19 02 2014 1961016 شناسه:

تفسیر سوره یس جلسه 30 (1392/11/30)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿أَ وَ لَمْ يَرَ الْإِنْسانُ أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ نُطْفَةٍ فَإِذا هُوَ خَصيمٌ مُبينٌ (77) وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلاً وَ نَسِيَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ يُحْيِ الْعِظامَ وَ هِيَ رَميمٌ (78) قُلْ يُحْييهَا الَّذي أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَليمٌ (79) الَّذي جَعَلَ لَكُمْ مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ ناراً فَإِذا أَنْتُمْ مِنْهُ تُوقِدُونَ (80) أَ وَ لَيْسَ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِقادِرٍ عَلي‏ أَنْ يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ بَلي‏ وَ هُوَ الْخَلاَّقُ الْعَليمُ (81) إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ (82) فَسُبْحانَ الَّذي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (83)

علت نهي از مَثل زدن و شبيه آوردن براي خدا

بعد از تبيين مقام الوهيّت پروردگار به اينكه خداي سبحان حقيقتي است كه نه ذاتش شبيه و شريك دارد و نه وصفش شبيه و شريك دارد و نه فعلش شبيه و شريك دارد، اصل كلي را به ما آموخت و فرمود: ﴿فَلا تَضْرِبُوا لِلَّهِ الْأَمْثالَ﴾[1] اگر خداي سبحان ـ معاذ الله ـ در يكي از اين امور سه‌گانه شريك و شبيهي مي‌داشت جا براي مَثل زدن و شبيه آوردن و مانند آن بود؛ ولي وقتي در هيچ جهتي از اين جهات سه‌گانه شريك و شبيه ندارد، جا براي مَثل زدن نيست ﴿فَلا تَضْرِبُوا لِلَّهِ الْأَمْثالَ﴾؛ لذا آنچه در اين سوره آمده است كه ﴿وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلاً﴾ اين را نهي كرده و مَنهي شمرده و ابطال كرده و آنچه در سوره مباركه «مريم» آمده ﴿وَ يَقُولُ الْإِنْسانُ أَ إِذا ما مِتُّ لَسَوْفَ أُخْرَجُ حَيًّا﴾ كه اين هم يك نحو مَثلي است در سوره «مريم» آيه 66  که آن را هم نهي كرده است. در سوره مباركه «قيامت» هم كه فرمود: ﴿أَ يَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظامَهُ﴾[2] آن را هم نهي كرده كه شما شبيه و شريكي براي خدا نداريد، آن وقت چگونه مي‌توانيد مَثل ذكر كنيد.

فرق ذات اقدس الهي با ممكنات در نحوه اجلال و تكريم

مطلب ديگر آن است كه موجودهاي ديگر را اگر ما بخواهيم ستايش كنيم, اِجلال و تكريم نسبت به آنها اِعمال كنيم، آنها را با وصفي كه دارند اكرام مي‌كنيم و آنها را با فعلي كه انجام مي‌دهند اجلال مي‌كنيم؛ ولي درباره ذات اقدس الهي خدا را نبايد با وصفِ او اجلال كرد و با فعل او اكرام كرد، بلكه وصف خدا جلال و شكوه خود را  از ذات مي‌گيرد، فعل خدا جمال و جلالش را از ذات مي‌گيرد، آن ذات حقيقت ازلي و ابدي و نامتناهي است. هر وصفي يا هر فعلي كه تصوّر شود و در جهان محقّق شود متّكي به آن ذات است. بنابراين فرق اساسي ذات اقدس الهي با «ماسوی» اين است كه در موجودات امكاني ما اگر خواستيم چيزي را وصف كنيم اجلال و تكريمي نسبت به او روا داريم او را با وصفي از اوصاف مي‌ستاييم يا با فعلي از افعال گرامي مي‌داريم؛ ولي درباره ذات اقدس الهي كمالِ وصف در آن است كه به ذات خدا متّكي است و كمال آن فعل در اين است كه به ذات خدا متّكي است، چون همه اينها اگر ابدي و ازلي باشند ابدي و ازليِ بالعرض‌ هستند و به ذات اقدس الهي كه ازلي و ابدي بالذّات است تكيه مي‌كند، البته صفاتي كه عين ذات است حكم خود ذات را دارد؛ لذا يك اصل كلي را قرآن كريم بعد از تبيين آن عناصر محوري توحيد بيان كرد، فرمود: ﴿فَلا تَضْرِبُوا لِلَّهِ الْأَمْثالَ﴾؛ لذا در اين‌جا هم با تعجّب ذكر مي‌كند كه فرمود انساني كه از نطفه خلق شده حالا براي خدا مَثل مي‌زند. پس

ذكري بودن «الف و لام» در ﴿الْإِنْسانُ﴾

اما اين ﴿الْإِنْسانُ﴾ كه ﴿أَ وَ لَمْ يَرَ الْإِنْسانُ﴾ است اين نظير ﴿الْإِنْسانُ﴾ی است كه در سوره «مريم»[3] و «قيامت» است كه الف و لام آن عهد است، چون همه انسان‌ها كه چنين مَثلي ندارند، اما اگر گفته شود كه انسان را ما از نطفه خلق كرديم اين «انسان» الف و لام آن مي‌تواند «استغراق» باشد ديگر الف و لام جنس و الف و لام عهد ذكري و ذهني و اينها نيست؛ هر انساني بالأخره از نطفه خلق شده است، مي‌ماند جريان حضرت عيسي كه آن را جداگانه استثنا فرمود. پس ﴿الْإِنْسانُ﴾ كه در قرآن كريم هست يا مطلق انسان است كه جنس است و الف و لام آن استغراق است؛ نظير اينكه فرمود ما انسان را از خاك خلق كرديم و مانند آن و اما اين الف و لام در ﴿الْإِنْسانُ﴾ كه در سوره «مريم» است, در سوره «يس» است, در سوره «قيامت» است ناظر به همان شخصي است كه معاد را استبعاد داشت يا انكار مي‌كرد و به صورت ضرب‌المثل مي‌گفت: ﴿مَنْ يُحْيِ الْعِظامَ وَ هِيَ رَميمٌ﴾ اين الف و لامش الف و لام «استغراق» و جنس نيست، چون همه انسان‌ها كه چنين حرفي نمي‌زنند؛ موحّدان, انبيا, اوليا, مؤمنان كه چنين حرفي نمي‌زنند.

پاسخ خداي سبحان به مشكل فعلي منكر معاد

﴿أَ وَ لَمْ يَرَ الْإِنْسانُ أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ نُطْفَةٍ فَإِذا هُوَ خَصيمٌ مُبينٌ ٭ وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلاً وَ نَسِيَ خَلْقَهُ﴾؛ اين شخص مشكل فعلي دارد نه مشكل فاعلي, مي‌گويد اين كار محال است؛ يعني موجودي كه از بين رفته ديگر قابل حيات نيست، آن‌گاه ذات اقدس الهي دو جواب مي‌دهد: يكي اينكه شما كه هيچ چيز نبوديد و خدا شما را آفريد، چرا خودتان را فراموش كرديد؟ شما مشكل فعلي داريد, يك; گذشته از اين, دليل شما و حرف شما حداكثر استبعاد است، اين استبعاد ناظر به فاعل‌هاي متعارف و عادي است نسبت به ذات اقدس الهي اين كار بعيد نيست، او خالق جميع اشياست و براي او يكسان است. بنابراين آن محور اصلي استبعاد اين شخص راجع به خود فعل بود؛ لذا پاسخي كه خدا مي‌دهد اين است که مي‌فرمايد او خودش را فراموش كرده است؛ يعني خلقت خودش را فراموش كرده كه فعل نيست، نه اينكه خالق خود را فراموش كرده است. يك وقت است از سنخ ﴿نَسُوا اللَّهَ فَنَسِيَهُمْ﴾[4] است, يك; ﴿وَ لاَ تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْسَاهُمْ أَنْفُسَهُمْ﴾[5] است, دو; از آن قبيل نيست، اين فعل خودش را فراموش كرده، چون خودش ﴿لَمْ يَكُ شَيْئاً﴾ بود. در سوره مباركه «مريم» بعد از اينكه ﴿وَ يَقُولُ الْإِنْسانُ أَ إِذا ما مِتُّ لَسَوْفَ أُخْرَجُ حَيًّا﴾[6] فرمود: ﴿أَ وَ لا يَذْكُرُ الْإِنْسانُ أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ يَكُ شَيْئاً﴾[7] كه «كان», «كان» تامّه است؛ شيئي نبود، نه اينكه منصوب باشد تا خبر باشد. درباره حضرت زكريا فرمود: ﴿قَدْ خَلَقْتُكَ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ تَكُ شَيْئاً﴾؛[8] يعني «ليس» تامّه بود و «كان» تامّه وجود نداشت؛ اصلاً هستي نبود، چگونه شما خودتان را فراموش كرديد؟! اگر خودش و خلقت خودش را فراموش نمي‌كرد، اين استبعاد را روا نمي‌داشت. در خصوص اين مسئله, گذشته از اينكه خودش را فراموش كرده اين كار سابقه دارد و خودش «لاشيء» بود بعد «شيء» شد، نسبت به ذات اقدس الهي اين كار «علي‌السوی» و آسان هم است. فرمود: ﴿وَ نَسِيَ خَلْقَهُ﴾ اين‌جا سخن از نسيان خالق نيست، سخن از نسيان خلق است.

سُستي و سختي كار منشأ استبعاد منكر معاد و پاسخ آن

فرمود: ﴿قالَ مَنْ يُحْيِ الْعِظامَ وَ هِيَ رَميمٌ﴾؛ اين شبهه گاهي در اثر سُستي است گاهي در اثر سختي است. شبهه در اثر سستي همين است كه مي‌گويند اين عظام كه پودر شده, نرم شده اين را چه كسي مي‌تواند دوباره زنده كند؟! در سوره مباركه «اسراء» مي‌فرمايد چه سخت باشد و چه سست باشد نزد ذات اقدس الهي يكسان است، فرمود: ﴿انْظُرْ كَيْفَ ضَرَبُوا لَكَ الْأَمْثالَ فَضَلُّوا فَلا يَسْتَطيعُونَ سَبيلاً ٭ وَ قالُوا أَ إِذا كُنَّا عِظاماً وَ رُفاتاً﴾[9] ـ «رُفات» همين پودرشده و نرم‌شده و سُست‌شده است ـ ﴿أ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَديداً﴾ پاسخي كه ذات اقدس الهي مي‌دهد اين است که مي‌فرمايد چه سُست و چه سخت براي خدا يكسان است ﴿قُلْ كُونُوا حِجارَةً أَوْ حَديداً ٭ أَوْ خَلْقاً مِمَّا يَكْبُرُ في‏ صُدُورِكُمْ﴾[10] سِفت و سُست, سخت و سُست نزد خدا يكسان است، حالا بر فرض شما آهن و سنگ بشويد در برابر كسي كه با اراده كار مي‌كند نه با ابزار, كار يكسان است. بنابراين سستي يا سختي, سستي يا سفتي اينها هيچ‌كدام اثر ندارد، چه رَميم و رُفات بشويد, چه حديد و حجر باشيد ﴿قُلْ كُونُوا حِجارَةً أَوْ حَديداً ٭ أَوْ خَلْقاً مِمَّا يَكْبُرُ في‏ صُدُورِكُمْ﴾ يك فلزّ ديگري كه از آهن سخت‌تر باشد، چون اينها در برابر اراده ذات اقدس الهي تابع محض‌ هستند كلّ نظام هستي نسبت به اراده الهي طائع است ﴿فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قالَتا أَتَيْنا طائِعينَ﴾[11] اينها مطيع‌ و طائع هستند, با طوع و رغبت, اراده الهي را امتثال مي‌كنند. بنابراين فرض ندارد چيزي سفت باشد يا چيزي سست باشد، اين از آن جهت فرقي ندارد؛ لذا فرمود «رَميم» بودن اثر ندارد، ﴿قُلْ يُحْييهَا الَّذي أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَليمٌ﴾ آن كسي كه اوّلين بار آفريد هم او مي‌تواند خلق كند، الآن كه ذرّاتش پراكنده است و ذات اقدس الهي ﴿بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَليمٌ﴾ است.

پرسش: با توجه به حديث معروفِ «أَبَى‏ اللَّهُ‏ أَنْ‏ يُجْرِيَ‏ الْأَشْيَاءَ إِلَّا بِأَسْبَابٍ»[12] و با توجه به اختلاف اسباب ... .

پاسخ: يكي از مهم‌ترين اسبابش همان اراده الهي است؛ در بيان نوراني حضرت امير و بيان نوراني امام رضا(سلام الله عليه) است، بيان نوراني حضرت امير در نهج‌البلاغه[13] است و بيان نوراني امام رضا در توحيد[14] مرحوم صدوق است كه «كُلُ‏ قَائِمٍ‏ فِي سِوَاهُ مَعْلُولٌ»؛ يعني هر چيزي كه هستيِ او عين ذات او نيست اين معلول است و ذات اقدس الهي علّت است «أَبَى‏ اللَّهُ‏ أَنْ‏ يُجْرِيَ‏ الْأَشْيَاءَ إِلَّا بِأَسْبَابٍ» همه سر جايش محفوظ است و زِمام اسباب هم به دست ذات اقدس الهي است كه ﴿عَلَی كُلِّ شَيْ‌ءٍ قَدِيرٌ﴾[15] است با اراده كار مي‌كند, با سبب كار مي‌كند, بي‌اراده و بي‌سبب كار نمي‌كند.

تبيين چگونگي ارتباط بين تبديل پوست و چشيدن عذاب

مهم آن است كه براي خود ما روشن شود هر عضوي, پوست, گوشت, استخوان, هيچ هويّتي ندارند مگر اينكه به بدن كسي مرتبط باشند، مادامي كه به بدن شخص مرتبط هستند مي‌شود دست و پا، وقتي به بدن مرتبط نباشد مي‌شود «لَحم» و «عَظم»، ديگر عضو كسي نيست. در سوره مباركه «نساء» آن‌جا فرمود که اين دوزخيان وقتي در جهنم پوستشان سوخت خدا پوست ديگر مي‌روياند تا اينها عذاب را بچشند نه پوست جديد ﴿كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَيْرَها﴾؛[16] اين پوست غير از آن پوست است؛ ولي اين شخص عين همان شخص است. ما نمي‌خواهيم پوست را عذاب كنيم، ما مي‌خواهيم شخص عذاب بچشد ﴿كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَيْرَها﴾ پوست بعدي كه تازه روييد غير از پوست قبلي است؛ ولي پوست, عذاب نمي‌چشد خود اين شخص عذاب مي‌چشد. چندين بار گناه كرده دستش در طيّ اين ساليان متمادي كاملاً عوض شده؛ ولي گناهكار همان شخص بود، الآن همان شخص را خدا عذاب مي‌كند.

پرسش: مگر بدون تجزيه پوست هم خدا میتواند عذاب کند؟

پاسخ: زيرا لامسه در پوست قوي‌تر است و اگر پوست از بين رفت نيروي لمس كمتر مي‌شود و عذاب كمتر احساس مي‌شود؛ لذا فرمود پوست، چون لامسه در پوست ظهور بيشتري دارد و اين كار را كرديم ﴿لِيَذُوقُوا الْعَذابَ﴾، پس فعل ممكن است، مضافاً به اينكه ذات اقدس الهي ﴿عَلَی كُلِّ شَيْ‌ءٍ قَدِيرٌ﴾ است قدرت الهي را هم در دو مثال ذكر فرمود که يكي از درخت «اخضر», «نار» بيرون آوردن و يكي اينكه خالق «سماوات» و «أرض» باشد. بنابراين ﴿مِثْلَهُمْ﴾ ضمير به خود اشخاص برمي‌گردد كه از نظر بدن, مثل است؛ ولي از نظر هويّت بدني، شخصي و جوهر شخص, عين اوست نه مثل او.

سرّ مجاز نبودن احياي پوست و استخوان در قيامت

پرسش: استاد ﴿قُلْ يُحْييهَا الَّذي أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾ اين «انشای اول مرة» که به اين مثل تعلق نگرفته.

پاسخ: شخص يعني اين «عظام», اين «عظام» عينيّت و هويّت آن به اين است كه در بدن زيد قرار بگيرد. اين «عظم»ي كه در بدن زيد هست، عين «عظم»ي است كه چند سال قبل بود. اين شخص استخوان پوسيده را آورده گفته چه كسي اين را زنده مي‌كند؟ همين اين را؟! پاسخ شنيده همين را بعينه خدا زنده مي‌كند، عينيّت اين «عظم», عينيّت اين «جلد» و پوست به اين است كه به زيد ارتباط پيدا كند كه جزء بدن زيد شود. همان‌طوري كه در دنيا با اينكه حداقل هفت بار يا هشت بار براي سالمندان ده بار تمام ذرّات بدن عوض مي‌شود؛ ولي اين دست عين همان دست دوران كودكي است، خالي اگر روي دستش باشد مي‌گويد اين خال همان خال دوران كودكي است، در حالي كه چندين بار عوض شده است، عينيّت و هويّت و هاذيّت عضو به اين است كه به بدن برسد؛ همان‌طور كه در دنيا همين‌طور است، تشبيه نيست. در تشبيه، كسي كه شب مهتاب در كنار يك نهر رواني كه با شيب ملايم حركت مي‌كند وقتي يك ساعت مي‌نشيند خيال مي‌كند عكس اين ماه يك ساعت در اين آب منعكس بوده است، در حالي كه ده‌ها بار اين عكس عوض شد اين آب كه مي‌رود و آب ديگر مي‌آيد مثل آن است كه آينه قبلي رفته و آينه بعدي آمده است، لحظه‌به‌لحظه اين آينه‌ها عوض مي‌شوند, لحظه‌به‌لحظه اين عكس عوض مي‌شود آن وقت خيال مي‌كنيم همان عكس يك ساعت قبل است؛ اگر كسي كنار چنين نهري كه با شيب روان است نشسته است، عكس ماه و عكس اختر برقرار ببيند اين به جهت توهم و تخيّل اوست؛ ولي در جريان بدن واقعاً همين دستِ فعلي, عين دست قبلي است، چون هستي و هويّت و هاذيّت عضو به اين است كه برای بدن باشد؛ هر طوري كه در دنيا بود، ما در دنيا كه مجاز نمي‌گوييم, مي‌گوييم اين دست همان دست سي‌ سال قبل و بيست سال قبل است و نمي‌گوييم عوض شده است و مجاز هم نمي‌گوييم؛ سرّش آن است كه معيار هويّت و هاذيّت و شخصيت عضو به اين است كه به اين نفس زيد ارتباط پيدا كند، در معاد هم همين‌طور است؛ لذا اگر تعبير «مِثل» شده؛ نظير آنچه در سوره «يس» و سوره «واقعه» است يا ﴿غَيْرَ﴾ شده كه در سوره «نساء» است ﴿بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَيْرَها﴾ اين به لحاظ اينكه خود اين عضوها و اجزا را با هم مي‌سنجيم، بله اينها مِثل و غير هستند و امثال ذلك، اما وقتي در ارتباط با هاذيّت نفس و بدن مي‌سنجيم اين عين اوست غير او نيست. ما هيچ ترديدي نداريم كه اين دست فعلي ما همان دست بيست سال قبل است، اين مجاز نيست؛ نه مجاز لغوي است و نه مجاز عقلي، نه مجاز در اِسناد است و نه مجاز در كلمه.

مطابق بودن گناهان روحي با عذاب‌هاي آن

پرسش: حضرت استاد ببخشيد! آيا در قيامت روح انسانها فقط به واسطه جسم عذاب میبينند يا خود روح جداگانه عذاب میشود؟

پاسخ: اگر كسي گناهان روحي هم داشته باشد، گناهان روحي هم دارد؛ مثلاً كسي آبروي ديگري را برده، اين شخص گذشته از اينكه سوخت و سوز بدني دارد ﴿لَهُمْ خِزْيٌ فِي الدُّنْيا وَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ﴾[17] يا ﴿وَ لا تُخْزِنا يَوْمَ الْقِيامَةِ﴾[18] اينكه فرمود «خزي» و رسوايي دارد براي كساني كه آبروي ديگران را بردند يا براي كسي كه ﴿عَذابَ الْهُونِ﴾[19] «هون»؛ يعني سستي و بي‌آبرويي و ذلّت و اينها, آنها كه در صدد ذليل كردن و خوار كردن ديگران بودند درباره آنها فرمود عذاب «مُهين»[20] دارد, يك; عذاب «هون» دارد, دو; «خزي» دارد, سه; اينها عذاب‌هاي روحي است كه دامن‌گير كساني است كه آبروي ديگري را بردند يا ديگران را رسوا كردند و آن‌جا كه فرمود: ﴿نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ ٭ الَّتي‏ تَطَّلِعُ عَلَي الْأَفْئِدَةِ﴾[21] ناظر به همان عذاب‌هاي روحي است، آتشي است كه ـ معاذ الله ـ از دل سر مي‌زند، آن آتش غير از اين آتشي است كه پوست را مي‌سوزاند؛ اين آتشي كه پوست را مي‌سوزاند براي گناهان ظاهري است، آن آتشي كه ﴿نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ ٭ الَّتي‏ تَطَّلِعُ عَلَي الْأَفْئِدَةِ﴾ براي عقيده بد است, اوصاف بد است, آبروريزي بد است كه «أعاذنا الله من شرور أنفسنا» مربوط به آن است.

ناتواني دستيابي طبيب جسم بر بيماري روحي

پرسش: اين بدنی که بعد از سی سال عوض میشود  در عرف میگويند همان است اما عقل و پزشکان اين را نمیگويند.

پاسخ: عقل نه, عقل مي‌گويد اين همان است. پزشك از آن جهت كه روح را تجربه نكرده است او حرف طبيبانه مي‌زند؛ ولي فكر بيطارانه دارد. خيلي‌ها انسان را يك حيوان ناطق مي‌دانند اينكه مي‌بينيد در طيّ سال گاهي چندتا همايش بيماري‌هاي مشترك بين انسان و دام دارند همين است، منتها مقدار مصرف آن فرق مي‌كند؛ اينها خيال مي‌كنند انسان همان حيوان است، منتها مقدار مصرف اين داروها فرق مي‌كند. هرگز در طب اين مسئله مطرح نيست كه اگر كسي به نامحرم طمع كرده است، اين مريض است؛ اينها را افسانه مي‌دانند، فرمود: ﴿فَيَطْمَعَ الَّذي في‏ قَلْبِهِ مَرَضٌ﴾[22] اگر كسي در نامحرم طمع كرده مي‌گويند اين شخص اصلاً مريض نيست؛ اين يك طبّ مصطلح و يك بيطاري واقعي است، اگر كسي انسان را بشناسد طور ديگر فكر مي‌كند. عقل مي‌گويد بدن را روح تأمين مي‌كند، تمام سوخت و سوز بدن را و همين غذايي كه انسان مصرف مي‌كند، اين روحِ مدبّر و حكيم, حكيمانه تقسيم مي‌كند؛ سهم ناخن را مي‌دهد, سهم مو را مي‌دهد, سهم استخوان را مي‌دهد, سهم پلك چشم را مي‌دهد, سهم مُژه چشم را مي‌دهد. اين روح مدبّر و حكيمي كه ذات اقدس الهي آفريد همه را كاملاً توزيع مي‌كند كه سهم مو چقدر است, سهم ناخن چقدر است, سهم استخوان چقدر است, سهم خون چقدر است, سهم گوشت چقدر است, سهم پوست چقدر است, سهم نيروي ديد چقدر است, سهم نيروي شنوايي چقدر است، همه اينها را اين نفس حكيمانه تأمين مي‌كند، البته در درونِ درون كسي هست كه اين را راهنمايي مي‌كند. بنابراين عرف نيست، عقل مي‌گويد كه هاذيّت بدن, هويّت بدن و هستي بدن به وسيله نفس است و وقتي نفس يكي بود اين بدن همان بدن است. ما هيچ ترديدي نداريم، ادبا آنها كه خيلي در زمينه مجاز در كلمه يا مجاز در اِسناد خيلي تلاش و كوشش مي‌كنند وقتي سؤال بكني و بگويي آيا اين دست جنابعالي همان دست چند سال قبل است؟ مي‌خندد و مي‌گويد اين چه سؤالي است مي‌كني؟ معلوم است دست من است؛ از اينكه مي‌خندد معلوم مي‌شود هيچ ترديدي ندارد كه بگويد اين دست فعلي عين دست ده سال قبل است؛ يعني حقيقت است نه مجاز در كلمه و نه مجاز در اِسناد.

پرسش: اگر دست کسی را  متصل کردند به بدن شخص ديگری ... .

پاسخ: وقتي كه متّصل شد، بله دست اوست؛ لذا هيچ ترديدي ندارند و مي‌گويند با دست خود نوشت, با دست خود امضا كرد؛ اگر چكي را امضا مي‌كنند نمي‌گويند با دست ديگري امضا كردي، مي‌گويند با دست خودت امضا كردي که محكمه و دستگاه حقوقي هم مي‌پذيرد.

تفاوت تفهيم معاد بر ارمياي نبي و ابراهيم خليل(عليهما السلام) و علت آن

مطلب ديگر اين است كه وجود مبارك حضرت ابراهيم نخواست بفهمد و نخواست اطمينان پيدا كند كه خدا مُرده را زنده مي‌كند، خواست بگويد که من چگونه مُرده را زنده كنم؟ قرآن كريم اين داستان‌ها را كه عاقلانه و حكيمانه و در اول سوره مباركه «يس» خوانديم ﴿يس ٭ وَ الْقُرْآنِ الْحَكيمِ﴾[23] اين كتاب, حكيم است و حكيمانه اين قصه‌ها را نقل مي‌كند، اين‌طور نيست كه قصه‌هايي كه شبيه هم باشد را نقل كند. در سوره مباركه «بقره» فرمود ما به اين دو بزرگوار دو گونه معاد را تفهيم كرديم: يكي اينكه معاد را در خود شخص پياده كرديم؛ يعني خود آن شخص را «اماته» كرديم, يك; بعد از صد سال او را زنده كرديم, دو; تا او بفهمد که مردن و بيدار شدن يعني چه. آيه 259 سوره مباركه «بقره» اين بود: ﴿أَوْ كَالَّذي مَرَّ عَلي‏ قَرْيَةٍ وَ هِيَ خاوِيَةٌ عَلي‏ عُرُوشِها قالَ أَنَّي يُحْيي‏ هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها﴾ چگونه خدا اينها را زنده مي‌كند؟ فرمود اين‌گونه زنده مي‌كنيم ﴿فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ﴾ بعد فرمود فهميدي؟ اين‌طور مي‌ميرانيم و اين‌طور زنده مي‌كنيم، اين براي آن ﴿فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ﴾ بعد ﴿قالَ كَمْ لَبِثْتَ قالَ لَبِثْتُ يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ﴾[24] و مانند آن, اين حيات و ممات را, احيا و «اماته» را در درون خود يافت. قصه حضرت ابراهيم فوق اين است، نه حضرت ابراهيم مي‌خواهد بفهمد كه خدا چگونه مرده را زنده مي‌كند، چون خودش استدلال كرده ﴿رَبِّيَ الَّذي يُحْيي‏ وَ يُميتُ﴾[25] نه حضرت ابراهيمي كه از انبياي اولواالعزم است نظير اِرمياست[26] كه احيا و «اماته» در درون خود او پيدا شود، از نحوه جواب خدا مي‌فهميم كه سؤال حضرت ابراهيم چه بود. بسياري از شماها با فقه آشنا هستيد در آن احاديث از جواب امام(سلام الله عليه) معلوم مي‌شود كه سؤال زراره چه بود, سؤال «محمد بن مسلم» چه بود و از نحوه جواب معصوم ما پي به خصوصيت سؤالِ سائل مي‌بريم، از نحوه جوابِ خدا پي مي‌بريم كه مقصود حضرت ابراهيم چه بود. خدا فرمود اين كار را بكن, آن كار را بكن, هم «اماته» مي‌كني, هم احيا مي‌كني و به صداي تو مي‌آيند، نه به صداي ديگران، اين ذرّات را پراكنده كن، درهم بكوب، در ده‌ كوه يا كمتر و بيشتر بگذار همين كه صدا زدي مي‌آيند. اين كيفيت احيا و كيفيت پراكنده‌ها را جمع كردن را به وجود مبارك حضرت ابراهيم آموخت؛ از نحوه جواب برمي‌آيد كه سؤال حضرت ابراهيم اين نبود كه تو چطوري زنده مي‌كني؟ مهم‌تر از آن در مورد «ارميا» گذشت. اگر مرده‌اي را زنده مي‌كرد؛ نظير كار حضرت عيسي، مهم‌تر از آن را كه درباره «ارميا» بود قبلاً بيان كرد؛ يعني بعد از آيه 259 كه قصه ارمياست قصه حضرت ابراهيم شروع مي‌شود ﴿وَ إِذْ قالَ إِبْراهيمُ رَبِّ أَرِني‏ كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتي﴾.[27]

پرسش: مي‌خواست به «عين‌اليقين» برسد.

پاسخ: «عين‌اليقين» در آن بنده خدايي كه «ارميا» بود به «عين‌اليقين» رسيد، وجود مبارك ابراهيم بالاتر از جناب «اِرميا» بود كه به «عين‌اليقين» و «حقّ‌اليقين» رسيد؛ او مُرد و زنده شد، اين «اماته» كرد و احيا كرد؛ اين كار وجود مبارك حضرت ابراهيم بود. بنابراين عينيّت و مثليّت و اينها به هاذيّت نفس وابسته است و وجود مبارك حضرت ابراهيم در آن مقطع زندگي مي‌كرد.

بررسي چگونگي موجود شدن اشيا با امر به «كُن»

حالا مطلب بعدي آن است كه فرمود شأن خدا ـ اين «امر»[28] يعني شأن كه جمع آن امور است نه اوامر ـ اين است كه با اراده كار مي‌كند. در بيانات نوراني حضرت امير در بحث ديروز گذشت اين بود كه نه اينكه خدا به موجودي بفرمايد «كُن» او شود «يكون»؛ «كُن»ي در كار نيست، لفظي در كار نيست. فرمود: «إِنَّما كَلامُهُ سُبْحَانَهُ فِعْلٌ مِنْهُ أَنْشَأَهُ»[29] حرفِ خدا كار خداست، نه اينكه خدا مي‌فرمايد «كُن» تا ما بگوييم اين خطاب, فرع مخاطب است يا مخاطب, فرع خطاب است، اين براي توجيهات ابتدايي است «كُن»  در كار نيست «إِنَّما كَلامُهُ سُبْحَانَهُ فِعْلٌ» فرمود: «لاَ بِصَوْتٍ يَقْرَعُ وَ لاَ بِنِدَاءٍ يُسْمَعُ وَ إِنَّما كَلامُهُ سُبْحَانَهُ فِعْلٌ مِنْهُ أَنْشَأَهُ» كلمه نيست, لفظ نيست تا جايي كسي آن را بشنود, صدايي, آهنگي, نوايي و اينها را توليد كند نيست «إِنَّما كَلامُهُ سُبْحَانَهُ فِعْلٌ»؛ همين كه اراده كرد تا يافت شود، يافت مي‌شود؛ مثل اينكه ما اگر اراده كرديم يك قطره آب يا دريايي يا نهري يا بحري در ذهن ما ايجاد شود، مي‌شود. با اراده ما كار مي‌كنيم، نه اينكه به آن نهر يا بحر بگوييم «كُن» او شود «يكون».

پرسش: استاد از نظر مقوله لفظ درست است اما ﴿أَنْ يَقُولَ﴾ چطور؟

پاسخ: ﴿أَنْ يَقُولَ﴾؛ يعني همين «يُظهر قوله فعله»، وقتي وجود مبارك حضرت امير كه قرآن ناطق است مي‌فرمايد: «لاَ بِصَوْتٍ يَقْرَعُ وَ لاَ بِنِدَاءٍ يُسْمَعُ وَ إِنَّما كَلامُهُ سُبْحَانَهُ فِعْلٌ» اين «إنّما يقول»؛ يعني «يفعل»، اراده كرد كه انجام دهد يعني «فَعَل»، «إِنَّما كَلامُهُ سُبْحَانَهُ فِعْلٌ» اين بيان صريح حضرت است در نهج‌البلاغه است.

تفهيم توانمندي خليفه الهي و وظيفه او به وسيله احياي مردگان

پرسش: خدا حکيم، قرآن حکيم، ابراهيم حکيم، نقل اين قصه فلسفهاش چيست؟

پاسخ: براي اينكه بفهماند خليفه خدا، كار «مستخلف‌عنه» را مي‌كند. گاهي احياي «موتا» به دست مسيح(سلام الله عليه) ظهور مي‌كند, گاهي به دست خليل ظهور مي‌كند؛ خليفه آن است كه دو كار را داشته باشد: يكي اينكه همه اوصافي كه «مستخلف‌عنه» به او داده است حفظ كند, يك; يكي اينكه حوزه استخلافي خود را هم بشناسد و مشكلات آنها را حل كند, دو; يعني هم ارتباط تنگاتنگ با «مستخلف‌عنه»؛ يعني «الله» داشته باشد كه از آن‌جا فيض بگيرد, هم ارتباط تنگاتنگ با «مستخلف‌عليهم» داشته باشد كه مشكلات اينها را برطرف كند و بداند اينها چه كاره‌ هستند که اين مي‌شود «خليفةالله». وجود مبارك حضرت ابراهيم كه از انبياي اولواالعزم بود، ساير انبيا هم همچنين و امروز وجود مبارك وليّ عصر(عج) همين است هيچ فرقي بين آن حضرت با ذوات كامل انبياي قبلي نيست حالا آنها مسئله نبوّت و رسالت بود, اين‌جا مسئله امامت است؛ امروز وجود مبارك وليّ عصر(عج) همين قدرت را دارد و همين دو عنصر محوري را دارد؛ هم با «مستخلف‌عنه» خود ارتباط كامل دارد که هر چه را خدا به او داد حفظ مي‌كند و هم با «مستخلف‌عليهم» ارتباط دارد که هر چه نياز مردم شرق و غرب است مي‌فهمد و انجام مي‌دهد. اينها مي‌خواهند كار خليفةاللهي انجام دهند، اگر يك وقت كار خليفةاللهي انجام دادند؛ نظير حضرت عيسي كه ﴿أُحْيِ الْمَوْتي‏ بِإِذْنِ اللَّهِ﴾[30] همين كار را وجود مبارك حضرت ابراهيم كرده, همين كار را وجود مبارك انبياي ديگر در مقاطع گوناگون انجام مي‌دهند.

ظهور توحيد در همهٴ عالم و غفلت ما از آن

مشكل اساسي ما اين است كه ما غرق در توحيديم؛ ولي غافل هستيم. اين كتاب ما را محفوف به توحيد مي‌داند، متأسفانه ما غافل هستيم؛ كور معنايش همين است، كور كه حقيقت شرعيه ندارد، كسي نمي‌بيند كور است. در سوره مباركه «حديد» فرمود: ﴿هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ﴾؛[31] هر جا باشيد با شماست، ﴿نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَريدِ﴾،[32] بالاتر از همه آنها در سوره «انفال» فرمود: ﴿يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ﴾،[33] رهبري ما را هم در پايان سوره مباركه «يس» دارد ﴿فَسُبْحانَ الَّذي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ﴾؛ يعني ما ملكوتي داريم, اين جبهه ملكوتي ما زمام آن به دست اوست و همسايه ما هم كه است ﴿هُوَ مَعَكُمْ﴾, ﴿أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَريدِ﴾ هم كه هست, در درونِ درون ما حضور دارد.

«اگر دل ز ياد تو غافل نشيند ٭٭٭ خدنگ بلا بر دلِ دل نشيند»

در درون دل ما هم كه او حضور دارد و افسار ما هم كه به دست اوست ﴿فَسُبْحانَ الَّذي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ﴾ اما مع‌ذلك ما غافل هستيم اين چه كوري است اين چه كري است؟! ﴿صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ﴾[34] اين چه خطري است؟! واقعاً خطر است، الآن ما غرق در توحيديم، جاي خالي نيست؛ اما ما هيچ‌جا او را نمي‌بينيم، اين است كه بد كسي را مي‌خواهيم و اين خاطراتي كه در قلب ما هست از همين‌جاست؛ خداي ناكرده بد كسي را مي‌خواهيم, عيب كسي را مي‌خواهيم, نقص كسي را مي‌خواهيم, خودمان را مي‌خواهيم که جلو بيفتيم، همه اينها بر خلاف رضاي اوست. اينكه مي‌خواهيم جلو بيفتيم و ديگری عقب بيفتد، ما مطرح شويم و ديگری مطرح نشود اين نشانه نديدن اوست، چون او براي ما جاي خالي نگذاشت؛ همه جا گفت من هستم، اين ﴿مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ﴾ كه مي‌گويد هر جا باشي من هستم ﴿أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَريدِ﴾ كه است, ﴿يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ﴾ كه است.

فطرت آينهٴ نشان‌دهنده توحيد و غبارآلود شدن آن با گناه

پرسش: اين ظلمات شديد از کجا پيدا می‌شود؟

پاسخ: همان گناه، اين « رِيْن » در تعبيرات قرآن كريم هست ﴿كَلاَّ بَلْ رانَ عَلي‏ قُلُوبِهِمْ﴾[35] «رِيْن» يعني چرك، بد گفتن, بد خواستن, غيبت كردن, تهمت زدن, «حُبُ‏ الدُّنْيَا رَأْسُ‏ كُلِّ خَطِيئَةٍ»[36] من بايد بالا بنشينم و مانند آن واقعاً چرك است, واقعاً غبار است؛ اينكه قرآن كريم فرمود: ﴿كَلاَّ بَلْ رانَ عَلي‏ قُلُوبِهِمْ﴾ «رِيْن» يعني چرك, خدا به ما آينه شفاف داد و آينه نشان مي‌دهد؛ منتها ما دو كار كرديم: يا «مانعةالجمع» يا «مانعةالخلو»; يا اين آينه را غبارآلود كرديم و نگذاشتيم که حق در آن منعكس شود يا نه, اين غبار را روي آينه روا نداشتيم، اما اين آينه را به جاي اينكه به طرف شمس و قمر داشته باشيم برديم در باغ‌وحش نزد گرگ و گراز، اين آينه‌اي كه آدم برود در باغ وحش و تماشا كند به طرف اين گرگ و گراز بگيرد، اين گرگ و گراز را نشان مي‌دهد، جاي ديگر را که نشان نمي‌دهد. انبيا آمدند به ما گفتند اين آينه را به طرف شمس و قمر نگه بدار, بالا نگه بدار تا آن آفتاب و نور در آن بتابد، چرا باغ‌ وحش مي‌روي كه گرگ را به شما نشان بدهد؟! ما مشكلمان يا اين است يا آن يا هر دو; او كه به ما اين فطرت را داد واقعاً آينه داد، اين شفاف است؛ منتها حالا ما بايد بدانيم که به كدام طرف نگه بداريم، هم سعي كنيم كه غبارآلود نشود و هم ﴿فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ﴾[37] اينكه هست.

جايگاه نداشتن بد خواستن ديگران با تفكّر توحيدي

اگر ﴿فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ﴾ هست هيچ ارزشي ندارد كه حالا من جلو بيفتم يا او جلو بيفتد يا ـ خداي ناكرده ـ بد كسي را بخواهيم. اين تعبيراتي كه ائمه(عليهم السلام) فرمود: «يَا كَرِيمُ اغْفِرْ لِمَنْ‏ فِي‏ مَشَارِقِ‏ الْأَرْضِ»[38] يا اين دعاهاي نوراني ماه مبارك رمضان «اللَّهُمَّ أَغْنِ كُلَّ فَقِيرٍ» اين «كُلَّ»؛ يعني همين که كسي بد كسي را نخواهد، مگر همه مسلمان هستند؟ مگر همه شيعه‌ هستند؟ «اللَّهُمَّ أَغْنِ كُلَّ فَقِيرٍ اللَّهُمَّ أَشْبِعْ كُلَّ جَائِعٍ اللَّهُمَّ اكْسُ كُلَّ عُرْيَانٍ »[39] همين است. آن سِعه صدر, آن عظمت و آن جلالي كه اهل بيت به ما آموختند اين باعث مي‌شود حداقل درون ما غبارآلود نشود, يك; بعد بدانيم آينه را به كدام طرف نگه بداريم, دو; فرمود هر كدام شما ملكوتي داريد، اين‌چنين نيست كه ما بي‌ملكوت باشيم؛ فرمود ملكوت داريد, يك; ملكوت شما به دست خداست, دو; از اين بهتر و شيرين‌تر؟! ﴿فَسُبْحانَ الَّذي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ﴾.

«غفر الله لنا و لكم و الحمد لله ربّ العالمين»

 

[1]. سوره نحل, آيه74.

[2]. سوره قيامت, آيه3.

[3]. سوره مريم, آيه67.

[4]. سوره توبه, آيه67.

[5]. سوره حشر, آيه19.

[6]. سوره مريم, آيه66.

[7]. سوره مريم, آيه67.

[8]. سوره مريم, آيه9.

[9]. سوره اسراء, آيات48 و 49.

[10]. سوره اسراء, آيات50 و 51.

[11]. سوره فصلت, آيه11.

[12]. الکافی(ط ـ اسلامی)، ج1 ، ص183.

[13]. نهج البلاغه, خطبه186.

[14]. التوحيد(صدوق)، ص35.

[15]. سوره بقره, آيه20.

[16]. سوره نساء, آيه56.

[17]. سوره مائده, آيه33.

[18]. سوره آل عمران, آيه194.

[19]. سوره انعام, آيه93.

[20]. سوره سبأ, آيه14.

[21]. سوره همزه, آيات6 و 7.

[22]. سوره احزاب, آيه33.

[23]. سوره يس, آيات1 و2.

[24]. سوره بقره, آيه259.

[25]. سوره بقره, آيه258.

[26]. تفسير الميزان، ج2، ص378.

[27]. سوره بقره, آيه260.

[28]. سوره يس, آيه82؛ ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ﴾.

[29]. نهج البلاغه, خطبه186.

[30]. سوره آل عمران, آيه42.

[31]. سوره حديد, آيه4.

[32]. سوره ق, آيه16.

[33]. سوره انفال, آيه24.

[34]. سوره بقره, آيه18 و 171.

[35]. سوره مطففين, آيه14.

[36]. الکافی(ط ـ اسلامی)، ج2، ص131.

[37]. سوره بقره, آيه115.

[38]. مستدرک الوسائل، ج4، ص451.

[39]. البلد الأمين، ص 223‌.

​​​​​​​


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق