أعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
﴿إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَالأَرْضِ وَاخْتِلاَفِ اللَّيلِ وَالنَّهَارِ وَالْفُلْكِ الَّتِي تَجْرِي فِي الْبَحْرِ بِمَا يَنْفَعُ النَّاسَ وَمَا أَنْزَلَ اللّهُ مِنَ السَّماءِ مِن مَاءٍ فَأَحْيَا بِهِ الأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَبَثَّ فِيهَا مِن كُلِّ دَابَّةٍ وَتَصْرِيفِ الرِّيَاحِ وَالسَّحَابِ الْمُسَخَّرِ بَيْنَ السَّماءِ وَالأَرْضِ لآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ (164)﴾
برهان خلقت
بعد از ادعاي وحدانيت خداي سبحان براهيني بر اين دعوا اقامه ميكند، آنگاه از مشركان طلب برهان ميكند، هم دليل بر توحيد خالق و ربّ و اله ذكر ميكند، هم از مشركاني كه غير حق را ميپرستند طلب برهان ميكند. براهيني كه در اين آيهٴ مباركه ذكر شد فراوان است؛ اولين برهان مسئله خلقت آسمان و زمين است. مسئله خلقت آسمان و زمين يعني مجموعه نظام كنوني. اگر در جهان آسمان و زمين ديگري باشد كه كشف نشد و هرگز كشف نشود آن يك احتمال ذهني فقط خواهد بود كه براي دفع آن احتمال براهين ديگر بايد اقامه كرد. آنچه كه انبيا با آن روبهرو بودند همين آسمان و زميني است كه انسانها به آن دسترسي دارند.
ـ توهم وجود ارباب مختلف
و بشرها فكر ميكردند كه براي اين آسمانها و زمين ارباب گوناگون است، آن ارباب را كه گاهي به صورت ستارهها، گاهي به صورت بزرگان بشر و مانند آن ميپرستيدند، تا از خير آنها نفعي ببرند.
راه ابطال فرضِ وجود عالم ديگر
و اگر يك آسمان ديگري و عالم ديگري فرض بشود كه جداي از سماوات و ارض باشد و هيچ ارتباطِ وجودي هم با اين جهان فعلي نداشته باشد (اگر چنين فرضي درست باشد) آن محل ابتلاي انبيا (عليهم الصلاة و عليهم السلام) نبوده [است]. [دفع] آن [فرض] را از راه آيات ديگري كه ميگويد «خداي سبحان اول است و آخر است و ظاهر است و باطن است و حقيقت نامحدود است» بايد اثبات كرد پس اگر ما احتمال داديم كه يك عالم ديگري جداي از عالم كنوني باشد و ما هيچ به آن دسترسي نداشته باشيم تا بفهميم منظم است يا غير منظم و هيچ هم قابل كشف نباشد آن را با اين برهان نظم يا برهان [تمانع] ﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾[1] و امثال ذلك نميشود ابطال كرد. آن را با ادله ديگري كه قرآن كريم خدا را حقيقت نامحدود ميداند بايد ابطال كرد. آن ادله ديگر ميگويند ذات اقدس الهي هستي نامحدود است و براي هستي نامحدود شريك فرض نميشود. آن ادله براي ابطال اين توهم ذهني كافي است.
ـ طلب برهان بر شرك از مشركان
اما آنچه كه نوعاً انبيا با آن روبهرو بودند همين است كه اين آسمانها و زمين كنوني كه موجود است و انسانها با اين آسمان و زمين در ارتباطاند ملائكه و امثال آنها را ميپرستند، تا در اثر پرستش اين بتها از خير اين موجودات در اين آسمان و زمين بهره بگيرند، لذا خداي سبحان ميفرمايد: در اين آسمان و زمين شما بينديشيد ببينيد اينها را چه كسي خلق كرد اولاً و چه كسي اداره ميكند و ميپروراند ثانياً. وقتي برهان اقامه كرد كه آسمان و زمين را خدا خلق كرد، آنگاه از مشركان برهان طلب ميكند كه ﴿هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ إِنْ كُنتُمْ صَادِقِينَ﴾[2]، بعد ميفرمايد: برهان شما بايد اين باشد كه گوشهاي از گوشههاي آسمان و زمين را يكي از اين بتهاي شما خلق كرده باشد، در حالي كه اينچنين نيست. پس شما دليل عقلي نداريد كه شرك را توجيه كند و اگر دليل عقلي براي توجيه شكر نداريد بايد يك دليل نقلي معتبر ارائه بدهيد، بگوييد در كدام كتاب آسماني نوشته است كه شما بت را بپرستيد. اين است كه قرآن اول برهان اقامه ميكند؛ براي اينكه كل آسمان و زمين را ذات اقدس الهي آفريد. بعد از بتپرستها برهان طلب ميكند كه شرك را توجيه كنند.
ـ برهان ناپذيري شرك
بعد ميفرمايد: شما هرچه تلاش بكنيد شرك قابل برهان نيست، آنگاه اين حرف را باز ميكند [و] ميفرمايد: برهان يا بايد عقلي باشد يا نقلي؛ شما نه دليل عقلي داريد براي صحت شرك [و] نه دليل نقلي داريد بر صحت شرك. دليل عقلي آن است كه يكي از اين بتهاي شما چيزي را در جهان آفريده باشد تا كاري از او ساخته باشد تا او را بپرستيد، در حالي كه چنين دليلي را نداريد كه چيزي را بت خلق كرده باشد. برهان نقلي هم نداريد؛ براي اينكه در هيچ كتابي از كتابهاي انبياي پيشين نيامده كه شرك را توجيه كنند.
نقل بايد به وحي برگردد كه حرفش حجت حق است و عقل هم بايد به آن براهين اوليه برگردد. آنگاه جمعبندي ميكند [و] ميفرمايد به اينكه خدا خالق است و غير خدا احدي خالق نيست و از بتهاي شما هيچ كاري ساخته نيست، آنگاه ﴿أَفَمَن يَخْلُقُ كَمَن لاَّ يَخْلُقُ﴾[3]؛ خالق با غير خالق يكسان نيستند.
براهين اثبات خداي سبحان
حالا اين امور را يكي پس از ديگري ملاحظه ميفرماييد. فرمود: ﴿إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَالأَرْضِ﴾ تا ساير ادله، هر كدام از اينها برهان تام است ﴿لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ﴾ يعني هر كدام آيه تام و دليل مستقل است، منتها بهرهاي كه يك حكيم متألّه از اين آيات ميبرد غير از بهرهاي است كه يك متكلم ميبرد و حتي غير از بهرهاي است كه يك حكيمِ عادي از اين براهين ميبرد.
ـ برهان حدوث اهل كلام
در كتابهاي اهل كلام همان طوري كه در بحث قبل ملاحظه فرموديد، معمولاً از راه حدوث به خالق پي ميبرند و به مبدأ قديم پي ميبرند ميگويند به اينكه «عالم متغير است، هر متغيري حادث است، پس عالم حادث است» و «عالَم حادث است هر حادثي محتاج به محدِث است، پس عالم محتاج به محدِث است» و آن محدثِ حتماً بايد قديم باشد. اين قياس مركب محصول انديشهٴ متكلمان است.
ـ برهان امكان حكماي مشاء
حكماي الهي معمولاً از راه امكان پي به ذات اقدس الهي ميبرند، ميگويند: «عالم و هر چه در آن هست ممكن است، هر ممكني محتاج به واجب است، پس عالَم محتاج به واجب است. سطح برهاني كه حكيم اقامه ميكند با سطح برهاني كه متكلم اقامه ميكند البته فرق دارد براساس برهان متكلم هر موجودي بايد مادي باشد، حدوثپذير باشد و غير از خداي سبحان چيزي قديم نيست و هر چه هست حادث است. آن هم حدوث زماني و از راه حدوث زماني پي به واجب ميبرند. بر اساس برهاني كه حكيم اقامه ميكند هر موجودي ممكن است و هر موجودي كه ممكن باشد و هستي او عين ذات او نباشد، نيازمند به واجب است.
ـ ترميم برهان حدوث در حكمت متعاليه
اما در حكمت متعاليه هم برهان حدوث را از اهل كلام ميگيرند [و] نقصش را ترميم ميكنند، هم برهان امكان را از اهل حكمت ميگيرند و كمبودش را جبران ميكنند. برهاني كه اهل كلام اقامه كردند كه مرحوم امينالاسلام در مجمع البيان آن برهان را ذكر كرده است، خلاصهاش در بحث قبل به عرض رسيد كه از راه تغيّر حدوث را ثابت ميكنند و از راه حدوثْ نيازمنديِ به مُحدِث را اثبات ميكنند. در حكمت متعاليه اين تغيّر خوب معنا ميشود، وقتي تغير معنا شد هم شبهه ازليت ماده برطرف ميشود و هم ديگر نيازي به قياس مركّب نيست؛ چون بنابر اساس اهل كلام بايد دو قياس ترتيب بدهند تا ثابت كنند جهان مبدأ قديم دارد، ولي بنابر اساس حركت جوهري كه تغير شكل اساسي خود را باز يافت، شده حركت آن هم در درون هر موجودي راه پيدا كرد و هيچ شيئي در جهان طبيعت آرام نيست (چه ماده، چه صورت، چه جسم، چه صورت نوعي) آنگاه با يك قياس بسيط مسئله را حل ميكنند. اين تغير ميشود حركت، ميشود «كلّ موجود مادي فهو متحرك، العالم متحرك و كلّ متحرك فله محرّك». برهان حدوث ميشود برهان حركت [و] ديگر نيازي به تشكيل آن قياس مستأنف نيست كه بگويند «عالَم متغير است و هر متغيري حادث پس عالم حادث»، آنگاه قياس دوم هم تشكيل بدهند [و] بگويند «عالم حادث است و هر حادثي محتاج به محدِث پس عالم محتاج به محدث است» و آن مُحدِث بايد قديم باشد؛ براي اينكه دور و تسلسل پيش نيايد بر اساس حركت جوهري با يك قياس مسئله حل است: عالم متحرك است [و] متحرك محرك ميخواهد؛ هم راه را آسانتر كرده و هم فوايد فراوانتري داد؛ زيرا تغيري كه حد وسط بود يا كون و فساد بود كه مربوط به صورت نوعيه است يا تدريج بود كه مربوط به اعراض و عوارض است، هرگز ماده را در برنگرفت. آنها كه هم ماده اولي را ثابت ميكردند و هم صورت جسميه را هيچ راهي براي اثبات تغير هيولا و صورت جسميه نداشتند و شبهه ازليت ماده همچنان باقي است، حتي مرحوم شيخ طوسي (رضوان الله عليه) در كتابهاي كلامياش وقتي برهان اقامه ميكند ميفرمايد: «عالم لا يخلو من الحوادث و ما لا يخلو من الحوادث حادث»، خب چرا «ما لا يخلو من الحوادث، حادث»؟ هر چه كه از حوادث خالي نيست، آن منطقهٴ حدوثِ حوادث، حادث است، نه زيربنا. اگر صورت جسميه نه حركت داشته كه تغيير تدريجي است، نه كون و فساد داشت كه تغيير دفعي است، خب چرا حادث است؟ بنابراين اين برهان حركت جوهري هم كمبودِ برهان حدوث اهل كلام را ترميم ميكند و هم با يك قياس بسيط مسئله را حل ميكند. «عالم به تمام اجزا و ذراتش متحرك است» اين صغرا و «هر متحركي محرك ميخواهد» اين كبرا پس «عالم محرك ميخواهد».
ـ قاعده كلي «نياز متحرك به محرّك» در نقل
اين را از بيان ابي ابراهيم امام كاظم(عليه أفضل صلوات المصلين) ميشود استفاده كرد. مرحوم طبرسي در احتجاج در احتجاجهاي امام هفتم (سلام الله عليه) ـ كه خداي سبحان منزه از حركت است ـ اين برهان را اقامه كرد[4] و اصل اين حديث را مرحوم كليني(رضوان الله عليه) در اصول كافي در اينكه خداي سبحان منزه از حركت است استفاده كرد، فرمود: اينكه ميگويند خدا ليله جمعه يا غير جمعه تنزّل ميكند پايين ميآيد، اين ممكن نيست چون هر چه حركت ميكند «كل متحرك محتاج إلي من يُحَرِّكه أو يَتَحَرَّكُ به»[5]؛ هر متحركي يك محرك ميخواهد و اين قاعدهٴ كلي كه متحرك محرك ميخواهد، هم برهان عقلي است [و] هم از وحي رسيده [است]. هم در خلال احتجاجات امام هفتم (سلام الله عليه) است [و] هم برهان عقلي است.
پس برهان حدوث اهل كلام را كه در نوشتههاي مرحوم شيخ طوسي هست، بعد در نوشتار مرحوم امين الاسلام تبيين و تتميم شد[6] وقتي به حكمت متعاليه رسيد هم كمبودش برطرف ميشود هم آن تركْبش به بساطت مبدل ميشود [و] با برهان بسيط حل ميشود.
ترميم برهان امكان در حكمت متعاليه
و همچنين برهان امكاني كه حكماي مشّاء و مشهور بين اهل حكمت بود، آن را هم حكمت متعاليه اصلاح كرد. آن برهان معروف كه برهان تامي بود و برهان تامي هم ميباشد كه «عالم ممكن است، ممكن محتاج به واجب است» اين را در حكمت متعاليه ترميم كردند، گفتند: اين امكان ماهوي صفت ماهيت است و ماهيت تابع هستي است و چون هستي اصل است، همان طوري كه حدوث نه شطر حاجت است، نه شرط حاجت؛ زيرا حدوث صفت وجود است و صفت نميتواند علت حاجت باشد، امكان هم صفت ماهيت است [و] ماهيت رتبتاً متأخّر از هستي است، نميتواند علت حاجت هستي به الله باشد و تنها چيزي كه جهان را به خدا مرتبط ميكند، اين است كه هستيِ موجودات ذاتاً به خدا مرتبط است و اين از آيه مباركهٴ ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَي اللَّهِ﴾[7] ميشود استفاده كرد؛ چون اين فقر اختصاصي به انسانها ندارد. انسان كه از موجودات ديگر است ذاتاً به خدا مرتبط است؛ نه «ذاتٌ ثبت له الفقر»، بلكه «عين الربط و الفقر الي الله» است. موجودات ديگر هم بشرح ايضاً [همچنين].
همان طوري كه خدا غني است نه به اين معناست كه «ذاتٌ ثبت له الغناء بل عين الغناء» است. انسان يا موجودات جهان امكان، فقيرند، نه يعني ذاتي دارند كه «ثبت له الفقر» بلكه عين فقرند. منظور آن است كه اين تكامل حكمت متعاليه كاري كرد كه هم حدوث اهلِ كلام را از دستش گرفت و تصحيح كرد و تكميل كرد و به او داد هم برهانِ امكان حكماي مشهور را از دستش گرفت و تكميل كرد و توجيه كرد و به او داد.
علم هيئت و نجوم تفسير آيات آفاتي قرآن كريم
اگر با آن براهين و با آن ديد انسان اين آيات را نگاه بكند، ميبيند برداشت بهتري دارد. امام رازي نقل كرده است كه عمر بن حسام كتاب مجسطي را نزد عمر ابهري ميخواند و آن در هيئت و نجوم است، از مهمترين كتابهايي است كه در اين رشته گفتهاند نوشته شده، وقتي از او سؤال كردند شما چه درس ميخوانيد، چه بحث ميكنيد؟ گفت: ما داريم تفسير بحث ميكنيم، با اينكه كتاب و فن، فن هيئت و نجوم بود. گفت: ما داريم بحث تفسيري ميكنيم؛ براي اينكه خدا فرمود: ﴿أوَلَمْ يَنظُرُوا فِي مَلَكُوتِ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ﴾[8]، ما هم درباره آسمان و زمين داريم نظر ميكنيم.[9] هيئت و نجوم تفسير آياتي است؛ چون هر علمي بالأخره تفسير آيهاي از آيات الهي است. آن كه فقه بحث ميكند تفسيري است در حقيقت بر آيات حلال و حرام. آن كه تاريخ بحث ميكند اگر تاريخ تحليلي باشد تفسيري است در زمينه قصص انبيا و اولياي الهي. آن كه در علوم عقليه بحث ميكند تفسير آياتي است كه انسان را به معارف فرا ميخواند. آن هم كه دربارهٴ نجوم و هيئت بحث ميكند، آن تفسير آياتي است كه انسان را به تدبر در آسمان و زمين وادار ميكند. علي اي حال خداي سبحان فرمود: در آفرينش آسمان و زمين برهان تامي است بر وحدانيت خداي سبحان.
پرسش: ...
پاسخ: پس بايد امكان ذاتي باشد و حال اينكه بر اساس حكمت مشهور امكان صفت ماهيت است و ماهيت رتبتاً بعد از هستي است.
پرسش: ...
پاسخ: يعني بر اساس اين تحقيقِ حكمت متعاليه، موجود يا هستي او عين ذات اوست يا به عين ذات بسته است.
بازگشت به بحث: برهان ناپذيري شرك
در اين آيات فرمود به اينكه اگر خداي سبحان خالق است [و] شما غير خدا را ميپرستيد يا بايد برهان عقلي اقامه كنيد كه شركتان را توجيه كند يا برهان نقلي.
در سورهٴ «احقاف»، آيهٴ چهارم اين است كه ﴿قُلْ أَرَأَيْتُم مَّا تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ أَرُونِي مَاذَا خَلَقُوا مِنَ الأَرْضِ أَمْ لَهُمْ شِرْكٌ فِي السَّماوَاتِ ائْتُونِي بِكِتَابٍ مِن قَبْلِ هذَا أَوْ أَثَارَةٍ مِنْ عِلْمٍ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ﴾؛ فرمود: شما كه غير خدا را ميپرستيد يا برهان عقلي اقامه كنيد يا برهان نقلي. برهان عقلي آن است كه چون فلان موجود خالق است پس رب است و بايد پرستيده شود؛ اين را كه نداريد شما هيچ دليلي نداريد كه غير خدا، چيزي را خلق كرده باشد؛ نه در زمين [و] نه در آسمان. آسمان برويد حرف همين است زمين برويد حرف همين است: ﴿وَهُوَ الَّذِي فِي السَّماءِ إِلهٌ وَفِي الأَرْضِ إِلهٌ﴾[10] اينچنين نيست كه حالا اگر اين سفينهها با سرنشين رفتند آسمان اين قوانين عقلي عوض بشود، اين قوانين عقلي آنجا حاكمتر است. فرمود: يا در آسمان يا در زمين كاري از اين بتهاي شما بايد ساخته باشد، اينكه نيست، پس برهان عقلي نداريد كه اين بتها شايسته عبادتاند: ﴿ائْتُونِي بِكِتَابٍ مِن قَبْلِ هذَا أَوْ أَثَارَةٍ مِنْ عِلْمٍ﴾؛ در يك كتاب آسماني نوشته باشد كه بتپرستي جايز است، اين را هم كه نداريد. حرف و روش يا بايد به عقل تكيه كند يا به وحي، اگر برهان عقلي نداريد، اگر در هيچ كتابي از كتابهاي آسماني نوشته نيست كه بت بپرستيد، خب چرا ميپرستيد؟ اين را گذشته از اينكه در سورهٴ «احقاف» بيان كرد، در ساير سور هم بيان فرمود در سورهٴ مباركهٴ «لقمان» آيه ده و يازده اين است كه فرمود ﴿خَلَقَ السَّماوَاتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا وَأَلقَي فِي الأَرْضِ رَوَاسِيَ أَن تَمِيدَ بِكُمْ وَبَثَّ فِيهَا مِن كُلِّ دَابَّةٍ وَأَنزَلْنَا مِنَ السَّماءِ مَاءً فَأَنْبَتْنَا فِيهَا مِن كُلِّ زَوْجٍ كَرِيمٍ ٭ هذَا خَلْقُ اللَّهِ﴾؛ يعني اين مجموع خلق خداست. معمولاً از كل نظام خداي سبحان به عنوان اسم اشاره مفرد ياد ميكند، فرمود: ﴿هذَا خَلْقُ اللَّهِ﴾[11] يا در سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» ميفرمايد: بندگان خاص خدا كسانياند كه ﴿يَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ﴾[12]، ميگويند: ﴿رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هذَا بَاطِلاً﴾[13]؛ نه «هذه» نه «هولاء»؛ مردان الهي كسانياند كه فكر ميكنند [و] ميگويند: خدايا اين نظام باطل نيست. اسم اشاره براي شخص معين؛ چون نظام در حقيقت يك واحد حقيقي است؛ نه «هذه» نه «هولاء» و امثال ذلك. تعبير خداي سبحان هم اين است كه اين نظام خلق الله است يعني مخلوق خداست.
آنگاه فرمود: ﴿فَأَرُونِي مَاذَا خَلَقَ الَّذِينَ مِن دُونِهِ﴾[14]؛ خب غير خدا چه كرد كه او را ميپرستيد؟ بعد فرمود: ﴿بل الظالمون في ضلال مبين﴾[15]. در بخشهاي ديگر هم همين مسئله را بازگو كرد [و] فرمود: ﴿أَفَمَن يَخْلُقُ كَمَن لاَّ يَخْلُقُ أَفَلاَ تَذَكَّرُونَ﴾ آيهٴ هفدهم سورهٴ «نحل» اين است. فرمود: اكنون كه ثابت شد خدا خالق است و غير خدا خالق نيست: ﴿أَفَمَن يَخْلُقُ كَمَن لاَّ يَخْلُقُ﴾ است. خب آن كه خالق است معبود است آن كه خالق نيست او را چرا ميپرستيد؟! ﴿أَفَلاَ تَذَكَّرُونَ﴾[16] پس نه برهان عقلي داريد، نه برهان نقلي؛ پس آفرينش آسمان و زمين فقط و فقط از ناحيهٴ خداست و اوست كه آفريده و لا غير و اين آيت كبراست براي توحيد حق.
مراد از تعدد آسمان و زمين
پرسش: ...
پاسخ: در بعضي از آيات هم هست كه فرمود: ﴿وَمِنَ الأَرْضِ مِثْلَهُنَّ﴾[17] ذيل آن آيهاي كه فرمود: ﴿وَمِنَ الأَرْضِ مِثْلَهُنَّ﴾ بيان از امام هشتم (سلام الله عليه) هست كه حضرت دست مباركشان را روي دست ميگذاشت و ميفرمود: «هذه أرض الدنيا و السماء الدنيا عليها فوقها قبة، والارض الثانية فوق السماء الدنيا والسماء الثانية فوقها قبة...»[18] معلوم ميشود كه ارضين هم مثل سماوات متعددند و اين هم سماوات سبع كه گفته ميشود؛ نه يعني اين هفت آسماني كه در هيئت پيشين بود و مانند آن؛ زيرا از ظاهر آيات قرآن بر ميآيد كه كل اين ستارهها اينها زيور آسمان اولاند، آن شش آسمان هنوز كشف نشده [است]، فرمود: ﴿إِنَّا زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيَا بِزِينَةٍ الكَوَاكِبِ﴾[19] در هيئت پيشين اين بود كه زينت آسمان اول ماه است و بعد عطارد است و زهره است و شمس است و مريخ است و مشتري است و زحل تا به آسمان هفتم ميرسد، بعد هم بعضي از سيارات كشف شده و ميگفتند: اين ستارههاي ثابت در آسمان هشتم است به زعم اينها و آسمان نهم كه فوق اينهاست بيستاره است، ولي ظاهر قرآن كريم اين است كه همهٴ اين ستارهها زيور آسمان اول است تازه: ﴿زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيَا﴾[20] يعني آن سمايي كه ادناست و اقرب به شماست ﴿بِزِينَةٍ الكَوَاكِبِ﴾[21]، امّا اصل آسمان و طبقات آسمان و اينكه درهاي آسمان به روي مؤمنين باز است به روي كفار بسته است و اينكه هر آسماني وحيي دارد، وحي گيرندهاي دارد اين به خواست خداي سبحان در خلقت آسمان و زمين كه بحث رسيد بايد مطرح بشود. اما برهان دوم كه فرمود: ﴿وَاخْتِلاَفِ اللَّيلِ وَالنَّهَارِ﴾، درباره ليل و نهار خداي سبحان هم از اصل وجودش خبر داد و هم از نظم ليل و نهار خبر داد.
آمد و شد شب و روز
ولي دربارهٴ آفرينش ليل و نهار فرمود به اينكه اصل هستي ليل و نهار را خداي سبحان خلق كرد و اگر اين زمين يا اين منظومه را به حركت در نميآورد، شما يا گرفتار روز بوديد دائماً يا مبتلا به شب بوديد دائماً. آن كه شب و روز به بار ميآورد و شب و روز را هماهنگ ميكند و اين ظلمت و نور با اينكه مضاد هماند، هر دو هماهنگي دارند تا شما به خوبي زندگي كنيد. هر دو تلاش ميكنند تا نظم شما را برآورده كنند. گرچه با هم نميسازند ولي هر دو در خدمت شمايند. اين را فقط و فقط نظم خداي سبحان به عهده دارد. در سورهٴ مباركهٴ «قصص»، آيهٴ 70 به بعد اينچنين فرمود: ﴿وَهُوَ اللَّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ لَهُ الحَمْدُ فِي الأُولَي وَالآخِرَةِ وَلَهُ الْحُكْمُ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ﴾ آنگاه فرمود: ﴿قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِن جَعَلَ اللَّهُ عَلَيْكُمُ اللَّيْلَ سَرْمَداً إِلَي يَوْمِ الْقِيَامَةِ مَنْ إِلهٌ غَيْرُ اللَّهِ يَأْتِيكُم بِضِيَاءٍ أَفَلاَ تَسْمَعُونَ﴾[22] بالأخره حركت محرك ميخواهد. اگر زمين نگردد و اگر اين منظومهها حركت نكنند، خب آنجا كه شب است براي هميشه شب است. يك مدتي ميتوانند تحمل كنند، بعد هم افسرده خواهند شد و از بين ميروند. آنجا هم كه روز است هميشه روز خواهد بود، يك مدتي قابل تحمل است بعد ميسوزند. فرمود: آن كه اينها را ميبرد و ميآورد خداست. اگر اين خداي سبحان نخواهد اين آفتاب را حركت بدهد، نخواهد اين زمين را بگرداند، خب آنجا كه شب است براي هميشه شب است و آنجا هم كه روز است براي هميشه روز خواهد بود: ﴿قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِن جَعَلَ اللَّهُ عَلَيْكُمُ اللَّيْلَ سَرْمَداً إِلَي يَوْمِ الْقِيَامَةِ﴾[23]؛ چون روز قيامت بساط كل آسمان و زمين عوض ميشود، ديگر شمس و قمري نيست كه حالا يا حركت كنند يا ساكن باشند: ﴿مَنْ إِلهٌ غَيْرُ اللَّهِ يَأْتِيكُم بِضِيَاءٍ أَفَلاَ تَسْمَعُونَ ٭ قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِن جَعَلَ اللَّهُ عَلَيْكُمُ النَّهَارَ سَرْمَداً إِلَي يَوْمِ الْقِيَامَةِ مَنْ إِلهٌ غَيْرُ اللَّهِ يَأْتِيكُم بِلَيْلٍ تَسْكُنُونَ فِيهِ أَفَلاَ تُبْصِرُونَ﴾[24]، خب آنجا كه منطقه استوايي و منطقه سوزان است دوازده ساعتش كه روز است، نميتوانند تحمل كنند چه رسد به اينكه دائما روز باشد، فرمود: زمين آن وقت آب ميشود اگر دائما شمس يكجا بتابد و آن قسمتي كه شب است به صورت منجمد خواهد شد، قابل زيست نيست. و اگر خداي سبحان حركت ندهد، ليل و نهاري به بار نميآيد لذا در آيه بعد فرمود: ﴿وَمِن رَحْمَتِهِ جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ لِتَسْكُنُوا فِيهِ وَلِتَبْتَغُوا مِن فَضْلِهِ وَلَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ﴾[25].
نكتهٴ ادبي: لف و نشر مرتب در آيه
اين را در كتابهاي ادبي مثل مطول و اينها هم ملاحظه فرموديد كه اين لفّ و نشر مشوش را كه مثال ميزنند به اين آيه مثال ميزنند كه ﴿وَمِن رَحْمَتِهِ جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ﴾[26] اين ﴿لِتَسْكُنُوا فِيهِ﴾[27] مربوط به ليل است ﴿وَلِتَبْتَغُوا مِن فَضْلِهِ﴾[28] مربوط به نهار است كه لف و نشر مرتب است، در بعضي از آيات لف و نشرش مشوش است، در اينجا مرتب است.
تبيين معناي «اختلاف» شب و روز
آنگاه در سورهٴ مباركهٴ «فرقان» گوشه ديگري از آفرينش شب و روز را مطرح ميكند. آيهٴ 62 سورهٴ «فرقان» اين است كه ﴿وَهُوَ الَّذِي جَعَلَ الَّيْلَ وَالنَّهَارَ خِلْفَةً لِمَنْ أَرَادَ أَن يَذَّكَّرَ أَوْ أَرَادَ شُكُوراً﴾ يعني ليل را خليفه نهار و نهار را خليفه ليل قرار ميدهد، يكي پشت سر ديگري ميآيد تا انسان شاكر باشد و اين نعمت را بشناسد و در ذيل اين آيه گفتهاند آن عبادتهايي را كه در شب انجام نداد در روز انجام بدهد و مانند آن[29].
اصل و فرع در شب و روز
پرسش: ...
پاسخ: براي اينكه اصلش ظلمت است، ظلمت اصل است و نهار از شكم ليل خارج ميشود. اصل يعني بياصلي است يعني ظلمت اصل است. اينكه ميگويند: ليل اصل است يعني فقر اصل است يعني ذاتاً موجودات نور ندارند و بعد به وسيله فيضِ خداي سبحان نور ميگيرند، در سورهٴ مباركهٴ «يس» اين تعبير آمده است.
پرسش: ...
پاسخ: آنها تطورات وجودي است يعني مراحل مادي است وگرنه روز در برابر شب نيست چون ليل و نهار بعداً پيدا شد.
در سورهٴ مباركهٴ «يس» آيهٴ 37 اينچنين است كه ﴿وَآيَةٌ لَّهُمُ الَّيْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهَارَ فَإِذَا هُم مُّظْلِمُونَ﴾ اين ظاهرش آن است كه ما همين كه پوستِ روشن را بكنيم، اينها در تاريكي ميافتند. اگر يك مجمسهٴ ظلماني و تاريك داشته باشيم، يك قشر نور بر آن بپوشانيم، يك لباس روشن بر پيكر مجسمه تاريك بپوشانيم. همين كه اين لباس روشن را برداشتيم آن تاريكيِ درونش ظاهر ميشود، فرمود: ما يك قشر روشني داديم، همين كه آن نور را برداريم: ﴿فَإِذَا هُم مُّظْلِمُونَ﴾[30] آنچه كه براي خود آنهاست ظلمت است و تاريكي، آنچه كه خداي سبحان اعطا ميكند نور است كه فرمود: ﴿وَآيَةٌ لَّهُمُ الَّيْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهَارَ فَإِذَا هُم مُّظْلِمُونَ﴾.
وجوه گوناگون اختلاف شب و روز
پس در سورهٴ مباركهٴ «نحل» فرمود به اينكه ما ليل و نهار را خلفه قرار داديم براي كسي كه ﴿أَرَادَ أَن يَذَّكَّرَ أَوْ أَرَادَ شُكُوراً﴾[31] يكي پس از ديگري ميآيند و ميروند. سورهٴ مباركهٴ «فرقان» اينچنين بود كه آيهٴ 62 ﴿وَهُوَ الَّذِي جَعَلَ الَّيْلَ وَالنَّهَارَ خِلْفَةً لِمَنْ أَرَادَ أَن يَذَّكَّرَ أَوْ أَرَادَ شُكُوراً﴾ اين ﴿خِلْفَةً﴾ همان ﴿اخْتِلاَفِ اللَّيلِ وَالنَّهَارِ﴾ خواهد بود كه هر كدام خَلَف و خليفهٴ ديگري است و اختلاف ليل و نهار معاني ديگري هم خواهد داشت، براي اينكه فصول گوناگون با اختلاف ليل و نهار تأمين است؛ چه اينكه در حال واحد و در آن واحد اماكن گوناگون بعضي ليلاند [و] بعضي نهار. خداي سبحان هم به وسيله حركت، هم به وسيله كرويت اين ليل و نهار را طوري مختلف كرد كه همهٴ نيازها در همه فصول فراهم باشد، اما در اثر حركتِ انتقالي زمين خب فصول چهارگانه به وسيله اختلاف ليل و نهار پيدا ميشود. گاهي ليل و نهار تفاوت نميكنند، گاهي ليل و نهار تفاوت ميكنند كه ﴿يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ وَيُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ﴾[32]؛ گاهي شبها طولانيتر از روز است، گاهي بالعكس تا فصول اربعه پيدا بشود و در فصول اربعه موادهاي غذايي و نيازمنديهاي انسان فراهم بشود كه فرمود: ﴿وَقَدَّرَ فِيهَا اقْوَاتَهَا فِي أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ﴾[33]؛ اين ﴿أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ﴾ يعني اربعة فصول، فرمود: نيازهاي انسانها را خداي سبحان در طي فصول چهارگانه برآورده كرده است. اين راجع به اختلاف ليل و نهار در يك منطقه، اما بر اثر كرويت زمين اختلاف ليل و نهار در آن واحد است يعني يكجا شب است، يكجا روز است، يكجا صبح است، يكجا عصر است، يكجا غدو است يكجا آصال است و مانند آن. در حال واحد در اثر كرويت زمين ليل و نهار با هم مختلفاند، بعضي از جاها ليل است، بعضي از جاها نهار. همين نظم حركت و همين نظم كرويت باعث تأمين تمام نيازمنديهاي انسان است در طي سال. اين يكي از معاني ﴿اخْتِلاَفِ اللَّيلِ وَالنَّهَارِ﴾ خواهد بود.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 22.
[2] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 111.
[3] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 17.
[4] ـ احتجاج، ج2، ص387.
[5] ـ كافي، ج1، ص125.
[6] ـ مجمع البيان، ج1، ص450 ـ 451.
[7] ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 15.
[8] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 185.
[9] ـ التفسير الكبير، ج3 ـ 4، ص199.
[10] ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 84.
[11] ـ سورهٴ لقمان، آيهٴ 11.
[12] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 191.
[13] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 191.
[14] ـ سورهٴ لقمان، آيهٴ 11.
[15] ـ سورهٴ لقمان، آيهٴ 11.
[16] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 17.
[17] ـ سورهٴ طلاق، آيهٴ 12.
[18] ـ تفسير القمي، ج2، ص328 ـ 329.
[19] ـ سورهٴ صافات، آيهٴ 6.
[20] ـ سورهٴ صافات، آيهٴ 6.
[21] ـ سورهٴ صافات، آيهٴ 6.
[22] ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 71.
[23] ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 71.
[24] ـ سورهٴ قصص، آيات 71 ـ 72.
[25] ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 73.
[26] ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 73.
[27] ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 73.
[28] ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 73.
[29] ـ ر.ك: من لا يحضره الفقيه، ج1، ص496، «قال الصادق(عليهالسلام): كل ما فاتك بالليل فاقضه بالنهار قال الله تبارك و تعالي: ﴿وَهُوَ الَّذِي جَعَلَ الَّيْلَ وَالنَّهَارَ خِلْفَةً لِمَنْ أَرَادَ أَن يَذَّكَّرَ أَوْ أَرَادَ شُكُوراً﴾.
[30] ـ سورهٴ يس، آيهٴ 37.
[31] ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 62.
[32] ـ سورهٴ حج، آيهٴ 61.
[33] ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 10.