20 01 1987 3271227 شناسه:

تفسیر سوره بقره جلسه 309(1365/10/30)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِينَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِينَ اتَّبَعُوْا وَ رَأَوُا الْعَذَابَ وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الأسْبَابُ (166) وَ قَالَ الَّذِينَ اتَّبَعُوا لَوْ أَنَّ لَنَا كَرَّةً فَنَتَبَرَّأَ مِنْهُمْ كَمَا تَبَرَّءُوا مِنَّا كَذلِكَ يُرِيهِمُ اللّهُ أَعْمَالَهُمْ حَسَرَاتٍ عَلَيْهِمْ وَ مَا هُمْ بِخَارِجِينَ مِنَ النَّارِ (167)

خلود كافران در دوزخ

پاسخ شبهه ناسازگاري خلود با رحمت الهي

آنچه كه از اين آيه مباركه استفاده مي‌شود دو مطلب مهم است كه يكي تجسم اعمال است، ديگري مسئله خلود كافران در نار. مسئله تجسم اعمال كه قبلاً گذشت زمينه توجيه خلود كافران را هم فراهم مي‌كند. درباره خلود چند مطلب مطرح است: يكي اينكه ظواهر آيات دلالت مي‌كنند؛ يكي اينكه ظواهر روايات هم ظواهر آيات را تأييد مي‌كنند؛ يكي اينكه نه مخصّص لبّي هست، نه مخصّص لفظي؛ نه دليل عقلي بر خلاف خلود هست، نه دليل نقلي. احياناً ممكن است به بعضي از آيات الهي استشهاد بشود كه اين با خلود سازگار نيست: يكي مسئله رحمت حق است كه عقل و نقل، خداي سبحان را به عنوان ارحم‌الراحمين مي‌شناسند، اگر رحمت خداي سبحان نامحدود است و هيچ رئوفي مثل خدا رحيم نيست چگونه خداي سبحان عده‌اي را به عذاب ابدي گرفتار مي‌كند و هرگز آنها را مشمول رحمت قرار نمي‌دهد؟ در جواب اين مطلب عرض شد كه رحمت خداي سبحان يك رحمت انفعالي و عاطفي نيست، خداي سبحان يك رحمت مطلقه دارد كه آن رحمت مطلقه نقشه عالم را تنظيم مي‌كند و بهشت و جهنم (هر كدام) را در جاي خود قرار مي‌دهد كه جهنم و تعذيب جهنميان طبق نقشه آن رحمت مطلقه است، بهشت و اكرام بهشتيان هم طبق آن رحمت مطلقه است؛ چه اينكه در سورهٴ «اعراف» فرمود: ﴿عَذَابِي أُصِيبُ بِهِ مَنْ أَشَاءُ وَ رَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْ‏ءٍ فَسَأَكْتُبُهَا لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَ الَّذِينَ هُم بِآيَاتِنَا يُؤْمِنُونَ[1] و مانند آنكه آن رحمت مطلقه هم جاي غضب و مظاهر غضب را مشخص مي‌كند هم جاي رحمت خاصه و مصاديق رحمت خاصه را بازگو مي‌كند. و نشانه آن رحمت آن است كه اگر كسي كفر و نفاق ورزيد، در آن روزِ پنجاه هزار سال، بايد قبل از ورود در جهنم گرفتار مشكلات و مواقف قيامت باشد، پس اگر خداي سبحان رئوف و رحيم است چگونه عده‌اي را پنجاه هزار سال معطل مي‌كند؟ ـ البته آن پنجاه هزار سال براي مؤمنين به مقدار يك نماز واجب ظهور مي‌كند؛ ولي نسبت به كفار و منافقان بالأخره پنجاه هزار سال است و حداقل پنجاه هزار سال از سالهاي دنيا ـ معلوم مي‌شود كه رحمت خداي سبحان به معناي عاطفه و دلسوزي نيست (اولاً) و رحمت خداي سبحان آن است كه هر موجودي را به اندازه استعدادش به كمال لايق برساند (ثانياً)، نشانه ديگرش هم جريان شيطان(عليه اللعنه) است. اين مسئله شيطان در اين محل بحث خيلي راهگشاست.

 

ـ عذاب دائمي شيطان، پاسخي بر شبهه ابدي نبودن دوزخ

آنها كه احياناً مي‌پندارند جهنم ممكن است از بين برود و آتش اصلاً افسرده و خاموش بشود؛ جريان شيطان را چگونه جواب مي‌دهند؟ ممكن است عده‌اي بگويند كه اين «خالدين في النار» يعني تا آتش هست كفار در آتش‌اند؛ اين ابديّت در نار دلالت نمي‌كند بر ابديّت نار؛ يعني اگر آيات مي‌گويد كافران براي ابد در جهنم‌اند دلالت نمي‌كند كه جهنم ابدي است؛ نظير حبس ابد است، حبس ابد يعني مادامي كه اين محبس هست اين شخص محبوس است؛ ولي اگر روزي بساط زندان برچيده شد و زندان ويران شد ديگر ابديّت براي حبس معنا ندارد. ممكن است خلود در نار به اين معنا باشد كه تا آتش هست اينها در نار مخلّدند، ممكن است يك روزي نار از بين برود. خب اگر كسي چنين برداشتي از اين آيات داشته باشد و احتمال بدهد كه آتش رأساً از بين برود، او شيطان را چه مي‌كند، شيطان هم از بين مي‌رود يا نه؟ آيا شيطان از بين مي‌رود يا هست اگر هست؟ در جهنم هست يا در بهشت؛ يا نه در جهنم و نه در بهشت؟ اگر شيطان براي ابد هست و براي ابد معذَّب است، پس نار هم ابدي خواهد بود. احتمال اينكه يك روزي بساط جهنم برچيده شود و خدا جهنمي نداشته باشد (براي اينكه خدا ارحم‌الراحمين)، است اين با ساير مباحث و مسائل قرآني سازگار نيست. حالا اين بحث كم‌كم خودش را بازتر نشان مي‌دهد [و] جريان شيطان در اين مسئله كمك مي‌كند.

 

قهر و لعن دائمي خداي سبحان بر شيطان در قرآن

در پايان سورهٴ مباركهٴ «ص» وقتي جريان قهر و لعن خدا بر شيطان مطرح است اين‌چنين مي‌فرمايد: ﴿قَالَ يَا إِبْلِيسُ مَا مَنَعَكَ أَن تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِيَدَيَّ أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنتَ مِنَ الْعَالِينَ ٭ قَالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِن نَارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِن طِينٍ ٭ قَالَ فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّكَ رَجِيمٌ ٭ وَ إِنَّ عَلَيْكَ لَعْنَتِي إِلَي يَوْمِ الدِّينِ[2] اگر كسي اين‌چنين بگويد كه جزا وفق عمل است و خيال بكند عمل نظير همين اعمال جوارحي دنيا يك حدّ خاص دارد، خب چگونه يك معصيت باعث لعنت براي هميشه در دنيا و براي عذاب در آخرت شد؟ اينكه خداي سبحان به شيطان فرمود: تو از اين منزلت تنزّل كن، مرجومي و لعنت من بر توست تا روز معلوم (تا قيامت)، خب اگر كسي يك گناه كرد بايد يك سال لااقل عذاب ببيند، چرا در طي قرون و اعصار؟

 

كفر، گناه نامحدود و ابدي

معلوم مي‌شود گناهان يكسان نيست (كفر و استكبار در برابر خدا با معاصي عادي يكسان نيست) ممكن است كسي هفتاد سال غيبت كند، هفتاد سال سرقت كند، هشتاد سال دروغ بگويد و امثال ذلك، اينها محدود است و كيفرش هم محدود؛ ولي اگر كسي كفر ورزيد ـ معاذالله ـ اين يك امر ابدي است، لذا در برابر يك گناه خداي سبحان نفرمود لعنتم تا قيامت دامنگير توست، [بلكه فرمود] براي اين استكبارت [لعنتم تا قيامت دامنگير توست]. چون در حقيقت استكبار او در پيشگاه خدا بر خدا بود نه بر آدم، نسبت به آدم تفاخر كرد گفت: ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ[3]، در برابر خداي سبحان استكبار كرد گفت به نظر من، من بهتر از اويم، شما تشخيصتان اين است كه آدم از من بهتر است ولي من نظرم آن است كه من از آدم بهترم، اين در برابر خدا قرارگرفتن است وگرنه يك معصيت عادي كه گرفتار عذاب الي يوم الدين نمي‌كند! لعنت خدا هم صفت فعل اوست يعني دائماً عذاب مي‌فرستد، فرمود: ﴿وَإِنَّ عَلَيْكَ لَعْنَتِي إِلَيٰ يَوْمِ الدِّينِ[4]. استكبار شيطان در برابر خدا بود (نسبت به آدم استكبار نكرد) نسبت به آدم تفاخر كرد گفت: ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾؛ من از او بهترم؛ مستقيماً به خدا گفت شما نظرتان اين است كه آدم بهتر است، من نظرم آن است كه من بهترم. اينكه يك موجود خود را در برابر خدا ببيند اين كفر است. يك انسان كافر همين حرف را مي‌زند؛ به او مي‌گويند خدا مي‌گويد براي بشر وحي و رسالت لازم است [و] مردم را قانون الهي بايد اداره كند، اين ملحد مي‌گويد اولاً خدايي نيست ـ معاذالله ـ ، بر فرض هم باشد او نظر خودش را گفته نظر ما اين است كه انديشمندان بشري بايد بشر را اداره كنند. خب اين حرف استكبار بر خداست، اين با معصيت سرقت، شرب خمر، كذب، دروغ و غيبت فرق مي‌كند. جزا وفق عمل است اما تا عمل چه باشد. اين‌ گونه از مسائل را كه از زواياي آيات بررسي مي‌كنيد مي‌بينيد آن برداشتي كه انسان ممكن است از رحمت حق و از عدل حق داشته باشد عوض خواهد شد.

كفر و فسقِ محارب و مخالف اهلبيت(عليهم السلام)

پرسش ...

پاسخ: اينها هم كافرند ديگر، چون «حربك حربي»[5]. در تجريد لابد ملاحظه فرموديد ـ اين كتابهاي كلامي را حتماً مأنوسيد ـ متن تجريد اين است كه مرحوم خواجه اين‌چنين فرمود و مرحوم علامه هم آن‌چنان شرح كرد كه «محاربو عليٍ كفرة و مخالفوه فسقةٌ»[6] يك وقت كسي در برابر امام حرف امام را اطاعت نمي‌كند اين فاسق است؛ يك وقت در برابر امام شمشير مي‌كشد، او كه فاسق نيست او كافر است: «محاربو عليٍّ كفرة و مخالفوه فسقة» چرا؟ چون رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: «حربك حربي»؛ جنگ با تو جنگ با من است، خب اگر كسي با رسول خدا جنگ كند كه مسلمان فاسق نيست او كافر است. اموي كافر بودند نه مسلمان و اگر هم نبود آن تصريح به اينكه «لعبت هاشم بالملك»[7] باز ما يقين به كفر اينها داشتيم، كسي در برابر حسين‌بن‌علي[عليهما السلام] قيام بكند كه مسلمان فاسق نيست! «حربك حربي»، فرقي بين علي و ساير ائمه(عليهم الصلاة و عليهم السلام) كه نيست.

 

چهرهٴ مهر و قهر قرآن و رسول اكرم(صلْي الله عليه و آله و سلّم)

پرسش ...

پاسخ: خداي سبحان دستور داد شما فعلاً لازم نيست اينها را با شمشير از بين ببري، آن ﴿نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ[8] به انتظار اينهاست، بگذار بساط دنيا فعلاً اين‌چنين بگذرد. و همين خدايي كه پيغمبر را به عنوان ﴿رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ[9] معرفي كرده است، پيغمبر هم مثل خود قرآن دو چهره دارد، قرآن در عين حال كه نور است همين نور براي تبهكاران عماست فرمود: ﴿وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ لاَ يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلاّ خَسَاراً[10] در آيات ديگر دارد كه ﴿وَهُوَ عَلَيْهِمْ عَميً[11]؛ همين نور عامل كوري ملحدان است؛ مثل نور آفتاب [كه] براي انسان سليم‌الباصره نور است و سودمند؛ [ولي] براي كسي كه چشمش بيمار است، زيانبار است (قرآن نسبت به تبهكاران اين‌چنين است، رسول خدا نسبت به تبهكاران اين‌چنين است).

بنابراين اگر كسي رحمت خدا را خواست بررسي كند، نبايد رحمت خدا را با اوصاف نفساني انسان مقايسه كند همان خداي ارحم‌الراحمين در برابر يك استكبار گفت: ﴿و إِنَّ عَلَيْكَ لَعْنَتِي إِلَي يَوْمِ الدِّينِ[12] بعد هم به او تهديد كرد فرمود: ﴿لأمْلأنَّ جَهَنَّمَ مِنكَ وَ مِمَّن تَبِعَكَ مِنْهُمْ أَجْمَعِينَ[13]

 

دوام و ثبات ايمان و كفر

خب حالا اگر عدل خداست، عدل خدا را بايد با كارهايي كه در كل نظام انجام مي‌شود بسنجيم. يك وقت است انسان روح را مجرد نمي‌داند ايمان و كفر را مجرد نمي‌داند، اين يك حسابي است؛ يك وقت روح را مجرد مي‌داند ايمان و عقايد را مجرد مي‌داند و در قبال، كفر را هم مجرد مي‌داند ـ گرچه تجرد كفر و نفاق تجرد وهمي است و نه عقلي ـ ولي بالأخره اينها امر ثابتي‌اند. امر ثابت انسان را از محور زمان بيرون مي‌برد، نمي‌گوييم دائماً اينها در عذاب‌اند مي‌گوييم يك عذاب ثابتي است. فرق است بين ابديّت يعني در پهنه زمان، و بين ابديّت يعني يك شيء ثابت [كه] يعني اين امري است ثابت و همواره در عذاب است.

 

توافق كيفر با عمل

اگر كسي بگويد خدا رحمان است، خدا رحيم است، خدا عادل است، عدل خدا و رحمت خدا در طي اين بحثها روشن شد كه با عدل و رحمت عاطفي ما فرق مي‌كند و همان خداي عادل پنجاه هزار سال اينها كه پنجاه سال گناه كردند [را] در قرنطينه قيامت نگه مي‌دارد با تعذيب، در موقف، در صراط، در ميزان، در حساب و امثال ذلك نگه مي‌دارد و همين خدايي كه ﴿أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ[14] است و ﴿أَحْكَمِ الْحَاكِمِينَ[15] است در برابر استكبار فرمود: ﴿وَإِنَّ عَلَيْكَ لَعْنَتِي إِلَي يَوْمِ الدِّينِ[16] آن وقت اين خدا با انسان سخن مي‌گويد؛ مي‌گويد جزايي كه من مي‌دهم وفق عمل شماست، شما عملت را بسنج ببين چه داري. آنهايي كه به تجرد روح به اوصاف نفساني روح نرسيدند (در حد عمل‌اند)، حساب اينها واضح و روشن است، اگر كسي واقعاً موحّد باشد به خدا، قيامت و انبيا(عليهم الصلاة و عليهم السلام) معتقد باشد (و عقيده داشته باشد) اين هر چه هم معصيتكار باشد بالأخره اهل نجات است، چرا؟ چون اين معاصي او به صورت كفر در نيامده كه يك امر ثابتي باشد، در حدّ تمايلات بود در حدّ اِعمال شهوت و غضب بود و مانند آن. خلود هم براي اين ‌گونه از افراد موحّد معتقد معصيتكار نيست، موحّد (مؤمن به خدا، قيامت و نبوت) اين مخلَّد در نار نيست؛ البته معذَّب است (حالا تا چه اندازه معذَّب است خدا مي‌داند).

 

معيار خلود

بحث در خلود آنجايي است كه شخص كافر و منافق باشد (يك)، اين كفر و نفاق ملكه شده باشد در درون جان او (دو) و بعد از اتمام حجت باشد (سه)، دسترسي به اين بررسيهاي ديني داشته باشد (چهار) و مانند آن، پس اگر كسي در يك محلّ كفر به دنيا آمد، جزء مستضعفين فكري بود، دسترسي به مسائل اسلامي و اعتقادي نداشت و اين ضعف فكري او را به كفر كشاند، او جزء ﴿مُرْجَوْنَ لأَمْرِ اللّهِ[17] است. خدا با آنها چه مي‌كند خودش مي‌داند، ما جزمي به خلود آنها نداريم و در آيات قرآني هم نسبت به آنها به خلود تهديد نشده است (آنها كه دسترسي به تحقيق نداشتند).

پرسش ...

خلودِ كافران لدود و منافقان لجوج در دوزخ

پاسخ: آخر اين تازه عذاب دنياست، در قيامت هم گفته شد كه فرمود: ﴿لأمْلأنَّ جَهَنَّمَ مِنكَ وَ مِمَّن تَبِعَكَ مِنْهُمْ أَجْمَعِينَ[18] اين تازه براي دنياي اوست، تا دنيا هست كه او معذَّب است در محدوده قيامت هم كه معذَّب است وارد جهنم هم كه شد براي ابد معذَّب است. خب پس اگر مسئله رحمت و عدل خداست، بايد رحمت و عدل خدا را از رحمت و عدل عاطفي جدا كرد و بررسي كرد كه عدل خدا آن است كه در برابر استحقاق هر مستعدّي به او صورت مناسب مي‌دهد. آن‌گاه ما ناچاريم در اين اعمالمان تجديدنظر كنيم بدانيم كه چه مي‌كنيم، كارها اگر به حدّ اعتقاد نرسد (به حدّ رسوخ نرسد) آن گذراست و ابديّت را در بر ندارد؛ ولي اگر به حدّ اعتقاد رسيد يعني كفر و نفاق در قلب انساني مثل آل‌فرعون رسوخ كرد كه ﴿وَجَحَدُوا بِهَا وَ اسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ[19] كه بعد از بيّنه عادله به هلاكت رسيدند: ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ وَ يَحْيَي مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ[20]، بحث در خلود اين ‌گونه از افراد است. بقيه ممكن است مشمول رحمت حق باشند كه ما دليل قطعي بر خلود آنها نداريم؛ البته معذَّب هستند اما امدِ عذاب آنها معلوم نيست.

پاسخ: مشركين همين ‌طورند ديگر؛ مشركين خالق را قبول دارند ولي در برابر او اظهار رأي مي‌كنند. ملحد نه خدا را قبول دارد نه وحي را، مشرك خدا را به عنوان خالق قبول دارد ولي مي‌گويد نظر ما اين است، به عنوان رب قبول ندارد (به عنوان توحيد ربوبي نمي‌پذيرد) لذا در خلال سخن گفته شد كه ملحد يا اصلاً خدا را قبول ندارد يا اگر قبول داشته باشد مي‌گويد آن نظر خداست كه عالم را آفريد ولي نظر ما چيز ديگر است؛ مثل اينكه به معاويه گفتند در ظرف طلا آب ننوش، براي اينكه ما از پيغمبر شنيديم كه اگر كسي از ظرف طلا و نقره استفاده كند «يجرجر في بطنه نار جهنم»[21] گفت: «اني سمعته ايضاً ولكن لا اري بذلك بأسا»؛ من هم شنيدم كه پيغمبر اين حرف را زده ولي به نظر من عيب ندارد خب. اين كسي كه مي‌گويد وحي آن‌چنان مي‌گويد ولي نظر من اين است (اين) مخلَّد است و اما اگر كسي بگويد وحي آن‌چنان فرمود ولي خب ما اميدواريم بعد توبه كنيم (اين) معذَّب است؛ منتها محدود.

پرسش ...

پاسخ: خب بهشتيها چطور؟ آنكه مخلَّد بودنشان مورد اتفاق همه است، آنها هم محدودند. ما بايد از مسئله زمان و تاريخ بگذريم، چون خود تاريخ به قيامت مي‌رسد، خود زمان به قيامت مي‌رسد، ما بايد از اين پهنه زمان بگذريم بياييم به عالم ثَبات، آن وقت خلود معناي ديگري پيدا مي‌كند. پس اصل اينكه خلود با محدودبودن سازگار نيست خب درباره بهشتيها كه مورد اتفاق همه است، كسي كه درباره بهشتيها اختلاف نكرده، اگر يك تفاوت نظري هست درباره جهنميهاست.

 

ـ سازگار بودن احقاب با محدود با ابدي بودن جهنم

خب پس مسئله رحمت خدا روشن شد كه خداي ارحم‌الراحمين چگونه خود را معرفي مي‌كند و خداي احكم‌الحاكمين هم چگونه خود را به ما مي‌شناساند. در سورهٴ مباركهٴ «نبأ» آيهٴ 21 به بعد اين‌چنين آمده است: ﴿إِنَّ جَهَنَّمَ كَانَتْ مِرْصَاداً ٭ لِلطَّاغِينَ مَآبَاً ٭ لاَبِثِينَ فِيهَا أَحْقَاباً ٭ لا يَذُوقُونَ فِيهَا بَرْداً وَ لاَ شَرَاباً ٭ إِلاّ حَمِيماً وَ غَسَّاقاً ٭ جَزَاءً وِفَاقاً﴾ خب جهنميها در جهنم چندين حقب مي‌مانند، خب حالا حقب يا هشتاد سال است يا يك سال است بالأخره احقاب جمع است و چون احقاب جمع است نشانه تناهي است، خب جمع كه ظهوري در تناهي ندارد، جمع مطلق است هم با تناهي مي‌سازد هم با عدم تناهي (قدر متيقّنش تناهي است نه اينكه جمع ظهور در تناهي دارد) وگرنه همه اين جمعهايي كه درباره بهشت و خلود بهشتيها ذكر شده است حمل بر مجاز مي‌شود، اينكه اينها مي‌مانند خب مطلق است، به طور محدود مي‌مانند يا نامحدود؟ اگر آن طاغي كافر باشد [براي] ابد مي‌ماند، اگر آن طاغي مؤمن باشد [براي] ابد نمي‌ماند، پس احقاب دليلي بر نفي خلود و دليلي بر انقطاع عذاب نيست (احقاب با هر دو مي‌سازد).

ـ جزاي وفاق بودن عذا ابدي و محدود

و اينكه گفته شد: ﴿جَزَاءً وِفَاقاً[22] چون جزا وفق عمل است و عمل محدود است جزا هم بايد محدود باشد، خب ملاحظه فرموديد كه وفاقِ‌عمل‌بودن، قسمت مهم؛ [يعني] اعتقاد، اخلاق و ملكات نفساني هم كه عمل قلبي‌اند بايد به حساب بيايند، تا آن‌گاه معلوم بشود كه پنجاه هزار سال عذاب (آن هم به عنوان عذاب مقدماتي) براي كسي كه پنجاه سال معصيت كرده است اين جزاي وفاق است؛ [يا] ساليان متمادي به اندازه عمر دنيا تازه به عنوان عذاب مقدماتي براي شيطان، اين جزاي وفاق است. تمام جزاي شيطان در دنيا نيست چون او مراحلي را هم در پيش دارد كه در آن مراحل هم معذَّب است؛ ولي اينكه فرمود: ﴿وَإِنَّ عَلَيْكَ لَعْنَتِي إِلَي يَوْمِ الدِّينِ[23] اين جزا هم وفاق است.

پس اگر ما خواستيم بگوييم جزا وفق عمل است (بيشتر از عمل نيست) بايد عمل را هم بررسي كنيم؛ اساس كار اعتقاد است و اين اعمال جوارح تابع آن اعتقاد است.

 

ترتب ثواب بر حدوث و بقاي ايمان

مؤمن هر لحظه در نامه عمل او ثواب نوشته مي‌شود چه خواب چه بيداري، كافر هر لحظه در نامه عمل او عقاب و گناه نوشته مي‌شود چه خواب چه بيداري، اينكه در بعضي از روايات آمده مؤمن مادامي كه ساكت نشسته است فرشته‌ها ثواب مي‌نويسند [و] وقتي شروع به كار و حرف كرد آن‌گاه حساب مي‌كنند[24]، براي اين است كه بر انسان واجب است به اصول دين معتقد باشد (ايمانِ بما جاء به الوحي واجب است) مؤمن به اين واجب حدوثاً و بقائاً امتثال كرد و دارد امتثال مي‌كند، در برابر امتثالِ تكليف ثواب هست، [پس] هر لحظه براي مؤمن ثواب مي‌نويسند. مگر ايمان‌آوردن واجب نيست؟ مگر حدوث و بقا يكسان نيست؟ مگر خدا در برابر امتثال ثواب نمي‌دهد؟ خب پس جان مؤمن ـ آن جاني كه هرگز نمي‌خوابد، چون بدن مي‌خوابد نه روح ـ آن جان اين گوهر را حفظ كرد، در خواب و بيداري «آناء الليل و اطراف النهار» براي مؤمن ثواب مي‌‌نويسند. شما روايات باب ايمان و كفر را ملاحظه كنيد در روايت آمده مؤمن اگر جايي نشسته همين ‌طور نگاه مي‌كند حرف نمي‌زند، مرتب فرشته‌ها دارند ثواب مي‌نويسند؛ اما وقتي شروع به كار كرد شروع به حرف كرد، اين حرف و كار اگر با آن ايمان مطابق بود ثواب مضاعف دارد، اگر نبود كه عقاب اين كار را مي‌نويسند. خب ايمان يك گوهر الهي است يا نه؟ تحصيل اين گوهر واجب است يا نه؟ بقائاً حفظ اين گوهر واجب است يا نه؟ يك امر عبادي است يا نه؟ و خداي سبحان در قبال امتثال امر عبادي پاداش مي‌دهد يا نه؟ خب پس در تمام حالات به مؤمن ثواب مي‌دهند، چرا؟ چون او دائماً در امتثال است.

 

معصيت كبيره بودن شرك از حيث حدوث و بقا

در مقابلش كفر هم اين‌چنين است؛ كفر جزء معاصي كبيره است يا نه؟ ـ چون وقتي معاصي كبيره را مي‌شمارند اكبر معاصي شرك است، اين شرك جزء معاصي كبيره است ـ خب اگر كسي حدوثاً مشرك شد معصيت كبيره كرد يا نه؟ بقائاً اين شرك را حفظ كرد (مثل انساني است كه در سرزمين غصبي بقائاً غاصبانه زندگي مي‌كند) دارد معصيت كبيره را ادامه مي‌دهد يا نه؟ و در قبال معصيت كبيره آيا گناه‌نويسي و كيفردادن هست يا نه؟ پس دائماً براي كافر دارند گناه مي‌نويسند. اگر مسئله اعتقاد و ايمان در بحث راه پيدا كند ـ چه اينكه بايد راه پيدا كند و اساس كار همان است ـ آن‌گاه معلوم مي‌شود جزاء وفاق يعني چه. عمل البته انسان پنجاه سال يا صد سال در دنيا هست، ممكن است پنجاه سال دروغ بگويد يا صد سال سرقت كند [كه] اين محدود است؛ اما آن كفر كه صدساله نيست! اين سرقت، كذب، غيبت و افترا تاريخ برمي‌دارد؛ اما آن كفر كه صدساله نيست! اين صد سال براي جان آدم است يا براي جسم آدم؟ اين تاريخ، آمار و شناسنامه براي روح انساني است يا براي بدن انسان؟ روح زيد صد سال عمر كرده يا بدنش صد سال در اين جهان بوده؟ روح كه سال و ماه ندارد، او كه متولد نشد، او كه نمي‌ميرد، او كه پيري و جواني ندارد، او يك امر ثابتي است.

 

ملكهٴ كفر، معيار خلود در دوزخ

پرسش ...

پاسخ: عمل هم اعتقاد است (خود عمل عقيده است). وقتي كه عمل را بررسي مي‌كنند ايمان جزء عمل قلبي است، گفتار، نوشتار و رفتار جزء اعمال بدني است، (آن جزء عمل است) لذا ارتداد، كفر و شرك را خداي سبحان به عنوان كيفر ابد ذكر مي‌كند؛ مي‌فرمايد ما اينها را نمي‌بخشيم: ﴿إِنَّ اللّهَ لاَ يَغْفِرُ أَن يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ مَا دُونَ ذلِكَ لِمَن يَشَاءُ[25]. آنچه اساس است، اعتقاد است و كفر و ايمان. اين كفر و ايمان را وقتي خداي سبحان بازگو مي‌كند مي‌فرمايد كه وقتي كفر راسخ شد در قلب يك انسان تبهكار، او اگر هم ساليان متمادي عذاب ببيند، اگر هم ما او را از عذاب برهانيم (به دنيا منتقل كنيم) باز هم او دست از فساد برنمي‌دارد: ﴿لَوْ رُدُّوا لَعَادُوا لِمَا نُهُوا عَنْهُ[26] وقتي تضرّع كفار را ذكر مي‌كند مي‌فرمايد آنها از ما مسئلت مي‌كنند كه آنها را از جهنم برهانيم، بايد بدانند كه اگر هم از جهنم رهايي پيدا كنند باز همين كفري است كه دارند. وقتي كفر رسوخ پيدا كرد [حتي] با مشاهده‌كردن آيات بيّنه‌اي نظير كار اعجازآميز موساي كليم(سلام الله عليه) [با اينكه] آن معجزات را ديدند: ﴿وَجَحَدُوا بِهَا وَ اسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ[27]، خب يك عده‌اي هم كافر بودند مثل ساحران آل‌فرعون؛ ولي كفر در قلبشان رسوخ نكرد، [اينها] بعد از اينكه در ميدان مسابقه فهميدند حق با موساي كليم است گفتند ما ايمان آورديم [و] به آل‌فرعون هم گفتند: ﴿فَاقْضِ مَا أَنتَ قَاضٍ إِنَّمَا تَقْضِي هذِهِ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا[28] او گفت: من دست راست و پاي چپ مي‌بُرم، پاي راست و دست چپ جدا مي‌كنم كه ﴿فَلَأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَ أَرْجُلَكُم مِنْ خِلاَفٍ[29] اين‌طور تهديدشان كرد، ﴿لأصَلِّبَنَّكُمْ فِي جُذُوعِ النَّخْلِ[30]؛ شما را بعد به دار مي‌زنم، دست راست و پاي چپ قطع مي‌كنم دست چپ و پاي راست قطع مي‌كنم، ﴿مِنْ خِلاَفٍ﴾ قطع مي‌كنم گفتند: بكن ﴿إِنَّمَا تَقْضِي هذِهِ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا ٭ إِنَّا آمَنَّا[31]. خب اينها كساني بودند كه حق براي‌شان روشن شد، كفر در قلبشان رسوخ نكرده بود پذيرفتند؛ اما خود فرعون چطور؟ ﴿وَجَحَدُوا بِهَا وَ اسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ﴾. درباره اين گروه، سورهٴ مباركهٴ «انعام» آيهٴ 27 و 28 اين است فرمود: ﴿وَلَوْ تَرَيٰ إِذْ وُقِفُوا عَلَيٰ النَّارِ فَقَالُوا يَالَيْتَنَا نُرَدُّ وَ لاَ نُكَذِّبَ بِآيَاتِ رَبِّنَا وَ نَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ﴾ اين تمنّي خام را دارند، آن‌گاه خداي سبحان مي‌فرمايد: ﴿بَلْ بَدَا لَهُم مَا كَانُوا يُخْفُونَ مِن قَبْلُ﴾؛ آن اسراري كه در دل مخفي كرده بودند هم ‌اكنون براي آنها روشن شد و اينكه مي‌گويند «اي كاش ما برمي‌گشتيم و ايمان مي‌آورديم» دروغ مي‌گويند، زيرا ﴿وَلَوْ رُدُّوا لَعَادُوا لِمَا نُهُوا عَنْهُ﴾؛ اينها بر فرض هم به دنيا برگردند باز كفر دارند و معصيت مي‌كنند ﴿وَإِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ[32] چندين بار در دنيا اين خطر را ديدند، در سفرهاي دريايي و مانند آن به كام غرق فرو مي‌رفتند ما حرّشان كرديم از اين خطر و بند، و دوباره به كام گناه افتادند. خب استدلال خدا اين است كه اين كفر در دل شما راسخ است، فايده‌اي ندارد. اينكه در آن روايت آمده چون نيت اينها اين است كه اگر دائماً در دنيا مي‌ماندند معصيت مي‌كردند، اين نيت يعني همين اعتقاد راسخ؛ نه فقط ميل قلبي و اين روايت هم از آن بهترين روايات مسئله خلود است كه اين را مرحوم شيخ مرتضي(رضوان الله عليه) در كتاب شريف رسائل در بحث نيت نقل كرد، اين هم از عللالشرايع نقل شد هم از بعضي از نسخ توحيد مرحوم صدوق.

پرسش ...

پاسخ: نه؛ چون آن كفر باعث ‌مي‌شود كه اين شخص معصيت مي‌كند و اين كفر هم خود قلب را مي‌سوزاند هم بدن را. خب مادامي كه انسان، انسان است يك روح دارد يك بدن، بدن را هم همان روح مي‌سوزاند و خودش هم سوخته مي‌شود، او وقود نار است.

 

راز خلود در دوزخ

در كتاب توحيد مرحوم صدوق «باب الاطفال» ـ كه اطفال بعد از مرگ چه مي‌شوند ـ دوازده حديث نقل شده است در بعضي از نسخ حديث سيزدهمي نقل مي‌شود كه آن حديث در ذيل اين صفحه آمده كه از امام باقر(سلام الله عليه) از آباي كرامش نقل مي‌كند كه اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) فرمود: رسول خدا(عليه آلاف التحية و الثناء) روزي در مسجد نشسته بودند مرد يهودي وارد شد از حضرت سؤالاتي كرد و جوابهايي شنيد، يكي از آن سؤالها اين است كه چرا مردم عصر نوح(سلام الله عليه) به غرق همگاني مبتلا شدند و چرا به نسل اينها رحم نشد؟ حضرت جواب داد كه ساليان متمادي اينها عقيم بودند، فرزندي نداشتند و امثال ذلك، وقتي عدل خدا مطرح شد آن‌گاه اين شخص سؤال كرد «فان كان ربك لا يظلم فكيف يخلد في النار ابد الابدين من لم يعصه الا اياما معدودة»؛ اگر خداي سبحان به احدي ستم نمي‌كند پس چرا كافراني كه در دنيا بيش از چند روز گناه نكردند خداي سبحان اينها را براي ابد در عذاب مخلّد مي‌كند؟ حضرت در جواب فرمود: «يخلده علي نيته فمن علم الله نيته انه لو بقي في الدنيا الي انقضائها كان يعصي الله عزوجل خلده في ناره علي نيته و نيته في ذلك شر من عمله و كذلك يخلد من يخلد في الجنة بانه ينوي انه لو بقي في الدنيا ايامها لاطاع الله [تعالي] ابدا و نيته خير من عمله فبالنيات يخلد اهل الجنة في الجنة و اهل النار في النار و الله عزوجل يقول ﴿ قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلَيٰ شَاكِلَتِهِ فَرَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدَي سَبِيلاً[33] بعد در ذيل آيه سورهٴ مباركهٴ اسراء را خواندند. خب حضرت فرمود محور خلود نيت است، با اينكه در روايات فراواني داريم كه نيت گناه، گناه نيست، خب اين كدام نيت است كه نه‌ تنها گناه است بلكه عامل خلود است؟ اين همين نيتي است كه حضرت تشريح كرد؛ فرمود اين شخص ـ برابر همين آيه سورهٴ «انعام» ـ شخصي كه كفر در قلب او راسخ است او اگر ساليان متمادي بماند همين است، چيزي كه نه انقلاب عصا به صورت ثعبان او را تربيت كرد، نه مشاهده يد بيضا او را هدايت كرد، نه ديدن آن آيات نه‌گانهٴ ديگر، خب اگر كسي اين‌چنين شد اين اگر در تمام دنيا هم عمر داشته باشد مثل شيطان است. شيطان هم اين‌چنين است؛ شيطان به جاي اينكه در برابر آن توبيخ الهي متنبّه بشود، گفت «به عزت تو دست به گمراهي مي‌زنم»، خب چنين موجودي البته مخلَّد در نار است، اين هر لحظه دارد گناه مي‌كند.

 

اعتقاد كفرآلود عامل تراوش گناه

آنچه كه عامل گناه است همين ملكه راسخه است كه وقود الناراست و كفر ماده آتشزاست (اين يك مقدمه) و كفر وصف راسخ جان است (اين دو مقدمه)، جان يك امر ملكوتي، ثابت و منزّه از مرگ است (اين سه مقدمه) و اين جان آلوده ماده آتشزاست و چون اين ماده ثابت است، آتشزايي آن هم ثابت است؛ نه اينكه ما يك تاريخ و ارقامي داشته باشيم كه در طي زمان از پايين نگاه بكنيم بگوييم اين همه مدت او معذَّب است! او به ﴿دَارُ الْقَرَارِ[34] مي‌رسد نه «دارالحركه» اين آرام شد. و خود كفر آتش ايجاد مي‌كند طبق همان بياني كه از الغدير خوانده شد كه حضرت امير نقل كرد (گرچه تك‌تك اينها روايات آحادند اما از جمع اينها استفاده مي‌شود كه آتش از درون مي‌جوشد). اگر «نارالله» از دل مي‌جوشد و اگر كفر در دل رسوخ كرد، زوال‌پذير نيست و اگر عذاب جهنم را هم ببيند دوباره برگردد باز همان بود كه هست كه ﴿لَوْ رُدُّوا لَعَادُوا لِمَا نُهُوا عَنْهُ[35]، همين باعث خلود اوست.

 

ـ خلود در دوزخ نتيجه رسوخ ملكهٴ كفر

در همين سورهٴ «انعام» وقتي خداي سبحان مي‌گويد: آنها التجا مي‌كنند ‌مي‌گويند ما را برگردان تا ما ايمان بياوريم، مي‌فرمايد: اين‌چنين نيست، ما اگر بدانيم اينها ايمان مي‌آورند كه برمي‌گردانيم، اينها اگر برگردند باز همين كفري كه داشتند دارند: ﴿لَوْ رُدُّوا لَعَادُوا لِمَا نُهُوا عَنْهُ﴾ اين يك امر ثابت است [و] ما آنها را براي همين عقاب مي‌كنيم. و چون از جان اينها جسم اينها آبياري مي‌‌شد، الآن هم از جان اينها آتش مي‌جوشد جسم اينها آسيب مي‌بيند.

آن‌گاه آيات فراواني در حدّ ظهور (بعضي ظهور ضعيف، بعضي ظهور متوسط) نه در حدّ نصّ براي اين ابديّت عذاب هست كه آنها را يكي پس از ديگري مي‌خوانيم. عمده آن است كه رحمت خدا، عدل خدا، جزاي وفاق و اينكه اشخاص يك مدت محدود زندگي كردند و گناه كردند در برابر گناه محدود بايد كيفر هم محدود باشد (همه اينها) خلاصه‌كردن مسائل است در محدوده جسم، و جان و اعتقاد را به‌حساب‌نياوردن است. و اين روايت كه حضرت فرمود «عامل خلود نيت است» نه يعني صِرف ميل، آنچه كه باعث تراوش گناه است اعتقاد است؛ مثل اينكه آنچه كه باعث تراوش اطاعت است ايمان است؛ چرا بهشتيها براي ابد در بهشت‌اند؟ براي اينكه ايماني دارند كه اين ايمان راسخ است و زوال‌ناپذير، «لا يحركه العواصف» است، اگر هم مثل اويس قرن سخن نگويند ـ كه اي كاش دنيا يك شب بود و من تمام شب را به سجده به سرمي‌بردم مي‌گفتم «هذه ليلةالسجود»[36] ـ لااقل در حدّ اوساط مؤمنين هستند كه تا هستند همين عبادات را دارند. آنچه كه باعث خلود است ايمان و اعتقاد است كه امر مجرد قلبي است و روح هم امر مجرد است و ثابت و از اين اعتقاد، بركات به اين بدن مي‌رسد، چه اينكه از آن اعتقاد سوء شرور دامنگير بدن مي‌شود.

 

ـ خلود، مستفاد لآيه 56 سورهٴ نساء

ساير آيات كه ملاحظه مي‌فرماييد هر كدام نسبت به خود اين مسئله خلود را تأييد مي‌كند؛ در سورهٴ مباركهٴ «نساء» آيه 56 اين است: ﴿إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآيَاتِنَا سَوْفَ نُصْلِيهِمْ نَاراً كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَيْرَهَا لِيَذُوقُوا الْعَذَابَ إِنَّ اللّهَ كَانَ عَزِيزاً حَكِيماً﴾ اين گرچه مي‌گويد هر وقت پوست اينها افسرده شد (به صورت خاكستر تبديل شد) ما دوباره پوست جديد مي‌رويانيم تا آن لامسه است كه عذاب را مي‌چشد وگرنه اين پوست وقتي گرفته شد اين گوشتهاي نزديك پوست هم گرفته شد به آن استخوانها كه رسيد، نيروي لمس در استخوانها كم است و انسان عذاب را آن‌چنان احساس نمي‌كند، آنچه كه با بيرون برخورد دارد آن را خدا مجهّز كرد.

خب اگر كسي بگويد ما در همه آياتي كه از اين قبيل‌اند احتمال مي‌‌دهيم كه خود آتش از بين برود، وقتي جهنم بساطش برچيده شد ديگر سوخت و سوزي نيست تا خداي سبحان دوباره پوست بروياند، آن وقت او بايد براي شيطان يك فكري بكند، شيطان از بين مي‌رود يا نمي‌رود؟ شياطين ديگر كه خيل او و رَجِل او هستند (اينها) از بين مي‌روند يا نمي‌روند؟ خداي سبحان وقتي جهنميها را مطرح مي‌كند مي‌گويد: پيشاپيش اينها شيطان است و اينها به دنبال شيطان در جهنم مي‌روند، بعد فرمود: هر كه در جهنم است عذاب جهنم تخفيف‌بردار نيست: ﴿لاَ يُفَتَّرُ عَنْهُمْ[37] خب پيشاپيش جهنميها هم كه شيطان است، در جهنم هم كه جاي تخفيف نيست: ﴿لاَ يُفَتَّرُ عَنْهُمْ﴾، ما اگر احتمال بدهيم كه جهنم بساطش برچيده مي‌شود (تا آتش هست اينها در عذاب هستند اما يك وقتي بساط آتش برچيده مي‌شود) شياطين چه مي‌كنند؟ آنها هم برچيده مي‌شوند؟ آنها هم از بين مي‌روند؟ آنها هم مرگ دارند؟ با اينكه وقتي حساب قيامت بررسي شد، اهل نار وارد نار شدند و اهل بهشت وارد بهشت شدند به همه اعلام مي‌كنند كه ديگر مرگي در كار نيست. آنچه كه الآن در پيش داريم بررسي اين آيات است، تا چه اندازه اين ظهورها متراكم مي‌شود (يك)، بعد ببينيم شيطان و ذرّيّه شيطان به چه سرنوشتي مبتلا هستند (دو) و آيا در قيامت بعد از استقرار بهشتيها در بهشت و ورود جهنميها در جهنم باز مرگ راه دارد يا نه (سه) و مسائل ديگر.

«و الحمد لله رب العالمين»

 

 

 

[1] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 156.

[2] ـ سورهٴ ص، آيات 75 ـ 78.

[3] ـ سورهٴ ص، آيهٴ 76.

[4] ـ سورهٴ ص، آيهٴ 78.

[5] ـ بحارالانوار، ج 24، ص 261.

[6] ـ كشف‌المراد، ص 423.

[7] ـ لهوف، ص 181.

[8] ـ سورهٴ همزه، آيهٴ 6.

[9] ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 107.

[10] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 82.

[11] ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 44.

[12] ـ سورهٴ ص، آيهٴ 78.

[13] ـ سورهٴ ص، آيهٴ 85.

[14] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 64.

[15] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 45.

[16] ـ سورهٴ ص، آيهٴ 78.

[17] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 106.

[18] ـ سورهٴ ص، آيهٴ 85.

[19] ـ سورهٴ نمل، آيهٴ 14.

[20] ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 42.

[21] ـ بحارالانوار، ج 63، ص 531.

[22] ـ سورهٴ نبأ، آيهٴ 26.

[23] ـ سورهٴ ص، آيهٴ 78.

[24] ـ الكافي، ج 2، ص 116؛ «عن ابي عبدالله(عليه السلام) قال: لايزال العبدُ المؤمن يكتب محسناً مادام ساكتاً فاذا تكلّم كتب محسناً او سيئاً».

[25] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 48.

[26] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 28.

[27] ـ سورهٴ نمل، آيهٴ 14.

[28] ـ سورهٴ طه، آيهٴ 72.

[29] ـ سورهٴ طه، آيهٴ 71.

[30] ـ سورهٴ طه، آيهٴ 71.

[31] ـ سورهٴ طه، آيات 72 ـ 73.

[32] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 28.

[33] ـ (سورهٴ اسراء، آيهٴ 84)، توحيد، ص 398 ـ 399.

[34] ـ سورهٴ غافر، آيهٴ 39.

[35] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 28.

[36] ـ مجالس المؤمنين، ج 1، ص 281.

[37] ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 75.

​​​​​​​


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق