پرسش ...

پاسخ: چون اعمال همين‌طور است ديگر، در دنيا چطور بود؟ در دنيا هم همين‌طور بود؛ در دنيا حادثه‌اي پيش مي‌آمد كسي دو كلمه موعظه در او اثر مي‌كرد تا مي‌رفت هدايت بشود باز رفقاي سوء او را به مجالس فساد مي‌كشاندند، همين معنا در قيامت ظهور مي‌كند. همان طوري كه در دنيا فراز و نشيبي داشت، اوج و حضيضي داشت، شدت و ضعفي داشت، همين معنا در قيامت ظهور مي‌كند. در دنيا كه يكسره شخص در كنار سفره قمار نبود!

پرسش ...

پاسخ: درست است دار تكليف نيست؛ ولي محصول دار تكليف است. همان طوري كه در دنيا گاهي گناهش شدت داشت، گاهي ضعف؛ در آخرت هم كيفرش گاهي شدت دارد و گاهي ضعف.

پرسش ...

پاسخ: چون عمل آنها ايمان است، ايمان به بهشت بايد برسد.

پرسش ...

پاسخ: اين اصل كلي كه محفوظ است: ﴿فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ[14] بهترين خير ايمان و اعتقاد است [كه] آن شخص دارد، ايمان هم در قلب او راسخ است، معصيت در اعمال اوست نه در عقايد او، به اندازه‌اي كه معصيت كرده است مي‌چشد وقتي تطهير شد با ايمان خوب و محض وارد بهشت مي‌شود.

پرسش ...

پاسخ: ولي آخر مؤمن آن نورانيت قلبش زوال‌ناپذير است، قلبش كه نوراني است كه بايد بهشت برود.

پرسش ...

پاسخ: كافر با مؤمنِ معصيتكار در بدنه عمل شريك‌اند؛ نه در جان عمل. او مؤمن است اين كافر، او روحش تيره است اين روحش نوراني است و روشن، آن مي‌گويد: ﴿رَبَّنَا أَتْمِمْ لَنَا نُورَنَا[15]، اين مي‌گويد: ﴿انظُرُونَا نَقْتَبِسْ مِن نُورِكُمْ[16] خب خيلي فرق دارد.

پرسش ...

پاسخ: نه؛ عقيده‌اش كه حق است اما شهوت و غضب نمي‌گذارد كه اين دست از گناه بردارد. عقيده‌اش به حقانيت وحي است، مسلماني است كه معصيت مي‌كند، بعد هم به اين فكر است كه توبه كند مي‌گويد من الآن اين گناه را مي‌كنم بعد توبه مي‌كنم و خود را يا به شفاعت يا به توبه و مانند آن سرگرم مي‌كند.

 

صدور غضب در تحت رحمت رحمانيه خداي سبحان

در سوره «مريم» در جريان رحمان بود كه خداي سبحان از زبان ابراهيم خليل (سلام الله عليه) نقل مي‌كند؛ آيه 45 سوره «مريم» اين‌چنين است كه ﴿يَاأَبَتِ إِنِّي أَخَافُ أَن يَمَسَّكَ عَذَابٌ مِنَ الرَّحْمنِ فَتَكُونَ لِلشَّيْطَانِ وَلِيّاً﴾ ـ مبادا كسي خيال كند كه رحمان كارش فقط رأفت و رحمت است، همان رحمان دارد عذاب مي‌كند. از بيانات حضرت امير (سلام الله عليه) استفاده شد كه «اشتدت نقمته عليٰ أعدائه في سعة رحمته»[17] ـ ابراهيم (سلام الله عليه) به آزر مي‌گويد ممكن است رحمان به تو آسيب برساند يعني آنچه كه لازمهٴ استعداد توست به تو بدهد، نفرمود قهار منتقم.

 

نفي پندار برچيده شدن بساط دوزخ

در سورهٴ مباركهٴ «حج» كه ظاهرش دوام خلود است اين‌چنين فرمود: ﴿فَالَّذِينَ كَفَرُوا قُطِّعَتْ لَهُمْ ثِيَابٌ مِن نَّارٍ يُصَبُّ مِن فَوْقِ رُءُوسِهِمُ الْحَمِيمُ ٭ يُصْهَرُ بِهِ مَا فِي بُطُونِهِمْ وَالْجُلُودُ ٭ وَلَهُم مَّقَامِعُ مِنْ حَدِيدٍ ٭ كُلَّمَا أَرَادُوا أَن يَخْرُجُوا مِنْهَا مِنْ غَمٍّ أُعِيدُوا فِيهَا وَذُوقُوا عَذَابَ الْحَرِيقِ[18]؛ هر وقت بخواهند از شدت غم بيرون بيايند اينها را برمي‌گردانند، اين معنايش آن است كه همان ﴿مَاكِثِينَ فِيهِ أَبَداً[19]. ممكن است كسي در اين آيه هم بگويد كه ظاهرش دوام است (اما مادامت النار) ولي اگر اصل نار بساطش برچيده شد ديگر سخن از خلود به ميان نمي‌آيد؛ اما اگر دليلي اقامه شد كه نار از بين رفتني نيست خب خلود قطعي خواهد بود.

 

بازگشت به بحث: نبود مرگ در جهنم

در سوره مباركه «فاطر» آيه 36 اين است كه ﴿وَالَّذِينَ كَفَرُوا لَهُمْ نَارُ جَهَنَّمَ لاَ يُقْضَي عَلَيْهِمْ فَيَمُوتُوا وَلاَ يُخَفَّفُ عَنْهُم مِنْ عَذَابِهَا﴾؛ نه قضاي الهي مي‌آيد كه اينها از بين بروند (كه اجل مقضي داشته باشد خداي سبحان در آنجا) فرمود: ﴿لاَ يُقْضَي عَلَيْهِمْ﴾، چون ﴿قضيٰ اجلاً و أجل مسمّيً عنده[20] اجل در نشئه دنياست، در جهنم ﴿لاَ يُقْضَي عَلَيْهِمْ﴾ مرگ نيست ﴿ وَالَّذِينَ كَفَرُوا لَهُمْ نَارُ جَهَنَّمَ لاَ يُقْضَي عَلَيْهِمْ[21]؛ بر آنها مرگ قضا نمي‌شود (حكم نمي‌شود). ظاهر آيه اين است كه جهنميها نمي‌ميرند، نه جهنميها مادامي كه جهنم وجود دارد نمي‌ميرند، ظاهرش اين است ﴿لاَ يُقْضَي عَلَيْهِمْ﴾، پس اينها هميشه زنده هستند، حالا كه زنده‌اند از تخفيف الهي برخوردارند يا نه؟

 

عدم تخفيف عذاب كافران جهنمي

فرمود: نه، براي اينكه ﴿وَلاَ يُخَفَّفُ عَنْهُم مِنْ عَذَابِهَا كَذلِكَ نَجْزِي كُلَّ كَفُورٍ ٭ وَهُمْ يَصْطَرِخُونَ فِيهَا رَبَّنَا أَخْرِجْنَا نَعْمَلْ صَالِحاً غَيْرَ الَّذِي كُنَّا نَعْمَلُ أَوَ لَمْ نُعَمِّرْكُم مّا يَتَذَكَّرُ فِيهِ مَن تَذَكَّرَ وَجَاءَكُمُ النَّذِيرُ فَذُوقُوا فَمَا لِلظَّالِمِينَ مِن نَصِيرٍ[22]؛ اينها صراخ و ناله دارند كه ما را از جهنم بيرون بياور مي‌گويند ما را بميران: ﴿يَا مَالِكُ لِيَقْضِ عَلَيْنَا رَبُّكَ[23]، جوابش اين است كه ﴿لاَ يُقْضَي عَلَيْهِمْ﴾. آن روز هم يك آدم لجوجي‌اند، به اين سرپرستان جهنم مي‌گويند به خدايت بگو كه جان ما را بگيرد؛ (ديگر نمي‌گويند خدايا «اقض علينا») مي‌گويند: ﴿يَا مَالِكُ لِيَقْضِ عَلَيْنَا رَبُّكَ﴾، اينها آن لجوجهايي هستند كه در جهنم هم نمي‌گويند «ربنا»، به سرپرست جهنم كه مالك (سلام الله عليه) است مي‌گويند: ﴿يَا مَالِكُ لِيَقْضِ عَلَيْنَا رَبُّكَ﴾؛ نه «ربنا». گاهي كه شدت عذاب را ديدند يا آن نفاق دروني‌شان ظهور كرده است؛ يا گروهي ديگري از آنها مي‌گويند: ﴿رَبَّنَا أَخْرِجْنَا نَعْمَلْ صَالِحاً غَيْرَ الَّذِي كُنَّا نَعْمَلُ﴾؛ ما را برگردان به دنيا تا كار خير انجام بدهيم غير از آن روش باطلي كه داشتيم، آن‌گاه جوابي كه مي‌شنوند اين است: ﴿أَوَ لَمْ نُعَمِّرْكُم مّا يَتَذَكَّرُ فِيهِ مَن تَذَكَّرَ[24]؛ مگر ما عمر طولاني به شما نداديم كه براي تذكر كافي باشد؟ [مگر] مهلت فراوان نداديم كه براي تذكر كافي باشد؟ دهها بار زمينه تذكر فراهم شد متذكر نشديد، عمر طولاني هم كه به شما داديم. شما همانيد كه اگر برگرديد همان بوديد كه ﴿لَوْ رُدُّوا لَعَادُوا لِمَا نُهُوا عَنْهُ[25] ـ كه اين [آيه سوره «فاطر»] تقريباً مسانخ آيه سوره «انعام» است ـ، فرمود: ﴿أَوَ لَمْ نُعَمِّرْكُم مّا يَتَذَكَّرُ فِيهِ مَن تَذَكَّرَ وَجَاءَكُمُ النَّذِيرُ[26]؛ آنها آمدند به شما اعلام خطر كردند ﴿فَذُوقُوا فَمَا لِلظَّالِمِينَ مِن نَصِيرٍ[27]. بنابراين مرگ براي جهنميها نيست؛ نه اينكه مادامي كه در جهنم‌اند نمي‌ميرند، اصلاً ﴿لاَ يُقْضَي عَلَيْهِمْ[28].

در سورهٴ مباركهٴ «زخرف» آيه 74 به بعد اين است كه ﴿إِنَّ الْمُجْرِمِينَ فِي عَذَابِ جَهَنَّمَ خَالِدُونَ ٭ لاَ يُفَتَّرُ عَنْهُمْ وَهُمْ فِيهِ مُبْلِسُونَ ٭ وَمَا ظَلَمْنَاهُمْ وَلكِن كَانُوا هُمُ الظَّالِمِينَ ٭ وَنَادَوْا يَا مَالِكُ لِيَقْضِ عَلَيْنَا رَبُّكَ قَالَ إِنَّكُم مَّاكِثُونَ ٭ لَقَدْ جِئْنَاكُم بِالْحَقِّ وَلكِنَّ أَكْثَرَكُمْ لِلْحَقِّ كَارِهُونَ ٭ أَمْ أَبْرَمُوا أَمْراً فَإِنَّا مُبْرِمُونَ ٭ أَمْ يَحْسَبُونَ أَنَّا لاَ نَسْمَعُ سِرَّهُمْ وَنَجْوَاهُم بَلَي وَرُسُلُنَا لَدَيْهِمْ يَكْتُبُونَ﴾ ـ اگر بعضي از آيات اطلاق داشته باشد كه غير كافر عنود را بگيرد البته قابل تخصيص و تقييد است ـ در اين آيات فرمود: مجرمين دائماً در عذاب جهنم‌اند و فتور و ضعفي براي اينها نيست كه عذاب از اينها تخفيف پيدا كند (اين‌چنين نيست)، پس جهنم دائمي خواهد بود و اينها هم دائماً در جهنم‌اند و تفتير، تخفيف، فتور و امثال‌ذلك نيست: ﴿لاَ يُفَتَّرُ عَنْهُمْ وَهُمْ فِيهِ مُبْلِسُونَ[29]؛ اينها مبلس‌اند، غمگين‌اند، متأثرند و متأسّف. فرمود: اينكه اينها دائماً در عذاب‌اند نتيجه عمل خودشان است، ما عادليم اين ظلم نيست: ﴿وَمَا ظَلَمْنَاهُمْ وَلكِن كَانُوا هُمُ الظَّالِمِينَ[30]. سرّش اين است كه انسان در علوم مادي ترقي كرده است؛ اما در علوم معنوي بسيار راجل است؛ اصل روح، عقيده، اخلاق، اوصاف اينها چه اندازه اثر دارد، اينها اصلاً مطرح نيست.

باطن گناه رشوه

خب در همان جريان عقيل كه اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) آن مسئله را مطرح مي‌كند كه برادرم عقيل از من وامي خواست من به او وام ندادم بالأخره آهن را گداخته كردم به او گفتم بگير او دستش را آورد و جزعش درآمد گفتم كه از آهن گداخته‌اي كه بشر آن را داغ كرد تو قدرت تحمل نداري من چگونه صبر كنم بر آتشي كه جبّارِ آن، آن را مشتعل كرد، در همان قصه يك مطلب ديگري هم هست كه فرمود: من ديدم شبانه كسي آمده زير لباسش يك ظرفي آورد كه گويا حلواست، من فهميدم براي چه منظور آورد، گفتم: اگر صدقه، زكات و امثال ذلك است كه به ما نمي‌رسد و اگر منظور ديگري داري تو مخبّطي (يعني اگر به قصد رشوه آوردي تو مخبّطي)، چرا؟ براي اينكه هيچ آدم عاقلي حاضر نيست كه غذايي كه از قي‌كرده افعي درست بشود بخورد. خب اينكه نظير شعر شاعران اغراق‌گو نيست كه از باب «احسن الشعر اكذبه»[31] با مبالغه همراه باشد، فرمود: اين رشوه باطنش آن است (خلاصه)؛ مثل آن است كه يك غذايي را افعي بخورد كه يك بار از اين مسير سمّ كه دهن آن است مي‌گذرد، وقتي خورد دوباره اين غذا را برگرداند و قي بكند (غذاي تهوع ‌شده آن هم دوبار از مسير سمّ بگذرد)، اگر كسي آن قي‌كرده افعي را به صورت يك خمير دربياورد كسي حاضر است بخورد؟ خب يقيناً حاضر نيست، فرمود رشوه همين است، هيچ عاقلي حاضر نيست كه قي‌كرده افعي را بخورد. خب چرا خداي سبحان درباره رباخوار فرمود: اينها در قيامت مخبّط محشور مي‌شوند؟ آنها كه ربا مي‌خورند ﴿لاَ يَقُومُونَ إِلاَّ كَمَا يَقُومُ الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطَانُ مِنَ الْمَسِّ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَالُوا إِنَّمَا الْبَيْعُ مِثْلُ الرِّبَا وَأَحَلَّ اللّهُ الْبَيْعَ وَحَرَّمَ الرِّبَا[32] فرمود: رباخوار ديوانه محشور مي‌شود؛ نه ديوانه نظير مجانين تيمارستان دنيا، آنكه عذاب نيست، ديوانه چه عذابي مي‌بيند مگر از سرما و گرما، از اينكه مجنون است كه شرمنده نيست، بستگان او وقتي او را مي‌بينند خجالت مي‌كشند وگرنه خود او چون عقل ندارد شرمي ندارد؛ ولي در قيامت رباخوار مي‌فهمد كه ديوانه است (او مي‌داند ديوانه شده است)، لذا عذابش اليم است. يك انسان مخبّط دست به ربا مي‌زند چون باطنش همين است. حضرت در آن خطبه فرمود: «أمختبط أنت»[33] براي اينكه يك آدم عاقل حاضر نيست اين را بخورد. معلوم مي‌شود گناه يك حساب ديگري دارد. ما درباره آن مرگ به بعد اصلاً بحث نكرديم، علمها هر چه پيشرفت كرده نگذاشت انسان بفهمد مرگ به بعد چه خبر است، ما هم كه عهده‌دار اين‌گونه از مسائليم كه كمتر درباره آن بحث مي‌كنيم، چون به صرف ما نيست، بايد مواظب خودمان باشيم خب سخت است، اين است كه همه‌اش پرداختيم به اين قسمتها. فرمود كه اگر شما بدانيد گناه يعني چه، روح چگونه پليد مي‌شود، انسان در برابر خدا نافرماني مي‌كند چه خواهد شد [و] حرام و حلال چه تأثيري دارد، هرگز دست به گناه نمي‌زنيد.

 

بازگشت به بحث: پاسخ شبهه ناسازگاري خلود با عدل الهي

در اين كريمه فرمود كه ما ظلم نكرديم ما عادليم، پس نبايد گفت خب خداي عادل چگونه عذاب را تخفيف نمي‌دهد، مگر هيچ انسان عادلي حاضر است كه بيش از اندازه گناه انسان را اين‌چنين كيفر كند، حتي تخفيف هم ندهد، حتي اجازه عذرخواهي هم ندهد [و] به او بگويد «اخسأ»؟ اين عدل است براي اينكه ما هرچه كوشيديم از آن طرف توقع عدل و رحمت داشتيم، از اين طرف بحث نكرديم ببينيم گناه يعني چه [و] روح را چه مي‌كند. اصلاً روح چيست؟ گناه چيست؟ صفت بد چيست؟ چگونه اين روح را به صورت يك مار درمي‌آورند؟ از اين طرف هيچ بحث نكرديم، از آن طرف چشم طمع به رحمت حق دوختيم. خدا مي‌فرمايد ما ظلم نكرديم: ﴿مَا ظَلَمْنَاهُمْ وَلكِن كَانُوا هُمُ الظَّالِمِينَ[34] بعد همين مبتلايان به جهنم مي‌گويند: ﴿وَنَادَوْا يَا مَالِكُ لِيَقْضِ عَلَيْنَا رَبُّكَ قَالَ إِنَّكُم مَّاكِثُونَ[35] خب اينها تمني مرگ مي‌كنند. تمني خروج كردند جواب نفي شنيدند، گفتند اجازه بدهيد ما عذرخواهي كنيم جواب «اخسأ» شنيدند، گفتند اجازه بدهيد بيرون برويم اصلاح مي‌شويم جواب نفي شنيدند، گفتند يك روز عذاب را تخفيف بدهيد: ﴿يُخَفِّفْ عَنَّا يَوْماً مِنَ الْعَذَابِ[36] جواب نفي شنيدند، گفتند كمي شعله را كمتر كنيد جواب ﴿لاَ يُفَتَّرُ[37] شنيدند جواب ﴿لاَ يُخَفَّفُ[38] شنيدند، سرانجام عرض كردند پس جان ما را بگير جواب نفي مي‌شنوند كه اينجا مرگ نيست. خب در مقابلش بهشت هم آن چنان است. سرّش اين است كه اصلاً روح، معناي روح، عظمت روح، اطاعت و ثواب چون بحث نشد انسان تعجب مي‌كند كه چطور جاي يك مؤمن در قيامت آن قدر وسيع است كه همه اهل دنيا اگر مهمان او باشند جا دارد! اين روايات بهشت است كه ملاحظه مي‌فرماييد. در نهج‌البلاغه هست [كه] حضرت فرمود: اگر شما بدانيد بهشت چه خبر است اينجا كه من نشستم جمع نمي‌شويد (دور من)، مي‌رويد به دنبال كارهايتان كه زودتر به بهشت برسيد، فرمود چون نمي‌دانيد آن عالم چه  عالمي است (آنجا چه خبر است)، خيال مي‌كنيد يك دنياي خوبي است يا يك زندان بدي است (اين‌چنين نيست). فرمود: ما ظلم نكرديم، هر چه اينها پيشنهاد دادند جواب نفي شنيدند، چون در دنيا هم هر چه انبياي ما، عقل ما، وحي ما به آنها دستور مي‌دادند اينها جواب نفي مي‌دادند:﴿فَنَبَذُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ[39]،لذا فرمود: ﴿وَنَادَوْا يَا مَالِكُ لِيَقْضِ عَلَيْنَا رَبُّكَ[40] جوابش اين است كه ﴿إِنَّكُم مَّاكِثُونَ[41]، براي اينكه ﴿لَقَدْ جِئْنَاكُم بِالْحَقِّ[42]، ما حق آورديم و شما نپذيرفتيد ﴿وَلكِنَّ أَكْثَرَكُمْ لِلْحَقِّ كَارِهُونَ[43] و امثال ذلك.

 

وجه ديوانه محشور شدن رباخوار

پرسش ...

پاسخ: چون همه‌اش حق است، چون آخر آن مربوط به عقل اوست، اينكه گفت: ﴿إِنَّمَا الْبَيْعُ مِثْلُ الرِّبَا[44] آن از آن جهت كه مي‌گيرد و مي‌دهد و پر مي‌كند شكم را، منكوساً و شكم‌وارگي محشور مي‌شود، از آن جهت كه فكرش اين است مي‌گويد كه ربا تجارت است [مخبّط است]. بعضي از اين رباخواران مي‌گويند ما پولمان را اجاره داديم! خب اين فكر از يك عقل كه نشئت نمي‌گيرد از يك مخبّط نشئت مي‌گيرد، مي‌گويند پول را اجاره داديم (صريح هم مي‌گويند). خب اين كسي كه انديشه‌اش اين است؛ در برابر خداي سبحان مي‌گويد من همان‌ طوري كه خانه را اجاره مي‌دهم پولم را اجاره مي‌دهم اين مخبّط است و اين خبطش در قيامت ظهور مي‌كند.

اما مسئله خلود را (ملاحظه بفرماييد) نوع اهل كلام دعواي اتفاق كردند.

 

جلوههاي از رحمت الهي

پرسش ...

پاسخ: در بحثهاي قبل گذشت اگر كسي هشتاد سال كافر بود و بيش از شصت سال احكام نماز، روزه، زكات (همه و همه) به عهده‌اش بود هيچ انجام نداد، الآن مهمان اسلام است همين كه شهادتين بگويد «الاسلام يجب ما قبله»[45] همه اعمال او از او سلب مي‌شود؛ مثل انساني است كه «ولدته امه» نه قضاي نماز دارد نه قضاي روزه دارد نه قضاي وجوهات شرعي دارد (هيچ)، اگر اتفاق افتاد يك لحظه بعد هم سكته كرد [و] مُرد اهل بهشت است (دنيا دار تكليف است) اين خداست. مرحوم مجلسي (رضوان الله عليه) از بعضي از بزرگان (ظاهراً از والد بزرگوار خودشان يا از بعضي از اهل معنا) نقل مي‌كنند مي‌گويند آن قدر خدا رحيم است كه مرگ را از پا شروع كرده نه از سر ـ وقتي انسان مي‌خواهد بميرد كه اول مشاعر او از كار نمي‌افتد كه انسان عادي وقتي كه در مرگهاي عادي مي‌ميرد اول پا بي‌حس مي‌شود ـ تا انسان در آن حال هم بگويد الله و پاداش بگيرد[46] (چنين خدايي است)، آن آخرين لحظه زبان بند مي‌آيد و بعد از بندآمدن زبان هم باز بعضي از مشاعر كار مي‌كند، در آن لحظه هم ذكر خدا مقبول است ولو توبه مقبول نيست. اينكه مرگ را از پا شروع كرده براي اين است كه تا آخرين لحظه رحمت كند (اين خداست). حالا اگر كسي با داشتن همه اين نشانه‌هاي رحمت؛ هم عقل را از درون خفه كرد كه ﴿وَقَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا[47]، هم انبيا را از بيرون ﴿يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ حَقٍّ[48] كرد [و] هيچ راهي براي خود نگذاشت، خدا مي‌فرمايد كه اگر هم برگردي باز يا پيغمبر مي‌كشي يا امام: ﴿لَوْ رُدُّوا لَعَادُوا لِمَا نُهُوا عَنْهُ[49] .

 

توصيه به مطالعه كتاب شرح تجريد الاعتقاد

اين كتاب شريف تجريد مرحوم خواجه را در مسئله معاد (در بحث خلود و انقطاع عذاب) ملاحظه مي‌فرماييد.

مسئله‌اي كه خيلي مهم است براي يك طلبه‌اي كه از شرح لمعه گذشت، كتاب شريف شرح تجريد (مخصوصاً الهيات) بايد حفظش باشد. اين يك كتابي نيست كه در طاقچه احياناً كسي به آن مراجعه كند. البته كتابهاي مبسوط فلسفي و عقلي خب در دسترس همه نيست؛ اما براي يك طلبه‌اي كه بخواهد به عقايدش آشنايي داشته باشد بايد متن تجريد حفظش باشد و متأسفانه درباره آن كمتر كار شده. اين تجريد هم‌زمان با شرايع مرحوم محقق نوشته شده، دهها و صدها بار افكار مرحوم محقق در حوزه‌هاي علميه نفي شده، اثبات شده، تأييد شده، تخريب شده [تا] پخته شده (كتاب شرايع)، صدها بار شرايع در حوزه‌ها مطرح شده و اين شرح تجريد هم به عنوان يك اثر باستاني در حوزه‌ها مانده! ما كتابهاي كلامي بسيار كم داريم، سرّش اين است كه كمتر در اين حوزه‌ها اين مسائل مطرح است، چون ما كاري با مرگ به بعد نداريم! اين كتاب شريف ـ مخصوصاً الهيات بالمعني الاخص آن ـ را  بايد يك طلبه حفظ باشد [تا] اين متن را بداند [و] بعد در زمينه‌اش تحقيق كند.

«والحمد لله رب العالمين»

 

[1]  ـ سورهٴ شوريٰ، آيهٴ 40.

[2]  ـ سورهٴ نبأ، آيهٴ 26.

[3]  ـ سورهٴ شوريٰ، آيهٴ 40.

[4]  ـ اقبال‌الاعمال، ص 467.

[5]  ـ سورهٴ ص، آيات 77 و 78.

[6]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 187.

[7]  ـ سورهٴ ص، آيهٴ 85.

[8]  ـ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 90.

[9]  ـ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 90.

[10]  ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 56.

[11]  ـ سورهٴ اسراء، آيات 97 و 98.

[12]  ـ سورهٴ مدثر، آيهٴ 31.

[13]  ـ سورهٴ تحريم، آيهٴ 6.

[14]  ـ سورهٴ زلزله، آيهٴ 7.

[15]  ـ سورهٴ تحريم، آّيهٴ 8.

[16]  ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 13.

[17]  ـ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 90.

[18]  ـ سورهٴ حج، آيات 19 ـ 22.

[19]  ـ سورهٴ كهف، آيهٴ 3.

[20]  ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 2.

[21]  ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 36.

[22]  ـ سورهٴ فاطر، آيات 36 و 37.

[23]  ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 77.

[24]  ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 37.

[25]  ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 28.

[26]  ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 37.

[27]  ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 37.

[28]  ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 36.

[29]  ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 75.

[30]  ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 76.

[31]  ـ بحارالانوار، ج 17، ص 166.

[32]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 275.

[33]  ـ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 224.

[34]  ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 76.

[35]  ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 77.

[36]  ـ سورهٴ غافر، آيهٴ 49.

[37]  ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 75.

[38]  ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 36.

[39]  ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 187.

[40]  ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 77.

[41]  ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 77.

[42]  ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 78.

[43]  ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 78.

[44]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 275.

[45]  ـ مستدرك، ج 7، ص 448.

[46]  ـ ر.ك: بحارالانوار، ج 6، ص 172 ـ 173.                           

[47]  ـ سورهٴ شمس، آيهٴ 10.

[48]  ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 21.

[49]  ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 28.

​​​​​​​


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق