09 12 1986 3261027 شناسه:

تفسیر سوره بقره جلسه 283(1365/09/18)

دانلود فایل صوتی

 

أعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

﴿إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَالأَرْضِ وَاخْتِلاَفِ اللَّيلِ وَالنَّهَارِ وَالْفُلْكِ الَّتِي تَجْرِي فِي الْبَحْرِ بِمَا يَنْفَعُ النَّاسَ وَمَا أَنْزَلَ اللّهُ مِنَ السَّماءِ مِن مَاءٍ فَأَحْيَا بِهِ الأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَبَثَّ فِيهَا مِن كُلِّ دَابَّةٍ وَتَصْرِيفِ الرِّيَاحِ وَالسَّحَابِ الْمُسَخَّرِ بَيْنَ السَّماءِ وَالأَرْضِ لآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ (164)

برهان بر توحيد

ـ برهان بودن آيت در اصطلاح قرآن

بعد از ادعاي توحيد براهيني بر وحدانيّت خداي سبحان اقامه فرمودند؛ برهان به اصطلاح قرآن كريم همان آيت است كه اگر بخواهند از دليل و برهان سخن بگويد، مي‌فرمايد كه اين آيت الهي است يعني نشانهٴ حقّ است.

ـ تفكر در جهان‌بيني معيار عاقل بودن در قرآن

و اگر كسي در زمينهٴ جهان‌بيني نينديشد يا درست نينديشد از نظر قرآن كريم عاقل نيست؛ زيرا خفايي در آيات الهي نيست. آن چنان سراسر جهان نشانهٴ حق‌اند كه هر انديشمند سالمي يقيناً پي به خداي سبحان مي‌برد؛ زيرا خفايي در اشيا نيست، اينها ذاتاً و وصفاً آيت حق‌اند، منتها بعضي از اين امور به اصل خلقت برمي‌گردد، بعضي از اين امور به تدبير مخلوق برمي‌گردد. خداي سبحان فرمود: ﴿أَلاَ لَهُ الْخَلْقُ وَالأَمْرُ[1] يعني آفرينش هر چيزي براي خداست و پرورش هر چيزي هم براي خداست. در اين آيهٴ مباركه بعضي از امور مربوط به اصل خلقت است، بعضي از امور مربوط به تدبير مخلوق.

 

برهان حدوث

مرحوم امين الاسلام در كتاب شريف مجمع‌البيان، برهان دلالت كردن آفرينش آسمانها و زمين را از راه حدوث ذكر كرده است ـ مانند بسياري از اهل كلام ـ كه حدوث آسمانها و زمين نشانهٴ آن است كه مُحدثي دارند [و] آن محدِث بايد منزّه از حدوث باشد؛ بنابراين حدوث آسمان و زمين دليل بر وجود خالق است. مي‌گويند: عالم حادث است و هر حادثي محتاج به مُحدِث است و عالم محتاج به مُحدِث است [و] آن مُحدِث بايد قديم باشد؛ زيرا اگر آن محدِث هم حادث باشد نيازمند به محدث ديگر است محذور تسلسل در بين است، پس عالم حادث است و هر حادثي محتاج به مُحدِث است، عالم محتاج به مُحدِث است. آن محدث اگر قديم بود كه ثبت المطلوب و اگر حادث بود كه جزء عالم هست او هم محتاج به مُحدِث است و قهراً سرانجام، قديمي كه مصون از حدوث است ثابت مي‌شود.

ـ جامع نبودن برهان حدوث

 اين برهاني كه مرحوم امين الاسلام در مجمع ذكر كردند به عنوان تقرير اين كريمه برهان خوبي است، ولي آيهٴ قرآن كريم قابل تقريرها و تقريبهاي متعدّد است. از همين آفرينش آسمانها و زمين مي‌شود پي به آفريدگار برد، امّا نه به وسيلهٴ برهان حدوثِ اهل كلام؛ زيرا اين برهان حدوث هم بعضي از شبهات را حل نمي‌كند و هم مبدئي به عنوان قديم ثابت مي‌كند؛ نه به عنوان يك موجود ازلي بالذات و واجب بالذات. مبدأ قديم ثابت بكند كه مصون از حدوث است.

ـ تقرير برهان حدوث اهل كلام

بيان ذلك اين است كه اين برهاني كه حدّ وسطش حدوث است، هر قياسي به مقدار حد وسطش نتيجه مي‌دهد و چون حدوث را به وسيله تغيّر اثبات مي‌كنند، هر جا تغير هست حدوث هست و هر جا حدوث هست نياز به مُحدِث است. اگر در جايي تغيّر نبود و يا نتوانستيم تغير آن موضع را ثابت كنيم، راهي براي اثبات حدوث آن شيء نداريم، قهراً راهي هم براي اثبات نياز آن شيء به مُحدِث نخواهيم داشت. معمولاً اهل كلام مي‌گويند: «العالم متغيّر و كل متغيّر حادث فالعالم حادث»، در قياس بعد مي‌گويند: «العالم حادث و كل حادث فله محدث فالعالم له مُحدِث» آن محدِث اگر قديم بود كه ثبت المطلوب و اگر حادث بود كه مثلِ خود عالم محتاج به مبدأ قديم است. اين قياس مركّب اوّل از تغيّر شروع مي‌كند، مي‌گويند: «العالم متغيّر و كل متغيّر فهو حادث» يعني هر جا تغيّر هست حدوث هست.

اقسام تغيّر

تغيّر هم دو قسم است: يا تدريجي است يا دفعي. متغيّر تدريجي را حركت مي‌گويند و تغيّر دفعي به نام كون و فساد است مثلاً. چون اهل كلام و بسياري از حكما حركت در جوهر را قائل نبودند، در اعراض و عوارض حركت را معتقد بودند، قهراً تغيّر در محدودهٴ اعراض و عوارض هست. آن‌گاه قياس اوّل تفسيرش اين‌چنين خواهد شد كه «العالم متغيّر في أعراضه و عوارضه» حدّ وسط در همهٴ شرايط با خصوصيّات بايد محفوظ باشد تا در نتيجه ما برابر همان حدّ وسط استنتاج كنيم. قياس اين است كه «العالم متغيّر في أعراضه و عوارضه» چون حركت را در مقولات عرضي جايز دانستند، قهراً تغيّري كه تدريجي است [و] به نحو حركت است اين در متن ذات نيست ـ در رو بناي عالم است نه در زير بناي عالم ـ پس عالم متغيّر است در اعراض و عوارضش، مقدّمهٴ دوّم اين‌چنين خواهد شد كه «و كل متغيّر في أعراضه و عوارضه فهو حادث في أعراضه و عوارضه» نتيجه اين خواهد شد كه «فالعالم حادث في أعراضه و عوارضه».

ـ ناتواني برهان حدوث از حل توهم ازليّت ماده

آن ماده را اگر كسي ازلي پنداشت اين توهّم ازليّت مادّه را برهانِ حدوث اهل كلام حلّ نمي‌كند. اگر كسي اين‌چنين بپندارد كه مادّه ازلي است، زيربنا ابدي و ازلي است [و] روبنا كه عوارض و اعراض هست متغيّر است، اين برهان حدوث اهل كلام آن توهّم ازليّت مادّه را نفي نمي‌كند. اين دربارهٴ تغيير تدريجي.

دربارهٴ تغيير دفعي كه از او به عنوان كون و فساد ياد مي‌كنند، اين كون و فساد در صورت نوعيّه است؛ نه در مادّه يا صورت جسميّه. صورتهاي نوعي عوض مي‌شود ولو دفعتاً ـ به نحو حركت نباشد ـ اين آبي است كه هوا مي‌شود، اين درختي است كه مي‌پوسد، اين خاكي است كه سيب مي‌شود، اين خاكي است كه انسان مي‌شود، اين بدني است كه خاك مي‌شود و مانند آن. پس اگر در جوهر حركت نيست در جوهر تغيّر هست ـ تغيّر دفعي نه تدريجي ـ به نام كون و فساد در جواهر هم تغيّر راه دارد با اضافه كردن اين مقدّمه ثانيه قياس اين‌چنين مي‌شود كه «العالم متغيّر في أعراضه بالحركه و في صورته بالكون و الفساد» چون حدّ وسط تغيّر است نه حركت و تغيّر اعم از حركت است گرچه حركت در اعراض و عوارض هست، ولي تغيّر دفعي به نام كون و فساد در جواهر هم هست، پس حتّي آنها هم كه حركت جوهري را نپذيرفتند مي‌توانند اين‌چنين تقرير كنند كه «العالم متغيّر في أعراضه و عوارضه بالحركة و في جواهره و صوره بالكون و الفساد» پس «فالعالم متغيّر بجوهره و عوارضه» اين يك مقدمه و «كل متغيّر في جوهره و عوارضه فهو حادث في جوهره و عوارضه» اين دو مقدمه، نتيجه اينكه «فالعالم حادث في جوهره و عوارضه» و چون عالم در جوهر و در عرض يعني در زيربنا و در روبنا متغيّر است و هر متغيّري هم حادث است؛ پس عالم در زيربنا و در روبنا متغيّر است و حادث است و هر حادثي هم محتاج به مُحدِث است؛ پس عالم در زيربنا و در روبنا متغيّر است و حادث است و محتاج به مبدأ. اين حداكثرِ تقريبي كه براي برهانِ حدوث اهل كلام مي‌شود ذكر كرد.

ـ اثبات محدث قديم حد دلالت برهان حدوث

و اين برهان را مرحوم امين الاسلام در مجمع‌البيان ذكر كرد، ولي باز آن توهّم ازليّت مادّه همچنان باقي است؛ زيرا يا مادّهٴ اوليٰ به نام هيولا ثابت هست يا نيست، ولي صورت جسميّه را همه پذيرفته‌اند كه موجود است. در اصل وجود صورت جسميّه هيچ كسي ترديد نكرد كه جسم موجود است، اين يك حرف و جسم هم جوهر است، نه عرض، اين دو حرف و جسم هم چون جوهر است حركت عرضي نمي‌پذيرد؛ نه تغيير تدريجي دارد نه تغيير دفعي. امّا تغيير تدريجي ندارد؛ براي اينكه تغيير تدريجي حركت است و حركت را اهل كلام در اعراض و عوارض مي‌دانند، نه در جوهر. و امّا كون و فساد در او راه ندارد؛ براي اينكه كون و فساد براي صورت نوعيّه است، نه براي جسم. بنابراين اين شبههٴ ازليّت مادّه را برهان حدوث اهل كلام تواناي حلّ او نيست؛ چه اينكه حدّ اكثر اين برهان بعد از تماميّت هم اثبات مبدأ ازلي نيست، اثبات وصفي از اوصاف خداي سبحان است به نام قديم، چون حادث قديم مي‌خواهد، نه واجب.

ـ حل شبهات برهان حدوث با حركت جوهري

ولي اگر برهان را بر اساس حركت جوهري تنظيم كرديم. حركت جوهري چيزي را در جهان آرام نمي‌گذارد مي‌گويد: «كل شيء مادّي فهو سيّال بذاته و وصفه» اگر مادّه است هستي‌اش به تبع صورت سيّال است، اگر جسم است هستي‌اش چون هستي مادّي است روان و سيّال است، پس «كل موجود مادّي سواءً كان جوهراً أو عرضاً سواءً كاناً اصلاً او فرعاً فهو متغيّر، فالعالم بجواهره و أعراضه متغيّر و كل متغيّر بجواهره و أعراضه فهو حادث في جواهره و أعراضه فالعالم حادث في جواهره و أعراضه» سراسر عالم هر لحظه تازه است. اگر مادّه است مادّه آرام نيست فضلاً از قديم، او هر لحظه نو و تازه است، حركت در هويّت هر موجود مادّي راه دارد؛ بنابراين هر جا حركت هست تغيّر هست، هر جا تغيّر هست حدوث هست، هر جا حدوث هست نياز به مبدأ ازلي هست، پس سراسر جهان طبيعت با ذات و وصفش هر لحظه محتاج به مبدأ ازلي اند. بركت اين برهان و حركت جوهري آن است كه همهٴ مزاياي برهان حدوث اهل كلام را دارد و از همهٴ شرور و معايب او هم مصون است.

توهم بي‌نيازي از واجب‌تعالي در بقا

چون برهان حدوث اهل كلام آن شبهه را هم باز حلّ نمي‌كند كه اگر حدوث علّت احتياج است، در حال بقا كه حدوثي نيست. گيرم به اينكه عالم در بدء پيدايشش محتاج به مُحدِث بود، بعد از وجود كه حدوثي ندارد. بعد از وجود باقي است نه حادث، برهانتان اين است كه هر متغيّري حادث است و هر حادثي محتاج به محدث است، بسيار خوب اين متغيّر پديد آمد حالا در حالت بقا كه تغيّر ندارد، وقتي در حالت بقا تغيّر نداشت حدوث ندارد، وقتي در حال بقا حدوث نداشت نيازي به مُحدِث ندارد. اگر برهان برهان تغيّر و حدوث است، آن اشكال ازليّت مادّه را حلّ نمي‌كند اولاً، اين توهّم بي‌نيازي از واجب در بقا را حلّ نمي‌كند ثانياً، اين محفوف به دو شبهه است.

ولي اگر برهان را بر اساس حركت جوهري تنظيم كرديم، هم آن توهّم ازليّت مادّه را برطرف مي‌كند، هم توهّم بي‌نيازي در حال بقا را بر طرف مي‌كند؛ چون بر اساس حركت جوهري چيزي باقي نيست، هر لحظه حادث است، هر لحظه تازه است. اگر هر لحظه تازه است و هر لحظه حادث است ديگر توهّم اينكه در حال بقا محتاج به مبدأ نباشد نيست. آن توهّم بعض اهل اعتزال كه گفتند: «لو جاز علي الباري _معاذالله_ العدم لما ضرَّ عدمه وجود العالم» ديگر راه ندارد و مانند آن اين بركتِ برهان حركت جوهري است كه هم آن توهّم ازلّيت مادّه را برطرف مي‌كند، هم بي‌نيازيِ در حال بقا را برطرف مي‌كند وهم هر لحظه موجود را ذاتاً و صفتاً نيازمند به الله مي‌داند، پس ﴿إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَالأَرْضِ﴾ يعني در اصل آفرينش آسمان و زمين ﴿لآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ﴾ ديگر كسي نمي‌تواند بگويد كه خب شايد مادّه ازلي بود. اگر مادّه است سيّال است با ازليّت سازگار نيست و ديگر نمي‌تواند بگويد كه بسيار خوب حالا كه خلق كرد در حال بقا محتاج به مبدأ نيست؛ براي اينكه هر لحظه او تازه است، چيزي آرام نيست، چيزي باقي نيست، هر لحظه نو و جديد است.

پرسش ...

پاسخ: علي اي حال يك امر موجود است يا معدوم؟ اگر موجود نيست كه مادّه نيست [و] اگر موجود است يا قديم است يا حادث

پرسش ...

پاسخ: موجود است جواهر را كه مي‌شمارند مي‌گويند: يكي‌اش مادّه است، يكي‌اش صورت است، يكي جسم همان هيولاي اولٰي را مي‌گويند: موجود است، صرف الاستعداد است و موجود، آنكه گفت، گفت: اصل الاستعداد است و موجود. بسيار خوب، با يك شيئي موجود است؛ نه اينكه اصلاً موجود نيست؛ پس موجود است.

پرسش ...

پاسخ: البته با شيئي موجود است قبل نه يعني بدون جسم، هميشه با جسم است ولي ازلي است. نه آن مادّه با جسم، ازلي است، همواره عوارضش عوض مي‌شود. آن شبههٴ ازليّت مادّه اين است كه عوارض كه روبناست عوض مي‌شود، او همچنان ثابت است او با جسم ثابت است.

ـ راز تأكيد بر مواظبت كامل از حد وسط در برهان

آن‌گاه بايد يك برهان ديگري به نام برهان امكان و وجوب اقامه كرد، براي اثبات وجوب ذاتي. اين برهان واجب را ثابت نمي‌كند قديم را ثابت مي‌كند. بنابراين اين تقريبي كه مرحوم امين الاسلام در مجمع‌البيان ذكر كردند اگر با اين حركت جوهري و اين دو مقدّمه ضميمه بشود، بسيار خوب است. در برهان هميشه بايد حدّ وسط را مواظب بود چون نفوذ مغالطه در طرز تفكّر همانند نفوذ ريا است در مسائل اخلاص كه همان طوري كه حضرت فرمود: ريا از حركت نملهٴ سياه در شب تار بر صخرهٴ صمّاء خفي‌تر است، نفوذ مغالطه هم همين‌طور است. شما وقتي به اقسام مغالطه پي مي‌بريد مي‌بينيد اگر كمترين مسامحه در حدّ وسط بشود، انسان گرفتار بدترين مغالطه خواهد شد؛ به عنوان نمونه گفته‌اند كه «كل قائل بالٰهية فرعون قائل بجسميته و كل قائل بجسميته فهو صادق» خواستند نتيجه بگيرند «كل قائل بالٰهية فرعون فهو صادق» خب اين مغالطه براي آن است كه حدّ وسط آن قيدش حفظ نشده [است] «كل قائل بالٰهيه فرعون قائل بجسميته و كل قائل بجسميته صادق في القول بجسميته»؛ نه صادق مطلق، آن وقت «كل قائل بالٰهية فرعون، صادق في القول بجسميته». حدّ وسط اگر كاملاً رعايت بشود انسان از مغالطات مصون است. حدّ وسط برهان حدوث تغيّر است؛ تغيّر خواه تدريجي، خواه دفعي بنابر مبناي اهل كلام زيربناي عالم را نمي‌گيرد. اگر كسي توهّم ازليّت مادّهٴ اوليٰ يا صورت جسميّه را در سر پروراند، اين برهان اهل كلام پاسخگوي آن توّهم نيست؛ چه اينكه توهم بي‌نيازي در حال بقا را هم اين برهان حلّ نمي‌كند. لذا خداي سبحان فرمود: ﴿إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَالأَرْضِ﴾ يعني در اصل آفرينش اينها آيه است براي كسي كه تعقّل بكند.

پرسش ...

پاسخ: با برهان ديگر بايد ثابت بشود. تازه يك بحث جديدي است كه صفات ذات، عين ذات است معتزله يك طرف كه قائل به نفي صفات‌اند، منتها قائل به نيابت‌اند، يا اشاعره قائل‌اند به اينكه صفات قديم است، زايد بر ذات كه مبتلا به تعدّد قَدما هستند كه تازه اوّل بحث جديد شروع مي‌شود.

پرسش...

پاسخ: مبدأ فيّاض دائمي كه ثابت بشود ما ديگر احتجاج به اينكه چيزي در عالم هست و به غير خداي سبحان محتاج نيست، ديگر آن توهم نخواهد بود.

برهان خلقت

در موارد ديگر خداي سبحان اصل خلقت آسمان و زمين را به عنوان آيت مي‌شمارد. گاهي مسئلهٴ خلقت آسمان و زمين را قبل ذكر مي‌كند، گاهي مسئلهٴ اختلاف ليل و نهار را قبل ذكر مي‌كند. در اين آيه يعني آيهٴ محلّ بحث كه برهانِ توحيد است و بعد از اين آيه هم مي‌فرمايد به اينكه ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن يَتَّخِدُ مِنْ دُونِ اللّهِ أَنْدَاداً[2] براهيني كه در اين آيهٴ 164 ذكر شده است ـ همهٴ اين براهين ‌ـ در موارد ديگر جداگانه مطرح شد. اوّلين برهاني كه ذكر شد همان آفرينش آسمانها و زمين است؛ پس خدا خالق است و خالق ربّ است و ربّ معبود است، پس خدا معبود است.

ـ خداي سبحان خالق و مدبر آسمانها و زمين

آن‌گاه در سورهٴ مباركهٴ «رعد» آيهٴ نوزدهم به بت‌پرستها مي‌فرمايد: شما كسي را مي‌پرستيد كه كاري از او ساخته نيست: ﴿قُلْ مَن رَّبُّ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ[3]؛ كيست كه آسمانها و زمين را اداره مي‌كند؟ ﴿ربّ﴾ يعني مالك مدبر نه يعني مربّي. مربّي بودن لازمهٴ ربّ بودن است؛ چون ﴿ربّ﴾ مضاعف است و مربّي از باب تربيت و ناقص واوي است و ﴿ربّ﴾ مضاعف است. اينها دو باب‌اند، دو معنايند و جداي از هم‌اند ﴿ربّ﴾ نه يعني مربّي يعني مدبّر، البته لازمهٴ مالك و مدبّر بودن تربيت هم هست.

﴿قُلْ مَن رَّبُّ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ قُلِ اللَّهُ﴾؛ از آنها سؤال بكن كه آسمانها و زمين را چه كسي تدبير مي‌كند؟ آنها پاسخ قانع كننده نمي‌دهند يا ساكت مي‌شوند تو در پاسخ بگو: ﴿اللَّهُ﴾ از آنها سؤال بكني كه آسمان و زمين را چه كسي خلق كرد؟ مي‌گويند: الله، ولي اگر از آنها سؤال بكني كه آسمان و زمين را چه كسي مي‌پروراند و چه كسي اداره مي‌كند، ساكت‌اند يا اگر به فطرتشان مراجعه كنند مي‌گويند: الله، ولي تو در پاسخ بگو: ﴿اللَّهُ﴾، ﴿قُلْ مَن رَّبُّ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ﴾، آنها ساكت‌اند ﴿قُلِ اللَّهُ[4]؛ تو در جواب بگو الله است كه ربّ است.

عدم مالكيّت غيرخداي سبحان

آن‌گاه بگو: ﴿قُلْ أَفَاتَّخَذْتُم مِن دُونِهِ أَوْلِيَاءَ لاَ يَمْلِكُونَ لأَنْفُسِهِم نَفْعاً ولاَ ضَرّاً[5]؛ فرمود: اگر مالك مطلق خداست و مدبّر آسمان و زمين خداست، پس چرا غير خدا را به عنوان ولي اتخاذ مي‌كنيد كه آن غير خدا مالكيّت چيزي برايِ خود ندارند؛ چه رسد به اينكه مالك سموات و أرض باشند: ﴿أَفَاتَّخَذْتُم مِن دُونِهِ أَوْلِيَاءَ لاَ يَمْلِكُونَ لأَنْفُسِهِم نَفْعاً ولاَ ضَرّاً قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الأَعْمَي وَالْبَصِيرُ أَمْ هَلْ تَسْتَوِي الظُّلُمَاتُ وَالنُّورُ﴾، آن‌گاه فرمود: ﴿أَمْ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَكَاءَ خَلَقُوا كَخَلْقِهِ فَتَشَابَهَ الْخَلْقُ عَلَيْهِم[6]؛ اينها براي خداي سبحان شريك قائل شدند. آيا آن شركا چيزي آفريدند كه امر بر اين بت‌پرستها مشتبه شد كه بگويند خدا هم خالق است، اينها هم خالق‌اند و شبهه‌اي بر اينها ايجاد شده است كه غير خدا را پرستيدند؟! آنها كه كاري نكردند چيزي نيافريدند، پس چرا اينها در شبهه افتادند؟! اگر آنها يك خلقتي مي‌داشتند، ممكن بود كسي اشتباه كند بالعرض را به بالذات و امّا اگر از آنها كاري ساخته نيست، خب چرا اشتباه بكنند؟

عدم بصيرت منشأ شبههٴ مشركان

اين نيست مگر همان نابينايي، لذا فرمود: ﴿هَلْ يَسْتَوِي الأَعْمَي وَالْبَصِيرُ[7]؛ فرمود: اينها نابينايند، اينها هيچ بهانهٴ فكري هم ندارند. اگر آلهٰه اينها چيزي مي‌آفريد، ممكن بود امر بر اينها مشتبه بشود. امّا كاري از اين آلهٰه دروغين ساخته نيست.

وحدت قاهرهٴ خداي سبحان

﴿أَمْ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَكَاءَ خَلَقُوا كَخَلْقِهِ فَتَشَابَهَ الْخَلْقُ عَلَيْهِم قُلِ اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ وَهُوَ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ[8]؛ فرمود: هرچه مصداق شيء است «الله» آفريد و وحدت الهيّه هم وحدت قاهره است كه همهٴ كثرات را تحت الشعاع قرار مي‌دهد، جا براي غير نمي‌گذارد قهّار است نه يعني جبّار است _معاذالله_ اگر يكي از اسماي حسناي خداي سبحان اين است كه او جبّار است يعني همهٴ نقصها را او جبران مي‌كند، همهٴ ناقصها را او به كمال مي‌رساند او اهل جبروت است. جبروت حقّ «اهل الكبرياء و الجبروت»[9] است يعني همهٴ نقصها را او جبران مي‌كند و در موارد جزئي هم او جبيره كننده و شكسته‌بند خوبي هم هست؛ در اين دعا‌ها يكي از فرازهاي روشنش اين است كه «يا جابر العظم الكسير»[10]‌؛ اي خدايي كه استخوانِ شكسته را تو جبيره مي‌كني. آن شكسته‌بند اينها را به هم نزديك مي‌كند. اگر يك استخواني شكست و از هم فاصله گرفت، آن طبيب يا شكسته‌بند اين استخوان جدا شده را مجاور مي‌كند و نه متّصل؛ آن كه لحيم كاري مي‌كند ـ متّصل مي‌كند ـ تويي، تو جبيره مي‌كني. اين استخوان شكسته كه دوتا شد و از هم جدا شد، طبيب كارش اين است كه اينها را نزديك هم بكند (مجاور كند) مجتمع كند؛ نه متصل [و ‌اين] تويي كه اين دوتا را يكي مي‌كني: «يا جابر العظم الكسير»[11]، همهٴ نقصها را خدا جبران مي‌كند، او مي‌شود اهل جبروت و به اين معنا جبّار است، امّا قهّار بودن خداي سبحان كه نوعاً با واحد ذكر مي‌شود براي آن است كه وحدت او وحدت قاهره است. اگر از باب تشبيه معقول به محسوس كه ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‏ءٌ[12]، انسان بگويد آفتاب واحد قاهر است يعني با طلوع آفتاب هيچ كدام از كواكب ظهوري ندارند؛ او همه را تحت الشّعاع قرار مي‌دهد، با نور ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ[13] كسي ظهور ندارد، همه مقهور اويند و مخلوق اويند؛ پس او واحد قهّار است و در قيامت اين نام مبارك ظهور مي‌كند يعني خداي سبحان به اسم شريفِ واحد قهّار ظهور مي‌كند. آن روز كه به اسم واحد قهّار ظهور كرد، اثري از غير خدا نيست: ﴿لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ[14].

بنابراين فرمود: ﴿قُلِ اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ وَهُوَ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ[15] جا براي غير نمي‌گذارد تا كسي آن غير را بپرستد.

مجراي فيض خالقيت

پرسش ...

پاسخ: اينها مخلوقان او هستند كه مقهور اويند اينها همه و همه تحت الشعاع ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ[16]اند. آنها كساني‌اند كه به اذن خداي سبحان اين كارها را انجام مي‌دهند؛ نظير آنچه كه عيساي مسيح (سلام الله عليه) فرمود كه ﴿أَنِّي أَخْلُقُ لَكُم مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِ اللّهِ[17] و امثال ذلك همهٴ اينها مجاري فيض خداي سبحان‌اند.

انحصار خالقيت و رازقيت در خداي سبحان

﴿خَيْرُ الرَّازِقِينَ[18] اگر هست، حصر كرده [است]. يكجا مي‌فرمايد: ﴿أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ[19]، يكجا مي‌فرمايد: ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ[20] كه مبادا كسي خيال كند ديگران هم خالق‌اند و خدا هم خالق است، منتها خدا احسن است، گاهي مي‌فرمايد: خدا ﴿خَيْرُ الرَّازِقِينَ﴾ است، امّا مي‌فرمايد: ﴿إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِينُ[21] كه لسانش حصر است، مبادا كسي خيال كند كه خدا هم رازق است، ديگران هم رازق‌اند، گاهي مي‌فرمايد: ﴿فَاللَّهُ خَيْرٌ حَافِظاً وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمينَ[22] بعد مي‌فرمايد: ﴿عَلَي كُلِّ شَيْ‏ءٍ حَفِيظٌ[23] است يعني از ديگران اگر حفظ، رزق، خلق نشئت مي‌گيرد، اينها همه و همه مظاهر قدرت حقّ [و] مجاري فيض اويند. ظهور قهّاريّت به آن است كه همه و همه آن حيثيّت ظهوريشان را از دست بدهند؛ مثل نفخ صور.

خب پس اصل آفرينش آسمانها و زمين «آية كاملة علي الحق و علي وحدته»، غير خدا احدي خالق نيست و اگر چيزي را غير خدا مي‌آفريند، موادّش را جمع مي‌كند، آن هم به اذن الله است يعني در حقيقت مجراي فيض خالقيّت است، لذا خداي سبحان براي نفي شرك مي‌فرمايد: ﴿أَمْ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَكَاءَ خَلَقُوا كَخَلْقِهِ فَتَشَابَهَ الْخَلْقُ عَلَيْهِم[24].

پس آنچه مصداق شيء است، مخلوق است و ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ[25]؛ پس ﴿إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ لآيَاتٍ لِقَومٍ يَعْقِلُونَ﴾؛ چون همهٴ اينها هر كدام برهان جداگانه است.

«و الحمد لله رب العالمين»

 

 

 

[1] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 54.

[2] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 165.

[3] ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 16.

[4] ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 16.

[5] ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 16.

[6] ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 16.

[7] ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 16.

[8] ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 16.

[9] ـ بحار، ج81، ص381.

[10] ـ مفاتيح الجنان، مناجات خمس عشرة، مناجات تائبين.

[11] ـ مفاتيح الجنان، ناجات خمس عشرة، مناجات تائبين.

[12] ـ سورهٴ شوريٰ، آيهٴ 11.

[13] ـ سورهٴ نور، آيهٴ 35.

[14] ـ سورهٴ غافر، آيهٴ 16.

[15] ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 16.

[16] ـ سورهٴ نور، آيهٴ 35.

[17] ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 49.

[18] ـ سورهٴ سبأ، آيهٴ 39.

[19] ـ سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 14.

[20] ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 62.

[21] ـ سورهٴ ذاريات، آيهٴ 58.

[22] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 64.

[23] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 57.

[24] ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 16.

[25] ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 16.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق