اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحيم
﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن يَتَّخِدُ مِنْ دُونِ اللّهِ أَنْدَاداً يُحِبُّونَهُمْ كَحُبِّ اللّهِ وَالَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبَّاً لِلَّهِ وَلَوْ يَرَي الَّذِينَ ظَلَمُوا إِذْ يَرَوْنَ الْعَذَابَ أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً وَأَنَّ اللّهَ شَدِيدُ الْعَذَابِ (165)﴾
محبت مؤمنان به خداي سبحان و محبت مشركان به بتها
بعد از ادعاي توحيد كه فرمود: ﴿وَإِلهُكُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِيمُ﴾[1] ادلهاي بر وحدانيت خداي سبحان اقامه فرمودند كه آن مدعا را مستدل كنند. وقتي ادله آن مدعا را تثبيت فرمود، آنگاه ميفرمايد به اينكه بر خلاف برهان عقلي حركت نكنيد، غير خدا را همانند خدا نشناسيد، به غير خدا محبت معبودانه نورزيد. برخي از مردم كوته نظر غير خدا را شريك خدا پنداشتند و غير خدا را محبوب خود قرار دادند، آن طوري كه خدا محبوب است، ولي مؤمنين تنها به خدا علاقهمندند و محبت مؤمنين نسبت به خدا بيش از محبت غير مؤمنين است نسبت به آلههٴ دروغين آنها و اين گروهي كه به غير خدا اعتقاد پيدا كردهاند و براي خداي سبحان شريك قائل شدند، مبتلا به ظلماند؛ چون شرك ظلم عظيم است و همين ظالمان آن روزي كه ببينند همهٴ قدرتها و قوّتها از آن خداست، آن روز عذاب را هم مشاهده ميكنند و مشاهده ميكنند كه خداي سبحان شديد العذاب است يعني امروز قوّت را هم به خدا [و] هم به غير خدا نسبت ميدهند و بعداً براي اينها روشن ميشود كه ﴿أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً﴾ اگر همه قدرتها از آن خداست، پس غير خدا سهمي از قدرت ندارند. وقتي سهمي از قدرت نداشت شريك و مثيل خدا نخواهد بود؛ زيرا عاجز شريك قادر نيست، ضعيف شريك قوي نيست و مانند آن.
خالقيت معالواسطه و بلاواسطه خداوند
در آيهاي كه قبلاً بحثش گذشت بعضي از مباحثش مانده است كه در آيات بعد به لطف الهي خواهد آمد و آن اينكه همانطوري كه موجودات طبيعي مخلوق خداي سبحان است و از ربوبيت خداي سبحان بهرهاي دارند، موجودات صناعي هم مع الواسطه مخلوق خدايند و از ربوبيت خدا برخوردارند. گرچه كشتي را انسان ميسازد، ولي نبايد انسان بگويد: منم كه كشتي ساختم و دريا را اين كشتي ميشكافد يا هواپيما يا سفينه فضا نورد را انسان ميسازد، ولي مبادا اينچنين بپندارد كه منم كه سفينه ميسازم و به فضا ميفرستم؛ زيرا همهٴ فكرها و هوشها و قدرتها ممكناتاند و هر ممكني را خداي سبحان خلق ميكند يا مع الواسطه يا بلا واسطه. چون آن دعواي اول و مدعاي گذشته وحدانيت خداي سبحان بود و اين ادله گذشته از اينكه اصل وجود خداي سبحان را اثبات ميكند توحيد حق را هم در بر دارد و اگر توحيد تثبيت شد جا براي اتخاذ انداد و ارباب و امثال ذلك نيست.
توحيد خداي سبحان در روايات
در تتمه بحث قبلي و زمينه بحث آيه فعلي، اين رواياتي كه وحدت خداي سبحان را بازگو ميكند (بعضي از آنها را) تبركاً و تيمناً بخوانيم تا روشن بشود وحدت خداي سبحان چه سنخ وحدتي است، قهراً هيچ گونه جا براي اتخاذ انداد و شركا نخواهد بود. اين آيهاي كه امروز تلاوت شد فرمود: ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن يَتَّخِدُ مِنْ دُونِ اللّهِ أَنْدَاداً يُحِبُّونَهُمْ كَحُبِّ اللّهِ﴾ بعضي از مضامين و فرازهاي اين آيه در آيهٴ 22 همين سورهٴ مباركهٴ «بقره» بحثش قبلاً گذشت كه ﴿الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الأرْضَ فِرَاشاً وَالْسَّمَاءَ بِنَاءً وَأَنْزَلَ مِنَ الْسَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَاتِ رِزْقاً لَكُمْ فَلاَ تَجْعَلُوا لِلّهِ أَنْدَاداً وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ﴾، آن قسمت از بحثهايي كه قبلاً بازگو نشد اگر خداي سبحان توفيق داد، در ذيل آيه مطرح شده بحث ميشود. عمده مسئله وحدت خداي سبحان است كه خداي سبحان به چه نحو واحد است كه ﴿وَإِلهُكُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ﴾[2]، بابي در جوامع روايي هست به اينكه خداي سبحان واحد است و شريك بردار نيست. مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) در كتاب شريف توحيد صفحهٴ 82 بابي است به نام «باب معنا الواحد و التوحيد و الموحّد» كه واحد يعني چه و توحيد يعني چه و موحد كيست؟ در آنجا چون ائمه(عليهم السلام) در شرايط گوناگون به استعداد مستمعان سخنان متفاوتي داشتهاند يعني همه سخنان ائمه(عليهم السلام) حق است و حق بود، منتها درجات گوناگوني داشت.
ـ وحدانيت از زبان فطرت
حديث اول آن است كه از امام نهم(سلام الله عليه) سؤال شد كه «ما معني الواحد؟ فقال: المجتمع عليه بجميع الألسن بالوحدانيه»[3]؛ آنكه همه انسانها با زبان فطري به وحدانيت او معتقداند و به او معتقداند و به غير او اعتقادي ندارند يعني حتي وثنيين، ثنويين و ديگر مشركان گرچه از نظر گمان و وهم مشركاند، ولي از نظر فطرت موحّداند.
ـ باور توحيدي مشركان دربارهٴ خالق
حديث دوم باز از امام جواد(سلام الله عليه) است كه «ما معني الواحد؟ قال: الذي اجتماع الألسن عليه بالتوحيد كما قال الله عز وجل ﴿وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالأرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ﴾»[4] يعني گرچه اينها در مسئله ربوبي و عبادي شرك ميورزند، ولي در مسئله خلقت مشرك نيستند بر اساس فطرت معتقداند كه خالق كل جهان امكان خداي سبحان است.
ـ صفات سلبي و ثبوتي خداوند در باب وحدت
عمده اين حديث سوم است؛ حديث سوم را مرحوم ابن بابويه قمي نقل ميكند كه «إنّ اعرابياً قام يوم الجمل الي امير المؤمنين(عليه السلام)»؛ مردي در روز جنگ جمل به حضور حضرت رفت در ميدان جنگ عرض كرد: «يا امير المؤمنين! أتقول إن الله واحد»؛ شما ميفرماييد: خدا يكي است. «قال: فحمل الناس عليه»؛ مردم حمله كردند [و] اعتراض كردند، «قالوا: يا اعرابي! أما تري ما فيه امير المؤمنين[(عليه السلام)] من تقسّم القلب»؛ مگر نميبينيد كه علي(سلام الله عليه) در يك شرايطي است كه قلب در آن شرايط متقسم است و پراكنده است و مطمئن نيست، در خط مقدم جبهه طرح اين مسئله كه ان الله واحد معنا ندارد.
حفظ توحيد هدف اصلي جهاد اميرمؤمنان
«فقال امير المؤمنين(عليه السلام): دعوه»؛ حضرت فرمود كاري به او نداشته باشيد او را رها كنيد، «فانّ الذي يريده الأعرابي هو الذي نريده من القوم»[5]؛ آنچه را كه اين اعرابي از ما سؤال كرد، همان است كه ما در اين جنگ مسئلت ميكنيم، جنگ ما براي برقراري توحيد است كه غير خدا احدي حكومت نكند، ما هم درباره توحيد و براي حفظ توحيد ميجنگيم، هدف اصلي جنگ هم همين است.
بيان مبادي تصوري و تصديقي مسئله وحدت خداوند
«فقال امير المؤمنين(عليه السلام): دعوه فإنّ الذي يريده الاعرابي هو الذي نريده من القوم ثم قال يا اعرابي إنّ القول في أن الله واحد علي أربعة اقسام»؛ اول مبادي تصوريه اين مسئله را بيان فرمود، بعد براساس مبادي تصديقيه بعضي را سلب كرد به عنوان صفت سلبي، بعضي را اثبات فرمود به عنوان وصف ثبوتي. فرمود: معناي وحدت بر چهار قسم حمل ميشود: دو قسمش جزء صفات سلبيه است كه خداي سبحان به آن معاني واحد نيست، دو قسمش جزء صفات ثبوتيه است كه خداي سبحان طبق آن معاني واحد هست؛ «ان القول في ان الله [تعالي] واحد علي اربعة أقسام: فوجهان منها لا يجوزان علي الله عزوجل و وجهان يثبتان فيه فأما اللذان لا يجوزان عليه فقول القائل واحد يقصد به باب الأعداد»؛ آن كه ميگويد «فلان شيء واحد» است و منظورش وحدت عددي است.
الف: تنزه خداي سبحان از وحدت عددي
وحدت عددي از صفات سلبيه حق سبحانه تعالي است، خداي سبحان به وحدت عددي واحد نيست «فهذا ما لا يجوز» خب، چرا خداي سبحان واحد وحدت نيست؟
برهان عقلي بر تنزه خداي سبحان از وحدت عددي
براي اينكه «لأنّ ما لا ثاني له لا يدخل في باب الأعداد»؛ چيزي كه ثاني ندارد، در باب عدد داخل نيست، عدد جزء كميّات است يعني قسمت پذير است، مصحح تقسيم اشيا آن كميت است. ما جسم را كه تقسيم ميكنيم، نه براي اينكه جسم است تقسيم ميشود، جسم يك مصحح تقسيم دارد و يك قابل قسمت، آنكه قسمت پذير است، قسمت را قبول ميكند همان ماده اوست يا اُولي يا ثانياً، آنكه مصحح قسمت است، همان كميت اوست. چيزي كه كميت ندارد مصحح قسمت نيست يا چيزي كه كميت دارد، ولي ماده ندارد باز قسمت پذير نيست. ما فهم و ادراك و شعور و تقوا و عدل و امثال ذلك را نميتوانيم تقسيم بكنيم، چون كميت ندارد. خط ذهني، سطح ذهني، حجم ذهني را نميتوانيم تقسيم بكنيم؛ براي اينكه گرچه اينها كميت دارند، اما اينها كم به حمل اولي دارند؛ نه كم به حمل شايع. چون در ذهن ماده نيست نميشود تقسيم كرد. ما همانطوري كه عدل و تقوا را نميتوانيم تقسيم بكنيم به نصف و ثلث و ربع، خط و سطح ذهني را هم نميتوانيم تقسيم بكنيم. خط در ذهن قابل قسمت نيست. آن قسمتي كه متوجه يك متكمم يا كميت ميشود حتماً بايد مادي باشد، خط خارجي قابل قسمت است؛ نه خط ذهني. اينكه احياناً ما خيال ميكنيم يك متر خط كه در ذهن است، ما اين يك متر خط را به دو نيم متر تقسيم ميكنيم، اين تخيل تقسيم است؛ نه تقسيم. نشانهاش آن است كه اگر واقعاً صورتهاي ذهني تقسيم پذير باشند بايد بعد از قسمتش با قبل از قسمت فرق بكند؛ ما وقتي يك خط يك متري را در خارج تقسيم ميكنيم به دوتا نيم متر منقسم ميشود و قبل از تقسيم دوتا نيم متر وجود نداشت و بعد از تقسيم يك متر وجود ندارد. تقسيم آن مقسم را به دو قسم تبديل ميكند، ولي اين خط ذهني را كه ما تقسيم ميكنيم خيالِ قسمت كرديم؛ نه قسمت. ما دوتا خط نيم متري را در صحنه نفس انشا ميكنيم خيال ميكنيم آن خط يك متري را به دو نيم متر تقسيم كرديم؛ نشانهاش آن است كه آن خط يك متري قبل از تقسيم بود، حين تقسيم وجود دارد، بعد از تقسيم هم كماكان وجود دارد. اصولا صورت ذهني از آن جهت كه علم است، انديشه است و موجود مجرد است، خط به حمل شايع نيست [بلكه] خط به حمل اولي است. اين خط به حمل اولي است و علمِ به حمل شايع و علم را نميشود تقسيم كرد، فهم را نميشود تقسيم كرد. آنچه كه در نفس است، در انديشه است به هيچ وجه قابل قسمت نيست گرچه ما او را به صورت «كمّ» تصور بكنيم. بر فرض مصحح تقسيم داشته باشد چون قابل تقسيم يعني ماده را ندارد، لذا قسمت پذير نيست. علي اي حال آنچه كه تقسيم ميشود در خارج [و] قسمت را ميپذيرد، ماده است و آنچه كه مصحح تقسيم است كميت است، حالا يا كم متصل يا كم منفصل. اگر چيزي واحد عددي شد، بايد بتواند معروض كميت باشد. خود واحد را نميشود تقسيم كرد براي اينكه خود واحد كميت نيست، اما چيزي كه از سنخ اوست ميشود در كنار او قرار بگيرد و دوتايي بشوند «اثنان» ما اثنان را تقسيم بكنيم. چون واحد ثاني دارد از اين جهت ميگويند «واحد عددي» و آن دومي كه از سنخ اوست وقتي در كنار او قرار گرفت، ثاني او ميشود [و] اين كار را ميگويند «تثنيه» و دومي را ميگويند «ثاني» مجموع را ميگويند «اثنان». آن عاملي كه ثاني را كنارِ واحد قرار ميدهد، آن عامل كارش تثنيه است و اين دومي را ميگويند «ثاني» و دوتايي را باهم ميگويند «اثنان». واحد وقتي عددي است كه يك ثاني اين چنيني در كنارش باشد چون خداي سبحان ثاني به اين معنا ندارد؛ پس وحدت عددي جزء صفات سلبيه خداي سبحان است [و] او منزه از آن است كه به وحدت عددي واحد باشد. اين يك صفت سلبي دربارهٴ نفي وحدت عددي؛ «فهذا ما لا يجوز لان ما لا ثاني له لا يدخل في باب الأعداد اما تري» اين برهان عقلي. برهان نقلي حضرت اقامه كرد يعني حضرت فرمود: خداي سبحان واحد به وحدت عددي نيست به دو دليل: يكي عقل، يكي هم نقل. اما برهان عقلي آن است كه «لان ما لا ثاني له لا يدخل في باب الاعداد».
برهان نقلي بر تنزه خداي سبحان از وحدت عددي
اما برهان نقلي اين است كه «اما تري انه [تعالي] كفَّر من قال ثالث ثلاثة»؛ خداي سبحان كسي كه پنداشت كه الله ثالث ثلاثه است او را تكفير كرد يعني «نسبه الي الكفر» فرمود: ﴿لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ﴾[6] خب، پس برهان عقلي و نقلي بر آن است كه خداي سبحان «واحد لا بعدد»[7] اين يك معنا.
ب: تنزه خداي سبحان از وحدت نوعي
اما معناي ديگر كه از خداي سبحان سلب است به عنوان وصف سلبي اين است كه «و قول القائل هو واحد من الناس يريد به النوع من الجنس فهذا ما لا يجوز عليه لأنّه تشبيه»؛ وحدت نوعي هم ندارد، خواه آن نوع كميت داشته باشد؛ مثل اشجار و احجار، خواه آن نوع كميت نداشته باشد فقط ماهيت داشته باشد؛ مثل يك فرشته، يك عقل و مانند آن. نميشود گفت «الله واحد» آنطوري كه ميگويند «زيد واحد»، همانطوري كه نميشود گفت «الله واحد» آنطوري كه «عدد واحدٌ»، همچنين هم نميشود گفت «الله واحدٌ» آنطوري كه «زيد واحد» كه وحدت نوعي يا جنسي مراد باشد.
زيرا اگر وحدتش وحدت نوعي بود بايد همنوع داشته باشد و خداي سبحان منزه از اندراج تحت نوع يا جنس است؛ پس وقتي شبيه نداشت، نوعي ندارد [و] وقتي نوع ندارد، واحد بالنوع يا وحدت نوعي در او معنا ندارد. آحاد را ميگويند «واحد بالنوع» خود نوع را ميگويند «واحد نوعي» «و جلّ ربنا عن ذلك و تعالي»؛ پس به اين دو معنا از صفات سلبيه خداي سبحان است.
ج: يگانگي و يكتايي اوصاف ثبوتي خداوند در باب وحدت
«و اما الوجهان اللذان يثبتان فيه»؛ وحدت به دو معناي ديگر كه بر خداي سبحان رواست و جزء اوصاف ثبوتي حضرت باري است اين است كه «فقول القائل هو واحد ليس له في الاشياء شبه»[8]؛ شَبَهي، مِثلي، شِبْهي، نظيري ندارد؛ شبهي براي خداي سبحان نيست. واحد است يعني «لا شبيه له» به اين معنا خدا واحد است يعني يگانه است، «كذلك ربنا و قول القائل إنه عزّوجلّ أحدي المعني يعني به إنّه لا ينقسم في وجود ولا عقل ولا وهم كذلك ربنا عزوجل»[9]؛ واحد به معناي يگانه بودن بر خدا صادق است، واحد به معناي يكتا بودن بر خدا صادق است. فرق يگانه و يكتا اين است يگانه يعني آن هستي كه لا شريك له، يكتا يعني آن هستي كه درون او جزء راه ندارد (دوتا، سه تا فرض ندارد) اين تار و پود فرشها را با «تاء» تقسيم ميكنند؛ يك «تاء»، دو «تاء»، سه «تاء» اين ميشود مركب [و] هر مركبي از چند «تاء» تشكيل ميشود. ذات اقدس الهي هم واحد است يعني يگانه است كه لا شريك له، هم واحد است يعني احدي است، بسيط است يكتاست يعني لا جزء له. وحدت به معنايِ صرافت و وحدت به معناي بساطت را حضرت امضا كرد، فرمود: «كذلك ربنا»؛ او واحد است يعني «ليس له من الأشياء شيء».
عدم راهيابي تقسيم نسبت به خداوند در وجود، وهم و عقل
و همچنين او واحد است يعني احديّ المعناست يعني «انه لا ينقسم في وجود و لا عقل و لا وهم». تقسيم در وجود، حالا يا تقسيم ماده و صورت است، خواه ماده و صورت فلسفي يا ماده و صورت فيزيكي، يا تقسيم به لحاظ كميت است؛ مثل نصف و ثلث و ربع يا تقسيم به حال و محل است يا تقسيم به عرض و موضوع است يا تقسيم به وصف و موصوفِ خارجي است كه اينها در نشئه خارج جداي از هماند [و] همه اينها جزء صفات سلبيه حق است كه خداي سبحان «لا ينقسم في وجودٍ» پس در خارج خداي سبحان هيچ جزئي ندارد؛ نه از عرض و معروض، نه از وصف و موصوف، نه از حالّ و محل، نه از ماده و صورت و امثال ذلك. اما در وهم هم جزء ندارد، در عقل هم جزء ندارد. ممكن است چيزي بسيط خارجي باشد، ولي در وهم به بعضي از اجزاء منحل ميشود؛ مثلاً منحل ميشود به جنس و فصل. ممكن است چيزي به خود جنس و فصل منحل نشود؛ مثل خود جنس، جنس ديگر منحل به جنس و فصل نيست يا خودِ فصل كه ديگر فصل، منحل به جنس و فصل نيست، ولي يك تحليل ديگري دارد و آن اين است كه «له وجود و ماهية» ميگوييم جنس هست، فصل هست كه وجودش غير از مفهوم ذات اوست. اين نحوه تحليل و تركيب هم در واجب تعالي راه ندارد. خب، پس همه اقسام و تركيبات خارجي از واجب سلب شد، تركيبات وهمي هم سلب شد؛ نه مركب از جنس و فصل است، نه مركب از وجود و ماهيت؛ مثل خود جنس عالي كه ديگر جنس و فصل ندارد، ولي با وجود آميخته است؛ غير وجود است، به سراغ وجودات كه ميرويم ميبينيم وجود هيچ نحوه تقسيمي در او نيست؛ نه تقسيمات خارجي به آن اقسام ياد شده، نه تقسيم به جنس و فصل و نه تقسيمِ به وجود و ماهيت. اين تقسيمات را هم ندارد، ولي يك تقسيم ديگري است به نام تقسيم عقلي و آن اين است كه هر وجودي غير ذات اقدس الهي چون محدود است، درجهاي از وجود را داراست و درجاتي از وجود را فاقد است.
اطلاق دو معناي سلبي و اثباتي بر وجود
دو معناي سلبي و اثباتي بر خود وجودات اطلاق ميشود و حمل ميشود، هيچ نوع مفهوم و ماهيتي در آن حريم راه ندارد وجود است لا غير، الاّ اينكه بعضي از درجات وجود را داراست و بعضي از درجات وجود را چون محدود است فاقد است؛ پس دو معناي ثبوتي و سلبي بر اين وجودات حمل ميشود و چون سلب، عين ثبوت نيست پس حيثيتها فرق ميكند يعني از آن جهت كه يك وجود داراي درجات كمال است. از آن جهت فاقد درجات برتر نيست؛ زيرا فقدان يك كمال عين وجدان كمال ديگر نيست چون وجود عين عدم نيست؛ پس در تحليل عقلي هر وجودي كه غير وجود حق سبحانه و تعالي باشد، مركب است از وجدان و فقدان و به تعبير بعضي از اهل حكمت فرمودند: شرّ التراكيب؛ بدترين تركيب همين تركيب است؛[10] زيرا تركيب از ماده و صورت يا ساير اقسام بالأخره زير پوشش يك جامع وجودي مندرج است، اما تركيب از وجود و عدم بدترين تركيب است. هر محدودي مركب است از وجدان و فقدان، كه اين را ميگويند «تركيب عقلي»، بقيه تركيبهاي وهمياند و خارجي و امثال ذلك. حضرت فرمود: ذات اقدس الهي واحد است يعني بسيط است احديّ الذات است «تاء»، جزء براي ذات نيست؛ نه قسمت خارجي دارد، نه قسمت وهمي دارد، نه قسمت عقلي، قهراً ميشود بسيط محض. اين معنا بر ذات اقدس الهي به عنوان وصف ثبوتي حمل ميشود يعني «إنه لا ينقسم في وجود و لا عقل و لا وهم كذلك ربنا عزوجل»[11] اين معاني چهارگانه را كه حضرت بيان كردند دوتاي اول را به عنوان وصف سلبي نفي كردند، دوتاي آخر را اثبات كردند كه يكي به واحد، يكي به احد برميگردد؛ يكي به يگانگي و ديگري به يكتايي برميگردد، اين حديث شريف را مرحوم اين بابويه قمي(رضوان الله عليه) در كتاب شريف توحيد شرح كردند با اينكه بناي مرحوم صدوق بر اين است كه اين روايات را نقل بكنند [و] يك توضيح كوتاهي بدهند.
پرسش ...
پاسخ: ماهيت مركب، جنس و فصل دارد. ما ماهيات را تقسيم ميكنيم به ده مقوله، اينها مقولاند، محمولاند، طرفاند، جنساند. در فصل اختلاف است وگرنه در اينكه جنس ماهيت است كه حرفي نيست؛ ماهيت دو قسم است: يا مركب يا بسيط.
پرسش ...
پاسخ: نه حيوان كه جنس متوسط و سافل است، آن جوهر، ماهيت است و بسيط.
پرسش ...
پاسخ: مركب است از وجود [و] ماهيت؛ براي اينكه جوهر عين هستي نيست و نحوه هستي است. خود جوهر كه جنس عالي است مثلاً، آن اگر بخواهد يافت بشود «له وجود و ماهية»؛ ماهيتش جنس عالي است، وجودش هم فيض خداست.
پرسش ...
پاسخ: آنها مقسماند، مقوم ندارد، جزء ندارد، بسيط است ولي با وجود آميخته ميشود. خودش ماهيت است [و] ماهيت را به ده مقوله تقسيم ميكنند.
پرسش ...
پاسخ: ماهيت يعني ما يقال في پاسخ ما هو؟
ـ نظر شيخ صدوق(رحمهالله) دربارهٴ وحدت
مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) يك شرح مبسوطي دربارهٴ اين حديث شريف دارند كه كمتر جايي مرحوم صدوق اين مقدار شرح دادند. در صفحهٴ 86 وقتي كه وحدت را معنا ميكنند؛ وحدت عددي و غير عددي را از هم جدا ميكنند، ميفرمايند به اينكه وحدت عددي مثل آن است كه ما بگوييم اين جسم واحد است و شيء ديگري كه مماثل او است ميتواند در كنار او قرار بگيرند [و] بگويند «هذان اثنان» مثلاً با توضيحاتي كه درباره وحدت عددي ميدهند آن فرمايش درست است، امّا درباره آن وحدت غير عددي كه بر خداي سبحان رواست آن را اينچنين معنا فرمودند، فرمودند كه شيء را گاهي با همجنسش ضميمه ميكنند، گاهي با غير جنسش. اگر بخواهند با همجنس ضميمه كنند؛ مثل اينكه مردي را با مردي كنار هم قرار ميدهند به اولي ميگويند «هذا رجل» به دوتا ميگويند «هذان رجلان» يا به يك سفيدي ميگويند «هذا بياض» به دو سفيدي ميگويند «هذان بياضان»، وحدت به اين معنا بر خداي سبحان حمل نميشود چون مجانس ندارد، مشاكل ندارد و مانند آن. گاهي شيء را با غير جنسش جمع ميكنند با غير مجانس و مشاكلش جمع ميكنند باز هم ميگويند «هذا واحد» و «هذان اثنان» مثلاً ميگويند: «هذا بياض» و «هذان بياض و سواد» يا ميگويند «هذا محدث» و «هذان محدثان و هذان ليسا بمحدثين و لا بمخلوقين بل احدهما قديم و الآخر محدث، احدهما رب و الاخر مربوب» آن گاه وحدتي كه در هنگام شمارش، شيء را با غير جنسش قرار ميدهند و واحد و اثنان بر او مترتب ميكنند، فرمود: «فعلي هذا الوجه يصح دخوله في العدد»[12] به اين معنا كه دو غير همجنس را ما كنارِ هم جمع بكنيم و سرشماري بكنيم، خداي سبحان به اين معنا در عدد داخل هست، ولي به معناي اول كه دوتا همجنس را ما كنار هم قرار بدهيم و بخواهيم سرشماري كنيم به اين معنا نيست. چرا؟ چون خدا مجانس ندارد.
ـ نقد نظر شيخ صدوق(رحمهالله)
اين فرمايش بين راه تحقيق است، خدا اصولاً عِدل برنميدارد؛ چيزي را با خدا نميشود يكجا قرار داد، بگوييم خدا يكي، آن هم دومي (خواه همجنس، خواه غير همجنس) برهان عقلي ميگويد: اگر خداي سبحان يك حقيقت نامحدود است، در قبال او غيري نيست كه ما بگوييم خدا يكي، آن هم يكي، مجموعاً دوتا. اين فرض ندارد، اما استدلالي كه ايشان كردند به آيهٴ مباركهٴ سورهٴ «مجادله»، آن آيه را بايد درست عنايت كرد كه خود آيه اگر عدد را خلاصه بر خداي سبحان اطلاق كرد، محفوف به قرينه قطعي كرد كه اين چه نحو عددي است بر خدا اطلاق ميشود. در آن اوايل بحث اشاره شد كه بين ثالث ثلاثه و رابع ثلاثه فرق است در سورهٴ مباركهٴ «مجادله» آيهٴ هفت اين است كه ﴿أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ مَا فِي السَّماوَاتِ وَمَا فِي الأرْضِ مَا يَكُونُ مِن نَجْوَي ثَلاَثَةٍ إلاَّ هُوَ رَابِعُهُمْ وَلاَ خَمْسَةٍ إلاَّ هُوَ سَادِسُهُمْ وَلاَ أَدْنَي مِن ذلِكَ وَلاَ أَكْثَرَ إلاَّ هُوَ مَعَهُمْ﴾؛ اولاً فرمود: رابع ثلاثه است؛ نه رابع اربعه كه فرق ثالث ثلاثة كه كفر است با رابع ثلاثه كه توحيد است در بحثهاي قبل گذشت. ثانياً فرمود به اينكه چه كمتر چه بيشتر، هركه باشد خدا با اوست يعني اگر گفتيم رابعهم يا خامسهم يا سادسهم، منظور معيت قيوميه است با همه است، در عرض چيزي قرار نميگيرد و در عدل چيزي قرار نميگيرد تا او بشود يكي، آن عديل بشود دو تا، مجموعاً بشوند اثنان. چرا؟ چون اگر ما بخواهيم سرشماري كنيم، بايد از اين اولي بگذريم، وقتي از اولي گذشتيم نوبت به دومي رسيد او را هم ميگوييم ثاني، جمع بندي ميكنيم ميگوييم اثنان. ولي وقتي ما از اولي نميتوانيم بگذريم هر جا برويم زير پوشش نور، نور السموات و الارض است، به دوّمي نميرسيم. ما چه چيزي را سرشماري بكنيم؟ ما از او فارغ نشديم تا غيري را پيدا كنيم، غير را در كنار او بگذاريم بگوييم او واحد آن غير ثاني، جمعاً اثنان اين نتيجه سرشماري ما، اين طور نيست. ما از او بيرون نميرويم، فرمود: ﴿وَهُوَ مَعَكُمْ﴾[13]؛ هركجا برويد ميبينيد او هست، در فكر شما، در شمارش شما، در شمردن شما، در قلم شما فيض او هست [و] شما از او بيرون نميرويد تا به ديگري برسيد [و] بگوييد اولي تمام شد برويم سراغ دومي. او ثالث ثلاثه نيست. فرق ثالث ثلاثه و رابع ثلاثه در بحثهاي قبل ملاحظه فرموديد؛ ثالث ثلاثه آن است كه در عدل ثاني و اول است يعني جايي كه اول است ثالث نيست، جايي كه ثاني است ثالث نيست، جايي هم كه ثالث است اول و ثاني نيستند، هر كدام حدّ خاص دارند اما رابع ثلاثه با اولي هست، با دومي هست، با سومي هست، بين اولي و دومي هست، بين دومي و سومي است، بين اولي و سومي هست، به درون همه احاطه دارد، لذا از او فراغت پيدا نميكنند. نميشود از او گذشت، او را كنار گذاشت و به بعدي رسيد، لذا فرمود: چه بيشتر چه كمتر، همهٴ جمعها را اين آيه كريمه زير پوشش گرفت، فرمود: چه كمتر چه بيشتر. كمتر از سه نفر دو نفرند، فرمود: دو نفر كه بخواهند نجوا بكنند، خدا با آنهاست. بيشتر حدّي ندارد فرمود: ﴿مَا يَكُونُ مِن نَجْوَي ثَلاَثَةٍ إلاَّ هُوَ رَابِعُهُمْ وَلاَ خَمْسَةٍ إلاَّ هُوَ سَادِسُهُمْ وَلاَ أَدْنَي مِن ذلِكَ﴾[14]؛ ادناي از خمسه اربعه است يعني اربعه نيست مگر او خامس اربعه است و ادناي از ثلاثه اثنان است يعني اثنان نيستند مگر او ثالث اثنان است ﴿وَلاَ أَكْثَرَ﴾، اكثر حدّي ندارد. اين نحوه بودن خدا با آنها چگونه است؟
ـ خداوند به عدد در نميآيد
اين نحوه را در ذهن توضيح داد، فرمود: ﴿وَلاَ أَدْنَي مِن ذلِكَ وَلاَ أَكْثَرَ إلاَّ هُوَ مَعَهُمْ أَيْنَ مَا كَانُوا﴾؛ اين همان بيان اوايل سورهٴ «حديد» است كه ﴿وَهُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ﴾[15] يعني اين به عدد درنميآيد، اين معيت قيوميه دارد چه با جنس، چه بي جنس. اين چنين نيست كه اگر ما خواستيم بياض را با بياض بسنجيم بگوييم يك بياض، دو بياض جمعاً دو بياض؛ خداي سبحان اين چنين يك و دو ندارد، ولي اگر آنطوري كه خواستيم بياض را با غير جنسش يعني بياض را با سواد بسنجيم، بگوييم يك رنگ دو رنگ جمعاً ميشود دو رنگ اين چنين عدد بر خدا رواست و خدا ـ معاذالله ـ تحت اين عدد درميآيد، اين چنين نيست. اگر او معيت قيوميه دارد، در هر جا كه ما بخواهيم دست بگذاريم او احاطه قيومي دارد، ما از او فراغت پيدا نميكنيم ما وقتي از او فراغت پيدا نكرديم غيري را پيدا نميكنيم، چه همجنس، چه غير همجنس. او اصلاً غير نميگذارد تا اينكه ما بگوييم خدا يكي، آن هم يكي جمعاً دوتا؛ بنابراين اين هم همان مشابه فرمايش قول به سهو است ـ معاذالله ـ كه دربارهٴ نبوت و رسالت فرمودند، اين هم نظير وحدت عددي است كه دربارهٴ توحيد گفتند. اين است كه گفتند با بحثهاي عقلي بيشتر مانوس باشيد سرّش اين است.
پرسش ...
پاسخ: آن وحدت عددي را خود آنها هم تفسير كردهاند، حالا كلمات حضرت امير را ملاحظه بفرماييد كه وحدت عددي اصولاً چه با جنس چه بي جنس با تناهي سازگار است و خداي سبحان نامتناهي است، وقتي نامتناهي شد اصلاً جا براي غير نميگذارد كه ما بگوييم كه اين غير چون همجنس او نيست ميشود ما سرشماري بكنيم، آن غير چون همجنس اوست نميتوانيم؛ اصلاً غير ندارد.
ـ يكتايي و به عدد در نيامدن خداي سبحان در بيان اميرمؤمنان
در خطبه 152 [نهجالبلاغه] اين چنين است، فرمود: «الحمد لله الدال علي وجوده بخلقه» يعني اصل الخلق دليل اصل الوجود است، اين يك برهان. «و بمحدث خلقه علي ازليته»؛ چون خلق حادث است، خالق بايد ازلي باشد. اين دو مسئله و دو برهان «و باشتباههم علي أن لا شبه له لا تستلمه المشاعر و لا تحجبه السواتر لإفتراق الصانع و المصنوع و الحاد و المحدود و الربّ و المربوب الأحد بلا تأويل عدد»؛ خداي سبحان يكتاست، عدد برنميدارد؛ هم يگانه است، هم يكتاست «و الخالق لا بمعنيٰ حركة و نصب»؛ كار ميكند، اما نه با حركت؛ اينكه در شناخت بعضي از گروههاي اهل نفاق بود [كه] هيچ موجودي نيست مگر اينكه حركت ميكند اين انكار صريح ماوراي طبيعت است. در بيانات حضرت اميرآمده كه خداي سبحان بي حركت كار ميكند يعني كار دارد و هستي دارد و منزه از حركت است يعني موجودي است كه حركت در او اصلاً راه ندارد «و السميع لا بأداة و البصير لا بتفريق آلةٍ و الشاهد لابمماسة و البائن لا بتراخي مسافة و الظاهر لا برؤية و الباطن لا بلطافة بٰانَ من الأشياء بالقهر لها و القدرة عليها و بانت الأشياء منه بالخضوع له و الرجوع اليه»، آنگاه فرمود: «من وصفه فقد حدّه»؛ خب، همهٴ اينها توصيف باري تعالي است، فرمود: اگر كسي خدا را توصيف كند، او را محدود كرد. همان بياني كه در خطبه اولاي نهجالبلاغه است كه «كمال الاخلاص له نفي الصفات عنه»[16] يعني «نفي الصفات الزائدة» به دو برهان، فرمود: «لشهادة كل صفة أنها غير الموصوف و شهادة كل موصوف أنه غير الصفة»، خب اين دوتا شاهد عادلي كه حضرت به عنوان دوتا برهان اقامه ميكند، كدام شهادت است؟ كدام صفت شهادت ميدهد كه غير موصوف است؟ صفت زايد است كه شهادت ميدهد آن موصوف مزيد عليه است كه شهادت به غيريت ميدهد وگرنه صفتي كه عين ذات باشد كه شهادت به غيريت نميدهد، موصوفي كه عين صفت است كه شهادت به غيريت نميدهد، اين دوتا برهاني كه حضرت به عنوان دوتا شاهد عادل اقامه ميكند، در آن موارد زياده است وگرنه صفتي كه عين ذات است كه شهادت به غيريت نميدهد. در اينجا هم فرمود: «من وصفه فقد حده»[17] با اينكه همهٴ اين بيانات نوراني توصيف خداي سبحان است است «و من حدَّه فقد عدَّه»[18]؛ اگر كسي قائل به حد شد [و] خدا را محدود كرد، او البته ميتواند سرشماري كند بگويد «خدا يكي»، آن موجودي كه جنس خدا نيست، دومي. و اما اگر خدا نامحدود بود شماهر كجا برويد زير نورِ نور السموات و الارضايد، به دومي نميرسيد. فرمود: اگر كسي قائل به حد شد، او خدا را شمرد. وقتي عدد ميآيد كه حد آمده باشد «فقد عدّه و من عدّه فقد ابطل ازله» يك شيء ازلي كه عدد برنميدارد، شيئي بيكران كه پايان ندارد تا شما از او بگذريد به دومي برسيد.
ـ سرّ به عدد در نيامدن خداي سبحان
حالا بايد به مرحوم صدوق عرض كرد شما به دوّمي برس، ببينيم مجانس است يا غير مجانس، اصلاً به دومي نميرسي. اگر يك حقيقت نامحدود بود فراغ از او محال است، چه مجانس، چه غير مجانس؛ «و من قال كيف فقد استوصفه و من قال أين فقد حيّزه عالم اذ لا معلوم و رب اذ لا مربوب و قادر إذ لا مقدور»[19]، مشابه اين بيان را در خطبه 185بيان كرده است، فرمودند: «الدال علي قدمه بحدوثِ خلقه و بحدوث خلقه علي وجوده»؛ اصل الخلق دليل بر اصل الوجود است، حدوث خلق دليل بر قدم خداي سبحان است، آنگاه فرمود: «مستشهد بحدوث الأَشياء علي أزليته و بما وسمها به من العجز علي قدرته»[20] تا اينكه فرمود: «واحد لا بعدد و دائم لا بأمد و قائم لا بعمد تتلقاه الأذهان لا بمشاعره»[21]؛ او وحدتش اصلاً عدد بردار نيست؛ اينكه احياناً در بعضي از گفتار مرحوم شيخ ابن سينا دارد كه وحدت عددي است،[22] اين براي تقريب معقول به محسوس است وگرنه در جزءِ صفات سلبيه خداي سبحان بالصراحه برهان اقامه كرد كه او اصلاً ماهيت ندارد. اگر چيزي ماهيت نداشت، تحت هيچ مقوله از مقولات دهگانه نيست. اگر چيزي ماهيت نداشت جنس عالي ندارد تا برسد به كمّ (تا برسد به عدد) اگر در بعضي از جاها دارد كه «واحد بعدد» نظير همان تعبيرات دعا است كه «لك يا الهي وحدانية العدد»[23]؛ نه يعني اين بزرگان قائل به وحدت عددياند، او فصلي دارد كه اصلاً خداي سبحان ماهيت ندارد،[24] وقتي ماهيت نداشت نه جوهر دارد نه عرض، وقتي ماهيت نداشت اصلاً جنس عالي كم براي خداي سبحان نيست تا برسد به كم منفصل به نام عدد.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 163.
[2] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 163.
[3] ـ توحيد، ص 82.
[4] ـ توحيد، ص 83.
[5] ـ توحيد، ص 83.
[6] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 73.
[7] ـ نهجالبلاغة، خطبهٴ 185.
[8] ـ توحيد، ص 83.
[9] ـ توحيد، ص 84.
[10] ـ الحكمة المتعاليه، ج1، ص136 و ج2، ص369؛ رحيق مختوم، ج10، ص323.
[11] ـ توحيد، ص 84.
[12] ـ توحيد، ص 86.
[13] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 4.
[14] ـ سورهٴ مجادله، آيهٴ 7.
[15] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 4.
[16] ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 1.
[17] ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 152.
[18] ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 1.
[19] ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 152.
[20] ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 185.
[21] ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 185.
[22] ـ ر.ك: الشفاء (الهيات)، ص302 ـ 305.
[23] ـ صحيفهٴ سجاديه، ص 135.
[24] ـ ر.ك: الشفاء (الهيات)، ص490.