28 12 1986 3267801 شناسه:

تفسیر سوره بقره جلسه 296(1365/10/07)

دانلود فایل صوتی

أعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن يَتَّخِدُ مِنْ دُونِ اللّهِ أَنْدَاداً يُحِبُّونَهُمْ كَحُبِّ اللّهِ وَالَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبَّاً لِلَّهِ وَلَوْ يَرَى الَّذِينَ ظَلَمُوا إِذْ يَرَوْنَ الْعَذَابَ أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً وَأَنَّ اللّهَ شَدِيدُ الْعَذَابِ (165) إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِينَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِينَ اتَّبَعُوْا وَرَأَوُا الْعَذَابَ وَتَقَطَّعَتْ بِهِمُ الأسْبَابُ (166)

بهره‌مندي خردمندان از آيات الهي

بعد از اقامهٴ براهين بر توحيد خداي سبحان، آن‌گاه فرمود اين براهين را انسانهاي عاقل توجه مي‌كنند؛ يعني اگر كسي اهل تعقل و تفكر بود، از اين براهين بهره مي‌برد و اگر اهل تفكر و تعقل نبود، ناچار است آن نيازهاي خود را به «ارباب متفرقون» واگذار كند، لذا فرمود: ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن يَتَّخِدُ مِنْ دُونِ اللّهِ أَنْدَاداً﴾. چون حق همان خداي سبحان است و خداي سبحان حق محض است و غير خدا هر چه باشد باطل است، اگر كسي به غير خدا توكل و توجه كرد و از غير خدا بالاستقلال مدد طلب كرد راه باطل رفت، چون ﴿فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إلاَّ الضَّلاَلُ[1].

نياز دائمي انسان به محبوب

و هر انساني در اثر بينش خاصي كه دارد، براي خود محبوبي فراهم مي‌كند. انسان بدون محبت زندگي نمي‌كند، زيرا نه اصل حاجت را مي‌تواند انكار كند و نه خود مي‌تواند نيازهاي خود را برطرف كند. چون يقيناً محتاج است و حاجت خود را هم خود برطرف نمي‌كند، بايد به كسي يا چيزي سر بسپارد كه حاجات او را برطرف مي‌كند. به هر اندازه كه بينشش قوي يا ضعيف باشد، به همان اندازه محبوبي فراهم مي‌كند [و] محبوب او كسي است كه به زعم او حاجت او را برآورده كند.

خداوند، محبوب اهلِ تعقل

آنها كه اهل تعقل و تفكرند، مي‌دانند تنها كسي كه شايسته رفع نياز است خداي سبحان است، در نتيجه تنها ذاتي كه شايسته تعلق محبت است خداست و لاغير و آنها كه اهل اين تعقل و تفكر نيستند، به غير حق سر مي‌ستايند، لذا فرمود: ﴿فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إلاَّ الضَّلاَلُ[2] يا فرمود: ﴿ذلكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّ مَا يَدْعُونَ مِن دُونِهِ هُوَ الْبَاطِلُ وَأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِيُّ الْكَبِيرُ[3].

تفاوت مراتب «كشش و گرايش‌» و «دفع و رانش‌» در موجودات

مسئله محبت، در نهان هر موجودي هست. موجود بدون ارتباط به يك مبدأ، واقع نخواهد بود و آن كشش وجودي كه انسان را به كمالش آشنا مي‌كند اين به نام محبت است؛ منتها در هر درجه‌اي اين كشش فرق مي‌كند با درجه ديگر و در هر درجه‌ نام خاص دارد. ممكن است محبت را درباره جمادات به كار نبرند [و] نگويند فلان درخت به فلان ماده خاكي محبت دارد؛ يا فلان معدن به فلان ماده كوهي علاقه‌مند است؛ ولي علي‌ايّ‌حال اين كشش و گرايش هست تا در سايه اين جذبه و كشش به كمال برسد.

ـ الف. جاذبه و دافعه

اگر در سطح طبيعت باشد احياناً به جاذبه و دافعه تعبير مي‌شود، چون يك خاك اگر بخواهد به صورت يك معدن گرانبها دربيايد اين‌چنين نيست كه هر خاك ديگر را جذب بكند و كم‌كم بشود معدن طلا يا معدن عقيق (اين‌طور نيست)، بلكه خاكهاي مناسب را جذب مي‌كند كه در طي قرنها «لعل گردد در بدخشان يا عقيق اندر يمن»[4]، هر خاكي هر خاك ديگر را جذب نمي‌كند و لعل و عقيق نخواهد شد. اين جذب هم قراردادي نيست، يك كشش خاصي است بين اين جاذب و آن مجذوب [كه] اين كشش را در سطح طبيعت به نام جاذبه مي‌گويند.

ـ ب. شهوت و غضب

اگر همراه با ادراك و شعور باشد، از سطح طبيعت، معدن، خاك و امثال ذلك بالاتر بيايد و در حدّ حيات حيواني باشد از جذب و دفعي كه در سطح طبيعت و همچنين در نباتات است بالاتر بيايد، نام شهوت و غضب مي‌گيرد (شهوت و غضب همان جذب و دفعي است كه در گياهان هست، در جمادات هست).

ـ ج. محبت و عداوت

اگر اين شهوت و غضب يك مقداري هدايت بشود، نام ارادت و كراهت مي‌گيرد؛ نام محبت و عداوت مي‌پذيرد و مانند آن.

ـ د. تولّي و تبرّي

اگر مقداري رقيق‌تر شد، كامل‌تر شد و به نشئه عقل راه پيدا كرد، همان جذب و دفع به صورت توليّ و تبرّي درمي‌آيد كه اين توليّ و تبرّي جزء برجسته‌ترين دستورات ديني ماست. اگر كسي عاقل بود با توليّ و تبرّي به سر مي‌برد؛ تولّيِ خدا و اولياي الهي، تبرّيِ از شيطان و اعداي الهي.

ـ خداي سبحان تنها موجود شايستهٴ محبّت

محبت، به هر موجودي كه كمال انسان را تأمين كند تعلق مي‌گيرد و تنها موجودي كه شايسته تعلق محبت است خداي سبحان است، زيرا ذات اقدس الهي است كه هستي و كمالات هستي انسان را تأمين مي‌كند. حتي اگر انسان به قرآن و اسلام هم دل مي‌بندد [و] محبت دارد، براي اينكه اينها راه وصول لقاي حق‌اند، انسان به راه از آن جهت علاقه‌مند است كه انسان را به مقصد مي‌رساند. پس محبت خدا اصل است، محبت اولياي الهي، محبت احكام و شرايع الهي (اينها) تابع‌اند و انسان را به آن محبوب حقيقي مي‌رسانند. خداي سبحان مي‌تواند محبوب باشد.

ـ عدم انحصار محبت در سطح قواي حسّي و شهوي

محبت، تنها در سطح قواي حسّي و شهوي و امثال ذلك نيست، لذا مي‌بينيم آنهايي كه از شهوت و غضب و تغذيه و تنميه و توليد و امثال ذلك منزّه‌اند (آنها) هم از محبت برخوردارند. درباره فرشته‌ها وقتي اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) سخن مي‌گويد (آنها را مي‌ستايد) مي‌فرمايد: آنها محبت خدا در دلشان جا كرده است.[5]

ـ تناسب محبت با بينش و معرفت

در مقابل گوساله‌پرستان كه خداي سبحان مي‌فرمايد ﴿وَأُشْرِبُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ[6]، فرشته‌ها محبت خدا در دلهاي آنها جا كرده است. غرض [اينكه] انسان يك موجود مدرِك، بدون محبت و محبوب نخواهد بود، به اندازه بينش محبت دارد [و] به اندازه معرفتش محبوب مي‌تراشد براي خود؛ يا به محبوب سر مي‌سپارد.

در همين سورهٴ مباركهٴ «بقره» كه بحثش قبلاً گذشت آيهٴ 93 اين است فرمود: بني‌اسرائيل در غيبت موساي كليم(سلام الله عليه) به سامري سر سپردند و به آن گوساله دل بستند؛ ﴿وَأُشْرِبُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ[7] يعني «اشرب في قلوبهم حب العجل»؛ محبت گوساله در دلشان اشراب شد (يعني آبياري شد)، سرزمين دلشان را محبت گوساله آبياري كرد (اشراب كرد). اين سرزمين را اگر محبت گوساله آبياري كرد [و] آباد كرد.

ضرورت احياي شجرهٴ طيبه دل با نصايح و معارف نيكو

خب سرزمين موات را هر كسي احيا كرد براي اوست؛ اين‌چنين نيست كه سرزمين را كسي آباد بكند و ديگري تملك كند! «من احيا ارضا ميتة فهي له»[8] هر چيزي سرزمين موات دل را احيا كرد مالك مي‌شود، لذا در بيانات حضرت امير(سلام‌الله‌عليه) آمده است [كه] فرمود: مواظب باشيد اين زمينِ [دلِ] شما را شيطان آباد نكند وگرنه او مالك مي‌شود؛ به پسرش امام‌مجتبي(سلام الله عليه) مي‌فرمايد: قلب جوان مثل زمين خالي است، هر بذري كه در قلب خالي و زمين خالي بپاشند رشد مي‌كند، من قبل از اينكه ديگران اين زمين را تملك كنند و اين زمين را بذر بپاشند با اين نصايح حكيمانه اين زمين را زنده مي‌كنم.[9] اين ناظر به همان اصل كلي است كه زمين را اگر كسي زنده كرد از آ‌نِ اوست؛ خواه زمين جسماني و ملكيّت ظاهري يا زمينه دل را اگر كسي با تبليغ سوء احيا كرد مالك مي‌شود؛ با تبليغ حسن احيا كرد مالك مي‌شود. لذا درباره گوساله‌پرستان فرمود: ﴿وَأُشْرِبُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ﴾ يعني سامري با آلش، محبت گوساله‌پرستي را در دلهاي ناآگاهانِ از اسرائيليها اشراب كردند [و] اينها به گوساله دل بستند.

پرسش ...

پاسخ: فطرت را اماته كرد و علف هرز را رويانيد، اين شجره خبيثه بالأخره رويانيده شده. خداي سبحان يك شجره طيبه‌اي را بازگو مي‌كند [و] يك شجره خبيثه‌اي را، بالأخره شجره خبيثه با حبّ عجل آبياري شد. اين تشبيه معقول به محسوس، براي آن است كه گاهي انسان در سرزمين جانش شجره طوبا مي‌پروراند، گاهي ﴿وَالشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ[10] مي‌پروراند. بالأخره درخت آبياري مي‌خواهد؛ تبليغ سوء اشراب شجره خبيثه است، تبليغ حسن اشراب شجره طيبه است. اين تعبير كه تبليغات، به منزله آبياري سرزمين دل است و اگر انسان شجره طوبا غرس كرد، آن آبياري باعث رشد اين شجره طوباست و اگر شجره خبيثه غرس كرد، تبليغات سوء مايه اشراب و آبياري اين شجره خبيثه خواهد بود، ريشه‌اش در قرآن كريم هست.

ـ وَلَه و تحيّر ممدوح فرشتگان

در همين زمينه، بيانات حضرت امير(سلام الله عليه) در اوصاف فرشته‌ها در كتاب شريف نهج‌البلاغه اين است كه اينها طعم ايمان و حلاوت محبت خداي سبحان را چشيده‌اند؛ در خطبه 91 (كه [به] خطبه اشباح معروف است) در اوصاف فرشتگان اين‌چنين مي‌فرمايد: «و وصلت حقائق الايمان بينهم و بين معرفته و قطعهم الايقان به الي الوله اليه»؛ يعني يقين به حق اينها را واله كرد.

تحيّر مذموم و ممدوح

در دعاها انسان از خداي سبحان «وله» مي‌طلبد؛ عرض مي‌كند خدايا! «ولهِ مخبتين» را به ما بده. «وله» آن شوق فراوان است كه انسان را واله و سرگردان مي‌كند، اين سرگرداني از هر گونه سر و ساماني عزيزتر است. انسان يك تحيّر مذموم دارد (يك سرگرداني مذموم دارد) و يك تحيّر و سرگرداني ممدوح؛ انسان راه‌گم‌كرده كه تشنه است [و] راه چشمه را گم كرد، متحيّر است؛ اين وله او و اين تحيّر او تحيّر مذموم است؛ ولي در اثر راهنمايي راهنمايان اگر راه را طيّ كرد به چشمه‌هاي فراوان رسيد، متحيّر است از كدام چشمه آب بنوشد [كه] اين تحيّر، تحيّر ممدوح است اين است كه در مناجاتهاي رسول خدا(عليه آلاف التحيّة و الثّناء) اين است «رب زدني فيك تحيّرا». انسان به مقصد رسيده، متحير است از كدام چشمه بنوشد [كه] اين يك تحيّر لذت‌بخش است. اين وله را در دعاها به ما آموختند كه از خداي سبحان مسئلت كنيم؛ بگوييم «اللهم ان قلوب المخبتين اليك والهة»[11]؛ پروردگارا! آنها كه اهل اخبات و خضوع تامّ‌اند كه هر بلا بر سرشان بريزد اينها سر برنمي‌دارند (شيفته محبت تو‌اند)، دلهاي آنها به محبت تو واله و سرگردان است. اين وله، صفت فرشته‌هاست كه يك وله ممدوح است. تحيّرِ انسان به ‌مقصد‌ رسيده تحيّرِ ممدوح است، بر خلاف تحيّرِ انسان راه‌گم‌كرده كه تحيّر مذموم است. «و قطعهم الايقان به الي الوله اليه و لم تجاوز رغباتهم ما عنده الي ما عند غيره»[12]؛ رغبتهاي اينها و گرايشهاي اينها از آنچه نزد خداست تجاوز نكرده [تا] به نزد ديگران تعلق بگيرد.

معرفت، راه نيل به محبت

«قد ذاقوا حلاوة معرفته و شربوا بالكأس الروية من محبته»[13]؛ يعني فرشتگان، لذت معرفت را چشيدند. اين علمهاي‌ ما كه مي‌بينيد با لذّت همراه نيست، براي اينكه در حدّ تصوّر و تصديق و مفهوم است. اگر علم در حدّ شهود باشد، ممكن نيست لذيذ و گوارا نباشد؛ اين علمهاي مفهومي هم البته به نوبه خود لذيذ است. فرمود حلاوت معرفت حق را چشيده‌اند و كأس آن قدحِ پرِ سيراب‌كننده را نوشيده‌اند. معرفت را به مقدار كم به انسان مي‌چشانند، همان مقدار كم باعث نوشيدن كاسه محبت است؛ در معرفت تعبير به ذوق شده است كه چشيدن است، در محبت تعبير به شرب شده است كه نوشيدن است. اگر انسان كمي هم معرفت حق را بچشد، آن محبتش را مي‌نوشد؛ محبت به وسيله معرفت پيدا مي‌شود. «قد ذاقوا حلاوة معرفته و شربوا بالكأس الرويّة»؛ آن كاسه‌اي كه پر است و سير است و سيراب‌كننده «من محبته و تمكنت من سويداء قلوبهم و شيجة خيفته»[14] كه اين خوف هم خوف عقلي خواهد بود؛ نه خوف نفسي.

محبت خدا، اساس دين

در موارد ديگر هم از محبت حق، وجود مبارك اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) سخن به ميان آورد و انسانها را به محبت دعوت كرد؛ فرمود اسلام اساسش محبت است. اينكه در تعبيرات ديني آمده است: «هل الدين الا الحب»[15]؛ يعني اساس دين محبت خداست، و محبت اولياي الهي وسيله است (محبت رسول و جهادش وسيله است). در قرآن، در همان آيه سورهٴ «توبه» كه بحثش در نوبت قبل گذشت ملاحظه فرموديد كه خداي سبحان فرمود شما دوست خدا باشيد، دوست پيامبرش باشيد، دوست جهاد در راه خدا باشيد (جهاد را دوست داشته باشيد)، به عنوان تشريف جهاد كنيد؛ نه به عنوان تكليف. انسان، اوايل، جهاد را يك وظيفه مي‌داند؛ وقتي عظمت جهاد براي او حل شد به جهاد دل مي‌بندد، ساير احكام هم همين‌ طور است.

سؤال ...

سؤال ...

پاسخ: او محبوب بالذات است. در خطبه 198 وقتي اسلام را معرفي مي‌كند، اين‌چنين مي‌فرمايد: «ثم ان هذا الاسلام دين الله الذي اصطفاه لنفسه»؛ ديني است كه خداي سبحان براي خودش انتخاب كرده، «و اصطنعه علي عينه»؛ با كمك خود، اين دين را ساخت و در مشهد و محضر خود، اين دين را ساخت (اين دين مصنوع خداست) هيچ كسي اين دين را نساخت، هيچ كسي قانوني بر اين دين نيفزود و از آن نكاست، اين مصنوع‌الله است (صنيع‌الله است)، «و أصفاه خيرة خلقه و اقام دعائمه علي محبته»[16]؛ اركانِ اين دين را بر محبت خودش استوار كرد. پس ريشهٴ اصلي دين محبت است و آنها كه به اين محبت رسيدند، به ريشه دين رسيدند؛ آنها كه به محبت نرسيدند، به ريشه دين نزديك‌اند (نرسيدند به ريشه دين). در بيانات امام ششم(سلام الله عليه) هست كه ما خداي سبحان را «حباً له» عبادت مي‌كنيم؛ «و هذا مقام مكنون لا يمسه الا المطهرون»[17]؛ اين حديث را سيّدنا الاستاد(رضوان الله عليه) در همان تفسير شريف الميزان ذكر كرده است، پس اركان دين بر محبت حق است. اين خطبه 198 را ملاحظه فرماييد ـ گرچه از بحث فعلي ما خارج است ـ اما اسلام را آن‌چنان معرفي كرده است كه انسان را شيفته اين دين الهي مي‌كند؛ اركان اين دين، شاخه‌هاي اين دين و آبياريهاي اين دين، ميوه‌هاي اين دين (همه و همه) را مبسوطاً بيان كرد.

دنياي مذموم و ممدوح از منظر اميرمؤمنان علي(عليه‌‌السلام)

در كلمات قصار، در كلمه 131 [آمده] كه [وقتي] شنيد كسي دنيا را مذمت مي‌كند، حضرت فرمود چرا دنيا را مذمت مي‌كني؟ تو مجرمي، بر دنيا جرم روا مي‌داري وگرنه دنيا جرمي نكرد، دنيا منافق نيست، دنيا هر چه در آن هست علن كرد (هيچ عيبي را كتمان نكرد)؛ اگر بيمارستان است به تو نشان داد، اگر قبرستان است به تو نشان داد، اگر حوادث سخت و ناگوار است كه به تو نشان داد، پس دنيا خلاف نكرد. اگر نقصها را به شما نشان نمي‌داد، فقط زيباييها را به شما نشان مي‌داد خيانت مي‌كرد، اگر حيات را، نشاط را به شما نشان مي‌داد، مرگ و بيماري را به شما نشان نمي‌داد و كتمان مي‌كرد خيانت مي‌كرد، ولي همه زشتيها را در كنار زيباييها به شما نشان داد، پس دنيا مجرم نيست. كسي كه دنيا را مذمت مي‌كرد، حضرت [به او] فرمود: «ايها الذام للدنيا المغتر بغرورها ... انت المتجرم عليها ام هي المتجرمة عليك متي استهوتك ام متي غرتك أبمصارع آبائك من البلي ام بمضاجع أمهاتك تحت الثّري»[18]؛ فرمود آ‌ن خيانت نكرد، آ‌ن فريب نداد، تو فريب خوردي. نشئه دنيا، مذموم نيست (اين مخلوق خداست)، آن تعلّقِ به دنيا، هر چه كه انسان را از خداي سبحان باز مي‌دارد آن دنياست؛ آن البته دار غرور است [و مذموم]. آن‌گاه فرمود: «ان الدنيا» يعني اين نشئه طبيعت «دار صدق لمن صدقها و دار عافية لمن فهم عنها و دار غنيً لمن تزوّد منها و دار موعظة لمن اتعظ بها مسجد احباء الله و مصلي ملائكة الله و مهبط وحي الله و متجر اولياء الله»[19] دوستان خدا در دنيا سجده مي‌كنند، چون «وَ جعل له الارض مسجدا و طهورا»[20]؛ هر گوشه دنيا در هر شرايطي، دوستان الهي سجده مي‌كنند، [دنيا] مسجد احباي حق است. كه كلمه محبت را به خداي سبحان متعلق كرد؛ فرمود دوستان خدا در دنيا سجده مي‌كنند. و اگر در موارد ديگر مسئله محبت، به غير خداي سبحان اسناد داده شد، آنها وسيله است.

دوستي و دشمني در راه خدا

ـ محدودهٴ تبرّي و تولّي در سلوك انسان

در اين كتاب شريف اصول كافي جلد دوم كه مسئله ايمان و كفر را مطرح مي‌كند، بابي است به نام «باب الحب في الله و البغض في الله» كه همه اين محبتها و كينه‌هايي كه انسان به خوبان و بدان (نسبت به خوبان محبت، نسبت به بدان عداوت) دارد، اينها همه طريقي است تا انسان در اثر اين تولّي و آن تبرّي راه پيدا كند (برسد) به جايي كه كم‌كم تبرّي از انسان گرفته مي‌شود؛ انسان به جايي مي‌رسد كه فقط با تولّي زندگي مي‌كند. بيان ذلك اين است كه تبرّي به منزله همان شمشير دفاعي است؛ تا راهزن را انسان براند، اگر به جايي رسيد كه همه دوست‌اند؛ مثل نشئه فرشته‌ها، آنجا جا براي شمشير نيست؛ در ملأ اعلا، در جوار حق، در جنة‌اللقاء، آنجا جا براي مبارزه نيست. آنچه كه تا ابد راه دارد همان محبت است. آن تبرّي، در بين راه چون ابزار كار بود از انسان گرفته مي‌شود، آن ‌وقت سراسر قلب را محبت پر مي‌كند، چرا؟ براي اينكه از آنجا به بعد ديگر نيازي به تبرّي نيست، كسي نيست آنجا، انسان در نشئه طبيعت، در نشئه مثال، تا آنجا كه شيطنت هست بايد تبرّي داشته باشد؛ شيطان است عدو مبين است، ابالسه هستند اعداي مبين‌اند و جنودش هستند كه اعداي مبين‌اند و اگر از مرحله شيطنت گذشته، در مرز اخلاص رسيد [و] جزء عباد مخلَص شد، آنجا سخن از شيطنت شيطان نيست. از چه كسي انسان تبرّي كند؟ تبرّي آن بُرد را ندارد تا جنةاللقاء برود؛ اما تولّي اين سهم را دارد. در آن محدوده، همه دوستان هم‌اند و همه دوستان الهي‌اند، آنجا سراسر دل را محبت مي‌گيرد. تبرّي براي بين راه است؛ تا آنجا كه محدوده شيطنت شيطان است بر انسان واجب است كه تبرّي داشته باشد و آنهايي هم كه به مقام اخلاص رسيدند در نشئه مادون خود تبرّي دارند و اما در نشئه مافوق سراسر محبت است.

ـ محبت و ايمان

[در] اين باب «حب في الله و بغض في الله» روايات فراواني است كه مي‌گويد شما هر چه را دوست داريد، براي خدا دوست داشته باشيد كه اين محبتها را جهت مي‌بخشد. نمي‌شود به انسان گفت شما محبت نداشته باش؛ ولي مي‌شود به انسان گفت كه محبتت را راهنمايي كن، تنظيم كن. نمي‌شود به انسان گفت شما غذا نخور؛ ولي مي‌شود به انسان گفت شما غذاي حرام نخور (غذاي حلال بخور). نمي‌شود به انسان گفت شما دوست نداشته باش؛ ولي مي‌شود به انسان گفت شما چه چيزي را دوست داشته باش، چه چيزي را دوست نداشته باش. روايات اين باب را هم كه ملاحظه مي‌فرماييد، مي‌بينيد يكي از برجسته‌ترين شعب ايمان همان «محبت في الله» و «عداوت في الله» است (يعني محبت در راه خدا و عداوت در راه خدا) و اگر محبت در راه خداست، معلوم مي‌شود كه آن محبوب، طريق است براي محبوب حقيقي.

الف. نشانهٴ كمال ايمان

روايت اولي اين است كه امام ششم(سلام الله عليه) فرمود: «من احب لله و ابغض لله و اعطي لله فهو ممن كمل ايمانه»[21]؛ كسي كه همه محبتها و بغضها و بخششهاي او براي خدا باشد، مردي است كامل‌الايمان.

ب. ريسمان محكم ايمان

روايت دوم از امام ششم(سلام الله عليه) است كه «مِن أوْثق عُرَي الإيمان ان تحبّ في الله و تبغض في الله و تعطي في الله و تمنع في الله»[22]؛ از وثيق‌ترين و محكم‌ترين بندهاي ايمان، آن است كه انسان محبتش در راه خدا باشد؛ خب اين همان عروه‌اي است كه ﴿لاَ انفِصَامَ لَهَا[23].

ج. يكي از بزرگ‌ترين شعبه‌هاي ايمان

روايت سوم از امام باقر(سلام الله عليه) نقل شده است كه رسول خدا(عليه آلاف التحيّة و الثّناء) اين‌چنين فرمود: «ودّ المؤمن للمؤمن في الله من اعظم شعب الايمان»[24]. يك وقت انسان يك مومني را دوست دارد براي اينكه همسايه اوست، هم‌بحث اوست و اگر احياناً گرفتار لغزشي شد سعي مي‌كند آن را توجيه كند؛ اين «حبّ في الله» نيست؛ اين محبّ مؤمن است، محبوب هم مؤمن است؛ ولي اين محبت لله نيست. نشانه‌اش اين است كه در روز خطر، [لغزش] او را توجيه مي‌كند. طرفين مؤمن‌اند؛ ولي محبت، محبتِ الهي نيست، نشانه‌اش آن است كه سعي مي‌كند عيب او را همچنان حفظ بكند؛ نه عيب او را برطرف بكند؛ فرمود: «ودّ المؤمن للمؤمن في الله من اعظم شعب الايمان ألا و من احب في الله و ابغض في الله و اعطي في الله و منع في الله فهو من اصفياء الله»[25] كه همه اينها جزء شعب تولّي و تبرّي است كه از مهم‌ترين اركان فروع دين به شمار مي‌رود.

د. بهره‌مندي از نور ايمان در قيامت

چهارم، از امام ششم(سلام الله عليه) است كه فرمود: «ان المتحابين في الله يوم القيامة علي منابر من نور قد اضاء نور وجوههم و نور اجسادهم و نور منابرهم كل شيء حتي يعرفوا به»[26]، چون در قيامت كه سخن از آفتاب و ماه نيست سخن از برق نيست؛ هر كسي نور دارد روشن است، ندارد «في ظلمات بعضها فوق بعض»، آنجا كه غير از مؤمن و غير از ايمان چيزي به عنوان نور نيست. بهشت هم اين‌چنين است؛ صحنه بهشت منتها با نور مؤمنين روشن است، وگرنه بساط آسمان و زمين كه برچيده شد، اين آفتاب را پيچاندند، الآن بساطش پهن است؛ اما ﴿إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ[27] [در پيش است]، (تكوير يعني پيچاندن). انسان يك وقتي فرشي را پهن مي‌كند، يك وقت اين فرش را جمع مي‌كند به كنار مي‌اندازد، فرمود قيامت كه فرا مي‌رسد ما بساط شمس و قمر را جمع مي‌كنيم و كنار مي‌اندازيم: ﴿إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ﴾، پس ماهي نيست، آفتابي نيست، ستاره‌اي نيست كه تا نور بدهد، فقط مؤمن است كه آن صحنه را روشن مي‌كند. فرمود آنها كه متحابين در راه خدا هستند؛ يعني محبّتشان در راه خداي سبحان است، بر منبرهاي نوراني به سر مي‌برند كه چهره آنها و ابدان آنها و اجسام آنها و منابر آنها همه چيز را روشن مي‌كند و آنها معروف‌اند به اين فيض و درباره آنها گفته مي‌شود كه «هولاء المتحابون في الله»[28].

هـ . اساس ايمان

از امام ششم(سلام الله عليه) سؤال شده است كه آيا حب و بغض از ايمان محسوب مي‌شود؟ حضرت فرمود: «و هل الايمان إلاّ الحبّ و البغض»، براي اينكه انسان كارها را بر اساس يك گرايش انجام ‌مي‌دهد و هر كاري به اندازه آن گرايشش مي‌ارزد «ثم تلا هذه الاية» بعد اين آيه سورهٴ «حجرات» را تلاوت فرمود كه «﴿حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمَانَ وَزَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ وَكَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَالْفُسُوقَ وَالْعِصْيَانَ أُولئِكَ هُمُ الرَّاشِدُونَ[29]» كه از بهترين ادله تولّي و تبرّي است كه انسان نسبت به ايمان تولّي داشته باشد نسبت به كفر و فسق و معصيت تبرّي داشته باشد.

و. محكم‌ترين ريسمان ايمان

حديث ششم [اين است] كه رسول خدا(عليه آلاف التحيّة و الثّناء) سؤال كرد كه «أيُّ عري الايمان اوثق»، گرچه سراسر دين عروةالوثقي است اما كدام‌يك از اين بندها از ديگر بندها اوثق و مستحكم‌تر است؟ اصحاب گفتند «الله و رسوله اعلم»؛ بعضي گفتند نماز، بعضي گفتند زكات، بعضي گفتند روزه، بعضي گفتند حج و عمره، بعضي گفتند جهاد. حضرت فرمود همه اين حرفها فضل دارد، همه اينها عروه‌هاي خوب دين‌اند؛ ولي آن اوثق‌العري اينها نيستند: «و لكن اوثق عري الايمان الحبّ في الله و البغض في الله و توالي اولياء الله و التبرّي من اعداء الله»[30] يعني نماز و روزه با آن تولّي و تبرّي تأمين مي‌شود.

ز. بهره‌مندي از سايه عرش الهي

روايت هفتم از رسول خدا (عليه آلاف التحيّة و الثناء) است كه فرمود: «المتحابون في الله يوم القيامة علي ارض زبرجدة خضراء في ظل عرشه عن يمينه» يعني طرف يمين عرش يا يمين حق، آن‌گاه حضرت فرمود: «و كلتا يديه يمين»[31]. در قرآن كريم هست كه خداي سبحان مي‌فرمايد من انسان را با دو دستم خلق كردم؛ يا ﴿بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ[32]، با اينكه او منزّه از جسم و جرم و امثال ذلك است (يد يعني قدرت) آن‌گاه فرمود: «و كلتا يديه يمين»؛ هر دو دست خدا راست است. مؤمن هر دو دستش راست است، چون جزء اصحاب‌الميمنه است. مؤمن دست چپ ندارد، زيرا با دست چپ هم كار خير مي‌كند چه اينكه با دست راست اطاعت مي‌كند [و] كافر «كلتا يديه شمال» او دست راست ندارد، زيرا با دست راست كار شر انجام مي‌دهد همان ‌طوري كه با دست چپ كار انجام مي‌دهد. مشئمه يعني شئامت و بدي، ميمنه يعني يمن و بركت. كسي كه [از] اصحاب يمين است يعني اصحاب ميمنت است، كارهاي او سراسر يمن و بركت است، كسي كه [از] اصحاب مشئمه است يعني همه كارهاي او مشئوم است. خداي سبحان همه كارهاي او رحمت و بركت است. آن‌گاه فرمود متحابّين في الله: «وجوههم اشد بياضا و أضوأ من الشمس الطالعة يغبطهم بمنزلتهم كل ملك مقرب و كل نبي مرسل يقول الناس من هولاء فيقال هولاء المتحابون في الله»[33]. روايت هشتم هم در همين زمينه است كه فرشته‌ها سؤال مي‌كنند اين گروه كه بدون حساب وارد بهشت شدند چه گروهي‌اند، به آنها گفته مي‌شود كه ما «متحابون في الله‌» هستيم، مي‌گويند: «كنّا نحب في الله و نبغض في الله»، آن‌گاه فرشته‌ها مي‌‌گويند: «نعم اجر العاملين»[34].

پرسش...

پاسخ: نه؛ از راه معرفت حاصل مي‌شود

پرسش...

پاسخ: اصلش معرفت است، معرفت محبت مي‌آورد [و] آن محبت به اين اعمال فروغ مي‌بخشد؛ البته اين اعمال باعث تكامل آن محبت خواهد بود.

«و الحمد لله رب العالمين»

 

 

 

[1] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 32.

[2] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 32.

[3] ـ سورهٴ حج، آيهٴ 62.

[4] ـ ديوان سنائي غزنوي، ص485.

[5] ـ نهج‌البلاغة، خطبه 91، بند 52 ـ 53؛ «وشربوا بالكأس الرويّة من محبته».

[6] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 93.

[7] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 93.

[8] ـ بحارالانوار، ج101، ص255.

[9] ـ نهج‌البلاغة، نامه 31، بند 21 ـ 22؛ «إنّما قلب المحدث كالارض الخالية ما اُلقي فيها من شيء قلبته، فبادرتك بالأدب قبل أن يقسو قلبك ويشتغل لبّك».

[10] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 60.

[11] ـ مفاتيح‌الجنان، زيارت امين‌الله.

[12] ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 91.

[13] ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 91.

[14] ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 91.

[15] ـ كافي، ج 8، ص 80.

[16] ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 198.

[17] ـ الميزان، ج11، ص160ژ «إني أعبده حباً له و هذا مقام مكنون لا يمسه الا المطهرون»

[18] ـ نهج‌البلاغه، حكمت 131.

[19] ـ نهج‌البلاغه، حكمت 131.

[20] ـ كافي، ج 2، ص 17.

[21] ـ كافي، ج 2، ص 124.

[22] ـ كافي، ج 2، ص 124.

[23] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 256.

[24] ـ كافي، ج 2، ص 125.

[25] ـ كافي، ج 2، ص 125.

[26] ـ كافي، ج 2، ص 125.

[27] ـ سورهٴ تكوير، آيهٴ 1.

[28] ـ كافي، ج 2، ص 125.

[29] ـ (سورهٴ حجرات، آيهٴ 7) كافي، ج 2، ص 125..

[30] كافي، ج2، ص 125 ـ 126.

[31] ـ كافي، ج 2، ص 126.

[32] سوره مائده، آيه 64.

[33] ـ كافي، ج 2، ص 126.

[34] ـ كافي، ج 2، ص 126.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق